قاب عکسهای شهدا در حسینیه منزل آقامحسن
سرلشکر محسن رضایی در دوران دفاع مقدس فرمانده کل سپاه بود و با عنوان "آقامحسن" یا "برادر محسن" خطاب میشد. اتاقی در حسینیهی منزل او، یادآور دوستان شهیدش است که عکسهای فرماندهان شهید را نصب کرده است. |
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در مطلب میزگرد تحلیلی درباره عملیات رمضان، تصاویری را منتشر کرده است که مربوط به اتاق حسینیهای در نزدیکی منزل محسن رضایی است که گفته میشود این حسینیه، منزل محسن رضایی بوده که وقف شده است. برخی از جلسات محسن رضایی در این اتاق برگزار میشود. اتاقی که قابهای عکسهای بسیاری از شهدا در آن نصب شده است.
شهدایی که روزگاری محسن رضایی همراه و همقدم و فرمانده آنها بوده است.
در تصویر فوق، قابهای عکس شهیدان سیدکاظم کاظمی، مجید بقایی، محمد بروجردی، اسماعیل دقایقی، حسین خرازی، حسن باقری، حسن شفیع زاده، ناصر کاظمی، حمید باکری و داود کریمی دیده میشود.
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 تیر 1395 ] [ 4:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روزشمار دفاع مقدس (21 تیر 1395) 21 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 6 شوال 1436 هجری قمری و 11 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی ( 21 تیر 1395) • قیام خونین مسجد گوهرشاد مشهد علیه کشف حجاب (1314 ه.ش) • روز عفاف و حجاب • راهپیمایی مردم شهر پاوه در حمایت از جمهوری اسلامی و رزمندگان اسلام (1359 ه.ش) • محاصره شهر اشغال شده نوسود توسط رزمندگان اسلام (1359 ه.ش) • آغاز عملیات منظم شنام به مدت 10 روز در منطقه مریوان و ارتفاعات شنام توسط سپاه، ارتش، ژاندارمری (1360 ه.ش) • آغاز مقاومت 33 روزه لبنان (1385 ه.ش) • حمله عراق به غرب شوش تا دهلران (1367 ه.ش) • سالروز شهادت شهید مدافع حرم پاسدار قاسم غریب(1394 ه.ش) • ضد حمله ایران علیه عراق
[ دوشنبه 21 تیر 1395 ] [ 1:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روحانی که شکارچی تانک بود هر تانکی را که شکار میکرد دوستانش شادی میکردند؛ ولی او میگفت:"یا زهرا(س) سربازان اسلام را کمک کن"، "یا حسین(ع) رزمندگان اسلام را یاری کن". به گزارش دفاع پرس از کرمان، طلبه شهید سعید نادری در سال 44 در روستای باغبابوئیه از توابع جیرفت به دنیا آمد. دوران تحصیلات راهنمایی اوهمزمان با اوج گیری قیامهای مردم علیه رژیم ستمشاهی بود که سعید این دوران را درجیرفت و درپای سخنان روحانیون مبارز و تبعیدی ازجمله حضرت آیتالله امام خامنهای(مدظله) گذراند. * خاطراتی پیرامون زندگی شهید روحانی سعید نادری می گفت: "جاپید شاه"؛ ماموران فهمیدند و با چماق به جان او افتادند در اوج انقلاب اسلامی، هنگامی که ماموران شاه، عده ای چماق به دست را با شعارهای "جاوید شاه" به خیابانها میآوردند و مردم را مجبور میکردند با آنها همراهی و شعار بدهند، سعید در کناری میایستاد و همزمان با چماق بهدستها میگفت: "جاپید شاه" که ماموران فهمیدند و با چماق به جان او افتادند. آن زمان ما نمیفهمیدم سعید چه میگوید؛ بعد از انقلاب به درک و شعور والای او پی بردیم. از تمکن مالی خوبی برخوردار بود؛ ولی بسیار ساده و معمولی لباس میپوشید با اینکه از تمکن مالی خوبی برخوردار بود ولی بسیار ساده و معمولی لباس می پوشید تا کسانی که وضع مالی خوبی ندارند احساس حقارت نکنند. میگفت من که نمی توانم برای همه کسانی که امکانات ندارند امکانات تهیه کنم، پس خودم هم همرنگ آنها میشوم. به هر منزلی که وارد می شد می خواست بفهمد که آیا حلال و حرام را رعایت می کند به هر منزلی که وارد میشد اگر با صاحبخانه آشنا نبود در مورد شغل و حرفهی او سوال میکرد و با کنجکاوی میخواست بفهمد که آیا حلال و حرام را رعایت میکند یا نه؟ عکسهای شهید بهشتی رو در روی بنی صدر قرار گرفت قرار بود بنی صدر که آنزمان رئیس جمهور بود به جیرفت بیاید. سعید بچهها را جمع کرد و تعدادی عکس آیت الله بهشتی به آنها داد که زیر پیراهنهایشان بگذارند و دو طرف جایگاه سخنرانی بنی صدر بایستند. چند نفر را هم مامور قطع کردن بلندگوها کرد. هنگام سخنرانی، ناگهان بلندگوها قطع شد و عکسهای شهید بهشتی که آن زمان هنوز شهید نشده بودند از زیر پیراهنها بیرون آمد و رو در روی بنی صدر قرار گرفت. بچهها شعار میدادند " درود بر بهشتی". بنی صدر گفت: دستهایی در کار است که میخواهد به انقلاب خدشه وارد کند. خلاصه به درگیری کشیده شد و مراسم به هم خورد. به معنای واقعی شاگرد امام صادق (ع) بود در سال 61 در حوزه علمیه تهران ثبت نام نمود و از آنجا که بسیار طالب علم و فضل و تقوی بود در عین حال که درس میخواند، تدریس هم میکرد. او خود را در دروس و مباحث حوزوی ذوب کرده بود و به معنای واقعی شاگرد امام صادق(ع) بود. به قدری متواضع بود که با رفتارش به دیگران درس میداد. وقتی دیگران کنار او مینشستند احساس میکردند در محضر یکی از علماء بزرگ نشستهاند، بسیار جذبه داشت. می گفت دورنمای ما باید رسیدن به ائمه معصوم باشد تا حداقل یک طلبۀ عمومی بشویم. هر تانکی را که شکار می کرد می گفت :" یا زهرا(س) سربازان اسلام را کمک کن درعملیات بیت المقدس به اتفاق چند تن از دوستان عازم جبهه و بهعنوان آرپی جی زن در گردان فعال میشود. پس از مدتی در قالب یک گروه ده نفری به شکار تانکهای دشمن می روند. با وجود اینکه سن او از بقیه کمتر بود (حدوداً 17 سال داشت) ولی به خاطر ایمان، تقوی، هوش و درایتی که داشت او را بهعنوان مسئول گروه انتخاب می کنند و از دستوراتش اطاعت می کنند. هر تانکی را که شکار میکرد دوستانش خوشحال میشدند و شادی میکردند و دست میزدند ولی او می گفت:" یا زهرا(س) سربازان اسلام را کمک کن"، "یا حسین( ع) رزمندگان اسلام را یاری کن." به تنهایی تصمیم نمی گرفت سعید نادری تسلیم محض خدا بود؛ بندهای بود ولایتمدار و بر اساس آمال و آرزوهای درونی خود به تنهایی تصمیم نمیگرفت و سلسله مراتب فرماندهی را رعایت میکرد و فرامین رهبری را مو به مو اجرا مینمود و به دیگران نیز سفارش میکرد که این شیوه را برگزینند. رفتار انسانی با اسرا درعملیاتی در منطقه جیرفت، تعدادی از اشرار را دستگیر میکنند آنها را به ماشینهای سیمرغ سوار کرده به سپاه منتقل میکنند و سعید نادری هم در این عملیات شرکت داشت. ظهر که به مقرسپاه رسیدند پس از اقامۀ نماز، برای صرف ناهار مراجعه میکنند که سعید متوجه میشود اشرار هنوز بالای سیمرغ نشستهاند. بلافاصله به فرمانده مراجعه میکند و با توجه به گرمای بیش ازحد، از ایشان میخواهد که اجازه دهند اسرا در گوشهای در سایه نگهداشته و با آب و غذا از آنها پذیرایی کنند. این نمونهای از رفتار شهید والامقام بود که در مکتب ائمه علیهم السلام تربیت یافته بود. گوشهای از وصیتنامه شهید "شهیدان با هرقطره از خونشان که بر زمین ریخت، بار مسئولیت بازماندگان را سنگین و سنگینتر کردند. مسئولیت پاسداری از خونشان و از اهداف پاکشان؛ مسئولیت پیروی از رهبر و قائد بزرگ انقلاب، مسئولیت ترویج احکام قرآن و اسلام و ..... پس خون شهدا را پایمال نکنید". یادآور می شود: طلبه شهید سعید نادری در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه با اقتدا به بانوی دو عالم حضرت زهرا (سلام الله علیها) به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود شد.
