شهیدی که با غل و زنجیر به خاک سپرده شد+ تصاویر
وصیت نامه حسین که باز شد، دیدیم وصیت کرده زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد او را دفن کنیم تا در قیامت گواه محکمی برای ابراز بندگی به خدا داشته باشد.
کد خبر: ۲۲۷۰۷۷
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 15February 2017
به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید غلامحسین خزاعی، فرزند محمد و بتول خزاعی، 20 اردیبهشت ماه سال 1345 در شهرستان راور و در خانوادهای مذهبی متولّد شد.
غلام حسین در تابستان 1360 برای نخستین بار به جبهه رفت و در بهمن ماه سال 1362 تحصیلات متوسّطه را رها کرد و روح بیقرار و عاشقش را برای همیشه به جبهه برد تا شاید در سنگرهای دفاع مقدّس به آرامش برسد.
او نهایتاً این آرامش را در عملیات والفجر هشت به دست آورد و برای همیشه ساکن بهشت الهی شد.
شهید غلامحسین خزاعی شهیدی بود که با غل و زنجیر به خاک سپرده شد.
پدر شهید نحوه خاکسپاری شهید خزاعی را اینگونه روایت می کند: حسین یکی دو روز قبل از اعزام به جبهه، مقداری زنجیر خرید و به خانه آورد. از حسین سوال کردیم که زنجیرها برای چیست و او گفت بعدا برایتان می گویم. وصیت نامه حسین که باز شد، دیدیم وصیت کرده زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد او را دفن کنیم تا در قیامت گواه محکمی برای ابراز بندگی به خدا داشته باشد.
بخشی از وصیت نامه شهید غلامحسین خزاعی
گواهی می دهم که انقلاب اسلامی تنها حکومتی است که در جهان و در موقعیت کنونی بر مبنای اسلام پایه گذاری شده است و امام امت، خمینی عزیز اسطوره مقاومت و بهترین امام و رهبر جهان است.
من آمدم تا اقوام و دوستانم اصلاح شوند و زنجیرهای اسارت و فساد را از دستها وپاها بر کنم، برآتش دل درماندگان آبی بیفشانم، گرد یتیمی از چهره یتیمان پاک کنم، اشک غم محنت را از دیدگان بزدایم. از پدر و مادر و برادران و خواهرانم خواهشی دارم که در مسیر خدا، یعنی اسلام و اخلاق و آداب اسلامی یک لحظه دور نشوید، هیچگاه دست حمایت از این رهبر بزرگ این انسان مافوق که به یاری «الله» پوزه تمام جباران عالم را به خاک کشیده است بر ندارید.
پدر و مادر عزیزم
پدر و مادر عزیزم، اگر من از پیش شما رفتم شما هم الگویی خوب برای پدران و مادران دیگر باشید، مثل شیر و مثل یک حزب الهی واقعی در تشییع جنازه من شرکت کنید و ضعفی از خودتان نشان ندهید و با این عملتان مشت محکمی بر دهان منافقان و کافران بکوبید.
شما ای پدرجان، سرت را در جامعه بالا بگیر و سینه ات را سپر کن و چهره ات را باز کن و شاد باش و با زبانت بگو امانتی داشته ای از طرف خدا و اینک آن امانت در راه خداست.
مادروپدرم، کوه باشید و چون کوه استقامت کنید، لحظه ای از نام و یاد خدا غافل نباشید.
تو ای خواهرم
وتو ای خواهرم، زینب وار باناملایمات دست و پنجه نرم کنید. وسایلی که دارم در هر راهی که خود بهتر دانستید خرج کنید. برایم یک ماه روزه بگیرید، نمی دانم نمازهایم مورد قبول پروردگار واقع شده اند یا خیر، برایم تا می توانید نماز بخوانید.
دیگر صحبتی ندارم به امید روزی که نامه عملمان رابه دست راستمان بدهند.
در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام به دست وپایم ببندید و در قبر قرار دهید.
دست نوشته شهید غلامحسین خزاعی
ای دوست، دنیا مخلوطی از شهدها و عذابهاست اگر دوست بداری باخته ای و اگر دشمن بداری به خویش تاخته ای، اگر سازگار باشی دمساز نباشد واگر رها کنی همدمت گردد، اگر به او بیندیشی خردت کند و اگر در اندیشه اش نباشی تباهت سازد، نه به سروری دلگرم است و نه به خنده ای آرام گیرد، اگر بخندی به خنده ات گیرد واگر بگریی به سخره ات گیرد.
خوشی دنیا همچون قطره ای است که با یکبار نوشیدن تمام می شود
آری، امید دنیا منشاء همه ناامیدی هاست، اگر به امیدش خوگیری رهایت نکند و از خود بازت دارد و بخود پردازد، خوشی دنیا همچون قطره ای است که با یکبار نوشیدن تمام می شود و اگر برزمین افتد هرگز بدست نخواهد آمد.
