دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

خبرنگاری که پشت دوربینش آسمانی شد

به گزارش دفاع پرس از کرمان، غلامرضا آتشی گوهری سال 1332 در شهر کرمان به دنیا آمد.  تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و پس از استخدام در نیروی هوایی با سمت اپراتور رادار مشغول به کار شود. مدتی آنجا شاغل بود؛ اما به دلیل فعالیت‌ها وتبلیغات مذهبی مجبور شد که از نیروی هوایی استعفا دهد تا بتواند گسترده‌ترعمل کند؛ ولی استعفایش را قبول نکردند و بالاجبار فرار کرد.

به مدت یک سال در زندان قزل قلعه زندانی بود

بعد از دو هفته دستگیر و به مدت یک سال در زندان قزل قلعه زندانی شد. با پیروزی انقلاب آزاد شد. بعد از انقلاب برای تشکیل کمیته انتظامات کرمان، تاسیس شعبه سازمان تبلیغات اسلامی و تشکیل کلاسهای عقیدتی و علوم قرآنی زحمات زیادی کشید. از سال 59 به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در کنار تدریس، همکاری خود را با صدا و سیمای مرکز کرمان آغاز کرد.

وی به‌عنوان گزارشگر و فیلمبردار برای به تصویر کشیدن حماسه‌های جنگاوران مومن به سپاهیان الهی پیوست. همکاری با روزنامه رسالت بعنوان خبرنگار نیز از فعالیت‌های او محسوب می‌شود. غلامرضا پس از مدتها تلاش و کوشش در هفدهم بهمن ماه شصت و پنج هنگام فیلمبرداری از لحظه‌لحظه‌ی شجاعت‌های رزمندگان مسلمان ایرانی درعملیات کربلای 5، نخل قامتش همچون نخلهای بلند سرزمین  خوزستان در میان آتش و خون خدایی شد.

عباس سالاری همرزم شهید روایت می کند:

نمایشگاه عکس‌های جبهه

شهید آتشی گوهری تعدادی عکس در جبهه گرفته و چاپ کرده بود. در شرایطی بودیم که حتی 10 قاب برای برپایی نمایشگاه نداشتیم. شهید تعدادی تخته سه لایه و فیبر فراهم کرد و به اندازه عکسها برش داد و عکسها را با دقت روی آنها چسباند و با استفاده از تخته جعبه (صندوق میوه) دور آنها زهی نصب و نمایشگاه عکس را راه‌اندازی کرد. ابتدا در سازمان تبلیغات و بعد در شهرستانهای دیگر، عکسها را به معرض نمایش درآورد که خوشبختانه مورد استقبال بازدید کنندگان قرار گرفت.

 تصمیم گرفت تعدادی تفنگ را با استفاده از چوب بسازد

هفته دفاع مقدس بود، دوست داشت در این هفته کاری انجام دهد. بزرگترین خصوصیت شهید آتشی گوهری این بود که بدون امکانات کارهای بزرگی انجام می داد و با حداقل امکانات به دنبال کارهای تاثیرگذار بود.

تصمیم گرفت تعدادی تفنگ را با استفاده از چوب بسازد؛ که 14 الی 15 تفنگ ساخت و آنها را در وسط خیابان قرار داد تا با این اقدام هفته دفاع مقدس را گرامی بدارد.

سید ابراهیم یزدی از همرزمان شهید، روایت می کند:

شهید غلامرضا آتشی گوهری از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دوران قبل، حین و بعد از انقلاب بود در این رابطه خدمات وی برای افرادی که در آن زمان با ایشان در ارتباط بودند کاملا مشهود و ملموس بود.

هر بار که می آمد دوربین فیلم‌برداری و امکانات مربوطه را با خود به همراه می آورد و در مدت حضور، سخت مشغول کار و فعالیت بود آن هم با وسایل و امکانات آن دوران که هم سنگین بودند و هم دست‌وپاگیر چرا که دوربین های فیلم‌برداری آن دوران به جز دوربین، کیف پرتابل آن هم می بایست روی دوش قرار گیرد که مقداری هم سنگین بود، آن وقت می بایست در آن وضعیت، فیلم‌برداری هم می کرد.

آخرین باری که دیدمش در اوج عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بود

آخرین باری که دیدمش در اوج عملیات کربلای 5 درمنطقه شلمچه بود. گردانهای لشکر ثارالله در حال عملیات بودند و بنده هم بر اساس وظیفه کاری، چندین گروه فیلم‌برداری که از جاهای مختلف آمده بودند را در منطقه عملیاتی به کار گرفته بودم و هر کدام از آنها صحنه های مختلف جنگ، حماسه و ایثار را به تصویر می کشیدند.

فیلم‌برداری در شرایط جبهه کار سختی بود

فیلم‌برداری درشرایط جبهه کار سختی بود؛ چرا که می بایست بدون حفاظ و اسلحه کار را انجام دهی و مواظب خودت هم باشی که آسیب نبینی؛ آن هم در منطقه عملیاتی کربلای 5 که وجب به وجب آن را دشمن با انواع سلاح های سبک و سنگین شخم زده بود و حجم آتش به حدی بود که امکان هرگونه حرکتی را از افراد سلب می کرد. با وجود این رزمندگان سخت در نبرد بودند و افرادی همچون شهید آتشی گوهری مشغول ضبط این حماسه و ایثار بودند.

در حال فیلم‌برداری مورد اصابت ترکش و گلوله دشمن قرار گرفت

شهید آتشی گوهری به منطقه شهرک دوعیجی اعزام شد تا کار ضبط تصاویر را در آنجا انجام دهد. غروب شد، همراهان شهید با دوربین و وسایل او و اوضاع به هم ریخته و خاکی آمدند. اما غلامرضا با آنها نبود. وقتی سوال شد، گفتند: در حال فیلم‌برداری مورد اصابت ترکش و گلوله دشمن قرار گرفت و به آسمانها پرواز کرد.

شهادت وی که عنصری فعال، سختکوش و با ایمان بود، برای همرزمانش سخت و ناراحت‌کننده بود و از طرفی برای خودش که رسیدن به لقاءالله بود لذت‌بخش و شادی‌آفرین.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 مرداد 1395  ] [ 1:17 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (18 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (18 مرداد 1395)

• عملیات ایذایی فتح 9 در منطقه خورمال در استان سلیمانیه عراق (1366 ه.ش)

• ورود شبانه ضد انقلابیون به مدرسه راهنمایی بوکان و غارت اموال مدرسه (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید احمد عارفی (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید ناصر علوانی (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید محمدرضا فرزانگان (1362 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید مهدی سعادت آبادی مسئول اطلاعات تیپ سوم لشکر27 (1366ه.ش)

• سالروز رحلت آیت الله "میرزا محمد ثقفی" پدر همسر حضرت امام خمینی(ره) (1364 ه.ش)


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 مرداد 1395  ] [ 1:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

