دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

روزشمار دفاع مقدس (9 مرداد 1395)

 

9 مرداد 1395 هجری شمسی برابر با 25 شوال 1436 هجری قمری و 30 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (9 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (9 مرداد 1395)

• اعلام طرح پرچم رسمی جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی (1359 ه.ش)

• سالروز شهادت حجت‌‏الاسلام "کامیاب" نماینده مردم مشهد توسط منافقین (1360 ه.ش)

• وقوع حادثه جمعه خونین مکه (1366 ه.ش)

• روز اهدای خون

• سالروز شهادت شهید خلیل واحدی (1367 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید علی شهابی (1364 ه.ش)

• سالروز شهادت فریدون امیری عضو شورای انقلاب شهرستان آبادان در درگیری با ضد انقلاب (1359 ه.ش)

• سالروز شهادت رضا بیگی، جانشین گردان ضربت سپاه بانه توسط ضد انقلاب (1359 ه.ش)

• سالروز شهادت سید مهدی حسام زاده مسئول یگان اسکورت سپاه کردستان توسط ضد انقلاب (1359 ه.ش)

• اعزام نخستین خاکریز خبرنگاران و عکاسان زن به اردوهای شهرستان نکاء (1391 ه.ش)

• سالروز شهادت سردار حسین اصفهانی (1360 ه.ش)

• سالروز شهادت سردار سید حمید حسینی (1363 ه.ش)


ادامه مطلب

[ شنبه 9 مرداد 1395  ] [ 3:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شقایق ها روی پیشانی شهید روییدند

 

گفتم: «حالا که دستمان خالى است، شقایق ها را مى چینم و مى برم براى بچه هاى معراج تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.» شقایق ها را که کندم، دیدم روى پیشانى یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدى بود که در تفحص پیدا کردیم.

شقایق ها روی پیشانی شهید روییدند

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، خواندن خاطرات عزیزانی که در تفحص شهدا شرکت دارند در این سال‌ها که شهدا در حال فراموشی هستند حکم کیمیایی است که باید همیشه آن را مرور کرد.

یکی از آن خاطرات امروز به مناسبت بازگشت و تشییع چندین شهید گمنام در ایران اسلامی منتشر می شود: اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاید مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست.

شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدى برنخوردیم و منطقه را هم توجیه نبودیم، دلشکسته خواستیم برگردیم.

صبح نیمه شعبان بود؛ گفتیم: «امروز به یاد امام زمان(عج) مى گردیم» اما فایده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بودیم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «یا امام زمان؛ یعنى مى شود بى نتیجه برگردیم؟» همین که در این فکر بودم، چشمم به چهار - پنج شقایق افتاد که بر خلاف جاهاى دیگر که تک تک مى رویند، در آنجا دسته اى و کنار هم روئیده بودند. گفتم: «حالا که دستمان خالى است، شقایق ها را مى چینم و مى برم براى بچه هاى معراج تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.»

شقایق ها را که کندم، دیدم روى پیشانى یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدى بود که در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدى منتظر قائم» این جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهید، مجوزى داده شد که به دنبال آن هم 300 شهید در آن منطقه شناسایى شد. شهدایى که هر کدام داستانى دارند.


ادامه مطلب

[ شنبه 9 مرداد 1395  ] [ 3:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شناسایی هویت پیکر شهید تازه تفحص شده استان مرکزی

 

مدیر روابط عمومی و تبلیغات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان مرکزی گفت: با اعلام خبر از سوی کمیته تفحص شهدای گمنام و مفقودالاثر هویت پیکر شهید تازه تفحص شده استان مرکزی پس از 31سال شناسایی شد.

شناسایی هویت پیکر شهید تازه تفحص شده استان مرکزی

علی اکبر فراهانی در گفت و گو با خبرنگار دفاع پرس در استان مرکزی، با اشاره به هویت شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس اظهار کرد: شهید یعقوب تلخابی اعزامی از لشکر 81 نیروی زمینی ارتش باختران در تاریخ 20 اسفندماه ماه سال 64 به فیض شهادت نائل گردید.