بیچاره آنان که در این دار فانی خود را اسیر قطره های آنی کنند و مفتون نغمه ها و شادیهای دنیا و خوش بر آنکس که در این چند روزه دنیا خود را بیابد و بزرگترین سرمایه خود «عمر» را به تباهی نکشاند.
چه غنچه هایی که در اول شکفتگی خویش پرپر شدند
چه غنچه هائی که در اول شکفتگی خویش پرپر شدند و جاودانه شکفتند و چه گلهای نوشکفته ای که راه همیشه شکفتن را فرا دادند و رفتند. و کنون ماکه خود را پاسدار این همه ایثار می دانیم اگر همچون انان پاسخ گوی ندای سالار شهیدان، گل همیشه جاودان، فرزند قران و عصاره حقیقت، حسین(ع) نباشیم در خسر و زیانیم.
خاک سیاه مجنون که با خون سرخ مجنون های این مکتب گلگون شده چشم براه عشاقی است که کاروان درحرکت اباعبدالله را تا کوی یار، تا کربلای خونین یاری کند و اسرار در انتظار شیر مردانی که سینه های قفص را بشکنند و آزادشان کنند و کربلا در انتظار شیعیان حسین(ع).
6/11/1364
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 27 بهمن 1395 ] [ 1:14 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید سیدمحمدعلی ابراهیمی قبل از حضور در جبهه از طرف واحد مخابرات سپاه جهت ادامه تحصیل در رشته مخابرات به تهران فرستاده شد. قرار بود با پایان یافتن این دوره مقدماتی جهت تکمیل تحصیلات خود به خارج از کشور برود. اما سید محمدعلی از رفتن امتناع ورزید. کد خبر: ۲۲۷۳۹۲ تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۰ - 15February 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سیدمحمدعلی ابراهیمی در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان برابر با اردیبهشت ۱۳۴۱ متولد شد. پس از طی دو سال دوران دبستان را در دبستان آل مظفر سرآسیاب فرسنگی آغاز کرد و این دوران را با موفقیت تمام به پایان رساند. دوران راهنمایی را در مدرسه ایران بانو (شهید نمازیان فعلی) آغاز کرد. منبع: ایسنا
[ چهارشنبه 27 بهمن 1395 ] [ 1:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«بابا محمد» در 17 دی 1359 در حالی که چهار ماه و نیم بیشتر از شروع جنگ تحمیلی، نمیگذشت حین انجام مأموریت، بر اثر سانحه تصادف در جاده سبزوار به شهادت رسید. مزار این یار بی ریای انقلاب در حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) قرار دارد؛ جایی که همیشه آرزویش را داشت. کد خبر: ۲۲۶۹۶۶ تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 14February 2017 به گزارش دفاع پرس از مشهد، بابا محمد رستمی رهورد در سال 1325 در روستای رهورد (قوچان) متولد شد، هنوز به مدرسه نرفته بود که غم از دست دادن مادر را تجربه کرد. نوجوان بود که به پدرش در کشاورزی کمک می کرد، درس می خواند و به ورزش کشتی چوخه علاقه نشان می داد. در همین ایام بود که پدرش تصمیم گرفت به مشهد مهاجرت کند. پس از چندی پدرش نیز از دنیا رفت. بعد از پدر، بیش از پیش کار می کرد. کُشتی چوخه هم بهترین سر گرمی اش بود. جوانی که هم جسمی قوی داشت و هم روحی بلند نظر و محکم و با ایمان. با این سرمایه شخصی وارد فعالیت های اجتماعی شد. برای نماز به مسجد امام حسین (ع) می رفت. آن جا به خادم نیاز داشت که خادمی آن مسجد را پذیرفت. از طرف دیگر، چون خودش درد یتیمی و نداری را از نزدیک لمس کرده بود و با آن آشنا بود برای همین تلاش کرد در حد امکان به محرومین و نیازمندان کمک کند. با شروع حرکت مردم در جهت سرنگونی رژیم طاغوت در خانه نماند. هر روز تظاهرات، هر روز پای سخنرانی و هر روز پخش اعلامیه و نوارهای امام. او پلی بود میان بزرگان انقلاب و مردم کوچه و بازار. در همین زمانها بود که به خاطر شخصیت با صلابت و روحیهی پدرانهای که داشت، از طرف بعضی از دوستان نزدیکش، به رسم خراسانیها «بابا» نامیده شد به نحوی که تا زمان شهادت دیگر این لقب از اسم او جدا نشد. او برای همه ی کسانی که او را میشناختند، بابا محمد یا بابا رستمی بود. با پیروزی انقلاب و شیطنت های استکبار شهید بابا محمد رستمى جز اولین افرادى بود كه بعد از فرار نیروهاى