ماجرای مردی که آرزویش دیدار آقا بود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، عمو رجب یک رزمنده ساده بود که مردم از او فرار می‌کردند. گاهی که در خیابان چهره او را می‌دیدند، جیغ می‌کشیدند. داد و فریاد راه می‌انداختند و می‌گفتند فلانی جذام دارد. مسئولان امر هم راهکار داده بودند که فلانی را نگذارید از خانه بیرون بیاید که دردسر درست نکند. برای خودش زحمت می‌شود. نمی‌خواستند مردم او را ببینند چون گاهی کسی ممکن بود جیغ بکشد. راه حل را پاک کردن صورت مسئله می‌دانستند. می‌خواستند عمو رجب را پاک کنند که خیال همه راحت شود. اصلاً چه معنا دارد که جانباز با این وضعیت بین مردم ظاهر شود؟

شاید 28 سال را وقتی در دو عدد کوتاه خلاصه می‌کنیم، خیلی به چشم نیاید. انگار یک چشم بر هم زدن است. برای کسی مهم نیست که در این همه سال بوی غذا به مشامت نرسد. برای هیچکس مهم نیست که 28 سال نتوانی درست و حسابی حرف بزنی. نتوانی غذا بخوری. حتی یک لقمه را نتوانی در دهانت بگذاری. رجب محمدزاده از هیچکس چیزی نخواست ولی مسئولان عزمشان را جزم کرده بودند که سانسورش کنند. صورتش شاید حال آنها را بد می‌کرد. شاید نمی‌توانستند در کنار او بنشینند و با اشتها غذا بخورند. یک صورت خمپاره خورده، روی اعصابشان بود. آنها دوست داشتند راحت باشند. خیلی راحت!

آرزوی مرد، دیدار آقا بود. وقتی رفت، خیالش راحت شد. انگار همین یک چیز را کم داشت که کوله بارش سبک شود. در ازای 28 سال ایستادگی، قول دادند که خیابانی به نامش بزنند، احتمالاً در پس کوچه‌هایی که هیچوقت هیچ اتومبیل مسئولی گذرش به آنجا نیفتد. اصلاً شاید در وسط شهر، این خیابان را به نام عمو رجب بزنند. بدون عکس، بدون یاد. بعد از مدتی تاکسیران‌ها داد بزنند «سر محمدزاده هزار تومن!» بعد هم مسئولی که از آنجا رد می‌شود، بی‌اعتنا شیشه ماشینش را بالا بکشد تا حتی همین حراجیِ سرِ هزارتومانی هم به گوشش نخورد!

حالا مد شده که همه شهادت عمو رجب را تسلیت بگویند. هشتگِ عمو رجب داغِ داغ است. حتی ممکن است چندتا عکس و پوستر خیلی شیک هم از چهره‌اش طراحی کنند و چندنفری هم آن را بگذارند روی پروفایل‌هایشان. آن مدیران خاص هم با کت و شلوارهای خریداری شده از حقوق‌های ذخیره شده‌ی خود، به مجلس ترحیم بیایند و در حاشیه مراسم، خبرنگاران را از افزایش حقوق جانبازان و خدمات بهداشتی به خانواده‌های شهدا مطلع کنند. بعد هم سوار ماشین‌هایشان شوند و برای فیش حقوقی این ماه خود جلسه برگزار کنند تا ببینند سر برج چقدر باید حق حضور در مجلس ترحیم بگیرند.

مشکل عمو رجب این بود که اهل زد و بند نبود. اهل شوی تبلیغاتی نبود. اهل جار و جنجال نبود. مشکل عمورجب این بود که حق خودش را از بیت المال گرفته بود. زمان جنگ، حق عمورجب را توی صورتش زدند و حالا روی فیش حقوقی می‌زنند. آن وقت‌ها عمو رجب‌ها فکر می‌کردند که خمپاره حق است. جهاد حق است. موشک کاتیوشا حق است. خون دادن، حق است. درست هم فکر می‌کردند. مدیون نشدند. حالا داستان متفاوت شده است. عمو رجب هم ناراحت می‌شد از اینکه دیگران با دیدنش می‌گفتند جذامی است اما هیچوقت پشت تریبون مجلس نرفت که چرا کسی به من می‌گوید جذامی. عمو رجب است دیگر.

حالا عمو رجب آسمانی شده و کسانی زیر تابوتش را گرفتند که نظرشان این بود که باید در خانه حبس شود. می‌خواستند عمو رجب را به جرم دفاع از جمهوری اسلامی حبس خانگی کنند. مخالفان نظام را می‌خواهند از حبس دربیاورند و عمو رجب ها را حبس کنند. می‌خواستند آزادی‌اش را محدود کنند به جرم خمپاره خوردن. نباید برای عمو رجب دل بسوزانیم. او انتخاب خودش را کرده بود و دستمزدش را هم از کسی دیگر می‌گیرد. عمو رجب آینه‌ی 28 سال فاصله‌ی ما از انقلاب بود. فردا جلوی ما را می‌گیرند به خاطر این تقصیری که داشتیم؛ گیریم که مواخذه هم نشویم، اصلاً تنبیهی هم در کار نباشد، جواب این حرف را چطور بدهیم که بی معرفت‌ها یادتان باشد عمو رجب را فراموش کردید. یکبار هم نشد سراغ او را بگیرید و بگویید بیا تا حرم امام رضا (ع) همراهت باشیم.

عمو رجب مرد بدی نبود. فقط نمی‌خواست هزینه جراحی‌اش به دوش انقلاب بیفتد. نمی‌خواست دردسر برای مدیران درست کند. نمی‌خواست وقتی به زیارت می‌رود، کسی از ترس دیدن صورت او، جیغ بکشد. عمو رجب می‌خواست بعد از این همه سال برای یکبار هم که شده بتواند لقمه‌ای غذا بخورد. سالاد شیرازی خیلی دوست داشت. حالا در دنیایی دیگر حتماً صورت زیبایی دارد. از آن صورت‌هایی که همه محو تماشایش می‌شوند. آنجا همه آرزو می‌کنند کاش هم‌نشین عمو رجب باشند. هرچه بخواهد برایش می‌آورند. کلی هم سالاد شیرازی در بهترین ظرف‌ها برایش آماده کرده‌اند. نوش جان.

منبع: خبرگزاری دانشجو


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 مرداد 1395  ] [ 12:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

ای کاش پسران دیگری داشتم تا آنها را فدای اسلام و انقلاب می کردم

به گزارش دفاع پرس از خراسان جنوبی، جمعی از خبرنگاران، مدیران رسانه و مسئولان خراسان جنوبی به مناسبت ۱۷ مرداد با خانواده شهید خبرنگار «فرهادی» دیدار کردند.

در این دیدار مدیرکل تبلیغات اسلامی خراسان جنوبی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاون هماهنگ کننده سپاه و جمعی دیگر از مسئولان و مدیران رسانه‌های خراسان جنوبی حضور داشتند.

مادر شهید فرهادی گفت: محمدرضا برای رفتن به جبهه اصرار داشت و من برای رفتن فرزندم به جبهه رضایت دادم.

