دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهيد «باقر سليمانی» شکافنده صفوف دشمن

شور و شوق خدمت به جمهوری اسلامي باقر را لحظه‌ای به خود وا نگذاشت و علاوه بر انقلاب برونی يک انقلاب درونی وی را فرا گرفت تا در او تحولی عظيم در حرکت به سوی وصال خويش آغاز شد.

کد خبر: ۲۳۱۵۸۹

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰ - 26March 2017

شهيد «باقر سليمانی» شکافنده صفوف دشمنبه گزارش دفاع پرس از شیراز، در دی ماه سال 1337 شمسی هنگامي که ابرهای تيره ضلالت و گمراهی سراسر فضای کشور بزرگ ايران را فراگرفته بود و مانع تابش نور هدايت می گشت در خانواده ای مذهبی و متدين در خشت فرزندی متولد شد که نامش را باقر نهادند و چه اسم با مسمائی (شکافنده) شايد در آن روز پدر و مادر نمی دانستند که يک روز باقرشان شکافننده صفوف دشمنان اسلام خواهد شد.

باقر در دامان مادر مهربان و پدر دلسوزش تربيت و پرورش يافت، در سن 6 سالگي وارد دبستان شد تا به سلاح علم مسلح شود.

پس از اتمام تحصيلات ابتدایی دوران راهنمایی را در شهرهاي کازرون و شيراز ادامه داد و در زماني که مبارزات ملت غيور مسلمان پايه هاي رژيم طاغوت شاهنشاهي را لرزان کرده بود و امت اسلامي به نداي حق طلبانه امام لبيک گفته وارد ميدان مبارزه شده بودند تحصيلات متوسطه را با اخذ ديپلم طبيعي به پايان رسانيد و براي انجام خدمت سربازي وارد سربازخانه کرج شد و به عنوان سپاهي ترويج خدمت را شروع کرد.

در اين زمان بود که طنين فرياد جان بخش امام و رهبر خويش حضرت آيت الله العظمي امام خميني را شنيد که فرموده سربازان از سربازخانه ها فرار کنند.

باقر به اين ندا لبيک گفت. با ديگر ياران خود از سربازخانه فرار کرده و زير بار ننگ خدمت به طاغوت نرفت و عازم ديار خويش گردید و از آن زمان به بعد نهاد پاک باقر تجلي گاه فطرت پاک انساني شد و شور شوق ياري دين خدا و رهبر امت اسلام در سينه خروشانش جاي گرفت.

با مشاهده بلال هاي زمان در زير شکنجه و جعفرابن ابي طالب ها در تبعيد دريافت که بايد پتک برداشت و ابراهيم وار سراغ طواغيت رفت. لذا باقر در تشکل و بسيج حرکت هاي مردمي اسلامي عليه رژيم ستم شاهي نقش موثري را ايفاء نمود. تا اين که خداوند نعمت پيروزي را نصيب ملت ايران کرد. باقر به امر امام خويش به پادگان آموزشي کرج برگشت و با شور و شوق وارد پادگان شده و خدمت سربازي را در کنار ياران باوفائي چون شهيد عبدالنبي صالحي در دامغان به اتمام رساند. 
 

شور و شوق خدمت به جمهوري اسلامي باقر را لحظه اي به خود وانگذاشت و علاوه بر انقلاب بروني يک انقلاب دروني وي را فراگرفت در او تحولي عظيم در حرکت به سوي وصال خويش آغاز شد . هر جا که حضور در صحنه لازم مي شد باقر حاضر بود قبل از شروع جنگ تحميلي بلافاصله دوره آموزش را همراه عده اي از دوستان در کازرون تحت مربي گري شهيد علي اکبر پيرويان سپري نمود و با شروع جنگ همراه اولين گروه اعزامي از کازورن رهسپار جبهه هاي حق عليه باطل شد و وارد صحنه نبرد با دشمن اسلام گرديد .

 

در جريان محاصره سوسنگرد که خود جزء محاصره شدگان بود و دلاوريهاي چشم گيري از خود نشان داد که زبانزد همرزمان شد. پس از شکستن محاصره سوسنگرد به دست شهيد دکتر چمران باقر رشادتها و شجاعتهايش را در زمين سوسنگرد و هويزه به ثبت رساند و جهت مرخصي چند روزه راهي ديار خود گشت پس از اتمام مرخصي قصد بازگشت به جبهه را داشت که با صدور حکمي از فرمانده سپاه پاسداران کازرون مامور تشکيل و راه اندازي بسيج نوپاي منطقه خشت و کمارج شد و مدت شش ماه با کمترين امکانات با کمک تني چند از دوستان به آموزش و بسيج نيروهاي مردمي پرداخت که در اين ايام تيري به کتفش اصابت کرد که چند روزي بستري و مورد معالجه قرار گرفت.

با تشکيل گردان رزمي سپاه در شيراز به عضويت اين گردان درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشي در عمليات ثامن الائمه براي شکستن حصر آبادان شرکت کرد و مردانه جنگيد تا از ناحيه چشم و دست مجروح گرديد و در تهران چند روزي بستري شد. پس از معالجه مختصري دوباره آهنگ نبرد کرد و به جبهه بازگشت. و در عمليات غرورآفرين طريق القدس با سمت معاونت گردان شرکت نمود.

پس از پيروزي رزمندگان در اين عمليات با اصرار دوستان به سپاه کازرون مراجعت و فرماندهي سپاه پاسداران قائميه را به عهده گرفت. ضمن خدمت خالصانه به مردم محروم اين منطقه با خوانين و زالوصفتان آن ديار درگيري فراوان داشت و بدين ترتيب مهر و علاقه اي خاص در دل مردم شهيد پرور قائميه پيدا کرد.

 در اين ايام برادر بزرگوارش اصغر در عمليات بيت المقدس مفقودالجسد گرديد. باقر با شنيدن خبر اصغر در جنگ با کفر مصمم تر شد و عازم جبهه شد و فرماندهي عمليات يکي از گردانها را به عهده گرفت و با تشکيل تيپ فاطمه الزهراء (س) وارد اين تيپ شد و در واحد طرح و عمليات آن تيپ به عنوان فرمانده عمليات گردان و مدتي نيز به عنوان معاون اطلاعات و عمليات تيپ مذکور مشغول خدمت شد و مدتي هم در پاسگاه زيد فرمانده خط و مسئول محور بود . علاوه بر شرکت در عمليات پيروزمندانه محرم ـ والفجر مقدماتي ـ والفجر يک ـ يک شب که در دهلران در جلسه فرماندهي تيپ و گردانها شرکت داشت مورد سوء قصد منافقين کوردل قرار گرفت که در اين جريان يکي از همرزمانش شهيد ماندني پور فرمانده گردان امام حسين (ع) به درجه رفيع شهادت نائل و باقر از ناحيه زانو مجروح شد.

 

با ادغام تيپ فاطمه الزهرا(س) در لشکر 19 فجر جهت آموزش و دوره فرماندهي طرح شهيد باقري به تهران اعزام و بعد از گذراندن 5 ماه دوره آموزش به عنوان مربي آموزش فرماندهان گردانها طرح لبيک يا خميني منطقه چهار سپاه مشهد به نيشابور عزيمت نمود و در جريان عمليات خيبر به جبهه بازگشت و به سمت فرماندهي گردان حضرت زينب کبري (س) منصوب شد و همراه گردانش مدتي مسئول حافظت از جزيره آزاده شده مجنون بود.