آمریكائى وارد طبس شد. او به همراه یک گروه براى شناسایى منطقه و اطلاع از اوضاع به آنجا رفت. بعدها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد و محمد از پایه گذاران این نیرو در استان «خراسان» بود. به عنوان فرمانده عملیات سپاه مشهد در آرام سازی جریان های گنبد و کردستان حضور داشت و با آغاز حمله عراق به کردستان مدتی با شهید چمران همرزم بود. با شروع جنگ تحمیلی به عنوان فرمانده نیروهای خراسانی با اولین گروه به جبهه اعزام شد. عاقبت بابا محمد، در 17 دی 1359 در حالی که چهار ماه و نیم بیشتر از شروع جنگ تحمیلی، نمی گذشت در یک مأموریت، بر اثر سانحه تصادف در جاده ی سبزوار به شهادت رسید. مزار این یار بی ریای انقلاب در حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع)، جایی است که همیشه آرزویش را داشت. تصویر زیر شهید بابا محمد رستمی را در کنار سردار شهید محمد بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء که «مسیح کردستان» لقب گرفته است و پیشمرگان کرد نشان می دهد. انتهای پیام/
[ سه شنبه 26 بهمن 1395 ] [ 2:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، به مناسبت سالروز عملیات کربلای پنج، خاطره ای از حامی گت آقازاده، رزمنده فریدونکناری در ادامه می آید: یادم است عملیات کربلای 5 زمین و زمان آتش بود و خون. به گمانم از تاریخ 6 الی 11 بهمن ماه بود که بالگردهای بعثی گردانهای لشکر تهرانی را درو کردند. من از بالای اسکله تا افق خط کانال ماهی را دید داشتم و صحنه عملیات مستقیم در دیدرس من بود. گروه گروه از بچه ها، دوستان و همرزمان از اسکله به خط اعزام شدند. صحنه عجیبی بود در زیارت و آخرین دیدار. تا خط یک کیلومتر فاصله بود. نبرد تن به تن نیروها لشکرهای عراقی را کلافه کرده بود. ساعت 2 بعد از ظهر بود از ستاد لشکر به من خبر دادند شناورها را آماده کنید تا امکان تخلیه شهدا و مجروحین فراهم باشد. روز کم کم به سمت غروب می رفت، زمین و هوا گلوله بود و آتش. مخصوصا اسکله و محل حمل و نقل و تجمعات. یکی یکی شهدا را کنار سنگرم و اسکله آوردند. هر لحظه به تعداد آن اضافه می شد. تا جایی که به 175 شهید رسیده بود، یکی دست در بدن نداشت، آن یکی سر، آن دیگری پا نداشت و... با خودم گفتم خدایا این همه شهید! در میانشان در دود آتش نشستم با خود نجوا می کردم. دل تو دلم نبود. تعدادی پتو تهیه کردم، به اتفاق طلبه های حمل مجروع تعدادی از شهدا را استتار کردیم خود بخود بارانی می شدند. اختیار در دستم نبود، بی سیم را گرفتم با شهید گلگون و اسحاقی صحبت کردم. - مصطفی.. مصطفی.. حامی.. - مصطفی.. مصطفی.. حامی.. - جواب بده مصطفی. مصطفی لحظه ای گوشی را گرفت، گفتم: اسکله خودی بمباران شده. گفت: محسن جوابت را می دهد. محسن جواب داد. از صحبتم که همراه با بغض بود و لکنت زبان، پرسید: چه شد حامی؟ بگو چه خبره؟ گفتم: محسن جان! اینجا زایر کربلا زیاده. منم در لابلای آنها گم شدم. گفت: با قایق نمی شود، چکار کنم؟ گفتم: محسن جان! داستان نعل تازه را در کربلا شنیدی؟ گفت: آره. گفتم: هرچند دقیقه عراقی ها به ابدان مطهر که کنار ما هستند می تازند، از هوا و زمین. اگر از هم جدا شوند سخت می شود. برای ما کامیون بفرستید از راه دیگر و این امکان حمل زائران کربلا با قایق نمی شود. در همین هنگام عزیزی آمد، گفت: شهید حسینعلی شیرافکن در جمع این شهداست ولی سر در بدن ندارد. به من گفتند: برو اسکله، به حامی بگو تا جنازه اش گم نشود. فریاد زدم. خدا طاقت ندارم. یا زینب! کمک کن.. یا حسین! کمک کن.. بچه ها آرامم کردند. باز نگاهم به پیکرهای کنار اسکله افتاد که کنارم آرمیده بودند. وای.. وای.. حسین.. وای این گل پرپرماست.. خدایا! چه کار کنم؟ با خودم گفتم: باید تک تک شهدا را بگردم تا حسین را پیدا کنم. شهید حسین شیرافکن پیرمرد زنده دل که بیش از60 سال سنش بود. یاد لحظه ای افتادم که می خواست به سمت خط برود، آمد کنار من و با هم روبوسی و خداحافظی کردیم. اشک در چشمانم حلقه زد و نتوانستم خودم را کنترل کنم. رفتم درجمع ابدان مطهر تا آرام بگیرم. از هر سمت خمپاره می آمد روی شهدا، من هم درازکش می شدم روی بدن شهدا. خیلی سخت بود. درجمع گل های پرپر راه رفتن و دنبال نشانه ای از شهید شیرافکن بودن که بی سر بود خیلی مشکل بود. یاد وقایع کربلا که ازبزرگان دین شنیدم برایم تداعی می شد. هرپتویی را که کنار می کشیدم یک حادثه برایم تداعی می شد. حامی گت آقازاده که این روزها در تفحص شهدای عزیز دفاع مقدس است با خود زمزمه کنان ازخدا و اهل بیت استمداد می طلبد که یاری اش دهند تا بتواند جرعه ای دریای بی کران عشق الهی را روایت کند. و این چنین ادامه می دهد: یا امام حسن عسکری(ع) کمک کن تا بعد از 34 سال بتوانم این خاطره را بازگو کنم. ممکن است دیگر نباشم. خدایا ممنونم از تو که دریادلانی به این جمع شهدایی معرفی کردی که همنوا با شهدا هستند. بیش از 100پیکر را دیدم. خیلی سخت بود پیدا کردن شهید شیرافکن. همه به من می گفتند این شهید کیست که در جمع این همه شهدا دنبال او می گردی؟ خدا می داند دست خودم نبود. پاهایم به اختیار خودش حرکت می کرد. به هر شهیدی که می رسیدم می گفتم: حسینم را ندیدی؟ حسین من سر در بدن ندارد. حسین من حبیب ابن مظاهره. دیگر نای حرکت نداشتم. دست وپایم را گم کردم. این همه شهید دراطرافم بود. ناگهان احساس کردم کسی مرا به سمت خود می خواند. سراغ پیکری رفتم که برایم آشنا بود. از آن طرف به خود نگاه کردم خجالت کشیدم، گفتم: این همه شهید مرا می بینند؟ بر بالینش نشستم. به دلم گواهی شد این شهید حسین است. یا زینب! دستش را گرفتم، بوسیدم چین و چروک دستش را دیدم، گفتم این دست های کشاورز و کارگر است. با خودم گفتم: این حسین نباشد؟ حواسم به صورتش نبود. وقتی پتو را کامل کنار زدم رگهای بریده را دیدم. موی سفید چانه اش را دیدم. بی اختیار گفتم این حسین است. فریاد زدم این شهید حسین شیرافکن است. نشستم خواستم که رگهای بریده اش را ببوسم نتوانستم گفتم: من کی ام؟ خدایا! کمکم کن. دست و پایش را بوسیدم. مدارکش را چک کردم وروی بادگیرش نوشتم یاحسین! شهید حسین شیرافکن اعزامی از فریدونکنار. انتهای پیام/
[ سه شنبه 26 بهمن 1395 ] [ 2:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
26 بهمن 1395 خورشیدی برابر با 16 جمادی الاول 1438 هجری و 14 فوریه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۵۸۳۵ تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۰ - 14February 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (26 بهمن) • رحلت عالم مجاهد و فقیه بزرگوار آیت الله «سید عباس مهری» (13666 ه.ش) • شهادت شهیدحسین شیوخی (1364 ه.ش) • شهادت سردار شهید محمد حسین محمودزاده (1359 ه.ش) • شهادت سردار شهید محمدمهدی نصیرایی (1364 ه.ش) • شهادت سردار شهید نورعلی یونسی مله (1364 ه.ش) • درگیری پیشمرگان مسلمان کرد با ضدانقلاب در روستاهای قلعه کیله و خوش مقام بیجار (1359 ه.ش) • دیدار تیم بازرسی سازمان ملل از مناطق بمباران شده ایران (1365 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری (1393 ه.ش) • ساقط شدن جنگنده میگ 25 عراق در آسمان اصفهان (1365 ه.ش) • حادثه ناگوار آتش سوزی مسجد ارگ تهران و وفات شهادت گونه عدهای از عزاداران حسینی (1383 ه.ش) • شروع بیداری اسلامی در بحرین (روز خشم 1389 ه.ش)
[ سه شنبه 26 بهمن 1395 ] [ 2:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از همدان، محمدتقی اخوان در آبان ماه سال 1344 در همدان متولد شد و در دوران کودکی برجسته تر از سایر کودکان بود و استعداد عجیبی در وجودش نهفته بود. دوران کودکی او با حکومت ستمشاهی همزمان بود و در اجتماعات مذهبی شرکت می کرد. با مادرش به روضه و مسجد می رفت. از شاگردان آخوند ملاعلی معصومی (روحانی مبارز معروف همدان) بود. و مکبر مسجد آن روحانی بلند پایه نیز شد. بعد از فوت آخوند ملاعلی معصومی دیگر حاضر به مکبری نشد. دوران دبستان را در مدرسه ابتدایی فردوسی سپری کرد و در سن دوازده سالگی پدرش را از دست