دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهیدی که در ستیز عشق و ایمان، شهادت را برگزید

 

شهید عیسی جمال لیوانی علیرغم اینکه تازه داماد شده بود، این عشق در وی نقطه ستیز بوجود آورد و لحظه‌ای آرام نگرفت تا سرانجام هفتم مردادماه سال 1361 در منطقه کوشک و در عملیات رمضان در راه لقا الله به شهادت رسید.

شهیدی که در ستیز عشق و ایمان، شهادت را برگزید

به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، امروز هفتم مردادماه سالروز شهادت شهید "عیسی جمال لیوانی" از شهدای فرهنگی استان گلستان است. لذا در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می‌کنیم:

شهید عیسی جمال لیوانی دهم اسفند ماه سال 1333 در روستای لیوان از توابع شهرستان بندرگز بدنیا آمد. در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و مادرش مسئولیت را در شرایط سخت زندگی به دوش کشاند.

شهید به همراه برادرش سعی کرد تا معاش زندگی را در کنار معاد فراهم آورد. در کسب علم تلاش زیاد می‌کرد به طوری که در سن 18 سالگی شروع به درس خواندن کرد و توانست تا کلاس سوم راهنمایی را ادامه دهد و حدود سه سال در اداره آموزش و پروش به خدمتگذاری مشغول شود.

 بطوریکه از نامه‌هایشان بر می‌آید که در خطاب به مادرش می‌گوید همیشه در نماز جمعه و نمازهایی که در منزل یا در مسجد یا در هرجایی دیگر انجام می‌دهید، حتما برای امام و رزمندگان اسلام دعا کنید.

شهید در راه انقلاب همراه با توده‌های مردم وظیفه خود نسبت به اسلام را ادا کرد و آنگاه با روحیه ی سرشار از عشقی به الله و نفرت به کفر که زمینه حرکت هر انسانی انقلابی است، به سوی جبهه حق علیه باطل حرکت کرد و علیرغم اینکه تازه داماد شده بود، این عشق در وی نقطه ستیز بوجود آورد و لحظه‌ای آرام نگرفت تا سرانجام هفتم مردادماه سال 1361 در منطقه کوشک و در عملیات رمضان در راه لقا الله به شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید

مادرجان اگر من شهید شدم ناراحتی نکنید و بدانید که خودم با دلی خالص بدین راه رفتم، مادرجان امیدوارم که به جبهه آمدن من مورد رضای خدا واقع شود و خدمت ناچیزی برای اسلام محسوب گردد، بزرگترین سفارشم به تو مادر این است رضایت کامل از پسر خود عیسی داشته باشید که رضایت مادر رضایت خدای متعال است، من به برادرم نصیحت می‌کنم که کارهایشان در جهت اسلام و برای رضای خدا باشد، آدم چون در دنیا زندگی می‌کند، دل به دنیا بسته است و در یک لحظه همه چیز را از دست می‌دهد، پس چقدر خوب است انسان خود را در جهت الله بسازد و در تمام لحظاتش را در راه خدا کار کند.

انتهای پیام/
 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 7 مرداد 1395  ] [ 12:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

گذری بر زندگی شهیدی که تا آخرین گلوله جنگید

 

شهید « روح الله شکوری» فرمانده گردان علی بن ابی طالب(ع)، 6 مرداد 67 در منطقه اسلام آباد غرب به شهادت رسید.

گذری بر زندگی شهیدی که تا آخرین گلوله جنگید

به گزارش دفاع پرس از زنجان، شهید روح الله شکوری در 5 خرداد 1340 در روستای شاه بلاغ از توابع شهرستان زنجان بدنیا آمد.

 روح الله در سال 1346 وارد دبستان خاقانی زنجان شد و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان برد. سپس وارد مدرسه راهنمایی انوری شد و از این زمان به بعد به علت فقر مالی و ضرورت پرداختن به کار تحصیل را رها کرد.

دوران سربازی او با آغاز جنگ تحمیلی مصادف شد و به منطقه جنگی آبادان اعزام و در عملیات‌های مختلفی نظیر بیت المقدس، آزادی خرمشهر و رمضان شرکت کرد.

بعد از اتمام خدمت سربازی عضو بسیج شد و به جبهه کردستان اعزام شد، پس از آن به عضویت سپاه درآمد و برای گذراندن دوره آموزش مربیگری به پادگان امام حسن (ع) تهران رفت و بعد از اتمام این دوره مسئول آموزش رزمی سپاه زنجان شد.

روح الله بعد از عملیات کربلای 4 به منطقه شلمچه اعزام و در آنجا مسئول آموزش نظامی و رزمی تیپ انصار المهدی(عج) زنجان و عضو شورای فرماندهی و هم چنین فرمانده محور شد و مدتی نیز فرمانده گردان علی بن ابی طالب(ع) در منطقه اسلام آباد غرب بود.


با شروع عملیات مرصاد، روح الله به منطقه اسلام آباد غرب اعزام شد. در تاریخ 6 مرداد 1367 به هنگام پیاده شدن از هلی کوپتر هدف اصابت گلوله قرار گرفت و زخمی شد اما همچنان به مقاومت ادامه می‌داد تا اینکه گلوله‌ای برای شلیک نداشت و با اصابت گلوله‌ای به شهادت رسید.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (6 مرداد 1395)

 

6 مرداد 1395 هجری شمسی برابر با 22 شوال 1436 هجری قمری و 27 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (6 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی ( 6 مرداد 1395)

• تظاهرات و اعتصاب دانشجویان ایرانی در آمریکا در حمایت از نظام اسلامی (1359 ه.ش)

• عملیات کوچک ایذایی در منطقه گلی‏ دور توسط سپاه پاسداران (1366 ه.ش)

• سالروز شهادت "میرباقر طباطبائی‏ نژاد"، فرمانده قرارگاه تاکتیکی نصر (1367 ه.ش)

• سالروز شهادت احمد افلاکیان فرمانده گردان جندالله مهاباد (1360 ه.ش)

• عملیات آزد سازی کانی سهراب، سرچشمه و برده زرد بوکان توسط لشکر 52 قدس سپاه (1362 ه.ش)

• عملیات مشترک بینابینی بوکان، سقز، شاهین دژ، میاندوآب تحت فرماندهی قرارگاه حمزه (ع) سپاه (1362 ه.ش)

• آغاز مرحله 5 عملیات رمضان (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید حسین شهرام‌فر

• سالروز شهادت شهید مسعود منفرد نیاکی


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

2 گل خوشبوی زندگی ام را در 3 ماه از دست دادم

 

تنها برادر و همسر طاهره ظهرابی به فاصله 3 ماه در دفاع مقدس شهید شدند.