[ دوشنبه 21 تیر 1395 ] [ 1:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید ابراهیم هادی الگوی فرمانده ارتشی بود فرمانده توپخانه اصفهان گفت: چیزی که ابراهیم هادی به ما یاد دادند این بود که مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست، آنچه که در جنگها حرف اول را میزند روحیه نیروهاست، اینها با یک تکبیر چنان ترسی در دل دشمن میانداختند که از صد تا توپ و تانک بیشتر اثر داشت. به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، خاطره جالبی از شهید ابراهیم هادی را در زیر می خوانید: امیر منجر می گوید: آخرین روزهای سال شصت بود. با جمعآوری وسایل و تحویل سلاحها، آماده حرکت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عملیات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همین اکثر نیروهای سپاه و بسیج به سمت جنوب نقل مکان کردهاند. گروه اندرزگو هم به همراه بچههای سپاه گیلانغرب عازم جنوب بود. روزهای آخر از طرف سپاه کرمانشاه خبر دادند که: برادر ابراهیم هادی یک قبضه اسلحه کُلت گرفته و هنوز تحویل نداده است. ابراهیم هر چه صحبت کرد که من کلت ندارم بیفایده بود. گفتم: ابراهیم، شاید گرفته باشی و فراموش کردی تحویل بدی. کمی فکر کرد و گفت: یادم هست که تحویل گرفتم اما دادم به محمد و گفتم بیاره تحویل بده. بعد هم پیگیری کرد و فهمید سلاح دست محمد مانده و او تحویل نداده است. یک هفته پیش هم محمد برگشته تهران. آمدیم تهران سراغ آدرس محمد، اما گفتند از اینجا رفته و برگشته روستای خودشان به نام کوهپایه در مسیر اصفهان به یزد. ابراهیم که تحویل سلاح برایش خیلی اهمیت داشت گفت: امیرآقا اگه میتونی بیا با هم بریم کوهپایه. شب بود که با هم راه افتادیم به سمت اصفهان و از آنجا به روستای کوهپایه رفتیم. صبح زود بود که رسیدیم. هوا تقریباً سرد بود. به ابراهیم گفتم: خُب کجا باید بریم. گفت: خدا وسیله سازه، خودش راه رو نشونمون میده. کمی داخل روستا دور زدیم، یک پیرزن داشت به سمت خانه خودش میرفت و ما را که غریبهای در آن آبادی بودیم نگاه میکرد. ابراهیم از ماشین پیاده شد و بلند گفت: سلام مادر. پیرزن هم با برخوردی خوب گفت: سلام جانم، دنبال کسی میگردی؟ ابراهیم گفت: ننه، این ممد کوهپایی رو میشناسی؟ پیرزن گفت:کدوم محمد. گفت: همون که تازه از جبهه اومده، سنش هم حدود بیست ساله. پیرزن لبخندی زد و گفت: بیاین اینجا. بعد هم وارد خانهاش شد. ابراهیم هم گفت: امیر ماشینت رو پارک کن و خودش هم راه افتاد. پیرزن ما رو دعوت کرد. بعد هم صبحانه رو آماده کرد و حسابی از ما پذیرایی کرد و گفت: شما سرباز اسلامید، بخورید که باید قوی باشید. بعد گفت: محمد نوه منه و توی خونه من زندگی میکنه اما الان رفته شهر و تا شب هم برنمیگرده. ابراهیم گفت: ننه ببخشیدا، اما این نوه شما کاری کرده که ما رو از جبهه کشونده اینجا. پیرزن با تعجب پرسید: مگه چیکار کرده؟ ابراهیم ادامه داد: یه اسلحه از من گرفته و قبل از اینکه تحویل بده با خودش آورده، الان هم به من گفتن باید اون اسلحه رو بیاری و تحویل بدی. پیرزن بلند شد و گفت: از دست کارای این پسر نمیدونم چکار کنم. ابراهیم گفت: مادر خودت رو اذیت نکن، ما زیاد مزاحم نمیشیم. پیرزن گفت: یه دقیقه بیاین اینجا. با ابراهیم رفتیم جلوی یک اتاق، پیرزن ادامه داد: وسایل محمد توی این گنجه است. چند روز پیش من دیدم یه چیزی رو آورد و گذاشت اینجا و رفت. حالا خودتون قفل اون رو باز کنین. ابراهیم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسایل کسی رفتن خوب نیست. پیرزن گفت: اگه میتونستم خودم بازش میکردم. بعد رفت و یه پیچگوشتی آورد و به من داد. من هم با اهرم کردن، قفل کوچک گنجه رو باز کردم. دَر گنجه که باز شد اسلحه کمری داخل یک پارچه سفید روی وسایل مشخص بود. اسلحه را برداشتیم و آمدیم بیرون موقع خداحافظی ابراهیم پرسید: مادر، چرا به ما اعتماد کردی؟ پیرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نمیگه شما با این چهره نورانی مگه میشه دروغ بگید. از آنجا راه افتادیم و آمدیم به سمت تهران، در مسیر کمربندی اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: داش ابرام، یادته تو سرپل ذهاب یه آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود و خیلی هم تو عملیاتها کمکمون میکرد. گفت: آقای مداح رو میگی؟ گفتم: آره. پرسید: مگه چی شده؟ گفتم: شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شاید اینجا باشه. گفت: خُب بریم دیدنش. رفتیم جلوی پادگان و ماشین رو پارک کردم. ابراهیم پیاده شد و به سمت دژبانی رفت و پرسید: آفای مداح اینجا هستن، دژبان نگاهی به ابراهیم کرد و سرتا پای ابراهیم رو برانداز کرد. مردی با شلوار کردی و پیراهن بلند و چهرهای ساده سراغ فرمانده پادگان رو گرفته. من جلو آمدم و گفتم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هستیم و از جبهه اومدیم. اگه امکان داره ایشون رو ببینیم. دژبان تماس گرفت و ما رو معرفی کرد. یک ربع بعد دو تا جیپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض دیدن ما، ابراهیم رو بغل کرد و بوسید و با من هم روبوسی کرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بیست فرمانده نظامی داخل جلسه بودن و آقای مداح مسئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در کنار اعضای جلسه نشستیم. بعدهم ایشان شروع به صحبت کرد: دوستان، همه شما من رو میشناسید. من چه قبل از انقلاب، در جنگ 9 روزه، چه در سال اول جنگ تحمیلی مدال شجاعت و ترفیع گرفتم. گروه توپخانه من سختترین مأموریتها رو به نحو احسن انجام داده و در همه عملیاتهاش موفق بوده. من هم سخت ترین و مهمترین دورههای نظامی رو در داخل وخارج از کشور گذراندهام. اما کسانی بودند و هستند که تمام آموختههای من رو زیر سئوال بردند، بعد مثال زد که: قانون جنگهای دنیا میگوید اگر به جایی حمله میکنید که دشمن یکصد نفر نیرو دارد شما باید سیصد نفر داشته باشی و مهمات تو هم باید بیشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد کمی مکث کرد و گفت: این آقای هادی و دوستانش کارهایی میکردند که عجیب بود. مثلاً در عملیاتی میدیدم که با کمتر از صد نفر به دشمن حمله میکردند و بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات میگرفتند و یا اسیر میآوردند و من هم پشتیبانی آنها رو انجام میدادم. یکبار خوب به یاد دارم که میخواستند به منطقه «بازی دراز» حمله کنند، من وقتی شرایط نیروهای حملهکننده را دیدم به دوستم گفتم اینها حتماً شکست میخورند. اما در آن عملیات خودم مشاهده کردم که ضمن تصرف مواضع دشمن بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفته بودند. یکی از افسران جوان حاضر در جلسه گفت: خُب آقای هادی، توضیح بدهید که نحوه عملیات شما به چه صورت بوده تا ما هم یاد بگیریم. ابراهیم که سر به زیر نشسته بود گفت: نه اخوی، ما کاری نکردیم. آقای مداح زیادی تعریف کردن ما کارهای نبودیم هر چه بود لطف خدا بود. آقای مداح گفت: چیزی که ایشون و دوستانشون به ما یاد دادن این بود که دیگه مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست، آنچه که در جنگها حرف اول رو میزنه روحیه نیروهاست، اینها با یه تکبیرچنان ترسی در دل دشمن میانداختند که از صد تا توپ و تانک بیشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: من از این بچههای بسیجی و با اخلاص این آیه قرآن رو فهمیدم که میفرماید: اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه میکنید. اینها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک ولی از قدرت و شهامت از آنچه فکر میکنید بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروهایش جلوی نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسید. ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم و از اعضای جلسه معذرتخواهی کردیم و بعد به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر میکردم. به هر حال ابراهیم اسلحه کمری پرماجرا رو تحویل سپاه داد و به همراه سی نفر از بچههای اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقریباً چهارده ماهه گیلانغرب با همه خاطرات تلخ و شیرین تمام شد. دورانی که حماسههای بزرگی را با خود به همراه داشت. در این مدت سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمینگیر حملات یک گروه کوچک چریکی بودند.