داد. این نوجوان پر تلاش پس از فوت پدر، در کنار تحصیل در بازار مشغول به دست فروشی شد و زندگی را با قناعت تمام سپری کرد و ایام گرم تابستان را نیز با زبان روزه به کارگری می گذراند. محمد تقی به خاطر نمرات درخشانش وارد دبیرستان ابن سینا شد او با هوش سیاسی بالایی که داشت و به خاطر شایستگی برای شورای موسسان اتحادیه انجمن اسلامی همدان انتخاب شد و در این جایگاه در راه انقلاب فعالیت کرد در همان دوران دبیرستان بود که برادرش غلامرضا را سوسنگرد به شهادت رسید و با شهادت برادر عزم محمدتقی و خانواده اش در ادامه راه انقلاب مستحکمتر شد. در نماز بسیار خاشع بود به طوری که یکی از فرماندهانش می گفت «نماز شهید اخوان مرا به یاد نماز شهید دستغیب می انداخت» یکی از روزها وقتی برادرش از تهران می آید او را در حال نماز خواندن می بیند و مقداری آب سرد از یقه اش می ریزد. شهید اخوان بدون هیچ عکس العملی نماز را ادامه می دهد و پس از اتمام نماز هیچ سخنی در این باره نمی گوید. محمدتقی بعد از گرفتن دیپلم و ورود به دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی شیمی ادامه تحصیل داد و در طی تحصیل بارها به جبهه اعزام شد، تا اینکه در سال سوم دانشگاه در عملیات کربلای پنج بر اثر برخورد ترکش و رگبار گلوله در سحرگاه دهم اسفندماه سال 1365 به فیض شهادت نائل آمد و به دوستان شهیدش پیوست. محمدتقی اخوان پس از شهادت به خواب برادرش آمد و با نشان دادن برگه سفیدی گفت: «برادر اگر می توانی نام مرا برای اعزام به جبهه بنویس و می توانی پرونده ام را در باختران بیابی» البته برادرش تعجب می کند که چرا باختران پس از تحقیقات، مشخص می شود که محمد تقی یک بار هم بدون اطلاع خانواده اش به جبهه اعزام شده است. مادر شهید می گفت: چند روز قبل از شهادت محمدتقی در خواب دیدم که انگشتر عقیقی که در انگشت داشتم از دستم افتاد. هرچه به دنبالش گشتم پیدا نکردم تا از خواب پریدم قبلا هم در خواب دیده بودم که تسبیحم پاره شده و دانههایش افتاده که پس از چند روز خبر شهادت برادر بزرگتر محمد تقی را برایم آوردند. مدتی بعد گفتند که پسرت محمد تقی در بیمارستان است بیا برویم ملاقات و من با آرامش به آنها گفتم: نه محمد تقی شهید شده است. در نماز بسیار خاشع بود به طوری که یکی از فرماندهان میگوید: نماز شهید اخوان مرا به یاد نماز شهید دستغیب میاندازد یکی از روزها وقتی برادرش از تهران میآید او را در حال نماز خواندن میبیند و مقداری آب سرد از یقهاش میریزد. شهید اخوان بدون هیچ عکسالعملی نماز را ادامه می دهد و پس از اتمام نماز هیچ سخنی در این باره نمیگوید. انتهای پیام/
[ دوشنبه 25 بهمن 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
محمدعلی میرزایی در 19 سالگی در عملیات کربلای 5 در حالی که فرماندهی گردان خط شکن تیپ 21 امام رضا(ع) خراسان را به عهده داشت به درجه شهادت نائل آمد. کد خبر: ۲۲۲۱۵۳ تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 13February 2017 به گزارش دفاع پرس از بیرجند، یکی از خبرنگاران کار هماهنگی با خانواده شهید را انجام می دهد و ما هم به رسم ادب سعی می کنیم باتاخیر نرویم. سی امین سالگرد شهادت محمدعلی میرزایی در عملیات کربلای 5 است و همین مهم، بهانه حضور ما در منزل شهید شد. عکسهای مختلفی از محمدعلی بر روی دیوارهای منزل خودنمایی می کند و با ما سخن می گوید. خیلی زود پدر و مادر شهید به سراغ اصل مطلب می روند و از محمدعلی می گویند که در 19 سالگی در عملیات کربلای 5 در حالی که فرماندهی گردان خط شکن تیپ 21 امام رضا(ع) خراسان را به عهده داشت به درجه شهادت نائل آمد. غلامرضا میرزایی پدر شهید ادامه می دهد: محمدعلی در 17 مرداد 1346 به دنیا آمد و دوره دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. از مدرسه راهنمایی شهید مطهری بیرجند همواره می گریخت تا در راهپیماییها علیه رژیم شاهنشاهی شرکت کند. وی گفت: شهید میرزایی در جریان حملات خیابانی منافقین و ماجرای بنی صدر تمام وقت خود را در