وی افزود: این شهید والا مقام  فرزند قربانعلی در تاریخ 5 مردادماه 1345 متولد و در منطقه عملیاتی کوشک به شهادت رسید و در لیست شهدای فراهان ثبت گردیده است. 

مدیرروابط عمومی و تبلیغات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان مرکزی تصریح کرد: با اعلام خبر از سوی کمیته جست و جوی مفقودین استان مرکزی پیکر مطهر این شهید تفحص شده و پس از گذشت 31 سال از تاریخ شهادت به آغوش خانواده و زادگاه خویش باز می گردد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 11:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (8 مرداد 1395)

 

8 مرداد 1395 هجری شمسی برابر 24 شوال 1436 هجری قمری و 29 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (8 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (8 مرداد 1395)

• ارسال چهارمین نامه صدام به مسؤولان ایران پس از پایان جنگ (1369 ه.ش)

• تولد سردار شهید محسن وزوایی (1339 ه.ش)

• ادامه عملیات رمضان (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید عیسی حق‌ وردی (1362 ه.ش)

• عملیات آزاد سازی طلاتپه و قپلانتو در منطقه بین سقز – تکاب توسط لشکر 52 قدس سپاه (1362 ه.ش)

• آغاز عملیات ثامن الئمه در اطراف شهر تکاب تحت فرماندهی قرارگاه شهید بروجردی سپاه (1364 ه.ش)


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 11:14 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایت «لیلا»

 

کتاب «لیلا» شامل روایت مجید عباسی از هشت سال حضور در جبهه‌های دفاع مقدس منتشر شد

روایت «لیلا»

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، انتشارات «روایت فتح» سیزدهمین جلد از مجموعه کتاب‌های «روایت نزدیک»، با موضوع زندگی «مجید عباسی» جانباز شیمیایی سال‌های دفاع مقدس را در اثری با عنوان «لیلا» روانه بازار کتاب کرد.

این کتاب که به کوشش «زهره‌ علی‌عسگری» تدوین و منتشر شده است داستان زندگی و فعالیت‌های «مجید عباسی» در جریان پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس را روایت می‌کند. این روایت به زبان اول شخص تنظیم شده است.

«روایت نزدیک» عنوان مجموعه کتاب‌هایی است که بنا دارد وقایع دوران جنگ را با روایتی نو و ساده به مخاطب عرضه کند.این کتاب‌ها تلاش دارند در کنار سادگی بازگو کننده حقایقی باشند که روای از نزدیک آنها را دیده و لمس کرده است.

ناشر در بخشی از مقدمه خود بر این مجموعه نوشته است: « روایت نزدیک کتاب‌هایی است که سعی دارد در دل معرکه باشد و در عین حال کاری کند که هر کسی بتواند آن را بخواند تا حس کند خودش هم دست‌کم لحظه‌ای در دل معرکه بوده است.»

قسمتی از متن کتاب

«مسئول برج جواب داد: نیرو آماده است، خلبان هم اینجاست، ولی می‌گه من نمی‌تونم توی فرودگاهی که روشنایی نداره بشینم!

معلوم شد سپاه از عصر، یک گروهان آماده کرده و به فرودگاه مهرآباد فرستاده. با این که آن زمان هماهنگی بین نیروها زمان می‌برد ولی ستاد مشترک، یک هواپیمای سی‌۱۳۰ در اختیار سپاه گذاشته بود، اما خلبان حاضر به پرواز نمی‌شد. هرچند خلبان درست می‌گفت و پرواز در آن شرایط سخت بود ولی وضعیت سنندج خیلی حساس بود.

گفتم: می‌شه با خلبان صحبت کنم؟

خلبان آمد پشت میکروفون. خودش را معرفی کرد و گفت آماده است حرفم را بشنود. اول سلام کرد و بعد گفتم:

شما که امشب نمی‌تونی بیای پس یه لطفی بکن.

