ایستادگی در چهار راه فكه
عراقیها تقریباً ۲۰۰ دستگاه از تانکهایشان به سمت ما آرایش گرفته و جلو میآمدند. در مقابل آن همه تانک دشمن، فقط ۶ دستگاه تانک از نیروی احتیاط ما جلوی آنها را گرفته بود! تانکهای دشمن «تی ۷۲» بود که گلولهی «آر.پی.جی» یا تانک کالیبر ۹۰ به آنها اثر نمیکرد، به هر حال با ایستادگی همهی نیروهای یگان، عراقیها همانجا متوقف شدند و نتوانستند جلوتر بیایند.
کد خبر: ۲۶۹۸۰۰
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۹۶ - ۰۱:۳۹ - 25December 2017
به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «خاطرات امیران» شامل مجموعه خاطرات جمعی از امیران ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که توسط ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات امیر «منوچهر کاظمی» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
... اواخر تیرماه سال ۱۳۶۷ گردان ما در منطقهی «فکه» مستقر شده بود. عراقیها قصد داشتند در این منطقه عملیاتی را انجام دهند. گردان ما نیز تمام تمهیدات لازم برای مقابله با حمله دشمن را در نظر گرفته بود.
۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ بود، صبح زود از خواب بلند شدم تا وضو بگیرم و نماز بخوانم که یک دفعه سروصدای عجیبی در ضلع شمالی منطقهی ما (منطقه «پیچ انگیزه»، «چم هندی»، «ربوط» و «چم سری») بلند شد. انگار ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر همزمان به طبل میکوبیدند! بعد از بررسی و کسب اطلاعات، متوجه شدیم تعدادی از نیروهای ما با عراقیها در ضلع شمالی درگیر شدهاند. این در حالی بود که ما در جبههی روبهروی خودمان با عراقیها درگیری نداشتیم. درگیری این نیروها با دشمن تا ساعت ۲ و ۳ بعدازظهر ادامه داشت. در طول این مدت عراقیها به جاده «جمهوری» در تنگ «ابوغُریب» رسیده و از آنجا مسیرشان را به طرف چهار راه فکه تغییر داده بودند تا از پشت سر ما را غافلگیر کنند.
به ما اطلاع دادند که عراقیها در حال پیشروی به طرف منطقه شما هستند، به دستور فرمانده گردان تعدادی از نیروهای احتیاط رفتند تا جلوی پیشروی عراقیها را بگیرند و مانع از سقوط ستاد گردان شوند.
درگیری در جاده جمهوری و ۴ کیلومتر دورتر از ستاد گردان بین نیروهای احتیاط گردان ما و عراقیها شروع شد. عراق با لشکر گارد ریاست جمهوریش حمله کرده بود. در این حمله، تانکها و بالگردهایشان هم از آنها حمایت میکردند. یگان احتیاط گردان ما موفق شد تا ساعت ۷ غروب جلوی پیشروی سریع دشمن را بگیرد. اگر آنها نبودند دشمن به راحتی میتوانست چهارراه فکه را گرفته و تعداد زیادی از نیروهای ما را اسیر کند.
ساعت ۱۰ شب بود که آتش عراقیها شدت بیشتری پیدا کرد، بهطوری که از روبهرو، روی سرمان آتش میریختند و وجب به وجب منطقه را میزدند. همه جا پر شده بود از صدای انفجار و زبانههای دود و آتش.
حوالی ساعت یک نیمه شب بود که سرهنگ «شهریاری» رئیس رکن ۳ لشکر به محل استقرار ما آمد و گفت: «تیپ و یگان شما در محاصرهی دشمن است. هر طوری شده خودتان را به چهار راه فکه برسانید و پشت سر ستاد گردان، منطقه را ترک کنید!»
به بچههای گروهان تانک گفتم: «خیلی زود تانکها را مهماتگیری و وسایلتان را جمع کنید، باید هر چه زودتر حرکت کنیم.»
در آن اوضاع و احوالی که آتش دشمن همچنان روی مواضع ما میبارید، گروهان تانک را چراغ خاموش حرکت دادیم تا عراقیها متوجه رفتن ما نشوند. برای اینکه راه را گم نکنیم، به یکی از درجهدارهای وظیفه گفتم: «چراغ قوهای ببر و جلوتر از تانکها بدو؛ هر جا که خسته یا تشنه شدی یا مشکلی برایت پیش آمد، چراغقوه را به سمت من برگردان.» درجهدار شروع به دویدن کرد. یک کیلومتر که میدوید، علامت میداد. از شدت گرمای هوا، تمام بدنش خیس عرق شده بود ما هم به او آب میدادیم و هر جایی که احساس خستگی میکرد، با نفر بعدی تعویضش میکردیم. به هر زحمتی که بود به جادهی آسفالت رسیدیم. روی جاده چراغ تانکها را روشن کردیم و خودمان را به چهار راه فکه رساندیم.
هوا تقریباً گرگ و میش شده بود که نیروها را در منطقه مستقر کردم. چون شب قبل را نخوابیده بودم، پلکهایم بدجوری سنگینی میکرد. به معاونم گفتم: «من همین جا روی صندلی تانک میخوابم، اگر اتفاقی افتاد، بیدارم کن.»
هنوز چشمهایم گرم نشده بود که دشمن با کاتیوشا، چهارراه فکه را زیر آتش گرفت. برای یک لحظه احساس کردیم در درهای گرفتار شدهایم، صدای تیراندازیها را میشنیدیم، اما چیزی نمیدیدیم!
به سرعت از ارتفاع روبهرویمان که به «برغازه» منتهی میشد بالا کشیدیم و تانکهایمان را مستقر کردیم. باور کردنی نبود، کیپ تا کیپ دشت پر شده بود از تانکهای عراقی! تقریباً ۲۰۰ دستگاه از تانکهایشان به سمت ما آرایش گرفته و جلو میآمدند. در مقابل آن همه تانک دشمن، فقط ۶ دستگاه تانک از نیروی احتیاط ما جلوی آنها را گرفته بود! باید برای نجات آنها کاری میکردیم. برای همین دهنبند تانکها را باز کرده و از روی ارتفاع به سمت دشمن تیراندازی کردیم. با تیراندازی ما ۶ دستگاه تانک خودی از فرصت استفاده کرده و به عقب آمدند. در همین بین یکی از نفربرهای دشمن مورد اصابت تیر نیروهای ما قرار گرفت و منهدم شد. عراقیها هم که متوجه حضور ما روی ارتفاع شده بودند، شروع به تیراندازی کردند.