[ دوشنبه 21 تیر 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
20 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 5 شوال 1436 هجری قمری و 10 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (20 تیر 1395) • شهادت شهید محمدعلی فنایی (1342 ه.ش) • حمله تاریخی آزادی خواهان و مشروطه طلبان برای تصرف تهران (1288 ه.ش) • رحلت فقیه اصولی و عالم امامی، آیت اللَّه "سید مرتضی فیروز آبادی شیرازی" (1369 ه.ش) • روزنامه اطلاعات از قول خبرنگارش در اصفهان خبر بخشیده شدن تبعید آیت الله طاهری را اعلام کرد (1357 ه.ش) • علی احسان پاشا فرمانده قوای ترک از راه جلفا وارد تبریز شد و دستور داد شیخ محمدخیابانی و نوبری و سران دیگر دموکراتها را دستگیر نمایند و سپس آنها را به قارص تبعید نمود (1297 ه.ش) • فتح شهر بیتالمقدس توسط مسلمانان در جریان جنگهای صلیبی (1244 ه.ش) • روز جهانی جمعیت (1989 م) • سالروز عملیات قدس 3
[ یک شنبه 20 تیر 1395 ] [ 4:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
"سخت کوشی و روحیه تلاشگری او مثال زدنی است. وقتی این ویژگی در کنار تخصص، تعهد و رازداری قرار میگرفت موجب میشد هنگامی که سخن از کارهای نشدنی و یا با طبقه بندی ویژه مطرح شود، ناگزیر پای ثابت تیم منتخب و دست چین حسن آقا برای فعالیتهای فنی (تکنیکال)، مهدی نواب میشد." در روزگاری هستیم که شاید برخی از جوانان، وقایع دوران جنگ را به دور از باور و یا خود را از قهرمانان جنگ دور بدانند. اما زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد نوجوانان و جوانانی که تا به حال جنگ را ندیده بودند پا به میدان نبرد گذاشتند و با ابرقدرتهای دنیا مقابله کردند. یکی از این قهرمانان که زندگی شغلی سرشار از فراز و نشیب در یک کار جهادی و طاقتفرسا داشت، شهید "مهدی نواب" بود. او سالها در پادگان شهید مدرس و در جهاد خودکفایی در کنار دیگر همکارانش به تحقیقات موشکی مشغول بود و در نهایت در 21 آبان 90 با انفجاری که در این پادگان صورت گرفت نامش در کنار 38 نفر دیگر در زمره شهدای اقتدار جای گرفت. برای آشنایی بیشتر با زندگی پر فراز و نشیب شهید "مهدی نواب" که تا پای جان پایبند دوستی دیرین خود با شهید "سلگی" و "تهرانیمقدم" ماند و در این راه به آرزوی دیرین خود رسید، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس به گفتوگو با دوست و همرزمان این شهید والامقام پرداخت. در ادامه ماحصل گفت و گو را میخوانید. *** قابلیتها وتوانمندیهای ذاتی مهدی ومهارت های ناشی از کار فنی در کنار پدرش (درمغازه نجاری) باعث شده بود که آموزشهای حین خدمت و در شرایط جنگی را به سرعت کسب کند و به همین جهت جزء اولین نفراتی بود که با آموختن آموزش الحاق و انتقالات سامانه موشکی اسکاد Bکمک نیروهای معدود موشکی شتافت. سخت کوشی و روحیه تلاشگری او مثال زدنی است. وقتی این ویژگی در کنار تخصص، تعهد و رازداری قرار میگرفت موجب میشد هنگامی که سخن از کارهای نشدنی و یا با طبقه بندی ویژه مطرح شود، ناگزیر پای ثابت تیم منتخب و دست چین حسن آقا برای فعالیتهای فنی (تکنیکال)، مهدی نواب میشد. نظم، انضباط، رعایت بیتالمال و دقت در حلال و حرام از مولفههای ویژه شخصیتی مهدی بود. در هر مسئولیت و وظیفهای که به او سپرده میشد به این موضوعات چنان اصالت میداد که هیچ جایی را برای اعمال سلیقه و نظر شخصی خودش باز نمیگذاشت. از همین جهت بالاترین سطح از اعتماد و اطمینان را برای فرماندهان خودش به ویژه شهید مقدم فراهم کرده بود. پذیرش مسئولیت مجموعه مستندسازی و سمعی بصری فرماندهی الغدیر و سازمان جهاد خود کفایی سپاه از آن دسته کارهایی بود که در ظاهر هیچگونه سنخیتی با سابقه، تخصص و روحیه کاری مهدی نداشت. ولی تکلیفگرایی، استعداد و جدیت او در کارهایش موجب شده بود که او یکی از حرفهایترین تصویربرداران صحنههای تست و رزمایشهای موشکی شود و مجموعه ابزار و تجهیزاتی برای این کار تهیه کرد. تصاویر زیبا و دقیقی را از لحظات فعالیتهای موشکی برداشت کرد که امروزه گنجینه ارزشمندی از تاریخچه موشکی محسوب میشود. به روایت: آقای مجید موسوی ** از یاران وفادار شهید مقدم بود شهید مهدی نواب در اوایل تشکیل فرماندهی موشکی به