ماجرای دعوای متوسلیان و وزوایی چه بود؟
دستور خیز دادم اما متاسفانه بچهها نتوانستند آن را خوب اجرا کنند. خیلی ناراحت شدم و گفتم: این آموزشی نبود که من میخواستم. حالا من دستور خیز پنج ثانیه به فرمانده گردان میدهم، ببینم او چطور خیز میرود؟! برادر وزوایی گفت: بنده خیز نمیروم! خب من توقع تمرد از دستور را نداشتم.
کد خبر: ۲۳۷۴۵۲
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۲۶ - 29April 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، فردا 10 اردیبهشت، سالگرد شهادت فرمانده دلاور، محسن وزوایی است. به این بهانه، ماجرای دعوای حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله) با او را بازخوانی می کنیم. آنچه در ادامه می آید، توضیح حاج احمد متوسلیان درباره این دعوا است:
یک روز به اتفاق عباس برقی، سوار بر تویوتا داشتیم به سمت منطقهی بلتا میرفتیم. بعد از عبور از پل کرخه، با رسیدن به آن قسمتی که باند فرود اضطراری قرار دارد، دیدیم که برادر وزوایی، نیروهای گردان حبیب بن مظاهر را سوار بر وانت تویوتاهای گردان به حرکت درآورده و به خلاف جهت حرکت ماشین ما، دارند به دوکوهه مراجعت میکنند. به عباس برقی گفتم: برادر عباس، ماشین را نگه دار، برو از برادر وزوایی سوال کن باتوجه به این که شما باید ساعت شش بعد از ظهر از بلتا به دوکوهه برمیگشتید، چرا الان به این زودی دارید برمیگردید... هنوز ساعت چهار عصر است.
برادر عباس رفت پرسید و گفت: برادر وزوایی میگوید ما کارمان تمام شده و نتیجهای که میبایست از آموزشهای امروز میگرفتیم، گرفتهایم. قانع نشدم. از ماشین پیاده شدم و به طرف وزوایی رفتم. به او گفتم: آقامحسن، حرف همان است که به شما گفته شده بود برادر جان! اگر من به شما گفتم تا ساعت شش بعد از ظهر باید در بلتا بمانید، شما میبایست تا همان زمان میماندید. میبایست با گردان کار میکردید و بچهها را بیشتر آماده میکردید.
بعد هم بچههای گردان حبیب سوار بر وانتها، به سمت بلتا برگرداندم. با رسیدن به بلتا، روی تپهای ایستادم. عباس برقی و برادر وزوایی هم دو طرف من بودند. بچههای گردان حبیب هم همگی با کلاهخود و اسلحه و تجهیزات کامل، همان پایین تپه به صف ایستاده بودند. گفتم: اگر این مطلب واقعیت دارد که شما آمادهاید و نیازی نبود این دو ساعت را اضافه در منطقه بمانید، جای خوشوقتی است. خب، من به شما الان دستور یک خیز پنج ثانیه میدهم، شما انجام بدهید، ببینم چقدر کار کردهاید.
دستور خیز را دادم اما متاسفانه بچهها نتوانستند آن را خوب اجرا کنند. خیلی ناراحت شدم و گفتم: این آموزشی نبود که من میخواستم. حالا من دستور یک خیز پنج ثانیه به فرماندهی این گردان میدهم، ببینم او چطور خیز میرود؟! برادر وزوایی گفت: بنده خیز نمیروم! خب من توقع تمرد از دستور را نداشتم. به عباس برقی گفتم: برادر برقی، سلاح این فرمانده گردان را از او بگیرید. برادر وزوایی نیز گفت: تفنگم را تحویل نمیدهم! حسین همدانی آمد و من را تا پای تویوتا برد و مرا واداشت تا به دوکوهه برگردم.
من از بینظمی وزوایی خیلی ناراحت شده بودم. تعدادی از دوستان هم آمدند صحبت کردند و من از آنها خواهش کردم که دخالت نکنند. این دوستان خیلی صحبت کردند و گفتند برادر وزوایی رنجیده و میخواهد به غرب برود. برادر همدانی آنجا بود. به او گفتم: به خدا دست خودم نیست. دلم میسوزد برای این بچهها؛ که امانتند دست من. محسن نباید برای آموزش اینها کوتاهی میکرد.
صبح بعد از مراسم صبحگاه به سولهی نمازخانه تیپ رفتم. بچههای گردان حبیب آنجا تجمع کرده بودند. برادر وزوایی، برادر همت، برادر شهبازی و برادر همدانی نیز بودند. رو به بچههای گردان حبیب کردم و گفتم: برادرها، همه بنشینید. روزی که شما به دوکوهه آمدید، ما و شما با هم قراری گذاشته بویدم مبنی بر اینکه شرط پذیرش شما به تیپ، رعایت دقیق، مو به مو و کامل اصول نظم و انضباط باشد. برادرهای عزیز من! اگر قطره خونی از بینی یکی از شما به زمین بریزد، این طور نیست که من حالا صرفا باید جواب پدر و مادر و خانوادههای شما را بدهم... نه! والله باید جواب خدا را هم بدهم که چرا شما نتوانستید وظایف نظامی خودتان را درست انجام بدهید، که همین یک قطرهی خون از بینی یکی از برادرها به زمین ریخته؛ تا چه رسد به این که شب حمله جلو بروید و کار بلد نباشید و به همین دلیل شهید بشوید! برخورد من با فرمانده شما، نه به دلیل ناوارد بودن ایشان به مسائل بدیهی نظامی، بلکه دقیقا به این علت است که فرمانده محترم شما، باید در امر آموزش و ارائهی دانش جنگی خودش به شما، از من بیشتر احساس مسئولیت داشته باشد.