وی در این دیدار با بیان اینکه، ای کاش پسران دیگری داشتم تا آنها را فدای اسلام و انقلاب می‌کردم، گفت: با وجود گذشت ۳۰ سال از شهادت فرزندم هنوز هم به فرزند شهیدم افتخار می‌کنم.

احمد محبی، مدیر‌کل فرهنگ و ارشاد خراسان جنوبی در این دیدار گفت: دیدار با خانواده‌های معظم شهدا برای همه ما روحیه بخش و مایه دلگرمی است.

وی با بیان این موضوع که دو سال است سنت حسنه دیدار با خانواده شهید فرهادی تنها شهید خبرنگار استان را بسیج رسانه اجرا می‌کند، از اصحاب قلم خواست تا در راستای ترویج فرهنگ شهادت و راه و رسم شهدا بیش از پیش تلاش کنند.

در ادامه این دیدار علی وفادار، معاون سیمای صداو سیمای خراسان جنوبی، نیز گفت: خبرنگاران می‌توانند با جهاد فرهنگی و قلم زدن که نتیجه آن روشنگری و بصیرت است راه شهدا را ادامه دهند.

همچنین سرهنگ صفر علی اسماعیلی، معاون هماهنگ کننده سپاه انصارالرضا(علیه السلام) خراسان جنوبی با بیان اینکه امروز امنیت کشور مرهون ایثار و مجاهدت‌های شهدا است، گفت: وظیفه ما است که از راه شهدای والامقام پاسداری کنیم.

وی با تبریک روز 17 مردادماه و سالروز شهادت شهید خبرنگار محمود صارمی، گفت: ترویج فرهنگ ایثار و شهادت یکی از رسالت‌های خبرنگاران است و خانواده‌های شهدا، ایثارگران و جانبازان بزرگترین سرمایه‌های معنوی انقلاب اسلامی و ملت ایران هستند.

در ادامه این دیدار حجت الاسلام کاظم لطفیان، مدیرکل تبلیغات اسلامی خراسان جنوبی نیز اظهار داشت: در روایات قلم عالم و خون شهید بسیار مقدس شمرده شده‌اند  و گاهی قلم عالمان بر خون شهیدان برتری می‌کند.

وی ادامه داد: «شهید محمدرضا فرهادی» هم قلم به دست بود و هم خون خود را در راه انقلاب نثار کرد پس هم ثواب شهدا و هم ثواب علما را می‌برند.

گفتنی است، شهید محمدرضا فرهادی فرزند عباسعلی به عنوان نخستین شهید خبرنگار بیرجند در سال ۱۳۴۸ در شهرستان بیرجند در خانواده‌ای متدین متولد شد و در پنج خردادماه سال ۱۳۶۵ مصادف با پانزدهمین شب ماه مبارک رمضان در منطقه عملیاتی فاو دعوت حق را لبیک گفت و بعد از شهادت در زادگاهش در شهرستان بیرجند به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 مرداد 1395  ] [ 12:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خبر هولناک 17 مرداد سال 77

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، روز شنبه، هفدهم مرداد ماه سال 1377 هجری شمسی (هشتم آگوست 1998 میلادی) خبری هولناک در سراسر جهان منتشر شد.

شهر مزار شریف مرکز استان بلخ در شما‌ل افغانستان به دست طالبان سقوط کرد؛ کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در این شهر مورد حمله نیروهای طالبان قرار گرفت؛ در این حمله، دیپلماتهای ایرانی و "محمود صارمی" مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار شریف به شهادت رسیدند.

این خبر وحشتناک، بسیاری از ناظران را در شوک فرو برد و ملت ایران را محزون ساخت. مقامات وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران گروه طالبان را که تقریباً بر تمام افغانستان تسلط اقتصادی، سیاسی و نظامی داشت مسئول عدم تأمین جانی دیپلماتها و مسئول دفتر خبرگزاری رسمی دولتی خود اعلام کرد و از آنان خواست که مجرمان را بازداشت کنند و هرچه سریعتر پیکرهای مطهر این شهدا را به کشورمان عودت دهند ولی آنان با وقت کشی و اهمال سعی در ختم ماجرا از طریق مرور زمان نمودند؛ حتی پس از آن ماجرا گروه ارتجاعی طالبان، بارها اقدام به ایجاد برخورد، درگیری و تجاوز به مرزهای شرقی کشورمان نمود؛ با این خیال که ضمن حفظ موضع سیاسی خود در مقابل خواسته های به حق جمهوری اسلامی ایران اقدام به نمایش قدرت نظامی و دیکته سیاستهای منطقه ای شیطان بزرگ به ایران از طریق یادآوری دوباره احتمال نبرد میان دو دولت نماید.

اینگونه اقدامات نابخردانه طالبان تا جایی پیش رفت که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران خبر درگیری در نوار مرزی میان دو کشور در مناطق تایباد و نهبندان را که حدود سه ساعت طول کشیده بود و واحدهایی از لشکر 5 نصر خراسان در آن تبادل آتش و درگیری شدید حضور موفق و غیرتمندانه ای داشتند را علنی کرد.

حال می بایست با خون به ناحق ریخته شده فرزندان مان چه می کردیم؟! باید به تقاص خون آنان اقدام به اجرای عملیات آفندی در افغانستان می کردیم و با ساقط کردن حکومت مرتجع طالبان –که چهره اسلام را مخدوش می ساخت - دست استکبار را از مجاورت مرزهای خود قطع می کردیم یا با سکوت و لبخندهای دیپلماتیک از آنان تشکر هم می کردیم؟!

نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، بر اساس مأموریت ذاتی خود ( دفاع از حریم کشور و دستاوردهای انقلاب اسلامی) اقدام به تمرکز قوا و اجرای مانورهای نظامی گسترده در منطقه کردند.

این نمایش قدرت جمهوری اسلامی ایران در آن مقطع زمانی به نوبه خود توانست صحت فرضیه بازدارندگی بر پایه قدرت نظامی و حمایت مردم از حاکمیت را اثبات نماید.

چند روز پس از این حوادث، دولت مرتجع طالبان مجبور شد مسئولیت شهادت دیپلماتهای ایرانی و مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار شریف را بر عهده بگیرد و پیکرهای مطهر آن شهدای والا مقام را به کشورمان عودت دهد.

شهادت مظلومانه دیپلماتها و مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار شریف را نمی‌توان صرفاً نتیجه خشونت طلبی یک گروه خود سر از مجموعه طالبان مستقر در افغانستان به حساب آورد؛ زیرا بر اساس شواهد و قرائن موجود افرادی که وارد مزار شریف شده بودند پس از در دست گرفتن کنترل اولیه شهر یک نفر را دستگیر نمودند و از وی نشانی محل کنسولگری جمهوری اسلامی ایران را جویا شده بودند؛ این در حالی است که طالبان افغانستان یک سال پیش به آن منطقه هجوم برده و آنجا را تصرف کرده بودند؛ اگر طالبان افغانستان در صحنه میدانی می خواستند اقدام به چنین کاری بکنند نیاز به راهنما در منطقه نداشتند.