2 گل خوشبوی زندگی ام را در 3 ماه از دست دادم

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، طاهره ظهرابی از بانوان مقاوم کشورمان است که دوره دفاع مقدس طعم همسر و خواهر شهیدی را توأمان چشیده است. اولین شهید خانواده‌شان محمدعلی ظهرابی برادرش بود که 21 بهمن ماه سال 60 در چزابه آسمانی شد و دومی همسرش غضنفر جمهیری که کمتر از سه ماه بعد پیش از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. حالا این همسر و در عین حال خواهر شهید که با تأسیس مهد قرآنی و تربیت دینی نوگلان سرزمینمان قصد دارد ادامه‌دهنده راه و اهداف شهدایش باشد، در گفت و گو با ما از شهدای خانواده‌اش در روزهای حماسه و خون می‌گوید.

آشنایی شما با همسر شهیدتان چطور اتفاق افتاد؟

ایشان پسر دایی مادرم بود و متولد 1340، من هم متولد 1346 هستم. هفتم تیر سال 1360 با هم ازدواج کردیم. شغلش پاسدار بود و من با سختی‌های شغلی او آشنا بودم. فکر می‌کردم بعد از ازدواج به جبهه نرود اما حدود سه الی چهار ماه بعد از ازدواج زمزمه رفتنش شروع شد تا اینکه در آزادسازی بستان حضور یافت. یک مرحله بیسیم‌چی بود و یک مرحله فرمانده دسته، در آخرین مراحل حضورش هم فرمانده گردان شد.

با توجه به اینکه زندگی‌تان را تازه شروع کرده بودید، چطور راضی به رفتن‌شان شدید؟

همسرم اخلاقی که داشت با همه اقوام کوچک یا بزرگ بسیار مهربان بود و در صحبت کردن با آنها بسیار با متانت و احترام رفتار می‌کرد. من را هم با همان زبان نرم و مهربانش متقاعد کرد. برادرم قبل از او به شهادت رسید و دایی‌ام هم در عملیات بستان که همراه وی بود به شهادت رسید، به همین دلیل می‌دانست رفتنش برای من خیلی سخت است اما بسیار با محبت و پر از احساسات مرا آماده رفتنش کرد. می‌گفت باید زینب‌وار زندگی کنی. فکر نکن هرچه هست در زندگی کوتاه دنیا یافتنی است.

آخرین وداع با تازه‌دامادی که تنها چندماه کنارش بودید، چطور گذشت؟

در اعزام آخر برای خداحافظی به دیدن کل فامیل رفت. کسی از اقوام را جا نگذاشته بود. به او گفتم شام منتطرت باشم؟ گفت حتماً می‌آیم. غذا را آماده کردم. دیروقت که شد گفتم شاید جایی مانده و شامش را خورده است. کمی بعد آمد و پرسیدم شام خوردی؟ گفت بله اما می‌خواستم آخرین شام را با تو باشم. اشک از چشمانم جاری شد و نمی‌توانستم حرفی بزنم. بعد از شام وصیت‌نامه‌اش را آماده کرد و گفت خیلی دلم می‌خواست روز تشییع پیکرم برادرت وصیت‌نامه‌ام را می‌خواند، حالا در نبود او وصیت می‌کنم شما بخوانید. شروع به خواندن وصیت‌نامه‌اش کرد و همراه با آن صدایش را ضبط کرد. گفت می‌خواهم یادگاری بماند تا هر وقت دلت تنگ شد آن را گوش کنی.

در کدام عملیات به شهادت رسیدند؟

در عملیات نبود. سال 61 برای پاکسازی منطقه رفته بودند تا آنجا را برای مقدمات آزادسازی خرمشهر آماده کنند که به شهادت رسید. منطقه شهادتش چون در محدوده دشمن بود جسدش بعد از آزادسازی خرمشهر پیدا شد و بعد از چند سال به دستمان رسید. در این مدت فکر می‌کردم اسیر است و چشم‌انتظار برگشتنش بودم.

در حالی که فکر می‌کردید همسرتان اسیر است، چطور با خبر شهادتش روبه‌رو شدید؟ ‌

یک روز صبح یکی از همکارانش گفت که جمهیری برگشت. انتظار برگشت خودش را داشتم به همین دلیل خیلی ذوق کردم. گفتم که بالاخره همسرم برگشت. در حالی که من خوشحال بودم، اشک در چشمان همکارانش جمع شد. همان‌جا فهمیدم چشم‌انتظاری‌ام به شهادت تازه‌دامادم ختم شده است. همان روز برای تشییع پیکرش هماهنگ شده بود. خواستند در مراسم به سفارشی که کرده بود عمل کنم و وصیت‌نامه‌اش را بخوانم. خیلی حالم بد بود و تمام بدنم می‌لرزید. توکل بر خدا کردم و رفتم تا وصیتش را بخوانم. شروع کردم به خواندن و وقتی تمام شد از پله‌ها که پایین می‌آمدم تعادل نداشتم و دیگر نفهمیدم چه شد. بعد از مدتی حالم بهتر شد و باید خودم را محکم نگه می‌داشتم تا بقیه مراسم انجام می‌گرفت. در خاکسپاری‌اش وقتی پیکر را دیدم چیزی از او نمانده بود جز پوست و استخوان. طبق وصیت‌نامه‌اش روز جمعه بعد از برگزاری نماز جمعه در بوشهر تشییع و به خاک سپرده شد.