به بچهها دستور دادم که به طرف یال عقبتر ارتفاع «برغازه» بروند. رفتن به آنجا فقط از طریق جاده ممکن بود، این کار را کردیم و در بالاترین ارتفاع آن مستقر شدیم. هر چه گلوله داشتیم به سمت دشمن شلیک کردیم، حتی گلولههای کف تانک را در آوردیم و شلیک کردیم؛ اما هر چه به تانکهای عراقی گلوله میزدیم، کمانه میکرد. تازه فهمیدیم که آنها تانکهای «تی ۷۲» را به منطقه آوردهاند که گلولهی آر.پی.جی یا تانک کالیبر ۹۰ میلیمتری به آنها اثر نمیکرد.
تعدادی از نیروهای پیادهمان را در یال جلوتر مستقر کردیم تا با تیربار و آر.پی.جی به دشمن شلیک کنند. عراقیها هم تمام توانشان را گذاشته بودند که هر طوری شده، جلوتر بیایند. خوشبختانه نقطهی قوت ما این بود که از لحاظ استراتژیکی جای حساسی مستقر شده بودیم به طوری که خودروها و نفربرهایشان را به راحتی میزدیم، از طرفی عراق در اواخر جنگ به فکر گرفتن منطقه نبود، بلکه قصد داشت حداکثر تلفات را به ما وارد کرده و نیروهای ما را به اسارت بگیرد تا در هنگام تبادل اسرا برگ برنده دستش باشد. به هر حال با ایستادگی همهی نیروهای یگان، عراقیها همانجا متوقف شدند و نتوانستند جلوتر بیایند.
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ دوشنبه 4 دی 1396 ] [ 3:18 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
19 آذر 1396 هجری شمسی برابر با 21 ربیع الاول 1439 هجری قمری و 10 دسامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۶۹۶۷۱ تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۶:۳۷ - 10December 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (19 آذر) • شهادت شهید محمدمهدی سیفی (1359 ه.ش) • تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) (1363 ه.ش)
[ یک شنبه 19 آذر 1396 ] [ 9:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
فرزند مرحوم «آیتالله سیدعلیمحمد بهشتی» گفت: پدرم زمانی به منزل رسید که ما پیکرها را از ساختمان خارج کرده بودیم. پدرم در آن لحظه با دیدن منزل و پیکر هفت تن از اعضای خانوادهاش رو به قبله ایستاد و گفت: «هو المالک و نحن المملوک». کد خبر: ۲۶۹۷۹۸ تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۶ - 10December 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: نقش روحانیت در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور بی بدیل است. این قشر نقش مرجع و هدایت کننده را برای جامعه اسلامی ایفا میکنند. یکی از این روحانیون مرحوم «آیت الله سید علیمحمد بهشتی» از شاگردان شهید بروجردی (ره) و آیت الله گلپایگانی (ره) بود. وی تمام عمر خود را صرف ترویج اسلام و مبارزه با رژیم پهلوی کرد. «سید محمدرضا بهشتی» فرزند این روحانی مبارز در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس به تشریح فعالیتهای پدرش و نحوه شهادت هفت تن از اعضای خانوادهاش پرداخت. در بخش نخست گفتوگو به تبعید مرحوم بهشتی به اسلام آباد و شروع فعالیتهای فرهنگی وی پرداختیم. در بخش دوم گفتوگو نیز به تبعید آیت الله یزدی به اسلام آباد و تاثیر حضور ایشان بر فعالیتهای انقلابی شهید و همچنین شهادت اعضای خانواده وی پرداختیم که در ادامه میخوانید: دفاع پرس: در خصوص تبعید آیت الله یزدی به اسلام آباد غرب بفرمایید. بهشتی: تبعید آیت الله یزدی به اسلام آباد غرب در سال 57، نقطه عطفی جهت سوق دادن فعالیتهای پدرم به سمت امور انقلابی شد. وی به سبب آشنایی که با مرحوم پدرم داشت، به مسجد آمد و میهمان ما شد. آیت الله یزدی در خاطرات خود آوردهاند که وقتی به اسلامآباد رفتم، تنها روحانی که با من همکاری کرد تا بستر مناسبی برای فعالیتهای انقلابی داشته باشیم، مرحوم بهشتی بود. پدرم نماز مسجد را اقامه میکردند و سپس آیت الله یزدی به سخنرانی میپرداختند. با حضور وی جو مسجد انقلابی شده بود. مردم اسلام آباد جزو نخستین استانهایی بودند که شعار مرگ بر آمریکا را سر دادند. در عیدفطر سال 57، مردم نماز را در بیابانی خواندند و هنگام بازگشت شعارهای انقلابی دادند. از این پس راهپیمایی آغاز شد. در شب نیمه شعبان سال 57، آیت الله یزدی سخنرانی تندی داشتند. همان شب وی از طریق شهربانی بازداشت شد. پدرم به جهت اینکه به مسئولان نظامی بفهماند که مردم پشتیبان روحانیت هستند، طرح جالبی ریختند. وی به مردم گفت که هر کدام یک قابلمه غذا و یک پتو به شهربانی ببرید تا به دست آیت الله یزدی برسد. مردم با حضور در شهربانی شروع به شعار دادن کردند. روز بعد آیت الله یزدی به کرمانشاه منتقل شد. اردیبهشت سال 57 پدرم نیز در مسجد سخنرانی کرد. آن زمان من سرباز بودم. آن شب به همراه دیگر مردم به سخنرانی پدر گوش دادم که ناگهان اطراف مسجد توسط نیروهای ساواک و شهربانی محاصره شد وپدرم به همراه 16 نفر دستگیر و به دادگاه کرمانشاه منتقل شد. در آنجا تصمیم گرفتند که جهت عدم بر هم زدن جو استان پدرم را به اسلام آباد برگردانند اما ممنوع المنبر شود. فردای آن روز