 

 باقر در اين مدت همواره لباس رزم بر تن داشت و لحظه اي خستگي در چهره اش ظاهر نمي شد و همواره آرزوي شهادت در راه خدا را داشت و نمي گذاشت پرچمي که برادرش اصغر برداشته بود بر زمين افتد و خون و روح اصغر در کالبدش دميده شده بود . قصاص خونهاي ريخته شده بر زمين را از بعثيون کافر بگيرد سرانجام آماده شرکت در عمليات والفجر 8 شد و با روحيه اي سرشار از عشق به خدا در عمليات دليرانه شرکت کرد . او مي دانست که اجر زحماتش شهادت است لذا چند روز قبل از عمليات جهت خداحافظي با خانواده و همسر و فرزند تازه متولد شده اش به خانه آمد و يک شب را در کنار آنها بود و با هم خداحافظي کردند. 

همه در چهره باقر اين دليرمرد دشمن شکن و اين شير صحنه هاي نبرد و زاهد و عارف شب انساني متقي و مخلص به انقلاب اسلامي و تلاشگر مي ديدند و براي همه الگو بود. باقر در عمليات والفجر 8 دو شبانه روز مردانه جنگيد و با فرماندهي گردانش، بعثيون مزدور آمريکائي را به خاک ذلت نشاند. تا اين که در طلوع يوم الله 22 بهمن پس از شکافتن صفوف دشمن در صحنه نبرد ساعت 5/8 صبح در تسخير مقر فرماندهي دشمن غدار از ناحيه سينه و پهلو هدف قرار گرفته و به آرزوي ديرينش يعني شهادت رسيد. شايد رمز عمليات يا زهراء بوده اين کافران هم پهلوي دوست داران زهرا (س) را هدف قرار دادند.

 باقر نه تنها در بعد شجاعت و مبارزه و جهاد اصغر با دشمنان اسلام به درجه عالي رسيده بود بلکه در بعد جهاد اکبر جهاد با نفس توفيق شاياني يافته بود به طوري که رفتار و اخلاقش با همرزمان و دوستان براي ديگران الگويي شده بود و تقوا و زهدش زبانزد گرديده. ناله هاي شبانه اش در نماز شبها و دعاي کميل ها يادآور ناله هاي شبانه رهبر و امامش بود چرا که پرورش يافته مکتب شيعه حضرت علي (ع) بود. يادداشتهاي باقي مانده از او نمايانگر تکامل عرفاني اوست که کمي از حالات دروني بوجود آمده در خودش را به رشته تحرير درآورده و بدين ترتيب بازماندگان و رهروان راه اسلام را بي نصيب از حالات خود نگذاشته است. شهادت باقر نه تنها منطقه و شهرستان و استان بلکه رزمندگان اسلام و ياران او در سپاه پاسداران و لشکر 19 فجر را عزادار کرده باشد تا همانطوري که خون اصغرها باعث به وجود آمدن باقرها شد خون باقرها هم سازنده زاهدان و عارفان و شجاعان بزرگي چون فرمانده رشيد و شجاع و با تقواي گردان حضرت زينب (س) برادر شهيد پاسدار قرآن باقر سليماني گردد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تجربه شب‌مانی در سنگرهای دوران دفاع مقدس در پادگان میشداغ

رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ارتش از امکان شب‌مانی در سنگرهای دوران دفاع مقدس در پادگان میشداغ خبر داد.

کد خبر: ۲۳۳۱۹۴

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۳ - 26March 2017

تجربه شب‌مانی در سنگرهای دوران دفاع مقدس در پادگان میشداغامیر سرتیپ دوم «ابراهیم گلفام» رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران در گفت‌وگو با خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور اظهار داشت: پادگان  میشداغ در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس توسط ارتش اداره می‌شود و اکنون جزو نقاط یادمانی راهیان نور است. در دوران دفاع مقدس توسط شهید صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش قرارگاهی در کنار ارتفاعات میشداغ ایجاد شد که خود ایشان در این قرارگاه به هدایت نیروها و فرماندهی می‌پرداخت. 

 

وی اظهار داشت: در این منطقه سنگرها و استحکامات دوران دفاع مقدس دست نخورده باقی مانده است.

 

امیر گلفام بیان کرد: میشداغ همه روزه میزبان کاروان‌های راهیان نور است و هر شب زائران بسیاری توسط کاروان شهید صیاد شیرازی به این پادگان اعزام می‌شوند و در سنگرهای دوران دفاع مقدس شب‌مانی خواهند داشت.

 

وی خاطرنشان کرد: همچنین در این اردوگاه نمایش رزمی پر هیجانی اجرا می‌شود که خاطره خوب و زیبایی را برای بازدیدکنندگان بر جای خواهد گذاشت.

خاطرنشان می‌سازد پادگان میشداغ در منطقه عمومی فکه و در شمال شهر بستان قرار دارد. 

 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهادت سهم دو برادر گیلانی

شهید «محمد حسن یعقوبی» و شهيد «حسين يعقوبی» دو برادر بودند که تجاوز رژیم بعث به ایران اسلامی را بر نتافتند و با خون خود خط سبزی از امنیت را برای کشور رقم زدند.
کد خبر: ۲۲۷۳۹۱
تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ - 26March 2017
 

به گزارش دفاع پرس از رشت، شهید «محمد حسن یعقوبی» در دوم مهر 1346 در خانواده ای مسلمان و متعهد در «اشکورات رودسر» دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی را در زادگاهش تحصیل کرد و سایر مقاطع تحصیلی را در رشت گذراند، لیکن به دلیل شغل کشاورزی خانواده و فشار اقتصادی هم در سنگر علم و دانش کوشا بود و هم در سنگر کار و تلاش و در شغل کشاورزی جهت کمک و یاری به خانواده فعالیت می کرد.

در سال 1360 از شهرستان رودسر به جبهه های جنگی اعزام شد و پس از مدتی که از حضور شجاعانه وی گذشت به عنوان فرمانده گردان در اهواز بدون ذره ای توقع از کسی انجام وظیفه می کرد .

سرانجام در تاریخ دهم فروردین 1365 در جزیره مجنون پس از نبردی طولانی با دشمنان کافر بر اثر اصابت خمپاره دشمن بعثی و به عنوان یک بسیجی 19 ساله و دلاور به مقام  والای شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش با حضور انبوهی  از امت حزب الله  و شهید پرور شهرستان های رشت و رودسر تشییع و در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد.

و اما شهيد بزرگوار حسين يعقوبي در سال 1348 از خانواده اي مسلمان و متعهد در روستاي زيباي «اشكورات رودسر» ديده به جهان گشود و در دامن پر مهر و عطوف خانواده با تربيت اسلامي رشد كرد و تحصيلات دوران ابتدايي را در روستاي اشكور رودسر به پايان رساند و ساير مقاطع تحصيلي را به واسطه منزل مسكوني كه در رشت داشتند با ديگر برادران مشغول به تحصيل گرديد.

هنوز دوران تحصيل را به پايان نرسانده بود كه از طريق دوستان بسيج سپاه رشت به سوي جبهه هاي جنوب اعزام شد و پس از رشادت و دلاوري در خور تحسين و در حين نبرد با دشمنانان بعثي از ناحيه سر و صورت مجروح و براي مداوا و درمان به بيمارستان انتقال و پس از بهبودي به سوي ميادين نبرد شتافت زيرا عدم حضور در جنگ و جبهه ها را توجيه پذير نمي دانست بلكه حضورش را تكليف و از وظايف مي دانست و سرانجام در تاريخ چهارم تیرماه 1366 عمليات نصر 4 در حالی که یک نوجوان 18 ساله بود در  منطقه ماووت عراق به وسيله خمپاره دشمن بعثي به سر اصابت، همانند مولي و مقتدايش حضرت اباعبدالله الحسين( عليه السلام ) سرش از تن جدا و در چنين حالتي به فيض عظيم شهادت نائل آمد و پس از تشیيع با شكوه امت حزب الله در جوار برادرشهیدش در گلزار شهداي رشت به خاك سپرده شد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی مهتاب گم شد

وقتی مهتاب گم شد را می‌توان شرح عملی یک حرکت عارفانه دانست؛ در حقیقت بیش از آن که این کتاب به ویژگی‌های جنگ بپردازد، شرح سفر عارفانه‌ من الخلق الی الحق، علی خوش لفظ است.