آخرین وصیت شهید چه بود؟

«گر سر برود، من نروم از سر پیمانه‌ام» این شعری بود که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود. بیشترین تأکیدشان روی ولایت بود و اینکه زینب‌وار راه حضرت زینب (س) را ادامه دهم و از خودم ضعفی نشان ندهم و دشمن را شاد نکنم.

اشاره کردید که برادر شما قبل از همسرتان به شهادت رسیده بود، از ایشان هم بگویید.

محمدعلی متولد 1344 و تک پسر خانواده بود. تابستان‌ها که تعطیل می‌شد در بسیج و سپاه فعالیت داشت. خیلی برای خانواده عزیز بود. 16 ساله بود که هوای رفتن کرد اما سنش به اعزام قد نمی‌داد. چندین باری که آماده رفتن شد پدرم قبول نکرد و به او می‌گفت من می‌روم تو بمان. محمدعلی وقتی دید حریف پدر نمی‌شود، شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و بالاخره عازم جبهه شد.

در آن سن و سال کم چطور این قدر شوق رفتن به جبهه را داشت؟

برادرم 16 ساله بود اما بیشتر از سن خودش درک داشت و بی‌نهایت باهوش بود. به مسائل دینی بسیار توجه داشت. دو تا از دوستانش اهل تسنن بودند که محمدعلی آنها را شیعه کرده بود. بسیار به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. هیچ وقت با صدای بلند با آنها صحبت نمی‌کرد. پدر بنا به شغلش زیاد مأموریت می‌رفت. در آن ایام و ایامی که پدر جبهه بود همه کارهای خانه را به عهده می‌گرفت و اجازه نمی‌داد مادرم برای خرید بیرون برود. ارتباط شدیدی با افراد فقیر داشت و احترام خاصی برای آنها قائل بود و بیشترین ارتباطش با آنها بود، می‌گفت آنها خیلی بزرگند.

گفتید محمدعلی تک پسر بود، چطور خانواده را راضی به رفتن کرد؟

به خاطر شهادت دایی‌ام، مادربزرگم می‌گفت تو دیگر نرو ما سهم‌مان را داده‌ایم. روزی برادرم با موتور بیرون رفت. وقتی برگشت دیدیم دست و پاهایش زخمی است. فرصت را غنیمت شمرد و به مادربزرگم گفت چه اینجا باشم چه جبهه خدا نگهبان من است پس اگر بمانم ممکن است اینجا برایم اتفاقی بیفتد. دلتان می‌آید از سفره پهن شده که همه دارند استفاده می‌کنند من کنار باشم و استفاده نبرم؟ اجازه بدهید از این سفره بی‌نصیب نمانم. با این صحبت‌ها مادربزرگم و مادرم را راضی کرد و اعزام شد.

برادرتان چندبار به جبهه اعزام شد؟

سه بار اعزام شد. یکی از اعزام‌هایش را نگفت که بعدها گله کردم. گفت طاقت دیدن اشک‌هایت را نداشتم. آخرین اعزامش همراه دایی بود. اعزامشان از جلوی پایگاه بسیج بود که مادرم، پدربزرگم و من همراهش بودیم. پدرم به دلیل مأموریت نبود. ساکش دستش بود و پدربزرگم اصرار می‌کرد ساک محمدعلی را بگیرد ولی محمدعلی قبول نمی‌کرد. پدربزرگ اصرار کرد بگذار برایم افتخاری باشد تا در روز قیامت بگویم خدایا! من هم ساک یکی از رزمنده‌هایت را گرفتم. به اتوبوس‌ها که رسیدیم، لحظه‌ای که می‌خواست سوار اتوبوس شود برگشت با ما خداحافظی کرد. چند بار پشت سرش را نگاه می‌کرد و مادر همچنان اشک می‌ریخت. انگار حس کرده بود که این خداحافظی آخر محمدعلی است. برای ما هم روشن بود، با همیشه فرق می‌کرد چون یک نور خاصی در چهره داشت. وقتی دفترچه خاطراتش را خواندیم تمام این لحظه‌ها را نوشته بود. خودش هم به این اشاره کرده بود که: چه حالی داشتم و این حس را داشتم که دیگر مادر را نمی‌بینم! دلم کنده نمی‌شد ولی از آن طرف احساس می‌کردم باید بروم تا وظیفه‌ام را انجام دهم و دوست نداشتم جلوی مادر اشک بریزم اما مدام برمی‌گشتم مادر را می‌دیدم تا سیر دیده باشم.

در چه سالی و کدام عملیات به درجه شهادت رسید؟

برادرم 21 بهمن سال 1360 در عملیات چزابه آرپیجی‌زن بود که به شهادت رسید. وقتی جنازه‌اش برگشت سرش از بدنش جدا شده بود و هیچ وقت سرش پیدا نشد. از روی بدن و پلاک در جیبش پدر او را شناسایی کرد. پدرم با همه وابستگی‌های شدید به برادرم، همه کارهای برادرم از شناسایی تا تدفین را خودش انجام داد و در آخر خودش پیکر برادرم را در قبر گذاشت. روز هفتم کوله‌پشتی‌اش را آوردند که در آن وصیت‌نامه‌اش بود. وقتی آن را خواندیم نوشته بود «پدر خواهش می‌کنم خودت مرا در قبر بگذار» و پدر قبل از آن همه این کارها را کرده بود!

اگر می‌شود ما را مهمان یکی از خاطراتش کنید. 

