یادداشتهای روزانه یک شهید/ اکثر اوقات شبها روی مهمات می خوابیدیم
شهید گلچشمه در یکی از یادداشت های روزانهاش نوشت: صدای توپهای ما و توپهای عراقیها که در نزدیکی ما به زمین میخورند، لحظهای قطع نمیشود. ما طبق معمول دیشب هم بالای مهمات خوابیده بودیم. یک ترکش کافی بود تا ما 2 نفر را تبدیل به پودر کند.
کد خبر: ۲۳۹۹۹۲
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۳ - 20May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، عبدالحکیم گل چشمه از شهرستان گنبد کاوس و زادگاه پدری او روستایقورچای بخش آزادشهر میباشد. روستای قورچای را بیش از شهر گنبد دوست داشت و همهی اهالی قورچای به خاطرچهرهی بشاش و خندههای خوبش او را دوست داشتند.
لطافت چهرهی او به قدری جذاب بود که هر کس او را میدید، دوست داشت در کنارش باشد. پدر بزرگوارش که یکی از ریشسفیدان شهر و روستا بود و اغلب در رفع داعواهای محلی نقش بزرگی را ایفا میکرد و اغلب حکیم گل چشمه را با جیپ درکنار خود می نشاند و به چنین جمعی میبرد به خاطر این ارتباط مداوم با افراد مختلف باعث شد که حکیم روحیهیاجتماعی و مردمی به خود بگیرد. آداب و معاشرت او هم چون بزرگان بسیار پسندیده بود. مردم روستا همیشه او را در کنار پدرش میدیدند و او را از بزرگان آیندهی روستا تلقی میکردند.
عبدالحکیم دوران تحصیلات خود را در شهر به پایان رساند. در این مدت از اوقات فراغت خود به نحو احسن استفاده میکرد و به خاطر علاقهای که به بازی فوتبال داشت عضو تیم شهر شد و بازی زیبای او طرفداران خاص خودش را داشت. در محیطمدرسه رفتار متین او برای معلمان و دانش آموزان مدرسه مطرح شده بود. حکیم همه را به دیدهی احترام نگاه میکرد.
با همهی اینها، هرگز از آموختن تجریه ی اجدادی خود در امور کشاورزی و دامداری غافل نماند و روستا و زندگی روستایی را به تجملات شهر ترجیح داد. هر لحظه که فرصت پیدا میکرد، راهی روستا میشد و نزد عموهایش در روستا میماند؛ عبدالحکیم خاطرات کودکی و نوجوانیاش را در کوچه و پس کوچههای خاکی روستا به جا گذاشت
بعبه خاطر وضعیت بحرانی و جنگی کشور، جوانان دسته دسته به منطقه اعزام میشدند. حکیم که بارها از پدر بزرگوارششنیده بود چو ایران نباشد تن من مباد، از آن پس به شعر پدرش جامهی عمل پوشانید. راهی جبههها شد و بعد از آموزش و اندوختن تجربههای جنگی رهسپار منطقه جنگی شد. در اکثر عملیاتها شجاعانه شرکت کرد و هرگز از سختیها وکمبودهای منطقهی جنگی لب به شکایت نگشود و حتی به حضور خود افتخار میکرد تا این که در سال 1361 در منطقهیخرمشهر به شهادت رسیدشهید عبدالحکیم گل چشمه هم اکنون جز شهدای روستای قورچای محسوب می شود و ناممبارکش در مدرسهی روستا به نیکی میدرخشد.
یادداشت شهید
یکشنبه سیام فروردین 1360- جبهه حمیدیه
امشب هم شام را با آوای دل انگیز انفجار توپهای عراقی که خوشبختانه جایی نمیرسید به پایان رساندیم. تازه شام را جلویمان گرفته شروع به خوردن کرده بودیم که توپی در 100 متری منفجر شد و بعد توپی دیگر در 50 متری، ترکشی در 10 متری ما به زمین خورد و ترکشی که درست در محلی که چند لحظه پیش برای گرفتن غذا ایستاده بودیم، بر زمین خورد همه را زمین گیر کرده توپی در نزدیکی دستشویی بر زمین خورد و آفتابه سرگروهبان طرفی افتاد و خودش پا به فرار گذاشت.
در عین اینکه هر لحظه امکان داشت و دارد که توپی درست در وسط ماها منفجر شود ولی باز بچه ها لحظه ای دست از شوخی بر نمی دارند، سرگروهبان آدم خوبی است یا لااقل الان خوب است همه ارشدها الان خوب هستند، یعنی اجبار وادارشان می کند خوب باشند، ولی در هر حال داشتم از سر گروهبان می گفتم: آدم خوبی است و به فکر بچه ها؛ سعی می کند تا آنجا که می تواند پدرانه رفتار کند، به کسی حرف بدی نزند و همین باعث شده که بچه ها با او شوخی داسته باشند البته با بقیه هم همین رفتار را دارند ولی با سرگروهبان بیشتر.
داشتم می گفتم که شام را با آوای توپهای عراقی خوردیم. امروز بر خلاف دیروز که اولین توپ عراقی اشتهایم را گرفت شام را تا اخر خوردم. دیشب هم عجب معرکه ای بود. صدای رگبار کالیبر پنجاه از جبهه طراح خط جلوتر از ما لحظه ای قطع نمی شد و صدای توپهای ما و توپهای عراقی ها که در نزدیکی های ما به زمین می خورند، لحظه ای قطع نمی شه. ما طبق معمول دیشب هم بالای مهمات خوابیده بودیم.