طالبان افغانستان، یک بار در سال 1376 توانسته بودند وارد شهر شوند ولی با دفاع جانانه مردم از رزمندگان جبهه متحد مجبور به عقب نشینی شده بودند.

وحید مژده، کارشناس امور افغانستان پنج سال پیش در گفتگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی اظهار داشت که عده ای از نیروهای طالبان از افراطیون پاکستان بودند که از داخل افغانستان از نظر پرسنلی تغذیه و حمایت می شدند؛ در میان آن گروهی که به مزار شریف هجوم بردند چند نفر از نیروهای پاکستانی حضور داشتند که دست به این جنایت هولناک زده بودند. وی معتقد است که طالبان با اینگونه اقدامات، قصد کشاندن ایران را به یک جنگ تحمیلی طولانی مجدد داشتند که با درایت و سیاست مقامات ایرانی آن جنگ خانمان‌سوز رخ نداد و تمام حامیان منطقه ای و فرامنطقه ای آنان را نیز متحیر ساخت.

خویشتنداری جمهوری اسلامی ایران و همزمان اجرای اقدامات بازدارندگی گسترده در نوار مرزی با آن کشور، سبب شد که هم طالبان فکر سرپیچی از خواسته های به حق ملت ایران را از سر بیرون کند و هم دست از اقدامات تحریک آمیز و تجاوز کارانه خود بردارد.

با گذشت هجده سال از این جنایت عظیم ضدبشری هنوز جامعه به اصطلاح بین المللی در سکوت فرو رفته است و جناب دید بان حقوق بشر گویا خواب تشریف دارند که تا کنون حتی یک بار هم کشتار ایرانیان و سایر مظلومان عالم در سراسر جهان را محکوم نکرده اند؛ مگر آنکه برایشان منفعتی در پی داشته است.

چنین به نظر می رسد که رهبر معظم انقلاب اسلامی مسئولان کشور را به بردباری و هوشیاری صد در صد فرا خوانده باشند و از سوی دیگر جهت تأدیب طالبان مرتجع به نیروهای مسلح دستور اجرای اقدامات بازدارنده گسترده را در طول نوار مرزی با افغانستان داده باشند.

اینگونه اقدامات تحریک آمیز طالبان پازل توطئه های دشمنان انقلاب اسلامی را چنین تکمیل می کرده که نوکران استکبار در خاور میانه و شبه قاره هند قصد داشتند با ورود جمهوری اسلامی ایران به یک جنگ تحمیلی دوباره ضمن شناسایی توان رزمی قوای مسلح ایران، دولت ایالات متحده آمریکا –به فرموده امام راحل ( ره ) شیطان بزرگ - را به تشدید فشا‌رها علیه جمهوری اسلامی ایران از طریق اجماع بین المللی ترغیب نمایند ولی بصیرت و تدبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی و فرماندهی معظم کل قوا حضرت آیت الله خامنه ای مکر آنان را به خودشان باز گرداند.

با این همه هنوز یک پرسش بی جواب باقی مانده و آن این که چطور وقتی سایر کشورها بر اساس اطلاعات صحیح به این نتیجه می رسند که یک کشور جهت ادامه اقدامات دیپلماتیک امن نیست، در کمترین زمان ممکن اتباع و دیپلماتهای خود را از آن کشور فرا می خوانند ولی این عدم تأمین جانی دیپلماتهای کشورمان پس از انقلاب از زمان شهادت شهید لواسانی در لندن آغاز شده، با ربوده شدن چهار دیپلماتمان در بیروت ادامه یافته، با شهادت دیپلماتهای ایرانی و مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار شریف تشدید شد و متأسفانه بدون عبرت گرفتن از این وقایع پس از اشغال عراق توسط قوای ائتلاف بار دیگر پنج نفر از کارکنان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در اربیل، به همراه دو مستند ساز توسط آمریکاییها به اسارت درمی‌آیند؟ باید از مقامات دستگاه دیپلماسی و دبیر شورای امنیت ملی وقت پرسید که پس شما با وجود آن همه شواهد و قرائن و گزارشهای ارسالی توسط خود افراد مستقر در کنسولگری چه می کردید و چرا دستور خروج از محل کنسولگری را ندادید؟


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 6:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش خبرنگار دفاع پرس، دل‌خوشی خادمین خدمت به زائران یادمان‌های شهداست. کاروان که از راه می‌رسد، خوشحال می‌شوند و خود را برای استقبال از زائران آماده می‌کنند. هر کدام از خادمان در تکاپو برای خدمت هستند. یکی اسفند دود می‌کند. یکی دست به سینه در ابتدای یادمان می‌ایستد و به همه زائران خوش آمد می‌گوید. یکی لیوان‌ها را می‌چیند و به زائران شربت تعارف می‌کند و یکی کفش‌های زائران را واکس می‌زند.

اخم و تلخ در چهره‌هایشان نمی‌بینی؛ با لبخند و احترام از زائران پذیرایی می‌کنند و هدفشان رضایت زائران است چرا که رضایت زائران را رضایت شهدا می‌دانند. این خادمان شعارشان این است که زائرداری اربعینی کنند. هر جا در کارشان کمبودی باشد، از زائران عذرخواهی می‌کنند. در یادمان شهدای بولحسن، یخ‌شان تمام شده بود و فاصله‌شان تا شهر بانه 30 کیلومتر بود. زائران هم مدت کوتاهی در یادمان بودند. شربت را آماده کردند اما آنچنان خنک نبود. خادم الشهدا برای هر کس که شربت می‌ریخت با شرمی که در چهره‌اش هویدا بود می‌گفت: از اینکه شربتمان خنک نیست عذرخواهی می‌کنم!

خادمی که کفش زائران را واکس می‌زند، با افتخار کفش را در دست می‌گیرد و با دقت و حوصله واکس می‌زند. برایش مهم نیست که کیست و در شهر چه سمت و اسم و رسمی دارد. او خدمت به زائران را برای خودش افتخار می‌داند. در میان این خادمان پیرها و میانسال‌هایی هم می‌بینی که برای انجام کارهای خادمی با جوان‌‌ها رقابت می‌کنند.

بیشتر خادمان طلبه و دانشجو هستند. کاسب، کارمند، دانش آموز و بازنشسته هم در بین‌شان پیدا می‌شود. اما همه به معنای واقعی طلبه هستند. اینان طالب چیزی هستند که برای به دست آوردن آن روزها از شهر و خانواده خود فاصله گرفته‌اند.

خادمان شهدا همه جامه‌ی یکسان و خاکی به تن دارند که به این لباس خادمی خود افتخار می‌کنند. از لباس‌هایشان به خوبی مراقبت می‌کنند و پس از اتمام دوره‌ی خادمی آن را به شهر می‌برند و در کنار دیگر لباس‌هایشان می‌گذراند تا جامه‌هایشان برکت یابد.