محمدعلی در یکی از اعزام‌هایش هفت روز در محاصره بود و ما فکر می‌کردیم شهید شده است. خودش تعریفمی‌کرد که هیچ چیز برای خوردن نبود حتی نان خشک و خیلی سخت خودشان را نجات داده بودند. پدرم نذرکرده بود وقتی برگشت گوسفند قربانی کند. بعد از برگشتِ محمدعلی پدر می‌خواست نذرش را ادا کند که با مخالفت برادرم مواجه شد. می‌گفت من از پدر و مادرهایی که سال‌هاست چشم انتظار جوانان‌شان هستند خجالت می‌کشم. در قبال آنها کاری نکردم. حالا که نذر کرده‌اید هزینه‌اش را به جای دیگری پرداخت کنید.

بعد از رفتن عزیزانتان چقدر احساس مسئولیت می‌کردید؟ آیا توانسته‌اید در حد توان حق آنها را اداکنید؟

مسئولیت سنگینی است. کار اصلی را آنها کردند که رفتند. اما به سهم و در حد توان شاید توانسته باشیمدینی که به گردن ما گذاشتند و رفتند را ادا کنیم. من هم به سهم خودم تصمیم گرفتم با پول بازنشستگیهمسرم مهد قرآنی را راه‌اندازی کنم تا نسل امروز را با فطرت قرآنی و فرهنگ جهاد و شهادت آشنا کنم تا با شهدا غریبه نباشند. بر همین اساس در مهد برنامه‌های فرهنگی از جمله برگزاری زیارت عاشورا هر هفته دوشنبه، برگزاری مراسم شهادت و تولد ائمه معصوم (ع)، مراسم دهه محرم و پختن نذری، همچنین هفته اولمهر برگزاری برنامه‌های متنوع به بهانه هفته دفاع مقدس را داریم.

سخن آخر؟

من دو گل خوشبوی زندگی‌ام را در عرض سه ماه از دست دادم، امیدوارم یاد و خاطره شهدا فراموش نشود چرا که هر چه داریم از شهداست. اگر نبودند. این آزادی و عزتی که در دنیا داریم را نداشتیم. شهدا جوانی‌شان را دادند که امیدواریم جوان‌ها قدر بدانند. آنها هم آرزوها داشتند ولی پا روی دل گذاشتند به خاطر اسلام چراکهآینده اسلام از آینده خودشان مهم‌تر بود. اگر یکی یکی شانه خالی می‌کردند امروز آسایش نداشتیم. امیدوارمجوان‌های الان هم این احساس وظیفه را داشته باشند.

منبع: روزنامه جوان


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

عکس/ کارت شناسایی و ساعت شهید تازه تفحص شده

 

تصویری از کارت شناسایی و ساعت شهید تازه تفحص شده، شهید ناصر مظفری را مشاهده می کنید.

عکس/ کارت شناسایی و ساعت شهید تازه تفحص شده


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

مرصاد به روایت حاج قاسم سلیمانی

 

در حالی خبر حرکت منافقین به سوی کرمانشاه به فرمانده لشکر 41 ثارالله رسید که او و بخش عمده‌ای از گردان‌های لشکر مشغول دفع حملۀ عراق در جنوب بودند و بلافاصله یک گروهان از رزمندگان لشکر بوسیله هلی‌کوپتر در فرودگاه اضطراری اسلام آباد فرود آمدند.

مرصاد به روایت حاج قاسم سلیمانی

به گزارش دفاع پرس از کرمان،  پس از اعلام موافقت ایران با قطعنامه 598، ارتش عراق در دو جبهه جنوبی و میانی به طور همزمان دست به حمله زد که در جبهه میانی هدف دشمن زمینه‌سازی برای هجوم سازمان منافقین بود.

در آن جبهه ارتش عراق با حمله به خطوط پدافندی خودی، آنها را سرگرم کرده بود تا نیروهای منافقین بتوانند از نقطۀ دیگری، پس از شکسته شدن خط به وسیلۀ ارتش عراق، حرکت خود را آغاز کنند.

به این ترتیب پس از شکسته شدن خط خودی درمنطقه سرپل ذهاب در حمله ارتش عراق، منافقین بدون آنکه  با مانعی روبرو باشند، سوار خودرو به سوی کرمانشاه حرکت کردند و تا تنگۀ چهار زبر پیش رفتند.

در حالیکه هنوز توقف حملات عراق در جنوب قطعی نشده بود بخشی از مدافعان جنوب راهی غرب کشور شدند تا همراه مردم، تحت عنوان عملیات مرصاد به سرکوب منافقین بپردازند.

در این عملیات که با فرماندهی سپاه پاسداران و پشتیبانی هوانیروز ارتش اجرا شد، رزمندگان خودی  از سه محورچهار زبر، جاده قلاجه و جاده اسلام آباد – پل دختر وارد عمل شدند و در دو مرحله نیروهای منافق را سرکوب کردند.

در حالی خبر حرکت منافقین به سوی کرمانشاه به فرمانده لشکر 41 ثارالله رسید که  او و بخش عمده‌ای از گردان‌های لشکرمشغول دفع حملۀ عراق در جنوب بودند. با این همه، بلافاصله یک گروهان از رزمندگان لشکر بوسیله هلی‌کوپتر در فرودگاه اضطراری اسلام آباد فرود آمدند.

سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله روایت می‌کند:

" درمنطقه شلمچه درگیرعملیات بودیم. تقریباً پاتک‌های دشمن را دفع کرده بودیم که اعلام کردند منافقین به غرب حمله کرده‌اند. دراولین اقدام یک گروهان نیرو همراه با یک توپ 23 و یک توپ 106 بوسیله هلی‌کوپتر شنوک در فرودگاه اضطراری اسلام آباد پیاده کردیم. چند تپه کوچک اطراف فرودگاه اضطراری وجود داشت. کنار تپه‌ها مستقر شدیم و کار شناسایی منطقه را آغاز کردیم.

پاکسازی تنگه چهارزبر، آزادسازی شهر اسلام‌آباد و حرکت به سوی کرند غرب هدف لشکر ثارالله  بود. نیروهای شناسایی با لباس محلی بوسیله مینی بوس داخل شهر اسلام آباد رفتند و اطلاعاتی بدست آوردند.