یک ترکش کافی بود تا ما دو نفر را تبدیل به پودر کند. استواری که اول شب دم از شجاعت می زد(استوار در قسمت جلو ماشین می خوابد) ساعت نزدیکی های 12 از ماشین بیرون آمده داشت قدم می زد که اگر احیاناً توپی آمد دراز بکشد ولی ما دو نفر دیشب روی مهمات نخوابیدیم ولی امروز صبح زود چادر زدیم و حالا در چادر خوابیدیم، معلوم نیست شاید هم برای همیشه بخواب رفتیم...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ معاونت فرهنگی و اموراجتماعی
ادامه مطلب
[ شنبه 30 اردیبهشت 1396 ] [ 6:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
26 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 19 شعبان 1438 هجری و 16 می 2017 میلادی کد خبر: ۲۳۸۵۲۸ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۶ - 16May 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (26 اردیبهشت) • افتتاح اولین آموزشگاه خلبانی کشور (1321 ه.ش) • اعلام موجودیت رژیم اشغالگر قدس در فلسطین (1327 ه.ش) • رحلت عالم ربانی آیتالله «حاج شیخ احمد اهری» (1348 ه.ش) • شهادت شهید یحیی مصلحی شورکی (1360 ه.ش) • عملیات محدود حسین بن علی در میمک توسط سپاه (1361 ه.ش) • حمله ارتش عراق به شهر مرزی مهران و اشغال این شهر (1365 ه.ش) • حضور مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای (مدظله العالی) در یادمان شهدای گمنام زریوار (شهر مریوان _ استان کردستان) (1388 ه.ش)
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«در این سالها تنها نبودهام و با مختار و حرفهایش زندگی میکنم، حتی پسرم میگوید مادر من هم با پدر زندگی میکنم چون آن قدر از پدر برایمان گفتهای که انگار پیش ماست.» کد خبر: ۲۳۹۵۰۲ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۰ - 16May 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «مختار سلیمانی» در سال 1358 به سپاه پاسداران پيوست و کار در واحد طرح و برنامه ستاد مركزی و مبارزه با ضد انقلاب را آغاز کرد. سپس به جبهههای غرب رفت و به دليل لياقت و توانايی مسئوليت ديده بانی توپخانه یگان ماموریتیش را بر عهده گرفت. و پس از آن از طرف لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله عليه و آله و سلم) فرماندهی گردان حبيب بن مظاهر و سپس گردان میثم تمار را بر عهده گرفت. وی در عملياتهای والفجر مقدماتی، والفجر1 و رمضان شركت داشت و چندين بار در صحنههای نبرد مجروح شد. مختار فرمانده تيپ 3 لشکر 27 محمدرسول الله (ص) در عمليات والفجر 1 در سال 1362 از ناحيه سينه مجروح شد و چند روز بعد در تاريخ 26 فروردین 1362 در ساعت 2 بامداد در بيمارستان كلانتری اهواز پس از يک عمل جراحی به آرزوی دیرینه خود رسید. در ادامه ماحصل گفتوگوی ما با همسر این شهید گرانقدر را میخوانید: ما در کتابخانه محل همکار بودیم و آنجا با هم آشنا و در سال 1359 ازدواج کردیم. من از عقاید وی کاملا آگاه بودم چون با هم فعالیت داشتیم و آشنایی کاملی از وی داشتم، مختار آدم خاص و خالصی بود و فقط برای انقلاب و خدا کار میکرد، و اعتقاد خالصانهای به امام (ره) داشت، و به هیچ گروهی هم وابسته نبود. راهی که آخرش به شهادت ختم میشود مختار خیلی زیبا و خوش اخلاق بود من اخلاقش را بسیار دوست میداشتم. مختار روز عروسی به من گفت: «اگر تو بخواهی بهترین جشن عروسی را میتوانم برایت بگیرم، ولی دوست دارم که ساده برگزار کنیم چون سرمشقی برای آنهایی که ندارند و نمیتوانند، ولی ریخت و پاشهای بی مورد میکنند، باشیم»، به همین دلیل خیلی ساده در مسجد به صرف شیرینی و چای جشن را برگزار کردیم. حتی لباس عروس هم نخواستم، گفتم لباسی میخواهم که بعدها هم بتوانم از آن استفاده کنم و همین هم شد، یک مانتو و شلوار سفید خریدم و از آن استفاده کردم. همسرم همان روز اول عروسی با من اتمام حجت کرد و گفت: «این راهی که دارم میروم آخرش به شهادت ختم میشود، یعنی امکان دارد که بروم و سالم برگردم ولی من شهادت را انتخاب کردم». به دلیل علاقهای که به او داشتم مخالفتی نکردم، او واقعا اخلاق خوبی داشت و به هیچ عنوان روی حرفهایم حرف نمیزد. وقتی که مختار گفت میخواهد به جنگ برود به او گفتم: «مانع رفتنت نمیشوم ولی بهتر نیست که بیشتر پیش ما بمانی و به ما رسیدگی کنی». همسرم از طریق سپاه به جنگ رفته بود. مختار از فعالان مسجد بود، قبل از پیروزی انقلاب پخش اعلامیه امام خمینی (ره) را