من با مراجعه به پادگان، دستگیر و به کرمانشاه منتقل شدم. هفت روز زندانی بودم سپس به پاوه تبعید شدم. در آنجا به من گفتند که حق ندارم با هیچ یک از سربازها صحبت کنم و علت آمدنم به پاوه را بگویم. همچنین باید هر روز دو مرتبه برای امضا به ساواک میرفتم. در آن دوران نگهبانی نمیدادم و لباس سربازی نمیپوشیدم. مسئولان پادگان به سربازها گفته بودند که من دیوانه هستم و نباید با من صحبت کنند. گاهی سربازها با من شوخی می کردند و من میخندیدم. آنها باور کرده بودند که من دیوانه هستم تا اینکه یکی از سربازها به کارگزینی رفته و پرونده من را خوانده بود. موضوع تبعید من لو رفت. آن سرباز نیز به شهر دیگری تبعید شد. در 25 آذر ماه 57 به دستور امام (ره) از پادگان فرار کردم. یکی از موضوعاتی که در دوران انقلاب فراموش شده، فرار سربازان است. آن زمان فرار از خدمت به منزله یک آینده مبهم بود. زیرا هیچ کس نمیدانست که چه زمانی انقلاب پیروز میشود و در صورت دستگیری چه عاقبتی در انتظار اوست. به اسلام آباد فرار کردم. یکی از دوستان مسجدی که در شهربانی کار میکرد، مخفیانه به من خبر داد که نامه دستگیری من آمده است. از خانه فرار کردم و به مدت دو ماه در قم مخفیانه زندگی کردم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. دفاع پرس: فعالیتهای شما و پدرتان پس از پیروزی انقلاب چگونه بود؟ بهشتی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کمیته در مسجد دائر شد. به جهت اینکه از خدمت سربازی قرار کرده بودم به عنوان یک انقلابی جذب کمیته شدم. پدرم پس از پیروزی انقلاب نماینده امام (ره) در اسلام آباد شد. وی چندی بعد تصمیم گرفت که از اسلام آباد به قم مهاجرت کند. پدرم با امام راحل در جهت انتقال مشورت کرد و ایشان موافقت کردند اما مردم اسلام آباد به دیدار امام (ره) رفتند و درخواست کردند تا پدرم در این شهر بماند. دفاع پرس: هنگام آغاز جنگ تحمیلی خانواده شما در کجا زندگی میکردند؟ بهشتی: در آن زمان پدرم برای فراهم کردن شرایط سکونت راهی قم شده بود. در این مدت مادرم وسایل خانه را بسته بندی میکرد. به جهت اینکه من تازه ازدواج کرده بودم و همچنین در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شده بودم، بنابراین تصمیم گرفتم در اسلام آباد بمانم. مادرم در آن زمان 39 ساله بود و در تمام شرایط سخت و دشوار پدرم را همراهی میکرد. با وجود اینکه پزشکان به مادرم توصیه کرده بودند در یک منطقه آب و هوای خشک زندگی کند تا رماتیسمش بهبود یابد، مادرم میگفت هر چه امام راحل و پدرت بگویند من قبول دارم. اگر امام (ره) به پدرت ابلاغ کند که در اسلام آباد بماند، من نیز میپذیرم. در آن دوران پدرم کمکهای خیرین را جمع آوری کرده و بین خانوادههای نیازمند اسلام آباد تقسیم میکرد. به جهت اینکه به ایام مهر ماه نزدیک میشدیم، 30 شهریور ماه با پدرم تماس گرفتم و کسب اجازه کردم تا کمکها را میان خیرین تقسیم کنم. با موافقت پدرم روز بعد به همراه خادم مسجد شروع به بستهبندی کمکهای مردمی کردم. بسته بندی کالا تا پیش از ظهر به اتمام نرسید. آن روز منزل خانواده همسرم دعوت بودم. پیش از حرکت به منزل آنها به خانه مادرم رفتم. آنها منتظر آمدن مادربزرگم از بروجرد بودند. آن روز مادرم لوبیاپلو پخته بود. دو بار برایم غذا کشید و گفت این آخرین بار است که از دست من غذا میخوری. در آن زمان متوجه معنی این جمله مادرم نشدم. خواهرم نیز به همراه همسر و فرزندش در خانه پدریام بودند. برادر کوچکم، احسان، که پنج ساله بود، خطاب به برادر دیگرم میگفت که در راهرو نخواب ممکن است گلولهای از سمت دشمن به داخل خانه بیاید و به تو اصابت کند. محمدجواد هم پاسخ داده که اگر تیر بخورم، شهید میشوم و جایگاه شهید در بهشت است. پیش از وقوع آن حادثه، سه مرتبه خبری مبنی بر این حادثه بر سر زبانها آمد ولی هیچ یک از ما متوجه نشدیم. ابتدا استخاره پدرم بود که در آن شهادت آمده بود. دوم سخن مادرم و سوم بصیرت برادرم در خصوص شهادت. سه عاملی بود که میخواست به ما بفهماند که حادثهای رخ خواهد داد. دقایقی بعد از خوردن ناهار به دفتر برگشتم. رادیو در دفتر مسجد روشن بود. پیامی مبنی بر تجاوزات عراق و پاسخ قطعی ما در خصوص بمبارانهای عراق اعلام شد. یکی از اهالی محل در همین حین وارد مسجد شد و از من خواست تا از طریق بلندگو به مردم اعلام کنم که عراق حمله کرده است و آماده باشند. از انجام این عمل سر باز زدم و گفتم که این امر باعث رعب و وحشت میان مردم میشود. آن فرد با شنیدن پاسخ من از مسجد خارج شد. دقایقی بعد با شنیدن صدای هواپیما از دفتر مسجد خارج شدم. هواپیماها به قدری به زمین نزدیک شده بودند که برگهای درخت توت بر روی زمین ریخت و شیشهها شکست. در آن لحظه گمان کردم که هواپیماهای ایرانی هستند که به سمت عراق میروند اما وقتی که چترهایی از هواپیما به سمت زمین پرتاب شد، یقین یافتم که این هواپیماهای عراقی است. در همین حین موج یک انفجار من را پرتاب کرد. از زمین