دوره‌ی خادمی را فرصتی برای خودسازی می‌دانند تا راه و رسم سبک زندگی شهدا را دریابند. خادمان فرصت کوتاه خادمی را دور‌ه‌ای برای تربیت روح می‌دانند. بسیاری از خادمان وقتی دوره خادمی‌شان تمام می‌شود خودشان را به آب و آتش می‌زنند تا یک دوره دیگر در یادمانی خادم شهدا باشند.

سخت‌ترین لحظه‌ی خادمان لحظه‌ی وداع است. لحظه‌ای که کاروان زائران از یادمان خارج می‌شود و با حسرت به آن کاروان نگاه می‌کنند و برایشان دست تکان می‌دادند و سخت‌ترین وداع آخرین نگاهی‌ست که به یادمان می‌اندازند و با اشک سوار بر خودرو می‌شوند تا به شهرهایشان بازگردند.

تعدادی از خادمان شهدا از همین کسوت خادمی شهدا به حریم امن دفاع از خاندان عصمت و طهارت رسیدند. و خود طعم شیرین شهادت را چشیدند و در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) آسمانی شدند که علمدار اینان سردار شهید رضا فرزانه است که سال گذشته وی فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور غرب و شمالغرب بود و چند ماه بعد در سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.

انتهای پیام/211


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 6:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور غرب و شمالغرب، پس از گذراندن گردنه‌های جاده سردشت - پیرانشهر و چند کیلومتر مانده به شهر پیرانشهر یادمان سردار شهید ناصر کاظمی است. جایی که او در ششم شهریور سال 1361 هنگام پاکسازی این محور با گلوله‌ی تفنگ دوربین‌دار یکی از مزدوران بیگانه به شهادت رسید.

شهید ناصر کاظمی در 12 خرداد سال 1335 در تهران به دنیا آمد. فعالیت سیاسیش تقریبا از سال 1356 آغاز شد. آن موقع او دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بود. دستگیر شد و مدت 25 روز در زندان قصر بود. پس از آزادی، همواره در حرکت‌های مردمی و سایر امور انقلاب شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی زود به سپاه پیوست و در همان سال 1358 به مدت سه ماه برای ماموریت به زابل رفت. پس از ماموریت، نزدیک 20 روز در تهران بود که دوباره به عنوان فرمانده همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک ماه و نیم به خرمشهر رفت.

در پادگان ولی عصر(عج) تهران با محمد بروجردی آشنا شد. بروجردی که خودش در سپاه منطقه‌ی غرب کشور مسئولیت داشت، به او پیشنهاد داد تا به غرب کشور برود. او هم پذیرفت و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به منطقه غرب رفت و از تاریخ 10 دی 1358 به پیشنهاد بروجردی فرماندار پاوه شد. آن وقت، از پاسگاه قازانچی تا پاوه در دست گروهک‌های ضدانقلاب بود که بعدها منطقه از آنان پاکسازی شد.


شهید مجید حدادعادل استاندار وقت کردستان نیز دیده می‌شود

ناصر کاظمی 21 ماه فرماندار پاوه بود که 12 ماه آن را با حفظ سمت فرمانداری، فرمانده سپاه پاوه هم بود. پس از اینکه وی در یک عملیات تیر خورد و مجروح شد محمدابراهیم همت به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و سپس به پیشنهاد بروجردی فرمانده سپاه کردستان شد.

سرلشکر مصطفی ایزدی در رابطه با شهید ناصر کاظمی می‌گوید: هر دوی ما منصوب شهید بروجردی بودیم. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش می‌گفت که دوست دارم گلوله‌ای به پیشانی‌ام بخورد و من به دیدار دوست برسم. او عاشق شهادت بود. یادم هست وقتی در عملیات پیرانشهر - سردشت شهید شد، من ناراحت و کوفته شدم. سپاه کردستان را رها کردم و رفتم خدمت شهید بروجردی اما وقتی ایشان را دیدم، آرامشی به من داد که حال مرا دگرگون کرد. این در حالی بود که ایشان به ناصر کاظمی بسیار علاقه داشت، اما با نفس مطمئنه‌ای کار می‌کرد که به ما روحیه داد و دوباره به منطقه‌ی محل ماموریت برگشتم.

سردار حسن رستگار پناه نیز در این خصوص می‌گوید: علاقه‌ی بروجردی هم به ناصر استثنایی بود. 8 ماه فاصله‌ی بین شهادت کاظمی و بروجردی بود. در این مدت کسی به یاد ندارد بروجردی درست و حسابی خندیده باشد و یا حال و هوای کاظمی زود به زود به سرش نزند. در این پاکسازی، من از سردشت و شهید ناصر کاظمی هم از سمت پیرانشهر آمد. پس از اتمام پاکسازی و به هنگام بازگشت، در نزدیکی پیرانشهر و بر روی پل تنگ آباد به کمین ضدانقلاب افتاد و به همراه فرمانده ایل منگور از پیشمرگان کرد به شهادت رسید.

شهید محمد بروجردی نیز درباره شهید کاظمی گفته است: «چیزهایی که از او به ذهنم می‌آید در نوع خود بی نظیر است. ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسئولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمی‌آید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار موثر بود. یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش می‌داد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود.

شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها(درگیری مسلحانه) نیست. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت. دو سال و اندی با هم کار می‌کردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را بپذیرد. می‌گفت: من کاری نکرده‌ام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم.

در آغاز ریش خود را پرفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. می‌گفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند. به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر می‌کردند ایشان از افراد دمکرات است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهک‌ها کرده بود. مخفی کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نمی‌کرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. می‌آمدند اعتراض می‌کردند که این شاید از نفوذی‌ها باشد. فکر می‌کردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواش یواش با ضدانقلاب همکاری کند. ما سعی می‌کردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است.

بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش می‌داد. صحنه‌ی بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمی‌کرد و سعی می‌کرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمی‌گفت. منتها تلاش می‌کرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سواستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، می‌کوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمی‌خواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید، بگویید. ایشان هم با همان اعتقاد می‌گفت باید تلاش کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همان‌گونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید نودشه بود.»

انتهای پیام/211


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 6:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

بهترین تفریح ما رفتن به گلزار شهدا بود/ «امیر» شهادت را بیشتر از من دوست داشت

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید امیر سیاوشی شاه عنایتی دو سال با همسرش ریحانه قرقانی عقد کرده بودند عشق و علاقه بین این دو آن قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامه‌های چند سال آینده زندگی شان را با هم چیده بودند. قرار بود اگر پسردار شدند اسمش محمدطاها باشد و دخترشان را نازنین زهرا بگذارند.

امیر مثل خیلی از تازه دامادها عاشق زن و زندگی‌اش بود اما درست در زمانی که می‌خواستند زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند، همه داشته‌های دنیایی را رها کرد و در اعزام به سوریه شهید شد. آنچه در پی می‌آید روایتی است از زندگی عاشقانه شهید امیر سیاوشی شاه‌عنایتی از زبان همسرش ریحانه قرقانی.