انجام میداد، در دوران انقلاب برنامههای راهپیمایی میگذاشت و فعالیتهای فرهنگی و سیاسی زیادی انجام میداد. مختار 2 بار مجروح شد، یک بار از ناحیه پا بود که گلوله به پای وی برخورد کرد و مجروح شد. دومین بار نیز در سال 1362، تیر به دست مختار برخورد کرد و زخمی شد که بعد از آن هم شهید شد. احتمال شهادت مختار را میدادم یعنی خودم را برای شهادت همسرم آماده کرده بودم چرا که همیشه صحبت از شهادت در خانه ما بود. او شیفته شهادت بود، هر بار که به منزل برمیگشت، میگفت: «لیاقت شهید شدن را ندارم». ولی خودم خواب دیده بودم که همسرم شهید شده است. وقتی که به مختار گفتم که این خواب را دیدم خوشحال شد و گفت: «داری سر به سرم میگذاری یا داری راست میگویی»، گفتم باور کن چنین خوابی دیدم و او خیلی خوشحال شد. لباس شهادت خواب دیده بودم در خانهای که قبل از ازدواجمان در آن ساکن بودیم، مختار از پلهها بالا میآمد و من هم جلوتر از او از پلهها بالا میرفتم و میگفتم: «شاه داماد خوش آمدی». و چند روز بعد هم دوباره خواب دیدم که مختار شهید شد و به صورت کبوتر سفید پرواز کرد و رفت. آخرین خوابی که دیدم و از شهادت همسرم مطمئن شدم این بود «یکی را داشتند تشییع جنازه میکردند. آن شخص شهید شده بود، تشییع خیلی شلوغ بود، خانوادههای زیادی آمده بودند، بنده هم داشتم به تابوت نگاه میکردم که ببینم چه کسی داخل تابوت است که دیدم مختار با همان لباسی که برایش خریده بودم داخل تابوت خوابیده بود». وقتی این خواب را برای همسرم تعریف کردم باورش نمیشد. ولی خیلی طول نکشید که این اتفاق افتاد و دقیقا با همان لباسی که خواب دیده بودم به شهادت رسید. مختار هر 45 روز یکبار مرخصی میگرفت و میآمد و وقتی هم که میآمد به کارهای محل رسیدگی میکرد و وقتی که به مسجد میرفت دقیقا ساعت 1 نصف شب به خانه میآمد، یعنی آخرین نفری بود که مسجد را ترک میکرد. خیلی فرصت نمیشد که ما بخواهیم با هم صحبت کنیم، یک وقتهایی اعتراض میکردم و میگفتم که کمی دیرتر برو و بیشتر پیش ما بمان. او میگفت: «بچه بسیجیها که میآیند آنجا گناه دارند، بهشان حق بده من باید کنارشان باشم». هیچ وقت مختار به ما نگفته بود که فرمانده است، زمانی که شهید شد فهمیدیم، فرمانده بوده است. مختار در سال 1359 وارد سپاه شد و در 26 فروردین 1362 شهید شد. در عملیاتی زخمی شد و 2 روز در بیمارستان صحرایی بستری بود، و بعد او به بیمارستان اهواز انتقال دادند. دوستانش میگفتند: «ما فکر نمیکردیم که شهید شود چون حالش خوب بود، ولی خودش فهمیده بود که شهادت در انتظارش است». لباس عروسی به جای لباس عزا مختار ساعت 2 نصف شب شهید شد، دقیقا همان ساعت من خواب دیدم که با مختار سوار اتوبوسی هستیم، به او گفتم که مختار مگر تو جبهه نبودی، گفت: «چرا آمدم از تو خداحافظی کنم». وقتی به من گفتند که مختار شهید شده خیلی ناراحت شدم؛ ولی بعد با خود گفتم که مختار آرزویش شهادت بود، من هم با خودم گفته بودم که وقتی همسرم شهید شد همان لباس عروسیم را به تن خواهم کرد و همین کار را کردم و به جای لباس مشکی عزا، لباس عروسیم را پوشیدم. در این چند سال اصلا تنها نبودم، با مختار و حرفهایش زندگی میکنم، حتی پسرم میگوید مامان من هم با بابا زندگی کردم چون آنقدر از پدر تعریف میکنی که انگار پیش ماست. گفتوگو از آرزو سادات سجادی انتهای پیام /181
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«قبل از اینکه حمیدرضا به جبهه برود در محلمان هر شخصی که شهید میشد، وی به وسیله شیشه سس و سیم مفتول حجلهای به شکل گل لاله درست میکرد و سر کوچه شهید میگذاشت.» کد خبر: ۲۳۹۵۰۳ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۱ - 16May 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: همزمان با باز شدن درب ورودی خانه، مادر شهید با چهرهای خندان از روی صندلی برمیخیزد. قاب عکسی که بر دیوار آویخته شده برای لحظاتی نگاهم را جلب میکند. چشمان جوان با لباس سیاهی که به تن دارد از داخل قاب میدرخشد. نگاهم را از قاب عکس دزدیده و به سمت مادر که با مهربانی آغوشش را باز کرده است، میدوزم. مادر شهید روزهای پرتلاطمی را پشت سرگذاشته است؛ اما با آرامشی که در نگاهش موج میزند، از گذشته میگوید، از روزی که حمیدرضا عکسی با لباس مشکی میاندازد و میگوید: «اگر شهید شدم، در مراسم ختم از این عکس برای حجلهام استفاده کنید.» کارت پایان خدمت ضامن حضورش در جبهه