خدمت بسیج بود. وی با اشاره به اینکه شهید میرزایی 13 سال بیشتر نداشت که راهی جنگ تحمیلی شد، افزود: وی کوچکترین رزمنده گردان شهید آهنی بود. پدر شهید میرزایی اظهار داشت: پسرم در سال 62 به عنوان نیروی برجسته اطلاعات در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد و در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر1، والفجر8، بدر، خیبر و عملیات های دیگری هم حضور یافت. وی تاکید کرد: محمدعلی هیچ گاه در مقابل ظلم، سکوت نمی کرد و نتوانست در مقابل فریاد هل من ناصر ینصرنی امام راحل ساکت بماند. پدر بزرگوار شهید میرزایی با اشاره به اینکه در سال 65 برای حضور در عملیات کربلای 5 شهید به جبهه رفت، افزود: به عنوان فرمانده گردان خط شکن تیپ 21 امام رضا(ع) خراسان در عملیات شرکت کرد و وارد میدان شد و در این عملیات به درجه شهادت رسید. وی خاطرنشان کرد: شهیدان رفتند تا کشور ایران امروز در امنیت کامل باشد و ما در آرامش و آسایش زندگی کنیم. کبری همایونی مادر شهید میرزایی هم با اشاره به اینکه مسجد نزدیک خانه ما بود، افزود: محمدعلی همواره برای شرکت در نماز جماعت و مراسمات مذهبی در مسجد حضور می یافت و در ماه محرم نیز او را در خانه نمی توانستیم نگه داریم و همواره در هیئتها شرکت می کرد. همایونی به خاطره ای از شهید میرزایی اشاره کرد و بیان داشت: او یک بار از ناحیه پا مجروح شده بود و مدتها با عصا راه می رفت و هنگامی که از او خواستیم تا بهبودی کامل در خانه بماند در جواب گفت که شما و پدرم چشمان من هستید و امام خمینی(ره) قلب من هستند و من بدون چشمان خود می توانم زندگی کنم ولی بدون قلب هرگز نمی توانم زنده باشم. وی با تاکید بر اینکه می دانستم محمدعلی شهید می شود چون بسیار آرزوی شهادت می کرد، اظهار داشت: هنگامی که خبر شهادت فرزندم را شنیدم بلافاصله گفتم فرزندم راتقدیم امام حسین کردم و با خود این شعر را زمزمه کردم « سوختم خاک شدم چون آتش/ همه رفتند و من غم زده تنها ماندم.» همایونی در ادامه اظهار داشت: بعد از شهادت او را در خواب دیدم و به من گفت که مادر من شما را در روز قیامت شفاعت خواهم کرد و افتخار می کنم که فرزند خود را در راه اسلام کشور دادم. گفتگو از زینب روحانی مقدم انتهای پیام/
[ دوشنبه 25 بهمن 1395 ] [ 1:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
25 بهمن 1395 خورشیدی برابر با 15 جمادی الاول 1438 هجری و 13 فوریه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۵۸۳۳ تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۰ - 13February 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (25 بهمن) • درگیری خونین ساواکیها و عناصر ضدانقلاب با نیروهای انقلابی در تبریز (1357 ه.ش) • حمله هوایی رژیم بعث به شهرهای بهبهان و مسجد سلیمان در جریان جنگ تحمیلی (1362 ه.ش) • صدور حکم تاریخی «امام خمینی» مبنی بر ارتداد «سلمان رشدی»، نویسنده کتاب آیات شیطانی (1367 ه.ش) • شهادت شهید محمد بزرگمهر (1360 ه.ش) • شهادت شهید غلامعلی اکبری معاون تخریب تیپ سلیمان لشکر 27 فکه (1361 ه.ش) • شهادت سردار شهید فاروق صدیقی (1364 ه.ش) • شهادت سردار شهید محمد مرشدی (1364 ه.ش) • شهادت شهید اسماعیل شیرزاد اسکی (1364 ه.ش) • شهادت شهید محمدرضا رودسر ابراهیمی (1364 ه.ش) • شهادت شهید مهندس مهدی باکری (1362 ه.ش) • شهادت جمعی از پرسنل سپاه توسط اشرار زاهدان در انفجار اتوبوس (1385 ه.ش)
[ دوشنبه 25 بهمن 1395 ] [ 1:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