کد خبر: ۲۳۳۲۵۸

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۶:۱۳ - 26March 2017

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، «آقا گفتند ما یک قفسه‌ کتاب داریم در کنار اتاق خودمان که در آن چند صد  جلد کتاب وجود دارد، من بعضی وقت‌ها آن‌قدر مشغله‌ام زیاد است که رویم را از کتاب‌ها برمی‌گردانم تا آن‌ها را نبینم و به کار‌های اجرایی برسم. چند هفته قبل به صورت اتفاقی کتاب شما را دیدم و آن را خواندم.»

این جملات شرح نخستین آشنایی رهبر انقلاب با کتاب «وقتی مهتاب گم شد» است که به نقل از علی خوش لفظ راوی کتاب بیان شده است، او برای نخستین بار در تاریخ 95/10/16 همراه با جمعی از نویسندگان دفاع مقدس میهمان رهبر انقلاب می‌شود. دو روز پس از این دیدار بود که رهبر انقلاب دو یادداشت را به عنوان تقریظ بر کتاب وقتی مهتاب گم شد مرقوم فرمودند.

پس از نگارش تقریظ هم رهبر انقلاب در دیداری جداگانه میزبان علی خوش لفظ و خانواده‌ی محترم‌شان بودند. همچنین در بهمن ماه 95 بود که حضرت آقا در تقریظ بر کتاب «آب هرگر نمی‌میرد» از علی خوش لفظ و حمید حسام نام بردند تا اشاره‌ای مجدد به کتاب وقتی مهتاب گم شد داشته باشند.

با این همه اما گویی تاثیر کتاب و شخصیت راوی آن اندازه زیاد بود که در دیدار رهبر انقلاب با شاعران مذهبی‌سرا و همچنین دیدار با دست‌اندرکاران راهیان نور نامی از علی خوش لفظ و کتاب‌شان، به میان آمد و حتی لحظاتی رهبر انقلاب را تحت تاثیر قرار داد. مجموعه‌ی این توجهات از سوی رهبر انقلاب بود که کتاب وقتی مهتاب گم شد را از سایر آثار دفاع مقدس و حتی آثاری که ایشان بر آن‌ها تقریظ نوشته‌اند، متمایز کرد. این کتاب را باید خواند، زیرا:

روایت زندگی یک بسیجی

راوی یک نیروی اطلاعات و عملیات است. جدا از آنکه راوی صادقانه از ‌‌‌‌‌‌زندگی خود، شیطنت‌های کودکانه‌‌ی قبل از انقلاب، غرور جوانی‌ و حوادث طاقت فرسای جنگ تحمیلی سخن می‌گوید؛ توصیف شبهای شناسایی، التهاب عبور از میدان مین، جستجوهای مخفیانه برای یافتن راه‌هایی که بشود رزمندگان را تا پشت سر بعثی‌ها برد، گرفتار شدن در تله‌ها و کمین‌ها و شهادت دوستان در برابر چشم، از بخش‌های برجسته این کتاب است.

اگر «وقتی مهتاب گم شد» را به عنوان یک روایت از دفاع مقدس بدانیم، می‌توان آن را مصداق اعلای مکتوبی از سفارش رهبر انقلاب در دیدار راهیان نور دانست: «محتوای گزارش بایستی پُر از تبیین، پُر از معرفت، پُر از بیان حقایق، پُر از نقاط برجسته و مثبت دوران دفاع مقدّس و ارزش‌های دفاع مقدّس باشد؛ ... البتّه من نمیگویم اغراق کنید. ... هیچ لزومی ندارد مبالغه کنیم. ... نخیر، از همین جنس ماها بودند، منتها بهتر از ما راه را شناختند، بهتر از ما زندگی را فهمیدند، اقبال بیشتری داشتند، توسّل بیشتری داشتند، خدای متعال هم به آنها توجّه بیشتری کرد و آنها را از سرچشمه‌ی لطف و فضل خودش سیراب کرد. 95/12/16»

انقلاب قلب‌ها

وقتی مهتاب گم شد، زندگی یک انسان معمولی را روایت می‌کند. فردی که با وقوع انقلاب، دچار یک تحول درونی می‌گردد و به یکباره راهی جبهه‌ می‌شود. با ورود به جبهه است که علی خوش لفظ نوجوان به دلیل شجاعت و جسارتش مشهور می‌شود و نامش بر سر زبان‌ها می‌پیچد تا در شانزده سالگی‌ نیروی اطلاعات عملیات حاج احمد متوسلیان ‌شود.

وقتی مهتاب گم شد

روایت زندگی او، روایت چگونگی تاثیر انقلاب بر قلب‌ها و چگونگی شکوفایی استعداد‌ها در دفاع مقدس است. امری که رهبر انقلاب درباره‌ی آن فرمودند: «در مورد استعداد اشخاص به نظر من این نکته‌ی مهم و قابل توجهی است که به آن توجه نمیشود؛ ... آن این است که دفاع مقدس وسیله‌ای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها، به شکل عجیبی بروز کند. ... این خیلی مهم است. 92/9/25»

سفر من الخلق الی الحق

وقتی مهتاب گم شد را می‌توان شرح عملی یک حرکت عارفانه دانست. در حقیقت بیش از آنکه این کتاب به ویژگی‌های جنگ بپردازد، شرح سفر عارفانه‌ی من الخلق الی الحق، علی خوش لفظ است. هنگامی که او از رفیق و مرادش شهید چیت سازیان درس می‌گیرد که برای عبور از سیم‌خاردارهای دشمن باید از سیم‌خاردارهای نفس خود عبور کند و راه صبر و گمنامی را در پیش ‌گیرد؛ همین صبر بر مصائب و آلام است که باعث شد رهبر انقلاب او را شهید زنده خطاب کنند.

در حقیقت دلیل سفارش و تاکید رهبر انقلاب بر خواندن این کتاب را نیز باید در همین نقطه جستجو کرد: «شهیدان حامل بشارتند. ... شهیدان به ما می‌گویند شما خوف و حزن نداشته باشید. دلسردی و نومیدی نداشته باشید. ... برکات الهی را در مقابل چشم ما نگه می‌دارند و این آن چیزی است که ما امروز به آن احتیاج داریم . 95/7/5»

وقتی مهتاب گم شد شرح بشارت یک شهید زنده است به جامعه، تا مبادا از یاد خدا و نصرت الهی غافل شود، کتابی که اگر یک نفر آن را بخواند، متحول می‌شود و اگر هزاران نفر آن را بخوانند، هزاران نفر متحول خواهند شد. بنظر می‌رسد ایام فراغت نوروز، فرصتی مناسب برای عمل به توصیه رهبر انقلاب برای مطالعه وقتی مهتاب گم شد، باشد.

انتهای پیام/231


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

فرزندانم را بر اساس تفکر «جهاد و مقاومت» بزرگ می‌کنم

همسر یکی از فرماندهان گردان‌های «القسام» که دو روز پیش در نوار غزه ترور شد، گفت: غزه را ترک نمی‌کند و به فرزندانش جهاد و مقاومت می‌آموزد.