در پایان جلو رفتم. او را محکم در آغوش گرفتم، صورتش را بوسیدم و به او گفتم: آقامحسن، شما و برادران این گردان، امیدهای اسلام هستید. اسلام به امثال شما افتخار میکند.
منبع: مشرق
ادامه مطلب
[ شنبه 9 اردیبهشت 1396 ] [ 4:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و سیاست ارتفاعات پر پیچ و خمی هستند که فتح آنها فاتحانی بزرگ را می طلبد که بیرقشان استقلال است که قابل معامله و معاوضه با هیچ چیز دیگر نیست. کد خبر: ۲۳۷۲۵۴ تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۰ - 28April 2017 گروه اخبار داخلی دفاع پرس: سخره های پیچ در پیچ و راه درازی که رسیدن را به نرسیدن تعبیر می کنند. مرد میخواهد این راه را رفتن و دل به آتش و خون دادن. درازای این پهنا هنوز بوی اندام های سوخته می دهد. اینجا بازی دراز است؛ سرزمین شیرودی ها که پرکشیدند تا این خاک را باد نبرد. سرزمینی که امروز به ما یادآوری می کند که اگر قدمی به عقب بگذاریم دشمن از ارتفاعات خودی آتشبازی خواهد کرد. امروز کشور در عرصه های مختلف به مردانی از جنس عملیات بازی دراز نیاز دارد تا سختی راه، نفسشان را به شماره نیندازد و نبود آب و لبان ترک خورده فراموش کردن هدف را توجیه نکند. اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و سیاست همان ارتفاعات پر پیچ و خمی هستند که فتح آنها فاتحانی بزرگ را می طلبد که بیرقشان استقلال است که قابل معامله و معاوضه با هیچ چیز دیگر نیست. امروز با نگاهی به گذشته و آن چیز که با قطره قطره خون شهدا به دست آمده حساسیت موضوع را صد چندان می کند تا افراد، گروه ها و جریان های سیاسی ثانیه ها را برای خدمتگزاری از دست ندهند و فرصت مغتنم خدمت را به زمانی برای عقب گرد و پا پس کشیدن تبدیل نکنند. هم اکنون که به فصل انتخاب و سرنوشت نزدیک و نزدیک تر می شویم رجال سیاسی صف کشیده در این ماراتون بزرگ باید این نکته را با خود به مرور بنشینند که شهدا با خونشان نشان دادند «میدان عمل میدان شعار و تبلیغات واهی نیست» و اگر قرار است با شعارهایی که تنها جنبه تبلیغاتی دارند و در عمل خروجی از آنها به دست مردم نمی رسد؛ خود را به بدهکاری بزرگ در ساحت مردم و شهدا مبدل کرده اند. شهدا جانشان را برای آرامش همین مردم نقد پرداخت کردند پس رجال سیاسی نباید نقدها را ول کرده و به نسیه هایی روی بیاورند که تنها اعتماد عمومی و آرامش مردم را با چالش رو به رو می کند. حال این میدان مرد می خواهد. مردی از جنس مردان عملیات بازی دراز که «نشد» را «شد» کردند و بی هیچ تعارفی حرف و عمل را با یکدیگر در آمیختند. انتخابات مسیری است برای رسیدن به میدان عمل و جهاد که باید در آن عرق ریخت، گلوگاه ها را شناخت و مردم را در موجی از آرامش اقتصادی و روانی قرار داد تا به این باور عمیق برسند که خدمت تنها یک شعار نیست. انتهای پیام/
[ جمعه 8 اردیبهشت 1396 ] [ 7:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از همدان، شهید «علی رضایی دهقان» در سال 1328 در خانواده ای مذهبی و متدین در یکی از روستاهای دورافتاده و محروم منطقه «گل تپه» همدان دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی خود را در آغوش گرم و صمیمی پدر و مادر مومن و زحمتکش خود سپری نمود و در سن 6 سالگی وارد مدرسه قدیمی و کاهگلی روستا شد. علی از همان کودکی در درس خواندن سرآمد بود و تحصیل تا پایه چهارم دبستان را در روستای «مکارقویی» ادامه داد. برای ادامه تحصیل در پایه های پنجم و ششم به شهر «دلبران» از توابع «قروه» رفت و پس از آن مقطع راهنمایی را نیز در شهر قروه گذراند. علی بعد از اتمام دوره راهنمایی به همدان آمد و پس از گذراندن پایه اول دبیرستان برای ادامه تحصیل و اخذ مدرک دیپلم به تهران رفت. شهید دهقان پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1345 به دانشکده افسری راه پیدا کرد و پس از گذراندن دوران دانشکده افسری در سال 1349 به عنوان افسری لایق و متخصص فارغالتحصیل شد و خود را آماده خدمت به کشورش نمود. این جوان تلاشگر در طول دوران خدمت به شهرهای شیراز، زنجان، همدان و به دنبال ناآرامی های منطقه کردستان به «پاوه» اعزام شد. وی در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1357 نقشی فعال در پخش اعلامیههای ضدحکومت پهلوی در بین مردم داشت. هم زمان با 31 شهریور 1359 و به دنبال تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی، علی به همراه دیگر هم رزمان خود در تیپ 3 زرهی شهید قهرمان همدان راهی جبهه های حق علیه باطل شد. سرگرد شهید علی رضایی دهقان پس از گذشت یک سال از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی در تاریخ 31 شهریور 60 در حالی که سمت فرماندهی گردان 224 تانک تیپ 3 زرهی در منطقه «کرخه نور» را عهده دار بود به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به همرزمان شهیدش پیوست. انتهای پیام/
[ دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ] [ 4:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
این شهید بزرگوار برابر تشخیص اداره وظیفه عمومی کل کشور از رفتن به خدمت سربازی معاف شد اما چهل روز بعد در تاریخ 1358/5/5 به عضویت رسمی سپاه درآمد. او در مدت حضور در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمات شایانی از خود به یادگار گذاشت. مدتی در پادگان المهدی چالوس به عنوان مربی به نیروهای بسیج و سپاه آموزش میداد. بعد از آن با سمت مدیر تحقیقات نظامی و معاون فرمانده آموزش نظامی لشکر 25 کربلا به جبهه رفت و دانش و تجارب خود را در خدمت جبهه و جنگ گذاشت. وی در عملیات والفجر 8 به عنوان مربی آموزش نقش تأثیرگذاری در پیروزی رزمندگان استان مازندران داشت. عملیات کربلای یک آخرین زمان حضور پر برکت او در عالم خاکی بود و در این عملیات که به آزادسازی شهر مهران از دست متجاوزین عراقی منجر شد به آرزویش که شهادت بود رسید. در بخشی از وصیتنامه این شهید که در ادامه میآید میخوانیم: بسم الله الرحمن الرحیم «یا ایها الذین امنوا ان تنصروا الله ینصركم و یثبت اقدامكم» اى كسانى كه ایمان آوردید خدا را یارى كنید و در این راه ثابت قدم باشید . با درود و سلام به امام امت شهیدپرور ایران و مسلمانان حامى اسلام و با درود بر ارواح شهداى بشریت از هابیل تا انقلاب اسلامى ایران و با درود به روان پاك سرور آزادگان آن شهید تشنه كام آن مظلوم تاریخ آن الگو شاهدان و اسوه عارفان و عاشق همیشه جاودان، خون خدا، فرزند عدالت حسین علیه السلام. كلام خود را كه سخنى جز سوز دل شهدا نیست آغاز مىدارم. امروز در عصرى زندگى مىكنیم كه منطق دنیا زور و ظلم و ستم است و ابرقدرتها براى اهداف پوشالى خود راضى نیستند حتى یك انسان آزاد در این دنیاى پهناور زنده باشد و خود، آقاى خود و مرید دین و خداى خود باشد. چرا چون این را بر خلاف مصالح خود مىپندارد و مىخواهند هزاران انسان گرسنه و تشنه باشد و زیر چكمه حامیان استكبار بمیرند اما آنها درخانههاى سر به فلک كشیده خود و مجلسهاى به لجن كشیده خود سست و بىخود و خوش باشند. حق هزاران انسان به استضعاف كشیده شده را صرف تجمل بىپایه خود و یا سگها وعروسکهاى خود كنند. سرمایه بر سرمایه بیافزایند. ما در زمانى در جهان هستى حیات داریم كه حق آزادى و عدالت و دادخواهى و دین خدا و هدف انبیاً و اسلام و انسانیت مظلوم است. همانند على (ع) و فرزندانش در طول تاریخ و در زمانى هستیم كه بزرگترین سلاح كشنده تاریخ بمبهاى هستهاى در دست جنایتكاران بىدین و انسان غارتگر است. در زمانى هستیم كه مردى از تبار و بازماندهاى از خاندان عصمت و طهارت و رهبرى از رهبران خداجوى، چون امام خمینى داریم و هنگامى كه شهیدان شاهد و ناظرانی چون مطهرى، مفتح، بهشتى، باهنر، رجائى، منتظرى، چمران و شهیدانى رهرو عاشق چون قهرمان، صداقت و رودبارى (موسوى) خواجوند، وارسته، زندهدل، فریدون غریب، بخشى، مشایخ و غیره را دادیم . این سرمایههاى بزرگ همه رهرو رهبرند كه با خون سرخ خود كه از خون گلوى حسین سرچشمه گرفته ما را این راه سرخ آشنا مىكنند و امواج خونشان ما را به این راه مىخواند. اى عاشقان بیائید و اى عارفان بنالید، رزمندگان بتازید و این نونهال عشق را به سر منزل رسانید یا خون خود ببخشید یا این امانت را به كوى دل رسانید. بلى شهدا و یتیمان شهدا و مظلومان دنیا به ما نظاره مىكنند. همانطورى كه خانوادههاى شهدا و یتیمان شهدا و مظلومان دنیا به ما نظاره مىكنند كه كى رزمندگان به كربلا مىرسند. نه تنها شهداى انقلاب ایران بلكه تمامى شهدا و انبیاء و امامان و مظلومان و آزادمردان تاریخ بشریت؛ زهراى مرضیه، زینب كبرى بر ما چشم دوختهاند و دعا مىكنند و راضى هستند كه انقلاب ما به دست امام زمان مهدى موعود (عج) ناجى بشریت برسد. پس اى انسان، اى آزاده، منتظر چه هستى. یقین و باور كن تا خدا بارورش بگرداند براى حقانیت و اسلامیت انقلابمان همین بس كه جنایتكاران شرق و غرب از بدو پیروزى انقلاب تاكنون ما را لحظهاى به خودمان نگذاشتند و همیشه به عناوین مختلف سد راهمان بودند. همین بس كه امام زمان (عج) به ما نظر دارد و خدا حامى ماست و خون شهدا پشتوانه و عزت ماست. اى مسلمان از مرگ نهراس كه مرگ با عزت بالاترین كمال است. اى مسلمانان، اى فرزندان آدم، اى برادران و خواهران ایرانى مگر شما ماجراى كوفیان را نمىدانید مگر شما صحنه كربلا را مجسم ندارید. مگر شما نبودید كه آرزو مىكردید در صحراى كربلا حامى امام حسین (ع) باشید. پس چرا نظاره مىكنید. مگر شما كوفیان را كه خون خدا را ریختند لعن و ننگ نمیکنید؟ آیا مىخواهید كه آیندگان بر شما ننگ بدارند؟ چرا فرصت را براى دشمن غنیمت مىدهید. به خدا دیر مىشود. انتهای پیام/
[ دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ] [ 4:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
4 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 26 رجب 1438 هجری و 24 آوریل 2017 میلادی کد خبر: ۲۳۶۴۹۴ تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۵ - 24April 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (4 اردیبهشت) • تأسیس «فرهنگستان ایران» به منظور توسعه و تکمیل زبان فارسی و وضع واژههای جدید فارسی و جایگزین کردن آنها به جای لغات بیگانه (1314 ه.ش) • شهادت شهید غلامرضا قربانی مطلق، فرمانده سپاه پاوه (1359 ه.ش) • شهادت شهید عباس ذاکرحسین (1360 ه.ش) • شهادت شهید حسن علی ابوالحسنی میرک محله (1365 ه.ش) • آغاز عملیات کربلای 10 در منطقه ماووت در استان سلیمانیه عراق (1366 ه.ش) • دستور امام خمینی (ره) برای بررسی مجدد قانون اساسی (1368 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم، محرم علیپور (1393 ه.ش) رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری (26 رجب) • وفات حضرت ابوطالب، عموی گرامی پیامبر اسلام (ص) به روایتی (10 بعثت)
[ دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ] [ 4:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
احمد زارعی تنها یک شاعر، نویسنده و محقق نبود بلکه ادیبی آراسته به سجایای اخلاقی، پایبند به ارزشها و معتقد به آرمانهای اصیل و ماندگار بود. احمد به جریان شعر انقلاب و شاعران برخاسته از آن عشق میورزید و به آینده این جریان بسیار امیدوار بود و تکیه کلامش در این باره «بچهمسلمونا» بود. کد خبر: ۲۳۶۸۹۱ تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۶ - 24April 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، کامران شرفشاهی در یادداشتی نوشت: گرچه سالها از کوچ ناباورانه و نابهنگام زنده یاد مرحوم احمد زارعی می گذرد، اما گوئی با گذشت زمان این داغ جانگداز به سردی نگرائیده و نام و یاد و آثار آن عزیز سفر کرده همچنان در اعماق قلب دوستداران او زنده و جاوید است. منبع: فارس
[ دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ] [ 4:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«احمد متوسلیان» و «غلامرضا قربانی مطلق» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنههای مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری، زاز زار گریست. کد خبر: ۲۳۶۹۰۴ تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۵ - 24April 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «غلامرضا قربانی مطلق» در سال 1332 در محله «اتابک» تهران دیده به جهان گشود و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد. از او پسری به نام حسن به یادگار مانده به اضافه همین چند خط، به همراه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. تمام تلاش و جستجو برای یافتن چیزی بیش از این ها ناکام ماند. برای نویسنده این سطور شهید «مطلق» از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان» در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری، زاز زار گریست. «حیدر» رزمندگان، تعلق خاطر عجیبی به دو تن از رزمندگان داشت، یکی همین غلامرضا مطلق و دیگری محمد توسلی. زاری و ناله حاج احمد را تنها در کنار پیکر این دو تن دیده اند و بس. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، توجه کنید: با توجه به شناختی که طی تحقیقاتم از وسواس و دقت فوق العاده احمد در انتخاب افراد جهت واگذار نمودن مسئولیت پیدا کرده ام؛ این عمل او نشان دهنده اعتقاد و اطمینان وافر آن عزیز به توانایی و مدیریت شهید «مطلق» است. به هر حال عروج زودهنگام «غلامرضا» این فرصت را به حاج «احمد» نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند. یقین دارم که اگر شهادت زودهنگام در تقدیر این فرمانده همیشه خندان رقم نمی خورد، به یقین یکی از سرداران کلیدی دفاع مقدس می توانست باشد. پرچمداری که چه بسا نامش همردیف «همت» و «موحد دانش» و «زین الدین» برده می شد. زمانی که او فرماندهی سپاه یک شهر مهم را بر عهده داشت، قالب عزیزانی که بعدا پرچمداران نام آور سپاه اسلام شدند نیروهای ساده و گمنام بودند. فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که احمد از ماجرا باخبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته «غلامرضا» را در پاوه غسل دادند و برادر «احمد» همه شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. «غلامرضا» اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته و نظاره گر رفتار ماست. در بهشت زهرا(س)– قطعه 24، ردیف 31، شماره 31
[ دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ] [ 4:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
1 اردیبهشت 1395 خورشیدی برابر با 12 رجب 1437 هجری و 20 آوریل 2016 میلادی کد خبر: ۲۳۶۲۲۲ تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۲ - 21April 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (1 اردیبهشت) • درگذشت ملک الشعراء بهار (1330 ه.ش) • اعزام روحانیون به سربازی پس از ماجرای حمله به مدرسه فیضیه (1342 ه.ش) • عملیات بازی دراز _ سرپل ذهاب (1360 ه.ش) • سالروز آغاز موشک باران شهر دزفول توسط رژیم عراق (1362 ه.ش) • اعلام آمادگی شوروی برای نظارت بر مذاكرات صلح میان عراق و ایران (1364 ه.ش) • رحلت فقیه بزرگوار آیت الله میرزا علی غروی علیاری تبریزی (1376 ه.ش) • روز بزرگداشت سعدی
[ جمعه 1 اردیبهشت 1396 ] [ 11:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خواهر شهید هادی در سالگرد تولد شهید ابراهیم هادی ماجرای آخرین خواسته شهید «ابراهیم هادی» از خانواده اش را بیان کرد. کد خبر: ۲۳۶۴۱۰ تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۲ - 21April 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «زهره هادی» خواهر شهید ابراهیم هادی در مراسم سالگرد تولد برادرش که با حضور جمعی از خانواده شهدا, ایثارگران و عموم مردم در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) برگزار شد, طی سخنانی با بیان اینکه زندگی با ابراهیم زندگی سرشار از شیرینی و لحظات عالی بود, گفت: ابراهیم بسیار مهمان نواز بود و هر برنامه ای که مد نظر داشت ,علاقهمند بود تا آن مراسم را در بین دوستان و اقوام باشد و همیشه به این برنامه ها اهتمام داشت. خواهر شهید ابراهیم هادی ادامه داد: ابراهیم قبل از رفتن به جبهه یک خودسازی عالی داشت و ما شاهد و ناظر این آمادگی بودیم و این خودسازی یک شبه ایجاد نشده بود بلکه او از سالها این آمادگی را به خود داده بود.ابراهیم همیشه میگفت:«اول باید خودمان را بسازیم و آنچه مد رضای خدا است برای خدا خرج کنیم.» یادم می آید یک روزهایی ابراهیم دیر وقت به منزل میآمد و خیلی خسته بود اما تا صبح نمی خوابید تا مبادا نماز صبحش قضا نشود و همچنین برای نماز جماعتش یک برنامه خاصی مد نظر قرار داده بود. وی افزود : ابراهیم همیشه روی زمین می خوابید و من که چندین بار این موضوع را میدیدیم به ابراهیم میگفتم:« برای چه روی زمین میخوابی؟» اما ابراهیم میگفت:« این بدن باید به زمین و رمای آن عادت کند» و من بعد از شهادتش منظور او را فهمیدم. خواهر شهید هادی در خصوص آخرین دیدارش با برادش گفت: ابراهیم در دیدار آخر که از ما خدا حافظی کرد با همان تیپ جبهه ای به ما گفت: «فقط یک دعا کنید من برنگردم» من گفتم چرا؟ گفت:«من هنوز دین خود را به اسلام و رهبر و مردم ادا نکردم. دعا کنید برنگردم و یک وجب از خاک اینجا نداشته باشم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام بمانم.» و همانطور هم شد. ابراهیم ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشت و بیشتر خواسته هایش را از حضرت زهرا(س) می گرفت. ابراهیم 25 سال از زندگی اش را بسیار با برکت گذراند. امروز اگر می گویند ابراهیم مظرح شده است این دست ما نیست زیرا اگر کار برای رضای خدا باشد خدا انسان را برجسته میکند و عزت می بخشد. وی در ادامه اظهار کرد: امروز تاریخ مرور شده است.اگر خوابی هستیم که بچه های دفاع مقدس را نشناختیم اکنون میتوانیم بچه های مدافع حرم را بشناسیم. اینها رفتند تا راه را به ما نشان بدهند. آن زمان گفتند ابراهیم ها رفتند تا ما آسوده زندگی کنیم و بهترین زندگی را داشته باشیم ولی خون بهای شهدا این نیست چرا که به خانواده های مدافع حرم میگویند شما هزینه می گیرند و فرزندانتان را به سوریه میفرستید؟ چرا خانواده های شهدا را دل خون می کنید. آنها برای رضای خدا همه چیز خود گدشتند و جان خود را دادند. تاریخ ورق میخورد و ما از قافله جا مانده ایم و بایدبیدار شویم و ادامه دهنده راه شهدا باشیم و هدف شهدا را دانبال کنیم. انتهای پیام/ 241