22 بهمن 1395 خورشیدی برابر با 12 جمادی الاول 1438 هجری و 10 فوریه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۴۷۰۸ تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۰ - 10February 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (22 بهمن) • پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و سقوط رژیم 2500 ساله شاهنشاهی (1357 ه.ش) • آغاز دوره سوم مشروطه با دیکتاتوری رضاخان سردار سپه (1303 ه.ش) • عملیات فتح 4 توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (1365 ه.ش) • شهادت سردار شهید صفر روحی (1365 ه.ش) • شهادت شهید عبدالله سرآبادانی جانشین تیپ سوم لشکر27 محمدرسول الله (ص) (1361 ه.ش) • شهادت شهید کیومرث نوروزی جانشین گردان موسی بن جعفر لشکر 27 محمدرسول الله (ص) (1364 ه.ش) • شهادت شهید سید جبار قاسمی (1357 ه.ش) • شهادت شهید علی محمودوند (1379 ه.ش) • شهادت شهید سردار سيدحسن علی امـامی (1364 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم تقی ارغوانی (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم سردار حاج رضا فرزانه (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم علی سلطانمرادی (1393 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم علی اصغر فلاح پیشه (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم صالح صالحی (1394 ه.ش) • عمليات آزادسازی پاسگاه مرزی ... محور مريوان. (1359 ه.ش) • راهپيمايی باشكوه 22 بهمن (اين راهپيمايی به عنوان نظرخواهی عمومی برای حاكميت جمهوری اسلامی تلقی شده است.) (1365 ه.ش)
[ جمعه 22 بهمن 1395 ] [ 5:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از شیراز، باغ سرسبز انقلاب، شکوفه باران است از خون آنهایی که در سر سودای آزادی داشتند و در شبهای تاریک طاغوت، چشم انتظار سپیده ماندند در لحظهای روحانی و ملکوتی آواز هستی «علیاکبر» فضای خانه را سرشار از عطر صلوات کرد و اندک زمانی بعد، نوای دلانگیز اذان چون آبشاران در گوشش طنین انداخت و وجودش را لبریز از عشق به اسلام و ائمه اطهار(علیهمالسلام) کرد. «علیاکبر رستمی» در آغوش پرصفای مادر دوران طفولیت را با مهر و محبّت پشت سر گذاشت و آنگاه همراه با خانواده هجرت کرد و به «شیراز» رفت. تحصیلات خود را تا پایان مقطع ابتدایی ادامه داد و سپس برای کمک به خانواده و گذراندن زندگی به شغل شیشهگری روی آورد. تمام زندگیاش در روزهای سخت طاغوت گذشت اما روحیهی ظلمستیزی و عدالتخواهی او باعث شده بود که در مقابل دشمن ساکت ننشیند و به مخالفت و افشاگری افکار و اعمال رژیم بپردازد. زمانی که نسیم خوش آزادی، آرام آرام به کوچههای ایران سر میزند او عاشق و سرمستتر از همیشه، به توزیع اعلامیهها و نوارهای حضرت امام(ره) میپرداخت. ولایت محوری و عشق او نسبت به امام خمینی(ره) باعث شد که در زمان شهادت «آیتالله مصطفی خمینی» ـ فرزند برومند امام ـ با پوشیدن لباس مشکی و شرکت در مراسم ختم ایشان در مسجد ولی عصر(عج) شیراز، علاقهی خود را به اثبات برساند و نفرتش را از رژیم منحوس پهلوی به نمایش بگذارد. همه جوره در اختیار انقلاب بود. با ماشین سنگینی که داشت به شهر های مختلف می رفت, اعلامیه های امام را می آورد تکثیر می کرد و در اختیار انقلابیون شیراز می گذاشت. یکی از این سفرهایش به یاد ماندنی شد. به اتفاق تعدادی دیگر از انقلابیون شیراز برای دیدن ایت الله سیدعلی اصغر دستغیب که در استان سیستان بلوچستان تبعید بود رفت. بعد از دیدار, اقای دستغیب گفته بود که همین نزدیکی سید بزرگواری تبعید است به اسم سیدعلی خامنه ای، به دیدار ایشان هم بروید. رفته بود. اقای خامنه ای به گرمی از انها, استقبال کرده و با آنها عکس می گیرد(عکسی که سال ها برمزار علی اکبر بود) بعد دستخطی می دهد تا به شهید دستغیب برسانند. وقتی شهید دستغیب دست خط اقای خامنه ای را می بیند می گویند، من ایشان را از نزدیک ندیده ام، اما هر که هست، فرد فاضلی است. در این برهه از زمان که مردم ستمدیدهی ایران از خیانتهای رژیم پهلوی، سخت به تنگ آمده بودند روز به روز بر تظاهرات و شورش خود علیه شاه میافزودند و «علیاکبر» در چندین تظاهرات با هماهنگی برادران مسجد و گرفتن روزه سیاسی (به عنوان اعتراض به حکومت جلاد پهلوی) و پرداختن به امر به معروف و نهی از منکر مخالفت خود را اعلام میکرد تا اینکه در شب نیمهی شعبان به همراه آحاد ملت انقلابی برای استماع سخنرانی و افشاء جنایات رژیم ستمشاهی در