کد خبر: ۲۳۳۲۷۳

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۵ - 26March 2017

فرزندانم را بر اساس تفکر «جهاد و مقاومت» بزرگ می‌کنمبه گزارش گروه بین‌الملل دفاع پرس، «ناهد عصیده» همسر شهید «مازن فقهاء» در اولین اظهاراتش پس از  شهادت همسرش اعلام کرد نوار غزه را ترک نخواهد کرد و فرزندانش را بر اساس تفکر جهاد و مقاومت تربیت خواهد کرد.


بر اساس گزارش وبگاه «الرساله»، وی گفت: من اینجا در غزه احساس می‌کنم میان خانواده و دوستان خود هستم پس آن را ترک نخواهم کرد و اطمینان دارم خون همسرم به لعنتی تبدیل خواهد شد که صهیونیست‌ها را دنبال خواهد کرد.

ناهد عصیده در ادامه از ساکنان نوار غزه و کرانه باختری خواست انتقال خون همسرش را بگیرند.

مازن فقهاء که جمعه (دو روز پیش) در  منزلش در غزه ترور شد، از اهالی طوباس کرانه باختری بود؛ وی بر اساس توافق «شالیت» آزاد و به نوار غزه تبعید شد.


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (6 فروردین)

6 فروردین 1396 خورشیدی برابر با 27 جمادی الثانی 1438 هجری و 26 مارس 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۱۸۶۹

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۶ - 26March 2017

روزشمار دفاع مقدس (6 فروردین)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (6 فروردین)

• اعلام تمایل بازرگان بجهت مذاكره با خواسته‌های عرب‌زبانان ایران (در خوزستان) (1358 ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا مازویی (1362 ه.ش)

• قرارگاه مركز قدس كلیه نیروهای طرح لبیک یا خمینی را به حضور در جبهه‌ها دعوت كرد (1363 ه.ش)

• كاربرد سلاح‌های شیمیایی توسط رژیم عراق پس از بیانیه شورای امنیت (1365 ه.ش)

• آغاز عملیات بیت المقدس 4 توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (1367 ه.ش)

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (27 جمادی الثانی)

• هلاکت‌ هارون الرشید در طوس (193 ه.ق)


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:49 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهیدی که بهائیت را در شیراز زمین زد

روحانی شهید شیخ «محمد جعفر اخوان رحیمی» یکی از روحانیان به نام و فداکار یزدی بود که تا لحظه شهادت ثانیه ای دست از مبارزه نکشید و سرانجام همراه با چند تن از همرزمانش بر اثر ترکش خمپاره مزدوران عراقی به لقاء الله پیوست.

کد خبر: ۲۱۵۹۶۵

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۵:۰۰ - 26March 2017

به گزارش دفاع پرس از یزد، روحانی شهید «حاج شیخ محمدجعفر اخوان رحیمی» بیش از 133 سال از عمرش را در غربت گذرانید و از شهری به شهر دیگر هجرت نمود تا مردم را ارشاد کند.

وی در سال 95 شهید شاخص روحانی استان یزد معرفی شد.

این شهید گرانقدر در سال 1322 در محله صاحب الزمان شهر زارچ در یک خانواده عمیقاً مذهبی به دنیا آمد. در کودکی نزد مادرش قرآن یاد گرفت. بر اثر فقر مادی نتوانست به مدرسه برود. پس از چند سال 2 سالی در اکابر درس خواند بر اثر عشق و علاقه ای که به طلبگی داشت در 14 سالگی به مدرسه علمیه خان رفت و در آنجا به فراگیری علم مشغول شد. هوش و استعداد وی زبانزد اساتید حوزه بود. در مدتی که درس می خواند به کار نیز مشغول بود.

در سال 1343 ازدواج نمود که ثمره آن، پنج فرزند می باشد او مبارزه خود را از 15 خرداد 42 شروع کرد. شجاعت و نترسیدن او از دشمن زبانزد همه مردم بود. در سال 1346 به شهر شیراز هجرت نمود و به محض رسیدن به مدرسه علمیه شیراز توسط چند روحانی نما لو رفت و توسط ساواک دستگیر و پس از چندی آزاد شد.

شهید اخوان رحیمی پس از چند سال به شهر بم هجرت کرد و در آنجا لحظه ای از تلاش و کوشش در جهت ارشاد و هدایت مردم باز نایستاد. از سال 1349 و اوایل 50 در شهر بم بسریردو در همین ایام بود که توسط دژخیمان شاه در بم دستگیر شد پس از آزادی به ابراهیم آباد رفت و تا اوایل 1351 در شهر ابراهیم آباد به ارشاد و هدایت مردم مشغول بود. در اوایل 1352 به شهر جوز از توابع شهربابک هجرت نمود و تا اواخر سال 1357 مشغول تبلیغ و ارشاد مردم بود و در آنجا به مبارزه پیگیر بر علیه رژیم و فرقه ضاله بهائیت پرداخت.

بهائیت نسبت به شهید اخوان رحیمی کینه و عداوتی عجیب داشتند زیرا دیگر این فرقه ضاله نتوانست در منطقه فعالیت کند و مردم را از مسیر حق منحرف نماید.

شهید اخوان رحیمی در اکثر تظاهراتی که در یزد برگزار می شد، حرکت می نمود. در قبل از انقلاب در حادثه تسخیر ساواک یزد فعالیت زیادی داشت. او در شهر جوز نیز لحظه ای از کوشش و تلاش در جهت افشای رژیم پهلوی مضایقه نمی کرد. در ایامی که در شهر جوز بود به شهر انار رفت و به تبلیغ پرداخت و مأموران پهلوی پس از شنیدن سخنان شهید اخوان رحیمی شبانه به خانه میزبان او ریخته و شهید اخوان را دستگیر نمودند و به ژاندارمری انار بردند. در همین موقع شهید اخوان از موقعیت استفاده نموده و مدارک و اسنادی که در جیب داشت و موجب لو رفتن عده ای از رفقایش می شد به همسر میزبانش تحویل می دهد و پس از چندی به علت اعتراض مردم انار و ترس دژخیمان از اهالی وی را آزاد کردند. در اواخر سال 1357 به بخ و گاریز از توابع شهرستان تفت رفت و به ارشاد مردم پرداخت و در همین ایام به حج مشرف گردید و از آن پس به شهر هرات رفتند. تمامی مردم هرات او را می شناختند و از صمیم قلب او را دوست می داشتند.

شهید رحیمی پس از شهادت آیه الله بهشتی و هفتاد و دو تن هم رزمانش، سراسر وجودش را غم و اندوه فراگرفته بود اما با این حال مردم را دلداری می داد و خود نیز نومید نبود زیرا امیدش این بود انقلابی که به قدرت لایزال الهی باشد به هیچ وجه از مسیر خود منحرف نگشته و نابود نخواهد شد. پس از چندی با به شهادت رسیدن دو یار عزیز امام برادر شهید حجه الاسلام باهنر و برادر شهید رجایی متوجه شد که درخت انقلاب احتیاج به آبیاری کند و از هرات به یزد آمد و پس از دیدار با حضرت آیه الله شهید صدوقی گفت: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیبم سازد. و از طرف حوزه علمیه قم همراه با عده ای از طلاب عازم جبهه شد. او در خط مقدم جبهه گیلان غرب فعالیت می کرد و در آنجا رزمندگان را به نبرد تشویق می نمود و در خط مقدم نیز لحظه ای از تلاش و کوشش باز نایستاد. از این جبهه به آن جبهه رفت. شهید اخوان رحیمی در نامه ای به خانواده اش چنین می نویسد: اگر به شهادت رسیدم شما در تربیت فرزندانم کوشا بوده و با آن ها خوش رفتاری کنید و به آنان قرآن و احکام آن و نماز یاد بدهید تا در آینده فردی مفید برای اسلام و جامعه اسلامی باشند.