پرسید: چه لطفی؟

گفتم: شما لطف کن فردا صبح اول وقت پرواز کن و بیا سنندج و جنازه‌های ما رو قبل از اینکه گرگ‌ها بخورن، جمع کن و منتقل کن تهران. تا این را گفتم، بغضش ترکید و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. این حرف آنقدر موثر بود که خلبان گفت:

من تا یک ساعت دیگر سنندجم. تا این خبر را به مصطفی همدانی دادم، مرتضی را فرستاد تا چراغ‌نفتی‌ها را در دو طرف باند بچیند.»

کتاب «لیلا» به کوشش «زهره‌ علی‌عسگری» به نگارش درآمده، این کتاب در 168 صفحه مصور توسط انتشارت «روایت فتح» در 1100 را نسخه با قیمت ۱۰ هزار تومان منتشر کرده است.


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 11:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهید «ابراهیم هادی» از همسرم خواست تا برگردد/ روز عقد هر دو روزه بودیم

 

«شهید سید یحیی سیدی» از شهدای هشت سال دفاع مقدس بود که پیکر مطهرش بعد از 31 سال تفحص شده است.

شهید «ابراهیم هادی» از همسرم خواست تا برگردد/ روز عقد هر دو روزه بودیم

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در سال‌های قبل شاید اینقدر تاکید نداشتم که آقا سید برگردد تا دلتنگیم تمام شود. از طرفی نگران بودم که حق گمنامی را از او می‌گیرم زیرا شهدای گمنام سرشان را بر زانوی مادرشان حضرت زهرا (س) می‌گذارند. از شهید ابراهیم هادی خواستم تا از آقا سید بخواهد که برگردد.

تمام کارهایش را با حوصله انجام داد. غذای مورد علاقه همسرش را آماده کرد. وسایلش را مرتب داخل کیف گذاشت. بر دست وپای همسرش حنا بست. او را از زیر قرآن رد کرد و پشت سرش آب پاشید.

طبق عادت همیشگی تا دم اتوبوس همراهیش کرد. گویی هر دو می‌دانستند این خداحافظی فرق دارد. قرار گذاشته بودند در موقع دلتنگی هر دو به ماه نگاه کننند، عهدشان را به هم یادآوری کردند.

پسرش را به آغوش کشید و به خانه برگشت. نگاهش به درب خانه بود تا همسرش برگردد. او مطمئن بود که یحیی بر قولی که داده، خواهد ماند. صدای صلوات او را از فکر و خیال درآورد. نگاهش به درب حسینیه معراج بود. یحیی گفته بود برمی‌گردد، حالا بعد از سی و یک سال از آن روز برگشته است. با صلوات تابوت را به سمتش آوردند. سخنی که در سال‌ها بر دلش مانده بود را بر زبان آورد «دلم برایت تنگ شده بود یحیی جان».

این روایت زندگی «زهرا بغدادی» همسر شهید «سید یحیی سیدی» است که چند پیش هویت او پس از سی و یک سال شناسایی شد.

در ادامه ماحصل گفت و گوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با زهرا بغدادی را می‌خوانید.

پرستارش بودم

در دوران دفاع مقدس امدادگر بودم. توسط یکی از دوستان به یحیی معرفی شدم. او در عملیات والفجر مقدماتی مجروحیت سختی داشت. خودم از او پرستاری کردم. پس از مرخصی از بیمارستان به خواستگاریم آمد.

در نخستین جلسه آشنایی گفت «یک بسیجی‌ام و درآمد زیادی ندارم. از نظر مادیات هیچ چیز ندارم و هر چه هست بیت المال است حتی جانم. من تا پای جان پیرو و پشتیبان ولایت فقیه (امام راحل) هستم. حضور در جبهه را وظیفه خودم می‌دانم. من تنها همسر نمی‌خواهم بلکه می‌خواهم شما یارم باشید. همراهم باشید تا بتوانم بهتر انجام وظیفه کنم. شما با علم به این موضوعات مرا انتخاب کنید.»

خودم هم روحیه بسیجی داشتم. دوست داشتم زندگی معنوی و خاصی داشته باشم. در آن زمان من هم بسیجی بودم و بعدها پاسدار شدم. از اینکه با یک رزمنده و جانباز می‌خواستم ازدواج کنم، افتخار می‌کردم. از طرفی یحیی سادات بود و من از این موضوع بسیار خوشحال بودم. معیارهای من و یحیی همانند هم بود. خانواده‌هایمان هم راضی بودند. به همین جهت خیلی زود مراسم ازدواج برگزار شد و سال 62 عقد کردیم.