زندگی به رسم شهدا

من انتخاب خود شهید بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود. هر دو ساکن محله چیذر بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیر متولد 15 خرداد سال 1367بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد. امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ 13خرداد ماه 1392با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگی‌مان را شروع کنیم که به شهادت رسید. یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد. من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات، بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگی‌مان را شروع کنیم. یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا. همیشه می‌گفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است.

شاگرد ممتاز

امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان شهید محمد ناظری. یک شاگرد نمونه و ممتاز. امیر از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد. این راهی بود که خودش انتخاب کرد. بعضی وقت‌ها نیاز نیست تا عزیزت حرفی بزند باید حرف دلش را بی‌صدا بشنوی. باید گوش جان بسپاری.

گارد حفاظت کشتی‌ها

شغل امیر طوری بود که به عنوان گارد حفاظتی کشتی‌ها به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت. همیشه احتمال شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن با من حرفی نمی‌زد اما چند ماه آخر گاهی حرف‌هایی می‌زد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبه‌رو می‌شد. چند باری که گفت دوست دارد شهید شود من دلخور می‌شدم و می‌گفتم حق نداری زودتر از من بروی. وقتی بی‌تابی من را می‌دید، می‌گفت: بسیار خب! شهادت لیاقت می‌خواهد، پس خودت را ناراحت نکن. سرش را خم می‌کرد و می‌گفت اصلاً با هم شهید می‌شویم و می‌خندید. من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب می‌کرد، ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت می‌رفت امکان نداشت دو ساعت از هم بی‌خبر باشیم. همیشه یا زنگ می‌زد یا پیام می‌داد که حالش خوب است و نگرانش نباشم.

من ماندم با همه بی‌تابی‌ام

ما هر شب با هم بیرون می‌رفتیم. اگر نمی‌توانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من می‌آمد و با هم ناهار می‌خوردیم. یک روز با هم بیرون رفتیم. در راه بودیم که امیر گفت می‌خواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است. در اصل می‌خواست به سوریه برود و نمی‌خواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم. دراین میان من بودم و امیر و همه داشته‌ام که حالا داشت به سفر کاری می‌رفت و من بودم با همه بی‌تابی زنانه‌ام.

غبطه دوستان

همسرم همیشه پیگیر اخبار جنگ در سوریه بود و غبطه دوستانش را می‌خورد که آنها برای جنگ می‌روند. به من هم می‌گفت خیلی دوست دارد برود اما من مخالفت می‌کردم. می‌گفتم بگذار حداقل یک مقدار طعم زندگی را بچشیم، یک مقدار با همدیگر باشـیم آن وقت از این حرف‌ها بزن. اما یکدفعه رفت... انگار شهادت را خیلی بیشتر از من دوست داشت. البته دلیل اینکه به من نگفت دقیقاً کجا می‌رود، به این خاطر بود که نمی‌خواست من نگران شوم و استرس داشته باشم. آخر نگرانی‌های من بیش از حد توان و نفسگیر بود.

راستش با هر بار مأموریت رفتن امیرم من هم از این دنیا کنده می‌شدم و با آمدنش بر می‌گشتم. من حس نگرانی شدید در وجودم داشتم که این حس در وجود همسرم خیلی بیشتر دیده می‌شد. ما با هم قرار گذاشته بودیم اولین نفر و آخرین نفری باشیم که همدیگر را می‌بینیم و صدای هم را می‌شنویم. فقط کافی بود دو ساعت از او بی‌خبر باشم. همه زندگی‌ام استرس می‌شد. در مأموریت‌هایش هم در خطر بود، ولی سعی می‌کرد من وارد آن فضای کاری و سختش نشوم. همیشه خواب می‌دیدم که گلوله خورده و خونین شده است. وقتی از مأموریت بر می‌گشت احساس می‌کردم دوباره نفس می‌کشم و خیالم راحت می‌شد.

زود او را خریدند

بار آخر که گفت هند می‌رود و در واقع سوریه می‌رفت، اشک‌هایش را دیدم، لرزش دستانش را لمس کردم. به من سفارش کرد که هوای خودم را داشته باشم، نکند بیمار شوم. گفت نیایم ببینم غصه خورده‌ای و مثل همیشه لاغر شده‌ای. خودت را خوب نگه دار. مراقب خودت باش. امیر به هیچ کس نگفت که کجا می‌رود. همسرم پنجم آذر سال 1394 اعزام شد و 29 آذرماه سال 1394به شهادت رسید. حضرت زینب (س‌) خیلی زود او را خرید.

بازوانی برای کسب رزق حلال

همسر شهید بودن، یک حس ویژه است. درعین حال که همسرت را از دست داده‌ای می‌دانی زنده است. درکنارت است و همراهت است. می‌دانی زندگی‌ات را نظاره‌گر است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو می‌گذرد. گرمای دستش دیگر نیست ولی همیشه دستگیرت است. نیست ولی با شادی‌ات خوشحال است و با غمت دلگیر می‌شود. قلبش نمی‌زند ولی همیشه احساسش زنده است و می‌توانی همیشه خانمش باشی. کسی او را پشت سرت نمی‌بیند ولی می‌دانی محکم‌ترین حامی‌ات است. امیر خیلی تنومند و ورزیده بود، گاهی می‌گفتم من به این بازوها افتخار می‌کنم چون با همین دست‌ها روزی حلال برای زندگی‌مان تأمین می‌کنی. یک بار گفت این بازو جان می‌دهد برای تیر خوردن، آن هم تیر خوردن برای حضرت زینب (س).

عاطفی بود و مهربان

امیر عاشق اهل بیت(ع) بود و همین ارادتش در نهایت او را به شهادت نزدیک کرد. بهترین تفریح ما رفتن به گلزار شهدا بود و امیر همیشه در مراسم و روزهای خاص به آنجا می‌رفت. همسرم خیلی اهل کار خیر بود. به تمام معنا امام حسینی بود. بعضی‌ها گمان می‌کنند لازمه یک شغل نظامی، داشتن یک روحیه خشن و سخت است اما امیر اینطور نبود. رفتارش با ملاطفت، آرام و پر از احساس بود. صلابت داشت ولی تحکم نه. امیرم عاطفی، صبور، خانواده دوست و مردمی بود و روابط اجتماعی‌اش فوق‌العاده بود. با گذشت بود، چه درمسائل مادی که تعلقی به مادیات نداشت چه در برخورد با دیگران. اگر دلخور هم می‌شد جواب شخص را با محبت می‌داد و کینه به دل نمی‌گرفت. همسرم دست و دلباز بود و عاشق تفریح. امروز من شاید جسم امیر را در کنار خود نداشته باشم ولی قدرت، صلابت و مردانگی‌اش را در کنار خودم حس می‌کنم.