باحمله‌ای که کردیم ابتدا قهوه خانه سقوط کرد سپس اسلام آباد تصرف شد و یک فرماندار نظامی در شهر منصوب کردیم. از روی جادۀ آسفالت( اسلام آباد - سرپل ذهاب) حرکت را ادامه دادیم و غروب به کرند رسیدیم. در مجموع دو گردان را بکار گرفتیم همچنین ادوات و یک گروهان پدافند هوایی که با خودرو حرکت می‌کرد و مهمات هم از اهواز آورده بودیم."

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

مرصاد و روزهای سخت اسارت

 

لحظات به سختی درحال سپری شدن بود «جبار» و «عبدالرحمان» دو نگهبان خپل عراقی بیشتر از نگهبان‌های دیگرخوشحال بودند لذا دائما می‌گفتند کار ایران دیگر تمام شده است و به زودی جمهوری اسلامی ایران متلاشی خواهد شد.

مرصاد و روزهای سخت اسارت

به گزارش دفاع پرس از مازندران، یادداشت احمد دواتگر از آزادگان هشت سال دفاع مقدس به مناسبت  سالروز عملیات مرصاد به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس درمازندران ارسال شد که در ادامه می‌آید:

مدتی بود از وضعیت ایران اطلاعات چندانی نداشتیم و دائما نگهبان‌های اردوگاه اخبار ضد و نقیضی را در خصوص اوضاع سیاسی و نظامی ایران مطرح می‌کردند.

هیچکس به درستی نمی دانست در ایران چه خبر است حتی وقتی برخی از اسرای تک زبیدات و یا سومار را به اردوگاه ما «۱۲ تکریت» انتقال داده بودند؛ آنها نیز صحبت‌هایی را مطرح می‌کردند که به نوعی نشان می‌داد شرایط جنگ به نفع جمهوری اسلامی ایران نیست. روزهای آخر جنگ یعنی اواخر تیر ماه بود که خبر غیر منتظره و باورنکردنی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران را شنیده بودیم.

شنیدن پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران موجب شده بود که عراقی‌ها خوشحال به نظر بیایند در حالی که شنیدن این خبر تلخ برایمان بسیار سخت بوده است و ...

تا آنجا که ذهنم یاری می‌کند چهارم مرداد ماه ۱۳۶۷ شادی عراقی‌ها رنگ و بوی خاصی به خود گرفته بود تا جائی که نگهبان‌های اردوگاه در پوست خود نمی‌گنجیدند. برخی از اسرا توانسته بودند از زبان‌شان حرف بکشند به همین سبب خیلی زود پی به علت شادی کاذب از سوی عراقی‌ها؛ برده بودیم.

در ابتدا باورش برای‌مان سخت بود با خودمان می‌گفتیم شنیدن قبول قطعنامه مصیبتش کم بود حالا کار به جایی رسیده که منافقین نیز برعلیه رزمندگان اسلام وارد عملیات شده‌اند؟

لحظات به سختی درحال سپری شدن بود جبار و عبدالرحمان دو نگهبان خپل عراقی بیشتر از نگهبان‌های دیگر خوشحال بودند لذا دائما می‌گفتند کار ایران دیگر تمام شده است و به زودی جمهوری اسلامی ایران متلاشی خواهد شد و ...

شنیدن این جملات آن هم در شرایطی که منبع قابل اعتمادی برای بدست آوردن اطلاعات نداشته باشی بسیار آزار دهنده بود، از این رو این موضوع سخت آزارمان می‌داد.

سعی می‌کردیم به هر طریقی که شده از طریق نگهبان‌های عراقی اطلاعاتی هر چند مختصر از ایران بدست آوریم اما می‌دانستیم آنها حقایق را نخواهند گفت و تلاش دارند تا از این طریق وضعیت روحی و روانی بچه‌ها را به هم بریزند اما با همه این تفاسیر می‌شد از لابلای صحبت‌های آنها تا حدودی اطلاعات بدست آورد.

دو روزی از حمله سراسری منافقین از محوراسلام آباد غرب نگذشته بود که سختگیری نگهبان‌های عراقی خصوصا از بعد از ظهر روز ششم مرداد ماه خبر خوشی را نوید می‌داد.

در واقع هر وقت نگهبان‌های اردوگاه خشونت بیشتری نسبت به اسرا به خرج می‌دادند می‌دانستیم حتما خبری شده است. به عنوان مثال هر وقت که رزمندگان اسلام در جبهه‌ها ضربات سنگینی بردشمن وارد می‌کردند، کمر؛ دست و پای اسرا ضربات بیشتری از کابل دشمن را تحمل کرده؛ و در این وضعیت اعضای بدن بچه‌ها از ضربات کابل برق، شیلنگ آب، و ..... نوازش داده می‌شد و در واقع عراقی‌ها از این طریق انتقام خودشان را از ما می‌گرفتند.

همه منتظر بودیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است تا اینکه بعد از یکی دو روز نگهبان‌های عراقی به شکست عملیاتی که منافقین نام آن را فروغ جاویدان گذاشته بودند، اعتراف نمودند.

با شنیدن این خبر بچه‌ها به یکدیگر تبریک می‌گفتند. تبریک از این بابت که منفورترین گروه در نزد ملت ایران به امید اینکه این بار می‌توانند تا خود تهران پیش بروند، با فراخوان مزدوران خود در سراسر جهان آنها را وارد عملیاتی کردند که به اعتراف خودشان بیش از ۱۵۰۰ نفر کشته شده بودند و این موضوع زمانی برای ما مشخص گردید که شبکه منافقین که از تلویزیون عراق پخش می‌؛ رسما به این مهم اعتراف نمود.