به ساده‌ترین وضع زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم. شاید برای زوج های جوان امروز باورش سخت باشد ولی ما با درآمد یک ماهه او مراسم را برگزار کردیم. یحیی از من خواست که اگر ناراحت نمی‌شم روز لباس پاسداری بر تن کند و من هم لباس عروس نپوشم. من هم رضایت دادم. در آن روز هر دوی ما روزه بودیم. طول زندگی ما دو سال و نیم بود اما بهترین زندگی را در این مدت داشتم. در تمام طول این سی سال به یاد او زندگی کردم و حضورش را کنارم احساس می‌کردم.

آقا سید پیش بینی کرد که برادرم شهید می‌شود

یکی از برادرانم قبل از ازدواج ما به شهادت رسید. آقا سید پیش بینی کرد که برادر دیگرت بعد از شهادت من به شهید می‌شود. پیش‌بینی او درست بود. همسرم سال 64 و برادر کوچکم در سن 17 ساله سال 65 به شهادت رسید.

می‌دانستم شهید می‌شود

با اتفاقاتی که در زندگیم افتاد در دوران عقد به این باور رسیدم که او شهید خواهد شد اما من او را با شرایطش انتخاب کرده بودم به همین خاطر هرگز از ازدواج با او پشیمان نشدم.

یک روز در دوران عقد به دنبالم آمد تا به منزل پدریش بروم. خواهرش شعری را که یحیی با دست خط خودش نوشته بود را نشانم دادم. آن شعر را خوش خط نوشته و بر دیوار نصب کرده بود. با خواندن آن شعر لحظه‌ای قلبم از تپش ایستاد. نوشته بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و ایال و خانه را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهان را بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

وقتی حالم را دید گفت «عیال جان حقیقت است. یا باید دنیا را بخواهی یا رسیدن به خدا را.» مرا «عیال» صدا می‌زد.

لباسش را هدیه کرد

برای اینکه قرآن، آینه و جانماز کوچکش بر جیبش جا شود، لباس‌هایش را می‌دوخت. لباسی دوخته بود که آن را دوست داشتم. روزی به منزل آمد. زیپ اورکتش را تا آخر بالا کشیده بود. گفت «عیال جان کاری کردم که امیدوارم از دستم ناراحت نشوی». گفتم «هر کاری که کرده‌اید قطعا صلاح بوده است. حالا چه کار کردید؟»

با لبخند جواب داد «لباسی که شما به آن علاقه داشتید را به یک نفر که از آن خوشش آمده بود هدیه کردم. به همین خاطر زیپ اورکت را تا بالا کشیدم.»

از تمام تعلقات دنیایی گذشت

نماز شبش ترک نمی‌شد. خواهرش که خود مادر شهید است تعریف کرد «یک شب از صدای گریه یحیی از خواب بیدار شدم. در میان گریه‌هایش از خداوند می‌خواست که او را ببخشد. گفتم مگر چه کار کردی که اینگونه توبه می‌کنی؟ گفت من بنده گنه کار خداوند هستم. شما هم از خداوند بخواه که بخاطر بندگان خوبش من را هم قبول کند.»

در طول دو سال زندگی مشترکمان چندین بار مجروح شد. قبل از آخرین عملیاتش به من گفت «این وابستگی من و شما و فرزندمان است که اجازه نمی‌دهد من با خیال راحت بروم. هر بار مجروح می‌شوم و برمی گردم. مرا قسم داد به جدش خانم فاطمه زهرا (س) که این تعقلات را کم کنیم تا بتواند راحت برود.» در آخرین روزهای حضورش در خانه احساس کردم که دیگر از ما هم گذشته است.

به دست و پایش حنا بستم

از ابتدای ازدواج قرار گذاشتیم هر بار که در جبهه به نیرو نیاز داشتند ما برای رفتن او آماده باشیم و خودم ساک وسایلش را آماده کنم. لباس هایش مرتب و کفش هایش واکس زده باشد.