علمداری برای حضرت عباس (ع)

همسرم برای ماه محرم روز شماری می‌کرد. ازچند ماه قبل حساب می‌کرد چند روز تا عاشورا مانده است. انگار ساعت می‌گذاشت که کی زمان عشقبازی‌اش با‌ امام حسین(ع) می‌رسد. امیر برای چایخانه‌ای که در ایام عزای سیدالشهدا(ع) راه اندازی می‌کرد پول پس انداز می‌کرد. این چایخانه را مقابل گلزاری که الان در آن آرام گرفت برپا می‌کرد. تمام انرژی‌اش را در هیئت‌ها می‌گذاشت. ما هر شب در کنار هم بودیم. شب‌هایی که هیئت بود ظهرش پیش من می‌آمد و می‌گفت نمی‌خواهم از مراسم امام حسین (ع) ‌جا بمانم. یک سالی می‌شد که همه سرمایه‌اش را جمع کرد تا به عشق علمداری حضرت ابوالفضل العباس(ع) علم بخرد.

روزهای غربت از یاد رفت

مراسم تشییع امیرم بسیار باشکوه و خوب برگزار شد. مردم واقعا لطف داشتند و همسر شهیدم را با احترام و باشکوه به خانه ابدی‌اش رهسپار کردند. فکر می‌کنم با چنین بدرقه‌ای روزهای غربت از یاد شهیدم رفت. می‌دانم همسرم آنقدر قدرشناس بوده و است که از یکایک آنها تشکر می‌کند. مراسم تشییع و تدفین پیکر شهید مدافع حرم اهل بیت (ع) با مداحی حاج محمود کریمی، حاج ابراهیم رحیمی و حاج احد قدمی در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر با عظمت برگزار شد.

مدال افتخار

باید دید در زندگی چه چیزی را فدای چه می‌کنی؟ عشق و علاقه بودن درکنار هم و ساختن هدف مشترک و ترسیم آینده کنار عزیزترین شخص زندگی، حس حضور تکیه‌گاه و دلیل نفس‌هایی که می‌کشی، امنیتی که زیر سایه مرد محکم و مقتدری مثل امیر برایم مهیا می‌شد، اینها را با چه چیزهایی می‌شود مقایسه کرد. وقتی مقایسه می‌کنی معادله‌های زمینی به کارت نمی‌آید و همه آنها را به هم می‌زند، آدم دوست دارد حتی نفس‌های خودش را هم بدهد، همه چیزش را بدهد همه دارایی‌اش را، ولی آن دلیل زندگی‌ات باشد. تو می‌دانی که همسرت و همسنگرت یک عشق الهی در وجودش دارد، عشق به خدا و عشق به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) مدال افتخاری که این بزرگان به سینه مدافعان حرم می‌زنند قیمتش با هیچ چیز قابل قیاس نیست و ارزش تعویض ندارد.

محمد طاها و نازنین زهرا

امیر عاشق بچه بود. می‌گفت اسم دخترم باید نازنین زهرا باشد و پسرم محمد طاها. آنها باید مومن باشند. دخترم را از همان بچگی با چادر، زیبایش می‌کنم و پسرمان را با خودم به هیئت می‌برم و یک بچه هیئتی تربیت می‌کنم. فرزندی مکتبی و امام حسینی. خوب به یاد دارم بعد از شهادت یک روز سر مزارش تنها نشسته بودم، داشتم با امیرم از آرزوهایمان درباره بچه‌دار شدن و ... حرف می‌زدم. به امیر گفتم امیر دیدی رفتی بابا شدنت را ندیدی و حس مادرانه من را هم با خودت بردی؟ گفتم خیلی دلم می‌خواست ببینم بچه‌ها چه شکلی می‌شوند؟ شبیه من یا شبیه تو.

در همین افکار بودم که یکدفعه یک دختر بچه از جلوی من دوید و مادرش صدایش کرد: نازنین زهرا ندو می‌افتی. کمی آن طرف‌تر پدری پسرش را صدا کرد که محمد طاها حواست باشد. همان جا بود که خندیدم و به حال شهدا غبطه خوردم. همان شب خواب دیدم در جایی ایستاده‌ام با جمعیت فوق‌العاده زیاد، ناگهان دختر بچه‌ای به طرف من دوید و من را در آغوش گرفت و گفت مامان. من هم بغلش کردم. به دیگران گفتم این دختر من است و هدیه امیر. سپرده است به من تا بزرگش کنم.

حلالم کنید

یکی از دوستان شهید امیر سیاوشی نحوه خداحافظی امیر با دوستانش را اینگونه روایت می‌کند: قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچه‌ها حلالیت طلبید. بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی». امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد. می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمی‌کردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید.

منبع: روزنامه جوان


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 11:42 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (17 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (17 مرداد 1395)

• شهادت 8 دیپلمات‏ جمهوری اسلامی ایران در افغانستان توسط گروهک طالبان (1377 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید محمود صارمی خبرنگار شهید (1377 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید محمد انصاری دماوندی (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید حسن شیرازی (1360 ه.ش)

• عملیات پاکسازی آبادی نران سنندج توسط پیشمرگان مسلمان کرد (1359 ه.ش)

• روزخبرنگار


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 11:38 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دردنامه خانواده جاویدالاثر کاظم اخوان در روز خبرنگار

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، کاظم اخوان در سال 1334 در شهر مشهد متولد شد و به دلیل تقارن با میلاد امام کاظم(ع)، خانواده نام کاظم را برای مولود خود برگزیدند. او با آغاز جنگ تحمیلی خود را به اهواز رسانیده و به ستاد جنگ‌های نامنظم پیوست و در ده‌ها عملیات رزمندگان بر علیه دشمن متجاوز با دوربین عکاسی خود در گرماگرم نبرد حضور ‌یافت. او یک رزمنده بسیجی هنرمند بود که هنر عکاسی در وی با جنگ متولد شد. وی در طول یک سال و نیم زندگی مداوم در جبهه‌ها موفق شد، صحنه‌هایی بدیع و استثنایی را به تصویر بکشد. او با شهادت دکتر چمران برای شهادت بی‌تابی می‌کند و در حمله کرخه جزو بچه‌های خط شکن گروه شهید ماهینی شرکت می‌کند. در این زمان خبرگزاری پارس که بعدا خبرگزاری جمهوری اسلامی شد عکس‌های کاظم را مورد بررسی قرار داده و از او دعوت به همکاری می‌کند.

در اولین نمایشگاه بزرگ عکس جنگ در سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، که در موزه هنرهای معاصر برگزار شد و در آن 75 عکاس حرفه ای و آماتور شرکت داشتند، بنا به آرای داوران عکس‌های اخوان مقام اول را کسب کرد. او در تیرماه 1361 بعد از حمله گسترده رژیم صهیونیستی به لبنان، همراه یک هیأت دیپلماتیک داوطلبانه عازم دمشق شد، این بار قصدش این بود با دوربینش اشغالگران صهیونیست را نشانه رفته و با به تصویر کشیدن مقاومت مردم فلسطین و لبنان، چهره جنایت پیشگان اسرائیلی نژادپرست را برملا سازد؛ اما قبل از ورود به بیروت، در پست بازرسی نیروهای فالانژ وابسته به صهیونیست‌ها، در 14 تیرماه 1361 و در توطئه مشترک صهیونیست‌ها و فالانژها ربوده شد و از آن تاریخ تاکنون، معلوم نیست که شهید است یا اسیر.

