دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

روزشمار دفاع مقدس (29 فروردین)

29 فروردین 1396 خورشیدی برابر با 20 رجب 1438 هجری و 18 آوریل 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۵۳۲۳

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۶ - 18April 2017

روزشمار دفاع مقدس (29 فروردین)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (29 فروردین)

• حماسه‌آفرینی ناوچه قهرمان «جوشن» در خلیج فارس (1367 ه.ش)

• شهادت شهید اسماعیل افراسیابی (1367 ه.ش)

• روز ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیروی زمینی


ادامه مطلب

[ سه شنبه 29 فروردین 1396  ] [ 6:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

معرفی چهار فرمانده شهید لشکر 77 ثامن الائمه (ع)

به مناسبت فرارسیدن 29 فروردین سالروز نام‌گذاری این روز به نام «روز ارتش جمهوری اسلامی ایران» توسط حضرت امام (ره) اشاره‌ای گذرا به زندگی‌نامه چهار فرمانده گردان شهید لشکر 77 ثامن الائمه (ع) خواهیم داشت.

کد خبر: ۲۳۵۸۳۴

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۶ - 18April 2017

به گزارش دفاع پرس از مشهد، پس از پیروزی انقلاب، در شرایطی که دشمنان کمین کرده انقلاب و به تبعیت از آنان دوستان ناآگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سر داده بودند  و ارتش در حساس‌ترین شرایط حیات خود قرارگرفته بود، امام خمینی (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب کرد و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمام‌تر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر فرمودند و روز 29 فروردین را روز ارتش نامگذاری کردند.

به همین مناسبت اشاره ­ای گذرا به زندگی‌نامه چهار فرمانده گردان شهید لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) خواهیم داشت.

شهادت تولدی دیگر

امیر شهید پرویز حبرانی، چهارمین فرزند خانواده حبرانی درسال 1314در شهرستان قوچان دیده به جهان گشود. در دوران تحصیل همیشه جزو شاگردان ممتاز و با هوش بود، که به همین خاطر وارد دانشکده افسری شد.

شهید حبرانی قبل از پیروزی انقلاب به محافل و مجالس مذهبی رفت و آمد زیادی داشت که به دلیل برخورداری از روحیه اسلامی و انقلابی در چندین مورد به علت مخالفت با فرماندهان ارتش، به چند سال زندان وتوقیف درجه محکوم شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی با تلاش و پشتکار به ادامه خدمت خود در ارتش ادامه داد. با شروع جنگ، آرزو و خواسته قلبی او، در مورد حفظ ناموس، میهن اسلامی ‌و نهایتاً شهادت، او را به سوی جبهه​های جنگ سوق داد. به جبهه رفت و فرماندهی گردان را بر عهده گرفت و در‌ بیشتر مناطق نبرد هم به ‌دلیل تکلیف و هم علاقه حضور مؤثری داشت.

او همرزمانش را در کنار ایثار و مقاومت به دینداری و تقوا سفارش می‌کرد و در حالی‌ که شهادت را تولدی دوباره قلمداد می‌کرد به همسرش ‌این چنین سفارش کرد: «نبودنم نباید در زندگی شما تغییری ایجاد کند؛ بلکه فرزندان‌مان را با فکر و تربیت اسلامی ‌پرورش بده و برای موفقیت آن‌ها در اجتماع و امر تحصیلات از هیچ کوششی دریغ نکن.»

سرانجام پس از ماه​ها مبارزه و انتظار، پرویزحبرانی در حالی که فرماندهی گردان 110 پیاده لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) را بر عهده داشت در هشتم مهرماه 1360 سلحشورانه درعملیات ثامن الائمه(ع) شرکت جست و در محورآبادان-ماهشهر مورد اصابت مستقیم گلوله دشمن قرارگرفت و به درجه والای شهادت دستیافت و درگلزار شهدای خواجه ربیع مشهد آرام گرفت.

نگاهی گذار به زندگینامه چهار فرمانده شهید لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) 

خدمت برای انقلاب اسلامی ارزش دارد نه طاغوت

امیر شهید محمود منظم تولایی در تاریخ دوم اردیبهشت ماه سال 1314 در مشهد مقدس بدنیا آمد . وی در ده سالگی پدر خود را ازدست داد . دوران ابتدایی را تا کلاس چهارم گذراند و بعد از آن بدلیل اینکه در چاپخانه کارمی کرد، تحصیل خود را به صورت شبانه و تا کلاس سوم راهنمایی و اخذ مدرک سیکل ادامه داد .

شهیدمنظم تولایی در پانزده سالگی به عنوان سرباز پیمانی وارد ارتش شد، سپس در 24 سالگی به دانشکده افسری راه یافت. دراین دوره جزو بهترین دانشجویانی بودکه با موفقیت دانشکده را با مدرک لیسانس به پایان برد .

وی در33 سالگی با خانم منیره السادات سیده موسوی مشهدی ازدواج کرد و زندگی مشترک آنها 12 سال و چند ماه به طول انجامید که ثمره این ازدواج چهار فرزند به نام ­های مهرداد (1348)، مهرناز (1349)، مهران( 1352) و مونا ( 1359 ) به دنیا آمده است.

در دوران انقلاب- به خصوص در روزهای آخر سعی می­ کرد، از درگیری نیروهای ارتش با مردم و ایجاد خونریزی جلوگیری کند. با وجود اینکه در زمان پیروزی انقلاب- سی سال در خدمت ارتش بود و می­ توانست بازنشسته شود ولی حاضر به این امر نشد و می­ گفت:حالا خدمت برای ارتش و دفاع از میهن ارزش دارد، نه زمان طاغوت.

او از همان نخستین روزهای جنگ به عنوان یک فرمانده مسئول و نظامی متعهد، در فکر رفتن به جبهه بود و حضور در جبهه را به عنوان یک وظیفه برای خودش می­دانست .

مسئولیت شهید منظم تولایی در جبهه، فرماندهی گردان 129 پیاده جمعی لشکر ۷۷ پیروز ثامن الائمه(ع) بود.

شهید محمود منظم تولایی در تاریخ بیست و نهم آذر ۱۳۵۹ در منطقه عملیاتی جنوب- در درگیری با ارتش متجاوزعراق، به شهادت رسید .

پیکر مطهر شهید تولایی بعد از انتقال به مشهد، در حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد .

نگاهی گذار به زندگینامه چهار فرمانده شهید لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) 

فرزندم فدای خاک وطنم

امیر شهید سید کاظم نسطورفر در پنجم شهریور ماه سال 1314 در شهرستان رشت به دنیا آمد. در دوران کودکی بر اثر حادثه ای والدین خود را از دست داد، اما به مدد هوش و استعداد سرشارش، توانست بر مشکلات غلبه کند و تحصیلاتش را با کسب نمرات عالی تا سطح فوق دیپلم ادامه دهد.

او در سال­های تحصیل خود از مطالعه کتب غیر درسی غافل نبود و اغلب به کتاب های مذهبی علاقه داشت.

به دلیل علاقه اش به ارتش و با هدف خدمت به وطن، وارد دانشکده ­ی افسری شد و پس از گذراندن آموزش­ های لازم، در نیروی زمینی مشغول به خدمت شد.

با شروع انقلاب، از طرفداران راه و هدف امام خمینی(ره) بود و اعتقاد داشت که رژیم شاهنشاهی کاری جز ظلم بر این مردم ندارد.

در اوایل سال 1357 در منطقه­ ی خدمت خود (شهرستان سرپل ذهاب ) چندین بار به خاطر مسائل اسلامی و اعتقادات انقلابی اش با افسران ما فوق خود درگیر شد و مدتی در بازداشت به سر برد.

از دیگر خصوصیاتی که در وجود وی متبلور بود، روحیه ی مبارزه، شجاعت و فداکاری بود.

در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، او درجه سرگردی داشت و معاون گردان 129 از تیپ قوچان، لشکر 77 پیروز خراسان بود. با شروع شورش ­های ضدانقلاب در کردستان، برای سرکوبی ضدانقلاب به آن منطقه اعزام شد. طی سه ماه درگیری، یکبار مجروح شد و پس از بهبودی دوباره به شهر«بانه» برگشت و درسمت فرماندهی پادگان بانه به مبارزه با گروه های ضد انقلاب ادامه داد.

پس از آغاز جنگ تحمیلی ماموریت حرکت به سمت آبادان به او ابلاغ شد. دوست شهید می­ گوید: «پس از ابلاغ ماموریت به او، شب در منزل ما میهمان بود موقع خوردن شام رو به ما کرد و با خنده گفت: این شام آخر ما در منزل شماست، مثل شام آخرمسیح».

او مدتی بود که آرتروز گردن داشت، به طوری که پیوسته گردنش بسته بود و از درد شدید می­ نالید. دوست دیگری( که مهمان ما بود) رو به شهید نسطورفر کرد و گفت: شما که به خاطر ناراحتی گردن معذور هستید، بروید پیش پزشک لشکر، حتما ًمعاف خواهید شد. شهید با شنیدن این حرف ها به یکباره گریه ای شدید را شروع کرد که برای همه ما تعجب آور بود و بعد با احساس تمام گفت: به خاطر وطنم حاضرم صدها جان بی ارزش خود را فدا کنم. همان شب از او پرسیدم: اگر این جنگ طولانی شود، آیا حاضری دخترت مریم را که بسیار هم دوستش داری به جبهه برود و بجنگد؟ خیلی باصلابت پاسخ داد: صدها هزار مریم و مریم ها فدای یک سانتیمتر از خاک وطن و ادامه داد، اگر مملکت مورد تجاوز قرارگرفت و کشوری به کشور دیگر مسلط شد، ناموس، دین، شرف و آبرو و خلاصه هیچ چیز امنیت نخواهدداشت. آن شب او در وجود همه ما روح سلحشوری، وطن پرستی و حدیث«حب الوطن من الایمان»را زنده کرد.»

شهید نسطورفر در 19 دی­ماه 1359 در ایستگاه سوم آبادان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. وی در زمان شهادت مسئولیت فرماندهی گردان 129 پیاده از لشکر 77 پیروز خراسان را بر عهده داشت.

نگاهی گذار به زندگینامه چهار فرمانده شهید لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) 

او متفاوت تر از دیگران بود

در سال 1317 در خانواده متدین و با ایمان عباسی، کودکی پا به عرصه گیتی گذاشت که نام او را فرامرز نهادند.

دروس ابتدایی و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.

در سال 1339 با ورود به دانشکده افسری به استخدام ارتش در آمد و در سال 1343 در لشکر 77 خراسان منتقل و مشغول انجام وظیفه شد.

وی در12 تیرماه 1347 ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد که ثمره آن دو فرزند دختر و پسر است.

با توجه به اینکه در آن زمان جو خدمت در ارتش به گونه­ ای بود که افراد متدین و متعهد راهی برای پیشرفت نداشتند ایشان به نحوی عمل می­نمودکه ضمن رعایت مقررات، مُبلغی خوب و مؤثر برای همرزمانش باشد . تمامی کسانی که با او هم خدمت بودند یک دل و یک صدا معتقد به این بودند که ایشان با همه متفاوت است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی، رسالت خود را حضور در جبهه دانست و در منطقه عملیاتی جنوب در کنار رزمندگان لشکر 77 پیروز ثامن­الائمه(ع) به دفاع از آرمان های اسلام وانقلاب مشغول شد.

شهید فرامرز عباسی که به تازگی به درجه سرگردی نائل شده بود، آنچنان رشادتی از خود نشان داد که در همان ابتدای جنگ تعداد زیادی از مزدوران بعثی را به خاک سیاه نشاند و به خاطر همین شجاعت و رشادتی که از خود نشان داد از سوی فرماندهی مورد تشویق قرار گرفت.

امیر شهید فرامرز عباسی سرانجام درتاریخ 21 اردیبهشت ماه 1360در حالی که در منطقه عملیاتی آبادان، فرماندهی گردان 104 پیاده لشکر 77 پیروزثامن الائمه (ع) را بر عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی، شربت شهادت نوشید و دعوت حق را لبیک گفته و به لقاالله پیوست. پیکر مطهرش پس از تشییع در مشهدمقدس در جوار امام هشتم حضرت علی‌ابن­ موسی‌الرضا(ع) و در حرم مطهر به خاک سپرده شد.

نگاهی گذار به زندگینامه چهار فرمانده شهید لشکر 77 پیروز ثامن الائمه(ع) 

انتهای پیام/ 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 29 فروردین 1396  ] [ 6:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

رمز عملیات

«اقتصاد‌مقاومتی؛ تولید و اشتغال» رمز عملیات تقابل با قدرت‌هاست. این رمز و فرمان در نوروز زیبای طبیعت، از سوی فرمانده معظم کل قوا صادر شده و اگر تمام و کمال دنبال شود، دشمن را از هرچه کارشکنی در حوزه اقتصادی برای به زانو درآوردن ملت بزرگمان مأیوس‌تر خواهد کرد.