که بلند شدم، صورتم پر از خون بود. صورتم را داخل حوض آب کردم. آب رنگ خون گرفت. میخواستم به خانه پدرم که به فاصله 10 متری از مسجد بود برای پانسمان بروم که ناگهان دیدم خانه پدرم فرو ریخته است. به سمت آنجا دویدم. خواهرم با آوار به پایین میآمد که دست او را گرفتم و به بیرون کشیدم. وسط خیابان هر کسی که در حال عبور بود، ترکش خورده بود. یک نفر دست و سرش قطع شده و در حال سوختن تکان میخورد. همچون تنه درخت، سوخته و سیاه شده بود. هفت نفر از اعضای خانوادهام اعم از مادرم، داماد، نوه، سه برادر و مادرم بزرگم در زیر آوار مانده بودند. از یک تیرآهن گرفتم و خودم را به بالای ساختمان کشیدم. آجرچینهای اتاق باقی مانده بود. پایم را که روی اولین آجر گذاشتم، ساختمان فرو ریخت و من حدود فاصله 9 متر به زمین سقوط کردم. بر اثر پرتاب، از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم، روی میز در داروخانه بودم. فکرم را که متمرکز کردم، متوجه شدم چه حادثهای رخ داده است. بعدها برایم روایت کردند که بعد از سقوطم از ساختمان، من را همراه با شهدا به بیمارستان منتقل کردند. مسئول داروخانه بیمارستان که یکی از دوستان مسجدیام بود، متوجه میشود که من نفس دارم. من را به داروخانه برد و سرم میزند. سرم را از دستم باز کردم و به سمت خانهمان رفتم. با لودر آوارها را برداشتیم و پیکرها را پیدا کردیم. مادرم را در حالی پیدا کردیم که سه برادرم را در آغوش گرفته و تیرآهن از پهلوی سمت راستش وارد شده و از سمت دیگر خارج شده بود. دفاع پرس: چه زمانی به پدرتان خبر این حادثه را دادید؟ بهشتی: اهالی محل شب حادثه طی تماس تلفنی با دفتر آیت الله گلپایگانی میگویند که نارنجکی به منزل ما پرتاب شده است. پدرم آن زمان در قم مسئول مسجد امام المهدی (عج) شده بود. وی زمانی به منزل رسید که ما پیکرها را از ساختمان خارج کرده بودیم. پدرم در آن لحظه با دیدن منزل و پیکر هفت تن از اعضای خانوادهاش رو به قبله ایستاد و گفت: «هو المالک و نحن المملوک». پیکرها را برای تشییع و خاکسپاری به بروجرد منتقل کردیم. در این حادثه بیشترین ضربه را خواهرم خورد زیرا علاوه بر اعضای خانوادهاش، فرزند و همسرش نیز شهید شدند. ادامه دارد...
[ یک شنبه 19 آذر 1396 ] [ 9:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
24 آبان 1396 هجری شمسی برابر با 26 صفر 1439 هجری قمری و 15 نوامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۶۵۷۹۷ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 15November 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (24 آبان)
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
بسیج به عنوان یک نیروی پاک و خالص کار خود را 10 ماه بعد پیروزی از انقلاب اسلامی آغاز کرد و در مدت کوتاهی به رشد و شکوفایی وصفناپذیری رسید. به طوری که از آذر ماه سال 61 تا 62 هشتصد هزار نفر تحت پوشش آموزشهای عمومی بسیج در زمینههای عقیدتی، سیاسی و نظامی قرار گرفتند. کد خبر: ۲۶۶۱۵۹ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۰۲:۲۰ - 15November 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، امام خمینی (ره) در پنجم آذر 58 حدود 10 ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی طی سخنانی تشکیل بسیج سفارش و تاکید کردند. پس از تصویب مجلس شورای اسلامی بسیج در دی ماه 59 فعالیتهایش را به صورت جدی آغاز کرد و در مدت کوتاهی به رشد و شکوفایی وصفناپذیری رسید. به طوری که از آذر ماه سال 61 تا 62، 800 هزار نفر تحت پوشش آموزشهای عمومی بسیج در زمینههای عقیدتی، سیاسی و نظامی قرار گرفتند. این آمار تا آذر ماه سال 63 به 2 میلیون 672 هزار و 21 نفر رسید که از این تعداد 2 میلیون و 246 هزار و 232 نفر آموزش اعزام به جبهه و سه هزار و 678 تربیت مربی و بالاخره هزار و 150 نفر نیز آموزشهای لازم دریایی را دیدند. در همین سال 811 ناحیه مقاومت و بیش از 10 هزار پایگاه مقاومت تشکیل شده بود. در مورد بسیج عشایری نیز تا آذر ماه سال 1363 بیش از 70 پایگاه مشغول به کار بودند. آمار بسیجیهای آموزشدیده تا آبان ماه سال جاری (1367) به بیش از 24 هزار و 389 ناحیه و پایگاه بالغ بر 410 هزار نفر از کارمندان فنون نظامی را آموزش دیدند و همچنین از سال 66 تا 67 بیش از یک میلیون و 250 هزار و 645 نفر از دانشآموزان در مدارس خود آموزشهای نظامی دیدند. در ادامه حضور بسیجیان دوران دفاع مقدس جهت اعزام به مناطق عملیاتی را در قالب عکس مشاهده کنید. انتهای پیام/ 131
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