شد مادر شهید در حالی که با سینی چای به سمتم میآید، میگوید: یک روز مسئول بسیج مسجد چیذر زنگ زد و گفت: حمیدرضا شنبه عازم جبهه است؛ همسرم باور نمیکرد و میگفت: «پسرم که هنوز خدمت سربازیش تمام نشده است.» بعد از اینکه به خانه آمد پدرش از وی سوال کرد که چگونه میخواهد به جبهه برود. حمیدرضا کارت پایان خدمتش را از جیبش بیرون آورد و گفت: «این هم کارتم دیگر بهانهای برای مخالفت با رفتنم ندارید.» دلشوره عجیبی گرفتم ولی به زبان نیاوردم و رضایتم را اعلام کردم و به خدا سپردمش. زمان اعزام که فرا رسید خیلی بیتابی کردم و به دنبالش رفتم و او نگاهم میکرد و لبخند میزد. دعای مادر برای شهادت پسرش «فاطمه چیذری» مادر شهید در ادامه سکوتی کرد و اندکی از چایش را نوشید؛ گلویش تر شد و ادامه داد: در مدتی که حمیدرضا در جبهه بود پدرش نیز پشت جبهه خدمت میکرد و برای رزمندهها نان و آذوقه میبرد. بعد از 25 روز، حمیدرضا در هفت فروردین ماه به مرخصی آمد، از دید و بازدیدهایی که در ایام عید انجام میشد گله میکرد و میگفت تا زمانی که جنگ به پایان نرسد نباید مراسم عید برگزار شود. فضای جبهه خیلی بر وی اثر گذاشته بود و دلش میخواست هر چه زودتر به جبهه بازگردد ولی هر بار که حرف از رفتن میزد بغض گلویم را میفشرد. در تمام دعاهایم از خدا میخواستم زمانیکه پسرم به جبهه میرود، مجروح و اسیر نشود. اگر خودش صلاح میداند به شهادت برسد. حمیدرضا با عطر پدرش غسل شهادت میکرد مادر شهید اشکهایش جاری شده و لحظهای سکوت برقرار شد، با صدای بریده گفت: بالاخره مدت مرخصی حمیدرضا به اتمام رسید. ساک وی را بستم، با قرآن بدرقهاش کردم و گفتم: «پسرم برو، خدا به همراهت باشد و با خبر پیروزی برگردی.» حمیدرضا سرش را که بالا آورد و به چشمانم خیره شد احساس کردم، قلبم ایستاد. گویا کسی گفت که دیگر حمیدرضا را نمیبینی. وی از دعای خیر و رضایت قلبی که داشتم بسیار خوشحال شد و به جبهه رفت. قبل از اینکه به جبهه برود از پدرش شیشه عطری گرفت. از وی پرسیدم جبهه که سراسر خاک است، عطر را برای چه میخواهی، پاسخ داد: اتفاقا در جبهه عطر به دردم میخورد. همرزم حمیدرضا تعریف میکرد: «هر روز وی به حمام میرفت و غسل شهادت میکرد، عطری که از پدرش گرفته بود را به بدنش میزد. به خط مقدم که میرفتیم، در مسیر نوحه «هر لحظه میرسد بوی کربلا» را میخواند و بچهها سینه میزدند.» در عملیاتی پشت تیربار میرود و پایش تیر میخورد و یکی از همرزمانش چفیه حمیدرضا را از گردنش باز میکند و به پایش میبندد ولی وی دوباره به پشت تیربار باز میگردد، به وی میگویند: «مگر مجروح نیستی در گوشهای بنشین»، حمیدرضا گفته بود: «مگر امام حسین(ع) نشسته جنگید که ما نشسته جنگ کنیم» بعد از گفتن این جمله حمیدرضا بر اثر گلولهای به درجه شهادت نائل آمد. حمیدرضا حجله شهدای محل را میساخت مادر شهید در حالی که اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکرد دوباره رشته کلام را به دست گرفت و گفت: خبر شهادت حمیدرضا را اهالی مسجد محل به پدرش دادند، همسرم بعد از نماز که به خانه آمد گفت: حمیدرضا مجروح شده است، چادرت را سر کن که به بیمارستان برویم، بر سر خود زدم و فهمیدم حمیدرضا شهید شده است. قبل از اینکه حمیدرضا به جبهه برود در محلمان هر شخصی که شهید میشد، وی به وسیله شیشه سس و سیم مفتولی حجلهای به شکل گل لاله برایش درست میکرد و سر کوچه شهید میگذاشت، دوستانش بعد از شهادتش برای حمیدرضا به همان صورت لاله درست کردند و سر کوچه گذاشتند. تنها یادگاری که از حمیدرضا دارم گلدانی است که شب عید برایم خریده و 24 سال از آن نگهداری کردم. در ابتدا هیچ برگی نداشت و حالا تبدیل به گلدان بزرگ با شاخ و برگهای بسیاری شده است. مادری که با دیدن جایگاه پسرش در عالم رویا، آرام شد مادر میگوید: بعد از شهادت حمیدرضا چهار سال مریض بودم و ناراحتی اعصاب گرفتم ولی همسرم خیلی صبور بود و هر وقت که دلش برای حمیدرضا تنگ میشد به امامزاده چیذر و بر سر مزارش میرفت. در خواب سه بار جایگاه پس از شهادت وی را دیدم و این مسئله باعث شد کمی آرام بشوم و با نبود حمیدرضا کنار بیایم. بیوگرافی: حمیدرضا دهقان گفتوگو از مهسا مهدوی انتهای پیام/ 111