در آخرین اعزام که اواخر دی ماه بود هم طبق روال همیشه ساکش را آماده کردم، غذای مورد علاقه او را درست کردم و به دست و پایش حنا بستم.

هر اعزام من و پسرم به بدرقه‌اش می‌رفتیم. دوست نداشت ما منتظر بمانیم. ما ابتدا خداحافظی می‌کردیم و او رفتن ما را نگاه می‌کرد اما آخرین خداحافظی ایستادم و رفتنش را نگاه کردم.

تفاوت دیگری هم این بار داشت. او همیشه ما را به پدر و مادرش می‌سپرد اما این بار گفت که شما به جایی رسیدید که خودتان می‌توانید زندگی‌تان را اداره کنید. نیازی شما را به کسی بسپرم. شما را به کسی می‌سپرم که همه عالم هستی به او سپرده شده است. مطمئن هستم که خداوند حافظ شما خواهد بود.

خادم شهدای گمنام هستم

قبل از ازدواج وصیت‌نامه اش را به دوستش می‌سپرد. اما بعد از ازدواج به من می‌داد و می‌گفت تا خبر شهادتم را نشنیدید بازش نکنید. یک روز از روی کنجکاوی وصیت‌نامه را باز کردم.

در آخرین وصیت نامه‌اش نوشته بود که هر قدمی که برمی‌دارید مراقب باشید زیرا شهدا ناظر اعمال شما هستند. رسیدگی به خانواده شهدا و ولایت مداری بسیار تاکید کرده بود. به من توصیه کرده بود که در نبودش به دیدار خانواده شهدا بروم و اگر کمکی از من خواستند برایشان انجام دهم. تمام سعیم را کردم تا به وصیتش عمل کنم. بعد از بازنشستگی خادم شهدای گمنام شدم. از طرفی با بنیاد شهید در دیدار با خانواده شهدا همکاری دارم. این توفیقی است که از طرف شهدا نسیب من شده است.

پسرم بی‌‍قراری می‌کرد

زمانی آقا سید به شهادت رسید، پسرمان یک سال و هشت ماه داشت. زمانی که بی‌قرار دیدن پدرش بود، پشت پنجره می‌رفت و گریه می‌کرد. گاهی به من می‌گفت «شما هم دلت برای بابا سید من تنگ شده؟»

تنهائیم را با پسرم پر می‌کردم که او هم در سن 4 سالگی بر اثر تجویز اشتباه پزشک من را ترک کرد. قبل از فوت او خواب یحیی را دیدم که به دنبالش آمده بود.

از آقا ابراهیم خواستم تا به همسرم بگوید برگردد

با آقا سید قرار گذاشته بود که در زمان دلتنگی هر کجا که هستیم به ماه نگاه کنیم. مدتی پیش در تپه‌های بازی دراز هنگام غروب آفتاب به ماه نگاه کردم. در دل گفتم الان شما هم به غروب آفتاب نگاه می‌کنید؟!

در سال‌های قبل شاید اینقدر تاکید نداشتم که آقا سید برگردد تا دلتنگیم تمام شود. از طرفی نگران بودم که حق گمنامی را از او می‌گیرم زیرا شهدای گمنام سرشان را بر زانوی مادرشان حضرت زهرا (س) می‌گذارند. از شهید ابراهیم هادی خواستم تا از آقا سید بخواهد که برگردد.

دعا می‌کنم تا تمام خانواده‌های چشم انتظار شهدای گمنام هر چه زودتر چشم‌شان به دیدار فرزندشان روشن شود. دلتنگی و چشم انتظاری خیلی سخت است.

 به مادر همسرم گفتم «مسافرمان برگشت»

در تمام طول این سی سال من و خانواده منتظر بودیم. انتظار خیلی سخت گذشت به خصوص برای مادرشان. هر بار که به منزلشان می‌رفتم منتظر شنیدن خبری از یحیی بود. خصوصا دورانی که در تعاون سپاه مشغول بودم، از من می‌پرسید »یحیی برگشته؟!»