کد خبر: ۲۳۵۸۸۳

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۶ - 18April 2017

رمز عملیاتبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، امیر سرتیپ احمدرضا پوردستان جانشین فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی در یادداشتی نوشت:

 

از روزهای نخستین شکل گیری نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و مشخص شدن زاویه نظام با اهداف و منافع غرب و استکبار جهانی، انواع تهدیدها و مشکل‌سازی‌ها از سوی دشمن تدارک دیده شد. آنها از این‌که منافعی از این سرزمین زرخیز به دست بیاورند، مأیوس شده بودند، اما کنجکاو بودند که بدانند ساختار به‌شدت وابسته پیشین، چگونه خواهد توانست روی پای خود بایستد و آنها را به مدد نطلبد، اما نگاه نظام به درون بود، دست روی زانوان خودش گذاشت، یاعلی(ع) گفت و پیش رفت.

دشواری‌ها بسیار بود، اما ظرفیت داخلی نظام فراتر و سترگ‌تر از همه مشکلات، می‌توانست دست‌گیر نظام باشد و از آن همه وابستگی‌های دست و پاگیر، رهایمان کند. توطئه پشت توطئه، تحریم، جنگ، قطع‌نامه‌های مغرضانه و... همه را به مدد همان اندوخته همتمان پشت سر گذاشتیم و هرروز جلوتر رفتیم. بی‌اغراق تبدیل به قدرتی منطقه‌ای شدیم و دشمن، بر شدت عملش افزود. مگر می‌شود جنگی باشد و دست به دامان ابرقدرت‌ها نشد؟! این در مورد ایران رخ داد و پیروز میدان هم، این سو، ملتی بود که رویاروی هر دو جبهه شرق و غرب، «نه شرقی، نه غربی» گفته و جنگیده بود.

در این مدت، نظام ثبات چشمگیری یافت، دانشگاه‌هایمان رونق گرفت، صنعتمان گام‌های بلندی برای خودکفایی برداشت و... البته پیشقراول نظام در همه این موفقیت‌ها، ارتش و نیروهای مسلح بودند که به این «ساخت درونی قدرت»، یعنی ایمان، تعهد و توان داخلی باور داشتند و تحریم صددرصدی و تقابل همه‌جانبه را تحمل کرده بودند و اطمینان و دعای خیر امام و امت را بدرقه راهشان می‌دیدند.

ارتش‌ها عموما از ساختاری بیش‌فناورانه(های‌تک) برخوردارند و پیشرفته‌ترین تجهیزات دنیا در همین ساختار بیش‌فناورانه به کار گرفته می‌شود؛ از هواپیماهای مافوق صوت گرفته تا ناو و زیردریایی، تانک و بالگرد، تجهیزات ارتباطی و مخابراتی، رادار و موشک و مین و... با سرعت تغییر و به‌روزرسانی فو‌ق‌العاده سریع در این حوزه حضور و الزام به کاربست دارند. این یعنی ارتش، باید همان‌طور که وابستگی‌های پیشین در حد فناوری‌های گذشته را از خود می‌زدود، خود را همگام با تحولات جهانی این حوزه، بهینه می‌کرد و همزمان، برآیند این تلاش‌ها را در صحنه جنگ هم به کار می‌بست.

با همه اینها ساختیم و متحول شدیم و پیش آمدیم؛ آن‌قدر که دشمن بیش از گذشته هراسان شود و مستقیم به جنگمان بیاید. نبرد و رویارویی ناجوانمردانه ناوگان غرب با نیروی دریایی ارتش، مظهر و نمونه آشکار این تقابل بود، اما نتیجه‌اش، با وجود شهادت جمعی از رزمندگان ایثارگر ارتش، بی‌نظیر بود. سبلانِ مجروح این نبرد، باز هم از آب سر برآورد، جماران، با تجربه به دست آمده از همین اقدام، در خلیج‌فارس شکل گرفت و باز هم ققنوس ماندیم؛ با هیبت و قدرت والاتر و بالاتر.

 

تانک‌ها و تجهیزات روزآمد نیروی زمینی، رادارها و موشک‌های فوق‌العاده دقیق پدافندی، صاعقه و آذرخش و قاهر و شاهر و باهر و... هرچه را که از بن‌مایه توانستن بود، سرودیم و پیروزمندانه برای دشمن رجز خواندیم؛ چون توان خودمان را باور داشتیم و از همان بهمن 1357 و حتی قبل‌تر از آن با ولایت محشور بودیم.

امروز، این همه خواستن و این همه توانستن، می‌تواند الگوی موفقی برای بخش‌های مختلف صنعت و اقتصاد کشور باشد و البته قدرت و صلابت دستگاه دیپلماسی کشور را در فضای گفتمان‌های سیاسی بهتر و بیشتر فراهم کند. این ساخت درونی قدرت، می‌تواند حرارت صدای سیاستمدارانمان را بیشتر کند و آتش به جان رقیبانمان بریزد و البته همه اینها در پرتو رهبری و فرماندهی کارآمد محقق می‌شود؛ جایی که رهبری هوشمندانه و تدابیر دوراندیشانه فرمانده معظم کل قوا،‌ ارکان قدرت و استحکام را به‌خوبی در کنار هم سامان داده‌ و دورنمای روشن‌ترِ نظام را ترسیم و ابلاغ کرده‌اند.

سرباز و رزمنده، با افتخار به خواسته مرادش لبیک می‌گوید و گام در میدان رزم می‌گذارد. امروز همه اقشار ملت،‌ سربازان این میدان رزم هستیم؛ «اقتصاد‌مقاومتی؛ تولید و اشتغال» رمز عملیات تقابلمان با قدرت‌هاست. این رمز و فرمان در نوروز زیبای طبیعت، از سوی فرمانده معظم کل قوا صادر شده و اگر تمام و کمال دنبال شود، دشمن را از هرچه کارشکنی در حوزه اقتصادی برای به زانو درآوردن ملت بزرگمان مأیوس‌تر خواهد کرد.

 

کافی است کمی بیشتر به ساخت درونی نظام و سرمایه‌های ارزشمند آن توجه شود و فرصت‌های نفوذ و تحریم و... از دشمن سلب شود. بازهم تکرار می‌کنیم که فرمان اقتصادمقاومتی، از همه ارکان نظام می‌خواهد که اقتصاد را برای «در خدمت مقاومت قرار گرفتن» تقویت کنند. اقتصادمان را تقویت کنند، مقاومت با ما. روز ارتش و گرامیداشت حماسه‌آفرینی‌های نیروی زمینی قهرمان را به رهبر معظم انقلاب و همرزمان و همکارانمان تبریک و تهنیت می‌گوییم.

