ماجرای تصویر دو طلبه شهید در یک قاب
در خانواده شهید هاشمیان همه فرزندان طلبه هستند و دو پسر این خانواده در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند.
کد خبر: ۲۶۰۲۳۰
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۶ - 02October 2017
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، بسیاری از ساکنان اهالی محله عباسی، خانواده شهیدان هاشمیان را می شناسند، این شناخت نه فقط به واسطه دو شهید این خانواده «سید جواد» و «سید حسین»، بلکه به خاطر پدر و مادری است که فرزندانی شریف را در دامان خود پرورش دادهاند. پدر شهیدان هاشمیان نه فقط پدر دو شهید بلکه پدر معنوی همه بچه های محله است که اکثر وقتش را به خواندن کتاب و نوشتن می گذراند و از پس آن توانسته است کتابی با ماهیتی دینی ـ فلسفی به نام «جلوه های نور» به چاپ برساند.
شغل پدر پیش از بازنشستگی، معلمی بود، خودش دانشجوی رشته های زبان انگلیسی و زبان فرانسه بوده است و عربی را هم تا حد احتیاج می داند، همین موضوع باعث شده است تا پدر مشغول ترجمه نهج البلاغه به زبان های فرانسه و انگلیسی شود.
14 سال گمنامی سید حسین
سید جواد متولد سال 1344 و سید حسین متولد سال 1346 است. سید حسین 18 سالش که بود به جبهه رفت و در عملیات والفجر هشت شهید شد، سید حسین که از برادرش بزرگتر بود سه سال بعد در شلمچه به شهادت رسید و پیکرش بعد از 14 سال گمنامی به خانه برگشت. هر دوی این شهدا چشم و چراغ خانه بودند، علاوه بر این دو شهید، سید سجاد و سید صادق دو فرزند دیگر حاج احمد هم از بچه های جبهه و جنگ هستند که یادگاری هایی نیز از آن دوران را در بدن دارند، به علاوه اینکه هم پسرهای خانواده و هم دخترها همه طلبه های دروس دینی هستند.
پاسخ هر سوالمان از پدر شهید را با مکث می گیریم، حاج آقا هاشمیان بعد از شنیدن هر سوال ابتدا خوب فکر می کند و بعد پاسخ می دهد، پاسخ هایی زیبا که از زبان معلمی کهنهکار گفته می شود. او از دوران دفاع مقدس چنین تعبیر می کند: «در آن زمان همه مردم اشتباق حضور در جبهه را داشتند. وقتی انسان به شهادت می رسد وارد دنیای دیگری می شود، در برخی حالت اشتیاق به شهادت بروز پیدا می کند و برخی دیگر بر اثر عوامل مختلف دیرتر به این اشتیاق می رسند. در هر صورت حضور بچه ها در جبهه وظیفه بود، حس پدری من هم موافق با این قضیه بود و بنده و مادر بچه ها مخالفتی برای این کار نداشتیم.»
برای خانواده ای که چهار فرزند خود را برای یاری دین خدا به میدان فرستاده است، شهادت اتفاق غریبی نیست، به قول پدر، شهادت هم مثل مردن است و کسی از آن خبر ندارد اما شاید بچه ها نسبت به شهادت احساسی داشتند که البته به خانواده چیزی بروز نمی دادند. پدر هم بچه ها را به امید خدا به میدان فرستاد، آنچه برایش مهم بود، جلب رضایت خدا بود، در این راه پسرها هم همکاری می کردند و با صحبت دل پدر و مادر را برای رفتن به جبهه گرم می کردند.
طلبه های رزمنده
پدر می گوید: «عادی به جبهه می رفتند که تشویشی ایجاد نکنند. چند ماه بعد بر می گشتند که به درسشان برسند، چون طلبه بودند. هر چهار فرزند درس طلبگی می خواندند.»
«آنقدر بی سر و صدا و ساکت بودند که تا قبل از شهادت، بسیاری از همسایه ها آن ها را نمی شناختند» این جمله را پدر می گوید و در ادامه می افزاید: « فعالیت های مسجدی را دنبال می کردند، قسمتی از این فعالیت ها، درس و مدرسه بود و قسمتی راهپیمایی های قبل از انقلاب و شب ها که به مسجد صاحب الزمان می رفتند. بسیار خوش اخلاق و مودب بودند، با من هم رابطه خوبی داشتند، با وجودی که در سنی قرار داشتند که باید شیطنت می کردند اما اینطور نبودند اگر هم کاری می کردند احساس مسئولیت داشتند. از نظر فکری بچه های بالایی بودند و اینکه خود به دنبال شهادت رفتند.»