این در حالی بود که آنها هیچگاه احتمال این شکست سنگین را نمی دادند آنقدر به این حمله وحشیانه خود امیدوار بودند که حتی نفر دوم سازمان منافقین یعنی مریم رجوی لقب رئیس جمهور ایران را به خود داده بود و شعار مزخرفی هم که برای این موضوع به ظن خود انتخاب کرده بودند این بود:

مریم مهرتابان  رئیس جمهورایران

آری این مزدوران نه تنها به هیچ یک از اهداف خود دست نیافته بودند بلکه بسیاری از اعضای کادر رهبری خود را نیز از دست داده و پس از این شکست بود که در کادر رهبری این گروه اختلافات جدی پدیدار گردید و این اختلافات تا به امروز ادامه دارد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 6 مرداد 1395  ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (4 مرداد 1395)

 

4 مرداد 1395 هجری شمسی برابر با 20 شوال 1436 هجری قمری و 25 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (4 مرداد 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (4 مرداد 1395)

• دیدار مسئولان ایرانی با دبیرکل سازمان ملل پس از قبول قطعنامه 598 (1367 ه.ش)

• عملیات نصر در منطقه سردشت توسط تیپ 55 ویژه شهدا سپاه (1363 ه.ش)

• عملیات آزادسازی منطقه ترجان در محور بوکان – مهاباد توسط لشکر 52 قدس سپاه (1362 ه.ش)

• حمله به روستای قره باغ، غارت اموال روستاییان و شهادت چند نفر از اهالی این روستا در نزدیکی شهرستان تکاب توسط حزب منحله دموکرات (1364 ه.ش)

• شهادت شهید سردار علی هاشمی، فرمانده سپاه ششم امام صادق(ع) (1367 ه.ش)

• شهادت سردار یوسف قناعت (1367 ه.ش)

• شهادت محمدرضا خالصی، مسئول عملیات تیپ دوم لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) (1367 ه.ش)

• شهادت نوروزعلی ایمانی نسب فرمانده گردان ادوات تیپ دوم لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) (1367 ه.ش)

• انتخاب و معرفی رسمی شهید رضا چراغی به عنوان قائم‌مقام لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) از سوی شهید همت (1361 ه.ش)

• اشغال اسلام‌آباد توسط منافقین (1367 ه.ش)

• کشتار مجروحین در بیمارستان اسلام‌آباد توسط منافقین (1367 ه.ش)

• سالروز عملیات شهید چمران


ادامه مطلب

[ دوشنبه 4 مرداد 1395  ] [ 12:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شاخ حمله کرگدنی منافقین را در «چهارزبر» شکستیم

 

رزمندگانی که به خواست خدا و طی یک سلسله اتفاقات خاص و کم نظیر، آماده‌ترین یگان حاضر در تنگه چهارزبر (مرصاد) بودند، توانستند سخت‌ترین ضربات را بر پیکر منافقین وارد آورند.

شاخ حمله کرگدنی منافقین را در «چهارزبر» شکستیم

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «شنیدم نقش تیپ قائم(عج) آن‌چنان بود که اگر نبود، ممکن بود دشمن تا کرمانشاه پیش بیاید؛ آنکه ایستاد تیپ قائم (عج) بود، این‌ها در تاریخ می‌ماند». این کلام مقام معظم رهبری به خوبی از نقش رزمندگان استان سمنان و تیپ قائم این استان در عملیات مرصاد پرده برمی‌دارد. رزمندگانی که به خواست خدا و طی یک سلسله اتفاقات خاص و کم نظیر، آماده‌ترین یگان حاضر در تنگه چهارزبر (مرصاد) بودند و توانستند سخت‌ترین ضربات را بر پیکر منافقین وارد آورند. سردار مهدی مهدوی‌نژاد جانشین معاونت بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح که در آن مقطع زمانی قائم مقام تیپ مستقل 12 قائم(عج) بود و به دلیل عدم حضور فرمانده این تیپ، فرماندهی رزمندگان سمنانی را در مرصاد برعهده داشت، ساعتی با ما به گفت و گو نشست و از چگونگی سد کردن قوای منافقین در چهارزبر گفت.


چطور شد که تیپ قائم توانست در هنگام حمله منافقین به عنوان یکی از اولین یگان‌ها خودش را به منطقه عملیاتی برساند؟
تیپ ما دو اردوگاه اصلی در جبهه‌های جنوب و غرب داشت. مقر اصلی ما در دزفول بود که به دلیل گرما و شرایط جوی منطقه غالباً فصول سرد سال بیشتر آنجا بودیم و دیگری اردوگاه صادقین که نزدیکی تنگه چهار‌زبر استان کرمانشاه قرار داشت. چون حمله منافقین در مردادماه رخ داد و در فصل گرما قرار داشتیم، بنده به همراه عمده نیروهای تیپ در اردوگاه صادقین بودیم.