شهید اخوان رحیمی اولین روحانی شهید استان یزد سرانجام در روز چهارشنبه 7/7/1360 در حین انتقال از جبهه ای به جبهه ای دیگر همراه با چند تن از هم رزمانش بر اثر ترکش خمپاره مزدوران عراقی به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت بود رسید. آری او رفت و به لقاء الله پیوست.

انتهای پیام/ 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

2 جوان رعنا و رشید گمشده‌اند!

دوربین چیلیک صدا می دهد. لحظه ای دیگر از این روزگار و آدم هایش ثبت شد. اما چه کسی در آینده با دیدن این عکس داستان مادری غمگین را که چشم به راه 2 فرزنده گمشده اش است را خواهد فهمید؟
کد خبر: ۲۳۲۴۱۴
تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۳:۰۰ - 26March 2017
 

 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، مادری با چشمان غمگین، به اصرار من، به سمت دوربین لبخند می زند...

دوربین چلیک صدا می دهد. لحظه ای از لحظات به ظاهر ساده این دنیا ثبت شده است بدون این که کسی بعدها با دیدن این عکس بفهمد این چشم ها چرا غمگینند؟ چرا نمناکند؟ چرا منتظرند؟

او و حاجی 3 فرزند داشته اند، ولی حالا فقط یک دختر مشغول پذیرایی از ماست. 2 نفر دیگر گم شده اند. نه در خیابان و پارک. نه در لابه لای صفحات روزگار. یکی در «خیبر» و یکی در ارتفاعات «مهران».

هیچ آگهی برای این 2 گمشده نمی توان منتشر کرد. مثلا بگوییم: «به هر کسی که از این دو جوان رعنا و رشید اطلاعاتی داشته باشد، مژدگانی خوبی تعلق می گیرد؟»

آیا می شود این کار را کرد؟ چه کسانی از این دو برادر اطلاع دارند؟ آن دو سرباز بعثی که جنازه نیمه جان «علی خلیلی» و دوستش را در ارتفاعات غرب کشان کشان پشت وانتی انداخته و برده اند؟  یا آن افسرانی که جسم پر از خون «حسن خلیلی» را از بین نیزارهای جزیره مجنون ربوده اند؟

می فهمم که مادر به حرمت حضور مهمان خودش را کنترل می کند، وگرنه مشخص است که ابرهای بهاری چشمانش آماده باریدند.

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

خواهر داغدار که هنوز رخت سیاه هجرت پدر جانبازش را بر تن دارد سعی می کند فضا را عوض کرده و به سوالات ما پاسخ بدهد.

با خنده می گوید: «همیشه اسم علی و حسن را روی تابلوها اشتباه می نویسند. نمی دانم چرا. برای همه جای سوال است که دو برادر گم شده باشند. جایی در دوردست ها.

علی برادر بزرگ ترم در 5 فروردین 1345 به دنیا آمد و در 4 تیرماه 1365 به شهادت رسید. 14 سالش بود که بی اجازه رفت جبهه. آن موقع از پدرم خیلی حساب می بردیم. ولی علی رفت. پدرم در شرکت واحد کار می کرد. خاطرم هست که پدرم با کت و شلوار رسمی رفت منطقه دنبال علی. آنقدر پرس و جو کرده بود که در منطقه عملیاتی لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام رسیده بود که «سردار شهید کلهر». سراغ علی را می گیرد. شهید کلهر هم به پدرم می گوید حالا شما برگردید. انشاالله او هم به زودی برمی گردد منزل. اما پدرم راضی نمی شود و اصرار می کند. شهید کلهر هم با دیدن کت و شلوار رسمی پدرم کمی سربه سر او می گذارد و می گوید که فقط باید بشینی پشت وانت و تا خط مقدم با ما بیایی. پدرم هم قبول می کند و با سرو وضع خاکی و به هم ریخته می رسد خط مقدم. او را می برند به سنگری که علی سر پست بوده. وقتی پدرم حالت مردانه علی را در لباس رزم، اسلحه و شجاعت علی را می بیند، کوتاه می آید و فقط به او می گوید پسرم مراقب خودت باش. همین...

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

مادر با صدای آرامش شروع به صحبت می کند: «علی ازبچه گی شجاع بود. سرنترسی داشت. همیشه اهل ریسک بود. بچه که بود مواد مختلف را برای آزمایش با هم مخلوط می کرد. یک بار مواد محترقه را با هم مخلوط و بعد توی باغچه خاک کرد. انفجار مهیبی رخ داد و تا چند دقیقه گل و لای روی ساختمان می بارید. تمام شیشه ها پر از گل شده بود. در جبهه هم رفته بود واحد تخریب. بعدش منتقل شد واحد اطلاعات و عملیات زیر نظر سردار شهید «سیدحسین میررضی». در عین این که غواص توانمندی بود، موتور سوار قابلی هم بود که کسی به گرد پایش نمی رسید. یک بار در منطقه با موتور چپ کرد و سرش به شدت ضربه خورد. در بیمارستان بستری شد، اما هنوز کاملا خوب نشده دوباره برگشت جبهه. بعدا دوستانش تعریف می کردند که علی بارها زخمی شده بود، در بیمارستان های خوزستان بستری می شده ولی بعد از کمی بهبودی برمی گشته منطقه و اصلا به ما چیزی نمی گفته.

یک بار وقتی علی منطقه بود خوابش را دیدم که خوابیده و حال خوشی ندارد. صبح به حاجی گفتم برو سراغ علی. حتما اتفاقی برایش افتاده. حاجی برایم خبر آورد که علی در بیمارستان بستری شده. ترکش خورده بود. یک بار هم به علت جراحت شیمیایی مدتی بستری شد.

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

خواهر ادامه می دهد: «پدرم جبهه بود. علی هم همین طور. حسن برادر کوچک ترم با دست کاری در شناسنامه اش رفت جبهه. درعملیات خیبر برادرانم با هم بودند. حسن از ناحیه شکم به شدت زخمی می شود. در محاصره دشمن بودند. علی، حسن را روی دوشش می گذارد. بعدا تعریف می کرد که با هر قدم پاهایش تا زانو در باتلاق فرو می رفته. حسن به شدت خونریزی داشته و ناله می کرده. مدام خواهش می کرده که علی او را بگذارد و مانند بقیه به سرعت به سمت عقب برود تا اسیر نشود. اما علی گوش نمی کند. تمام منطقه باتلاقی بوده و حرکت سخت. با هر قدم، حسن از شدت درد فریاد می زده. دیگر کسی جز برادرانم در آن منطقه باقی نمانده بود. بالاخره علی تسلیم می شود. حسن را کنار نی ها روی زمین می گذارد تا با سرعت بیشتری برای آوردن کمک به عقب بیاید.

وقتی به عقب می رسد کسی را برای کمک پیدا نمی کند. ناچار به سرعت تنهایی به جایی که حسن را گذاشته برمی گردد. اما هرگز به آن منطقه نمی رسد. چون بعد از خروج نیروهای ایرانی از آن منطقه، عراقی ها آن جا را تصرف کرده و پیکر نیمه جان حسن را هم با خودشان برده بودند. حسن فقط 16 سال داشت... علی همیشه شرمنده بود. همیشه ...

حالا چشمان خواهر هم نمناک و بارانی شده است.