حاج احمد تعابیر زیبایی از وقایع زندگی اش دارد، او شهادت فرزندانش را حکمت الهی می داند، حکمتی که در زندگی همگان جاریست و کافیست خود را در مسیر آن قرار دهند تا به مرحله ای بالاتر از آنچه هستند، برسند. او درباره شهادت دو پسرش می گوید: «یک زمان انسان از اتفاقی که رخ می دهد ناراحت است و یک زمان بابت کار بزرگی که انجام می دهد خوشحال می شود. مانند امام حسین(ع) که هرچه به ظهر عاشورا و لحظه شهادت نزدیک تر می شد، شکفته تر می شد. شهادت فرزندانم یک حقیقت بود، حقیقت به اینکه اگر کار خدایی باشد، انسان را خوشحال می کند.»
یک عکس و دو شهید
روی یکی از دیوار های خانه، عکس عجیبی از دو شهید افتاده بر زمین به چشم می خورد. سال هاست زاویه نگاه پدر و مادر بر دیواری است که تصویری از شهادت سید جواد و خون ریخته شده اش بر زمین، به روی آن نصب شده است. حکایت عکس را از پدر سوال می کنیم و او اینطور پاسخ می دهد: اولین بار، عکس را در معراج الشهدا دیدم که یادگاری برای ما شد. سید جواد و همرزمش هر دو طلبه بودند که به شهادت رسیدند. قبل از عملیات دوستش به سید جواد گفته بود امتحان داریم و باید دو روز دیگر سر امتحان باشیم، سید جواد گفته بود زود می رویم و برمی گردیم که رفته بودند و باهم به شهادت رسیدند.
پدر شهید علاوه بر نویسندگی، طبع شعر خوبی هم دارد و برخی از اشعارش را در کتابش به چاپ رسانده. کتاب را باز می کند و یکی از شعرهایش را که در وصف سید حسین نوشته است برایمان می خواند.
ای ماه من چو بدر درخشان خوش آمدی
خونين بدن ز سنگر ايمان خوش آمدی
رفتی به ناز و زود گرفتی نياز خود
حوزه در انتظار و ليك تو اينسان خوش آمدی
لبخند تو هميشه در اشراف خاطره
ای نازنين ز مسلخ قربان خوش آمدی
راهی نه بهتر از اين ره كه رفتهای
جايی نه به ز محضر رحمان خوش آمدی
هدیه حضرت زهرا(س) به دخترهای جوان
پدر در پاسخ به این سوال که آیا دلتنگ پسرها می شوید، تنها می گوید «آرامش داریم» بعد در چند جمله نصیحتی به ما و جوان تر ها می کند: «جوان قبل از اینکه به مرحله ای برسد که انتخاب های بزرگ زندگی اش را انجام دهد باید خود را تزکیه کند و با تقوا شود. در استناد به این آیه سوریه بقره که می گویند اگر باتقوا باشید خداوند به شما کمک می کند. اگر انسان با تقوا باشد مورد عنایت خداوند قرار می گیرد. اگر انسان با خداوند باشد خداوند هم از ابتدا تا انتهای زندگی با او خواهد بود. در این صورت کمک می کند تا راه درست را انتخاب کند.»
حاج احمد هدیه ای معنوی از طرف حضرت زهرا(س) به خانم ها داد و گفت: « یک روز پیامبر در جمع اصحاب که حضرت علی(ع) هم در میان آنان بود پرسید که چه چیز برای زنان از همه چیز بهتر است. حضرت علی(ع) پس از آنکه به خانه برگشت این سوال را از حضرت زهرا(س) پرسید و ایشان پاسخ داد: اینکه نامحرمی را نبیند و نامحرمی او را نبیند.»