مسجد نو (شهدا) شیراز تجمع کردند که در پایان تظاهراتی سنگین و سرنوشتساز شروع میشود. در این تظاهرات تعدادی از خواهران محاصره میشوند و «علیاکبر» برای دفاع از خواهران با مأمورین رژیم درگیر میشود، نیروهای شهربانی با هجوم وحشیانهی خود او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و جسد نیمهجان او را در جوی آب میاندازند. جراحات وارده به پیکرش آنقدر شدید بود که امکان مداوای وی در منزل نبود، بیدرنگ او را به بیمارستان منتقل مینمایند اما از پزشکان نیز کاری بر نمیآید؛ و بدین گونه بود که این عاشق چشم انتظار، در آرزوی دیدن زیباترین روزهای بهاری، ردای شهادت به تن کرد و در تاریخ ۳۱ تیر ماه سال ۱۳۵۷ و به آرزویش رسید. نامش به عنوان اولین کبوتر خونینبال استان فارس در دفتر شهدای انقلاب اسلامی ثبت شد. انتهای پیام/
شهیدی که جبهه را به تحصیل در خارج ترجیح داد
مسئول مخابرات 19 ساله سپاه زاهدان
تحصیلات دبیرستانی خود را در حالی آغاز کرد که از نظر بلوغ فکری پیشرفتهایی داشت و مستعد پذیرش صفات حسنه و نیکویی بود . این روحیه را با قدرت و اراده آهنین مردمی که در خیابانها و کوچهها جهت برچیدن حکومت طاغوت زاهپیمایی داشتند تقویت کرد و جهت فراگیری مهارتهای فنی وارد هنرستان علامه اقبال شد. سال دوم هنرستان را همراه با پیروزی انقلاب اسلامی به پایان رساند و همگام با رشد فرهنگی جوانان انقلاب در کلاس قرآن که توسط یکی از دبیران همان مدرسه دایر شده بود شرکت کرد و مورد تشویق و تحسین قرار گرفت.
خردادماه سال ۱۳۵۹ دیپلم گرفت و وارد سپاه شد. پس از سه ماه دوره آموزشی و رزمی عضو دائم سپاه کرمان شد. در اوایل سال ۱۳۶۰ به عنوان مسئول مخابرات سپاه زاهدان به مدت ۶ ماه به منطقه سیستان و بلوچستان رفت و سپس به کرمان بازگشت.
انصراف از حضور در خارج از کشور
همزمان با عملیات «والفجر مقدماتی» در منطقه غرب، همانند سربازی فداکار در جبهه حاضر شد و علت حضور خود را در جبهه خدمت به اسلام و دفاع از حریم مسلمین و میهن اسلامی که مورد تجاوز وحشیانه صدامیان و ایادی امپریالیسم قرار گرفته بود میدانست و حتی قبل از حضور در جبهه از طرف واحد مخابرات سپاه به اتفاق تنی چند از دوستان به مدت 6 ماه جهت ادامه تحصیل در رشته مخابرات به تهران فرستاده شدند. قرار بود که با پایان یافتن این دوره مقدماتی جهت تکمیل تحصیلات خود به خارج از کشور بروند.
اما سید محمدعلی از رفتن امتناع ورزید و به همان 6 ماه مقدماتی اکتفا کرد. وقتی از او سوال شد چرا به خارج نرفتی؟ گفته بود: «شاید عمر من کفاف نکند تا پس از اتمام آن دوره به کشورم خدمت کنم تا همین اندازه که میدانم وظیفه دارم خدمت کنم.» او با وجود فعالیت در حوزه مخابرات و بیسیم، حتی در درگیریهای مسلحانه خطوط مختلف شرکت میکرد و بسیار مثمرثمر بود. به همین دلیل تا تصدی مسئول مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله پیش رفت و با همین سمت لباس زیبای شهادت را بر تن کرد.
در عملیاتهای والفجر ۱و۳و۴ به عنوان بیسیمچی، در عملیات خیبر به عنوان مسئول بیسیم، در عملیاتهای والفجر ۸ و بدر به عنوان معاون مخابرات لشکر و در کربلاهای ۱و۴و۵ به عنوان مسئول مخابرات انجام وظیفه کرد. چندین بار قبل از شهادت، زخمی شده بود وهنوز بهبودی کامل نیافته به جبهه باز میگشت ودرست قبل از شهادتش در کربلای ۵ نیز از ناحیه پا زخمی شده بود و با همان وضعیت در عملیات شرکت کرد وشربت شهادت نوشید.
ادامه مطلب
فرمانده نیروهای خراسانی در کنار مسیح کردستان+ تصویر
ادامه مطلب
شهیدی که در «کربلای 5» به شهدای کربلا پیوست
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (26 بهمن)
ادامه مطلب
انگشتر عقیقی که خبر از شهادت فرزند داد
ادامه مطلب
کوچکترین فرمانده گردانی که خط شکن کربلای 5 شد
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (25 بهمن)
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (22 بهمن)
ادامه مطلب
شهید «رستمی» حامل دستخط «مقام معظم رهبری» برای شهید دستغیب
ادامه مطلب