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

مادر در ادامه صحبت دخترش می گوید: «خواب دیدم سیدی به منزل ما آمده و عصای بلندی در دست دارد. از من خواست که قرآن خانه را به او بدهم با خودش ببرد. اما من گفتم نه، قرآن را به شما نمی دهم. چند بار اصرار کرد. اما وقتی دید من راضی نمی شوم، رفت. صبح که خوابم را برای حاجی تعریف کردم گفت: «قرآن خانه ما حسن است. چرا او را ندادی؟ حسن شهید شده!»

خواهر از شهادت علی می گوید: «پدرم در عملیاتی دچار موج گرفتگی شده بود. علی هم غرب بود. عملیات مهران. با سه نفر از دوستانش برای شناسایی می روند. بیرون از منطقه ای که رفته بودند، از هم جدا می شوند. علی با دوستش؛ شهید «مرتضی صبوری» وارد معبر می شود. آن دو نفری که بیرون معبر مانده بودند تعریف می کنند که در انتهای معبر پای یکی از آن دو نفر به یک سیم تله گیر می کند و انفجار...

هیچ کس از جزئیات آن اتفاق اطلاع ندارد. فقط اسرایی که سال ها بعد از اسارت برگشتند برایمان تعریف کردند که صبح روز بعد دیدیم که دو جنازه ایرانی را از آن منطقه کشان کشان پشت یک وانت انداختند و به جای نامعلومی بردند... »

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

با خودم فکر می کنم حتما علی از شدت شرمندگی مادر، برای جا گذاشتن اجباری برادر کوچک ترش از خداوند چنین شهادتی خواسته...

مادر تعریف می کند: «برای شهادت علی هم خواب دیدم. در خواب دیدم که نور بلند و خیلی روشنی از پنجره بسته اتاق داخل شد. بالای سرمان دوری زد و رفت. شروع کردم به صلوات فرستادن. صبح دخترم پرسید چرا این همه ناراحتم. گفتم مطمئن هستم که علی هم شهید شد... »

مادر به یاد بچه ها به فکر فرو می رود یا به یاد همسر عزیزش که به تازگی از دست داده، نمی دانم. از خواهر شهیدان خلیلی خواهش می کنم که آلبوم عکس و وصیت نامه شهید «علی خلیلی» را برایمان بیاورد.

در آخر از مادر و خواهر معظم شهیدان مفقود الاثر «علی خلیلی» و «حسن خلیلی» می خواهم که با عکس شهید «علی خلیلی» و مهمانانی که از کانون ایثار و شهادت دانشگاه پیام نور کرج اینجا حضور دارند، عکس یادگاری بیندازند.

اطلاعیه: 2 جوان رعنا و رشید گمشده اند!

چیلیک...

لحظه ای دیگر از این روزگار و آدم هایش ثبت شد...

اما چه کسی در آینده با دیدن این عکس داستان مادری غمگین را که چشم به راه 2 فرزنده گمشده اش است را خواهد فهمید؟...

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش می‌رسد

پادگان دو کوهه پادگان یاران امام زمان (عج)هنوز صدای شهدا به گوش می رسد و هنوز گویا خون رزمندگان دفاع مقدس می جوشد و همواره اسلام نیازمند ایثار و فداکاری است.

کد خبر: ۲۳۱۲۵۸

تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۰ - 26March 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس ازخوزستان، بعد از اتمام جنگ تحمیلی تعدادی از گروه های مردمی به صورت خودجوش به مناطق عملیاتی اعزام شدند تا بتوانند ضمن بازسازی و رسیدگی به مناطق، بازدیدی هم از خاطرات مربوط به رشادت های رزمندگان داشته باشند.

در سال 78 مقام معظم رهبری با سفر به مناطق عملیاتی شلمچه در میان زائران قرار گرفتند و با تاکید خود بر استفاده و بهره مندی از ظرفیت های این سفر معنوی گسترش آن را امری ضروری به منظور ترویج فرهنگ دفاع مقدس و همینطور حفظ و حراست از آرمان ها و دستاوردهای شهداء دانستند.

در تاریخ ۱۳۷۸/۱۲/۱۲ دستورالعملی مبنی بر تشکیل ستاد هماهنگی راهیان نور با مسئولیت و ریاست بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از سوی ستاد کل نیروهای مسلح ابلاغ گردید که در این دستور العمل به ۲۱ محل جهت بازدید کاروان‌های راهیان نور اشاره شده است.

در سال ۱۳۸۴ و با ابلاغ فرمانده کل قوا، ستاد مرکزی راهیان نور در قالب اساسنامه بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مأموریت خود را از سر گرفت. به همین منظور ستاد مرکزی راهیان نور با هدف ساماندهی به وضعیت راهیان نور در سال ۱۳۸۳ ذیل ساختار بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس تعریف و در سال ۱۳۸۴ ستاد مرکزی راهیان نور تأسیس شد.

در حال حاضر نیز ایام تعطلات عید یکی از بهترین فرصت هایی است که می توان در مناطق عملیاتی حضور یافت و از نزدیک با رشادت های رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی آشنا شد.

هم اکنون در سه نقطه غرب، جنوب غربی و شمال غرب مناطق عملیاتی وجود دارد که هر کدام در قالب یادمان شهید همه ساله مورد بازدید تعداد زیادی از گردشگران قرار می گیرد

گردشگری جنگ را می توان آیینه ای برای انعکاس تاریخ پرافتخار جنگ و دفاع مقدس دانست که امروزه علاوه بر گردشگران داخلی توجه بسیاری از گردشگران خارجی را نیز جلب کرده است و همه ساله در ایام مختلف سال تعداد زیادی از آنها در قالب اردوهای مختلف از کشورهای گوناگون به ایران سفر می کنند و این مناطق را مورد بازدید خود قرار می دهند.

بر همین اساس به منظور آشنایی بیشتر مردم و گردشگران با یادمان های دفاع مقدس در این شماره به سراغ یادمان پادگان دوکوهه رفتیم.

 

 دوکوهه پایگاه رشادت

از پادگان یاران امام زمان (عج) هنوز صدای شهدا به گوش می رسد و هنوز خون رزمندگان دفاع مقدس می جوشد و همواره اسلام نیازمند ایثار و فداکاری است.

شهید آوینی دوکوهه را چنین تشریح می کند: «دوکوهه! آیا دوست داری که پادگان یاران مهدی(عج) نیز باشی؟ پس منتظر باش.» براستی دوکوهه پادگان یاران امام زمان (عج) در دوران دفاع مقدس بود. یارانی که تا پای جان ایستادند و جنگیدند و حماسه آفریدند و استقامت در برابر ظلم و تجاوز را بار دیگر و در دوران جاهلیت مدرن به نمایش گذاشتند. 

پادگان دوکوهه گواهی استوار و مقاوم از مردان با غیرت و شجاعی است که جان دادند تا شرف، آزادی، انسانیت، ایمان  و جوانمردی پایدار بماند و به این جمله  مقام معظم رهبری که فرمودند: «پادگان دوکوهه شاهد فداکاری‌ها، اخلاص‌ها، ایمان‌ها و روحیه‌هاى مالامال از امواج صفا و طراوتى است که از جوانان مؤمن بسیجى و فداکار بروز کرده است» قداست و عظمت  این مکان مقدس را به شایستگی نمودار می کند.