 

منبع: روزنامه جام جم 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 29 فروردین 1396  ] [ 6:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

پرنده آهنین من!

«باز هم من و توئیم که بر فراز آسمان، آبادی و آزادی میهن پر افتخارمان را با غرور نظاره می‌کنیم. چقدر اوج گرفتن و از زمین دور شدن لذت بخش و دوست داشتنی است...»

کد خبر: ۲۳۶۰۲۵

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۸ - 18April 2017

پرنده آهنین من...گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس- سرهنگ دوم خلبان «بهمن ایمانی» مدیر گروه معارف جنگ پایگاه چهارم هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران به مناسبت روز ارتش جمهوری اسلامی ایران، در قالب یادداشتی با پرنده آهنین خود سخنانی گفته که در اختیار خبرگزاری دفاع مقدس قرار داده است. این یادداشت در ادامه می‌خوانید:

 

29 فروردین ماه 1396، روز گرامیداشت ارتش و یک بار دیگر پرواز بر فراز آسمان میهنم و بیعتی دیگر با کشورم، با رهبرم و با مردم سرزمینم.

پرنده آهنین من!
باز هم من و توئیم که بر فراز آسمان، آبادی و آزادی میهن پر افتخارمان را با غرور نظاره می‌کنیم. چقدر اوج گرفتن و از زمین دور شدن لذت بخش و دوست داشتنی است. تو بگو از اشتیاقی که من از بیان و وصف آن عاجز و ناتوانم.

 

تنها تو صلابت گام‌هایم را وقتی به سویت مشتاقانه می‌آیم، برق نگاهم را وقتی مغرور و عزتمند چشم در چشمت می‌دوزم و لبخند پر امیدم را، وقتی طنین صدایت در گوشم آهنگ خوش همراهی می‌نوازد، دیده‌ای.

 

تنها تو عشق مرا وقتی دست نوازش بر تن خسته‌ات می‌کشم‌، زمانی که دستم بر فرامین، از قلبم فرمان می‌گیرند و آنگاه که فشار پایم بر پدال تعصب و غیرت را تجلی می‌سازد، لمس کرده‌ای.

مرکب آهنین من، اما تو هم از نجواهای عاشقانه من با خدایم در سکوت و خلوت آسمان بی خبری. تو هم نمی‌دانی پایم که از زمین کنده می‌شود، در دلم غوغایی برپا می‌شود. شوق و اشتیاق من نه به خاطر پرواز و اوج است، که البته این‌ها شوق انگیز و زیباست، اما اشتیاق من فراتر از اینهاست. اشتیاق من ریشه در نگاه معصومانه و پر امید فرزندان کوچک سرزمینم دارد. اشتیاق من ریشه در ورد زیرلب و دستان دعای مادران میهنم و قامت ایستاده و پر غرور و عزت پدران آب و خاکم دارد.

 

وقتی پژواک صدای امیدبخش تو در کوه و دشت می‌پیچد، چه قلب‌ها که تپش را امیدوارانه از سر می‌گیرند، چه دل‌ها که یٲس را به دست باد می‌سپرند، چه چشم‌ها که اشک شوق می‌ریزند و چه لب‌ها که در اوج دلتنگی و خستگی، به خنده می‌نشینند. 

 

حس زیبای من با حس غریب این مردم درهم آمیخته و تنیده است و چه قرابتی دارد نجوای عاشقانه من با نجوای غریبانه آن‌ها.

 

پرنده آهنین من، صدای رعب انگیزت برایم مقدس است. دوستت دارم. با من بمان و با من اوج بگیر. همراهم باش و دستم را بگیر و با من پرواز کن. می‌دانم که تنهایم نمیگذاری.

اما از تو می‌خواهم مرا رفیق نیمه راه نخوانی، اگر آرزوی ادامه پرواز تا جایی که بال‌های تو ناتوان از همراهی‌ام هستند را در سر دارم، بی وفایم نخوانی اگر روزی اوج گرفتن را بی تو تجربه کردم. 

بدان اگر تداوم عزت دین و اقتدار میهنم در گرو جان شیرین من باشد بسیار مشتاقم که چون ققنوس در آتش عشقم بسوزم و خاکستر وجودم را در طبق اخلاص، تقدیم آزادی و شرف سرزمینم سازم.

چو ایران نباشد تن من مباد 

 

انتهای پیام/ 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 29 فروردین 1396  ] [ 6:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دنیا برای «علی» اهمیتی نداشت

«رزمندگان ما زمان جنگ هیچ چیز را برای خود نمی‌خواستند؛ نه زن، نه بچه، نه پول و نه حقوق. زمانی که علی شهید شد من تازه متوجه شدم که دو سال عیدی خود را که دو سکه بود نگرفته بود و اصلا به دنیا اهمیت نمی‌داد.»

کد خبر: ۲۳۵۲۶۴

تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۲ - 14April 2017

شهید «علی محسنی» رزمنده‌ای بی ادعابه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «علی محسنی» ورزشکار و قاری قرآن بود که در ادامه در خصوص بخش های از زندگی ایشان به روایت همسرش را می‌خوانید: آشنایی ما همزمان با درگیری‌ها‌ی کردستان بود. آن زمان من جزو انجمن اسلامی مدرسه بودم و به دلیل مذهبی بودن وی و فعالیت‌های من اعتقادات دینی نقش به سزایی در ازدواجمان داشت.

 

معیارشان برای انتخاب همسر الگوگیری از حضرت زهرا (س) بود. او در زندگی از الگوهای مذهبی پیروی می‌کرد، در میان سخنانش هرگز از مسائل مادی حرفی نمی‌زد. عقدمان در تهران به شکل سنتی بود، یک گروه بودیم که امام (ره) خطبه عقدمان را خواندند، همان زمان علی دعا کرد که خداوند فرزندانی صالح به ما عطا کند. مهریه‌ام را به نیت 14 معصوم 14 سکه گذاشته و ازدواج ما یک ازدواج اسلامی بود.

 

وقتی جنگ آغاز شد علی در غائله کردستان بود. او دانشجوی سال آخر مهندسی عمران و در دانشگاه خواجه نصیر تحصیل می‌کرد. فعالیت علی از بنیاد مسکن در شمیران شروع شد و در ابتدای حضورش در جبهه جذب نیروهای مهندسی عمران شد که قرار بود پل و جاده‌ احداث کنند.