عنوان سرباز وارد این مجموعه شد و با توجه به دارا بودن مهارت لازم در کارهای فنی، پس از گذراندن آموزشهای لازم در گردان فنی مشغول به کار شد. از ویژگیهای این شهید بزرگوار پشتکار و دلسوزی بسیار بالا در کار بود. هر کاری راه میپذیرفت با تمام وجود و بهترین صورتش جامع و کامل به اتمام میرساند. یکی دیگر از ویژگیهای منحصر به فرد این شهید والامقام صداقت در گفتار و عملکرد خالصانه بود که او را همواره به عنوان فردی ممتاز مطرح میکرد. او یکی از یاران صدیق و وفادار شهید مقدم بود و در نهایت مزد خود را از خداوند متعال گرفت. به روایت: محمود باقری ** کامل و بهترین فیلمها را از پرتاب موشک میگرفت رزمایش پیامبر اعظم (ص) قرار بود عظمت شلیکها همزمان به تصویر کشیده شود. از همه خبرگزاریها و صدا و سیما هم آمده بودند. مهدی که خودش نیروی تخصصی بود و نحوه پرتابها را میدانست. جای مناسبی را بر خلاف دیگر تصویربرادران انتخاب کرد. پس از اجرای رزمایش، فیلمها را که بررسی کردند. کاملترین و بهترین فیلم مربوط به تصویری بود که مهدی برداشت کرده بود وهمه پرتابها در آن به نمایش درآمده بود. همان تصویر پرتابهای همزمانی که امروز در تیتر اخبار سراسری هم نمایش داده میشود. به روایت: مجید نواب ** کارهای بزرگی انجام میداد با مهدی به عنوان یک بسیجی در منطقهی جنگی اهواز، در توپخانه سپاه (بخش تعمیرات توپ) آشنا شدم. نوجوانی خندان و فعال که با توجه به سن کم ولی به علت آشنایی با صنعت گری، توانسته بود کارهای بزرگی انجام دهد. در سالهای بعد با تشکیل گروه موشکی سپاه، به این مجموعه پیوست و در بخش مونتاژ موشک فعالیت خود را شروع کرد. با دوستان، بسیار با محبت و با صداقت رفتار میکرد. همیشه امورات فنی را دوست داشت و به شغلش عشق میورزید و در ماموریتهای محوله به خوبی و دقیق انجام وظیفه میکرد. به روایت: آقای مسعود عطاران
[ یک شنبه 20 تیر 1395 ] [ 4:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
19 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 4 شوال 1436 هجری قمری و 9 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (19 تیر 1395) • کشف کودتای نقاب (در پادگان شهید نوژه) علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران (1359 ه.ش) • شهادت روحانی مبارز اهل تسنن "ملاعلی جلالیزاده و پسرش" توسط منافقین (1360 ه.ش) • عملیات کوچک قدس 3 در دهلران توسط سپاه (1364 ه.ش) • بمباران شیمیایی روستای بادمجان از توابع شهرستان بانه (1362 ه.ش) • عملیات آزادسازی روستاهای بخش لاجان توسط یگانهای ارتش، سپاه و بسیج عشایر (1362 ه.ش) • شهادت سردار کمیل ایمانی (1367 ه.ش) • سالروز شهادت شهید مدافع حرم حاج عبدالکریم اصل غوابش(1394 ه.ش)
[ شنبه 19 تیر 1395 ] [ 1:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کتاب شاهرخ، درس بزرگ قضاوت نکردن و باز بودن راه توبه و بازگشت را برای تمامی انسانها نشان میدهد. به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، صبح یکی از روز ها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا این جا ندیده بودمش؟! درظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن، خیلی آروم گفت: بله، من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به اینجور کارها و اینجور جا ها نمیخوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن درحالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه وخرجی خودم وپسرم بیام اینجا! شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود،دستش را محکم به روی میز کوبید و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو به ناصر جهود کرد و گفت: زود برمی گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟! اول درست جواب نمی داد اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیروی هوائی براشون اجاره کردم.