دوکوهه پادگان عشق و ایثار،جایگاه عشق بازی عبد با معبود و جایگاه عشق و دلداگی است. خدایا ما می خواهیم ذره ای از عشق و عنایتی که به واسطه پاکی و صداقت و همت رزمندگان به آنان در دوران جنگ عطا فرمودی به ما هم به واسطه کرم و بخششت اعطا کنی تا در هیاهوی روزگار راه گم نکرده و به مقصد برسیم و چه زیبا مردم ما با فرا رسیدن بهار به یادمان های دفاع مقدس می روند تا در زمانه جاه و جنجال گم نشوند،  توشه ای یک ساله با خود از مکان شهدای دوران دفاع مقدس بر می دارند توشه ای از ایمان، صداقت و مردانگی، ایثار و از خود گذشتگی روح خود را با معنویت صیقل می دهند و با این ره توشه به شهرهایشان بر می گردند، تا یادشان نرود که بهای آزادی و امنیت اقتدار امروز بهایش خون شهیدان، از خودگذشتگی جانبازان، اسارت اسرا ء و رزمندگان دوران دفاع مقدس  است.

دوکوهه جایگاه پر کشیدن ملائک از زمین به آسمان بود فرزندان این خاک چه مردانه جنگیدند و چه مظلومانه پرکشیدند ولی مردم ایران هنوز بعد از گذشت 27 سال در آستانه سال جدید هر ساله مردم ما خودجوش مردمی به سوی مناطق عملیاتی رهسپار می شوند و یادآور و قدر دان زحمات رزمندگان و ایثار و از خودگذشتگی شهدای دوران دفاع مقدس هستند.

 

 عید ////// هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش می رسد

 

دوکوهه مزین به نامها و یادهایی است که تاریخ و مردم ایران هرگز فراموش نخواهند کرد. شهدایی همانند؛ حاج احمد متوسلیان، حاج ابراهیم همت، رضا چراغی، عباس کریمی، رضا دستواره، مهدی زین الدین، حاج حسین خرازی، حاج احمد کاظمی و... ساختمان گردان های مالک، مقداد، سلمان نام هایی را که دوکوهه هیچ گاه از یاد نمی برد، خاطرات رزمندگان و نجواهایشان را به خاطر دارد و شاهد پایمردی‌هایشان بوده است.

موقعیت پادگان دوکوهه 

پادگان دوکوهه در فاصله هفت کیلومتری شمال شهر اندیمشک و 160 کیلومتری شهر اهواز قرار دارد. این پادگان در دوران دفاع مقدس در منطقه جنوب به عنوان مهمترین پایگاه آماده سازی رزمندگان اسلام محسوب می شد.در طول دوران دفاع مقدس میزبان نیروها از لشکرهای متفاوت و به خصوص لشکر حضرت رسول(ص) از تهران بود.

بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی در شهریورماه 1359 و در نتیجة افزایش تعداد یگان های نظامی سپاه، با توجه به موقعیت مناسبی که داشت مورد توجه مسئولین نظامی قرار گرفت و اولین بار به صورت کاربردی  قبل از عملیات فتح المبین به عنوان مرکزی برای نیروها مورد توجه قرار گرفت و به ترتیب تیپ های 7 ولی عصر(عج)، تیپ 14 امام حسین(ع)، تیپ تازه تأسیس محمد رسول الله(ص) و چند روز بعد تیپ های17 قم و 8 نجف اشرف در آن مستقر شدند. اولین اعزام در اسفندماه 1360 به دنبال حمله ارتش عراق به چزابه از دوکوهه صورت گرفت.

 

 عید ////// هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش می رسد

 

پادگان دوکوهه یکی از پادگانهای مهم دوران دفاع مقدس است که مکان آموزش، سازماندهی و اعزام نیروها بوده است و با توجه به ظرفیت های مهمی که در خود داشته نماد پادگان آرمانی برای سربازان امام زمان (عج) محسوب می شده است.

دوکوهه بزرگترین مقر برای تجهیز و سازماندهی رزمندگان جبهه جنوب و مانند شهری مملو از جمعیت پرتحرک و انرژی نشاط و زندگی در دوران  دفاع مقدس بود. پس از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله (ص) در لبنان، پادگان دوکوهه به نام پادگان حاج احمد متوسلیان تغییر نام داد.

بخش مرکزی و قلب پادگان دوکوهه، حسینیه شهید همت قرار دارد که سالها شاهد شب زنده‌داری و مناجات و نماز شب رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بوده  است. دوکوهه با شب های مناجات و راز و نیاز رزمندگانش شناخته و نیز معروف شده است.

دوکوهه یعنی پادگان عشق و انتظار و دعا برای فرج امام زمان (عج) است. دوکوهه یعنی یک دنیا حرف، قصه، غصه،نجواها و رزمندگانی که دیگر نیستند. صدای گام‌های که دیگر شنیده نمی شود و ماجرای جنگ یعنی صدای پای رزمندگان یعنی همت، حاج احمد متوسلیان، خرازی ... یعنی دعا مناجات، دعای توسل صدای زمزمه های عاشقانه شهدا به گوش می رسد.

دوکوهه یعنی مکانی که همیشه به خود می بالد؛ یعنی شکوه اقتدار رزم را بارها مرور کرده یعنی جنگاوری و دلاوری برایش معنا شده است. یعنی تاریخ حماسه و خون دوکوهه دلش برای دعای فرج رزمندگان تنگ شده، دوکوهه یادگاری های جنگ را در خودش نگه داشته است.

 

 

عید ////// هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش می رسد

 

دوکوهه با ساختمان های نیمه خراب شده اش، دست نوشته ها و یادگاری های شهدا را ثبت کرده و نگه داشته است. مکان دوستان خدا، دانشگاه قرب الهی و فارغ تحصیلانش مدال شهادت برگردن آویخته اند. دوکوهه با قبور شهدای گمنامش، با سقاخانه ساده و بی آلایش  خود ماندگار شده و با تمام  زیبایی ها و شهدایت که در مکتب سرخ حسینی مدال آور و افتخار آفرین شدند برای تاریخ مقاومت(سال های دفاع مقدس) ماندگار شده ای.

دوکوهه مکانی است که در دوران دفاع مقدس شاهد بسیاری نجواهای عاشقانه و امضاء شهادت نامه هاشهدا  بوده است آنها که مرد عمل بوده اند شهدا در محراب عبادت بندگی و در میدان عمل جنگاور و در میدان اخلاص ممتاز شدند.دوکوهه مکان پیوند نسلهای گذشته،حال و آینده است،همه می آیند تا توشه ای از این چشمه زلال بردارند و با ره توشه ای ،رهسپار دیار خویش شوند.شهدامردم ایران به امیدی می آیند که با شما پیمان بندیم که ماهم خواستار حضور در پایگاه سربازان  امام عصر (عج) هستیم.شما واسطه ما و خدا شوید برایمان دعا کنید تا از غافله عشق عقب افتادیم جا نمانیم.

گزارش از محدثه هاشمی زاده

 

انتهای پیام/191  


ادامه مطلب

[ یک شنبه 6 فروردین 1396  ] [ 7:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

فاتحان فاو

در آخرین اعزام، سید مهدی مُصِرتر از همیشه بود... به این ترتیب از حضور سیدمهدی در منطقه چند روزی بیشتر نگذشته بود که این سردار رشید اسلام، در شب عملیات والفجر 8 به علت اصابت تیر مستقیم دشمن و واژگونی قایق در اروندرود به آرزوی دیرینه‌اش رسید. پیکر پاک و مطهر این شهید والا مقام پس از 10 روز ماندن در اروند، کشف و شناسایی شد.
کد خبر: ۱۰۸۸۵۸
تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۳:۰۰ - 24March 2017
 

 

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، با هدف معرفی شهدای استان مازندران، کتاب «فاتحان فاو» را که به توسط انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس مازندران و با حمایت استانداری مازندران، بنیاد شهید و امور ایثارگران استان و سپاه کربلا به چاپ رسیده است، تورقی زده و ضمن معرفی کوتاهی از این کتاب، روایت زندگی یکی از شهدای انتظامی این کتاب را که در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید مرور می‌کنیم.