 

زمانی که علی می‌خواست به جنگ برود، ایشان را همراهی کردم، به ارومیه جاده مهاباد که خیلی خطرناک بود رفتیم. زندگی در غربت در حالی که زبان آن منطقه را نمی‌دانستم سخت بود. البته من و فرزندم یک سال در تهران ماندیم. رفت و آمد برای علی مشکل بود. احتمال این که جانش را در مسیر از دست بدهد، وجود داشت. به همین خاطر به ارومیه رفتیم در خانه‌های سازمانی مستقر شدیم و سه سال از زندگی‌ مشترکمان در غربت گذشت.

 

علی غرب کشور را پوشش می‌داد. قبل از آغاز عملیات باید کارهای تدارکات را انجام می‌داد، تا نیروها بتوانند از روی پل‌ و جاده‌ها عبور کنند. علی انسان شایسته‌ای بود و همه دوستش داشتند و قدرش را می‌دانستند.

 

آن زمان احتمال شهادت علی را می‌دادم. تقریبا سال پنجم یعنی سال آخر از زندگیمان بود که دقیقا متوجه شدم که علی می‌خواهد شهید بشود. به دو علت به شهادت علی فکر می‌کردم، یکی از این علت‌ها این بود که، چندبار وصیت‌نامه او را دیدم خیلی ناراحت شدم وقتی ناراحتی من را می‌دید وصیت‌نامه را پاره می‌کرد و می‌گفت: «این‌ها رو جدی نگیر». و یکی اینکه، مرتب می‌گفت: «جوانانمون دارند تو این کوه‌ها از سرما یخ می‌زنند». فشار کار روی او خیلی زیاد بود واقعا احساس می‌کردم که علی دیگه از ما نیست، فکرش جای دیگری بود. حتی بعدش مادرم هم خواب دیدند که من خیلی ناراحتم و همسرم مجروح شده است.

 

حاج آقا بینازاده رئیس عقیدتی مذهبی پادگان می‌گفت: «به نوعی به ما هم گفته که بعید می‌دونم که بتوانم بیش‌تر از یک سال دیگر دوام بیاورم فکر می‌کنم مناطقی که می‌روم خیلی خطرناک است، احساس می‌کنم که شهید می‌شوم فقط نمی‌دانم زن و بچه‌ام را چکار کنم». حاج آقا با او صحبت می‌کرد که آرامش کند، و می‌گفت: «علی جان جنگ است، وظیفه اصلی ما جنگیدن با دشمن است».

 

رزمندگان ما زمان جنگ هیچی را برای خود نمی‌خواستند نه زن، نه بچه، نه پول و نه حقوق، زمانی که علی شهید شد من تازه فهمیدم که دو سال این بنده خدا عیدی‌ خود را که دو تا سکه بود نگرفته بود، اصلا به دنیا اهمیت نمی‌داد.

 

علی خیلی مظلوم بود من همیشه مظلومیتش را در ذهن دارم. او تحصیل کرده و ورزشکار بود، کمربند مشکی در کاراته، و ذهن ریاضی و اعداد و ارقام را داشت، در بهترین دانشگاه تهران درس می‌خواند، او اهل قرآن و قاری قرآن بود ولی من همیشه چهره مظلومش جلوی چشمانم هست که همیشه ناراحت بود که چگونه به این مملکت خدمت کند او می‌گفت: «زمانی هم که جنگ تمام شود من اصلا حاضر نیستم در تهران بمانم و به سیستان و بلوچستان می‌روم که در آن‌جا خدمت کنم».

 

علی بخاطر روحیه من در آن شهر غریب با دو بچه کوچک در مورد شهادتش چیزی نمی‌گفت، حتی من را با ادامه تحصیل سرگرم می‌کرد. من داشتم برای کنکور آماده می‌شدم و او همینطور من را به خواندن تشویق می‌کرد. وقتی که وقت آزاد داشت حتی اگر نیم ساعتم هم بود ماشین می‌گرفت و به من رانندگی یاد می‌داد تا بتوانم گواهینامه خود را بگیرم. از همه فرصت‌ها استفاده می‌کرد که من را سرگرم کند، ولی خودم احساس می‌کردم که همسرم دیگر مال زمین نیست و باید آسمانی شود. پسرم آن زمان 4 ساله و دخترم یک ساله بود که پدرشان شهید شد.

 

او برای سرکشی با ماشین واحد مهندسی به خاک حاج عمران رفته بود، چند دقیقه قبل جایش را با راننده که مسن بود عوض کرد، که در همان زمان ماشین‌شان را از دور زدند. علی شهید و راننده از ناحیه چشم مجروح شد. راننده مرتب می‌گفت: «من باید به جای مهندس شهید می‌شدم». ما 5 سال بیشتر زندگی نکردیم از اردیبهشت 60 تا اردیبهشت 65 که علی شهید شد.

 

به من گفته بودند که مجروح شده با هلی‌کوپتر به بیمارستان بقیة الله که مال مجروحین بود فرستادنش و باید به تهران بروید، آقای هاشمی که رئیس مجلس و مسئول تدارکات آن قسمت بود به دنبال من و بچه‌‌هایم آمده بود، وی تا تهران با من صحبت می‌کردند که چیزی نیست مجروح شدند. وقتی که به تهران رسیدیم، در منزل برادر همسرم فهمیدم که علی شهید شده است.

 

انتهای پیام/181 


ادامه مطلب

[ جمعه 25 فروردین 1396  ] [ 8:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات1 ]

روزشمار دفاع مقدس (25 فروردین)

25 فروردین 1396 خورشیدی برابر با 16 رجب 1438 هجری و 14 آوریل 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۴۵۱۷

تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۰:۱۰ - 14April 2017

روزشمار دفاع مقدس (25 فروردین)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (25 فروردین)

• شهادت شهید رضا چراغی، فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص) (1362 ه.ش)

• اجرای عملیات نامنظم فتح 5 در شمال سلیمانیه توسط سپاه پاسداران (1366 ه.ش)

• اجرای عملیات نصر 1 در غرب بانه توسط سپاه (1366 ه.ش)

• روز بزرگداشت عطار نیشابوری

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری (16 رجب)

• درگذشت «ابن بنّاء» دانشمند علوم قرآنی (470 ه.ق)


ادامه مطلب

[ جمعه 25 فروردین 1396  ] [ 8:25 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (20 فروردین)

20 فروردین 1396 خورشیدی برابر با 11 رجب 1438 هجری و 9 آوریل 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۴۰۱۸

تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۰ - 09April 2017

روزشمار دفاع مقدس (20 فروردین)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (20 فروردین)