[ جمعه 1 اردیبهشت 1396 ] [ 11:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید نصرتزاد وقتی در اسارت ضدانقلاب بود، در اقدامی حماسی پس از گفتن وصیت، مختصات محل اسارت خود را اعلام و درخواست آتش توپخانه کرد. کد خبر: ۲۳۶۴۱۸ تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۴۷ - 21April 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، در فروردین ماه سال 1358 ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد و پادگان به محاصره کامل آنها درآمد. پس از این اتفاق عناصر ضد انقلاب به تدریج اداره شهر را در دست گرفتند. ارتش در این زمان اجازه درگیری نداشت و تنها ابتکار و شجاعت انقلابی سرهنگ ایرج نصرت زاد(فرمانده وقت تیپ یکم لشکر 28 سنندج) حکایت از حضور ارتش جمهوری اسلامی در آن منطقه داشت و مانع از سقوط پادگان می شد. زهر چشم گرفتن از دشمن شهید نصرت زاد افراد گردانش را با آرایش نظامیـ ورزشی خاصی به داخل شهر برد و با انجام دادن تمرینات صحرایی شهر را دور زد؛ گاهی نیز سنگرهای ضد انقلاب را ویران می ساخت، آنها نیز جرات هیچ اقدامی نداشتند. سرهنگ نصرت زاد پس از جلب نظر اعضای کمیسیون دفاعی در شمال سنندج پاسگاه فرماندهی برقرار کرد و پرسنل را به بیرون از پادگان برد. فرمانده پادگان سرهنگ صدری بود، اما میدان عمل در دست نصرت زاد بود که روحیه بالای نظامی و انقلابی داشت. روز سی و یکم فروردین ماه سال 59 گردان به سوی سقز به راه افتاد. چند کیلومتر دورتر عدهای از ضدانقلاب با لباس ارتشی در مقابل گردان ظاهر شدند و سرهنگ که در پیشاپیش گردان حرکت می کرد، با این فکر که آنها خودی هستند، به چند قدمی شان رفت؛ ولی آنها با تیراندازی سرهنگ را زخمی و اسیر کردند. منبع: نوید شاهد
میدانی برای مردان بزرگ
ادامه مطلب
افسری که همه توانش برای خدمت به کشور بود
ادامه مطلب
خون شهدا پشتوانه ماست
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (4 اردیبهشت)
ادامه مطلب
درنگی بر بیرنگی
در این سالهای دراز چه بسیار در خلوت خویش به او اندیشیدهام و یا با خواندن شعر یا اثری از او به یادش افتادهام و یا در جمع دوستان اهل شعر و هنر آن هنگام که خاطرهای از او بازگو شده با دیگران در حسرت پرواز بلندش دریغ خورده ام و از این رو با این همه حضور، نمیتوانم بگویم که در این سالهای از دست رفته، او در بین ما نبوده است.
شخصیت احمد زارعی جلوههای گوناگونی داشت. او تنها یک شاعر، نویسنده و محقق نبود بلکه ادیبی آراسته به سجایای اخلاقی، پایبند به ارزشها و معتقد به آرمانهای اصیل و ماندگار.
ساده و بی ادعا، آرام و متین، گریزان از شهرت و فخر فروشی، مهربان و مودب، فکور و ژرف نگر، هوشمند و شگفت و خلاصه آمیزه ای از بهترین صفات ممکن بود که کمتر در یک نفر به اجتماع می رسد.
حضور او حضوری پرشور و دلنشین بود با لبخندی صمیمی که تمام وسعت صورتش را می پوشاند. خوش صحبت و دوست داشتنی بود و ... آه! در آن سالهای نه چندان دور او را بیشتر در برنامه های شعرخوانی و حوزه هنری می دیدم.
غالبا صحبت ها از شعر و ادبیات شروع می شد و سپس از هر دری سخنی به میان می آمد و در افسون گپ و گفت ها گذشت شتابناک زمان فراموش می شد.
وقتی زیاد صحبت می شد، می گفت حالا شعری بخوانیم و به این نحو باز می گشتیم به قلمرو سحرانگیز شعر و مهیا شدن برای جدایی!
احمد شاعری دردمند بود. او خود را نسبت به جامعه ای که از آن برخواسته بود و نسبت به تاریخ متعلق به او و تاریخی که در آن می زیست، مسئول می دانست. از این بابت اکثر آثار او دارای مضامین آئینی و نیز درباره حماسه بزرگ دفاع مقدس بود.
غالبا شعرهایش را با لحن گرم و خوش آیندی دکلمه می کرد و قبل یا بعد از هر شعری، انگیزه ای را که موجب سرودن آن شعر شده است را حکایت می کرد که این حکایتها بر لطف شعر می افزود و درک بهتر آن را میسرتر می کرد.
سالهای آخر کمتر می دیدمش.