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کتاب «کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش» مشتمل بر 164 صفحه و به قلم «محمد فایق فرجی» یکی از رزمندگان دفاع مقدس استان کردستان به رشته تحریر در آمده است. کد خبر: ۲۳۷۶۸۰ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۸ - 16May 2017 به گزارش دفاع پرس از سنندج، کتاب «کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش» مشمل بر 1644 صفحه و به قلم «محمد فایقفرجی» یکی از رزمندگان دفاع مقدس استان کردستان به رشته تحریر در آمده است. در قسمتی از این کتاب میخوانیم: کردستان سرزمین علم و فرهنگ و دین و دیانت است، مردمانی در این دیار سکونت دارند که در طول تاریخ به پاکی، صداقت، مهماننوازی و شهامت و شجاعت مشهور بودهاند. سرزمینی با همه زیباییهای مادی و معنوی آن در گستره پهناور ایران اسلامی که سیر و سفر در آن برای هر انسانی بسیار با صفا وشورانگیز است. نویسنده در این کتاب سعی خود را بر آن داشته تا ابتدا تاریخچهای از لحاظ موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و قومیتی استان کردستان به خواننده ارائه داده و در ادامه به وقایع تاریخی و سیاسی منطقه اشاره و در نهایت نیز نقش استان کردستان در دفاع مقدس را هرچند مختصر برای خواننده بازگو کنند. از نکات مهم و تاثیرگذار کتاب میتوان به شرح عملیاتهای صورت گرفته در منطقه کردستان اشاره نمود است. انتهای پیام/
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهر مهران در تاریخ جنگ، نماد پایداری، مقاومت، ایثار و ایستادگی است. صدام شعار میداد که من از مهران خارج نمیشوم مگر ایران از دور خارج شود. بعثیها آن روزها با چنین افکاری حمله به مهران را شروع کردند. کد خبر: ۲۳۹۵۶۱ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۷ - 16May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهر مهران در دوران دفاع مقدس روزهای پر فراز و نشیبی را تجربه کرد. روزهایی پر از حادثه و نبرد در طول هشت سال برای مردم مهران رقم خورد و آنها لحظات دلهرهآوری را از سر گذراندند. شهرشان چندین بار اشغال شد ولی در آخر به دست رزمندگان آزاد شد و دست نیروهای ارتش بعث را از این شهر استراتژیک قطع کردند. در دوران هشت ساله دفاع مقدس، شهر مرزی مهران چهار بار به اشغال نیروهای عراقی درآمد که یک بار از این اشغالها در 26 اردیبهشت ماه سال 1365 اتفاق افتاد. اولین حرکت عراق از تاریخ 13 فروردین ماه سال 1358 شروع شد. در این روز، شهر مهران مورد حمله هوایی عراق قرار گرفت و روز بعد، یک گروه از ارتش عراق به شهر «قصر شیرین» حمله کردند. از فروردین ماه سال 1359 به طور مرتب شهر مهران و حومه آن با خمپاره و توپخانه هدف حمله قرار میگرفت. در آن هنگام، شهر مهران و 15 روستای اطراف آن پس از مداومت و شدت نسبی حملات دشمن، به تدریج از اردیبهشت ماه سال 1359 محل اقامتشان را تخلیه کردند. در هشتم خردادماه سال 1359، عراق بار دیگر به شهر «مهران» حملـه هوایـی و توپخانهای کرد. در این حمله 12 تن ازهممیهنان عزیز به شهادت رسیدند و 36 نفر نیز زخمی شدند و این درحالی بود که همه آنها غیر نظامی بودند. در 12 شهریورماه سال 1359، مهران بار دیگر مورد حملات موشکی قرار گرفت که در این حمله نیز دو نفر شهید و پنج نفر زخمی شدند. در هشت سال جنگ تحمیلی نیز این شهر چهار بار اشغال و سپس آزاد شد. در واقع شهر مهران سه بار به دست ارتشبعثی و یکبار در همکاری منافقین با این ارتش، اشغال و هر بار با تلاش و همت رزمندگان ایران اسلامی آزاد شد.
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یکی از رزمندهها کاغذی را از جیبش بیرون آورد و پاره کرد. وقتی علتش را پرسیدم گفت: « 6 ماه است مادرم را ندیدهام. احساس دلتنگی کردم و برایش نامه نوشتم. اما شما را که دیدم حس کردم مادرم به جبهه آمده و نامه را پاره کردم.» از آن به بعد بچههای رزمنده مرا «مادر جبهه» صدا میکردند. کد خبر: ۲۳۹۵۹۱ تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۳ - 16May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، تقریباً از اول تا آخر جنگ را در جبهه بودم. روزهای زیادی را در سردشت، سومار، پیرانشهر، مریوان، بانه، سقز و شهرهای خوزستان سر کردم. در کردستان گاهی تا کمر در برف فرو می رفتیم یا گاهی موقع عبور از مناطق مین گذاری شده دچار مشکل می شدیم. زهرا محمودی مادر شهید حسن اقبال همان بانوی سالخوردهای است که هشت سال دفاع مقدس هم در پشت جبهه و هم در خط مقدم، برای رزمندگان مادری کرد و لقب «مادر جبههها» را از آن خود کرد.
[ سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ] [ 2:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
24 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 17 شعبان 1438 هجری و 14 می 2017 میلادی کد خبر: ۲۳۸۵۱۹ تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 14May 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (24 اردیبهشت) • لغو امتیاز تنباکو به فتوای آیت الله میرزا حسن شیرازی (1270 ه.ش) • پایان حاکمیت چند قرنی ایران بر بحرین با رأی مجلس شورای ملی (1349 ه.ش) • شهادت شهید تقی جمالی (1361 ه.ش) • بمباران شیمیایی مهران، صالح آباد و امیر آباد توسط رژیم متجاوز عراق (1365 ه.ش) • تک عراق به فكه (1365 ه.ش)
[ یک شنبه 24 اردیبهشت 1396 ] [ 4:27 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید سید محمد میردهقان در بخشی از خاطراتش آورده است: شبی هنگام بازگشت در میان برف زمستان فقیری را دیدم که در سرما میلرزد ولی نمیتوانستم برای او جای گرمی تهیه کنم تصمیم گرفتم همه شب را مثل آن فقیر بلرزم و از رختخواب محروم باشم. کد خبر: ۲۳۹۳۲۰ تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۶ - 14May 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، سوم خردادماه و آزادسازی خرمشهر واقعهای تاریخی است، که هرگز از ذهنها پاک نمیشود. در عملیات غرورآفرین بیتالمقدس که از 10 اردیبهشت سال 61 شروع شد و تا سوم خردادماه و آزادی خرمشهر ادامه یافت، شهدای بسیاری خون پاکشان را نثار میهن اسلامیمان کردند. رزمندگان استان یزد هم مثل همیشه با حضور مستمر خود نقشی را در این واقعه مهم ایفا کردند و این دفاع جانانه به مردم ولایی یزد لالههای سرخی را هدیه کرد. به همین منظور خبرگزاری دفاع مقدس تا سوم خردادماه نسبت به معرفی این شهدای والامقام اقدام خواهد کرد. شهید سید محمد میردهقان تاریخ تولد: 42/1/15 تاریخ شهادت: 61/2/24 محل شهادت: خونین شهر عملیات: بیتالمقدس مسئولیت: آر.پی.جی زن زندگینامه: سید محمد در محله گرم سیر تفت به دنیا آمد؛ درد و رنج محرومین به شدت او را آزار میداد. او در خاطرات آن دورانش چنین مینویسد: «شبی هنگام بازگشت در میان برف زمستان فقیری را دیدم که در سرما میلرزد ولی نمیتوانستم برای او جای گرمی تهیه کنم تصمیم گرفتم همه شب را مثل آن فقیر بلرزم و از رختخواب محروم باشم. اینچنین کردم تا صبح از سرما لرزیدم و به سختی مریض شدم چه مریضی لذتبخشی بود». او در مبارزات سیاسی مردمی آن روزگار و تظاهرات علیه رژیم شاه حضور فعال داشت. این شهید والامقام در تاریخ 60/10/25 از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در همان زمان دو برادر دیگر از همین خانواده در جبهه حضور داشتند و در عملیات بیتالمقدس زخمی شد و بعد از چهار روز دعوت حق را لبیک گفت. مناجات شهید: خوش دارم که در نیمههای شب در سکوت مرموز آسمان و زمین برخیزم با ستارگان برخیزم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم؛ آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بینهایت شوم از مرزهای عالم وجود درگذرم ودر ماورای صفا غوطهور شوم و جز وجودت چیزی را احساس نکنم. وصیتنامه شهید: سلام بر حسین رهبر آ زادگان و قدوس شهادت قبل از هرچیز تاکید میکنم که به یاد خدا باشید و در هر کاری اول خدا را یاد کنید. این ایام، ایام حسین و امروز روز عاشورا است که البته در ایران همیشه عاشورا است و شاگردان این راه باید از آموزشگاه شهادت درس بگیرند؛ و چه زیباست صحنهای که انسان در راه هدف خودش که همان رسیدن به پروردگار است به خون خود میغلطد و مانند شمع میسوزد. برای سلامتی امام و پیروزی اسلام دعا کنید. خداوندا اسلام و مسلمین را پیروز نما وکافرین را سرنگون گردان. انتهای پیام/