• قطع رابطه سیاسی ایران با آمریکا (1359 ه.ش)

• عملیات والفجر 1 (شمال غرب فکه) (1362 ه.ش)

• شهادت شهید مطلب غلامی (1365 ه.ش)

• عملیات کربلای 9 در قصر شیرین توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران (1366 ه.ش)

• شهادت هنرمند متعهد و سید شهیدان اهل قلم شهید «سید مرتضی آوینی» (1372 ه.ش)

• رحلت عالم نامی و فقیه جلیل، آیت الله «سید مرتضی حسینی مرعشی نجفی» (1375 ه.ش)

• روز هنر انقلاب اسلامی

• روز ملی فناوری هسته‌ای


ادامه مطلب

[ یک شنبه 20 فروردین 1396  ] [ 10:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهید دانشمند هسته‌ای با «هدیه نجومی» خود چه کرد؟

همسر شهید «مسعود علیمحمدی» گفت: سال 87 با شهید از بانک تماس گرفتند و گفتند چرا نمی‌آیید هدیه خود را بگیرید؟ شهید تعجب کرده بود و چندباری گفت حتما اشتباه شده است؛ چون از این هدیه اطلاعی ندارد. وقتی به بانک می‌رود چکی به او می‌دهند.

کد خبر: ۲۳۴۵۲۱

تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۵ - 09April 2017

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «منصوره کرمی» همسر شهید هسته ای «مسعود علیمحمدی» در صحبت هایی با اشاره به مرتبه علمی شهید علیمحمدی و تصمیم وی برای تحصیل در ایران گفت: با وجودی که می توانست در بهترین دانشگاه های خارج از کشور تحصیل کند اما تحصیل در دانشگاه های ایران را ترجیح داد. به یاد دارم که در آن زمان فرزندمان تازه به دنیا آمده بود شهید بیم آن را داشت که با تحصیل در خارج از کشور هم خودش و هم فرزندمان تغییر کنند از این رو تصمیم گرفت در دانشگاه شریف تحصیل کند.

وی افزود: در مقاطع ارشد و دکترا جزو دانشجوهای ممتاز دانشگاه بود و اولین نفری بود که دکتری فیزیک را در کشور گرفت حتی آن زمان جناب آقای هاشمی رفسنجانی به همین عنوان از ایشان تقدیر کرد.

کرمی تصریح کرد: جمعی از دانشجویان دانشگاه شریف به همراه شهید علیمحمدی تصمیم گرفته بودند کاری کنند که برای کشور مثمر ثمر باشند. بعد از شهادتش یکی از اساتید دانشگاه شریف تعریف می کرد که مسعود در ابتدای دوران دانشجویی علاقه داشت روزی مقاله ای در مجلات چاپ کند، روزی که به شهادت رسید از وی 55 مقاله در نشریات معتبر خارجی به چاپ رسیده بود.

 

سرنوشت هدیه نجومی شهید هسته‌ای از زبان همسر «مسعود علیمحمدی» 

وی در بیان خاطره ای دیگر از شهید افزود: اگر در دانشگاه پنج مسئله از یک فصل به او داده می شد تا آن را حل کند وی تمام مسائل فصل را حل می کرد چون اعتقاد داشت فیزیک به این صورت نیست که با یادگیری یک مسئله باقی مسائل را هم یاد بگیریم و باید برای تسلط به موضوع همه مسائل را یاد گرفت.

همسر شهید هسته ای در ادامه با اشاره به توجه شهید علیمحمدی به موضوعات مختلف زندگی گفت: در مقطع کارشناسی به همراه شهید در شیراز زندگی می کردیم. کشور در این دوره در شرایط سخت تحریم و جنگ به سر می برد و امکانات درستی نداشتیم. اساتید دانشگاه هر چند سال یکبار برگه های امتحانی دانشجویان سال های قبل را در سطل های زباله می انداختند، شهید علیمحمدی که برای چرک نویس مطالب به کاغذ احتیاج داشت از این کاغذها استفاده می کرد.

وی بیان داشت: اینطور نبود که شهید در شرایط ایده آل درس بخواند. بعضا امروزه می بینم جوان هایی که شرایط و امکانات را دلیل عدم پیشرفتشان می دانند. اگرچه خانواده شهید علیمحمدی از شرایط مالی خوبی برخوردار بودند اما هیچ وقت ایشان به کمک خانواده تکیه نکرد و با سختی به این مرتبه علمی رسید. یکی از دانشمندان بزرگ حال حاضر کشور را می شناسم که همسرش تعریف می کرد برای تامین هزینه های تحصیل مدتی به کار بامیه فروشی مشغول بود.

کرمی با اشاره به توجه ویژه شهید علیمحمدی به مال حلال و حرام گفت: ذره ای اجازه نمی داد که مالی شبهه دار وارد زندگی اش شود. سال 87 مبلغ 30 میلیون تومان از جایی به عنوان هدیه به وی داده شد. زمانی با شهید از بانک تماس گرفتند و گفتند چرا نمی آیید هدیه خود را بگیرید. شهید تعجب کرده بود و چندباری گفت حتما اشتباه شده است چون از این هدیه اطلاعی ندارد. وقتی به بانک می رود چکی به او می دهند. وقتی به خانه برگشت گفت: حس می کنم این پول مشکوک است و نمی خواهم وارد زندگی ام شود. به دانشجویان گفت اگر در آزمایشگاه وسیله ای کم است به او اطلاع دهند. مبلغ شش میلیون از این پول را صرف خرید یکی از دستگاه های آزمایشگاهی کرد و 2میلیون را به یکی از دانشجویانی که به پول احتیاج داشت بخشید و باقی پول را پس از شهادتش به دانشگاه فیزیک اهدا کردیم.

وی افزود: زمانی که این پول را به دانشگاه اهدا کردیم همه تعجب کردند. جایگاه شهدا به خاطر همین نگاه های خالصانه شان هست که فقط خدا را در زندگی می بینند و برای رضای خدا کاری را انجام می دهند. متاسفانه ما به مسائل دینی تنها به عنوان شعار نگاه می کنیم ولی شهدا به آن عمل می کنند.

سرنوشت هدیه نجومی شهید هسته‌ای از زبان همسر «مسعود علیمحمدی» 

همسر شهید هسته ای گفت: تا آخرین روزهای زندگی با شهید زیاد به پیاده روی می رفتیم. معمولا پنجشنبه ها و جمعه ها تا امامزاده صالح(ع) پیاده می رفتیم و نماز جماعت را در امامزاده می خواندیم. یکبار به من گفت وقتی امامزاده و برگزاری نماز جماعت در آن را می بینم یاد حرم حضرت رسول و مدینه می افتم. شهید بسیار انسان معتقدی بود و اگر کاری را درست می دانست در انجام آن تعلل نمی کرد و نظراتش را به راحتی می گفت.