پیکر شهید تازه تفحص شده، غلامحسین ترکدهنو پس از گذشت 32 سال از شهادتش شناسایی شد. کد خبر: ۲۶۶۳۶۱ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۷ - 15November 2017 به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، طبق اعلام کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح هویت یکی دیگر از شهدای تازه تفحص شده شناسایی شد. بهرام دوست پرست، نماینده کمیته جست و جوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در استان همدان اظهار داشت: پیکر شهید مفقودالاثر غلامحسین ترک دهنو پس از 32 سال شناسایی شد. پیکر مطهر این شهید که چندی پیش در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدا توسط کمیته جست و جوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح به وطن بازگشت از طریق انجام آزمایشات دی ان ای شناسایی شد. انتهای پیام/ 112
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روایتی تاثیر گذار از کمک رسانی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده (فرمانده گردان عمار) به مردم زلزله زده بم را در ادامه میخوانیم. کد خبر: ۲۶۶۴۸۲ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۴ - 15November 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، روایتی تاثیر گذار از کمک رسانی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده (فرمانده گردان عمار) به مردم زلزله زده بم را در ادامه میخوانیم. سال 82 در بم زلزله آمد یک روز عصر از فرودگاه زنگ زد خانه و گفت: «من دارم میرم بم» پرسیدم: «با کی» گفت: «با هلال احمر.» یک هفته ای برای کمکرسانی آنجا ماند. وقتی که از بم آمد تا مدت ها هر وقت میخواستم کباب درست کنم نمیگذاشت و میگفت: «توی بم خیلی از خانه ها به خاطر زلزله اتصال برق پیدا کردندو آتش گرفتند. برای همین خیلی ها سوختند. بوی گوشت سوخته هنوز زیر دماغمه. بوی کباب که بهم میخوره حالم بد میشه.» منبع: کتاب قرار بی قرار
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهیده بنتالهدی صدر تعریف میکند: «در ایام کودکی همین که با برادرم پول اندکی به دست میآوردیم آن را جمع میکردیم و سید محمدباقر با آن کتابی میخرید...» کد خبر: ۲۶۶۵۰۵ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۴ - 15November 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در دوران کودکی در خانوادهای بسیار فقیر زندگی میکرد. شرایط عمومی عراق و جایگاه آیتالله سید حیدر صدر (پدر شهید صدر) بهعنوان عالمی که زهد را سرلوحه حیات و همدردی با مردم را شیوه معاش ساخته بود، اجازه نمیداد که این خانواده از رفاه برخوردار باشد و معمولاً در شرایط سخت اقتصادی میزیست. خود شهید صدر از دوران کودکی و فقر اینگونه یاد میکند: «من و خانوادهام اولین شب پس از فوت پدرم را به گرسنگی گذراندیم و پولی نداشتیم که با آن چیزی برای شام تهیه کنیم». اما این فقر و سختی هیچگاه خانواده صدر را از مسیر علم باز نداشت. شهیده بنتالهدی که حدود سه سال از برادرش محمدباقر کوچکتر بود درباره مطالعات مشترکشان در همان دوران کودکی تعریف میکند: «در ایام کودکی همین که با برادرم پول اندکی به دست میآوردیم آن را جمع میکردیم و سید محمدباقر با آن کتابی میخرید. با هم آن را مطالعه میکردیم و وقتی کاملاً آن را میفهمیدیم، سید آن کتاب را می فروخت تا با پول آن، کتاب دیگری خریداری کند. وضعیت حتی پس از مهاجرت به نجف اشرف هم به همین شکل بود». این در حالی است که شهید صدر در یازده سالگی برای تحصیل تماموقت دروس حوزوی به نجف هجرت کرد. گذشته از نبوغ، همین تلاشها و مطالعات بود که صدر را از همان کودکی از دیگران متمایز میساخت. استاد محمدعلی خلیلی (هممدرسهای شهید صدر در دوران کودکی) میگوید: «ما با هم در یک مدرسه درس میخواندیم، او کلاس سوم بود و من سال آخر ابتدایی… زنگهای تفریح او یک گوشه از مدرسه که مخصوص خودش بود مینشست و تعدادی از همسنوسالهای خودش و دوستان همکلاسی یا برخی از بچههای کلاسهای بالاتر دورش جمع میشدند … حرفهای او مربوط به درس و کلاس نبود و ما قبلاً چیزی دربارهشان نشنیده بودیم. کلمههایی که استفاده میکرد برای ما یا نامفهوم بود یا سخت. ما اولین بار «مارکسیسم» و «امپریالیسم» و «دیالکتیک» و «اپورتونیست» را آنجا از زبان او شنیدیم. کلمههای دیگری هم از او شنیدیم که فکر کنم اسم فلاسفه و دانشمندان و شخصیتهای اینچنینی بود که من فقط «ویکتور هوگو» و «گوته» را یادم میآید و بقیه هم ـ گذشته از اینکه چهل سال از آن زمان میگذرد ـ چون تلفظشان سخت بود همان موقع از ذهنم رفت. واقعاً برای ما عجیب بود. ما این اسامی را در کتابهای درسی ندیده بودیم. در کتابهای ما فقط اسم «ادیسون» و «نیوتن» و چند نفر دیگر و حرف از اکتشافات و اختراعاتشان آمده بود.» ر.ک: محمد باقر الصدر؛ السیرة و المسیرة فی حقائق و وثائق، ج١، ص١٣٠. منبع: مشرق
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
وی در ادامه با اشاره به فرا رسیدن سالروز آزادسازی سوسنگرد افزود: احترام به سوسنگرد احترام به همه شهیدان به خونخفتهای است که خونشان را برای اسلام و اعتلای کلمه «الله» فدا کردند. حجتالاسلام موسوی ادامه داد: مردم مازندران در دو سنگر آزادسازی و بازسازی سوسنگرد همت کردند که این تلاش قابل تقدیر است. مسئولحوزه نمایندگی ولی فقیه در سازمان جهاد کشاورزی مازندران عنوان کرد: دشمن به دنبال نابودی انقلاب اسلامی است و چون موفق نشده است به دنبال از بین بردن محتوای انقلاب است و باید بداند در هیچ زمینهای موفق نخواهد شد. انتهای پیام/