انتهای پیام/ 141
اخبار دفاع مقدس
,دفاع مقدس
,وصیت نامه های شهدا
,عملیات دفاع مقدس
,مدافعان حرم
,شهدا
,تصاویر دفاع مقدس
ادامه مطلب
[ دوشنبه 10 مهر 1396 ] [ 5:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
امیر اسماعیلی گفت: شهید ستاری در رادار بندر امام، بر اساس طرح «زمانبندی» به مجرد کشف هواپیما، دستور خاموش کردن رادار مادر را به صورت لحظهای صادر میکرد. کد خبر: ۲۶۰۲۰۷ تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۴ - 02October 2017 در 31 شهریور 1359 رژیم بعثی عراق با طرح قبلی و با هدف برانداختن نظام جمهوری اسلامی جنگی تمام عیار را علیه ایران اسلامی آغاز کرد. صدام حسین رییس جمهوری رژیم بعث با ظاهر شدن در برابر دوربینهای تلویزیون عراق با پاره کردن قرارداد 1975 الجزایر، آغاز تجاوز رژیم بعثی به خاک ایران را اعلام کرد. شهید منصور ستاری که چندسال پس از جنگ به شهادت رسید از جمله فرماندهان ارتش بود که نقش موثری در روند دفاع داشت. در بررسی کارنامه شهید منصور ستاری نقاط درخشنده فراوانی وجود دارد که در این مطلب به تعدادی از آنها اشاره شده است: امیر سرلشگر منصور ستاری فرمانده پدافند و نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در 15 دی 1373 در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی و همرزمان اش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
[ دوشنبه 10 مهر 1396 ] [ 5:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نامگذاری روز یازدهم ماه محرم به نام اسرای حماسه کربلا از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته است. کد خبر: ۲۶۰۲۸۴ تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۲ - 02October 2017 منبع: مهر
[ دوشنبه 10 مهر 1396 ] [ 5:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رضا زمردکار گفت: پدرم خدابیامرز از قیام 15 خردادماه سال 1342 فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کرده بود. در این مسیر هم کمک مالی میکرد و هم جانی، اما با شروع انقلاب فعالیتهایش تشدید شد. کد خبر: ۲۶۰۲۸۵ تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۳ - 02October 2017 صحبت از حاج احمد، مَثَل همان مجاهدانی است که در قرآن از آنها با عنوان کسانی یاد میشود که با مال و جانشان از حق پشتیبانی میکنند. در آستانه سیوهشتمین سالگرد شهادت حاج احمد زمردکار، در گفتوگو با فرزندش رضا زمردکار بیشتر با این شهید بزرگوار آشنا میشویم.
[ دوشنبه 10 مهر 1396 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
هر جايی كه آنها را متوقف میكرديم، يك يا دو تانك به سرعت به سمت ما حركت میكرد. ما فقط كلاشينكف داشتيم و در مقابل هجوم تانكها كاری از پيش نمیبرديم. سرانجام گردنه پاتاق را رها كرديم و دشمن در آنجا مستقر شد. کد خبر: ۲۵۶۵۵۱ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۰ - 29September 2017 به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «مرصاد برگ زرین غرب» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات حميد قبادی از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دوران دفاع مقدس میباشد. ... دشمن براي رسيدن به قلهي اصلي پاتاق و محل دژباني لشكر 81 اصرار داشت. توان موجود ما هم در مقابل تجهيزات و نفرات دشمن قابل مقايسه نبود. با آن وضعيت نميتوانستيم از پيشروي آنها جلوگيري كنيم. با بيسيم كه در اختيارم بود با فرماندهی گردان حمزه تيپ نبياكرم(ص) تماس گرفتم. گردان حمزه داخل شيار پاتاق بود و پوشش درختان مانع ميشد كه وضعيت روي جاده را ببينند. سيدابوالقاسم موسوي فرماندهگردان حمزه گفت: « داخل شيار هستيم. تمام نيروها را آماده و به خط كردهام؛ اما چون با شما ارتباطي نداشتم، نميدانستم بايد چه كنم؟» گفتم:« سيّد ميدانيد ما كجا هستيم؟» گفت:« نه» گفتم:« ما الآن درست بالاي سرشما روي گردنه هستيم. جادهي محل تردد شما به سمت پاتاق بسته