گویا در شرایط خاص روزهای آخر جنگ، تیپ شما یکی از آماده‌ترین یگان‌های حاضر در منطقه عملیاتی مرصاد بود. این آمادگی از کجا رقم می‌خورد؟
 به نظر من خواست خدا بود تیپ قائم(عج) در آن شرایط از جهات مختلفی تقویت شود و بتواند عملکرد خوبی در مواجهه با منافقین داشته باشد. چند اتفاق خاص این بین افتاد که اگر دقت کنیم، دست خدا را پشت قضایا خواهیم دید. اول اینکه در فصل گرما قرار داشتیم و قاعدتاً نیروها در اردوگاه صادقین چهارزبر بودند. دوم اینکه بعد از پذیرش قطعنامه نیروهای حزب‌اللهی و بچه‌های پای کار جنگ که از تعبیر نوشیدن جام زهر توسط حضرت امام، رگ غیرت‌شان جوش آمد و به صورت خودجوش رهسپار جبهه‌ها شدند. یادم است یک یا دو روز بعد از قطعنامه از سمنان تماس گرفتند و گفتند تعداد زیادی از رزمنده‌ها داوطلب اعزام به منطقه هستند. پیش خودمان گفتیم خب الان که قطعنامه پذیرفته شده آمدن این جمعیت، نوشدارو بعد از مرگ سهراب است. منتها مخالفتی نکردیم و قرار شد که رزمنده‌ها به منطقه بیایند. از ما پرسیدند آنها را به قرارگاه دزفول بفرستیم یا چهارزبر که من گفتم به دلیل شرایط جوی و گرمای هوا به چهارزبر بیایند. به نظرم 29 تیرماه بود که این نیروها آمدند و مستقر شدند. تقریباً چهار گردان عملیاتی می‌شدند. با آمدن‌شان تیپ ما تقویت شد. از طرف دیگر یک سری مهمات قرار بود از پادگان دزفول به منطقه عملیاتی والفجر10 در شمالغرب منتقل شود که روز دوم یا سوم مردادماه، این محموله در مسیرش به اردوگاه رسید و چون هوا تاریک شده بود، من گفتم بمانید و صبح بروید که مصادف شد با حمله منافقین و به این ترتیب مهمات مورد نیاز ما در عملیات هم جور شد. نکته بعدی این بود که روز دوم مردادماه، کادرهای اساسی و مهم استان سمنان مثل شهید اخلاقی که آن مقطع مسئول عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) بود، آمده بود به ما سر بزند که وجود آنها و تجربیات خوبی که داشتند، کادر تیپ ما را تقویت کرد. یادم است دور چشمه‌ای بودیم و با رزمنده‌های قدیمی استان جلسه گرفته بودیم. حرف از شرایط بعد از پذیرش قطعنامه و این چیزها بود. در همین حال و هوا بودیم که خبر رسید منافقین حمله کرده‌اند.


از کجا خبر رسید که منافقین آمده‌اند؟ زمان دقیقش را به خاطر دارید؟
غروب روز سوم مردادماه بود که از قرارگاه تماس گرفتند و بنده و آقای خانی که معاونم بود مطلع شدیم منافقین از قصرشیرین وارد کشور شده‌اند. ما یک آمبولانس داشتیم که در آن بیسیم و تشکیلاتی داشتیم و بچه‌ها به آن آمبولانس فرماندهی می‌گفتند. یکی دو نفر از بچه‌ها را برداشتیم و با آمبولانس فرماندهی به سمت اسلام‌آباد رفتیم. گردنه چهارزبر را رد کرده بودیم که دیدیم در دشت حسن‌آباد درگیری است. (منطقه بین تنگه چهارزبر و تنگه حسن‌آباد معروف به دشت حسن‌آباد است) حتی به آمبولانس ما هم تیراندازی شد. فهمیدیم منافقین تا آنجا آمده‌اند. سریع برگشتیم و دو، سه تا گردان از نیروها را برداشتیم و به منطقه برگشتیم. گردان قمر بنی هاشم که از بچه‌های دامغان بودند را در زبر جلویی قرار دادیم و گردان سیدالشهدا(ع) به فرماندهی خدابیامرز حاج‌عبدالله عرب‌نجفی را هم در خط یا زبر دوم قرار دادیم. حول و حوش ساعت 10 شب بود که بچه‌ها با منافقین به شدت درگیر شدند.


در تاریخچه عملیات مرصاد آمده است که تنگه چهارزبر توسط رزمندگان با موانع طبیعی مسدود شده بود، سد کردن این تنگه کار بچه‌های شما بود؟ 
بله کار رزمندگان تیپ قائم بود. من باید این نکته را تصحیح کنم که قبل از رسیدن ستون اصلی دشمن به منطقه، ما یک سری از نیروهای زبده اطلاعاتی تیپ را به تلمبه‌خانه‌ای فرستادیم که در دشت حسن‌آباد قرار داشت. آنها با سرسختی خاصی با طلائیه‌داران ستون منافقین درگیر شده بودند. افرادی چون رضا نادری که از بچه رزمنده‌های قدیمی جنگ بود همان جا به شهادت رسیدند. از طرف دیگر بچه‌های گردان قمر بنی هاشم(ع) به فرماندهی آقای بینائیان در زبر یا خط جلویی هم خوب توانستند جلوی پیشروی سریع منافقان را بگیرند. در این طرف ما خط اصلی‌مان را تقریباً در جایی که اکنون تشکیلات یادمان عملیات مرصاد برپا شده، درست کردیم. چند دستگاه ماشین سنگین مثل لودر داشتیم که با آنها سنگ و خاک اطراف جاده را جمع کردیم و توانستیم خط مستحکمی را روی جاده اسلام‌آباد- کرمانشاه ایجاد کنیم. بعد از درگیری شدیدی که بچه‌های قمر بنی هاشم با منافقان داشتند، حدود ساعت 7 یا 8 صبح بود که عمده نیروهای دشمن به خاکریز ما رسیدند و مرتب خودشان به خط می‌زدند به امید اینکه آن را بشکنند و از جاده عبور کنند.


پس درگیری اصلی با منافقین در صبح روز چهارم مردادماه رخ داد؟
بله، منافقین سماجت زیادی داشتند که بتوانند از خط ایجاد شده عبور کنند. شاید هر 10 دقیقه یک بار خودشان را به خط می‌زدند و ما هم از خجالت‌شان درمی‌آمدیم. بچه‌ها بسیاری از ماشین‌های زرهی‌شان را زده بودند و دود و آتش منطقه را گرفته بود. من و شهید خالصی در یک بلندی که 100 متر با خط اصلی فاصله داشت ایستاده بودیم و شرایط منطقه را تحت نظر داشتیم. یک دفعه دیدیم یک استیشن و یک تویوتای دشمن توانسته‌اند از خط عبور کنند و به این سو بیایند. یک آرپی‌جی هم به سمت ما شلیک کردند که شکر خدا فقط کمی خاک و خل توی چشم‌های‌مان ریخت و اتفاق خاصی نیفتاد. من با شهید عرب نجفی فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) تماس گرفتم و گفتم خط شکسته که منافقین به این طرف آمده‌اند؟ او گفت مگر از جنازه ما عبور کنند که بتوانند بیایند. در شلوغی درگیری‌ها این دو تا ماشین توانستند از مهلکه فرار کنند و به این طرف بیایند. گرم این صحبت‌ها بودیم که یکی از رزمنده‌ها که مهمات آورده بود، به سمت استیشن و تویوتای منافقین شلیک کرد و سرنشینانش که به نظرم یک خانم هم بین‌شان بود به درک واصل شدند و ما وسیله نقلیه‌شان را غنیمت گرفتیم که همین الان هم در سمنان است.