گبه مهین خانم هم گفتم: توخونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!! -قسمتی که خواندید بخشی از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام بود که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی به رشته تحریردرآمده است. شاهرخ از لات ها و اوباش معروف قبل از انقلاب بود که در اواخر دوران رژیم منحوس پهلوی، متحول می شود و به خیل انقلابیون می پیوندد. داستان شاهرخ شباهت زیادی به داستان اشخاصی مثل علی گندابی، طیب حاج رضایی و حتی امثال مجید سوزوکی ها در فیلم اخراجی های مسعود ده نمکی دارد. کسانی که در مقطعی از زندگی خود، اعمال ناپسندی داشتند اما بواسطه جرقه ی مذهبی که در زندگی آنها زده شده است، منقلب ومتحول گشته و راه زندگی خود را در مسیر خدا وائمه اطهار (علیهم السلام) قرار دادند. شاهرخ هم توبه خود را با عزای سید اشهدا آغاز نمود و بعد از آن قدم در راه انقلاب گذاشت. کتاب قسمت های مختلف زندگی شاهرخ را روایت می کند از قبل از انقلاب و قبل از تحول دینی شاهرخ، تا دوران تظاهرات ها وپیروزی انقلاب، تشکیل کمیته ها و شرکت فعالانه شاهرخ در آن ها، اعزام شدن به کردستان وآموزش دیدن زیر نظر شهید چمران، و نهایتأ دوران جنگ و شرکت در آن و نائل شدن به فیض شهادت. از ویژگی های کتاب روایت خوب وصمیمی آن است که مخاطب را با خود همراه می کند. شاهرخ نمونه خوبی است برای بیان یکی از ثمرات مهم انقلاب اسلامی، یعنی انسان سازی انقلاب. به طوری که شاهرخ لات را تبدیل به یکی از فرماندهان غیور ابتدای جنگ تبدیل می کند که در جلوگیری از سقوط آبادان نقش مهمی داشت. شاید باورش برای خواننده سخت باشد که شاهرخ به یکی از فرماندهانی تبدیل می شود که خود نیز باعث متحول گردیدن بسیاری از جوانانی می شود که خیلی ها آنها را غیر قابل برگشت می دانستند! در این کتاب به شهید سید مجتبی هاشمی نیز اشاره می کند که سید نیز همچون امام خمینی(ره) در جذب جوانان به انقلاب اسلامی و استفاده از پتانسیل های آنان تلاش زیادی انجام داد. کتاب شاهرخ، حر انقلاب اسلامی علاوه بر یادآوری ثمرات انقلاب به ما، درس بزرگ قضاوت نکردن و باز بودن راه توبه و بازگشت را برای تمامی انسان ها نشان می دهد. به شما پیشنهاد می کنم خود را محروم از خواندن این کتاب نکنید!
[ شنبه 19 تیر 1395 ] [ 1:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید شیخ فضلالله مهدی زاده محلاتی از شخصیت های محبوب حضرت امام(ره) بود و چهره درخشان و صدای انقلاب محسوب می شد. به گزارش دفاع پرس از قم، 18 تیرماه سالروز تولد مبارزی روحانی و مجاهدی انقلابی است؛ شخصیتی که در 18 تیر 1309 در محلات دیده به جهان گشود. او خود درباره زادگاهش مینویسد: محلات شهری مذهبی بود که تابستانها عدهای از مراجع مثل امام خمینی(ره) یا آیتالله سید محمدتقی خوانساری یا آیتالله صدر به آنجا تشریف میآوردند و بر این اساس، طلاب زیادی هم در تابستان به محلات میآمدند. در این شرایط ناگهان عشق و علاقهای بر من مستولی شد که بروم طلبه شوم. پدرم مخالف بود و من در کتابهای دعا جستوجو میکردم که ببینم چه دعایی موجب میشود تا حاجت انسان برآورده شود. در همان سال اعمال امداود را به جا آوردم و سه روز روزه ماه رجب را با همان اعمال خاص انجام دادم و البته حاجتم این بود که پدرم راضی شود تا من طلبه شوم. نزد آیتالله خوانساری رفتم و با گریه و زاری گفتم میخواهم طلبه شوم و پدرم راضی نمیشود. ایشان هم عموی مرا خواست و به وی گفت شما پدر ایشان را راضی کنید؛ من نیز سرپرستی او را به عهده میگیرم... چنین شد که پدر فضلالله راضی شد و او در سال 1324 به قم آمد و در یکی از حجرههای مدرسه فیضیه مستقر شد. پس از آن بود که فضلالله از محضر علمای بزرگ آن روزگار مانند سید حسین طباطبایی بروجردی، شیخ مرتضی حائری یزدی، سید محمدحسین طباطبایی، شیخ علی پناه اشتهاردی، شیخ محمد صدوقی یزدی، شیخ مرتضی مطهری، سید محمدباقر سلطانی طباطبایی، شیخ عبدالجواد اصفهانی و شیخ علی مشکینی کسب فیض کرد. سال 1339 بود که او عزیمتی به تهران داشت و در این شهر از درس بزرگانی مانند حضرات آیات سید احمد خوانساری، شیخ محمدتقی آملی و سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بهره برد و البته با اقدامات انقلابی فدائیان اسلام، سید مجتبی نواب صفوی و آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی آشنا و با آنان همراه شد. پس از آن شیخ فضلالله سفرهای مکرری بهویژه در آخر هر هفته به تهران داشت و این همراهی ادامه پیدا