شده است و ديگر نميتوانيد از آن استفاده كنيد. بچهها را از طريق شيار محل استقرار به پشت پاتاق و از آن جا به سمت «سرخهديزه» و از طريق روستاي «شيرچقا» در حوالي جادهي كرند به عقب بياوريد.» سيّدابوالقاسم گفت: «وسايل گردان را چه كار كنم؟» گفتم:« هر وسيلهاي كه قابل انتقال است، همراه خودتان بياوريد و بقيه را همان جا بگذاريد.» گفت:« خودرو گردان را چه كار كنم؟» گفتم:« سيّد معطل نكن. مسير جاده ديگر در اختيار ما نيست. خودرو را داخل درختان همان جا بگذاريد.» چند دقيقه بعد ستون گردان حمزه را ديدم كه از همان مسيري كه به آنها آدرس داده بودم به سمت عقب ميرفتند. با آن تعداد كم نیروها، سرعت حركت دشمن را به حداقل رسانده بوديم و در سر هر پيچ، دقايقي ستون منافقین را متوقف میكرديم. هر جايي كه آنها را متوقف ميكرديم، يك يا دو تانك به سرعت به سمت ما حركت ميكرد. ما فقط كلاشينكف داشتيم و در مقابل هجوم تانكها كاري از پيش نميبرديم. سرانجام گردنهي پاتاق را رها كرديم و دشمن در آنجا مستقر شد. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
با توجه به اینکه در آن زمان سازماندهی کمیتههای انقلاب اسلامی از سایر نهادها بیشتر بود به فرمان آیت الله خامنهای برادران کمیته به صورت ضرب الاجل به وسیله دهها فروند هواپیمای سی یکصد وسی وارد اهواز و از آن جا روانه منطقه عملیاتی شدند. کد خبر: ۲۵۹۸۶۷ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۲:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مدتی از محاصره آبادان می گذشت و از سوی عراق فشارهای زیادی وارد می شد که شاید تنها جاده منتهی به ابادان را هم به تصرف خود درآورد. در چنین شرایطی تنها نیروهای سپاه و تعدادی از نیروهای مردمی که از نظر نظامی محدودیت های زیادی داشتند در مقابل دشمن ایستاده بودند. در آن زمان مقرر شد در حدود یک تیپ یا بیشتر از نیروهای کمیته وارد منطقه ابادان شوند و با توجه به اینکه در آن زمان سازماندهی کمیته های انقلاب اسلامی از سایر نهادها بیشتر بود به فرمان آیت الله خامنه ای برادران کمیته به صورت ضرب الاجل به وسیله ده ها فروند هواپیمای سی یکصد وسی وارد اهواز و از آن جا روانه منطقه عملیاتی شدند و با یکپارچگی و وحدتی که بین نیروهای مستقر در منطقه بود و با توکل به خدا فشاری که آن روز از سوی دشمن به آبادان وارد می گردید، دفع شد. این اولین گامی بود که کمیته ها در رابطه با جنگ برداشتند. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اولین موشک ضد هوایی نیروی هوایی سپاه «میگ 25» عراق را در آسمان اصفهان شکار کرد. کد خبر: ۲۵۹۸۶۹ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۴:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اولین موشک ضد هوایی نیروی هوایی سپاه «میگ 25» عراق را در آسمان اصفهان شکار کرد. آقای هاشمی رفسنجانی در مراسم اختتامیه اولین دوره آموزش عمومی تیپ ویژه هوابرد بسیج سپاه پاسداران و اولین دوره آموزش نظامی نمایندگان مجلس در چهارم مرداد 1367، ضمن متزلزل دانستن دولت عراق، اظهار امیدواری کرد که در سال جاری با اعزام گسترده نیروها به جبهه تحولی سرنوشت ساز در تاریخ جنگ و منطقه روی دهد. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
حجت الاسلام و المسلمین شهید هاشمی نژاد در بخشی از سخنان خود در خصوص مقام شهید میگوید: تولد شخصیت انسانهاست که به دنبال خودش مرگ ندارد. این تولد در بسیاری از انسانهایی که بتوانند موفق بشوند و به این مرحله برسند از طرق گوناگون و با استفاده از عوامل مختلف به وجود میآید؛ یکی از مهمترین عواملش شهادت است. شهید با شهادت خودش تازه متولد میشود. کد خبر: ۲۵۷۷۰۰ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۴:۳۰ - 29September 2017 به گزارش دفاع پرس از مشهد، به مناسبت فرارسیدن سی و ششمین سالگرد شهادت حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد از روحانیون برجسته و انقلابی مشهد که حضرت امام به