چه زمانی آثار شکست در چهره منافقین پیدا شد؟ 
عصر و شب همان روز چهارم دیگر ستون منافقین از هم پاشید. در این زمان بود که طرح اصلی عملیات مرصاد هم با بمباران بالگردهای هوانیروز و جنگنده‌های ارتش و حضور یگان‌های دیگر از رزمندگان رقم خورد و منافقین مضمحل شدند. بچه‌های ما از همان عصر و شب روز چهارم از بالای بلندی‌ها پایین آمدند و منافقین را روی جاده تعقیب کردند.


در برخورد نزدیکی که با نیروهای نفاق داشتید، چه مورد خاصی از آنها مشاهده کردید؟
ما مکالمات منافقین را از طریق بیسیم رصد می‌کردیم. آنها فارسی حرف می‌زدند و متوجه می‌شدیم چه می‌گویند. در اوایل درگیری وقتی که هنوز وضعیت‌شان خیلی بد نبود، درخواست مهمات می‌کردند و می‌گفتند اگر مهمات برسد خط را می‌شکنیم. کمی که گذشت و وضعیت‌شان بغرنج شد شروع کردند به فحاشی کردن به هم و حتی به فرماندهان رده بالای‌شان ناسزا می‌گفتند. وقتی آنها را با رزمندگان خودمان مقایسه می‌کنیم که برخی سال‌ها در شرایط سخت جنگ بودند و همیشه اخلاق را رعایت می‌کردند، به خوبی پی می‌بریم که منافقان با وجود آموزش‌هایی که دیده بودند، آن قدر روحیه نداشتند که چند ساعت جنگ سخت را تحمل کنند.


به نظر می‌رسد جبهه نفاق فکرش را هم نمی‌کرد که در چنین ورطه‌ای بیفتد؟
اگر از دید نظامی نگاه کنیم، منطقه غرب کشورمان به دلیل تنگه‌های متعددی که دارد اصلاً جای پیشروی سریع و بدون برنامه نیست. هر کسی کمی از اطلاعات جنگی داشته باشد این را به خوبی می‌فهمد. منافقین بدون اینکه زمین را مطالعه کنند، بدون اینکه بدیهی‌ترین اصول مثل تأمین جناح چپ و راست و پشتیبانی‌های لازم و... را رعایت کنند، با غرور خاصی قدم به قتلگاه‌شان گذاشته بودند. آنها در تحلیل‌های‌شان فکر می‌کردند ملت و رزمندگان ایران بعد از سال‌ها جنگ و خصوصاً پس از پذیرش قطعنامه دیگر توان جنگیدن ندارند و پشت سر نظام نخواهند ایستاد. با چنین تحلیلی بود که به اصطلاح «کرگدنی» و بدون حساب و کتاب سرشان را انداختند پایین و داخل خاک کشورمان شدند و همان طور که همه می‌دانیم در چهارزبر به دام افتادند و از بین رفتند.


حضرت آقا سخنی دارند که اگر تیپ قائم نبود چه بسا دشمن تا کرمانشاه می‌آمد.
بله کاملاً درست است. بعد از تنگه چهارزبر دشت باز می‌شود و اگر منافقین از آنجا عبور می‌کردند، راحت نمی‌شد جلوی‌شان را گرفت و تا کرمانشاه هم راه زیادی نمانده بود. بنابراین ارزش کار رزمندگان تیپ قائم در اینجا مشخص می‌شود که سر بزنگاه جلوی‌شان را گرفتند.


اگر قرار باشد عملیات مرصاد را به یاد شهید یا شهدایی یادآوری کنید، این عزیزان کدام‌ها هستند؟
از رزمندگان غیر از تیپ اگر بخواهم نام ببرم، خدا بیامرز شهید شوشتری است که تلاش بسیاری در مرصاد کرد. ایشان در یک نواری که از خودشان برجای مانده گفته‌اند وقتی با یگان‌های حاضر در منطقه تماس گرفتم، اولین کسی که جوابم را داد، آقای مهدوی‌نژاد از تیپ 12 قائم بود. خدا رحمتش کند که در طول جنگ و همین عملیات زحمات بسیاری کشید. از رزمندگان خود سمنان هم خوب است یادی کنیم از شهیدان اخلاقی، خالصی و عرب‌نجفی. اخلاقی و خالصی در جریات تعقیب منافقین در روز اصلی عملیات به شهادت رسیدند. شهید اخلاقی یک شخصیت محبوب و محوری در میان رزمندگان استان بود که همه او را دوست داشتند.

 

منبع: روزنامه جوان


ادامه مطلب

[ دوشنبه 4 مرداد 1395  ] [ 12:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

"آن دو دانشجو اهل جنوب لبنان بودند. گفتند که در بیروت در دانشگاهی مشغول تحصیل هستند. آنها کم و بیش، از فعالیت‌های ما در لبنان مطلع بودند و از ربایش حاج احمد متوسلیان و همراهانش خبر داشتند. آنها اعلام کردند که رئیس دانشگاه‌شان فردی آمریکایی به نام دیوید دوج است و ریاست دانشگاه پوششی است برای کارهای او."


ادامه مطلب

[ دوشنبه 4 مرداد 1395  ] [ 12:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 80 ] [ 81 ] [ 82 ] [ 83 ] [ 84 ] [ 85 ] [ 86 ] [ 87 ] [ 88 ] [ 89 ] [ > ]