کتاب «فاتحان فاو» فرهنگ نامه فرماندهان شهید مازندران در عملیات والفجر هشت و موقعیت پدافندی فاو است که به کوشش «سید حسین ولی پور زرومی» و با همکاری 13 نویسنده به عنوان جلد اول از فرهنگنامه شهدای مازندران با اتخاذ از شیوه پژوهشی، تلاش کرد تا زندگی 45 تن از فرماندهان شهید استان مازندران را که 40 تن در عملیات والفجر 8 و پنج تن در موقعیت پدافندی فاو به شهادت رسیده اند در 526 صفحه  بررسی کند. اینک روایتی از زندگی سردار شهید «سیدمهدی حسینی ولشکلایی» از فرماندهان شهید نیروی انتظامی استان مازندران برگرفته از این کتاب به قلم «سیدحسین ولی‌پور زرومی» و «زینب رضایی » در ادامه می آید:

سیدمهدی حسینی فرزند سیدنعمت، در هشتم اردیبهشت سال 1339 از مادری به نام حلیمه رمضان­پور، در روستای ولشکلا از توابع شهرستان ساری به دنیا آمد. در خانواده­ای کشاورز، مذهبی و متدین رشد یافت. هم­زمانی ولادت کودک با میلاد منجی عالم بشریت(عج)، باعث شد تا پدر، فرزند خود را به نام مهدی مزیّن کند. سیدمهدی اولین فرزند خانواده بود و یک برادر و سه خواهر داشت. از همان دوران کودکی، قرآن و نماز را از پدر و مادرش آموخت تا به سن مدرسه رسید. دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش گذراند و هم­زمان، یاریگر خانواده در تأمین معاش بود. برای ادامۀ تحصیل، به دبیرستان پهلوی سابق ساری رفت و توانست دیپلم خود را در رشته اقتصاد دریافت نماید. سیدمهدی، همگام با ملت در تب‌وتاب انقلاب قرار گرفت. از طریق دوستان و هم­کلاسی­هایش به‌ویژه شهید حسین بهرامی، با افکار و اندیشه­های امام خمینی(ره) آشنا شد و در فرآیند مبارزات انقلاب در راهپیمایی­ها و پخش اعلامیه، فعالیت داشت. با پیروزی انقلاب، به عضویت انجمن اسلامی و سپس پایگاه بسیج محل درآمد. بیشتر اوقات کاری سیدمهدی در این ایام، در فعالیت‌های انجمن و پایگاه مقاومت محل خلاصه می­شد و در تمام برنامه­ها و جلسات، از جمله آموزش­های رزمی و تیراندازی، شرکت می­کرد.

سیدمهدی در 20/8/1358 لباس مقدس سربازی بر تن کرد و جمعیِ لشکر 77 خراسان شد. از آن­جایی که این لشکر در آبادان خط پدافندی داشت، او نیز به همراه هم­خدمتی­های خود از اولین روز جنگ تحمیلی، به دفاع از سرزمین اسلامی پرداخت و تا پایان خدمت سربازی در جبهه حضور داشت. در همین دوران، در پی مجروحیت از ناحیه پا، ابتدا در آبادان بستری شد و برای ادامۀ درمان به بیمارستان بوعلی­سینای ساری انتقال یافت.

سیدمهدی در 17/10/1360 با دختری به نام اکرم­السادات نوربخش ازدواج کرد. ثمره این وصلت، دو فرزند به نام‌های سیدکمیل و سیده‌محدثه بود.

بعد از ازدواج، برای استخدام در کمیته انقلاب اسلامی استان اقدام کرد. پس از طیِ فرآیندهای متداول جذب در ماه­های بهمن و اسفند سال 1360، بر اساس تأیید و اعلام ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی کشور، از 15/12/1360 در کمیته استان جذب شد. دوره آموزش اولیه استخدامی را نیز از 15/1/1361 در پادگان نصر تهران گذراند. پس از بازگشت، در دفتر نظارت و بازرسی کمیته استان بکارگیری شد. از 23/10/1362 نیز به‌عنوان مسئول دفتر این واحد معرفی شد و تا 9/11/1363 در این مسئولیت خدمت کرد. از 28/2/1364 به سمت معاون اداری- مالی کمیته استان منصوب و در نهایت از 17/9/1364 به‌عنوان مسئول حفاظت کمیته استان معرفی شد و در این سمت تا زمان شهادت انجام وظیفه نمود. قابل ذکر است که سیدمهدی در تابستان سال 1361 به حج تشرّف یافت.

به­ رغم درگیری­های فراوان در محیط کاری، روح شهید برای حضور در جبهه، واله و حیران بود. ممانعت‌های سازمانی، سیدمهدی را به شدت اذیت می­کرد. با وجود این­گونه مسائل، علاوه بر خدمت سربازی، حدود 12 ماه دیگر نیز توانست هم­نشین رزمندگان در جبهه­ها شود. بار اول، در حالی­که هنوز چند ماهی از خدمتش در کمیته انقلاب اسلامی نگذشته و تازه از حج ابراهیمی بازگشته بود، به مدت سه ماه از 25/8/61 از طریق واحد اعزام نیروی کمیته، به‌عنوان رزمنده، به جبهه گیلان­غرب اعزام شد. انجام برخی اقدامات فرهنگی در سطح شهر، با همکاری امام جمعه گیلان­غرب، از جمله فعالیت­های سیدمهدی در این مدت بود. برای بار دوم در 17/5/1363 به مدت چهار ماه و باز هم از طریق واحد اعزام نیروی کمیته، به ­عنوان خمپاره­انداز و دیده­بان به تیپ امام موسی­بن­جعفر (ع) معرفی و عازم جبهه غرب شد. پس از بازگشت از جبهه، در تاریخ 5/9/1363 در حالی­که در مرخصی پایان دوره به سر می­برد، تقاضای خدمت در استان سیستان و بلوچستان را مطرح کرد ولی عملی نشد.

چند ماه بعد، برای بار سوم، در 22/12/63 از طریق بسیج سپاه پاسداران ناحیه مازندران به­عنوان فرمانده گروهان، عازم جبهه جنوب شد. در پایان، برای بار چهارم در 1/11/1364 یک روز پس از اعزام یک‌صد هزار نفری سپاهیان محمد(ص) و از طریق بسیج سپاه پاسداران ناحیه مازندران، به‌عنوان فرمانده گروهان، عازم منطقه عملیاتی والفجر8 شد.

گویا در آخرین اعزام، سید مهدی مُصِرتر از همیشه بود... به این ترتیب، از حضور سیدمهدی در منطقه، چند روزی بیشتر نگذشته بود که این سردار رشید اسلام، در ‌شب عملیات والفجر‌8 در تاریخ 21/11/64 به علت اصابت تیر مستقیم دشمن و واژگونی قایق در اروندرود به آرزوی دیرینه­اش رسید و هدیۀ سرخ الهی را پذیرفت. پیکر پاک و مطهرش پس از حدود 10 روز ماندن در آب اروند، کشف و شناسایی شد و پس از تشییع باشکوه در یک روز بارانی در ساری، در تاریخ 5/12/1364 در گلزار شهدای روستای ولشکلا به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ جمعه 4 فروردین 1396  ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 30 ] [ 31 ] [ 32 ] [ 33 ] [ 34 ] [ 35 ] [ 36 ] [ 37 ] [ 38 ] [ 39 ] [ > ]