وقتی دوستان از او می پرسیدند که کجائی؟ تنها به ذکر یک کلمه اکتفا می کرد که گرفتارم! و پیش از آنکه پرسش دیگری در این زمینه مطرح شود، پیش دستی می کرد و با پرسش های دوستانه و احوالپرسی از دیگر دوستان به نحو ظریفی موضوع را عوض می کرد.
او هیچگاه در پی بزرگنمائی خود نبود و نسبت به تمام دوستان رفتاری صادقانه و آمیخته با محبت و احترام داشت.
احمد به جریان شعر انقلاب و شاعران برخاسته از آن عشق می ورزید و به آینده این جریان بسیار امیدوار بود و تکیه کلامش در این باره «بچه مسلمونا» بود.
یکبار حوالی ظهر تیرماه 1371 سرزده به دفتر مجله کیهان فرهنگی آمد.
خیلی سرحال و بشاش و در عین حال هیجان زده به نظر می رسید. در دفتر تحریریه پرویز عباسی داکانی و محمود اسعدی هم حضور داشتند، محمود اسعدی از آنجا که خراسانی بود و هم ولایتی زارعی گل از گلش شکفته بود و گاه بی اختیار با لهجه خراسانی با احمد گفتگو می کرد و از احوال دوستان مشهدی می پرسید.
احمد آنچنان پرحرارت بود که انگار موجی از انرژی بود و از کشفی آنچنان شگفت سخن می گفت که آدمی را بی اختیار به یاد ماجرای ارشمیدس و آن کشف بزرگ علمی او در یونان باستان می انداخت.
او با خود مقاله ای را به همراه داشت که اصرار می کرد حتما در اولین شماره کیهان فرهنگی به چاپ برسد. این مقاله در برگیرنده نظری ای ادبی بود که او درباره آن با دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و جمعی دیگر از صاحبنظران ادبی بحث و گفتگو کرده بود و سر انجام به عنوان یک یافته ادبی تئوریزه شده، دلش می خواست که هر چه سریعتر این اثر به عنوان یافته یکی از «بچه مسلمون»ها چاپ و ثبت شود. و همینطور هم شد، یعنی به سرعت مقاله او حروفچینی شد و به جای یکی از مقالات ادبی آن شماره نشست و در اولین فرصت چاپ و منتشر شد.
عنوان مقاله شادروان احمد زارعی، صفت جابجایی(تعویض) بود که در صفحات 48 تا 50 شماره 5 کیهان فرهنگی(سال نهم-شماره پیاپی87)در مرداد ماه سال 1371 چشم علاقمندان به شعر و ادبیات را روشن کرد.
در آن ایام احمد مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بود و دوستان او را از امیدهای آینده ادبیات ایران می دانستند و انتشار این چنین پژوهش هایی در کنار دیگر آثار و اشعار او تردیدی در این باور باقی نمی گذاشت.
مقاله صفت جابجایی(تعویض) چنانکه روانشاد احمد زارعی در پی نوشت مقاله ذکر نموده است: اصل این بحث ها(شناسایی صنایع نامکشوف) در سال 63 در دانشکده ادبیات و علوم انسانی شریعتی در مشهد در جمعی صمیمی از دانشجویان با محبت و اهل علم و فضل، در کلاس علم حافظ شناسی دانشکده انجام شده است.
این مقاله طرح موضوعی ادبی در قالبی بسیار موجز و فشرده است که می توانست پرو بال و شاخ و برگ بیشتری بگیرد و حتی در قالب کتابی مستقل و مفصل ارائه گردد، که متاسفانه چنین مجالی برای احمد و ادبیات ایران فراهم نبود.
قرار بود احمد همکاری بیشتری داشته باشد، اما...
بیماری لاعلاج که ناگهان به سراغ او آمد، همه محاسبات و آرزوها را نقش بر آب کرد.
هیچ کس نمی خواست باور کند، او هنوز 36 سال بیشتر نداشت. او تازه در میان راه زندگی بود.
تقدیر احمد را از دانشکده شریعتی مشهد به بیمارستان شریعتی تهران کشانده بود... معالجات جواب نمی داد. اخمد درد می کشید و تحمل می کرد و مثل شمع آب می شد.
زمستان سال 1372 که شروع شد حال احمد رو به وخامت بیشتری رفت، دوستان به عیادت او می رفتند و اندوهناک باز می گشتند، در نشست ها ذکر او بود و التماس دعا برای سلامتی اش.
دی ماه از نیمه گذشته بود که احمد از دوستانی که به عیادتش می رفتند خواهش کرد تا از دیگر دوستان بخواهند، دیگر به دیدارش نروند؛ او نمی خواست دوستان او را که بسیار نحیف شده بود در آن حال ببینند و ناراحت شوند.
این در خواست در واپسین روزهای زندگی، نمایانگر روح زلال و مهربان احمد است.
شاعری که در بیست و یکم دی ماه چشم از دیار فانی فرو پوشید و جامعه ادبی ایران و دوستدارانش را به سوگ خویش نشاند.
پیکر او برای وداع اهل قلم و هنر از حوزه هنری تهران تشییع شد؛ وداعی باشکوه، تلخ و اندوهناک با حضور دوستان و مردم. وداعی آنگونه شگفت که چهره خیابان حافظ تهران را غرق در سوگ و ماتم کرد.