[ یک شنبه 24 اردیبهشت 1396 ] [ 4:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید علی جعفری در فرازی از وصیتنامه خود مینویسد: زمانی که مولایم امام حسین (ع) فرزندانش را به ميدان فرستاد و آنها به شهادت رسيدند، برای آنها هرگز گريه نكرد و از خدا طلب صبر و استقامت و شكيبايی داشت. کد خبر: ۲۳۹۳۵۳ تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۲ - 14May 2017 به گزارش دفاع پرس از استان مرکزی، 24 اردیبهشتماه مصادف با سالروز شهادت 18 نفر از سبکبالان استان مرکزی است. شهیدان «محمد ابراهیم آقابزرگی»، «محمد ابراهیمی»، «اردشیر برخورداری»، «مهدی پاینده آشتیانی»، «محمود حیدری»، «احمدرضا خراسانی»، «عباسعلی زاغی»، «ابوالقاسم زینعلی»، «محمدعلی شکوری»، «یدالله صالحی مرزیجرانی»، «شهیده مهتاب صالحی مرزیجرانی»، «ولی الله عباسی»، «احمد قطب زاده»، «غلامحسین مبصری»، «محمدرضا محمدی»، «نبی الله نعیمی»، «رمضانعلی نوده فراهانی» و «علی جعفری» پرستوهای عاشقی هستند که همگی آنها دراین روز سالگرد عروج سیمرغ وارشان است. شهید «علی جعفری» در تاریخ پنجم شهریور ماه 1343 در شهرستان اراک دیده به جهان گشود. تقدیر الهی بر این شد که بیست و چهارم اردیبهشت ماه سال 61 او آخرین طلوع خورشید را در دنیای خاکی ببیند و سرانجام عملیات بیت المقدس پرواز ابدی او به بهشت جاودان شد. فرازی از وصیتنامه شهید جعفری: بسم الله الرحمن الرحیم كسانی كه در راه خدا جهاد میكنند، هر آینه او راه خود را به آنان نشان می دهد. خدمت پدر، مادر، برادران و خواهر عزیزم سلام عرض میكنم و امید آن دارم كه همیشه به یاد خداوند خویش باشید و خداوند عزیز و گرامی و دانا را عبادت كنید و هرگز خدای خود را فراموش نكنید. پدر، مادرم، برادران و خواهر گرامی، هنگامی که این وصیت بهدست شما میرسد كه من از این دنیا هجرت كرده و به دنیای دیگر یعنی آخرت راه پیدا كرده باشم و اگر لیاقت بهشت را دارا بودم به بهشت می روم و به دیگر شهیدان راه آزادی و اسلام و قرآن ملحق میشوم. از شما پدر و مادر عزیز و گرامی و برادران و خواهرم میخواهم كه دنبال روی خط امام باشید و به رهنمود های آن رهبر عزیز و گرامی گوش فرا داده و همیشه از فرمانهای او پیروی کنید و هیچ گاه از دستورات ایشان سركشی نكنید و لبیک گوی فرامین رهبر خود باشید. شما باید پاسدار تمامی خون شهیدان بوده و هرگز از روی خونهای آنها عبور نكنید و آن را زیر پای خود نگذارید، زیرا این همه شهیدان و تمامی خون های ریخته شده شان نباید پایمال شود. از شما خانوادهام میخواهم همچون كوه در برابر سختیها، بدیها و دشواریها، صبر و استقامت از خود نشان داده و مقاوم باشید و رنجها و سختی ها را تحمل كنید. بدون ریختن خونها و فدا کردن جوانان بی شک اسلام پیروز نمیشود و در این مواقع است که پروردگار شما را مورد امتحان خود قرار می دهد كه ببیند شما چقدر صبر و استقامت دارید. شما باید زینبی وار شكیبا بوده و در این مسیر صبور باشید. مادر، پدر، برادران و خواهرم برای من هرگز گریه نكنید زیرا كه شهید احتیاج به گریه ندارد و او كه زنده است، او هرگز نمرده است. زیرا وقتی كه مولایم امام حسین (ع) فرزندانش را به میدان فرستاد و آنها به شهادت رسیدند، برای آنها هرگز گریه نكرد و از خدا طلب صبر و استقامت و شكیبایی داشت و یا زمانی که حضرت زینب (س) بر پیکر بی جان برادرش حسین (ع) رفت با آنكه تكه تكه شده بود برای آن هرگز گریه نكرد یا اینكه امام خودمان را مثال می زنیم كه وقتی خبر به شهادت رسیدن پسرش را به او دادن او خم به ابرو نیاورد و او هم از خدا خواست كه به صبر و استقامت بدهد و شكیبا باشد. خداوند در یكی از آیات خود میفرماید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون». و هرگز گمان نكیند آنان كه در راه خدا شهید میشوند مردهان،د بلكه زنده هستند و در نزد خدای خویش روزی میخورند. از شما پدر، مادر، برادرانم و خواهرم میخواهم كه همیشه خدا را عبادت كنید و نگذارید كه گناهان شما زیاد شود، بسوی او بروید و او را ستایش كنید و هرگز نماز خود را قضا ندهید و خمس و زكات را از یاد نبرده و به همسایگان خود ظلم نكنید. هرگز غیبت دیگران را نکرده و به هیچ کسی تهمت نزنید و باز هم تاکید میکنم از شما می خواهم كه نماز را ترک نگویید. به امید جهانی شدن انقلاب اسلامی و ظهور امام دوازدهم . . . انتهای پیام/
روزشمار دفاع مقدس (26 اردیبهشت)
ادامه مطلب
با مختار زندهام و زندگی میکنم
ادامه مطلب
شهیدی که حجله شهدا را میساخت/ تنها یک گلدان از او به یادگار ماند
22 ساله
شهادت: 25 فروردین ماه 1364- شلمچه
ادامه مطلب
کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش
کتاب فوق با هدف آشنایی کاروانهای راهیان نور با مناطق عملیاتی و یادمانهای دفاع مقدس استان کردستان منتشر شده است.
صفحهآرایی و طراحی اثر توسط خانم «ئاری عبدی» صورت گرفته است و انتشارات «صریر» وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس منتشر و در اختیار خوانندگان عزیز قرار گرفته است.