همیشه آرزو داشتم خبر بازگشت یحیی را خودم به خانواده‌اش برسانم که این طور هم شد. در مسیر همدان بودم که به من اطلاع دادند که هویت همسرم شناسایی شده است. بازگشتم و خودم را به منزل مادرهمسرم رساندم و گفتم «مسافرمان برگشت.»


انتهای پیام 161


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 11:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

امروز میهمان داریم

 

به بهانه ورود شهداى گمنام به استان لرستان فرزند شهیدعلی کوشکی یادداشتی را در اختیار خبرگزاری دفاع مقدس قرار داد.

امروز میهمان داریم

به گزارش دفاع پرس از لرستان، وی در یادداشت خود آورده:

بچه هاى تفحص مى گفتند امانت را که به پدرِ شهید دادیم بى اختیار زانو زد،

یک مُشت استخوان را بغل گرفت و آرام، در حالیکه زیرِ لب مى گفت

 " خوش آمدی پسرم"

 به هزار زحمت بلند شد

 انگار مى خواست همان صلابتِ پدرانه اى که وقتِ بدرقه ى او داشت حفظ شود

  غرق در اشکهایش 

رو به همسرش کرد ،

همان مادرِ شهیدی که خیلی سال است منتظر آمدنِ پسر مانده است ،

"یادت هست ، زمانی که به دنیا آمد سه کیلو و ششصد گرم وزن داشت"

 گمان میکنم همان مقدار وزن  دارد

بیا و او را در آغوش بگیر.

حالا

براى شهرم شهید آورده اند

همان کوههاى غیرت و جوانمردى

از همان هایی که هم وزنِ لحظه ی تولدشانند

امروزمهمان داریم..

شهید_گمنام

بیرانشهر


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 11:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

پایان ماجرای رادیو و مادر «قنبر»

 

از 32 سال پیش تا همین چند روز اخیر، رادیو را به کمرش می بست تا شاید نام آشنایی را بشنود؛ همان آشنای گمگشته که سالهای سال از او دور بود و تنها یک خبر از او می‌توانست جهانش را زیر و رو کند...

پایان ماجرای رادیو و مادر «قنبر»

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از فارس، بالاخره بعد از سالها چشم انتظاری، خبر شناسایی «قنبر» را شنید و رادیو را پس از 32 سال برای همیشه کنار گذاشت. قوه ادراکم از درک آنچه آن لحظه چه حسی داشت عاجز است، همان طور که هرگز نمی توانم بفهمم چگونه این سالها در تب و تاب دوری پسرش سوخت و هیچ گاه به امید خبری از او، رادیو را از خود جدا نکرد !!!


اما لااقل حال این روزهایش را درک می کنم؛ اینکه بالاخره استخوان های «قنبر» را بعد از سالها آورده اند و دیگر قرار نیست دستان ناتوانش، پیچ آن رادیو را لمس کند.


قصه رادیو و مادر «قنبر» به پایان راه خود رسیده و این روزها ماجرای جدیدی آغاز می شود.
قرار است بعد از سالها چشم به راهی، مابقی عمرش را کنار قبر او با نجواهای عاشقانه سر کند!
پسر بعد از مدتها آمده و مادر هزار حرف نگفته دارد.... . همین جا نقطه چین می گذارم... ؛ شاید مادر دلش پر باشد، شاید مادر در این سالها در آزادی ظاهری خود اسیر بوده و فقط نفس می کشیده تا او بیاید. مادر در بند دوری  «قنبر» به اسارت رفته بود و اکنون پس از 32 سال آزاد شده است.


مراسم تشییع و تدفین شهید «قنبر اسدپور» پس از 32 سال، پیش از ظهر امروز با حضور باشکوه مردم شهرستان لامرد در گرمای 50 درجه برگزار گردید. پیکر مطهر این شهید بزرگوار در گلزار شهدای مرکزی لامرد به خاک سپرده شد.