کرد. او همچنین از همان ابتدا با مبارزات نهضت انقلابی امام همراه شد؛ تا جایی که در اکثر جریانهای نهضت امام، نام او نیز به چشم میخورد. شیخ فضلالله از سال 1342، بیش از 20 بار به زندان افتاد؛ زندانهایی که گاهی تا بیش از 4 ماه هم طول میکشید. بهمنماه 1357 که فرا رسید، به همراه شیخ مرتضی مطهری و شیخ محمد مفتح، کمیته استقبال از امام را تشکیل داد. او خود درباره روزهای پیروزی انقلاب میگوید: «تصمیم گرفتیم برویم و رادیو را تصرف کنیم؛ چند نفر مسلح با خود برداشتم و در میان رگبار گلوله، رفتیم و ایستگاه رادیو را تصرف کردیم و من اعلام کردم که این صدای انقلاب اسلامی ایران است و ساعتی را با پیام امام و صحبتهای خود، رادیو را اداره کردم...». شیخ فضلالله مهدیزاده محلاتی نخستین دبیر جامعه روحانیت مبارز، نماینده مردم محلات در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود؛ همچنین نخستین حج ابراهیمی در سال 1358 نیز به مسؤولیت او و حجتالاسلام انواری برگزار شد. رهبر انقلاب درباره او میفرمایند: «به قدری ایشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان میکرد، مثل یک امر تعبّدی برایش لازمالاجرا بود». همچنین مرحوم آیتالله مهدویکنی نیز درباره او گفته است: «هیچ وقت قهر نمیکرد؛ چون احساس وظیفه میکرد و میدانست که باید کار کند. در حوادث بعد از انقلاب، به او هم بیمهری زیاد شد؛ اگر آدمی معمولی بود، خیلی زود کنار مینشست و قهر میکرد». نخستین روز اسفندماه سال 1364 بود که حجتالاسلام محلاتی به همراه برخی از روحانیون و مسؤولان، در هواپیمایی عازم جبهههای دفاع مقدس بودند که با حمله دو فروند هواپیمای جنگی دشمن مواجه شدند. او در آن روز به همراه تعدادی از همراهان انقلاب، به ملکوت اعلی پیوست و یاد و نامش جاودانه شد. او را پس از تشییعی باشکوه در مسجد طباطبایی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپردند. بر سنگ مزارش، این جمله از امام خمینی(ره) خودنمایی میکند: «حجتالاسلام حاج شیخ فضلالله محلاتی، شهید عزیزی که من میشناسم، عمر خود را در راه انقلاب صرف کرد و باید گفت یکی از چهرههای درخشان انقلاب بود و در این راه که راه خداوند است، تحمل سختیها نمود و رنجها کشید و با قامت استوار ایستادگی کرد». همچنین بر این سنگ مزار، این جمله هم از خود او نقش بسته است: «من در این عالم به او (امام خمینی) عشق میورزیدم و اوامر ایشان را امر خدا و رسولش میدانستم. امید است ایشان هم مرا بعد از این عالم در پیشگاه خداوند شفاعت کنند». عشق او به امام و انقلاب، مثالزدنی و زبانزد خاص و عام بود؛ تا آنجا که خطاب به فرزندانش و در وصیتنامهاش نوشت: «سه چیز را اگر نداشته باشید، من از شما نمیگذرم و از شما راضی نخواهم بود: الله، قرآن و امام». و البته امام هم بسیار به او عشق میورزید. نقل است که به گفته همسر مرحوم امام، ایشان در شهادت او و شهید مطهری، بسیار گریستند و شهادت محلاتی را به از دست دادن بازوی خود تشبیه فرمودند.
[ شنبه 19 تیر 1395 ] [ 1:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
18 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 3 شوال 1435 هجری قمری و 8 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (18 تیر 1395) • شهادت شهید حنیف بهبودی (1367 ه.ش) • شهادت سردار ناصر باباجانیان (1367 ه.ش) • شهادت سردار مهندس غلام حسین قنبری (1365 ه.ش) • واقعه کوی دانشگاه (1378 ه.ش) • کشف و انهدام شبکه کودتاچی آمریکا نقاب در پایگاه هوایی شهید نوژه همدان (1359 ه.ش) • وارد کردن تلفات سنگین به ضد انقلابی و اشرار در منطقه اشنویه توسط پیشمرگان مسلمان کرد (1359 ه.ش) • روز ادبیات کودکان و نوجوانان
ادامه مطلب
ادامه مطلب
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 147
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (20 تیر 1395)
ادامه مطلب
پایثابت تیم شهید تهرانی مقدم برای فعالیتهای فنی بود
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (19 تیر 1395)
ادامه مطلب
شاهرخ، حرِ انقلاب اسلامی
ادامه مطلب
شهید محلاتی؛ صدای ماندگار انقلاب
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (18 تیر 1395)
ادامه مطلب