[ چهارشنبه 24 آبان 1396 ] [ 7:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
انجمن «ادواردو آنیلی» یک انجمن مردمی برای تبلیغ اسلام است که تازه مسلمانان زیادی را در خود جای داده است. به مناسبت سالگرد شهادت شهید آنیلی سراغ مدیر این انجمن رفتیم. کد خبر: ۲۶۶۵۵۹ تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۱ - 15November 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «باشگاه یوونتوس» یکی از محبوبترین باشگاههای اروپاست که در ایران نیز طرفدار زیادی دارد. عدهای آرزو دارند کاش برای یکبار هم که شده ستارههای راهراه پوش را از نزدیک ببینند. مثل ماشین «فراری» و خودروی «لامبورگینی» که داشتن آن یا حتی یک دوردور ساده با آن در خیابانهای شهر برای عدهای یک آمال و آرزوی بزرگ و دست نیافتنی است. حالا تصور کنید پسر کسی باشید که باشگاه یوونتوس و کمپانی فراری و لامبورگینی و چندین بانک و کارخانه صنعتی تنها بخشی از درآمدهایش باشد. پسری که بعد از آنکه یک روز در کتابخانه دانشگاه «پرینستون» نیویورک برای اولین بار قرآن را در دستانش گرفت و برای اولین بار از روی کلماتش خواند به همه داراییهایش پشت پا زد و مسلمان شد و بابت این مسلمان شدن هزینههای زیادی داد تا اینکه به طرز مشکوکی شهید و جنازه اش زیر یک پل پیدا شد. امسال 24 آبان ماه دقیقا 17 سال از شهادت «ادواردو آنیلی» مسلمان ایتالیایی میگذرد. شهید مظلومی که داستان زندگیاش تعداد زیادی را متحول کرد تا افراد زیادی را مسلمان کند. در کشور ما نیز موسسهای به نام این شهید وجود دارد که فعالیتهایش را روی تبلیغ اسلام تازه مسلمانان و حل مشکلاتشان متمرکز کرده است. به همین بهانه سراغ «جمال طاهری» مدیر این انجمن رفتیم تا درباره این انجمن و بخش تازه مسلمانهایش بیشتر بدانیم. ایده انجمن «ادورادو آنیلی» از مستند «ادواردو» شروع شد «جمال طاهری» متولد 1363 در شهر اصفهان است که در حال حاضر مدیریت انجمن «ادواردو آنیلی» را به عهده دارد. انجمنی که جرقه شکلگیری آن از دیدن یک مستند درباره «ادواردو» در دهه هشتاد شکل گرفت تا به امروز برسد: «حدود سال 1384بود که مستندی به نام «ادواردو» برای شهید «ادواردو آنیلی» پخش شد. تا مدتها وقتی شب ها میخواستم بخوابم وقتی به این مستند فکر میکردم گریهام میگرفت. بعد از مستند دیگر فیلمها و سریالهای سرقت از بانک و فیلمهای جنایی برایم مفهومی نداشت. به خودم میگفتم یک نفر به نام ادواردو در زندگی همه چیز داشت اما به خاطر اعتقادی که من در آن بزرگ شدم همه را کنار زد. در حالی که من همه آن اعتقاد را داشتم ولی ادواردو برای رسیدن به این اعتقادات کلی زجر کشید.آن زمان رشته روانشناسی میخواندم. دریک دوره تابستانی امام زمان شناسی هم شرکت کردم. در آن دوره کتابخانه تخصصی وجود داشت که آیت الله میردامادی که الان نجف هستند آنجا بودند. ایشان توریستهایی که به اصفهان میآمدند را آنجا میآوردن و با آنها بحث میکرد و از این طریق خیلیها را مسلمان کرده بود. حتی در هیئتشان هم تازه مسلمانان را میآورد و با آن حرف میزد. برایم خیلی جالب بود. بعد از یک سری DVDدیدم که در آن پروفسور لگنهاوزن که یک آمریکایی شیعهست و الان در قم زندگی میکند برای مردم عادی و روستایی صحبت میکند. این فیلم حس خوبی به من نداد. حس کردم نه مخاطب حرف سخنران میفهمد نه سخنران جو را درک میکند. آنجا بود که به حاج آقای میردامادی گفتم چرا روی توریستها و جوانها بیشتر کار نمیکنید؟ چون توریستهای زیادی به اصفهان میآیند و میتوان از داستان ادواردو استفاده کرد و آنها را درگیر کرد. حاج آقا هم خیلی موافق بود و خودش حتی خانهاش را فروخته بود تا در تمام اروپا تبلیغ اسلام کند. به من گفت برو طرحی که داری را مکتوب بنویس و برایم بیار. طرح را نوشتم و اسمش را گذاشتم «انجمن اسلامشناسی نوین» اما یکی از اساتید گفت کلمه «نوین» را بردار. بعد گفتم چرا اسم خود ادورادو را روی انجمن نگذارم؟ و همین شد که «انجمن ادواردو آنیلی» شکل گرفت.» خواندن قرآن در کتابخانه دانشگاه پرینستون ادواردو را مسلمان کرد آقای طاهری معتقد است داستان «ادواردو آنیلی» آنقدر خاص و عجیب است که شنیدن آن هرکسی را میتواند تکان دهد. پسر پولداری که در اوج شهرت و ثروت بود اما به همه آنها پشت پا زد و اسلام آورد:« منتهی آرزوی تعداد زیادی از جامعه ما قسمتی از دارایی این شخصیت است. مثلا آرزوی یک مهندس ما این است که در کارخانه فراری کند کند. در صورتیکه کارخانه فراری بخش کوچکی از دارایی خانواده ادواردو بود. یا فوتبالیست ما آرزو دارد نیمکت نشین یوونتوس شود یا تماشاگر ما دوست دارد یک بازی یوونتوس را از نزدیک ببیند. اما باشگاه یوونتوس صاحبش پدر ادواردو است. قدرت این