سردار شهید قنبر اسدپور، جانشین گردان سپاه لامرد در دوران دفاع مقدس سال 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ جمعه 8 مرداد 1395  ] [ 10:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (7 مرداد 1395)

 

7 مرداد 1395 هجری شمسی برابر با 23 شوال 1436 هجری قمری و 28 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (7 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (7 مرداد 1395)

• فرار بنی ‏صدر رئیس جمهور مخلوع ایران و رجوی سردسته منافقین به فرانسه (1360 ه.ش)

• آغاز عملیات متوسط والفجر 3 در مهران (1362 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید غلامعلی نادری بنی (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت سید رحمت الله خالصی فرمانده گردان انصارالرسول(ص) لشکر 27

• سالروز شهادت عباس هادیان فرمانده گردان عمار یاسر عملیات والفجر سه (1362 ه.ش)

• عملیات نفوذی "تیپ 65 هجرت" سپاه و پیشمرگان حزب‌الله کرد در شهر شیلادیزه (1366 ه.ش)

• کشف یک بمب ساعتی در زیر پل مقابل مسجد زینبیه نقده توسط ماموران کمیته انقلاب اسلامی (1360 ه.ش)

• شرکت لشکر 52 قدس سپاه در مرحله دوم عملیات قادر در منطقه اشنویه (1364 ه.ش)


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 7 مرداد 1395  ] [ 12:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

بازگشت پیکر شهید ناصری هشجین پس از 33 سال به آغوش خانواده

 

به دنبال تلاش گروه‌های تفحص، پیکر مطهر شهید سید ناصر ناصری پس از 33 سال فراق کشف و به آغوش میهن و خانواده بازگشت.

بازگشت پیکر شهید ناصری هشجین پس از 33 سال به آغوش خانواده

به گزارش دفاع پرس از اردبیل، سرهنگ مصطفی کریمی فرمانده سپاه شهرستان خلخال در نشست با خبرنگاران و اصحاب رسانه اظهار کرد: به دنبال تلاش گروه‌های تفحص، پیکر مطهر شهید سید ناصر ناصری از شهدای عملیات خیبر کشف شده و شهرستان خلخال میزبان این شهید خواهد بود.

فرمانده سپاه خلخال با اشاره به اینکه شهید ناصری در سال 62 در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل شده است، گفت: خانواده معظم شهید سید ناصر ناصری پس از چندین سال چشم‌‌انتظاری به لقاء و دیدار فرزند بزرگوار و شهیدشان نائل می‌شوند که این بازگشت شهید به آغوش خانواده، فرهنگ ایثار و شهادت شهرستان خلخال را ارتقا می‌بخشد.

وی در بخش دیگری از سخنان خود اضافه کرد: پیکر مطهر شهید سید ناصر ناصری هشجین پس از تشریفات انجام شده، امروز در فرودگاه اردبیل به شهرستان خلخال انتقال داده شده و بعد از نماز مغرب و عشاء با حضور مردم خلخال مراسم شبی با شهدا در محل مصلی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خلخال برگزار و با زیارت این شهید بزرگوار مراسم قرائت زیارت عاشورا و مداحی در خلخال برپا می‌شود.

فرمانده سپاه خلخال اظهار داشت: پیکر پاک و مطهر شهید ابتدا روز شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۳۰ از مقابل ناحیه مقاومت بسیج سپاه خلخال تشییع و با بدرقه مردم شهیدپرور خلخال پیکر این شهید والامقام به سمت زادگاهش هشجین حرکت کرده و ساعت ۱۸ همان روز از مقابل بخشداری خورش رستم تشییع و پس از اقامه نماز در گلزار شهدای هشجین دفن خواهد شد.

شهید والامقام سید ناصر ناصری هشتجین فرزند میر معصوم متولد تاریخ 1347/5/16 در اوان جوانی تمامی تعلقات را پشت سر نهاد و در عین دانش‌آموز بودن از کلاس درس به دانشگاه جبهه‌های حق علیه باطل رهسپار شد. شهید معظم در سن 15 سالگی در تاریخ 1362/12/03 شهد شیرین شهادت را نوشید.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 7 مرداد 1395  ] [ 12:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 80 ] [ 81 ] [ 82 ] [ 83 ] [ 84 ] [ 85 ] [ 86 ] [ 87 ] [ 88 ] [ 89 ] [ > ]