ادامه مطلب
صدام میگفت از مهران خارج نمیشوم تا ایران از دور خارج شود
شهر مهران در تاریخ جنگ، نماد پایداری، مقاومت، ایثار و ایستادگی است. این شهر به عنوان جنگیترین شهر ایلام مملو از خاطرات تلخ و شیرین روزهای جنگ بوده و کمتر رزمندهای است که از این استان خاطرهای نداشته باشد. این شهر مرزی به دلیل موقعیت جغرافیاییاش، با شروع جنگ تحمیلی تحرکات و تجاوزات مرزی نظامیان عراقی در این منطقه مرزی شروع شد و روز به روز شدیدتر هم شد. با ادامه جنگ وضعیت به گونهای پیش رفت که شهر مهران تا مدتها قابل سکونت نبود و فقط منطقه عملیاتی محسوب میشد. صدام شعار میداد که من از مهران خارج نمیشوم مگر ایران از دور خارج شود. بعثیها آن روزها با چنین افکاری حمله به مهران را شروع کردند.
یکی از ساکنان شهر مهران، روزی را که عراقیها به زادگاهش حمله کردند چنین توصیف میکند: «حمله عراقیها به مهرانآنقدر سریع اتفاق افتاد و آنقدر اوضاع به هم پیچیده بود که ما حتی اگر اندکی درنگ میکردیم یا کشته میشدیم یا به اسارت در میآمدیم. بنابراین اولین موضوعی که ذهن ما را به خود مشغول کرده بود چگونگی جان به در بردن از آن معرکه بودبا وجود این ما خیلی سریع با همان ماشینی که عرض کردم، خانه اجدادیمان را ترک کردیم و همه اجناسی که در مغازهداشتیم و اموال و اثاثیه منزلمان را که نتوانسته بودیم با خودمان بیاوریم به دست عراقیها افتاد. پدرم بعدها میگفت ترکخانه و کاشانهمان در مهران به اجبار دشمن، یکی از غمناکترین اتفاقات زندگیام بوده است.»
به مرور زمان به دلیل خالی شدن شهر از سکنه و تجمعات جسته و گریخته دشمن در نقاط مختلف مرز واحدهایی از تیپاسلام آباد(ارتش) برای حفظ و تأمین منطقه عملیات به این ناحیه اعزام شدند. پس از استقرار این یگان و اجرای آتش متقابل(هرچند ضعیف) علیه دشمن، آتش عراق قطع شد و به دنبال آن مردم مجدداً به شهر بازگشتند.
عراقیها با ورود به مهران تبلیغات گستردهای انجام دادند و سعی کردند اشغال مهران را بزرگ و در مقابل شهر فاو جلوه دادند و وانمود کردند که عملیات دفاع متحرک آنها نتیجه داده است. امام(ره) این مطلب را از رسانههای بیگانه شنیده و متوجه شده بود که عراقیها درصدد انجام عملیاتهای جدیدی هستند به همین دلیل به تعدادی از پرسنل سپاه که خدمت ایشانمیرسند تکلیف میکنند که «مهران هم باید آزاد شود.» تقریباً 45 روز از این جریان نگذشت که نیروهای زیادی از لشکرهایسپاه در منطقه مستقر شدند و در دمای بالای 50 درجه کمتر از گذشت 45 روز از تصرف مهران، با انجام عملیات بزرگ کربلاییک در پنج مرحله وارد عملیات شدند و شهر را از دست بعثیها آزاد کردند.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
بچههای رزمنده به من «مادر جبهه» میگفتند
در جبهه هرکاری از دستم برمی آمد انجام می دادم، اما وظیفه اصلی ام توزیع مایحتاج رزمندگان بود. ما می دانستیم لوازمی را که در تهران مهیا می کنیم و می فرستیم مدتی طول می کشد تا به دست رزمنده ها برسد و گاهی چند وقت در انبار می ماند. برای همین تصمیم گرفتیم خودمان به دستشان برسانیم، حتی در خط مقدم!
وقتی به منطقه می رفتیم و می دیدیم بچه ها کالای خاصی را احتیاج دارند که ما همراه نداریم به نزدیکترین شهر برمیگشتیم و تهیه می کردیم و به دست عزیزان می رساندیم. مثلاً در عملیات «کربلای 7» دشمن خیلی از منبع های آب را زده بود. ما خودمان را به کرمانشاه رسانیدیم و منبع آب تهیه کردیم و برایشان بردیم. بچه ها از اینکه برایشان لوازم می بردیم خیلی خوشحال می شدند و اظهار محبّت می کردند.
در جبهه «محمّدیه» یک بار با عزیزان رزمنده دور هم نشسته بودیم و غذا می خوردیم. من دیدم یکی از بچه ها کاغذی را از جیبش بیرون آورد و پاره پاره کرد. وقتی علتش را پرسیدم گفت:«6 ماه است مادرم را ندیده ام. دیروز خیلی احساس دلتنگی کردم و برایش نامه نوشتم. اما امروز که شما را دیدم حس کردم مادرم به جبهه آمده و نامه را پاره کردم.»
از آن به بعد بچه های رزمنده مرا «مادرجبهه» صدا می کردند!
منبع: منظومه زینبیه(جلوه هایی از مقاومت زنان در هشت سال دفاع مقدس)1376
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (24 اردیبهشت)
ادامه مطلب
شهیدی که بخاطر همدردی با فقرا در برف زمستان لرزید
ادامه مطلب
با خبر شهادتم هرگز گریه نکنید/ به امید جهانی شدن انقلاب اسلامی
ادامه مطلب