حسین اخوان، برادر جاویدالاثر کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار ربوده شده ایرانی در لبنان به مناسبت روز خبرنگار، نامه‌ای را در رابطه با وضعیت چهار دیپلمات ربوده شده توسط رژیم صهیونیستی و نگاشته است. متن این نامه به شرح زیر است:

بسمه تعالی

آیا کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار خبرگزاری پارس زنده است؟!

آیا برادرم و سه همراه بزرگوارش در قید حیات اند و روزی به آغوش وطن بازمی‌گردند؟!

در تمام این سال‌ها(قریب به چهار دهه) این پرسش همراه با هاله‌ای سنگین از ابهام، هنوز از جانب خانواده کاظم اخوان، این تصویرگر قلم و حماسه دفاع مقدس از نگاه دوربینش، ساری و جاری است و همچنان چشم انتظارند. انتظاری که عطش آن پس از گذشت سال‌هایی مملو از درد دوری و فراق، به طور مداوم سوزان و جانکاه است. انتظاری که تحمل آن شاید به مراتب سخت تر از مرگ است، دهه‌هایی که هر روزش با یاد اینکه پدر و مادر کاظم اخوان عزیز، با چشمانی گریان و دوخته به در و به امید اینکه پاره تنشان و این فرزند انقلاب و اسلام از آن وارد شده و یوسف در آغوششان جای بگیرد، از این دیار فانی رخت بربستند و این امید و آرزوی دیدار را با خود به دیار باقی بردند، سپری می‌شود و همچنان چشمانی دیگر مثل من برای دیدار کاظم اخوان به در دوخته است.

اکنون از ربایش و اسارت کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار خبرگزاری پارس، این یار سردار دلیر اسلام، احمد متوسلیان و عزیز شهید سرافراز دکتر چمران بیش از 12 هزار روز می‌گذرد. جوانی که تازه پا در بیست و پنجمین بهار زندگی نهاده بود و عشق به انقلاب و اسلام و بیان حقایق از مظلومیت مردم لبنان و فلسطین در وجودش موج می‌زد و او که عاشق به تصویر کشیدن مظلومیت و بیان رنج آوارگی مردم لبنان در اثر تهاجم رژیم صهیونیستی و عوامل وابسته‌اش بود، اراده کرد برای تحریر پایان نامه زندگی‌اش تعدادی از صفحات تاریخ لبنان را با تصاویر سراسر درد و رنج و آوارگی و بیان حقایق ولو به قیمت اسارت و حتی جان عزیزش مزین کند که با کمین مزدوران رژیم غاصب صهیونیستی در دام ربایش گرفتار شد و با گذشت نزدیک به چهار دهه، نه از شهادتش اطلاع دقیق در دست است و نه از زنده بودنش که اگر چنین باشد، زنده بودنش نیز مرگ تدریجی محسوب می‌شود. اما در تمام این سال‌ها ماجرای اسارتش فقط بر پایه اخبار ضد و نقیض و گمانه زنی‌های گوناگون گذشته و حال و از منابع مختلف است.

در این مدت 34 سال هیچگاه خبر قطعی و موثقی در این رابطه و با اطمینان وجود نداشته است و فقط هر سال در آستانه سالگرد ربایش کاظم اخوان و همراهان او در لبنان و گاهاً در بزرگداشت روز خبرنگار و تجلیل از شهید بزرگوار صارمی تنها یادی از کاظم به میان می‌آید که همین یادآوری نیز ظاهرا هر سال از سال پیش کمرنگ تر شده و گویی دچار یک بیماری به نام شامل شدن مرور زمان به این واقعه دردناک شده است که خود جای گلایه و ناخرسندی از عملکرد مسئولان نظام و دست اندرکاران مربوطه به ویژه رسانه‌ها و جراید دارد که به کاظم اخوان به عنوان سرباز وطن که جان و زندگی خود را فدای انقلاب و مظلومیت مسلمانان کرده و حتی به عنوان یک همکار صنفی دربند نیز آنطور که باید توجه و رسیدگی ننموده‌اند. چرا که گذشت زمان، بر اسارت کاظم اخوان و همراهانش گویی گرد فراموشی و بی توجهی پاشیده است که این خود نمکی است بر زخم کهنه دوری و چشم انتظاری خانواده و عزیزان این جهار دیپلمات.

اعضای خانواده کاظم اخوان بر این باورند که اگر او در اسارت رژیم بعثی صدام بود شاید هم اکنون به آغوش خانواده بازگشته بود و سر و سامان داشت و پدر او در فراغ یوسفش چشم از این دنیا نمی‌بست و حتی اگر در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شربت شهادت می‌نوشید، پیکر پاکش امروز در جوار همسنگرانش آرامیده بود ولی صدافسوس که به جای خاک وطن(اگر زنده باشد) در سیاه چاله‌ها و شکنجه گاه‌های رژیم غاصب صهیونیستی با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می‌کند و به نظر می‌رسد این رژیم غاصب از عدم اطلاع رسانی واقعی و خالی از ابهام از اسارت و یا شهادت کاظم اخوان و سه دیپلمات دیگر قصد باج‌خواهی و انتقام جویی از نظام اسلامی و ملت ایران و محور مقاومت را دارد چرا که این رژیم فاسد و دست پرورده استکبار هم از عملکرد و عواقب حقوق سیاسی و عوام فریبی خبر دارد، هم از بی‌تعصبی و بی غیرتی برخی از این رژیم‌های خود فروخته حاکم بر کشورهای مسلمان و تنها به ربایش، ترور و شکنجه‌های مرگ بار مسلمانان و یاوران آن‌ها می‌اندیشد.

به هر روی ما به این باوریم و سران این رژیم ددمنش نیز بدانند که نظام مقدس اسلامی ایران و قدرت و توان انتقام گیری از این رژیم جنایتکار بابت ربایش فرزندان غیورش را دارد و قادر است با انجام اموری مانند تشکیل یک کمیته حقیقت یاب و با پیگیری‌های مداوم و طرح دعاوی در جوامع بین المللی و فرصت‌های مذاکرات سیاسی که در اختیار دارد، رژیم صهیونیستی را وادار به اعتراف و اقرار کند که آیا این عزیزان را به شهادت رسانده و یا همچنان در بند اسیر هستند. بعد از این مدت طولانی گره کور این پرونده را بگشایند. هرچند که این کار، همت و تلاش می‌خواهد که تا به حال دیده نشده است. امیدواریم هر چه زودتر این اتفاق بیفتد و تکلیف این عزیزان مظلوم مشخص شود. به امید آن روز انشاالله

مَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ

حسین اخوان

منبع: تسنیم


ادامه مطلب

[ یک شنبه 17 مرداد 1395  ] [ 11:35 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 70 ] [ 71 ] [ 72 ] [ 73 ] [ 74 ] [ 75 ] [ 76 ] [ 77 ] [ 78 ] [ 79 ] [ > ]