خانواده آنقدر زیاد است که نخست وزیر ایتالیا برای دیدنشان وقت میگیرد و آقای آنیلی میگوید وقت ندارم! حالا فکر کنید تنها پسر این خانواده که قرار است وارث این ثروت باشد به دانشگاه پرینستون نیویورک یا با اصطلاح دانشگاه بچهپولدارها فرستاده میشود و آنجاست که قرآن را برای اولین بار در کتابخانه میبیند و تحت تاثیر قرار میگیرد. طوری که بعدها میگوید احساس کردم که خداوند در این کتاب با من سخن میگوید و ادواردو 4 سال قبل از انقلاب مسلمان میشود. بعد از آن مناظرهای از آقای دکتر قدیری ابیانه با ژورنالیستهای عراقی، آمریکایی و ایتالیایی میبیند و تحت تاثیر قرار میگیرد. همین زمینه میشود که ادواردو شیعه شود و با امام و انقلاب اسلامی آشنا شود و چندین سفر به ایران بیاید.» دنبال تشکیل یک ساختار حمایتی برای تازه مسلمانان بودیم انجمن ادواردو آنیلی ابتدا با نگاه روانشناسانه وارد کار شد تا کار مشاوره و روانشناسانهای با آموزههای اسلامی به مخاطبانش ارائه دارد. اما به مرور این نگاه تغییر کرد و با ورود بخش «رهیافتگان» به انجمن کار به شکل دیگری ادامه پیدا کرد:« در سال 91 بخش رهیافتگان را در نمایشگاه قرآن تهران در دست گرفتیم و هرشب از یک تازه مسلمان دعوت میکردیم که با استقبال بسیار خوب مردم و مسئولین مواجه شد. بعد توانستیم تازه مسلمانها را برای شرکت در برنامههای تلویزیونی معرفی کنیم. جلوتر که رفتیم و وارد زندگی تازه مسلمانها شدیم دیدیم مشکلات بسیار زیادی دارند. فرد تا مسلمان میشود طرد میشود. وقتی طرد میشود جز خدا کسی را ندارد. از طرفی جامعه اسلامی با شک و تردید به او نگاه میکند. اگر خارجی باشد که میگویند:«نکند جاسوس باشد!» اگر ایرانی باشد کمترکمکش میکنند. فرد تازه مسلمان تنها میشود و بسیاری موضوعات مختلف که باعث شد ما به سمت این برویم که یک ساختار حمایتی برای تازه مسلمانان تشکیل بدهیم.» مهندس هوش مصنوعی و پزشکی که بعد از مسلمان شدن بیکار شد آقای طاهری می گوید در تازه مسلمانات پتانسیل های خوب و عجیب و غریبی وجود دارد که می تواند برای تبلیغ اسلام بسیار کمک کننده باشد. تازه مسلمانهایی که هرکدام به شکلی اسلام را پیدا کردند و تسلمیش شدند اما بعد از اسلام آوردن دچار مشکلاتی میشوند که انجمن در حل آن به آنها کمک میکند:« بعضیها عاشق شدند و مسلمان شدند. برخی تحقیقات زیادی کردند و بعد از این تحقیقات مسلمان شدند. عدهای جایگاه علمی بسیار بالایی دارند و مسلمان شدند. برخی هم کارگر سادهای هستند اما مسلمان شدند. یک مورد خاصی که وجود دارد آقای «حسین خوان فرانسیسکو» است. آقای فرانسیسکو دکترای مخابرات دارد و دورههای ویژه در شرکتIBMآمریکا دیدهاست و در آنجا هوش مصنوعی کار کردهاست. بعد از سرطان پدرش به این فکر میکند من که هوش مصنوعی کار میکنم چرا در بحث پزشکی نمیتوانم کمک کنم؟ بعد از آن 7سال پزشک عمومی میخواند تا هوش مصنوعی را با پزشکی ادغام کند. بعد از آن با امامحسین (ع) آشنا میشود وشیعه میشود و به ایران میآید. بعد عاشق دختری میشود و ازدواج میکند. اما این بنده خدا چندسال در ایران بیکار بود.هر سازمانی که میرفت میگفت که من متخصص هوش مصنوعی هستم به او توجهی نمیکنند. از طرفی همIBMبرایش پاپوشی درست میکنند و برایش 7 سال زندان میبرند. ما پیگیریهای زیادی کردیم و نخبه بودن ایشان را ثابت کردیم. از طرفی هم برای اینکه مدرک پزشکیاش تایید شود یکسال در دانشگاه شهیدپزشکی کارورزی رایگان کرد و در حال حاضر در یکی از بیمارستانهای کشور مشغول به کار است.» ازدواج تنها پله اول مسلمان شدن برخی تازه مسلمانهاست یکی از علل زیادی که سبب مسلمان شدن غیرمسلمانان شده ازدواج است. فرد قبل از اسلام آوردن با مسلمانی روبرو میشود و بعد تصمیم به ازدواج با او میگیرد و برای همین مسلمان میشود. آقای طاهری میگوید ابتدا نمیخواستیم روی این نوع افراد کار کنیم. اما متوجه شدیم که از ادواج فقط بخشی از مسلمان شدن آنها بودهاست:«بسیاری بعد از اینکه مسلمان شدن و سبک زندگی اسلامی را دیدند و با اسلام آشنا شدند تازه موتورشان روشن شدهاست و ازدواج تنها جرقهای از هدایتشان بودهاست. نمونههای زیادی هم در این مورد هست. مثل خانم «صبا بابایی» که تنها مادر شهید خارجی دفاع مقدس است. خانم بابایی دوست داشته هنرپیشه شود اما با یک تاجر مومن یزدی آشنا میشود و بعد از ازدواج به ایران میآید. آنقدر این خانواده یزدی رویش تاثیر میگذارد که قبل از انقلاب در تظاهراتها شرکت میکرد و بعد از انقلاب نیز پسرش را به جبهه میفرستد و در نهایت مادر شهید میشود. حالا بعد از شهادت پسرش خودش را وقف جانبازان شیمیایی کردهاست. از طریق این خانم هم ایران ارتباطات بسیار خوبی ایران با مراکز فرهنگی هیروشیما برقرار کردهاست.» بت پرستی که بعد از اسلام در کشورش حوزه علمیه تاسیس کرد در میان تازه مسلمانانی که در انجمن رهیافتگان حضور دارند تعدادی هم هستند که بعد از تحقیقات بسیار و همچون «سلمان فارسی» تمام دینها را تجربه کردند و در نهایت اسلام