کرمی در خاطره ای دیگر از شهید عنوان کرد: شش ماه قبل از شهادت به تولد یکی از اساتید دانشگاه شریف دعوت شد. از من کمک خواست تا هدیه ای بگیرد. من پیشنهاد کتاب دائره المعارف را دادم که ایشان هم بسیار استقبال کرد. دو جلد کتاب دائره المعارف را خرید و کادوپیچ کرد و به مراسم رفت. پس از شهادتش دکتر اردلان به بنده گفت که هنوز این دو کتاب را دارد و هربار که به آن نگاه می کنم به یاد شهید علیمحمدی می افتم، در بین هدایایی که آورده بودند این کتاب ماندگار شد چرا که بیشتر مهمانان دسته گل هدیه آوردند که زود از بین رفت. شهید همیشه می گفت اگر به جایی رسید به خاطر وجود اساتید بزرگی بود که به ایشان درس دادند لذا باید از آنان قدردانی کنیم تا در زندگی موفق شویم.

انتهای پیام/ 141


ادامه مطلب

[ یک شنبه 20 فروردین 1396  ] [ 10:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هنرمند مثل صیاد مجاهد مثل آوینی

آوینی قبل از دوربین، خدا را داشت و صیاد هم قبل از تفنگ، خدا را. خدا اگر معیار کار تو باشد، هیچ مهم نیست قلم داشته باشی یا گلوله. از سیم‌خاردار نفس اگر عبور کرده باشی، هیچ مهم نیست سرباز هنر باشی یا امیر ارتش.

کد خبر: ۲۳۴۵۴۰

تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۷ - 09April 2017

هنرمند مثل صیاد مجاهد مثل آوینیبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، حسین قدیانی در یادداشتی نوشت:

 

دوربین راوی یا اسلحه مجاهد؟! چهره هنری یا وجهه نظامی؟! هنرمند و نقاش و نویسنده و مستندساز یا سرباز و سرهنگ و سردار و امیرسپهبد؟! لباس اسپرت آبی‌رنگ یا جامه خاکی رزم؟! خودکار یا فشنگ؟! قلم یا گلوله؟! بوم یا دیدگاه؟! پشت مانیتور یا بالای سنگر؟! حیاط حوزه هنری یا زمین صبحگاه دوکوهه؟! مطالعه هیچکاک یا جنگ در کردستان همراه کاک‌احمد؟! در حال تدوین یا مشغول شنیدن درددل بچه‌های تخریب؟! پالتوی شیک بلند یا اورکت ساده کوتاه؟! لَخت‌ترین زلف ممکن که با هر نسیم فکه، بر باد می‌رفت و پریشان می‌شد یا ساده‌ترین مو؟!

20 فروردین 72 یا 21 فروردین 78؟! آوینی یا صیاد؟! «هنر آن است که بمیری، پیش از آنکه بمیرانندت» یا «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»؟! اصلا چرا این همه «یا»؟! بگو جفت‌شان و خودت را خلاص کن! برای «خدا» اگر باشد، هم «روایت فتح» به دل می‌نشیند، هم «فتح مرصاد»! آوینی قبل از دوربین، خدا را داشت! و صیاد هم قبل از تفنگ، خدا را داشت! خدا اگر معیار کار تو باشد، هیچ مهم نیست قلم داشته باشی یا گلوله! از سیم‌خاردار نفس اگر عبور کرده باشی، هیچ مهم نیست سرباز هنر باشی یا امیر ارتش! سردار هنر باشی یا سرباز ارتش! بزرگی چون آوینی باشی یا کوچک‌ترین افسر جنگ نرم!

امیری چون صیاد باشی یا سرباز صفر! شب‌های «کربلای 5» بولدوزرچی بر همان تکیه داده بود که علمدار همیشه خندان جبهه و جنگ، سردار سپاه اسلام، حاج‌حسین خرازی! آری! تکیه‌گاه اگر خدا باشد، تفاوتی میان پیرمرد ایستگاه صلواتی و احمد متوسلیان نیست! چه؛ حاج احمد گمگشته ما، هر وقت به امثال این پیرمرد می‌رسید، می‌گفت: «ما آمده‌ایم اینجا، نوکر شما باشیم!» اینکه خمینی گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» یعنی آوینی برود پشت مانیتور، خدا را ببیند!

و صیاد هم برود بلندای سنگر، خدا را ببیند! و این هر دو، خدا را دیدند که حتی بعد از اتمام جنگ هم، در باغ شهادت به روی‌شان بسته نشد! و مگر نه آنکه هم آوینی و هم صیاد، بعد از جنگ، جرعه‌نوش باده شهادت شدند؟! فرقی نمی‌کند روزگار جنگ باشد و تو مشغول جهاد در جزیره مجنون باشی یا بعد از جنگ، نشسته باشی پای مستندی از خیبر! چه آن روز و چه این روز و چه دیروز و چه امروز، کار باید برای «خدا» باشد! می‌خواهی نامزد انتخابات شوی؛ اگر برای خدا نیست، کاندیدا نشو! می‌خواهی از کاندیدایی حمایت کنی؛ اگر برای خدا نیست حمایت نکن! دمیدن در تنور انتخابات یا حمایت از فلان نامزد و بهمان کاندیدا، هرگز به این معنی نیست که از توجه به خدا در رفتار و گفتارمان کم شود! در تنور داغ جنگ که گاه از شدت آتش، شب به روشنایی روز می‌شد، باز هم همه فکر و ذکر صیاد، خدا بود!

در اوج کار «روایت فتح»، همه روایت آوینی از خدا بود! او حتی بولدوزر و بولدوزرچی را هم ذیل خدا تعریف می‌کرد! و حقا که همین بود! خرمشهر که آزاد شد، خمینی گفت خدا! و یوم‌الله 9 دی که شد، خامنه‌ای هم گفت خدا! «خدا» اگر ملاک باشد، دوربین آوینی و اسلحه صیاد، یک کارکرد پیدا می‌کنند! و یک کار می‌کنند! بی‌حکمت نیست اینکه در تقویم، شهادت این 2 عزیز، 2 صفحه کنار هم یا 2 روز پشت‌بند هم را نشان می‌دهد! در دست تو، ناظر بر کارت، هر چه می‌خواهد باشد؛ کار باید برای رضای خدا باشد! برای خدا که باشد، آنوقت می‌شوی حکایت شهریاری شهید و افتخار غنی‌سازی 20 درصد!