پس از این واقعه این انتظار می رفت که مجموعه اشعار و آثار روانشاد احمد زارعی در خور شان این شاعر گرانمایه گردآوری، چاپ و منتشر شود. اما متاسفانه علیرغم برنامه های متعدد بزرگداشتی که برای وی برگزار شد، در این مهم هنوز اقدامی صورت نپذیرفته است که جای دریغ و تاسف بسیار دارد.
هرچند امید است چنین حرکت ارزنده و مهمی به همت دوستان و همرزمان آن عزیز سفر کرده جامه تحقق بپوشد.
یادش گرامی و روحش قرین رحمت حضرت حق باد.
ادامه مطلب
شهیدی که حاج احمد متوسلیان در سوگش مویه کرد
«احمد متوسلیان» و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند؛ در پی آزادسازی شهرستان «پاوه» در دی ماه 1358 حاج «احمد» که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا قربانی مطلق» نهاد و حکم فرماندهی سپاه «پاوه» به نام این جوان قدبلند و خوش مشرب که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید، صادر شد و حاج احمد فرماندهی عملیات سپاه «پاوه» را پذیرفت.
در فروردین 1358، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ «غلامرضا» به سپاه منطقه 6 واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جداناشدنی خود آشنا شد؛ «احمد متوسلیان» و «محمد توسلی» و از آن پس تا اعزام به کردستان در«بانه»، «بوکان» و «سنندج» و سر انجام در پاوه دوشادوش یکدیگر به ستیز با ضدانقلاب پرداختند.
صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1359 که «غلامرضا» و «علی شهبازی» جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره 120 و پس از آن صدای مهیب چند انفجار، شهر را به لرزه در آورد. «غلامرضا» و «علی» هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را بالای سر آنها رساندیم، تنها «علی» بود که ناله می کرد. «غلامرضا» خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت، روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود.
منبع: «ستارگان آسمان گمنامی» نوشته محمدعلی صمدی، نشر فرهنگسرای اندیشه
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (1 اردیبهشت)
ادامه مطلب
آخرین خواسته شهید «ابراهیم هادی» از خانواده
ادامه مطلب
حماسه سرلشکر شهید ایرج نصرتزاد در محاصره ضدانقلاب
با اصرار سرهنگ صدری سرانجام گردان هوابرد شیراز به سنندج رسید و در فرودگاه مستقر شد. بر مبنای برنامه مسوولان ارتش قرار بود این گردان از داخل سنندج گذشته و به سقز اعزام شود که با ترفند ضدانقلاب در ریختن دانش آموزان به سطح شهر، عبور میسر نشد؛ اما گردان با رهبری سرهنگ نصرت زاد پس از دور زدن شهر، از مسیر سد قشلاق به راه خود ادامه داد.
زخمی شدن سرهنگ نصرت زاد
شهادت
عناصر ضدانقلاب که مدتها کینه آن سرباز فداکار و شجاع ایرانی را در دل داشتند، پس از شکنجه های فراوان از او خواستند که وصیت خود را در پشت بی سیم برای همرزمانش بگوید. او چند کلامی در وصف ایمان، اسلام و وطن گفت و سپس در تاریخ اول اردیبهشت ماه سال 59 به شهادت رسید.
پیام لحظه آخر شهید
شهید نصرت زاد در پیامش گفت: «من سرهنگ ستاد ایرج نصرت زاد در آخرین دقایق عمر سربازی خویش پیام خود را به همرزمان اعلام می دارم. جانم فدای ایران! زنده باد ارتش جمهوری اسلامی ایران! زنده باد فرماندهان تیپ 1 سنندج! خداحافظتان! نصرت زاد.» شهید نصرت زاد در اقدامی حماسی پس از گفتن وصیت، مختصات محل مجروحیت و اسارت خود را اعلام و سپس درخواست آتش توپخانه کرد.
شهادت 102 ارتشی به همراه فرمانده شان
در جریان واقعه 31 فروردین 1359 سرلشکر شهید ایرج نصرت زاد به همراه ۱۰۲ نفر از ارتشیان انقلابی از جمله شهید محمد جلیلی و سرگرد مصطفی یداللهی به شهادت رسیدند و پیکرهای پاک این شهیدان را به صورت دسته جمعی دفن کردند.
زندگینامه
شهید ایرج نصرت زاد در سومین روز از مرداد ماه سال 1312 در گیلان به دنیا آمد. 16 ساله بود كه به دبیرستان نظام رفت و پس از اتمام دوران دبیرستان وارد دانشكده افسری شد. پس از پایان دوره دانشكده به شیراز رفت و ضمن گذراندن دوره زرهی در مركز پیاده و هوا برد شیراز به خدمت مشغول شد. او تمام دوره های علمی و رزمی ارتش مانند دانشكده فرماندهی و ستاد، پدافند، رنجری، چتربازی و مربی پرش را در طول خدمت سپری نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی و پس از ناآرامی های كردستان، عازم سنندج شد و به مبارزه با ضدانقلاب مزدور مشغول شد. سرانجام در 31 فروردین ماه سال 1358 به دست نیرو های ضدانقلاب پس از شکنجه های بسیار به شهادت رسید.
ادامه مطلب