آوردند. آقای طاهری از فردی به نام «شیخ محمد کارو لاسکا» به عنوان یکی از نمونههای خاص این مورد اسم میبرد:«آقای لاسکا در کشور غنا بت پرست بودهاست. همه خانوادهاش بت پرست بودهاند. اما او نمیتوانسته این کار را قبول کند. میگفت وقتی میگفتند این خداست خندهام میگرفت. بعد با مسیحیت آشنا میشود و درس طلبگی مسیحیت میخواند. اما در مسیحیت نیز دچار شبهه و ابهاماتی میشود. بعد از هرکی میپرسد درست و حسابی جوابش را نمیدهد تا اینکه او را به یک کشیش حکیمی معرفی میکنند و میگویند او حتما جوابت را میدهد. وقتی به کشیش میرسد میگوید که اگر دنبال حقیقت هستی مسلمان شو. و بعد از تحقیق مسلمان میشود. بعد از اسلام آوردن با وهابی ها آشنا میشود. انقلاب ایران را که میشنود او را از شیعهها میترسانند اما او میگوید به حرف شما مسلمان نشدم که حالا بترسم و بعد از آن شیعه میشود و به هند میرود. آنجا هم به شک و شبهه میرسد چون دیده بود شیعیان روی مهر نماز میخوانند تا اینکه خواب امام خمینی را میبیند و امام به او میگوید که راه درستی را پیش گرفتهای و آرامش پیدا میکند. بعد به کشورش برمیگردد و میفهمد چون مبلغ شیعه است سفیر عربستان برای سرش جایزه گذاشته تا اینکه به ایران میآید و 8سال در نجف آباد اصفهان زندگی میکند. در نهایت به قبیله خودش برمیگردد و حوزه علمیه تاسیس میکند شیعه پرورش میدهد.» هدف ما در رهیافتگان این است که به تازه مسلمانان حس خانواده بدهیم انجمن ادواردو آنیلی تاکنون یک کتاب درباره شخصیت «ادواردو» به چاپ رسانده تا کارهای تبلیغیاش را از طریق کتاب نیز ادامه دهد و حالا در تلاش کتاب قصههای ادواردو را برای کودکان نیز تولید کند و معتقد است در شهادت ادواردو یک حکمت بزرگ است که باید از این حکمت برای تبلیغ اسلام استفاده شود. آقای طاهری درباره اهداف بلند مدت این انجمن میگوید:« هدف بلند مدت ما این است که یک مرکزی وجود داشته باشد که افرادی که مسلمان شدهاند اینجا مثل یک خانواده برایشان باشد و همدیگر را پیدا و حمایت کنند و بعد از پتانسیلهای کمکی و تبلیغ این افراد که از کشورهای مختلف آمدهاند برای تبلیغ اسلام استفاده کنیم. یک بخشی هم افرادی هستند که داخل ایران مسلمان شدند که مشکلاتشان هم بسیار زیاد است و طرد میشوند. بسیاری از اینها مشکل ازدواج دارند. یکی از دوستان تعریف میکرد در یکی از مجالس آیت آلله ناصری با خانمی روبرو شده که حدود 50 سال سن داشت و از من خواست به حاج آقا سلام برسانم. وقتی گفتم چرا شما و همسرتان باهم نمیروید. گفت من مادرم یهودی بود و بعد از ازدواج با پدرم مسلمان شد. به همین خاطر ما از دو طرف یهودی و مسلمان طرد شدیم و کسی به خواستگاری ما نیامد. فرد برای خدا مسلمان میشود اما تنها میشود و ما دوست داریم سازوکاری ایجاد شود که تازه مسلمانان همدیگر را پیدا کنند و حس کنند متعلق به یک خانواده هستند.» در پایان آقای طاهری از مسئولین گله هم دارد و گلههایش را اینطور به ما میگوید:«از مسئولین گله دارم. چون معمولا در حرف و زبان جلو میآیند. اما هنگام عمل آن نگاه اسلامی کمتر وجود دارد. متاسفانه از تازه مسلمانها فقط به عنوان ابزار تبلیغاتی استفاده میکنند و حتی در مواردی با آنها بدهم برخورد شدهاست. اما وقتی به کمک آنها نیاز داریم ما را یاری نمیکنند.» منبع: مهر
روزشمار دفاع مقدس (19 آذر)
ادامه مطلب
شهادت هفت تن از اعضای خانواده مرحوم «بهشتی» در نخستین روز جنگ تحمیلی
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (24 آبان)
• شهادت شهید محمدامین اسدی (1359 ه.ش)
• آغاز عملیات نامنظم فتح 3 در منطقه دهوک توسط سپاه پاسداران (1365 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم جلیل خادمی (1394 ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم بهزاد سیفی (1394 ه.ش)
• روز بزرگداشت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبایی
• روز کتاب و کتابخوانی
ادامه مطلب
نقش برجسته بسیجیان دوران دفاع مقدس+ تصاویر
ادامه مطلب
شناسایی هویت پیکر شهید غلامحسین ترکدهنو پس از 32 سال
وی افزود: این شهید معزز از شهدای مفقودالجسد لشکر 32 انصارالحسین (ع) استان همدان است که در سوم اسفندماه 1364 به عنوان بسیجی در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو حضور یافته و ردای سرخ شهادت را بر تن کرد.
نماینده کمیته جست و جوی مفقودین در استان همدان گفت: خبر بازگشت و شناسایی پیکر مطهر این شهید عصر دیروز سه شنبه 23 آبان ماه 96 با حضور امام جمعه فرماندار ملایر و جمعی از مسئولان و فرمانده سپاه این شهر به خانواده وی اطلاع داده شد. مراسم تشییع و خاکسپاری شهید غلامحسین ترک دهنو از سوی ستاد تجلیل ازشهدای شهرستان ملایر اعلام میشود.
ادامه مطلب
شهیدی که از بوی گوشت سوخته حالش بد میشد
ادامه مطلب
شهید صدر چگونه در اوج فقر کتاب میخرید؟
ادامه مطلب
احترام به سوسنگرد احترام به شهیدان است
ادامه مطلب
انجمنی که «پولدارترین شهید» را معرفی میکند
ادامه مطلب