این روزها «روز ملی فناوری هسته‌ای» هم هست! شهدای صنعت هسته‌ای، اگر کارشان برای خدا نبود، به آن حجم خیره‌کننده از موفقیت نمی‌رسیدند! مدافعان حرم هم! اصولا آنچه جنگ سخت در دیار غربت به هدف دور نگه داشتن دشمن از خاک پاک وطن را برای آدمی آسان می‌کند، تأمین رضایت الهی است و الا، از دختربچه 3 ساله شیرین‌زبان، مگر می‌توان دل برید؟! اینکه ناظر بر امنیت کشور، گرد یتیمی بر صورت این دختر نشسته باشد و خاک جنگ بر لباس سردار سلیمانی، اما بعضی‌ها در بزرگ‌ترین دروغ ممکن، این امنیت را محصول توافق «تقریبا هیچ» خود جا بزنند، با عرض معذرت یعنی غفلت از خدای بالای سر!


پرخاش و عصبانیت و رفتار شنیع هم یعنی همین! همین که تو، خود را بزرگ‌تر از خدا ببینی! و کدخدا را هم! آن‌وقت کدخدا سرت کلاه می‌گذارد! و بی‌آنکه به وعده‌اش عمل کند، از تو مدام امتیاز می‌گیرد! و تحریم را که لغو نمی‌کند هیچ، مجدد هم تحریم می‌کند! پس حقوقدان بودن، اگر برای خدا نباشد، هیچ سودی در پی ندارد! شهید صیاد شیرازی، روزگاری «سرهنگ» بود و مدارج بالاتر و پایین‌تر را هم تجربه کرد اما آنجا که ذکر خدا در میان است، کم و زیاد این مقامات چه اعتباری دارد؟! نه! تیتر این یادداشت کاملا درست است! آوینی، مجاهدی بود که دوربین در دست داشت! و صیاد، هنرمندی بود که اسلحه!

هنر صیاد آنجا بود که ستاره‌های درخشان روی دوشش را از خدا می‌دید! و جهاد آوینی آنجا بود که فهمید با فلان‌طور سبیل گذاشتن و بهمان‌طور کتاب دست گرفتن، هنرمند نمی‌شود! آری! جهاد سید شهیدان اهل قلم، آنجا بود که همه مکتوبات نوشته شده بر اساس حدیث نفس را سوزاند! آتش زد و سوزاند؛ تا جز برای خدا، چیزی ننویسد! شگفتا! در بهشت‌ زهرا هم، حکایت صفحات تقویم، مزار این دو شهید، بسیار بهم نزدیک است! یادش بخیر! یادش بخیر آن روز خوش فروردینی که حضرت آقا با حضور خود در مراسم تشییع پیکر شهید آوینی، درس‌ها دادند به همه ما، ذیل پل حافظ! گفت: «گریه شام و سحر، شکر که ضایع نگشت / قطره باران ما، گوهر یک دانه شد»!

و یادش بخیر آن دیگر روز خوش فروردین که فرمانده کل قوا، بوسه بر پرچمی زدند که پیکر پاک صیاد را در آغوش منقش به الله خود گرفته بود؛ «شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب / باز به پیرانه‌سر، عاشق و دیوانه شد»!

 

منبع: وطن امروز 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 20 فروردین 1396  ] [ 10:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایت سربازی که دشمن را ۳ روز پشت سوسنگرد نگاه داشت

مسئول یادمان شهید محمدرضا سبحانی گفت: نیروهای عراقی نمی‌دانستند که در سوسنگرد با یک نفر در حال نبرد هستند. بعدها نیروهای ما متوجه شدند که این شهید توانسته بود سه روز نیروهای رژیم بعث عراق را پشت شهر سوسنگرد عقب نگاه دارد.

کد خبر: ۲۳۴۵۵۲

تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۹ - 09April 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، کاروان‌های مختلف هر سال در ایام راهیان نور از مناطق و یادمان‌های عملیاتی جنوب کشور بازدید و زیارت می‌کنند. یادمان شهید «محمدرضا سبحانی» 10 سال است که آماده‌سازی شده و مورد بازدید زائران قرار می‌گیرد. این یادمان هم اکنون توسط پرسنل نیروی انتظامی که خادم‌الشهدای راهیان نور هم هستند، نگهداری شده و به کاروان‌های راهیان  نور خدمت رسانی می‌کنند.


سروان «محمود سدیدی» از پرسنل نیروی انتظامی که مسئولیت یادمان را بر عهده دارد، چنین می‌گوید: این یادمان در شهر سوسنگرد و محله سبحانیه واقع شده و محل دفن شهید «محمدرضا سبحانی» از سربازان ژاندارمری سابق است. سال 59 که جنگ شروع شد، این شهید در حال خدمت در این منطقه بوده که عراق با نیروهایش به اینجا حمله می‌کند و وی، تنهایی و با یک اسلحه معمولی مقابل ارتش دشمن ایستادگی و مقاومت می‌کند.

سدیدی در ادامه می‌گوید: نیروهای عراقی نمی‌دانستند که با یک نفر در حال نبرد هستند. بعدها نیروهای ما متوجه شدند که  این شهید توانسته بود سه روز نیروهای رژیم بعث عراق را پشت شهر سوسنگرد عقب نگه دارد.

این خادم شهدا درباره نحوه شهادت این شهید چنین می‌گوید: در نهایت بعد از سه روز مقاومت، نیروهای رِژیم بعث توانسته بودند وارد شهر شوند. آنها این شهید را ابتدا به طرز فجیعی مجروح کرده و به درخت نخل بسته، سپس شکنجه داده و زنده زنده در آتش سوزانده بودند. پیکر مطهر وی چند روز به همان حالت به درخت بسته بوده که بعد از آن، برادر شهید همراه مردم دیگر شبانه و مخفیانه وارد شهر شده و او را از درخت باز می‌کنند و در این محل به خاک می‌سپارند.

 

یادمان شهید سبحانی و روایت سربازی که دشمن را ۳ روز پشت سوسنگرد نگاه داشت 

یادمان شهید سبحانی و روایت سربازی که دشمن را ۳ روز پشت سوسنگرد نگاه داشت

یادمان شهید سبحانی و روایت سربازی که دشمن را ۳ روز پشت سوسنگرد نگاه داشت 

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 20 فروردین 1396  ] [ 10:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]