او لقب «فاضل» و «جوانمرد» دادند به بخشی از سخنان این شهید عالیقدر با موضوع مقام شهید از نظر مکتب اسلام که در یکی از مجالسی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای بزرگداشت شهدا برپا شده بود ایراد کرده اشاره خواهیم داشت. «هر انسانی و به طور کلی هر موجود زنده ای دارای یک تولد است و یک مرگ. هر انسانی یک روزی از مادر متولد می شود و روزی هم از جهان رخت برمی بندد و به سراغ جهان دیگر می رود. هم موجودات جاندار و هم حیوانات این تولد را دارند و بعد هم این تولد به دنبال خودش مرگ دارد. هیچ موجود زنده ای نیست که روزی متولد شود و روز دیگر مرگ به سراغ او نیاید؛ اما ما یک نوع تولدهای دیگری داریم که این تولدها به دنبال خودش مرگ ندارد و این تولدها مانند تولد اول نیست که هر انسانی این تولد را دارد وهر موجود زنده و حیوانی هم آن تولد را دارد. این نوع تولد در اختیار همه کس نیست در انحصار انسان های ممتاز و افراد مشخص و معینی است و آن تولد، تولد شخصیت انسان هاست؛ مثلا روز مبعث با روز ولادت رسول اکرم (ص) تفاوتی که دارد این است که در روز ولادت پیغمبر خدا (ص) پیغمبر از مادر متولد شد اما در روز مبعث شخصیت پیغمبر تولد پیدا می کند. این نوع تولد در اختیار انسان ها نیست، و متعلق به انسان ها هم نیست و در انحصار جمع خاصی هم نیست. تولد شخصیت انسانهاست که به دنبال خودش مرگ ندارد. این تولد در بسیاری از انسان هایی که بتوانند موفق بشوند و به این مرحله برسند از طرق گوناگون و با استفاده از عوامل مختلف به وجود میآید؛ یکی از مهم ترین عواملش شهادت است. شهید با شهادت خودش تازه متولد میشود؛ ولی این که قرآن دارد روی این مسئله تکیه می کند «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» اصلا این فکر را نکنید که شهید مرده؛ خیر شهید زنده است؛ چرا قرآن روی این مسئله با این تأکید تکیه می کند؟ برای این که شهید با شهادت خودش تازه تولد پیدا کرده است، اما از آن نوع تولدی که مرگ را به دنبال ندارد حیات ابدی دارد و هیچ عاملی نمی تواند روی این تولد خط قرمز بکشد؛ بنابراین ما وقتی دربار شهید صحبت می کنیم یعنی یک انسانی که از انسان های دیگر جدا شده و به پرواز خود به سوی تکامل و ملأ اعلی و خدا ادامه داده آن قدر رفته و رفته و در یک مقام والایی قرار گرفته است که خداوند به زبان پیغمبرش حیات دائمی او را تضمین کرده و روی این مسئله تکیه کرده و به مردم می گوید حتی فکر نکنید که شهید مرده است. شهدا یک حیات دیگری دارند آن ها مرگی را انتخاب کردند با اراده خودشان که با انتخاب آن مرگ، تولدی پیدا کردند که به دنبال آن تولد، مرگ و نابودی و نیستی وجود ندارد و لذا وقتی یک بچه از مادر متولد می شود در یک خانواده تولد پیدا می کند برایش شناسنامه می گیرند این پسر کیه؟ پدرش کیه؟ و مادرش کیه؟ این تولد اولی است؛ در تولد اولی هر انسانی در یک محیط خانوادگی تولد پیدا می کند؛ در خانواد مشخص و در یک جمع محدودی قرار می گیرد؛ ولی در تولد دوم چطور؟ در تولد دوم آیا برای شهید شناسنامه می گیرند؟ بله اما وقتی می خواهند بنویسند این متعلق به چه خانواده ای است؟ مال کیه؟ می نویسند: مال اسلام است و هم جهان. این جا دیگر شهید آن چنان اوجی پیدا کرده که در این اوج آن چارچوب قبلی خانوادگی را در هم شکسته؛ دیگر متعلق به چنان پدر و چنان مادری نیست. متعلق به جامع انسان هاست و متعلق به اسلام و متعلق به خداست. کسی که خدا هم می گوید من خون بهای آن هستم، حالا به این ترتیب باید به پدران و مادران شهید تبریک گفت یا تسلیت؟ در جامعه امروزی که متأسفانه متأثر از دنیای غرب و شرق، مادی است و همه چیز را از این زاویه نگاه می کنند، وقتی در یک خانواده پسر می رود دیپلم می گیرد، لیسانس می گیرد، شغلی پیدا می کند، یک موفقیت این جوری پیدا می کند، پدر و مادر تبریک میگویند چرا؟ می گویند این بچه یک مرحله جلو رفته اما وقتی از یک خانواده بچه ای شهید میشود، اولین منادی خداست آن هم در کتاب آسمانی، آن هم به این صورت روی آن تکیه کرده، آن وقت باید به این پدر و مادر تبریک گفت یا تسلیت؟!. در صدر اسلام مادری جوانش را می فرستد به جبهه جنگ، این پسر می رود به جبهه. فرزند منحصر به فرد خانواده است. مادر این جوان دم در خانه ایستاده است که فرماند سپاه اسلام وقتی دارد رد می شود یک بقچه پیچیده کوچکی به او می دهد؛ می گوید این هم امکاناتی است که داشتم برای کمک به ارتش اسلام. چیزی در داخل آن بسته بود. این فرمانده می رود اتفاقا در بین راه یا درداخل جبهه اوایل جنگ با فرزند همین زن برخورد می کند؛ نمی داند آن زن مادر این جوان است. برایش نقل می کند که بله من با یک زن مسلمانی برخورد کردم و او ذخیره ای که داشت که همه امکاناتش بود، این را در اختیار ما قرار داد، برای کمک به ارتش اسلام. این جوان سؤال می کند و او خصوصیاتش را نقل می کند. جوان می گوید: این زن مادر من است و مرا به جنگ فرستاده و اتفاقا من فرزند منحصر به فرد او هستم. -مادرها تقاضا می کنم دقت بفرمایید- فرماند سپاه مراقب این جوان است میبیند در جبهه خوب می جنگد، ولی بعد از پایان جنگ یا قبل از پایان جنگ متوجه میشود که این پسر جوان ضربه سختی دیده و از اسب روی زمین افتاده و خون از بدنش جاری است. به سراغش میآید، جوان به او میگوید: اگر برگشتی به مدینه سلام من را به مادرم برسان و بگو من تا آن جایی که توانایی داشتم از اسلام و شرف پیغمبر حمایت کردم. وقتی جنگ خاتمه پیدا می کند فرمانده سپاه برمی گردد و به مدینه میآید؛ در خانه همان زن را در می زند این زن یعنی مادر آن جوان می آید دم در؛ وقتی می آید سلام می کند به این فرمانده. قبل از این که فرمانده حرفی بزند می گوید: تو آمدی به من تبریک بگویی یا آمدی تسلیت بگویی؟ می پرسد چطور؟ می گوید: اگر جوان من به شهادت رسید و خدا این شایستگی را به من داد که پرورش یافته دامان من فدای اسلام قرآن پیغمبر بشود و موجب بقای نام خدا در جهان بشود به من تبریک بگو؛ ولی اگر من این افتخار را نداشتم به من تسلیت بگو. می گوید حالا که این جور است به تو تبریک می گویم جوان تو به شهادت رسید؛ این یک واقعیت است. خاندان شهیدان! پدران! مادران! همسران! فرزندان! خواهران! برادران شهدا! ملت ما و ما در برابر شما حداکثر خضوع را داریم و ما می دانیم اگر امروز فریاد اسلام در این مملکت بلند است به خاطر فداکاری فرزندان عزیز شماست صریح عرض کنم اگر امام فریاد می زند و امام رهبری می کند مدیون فداکاری فرزندان شماست و خون عزیزان شماست اما این جمله را هم به شما عرض بکنم این خداست که بر شما منت گذاشته و این افتخار را به شما داده است این واقعیتی است که شما در گذشته مانند یکی از خانواده های معمولی زندگی می کردید، اما امروز این جور نیستید فرزند شما متعلق به شما بود اما امروز فرزندان اسلام هستند می دانید فردا بچه هایتان را کجا باید در قیامت پیدا کنید همسرانی که شوهرانتان را از دست دادید مادران و پدرانی که بچه هایتان را از دست دادید عزیزانی که شما هم پدرانتان را هم از دست دادید خواهران و برادرانی که برادرتان را از دست دادید می دانید فردا در قیامت بچه هایتان با چه کسانی میآیند در قیامت و کجا می توانید آنان را پیدا کنید؟ قرآن بیان می کند می گوید «یوم یدعی کل اناس بامامهم» در قیامت هر جمعی را با رهبر و امامش محشور می کنیم یعنی در قیامت با حضرت سیدالشهداء. امام شهیدان که پرچم شهادت در دست نازنینشان است محشور می شود و شهدا آن جا هستند و شما بچههایتان را آن جا پیدا میکنید همسرانتان را آن جا پیدا می کنید برادرانتان و پدرانتان را آنجا پیدا می کنید آن ها توی آن صف می آیند ساده نیست در قیامت شما به آن ها دسترسی پیدا میکنید البته طبق آموزههای اسلامیمان شهید هر چه شفاعت کند پذیرفته میشود. بدون شک شهیدانمان برای ما و برای اسلام افتخار آفریدند . انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، خاطرات رزمندگان و ایثارگران جنگ ایران و عراق، برگ دیگری از تاریخ ایران را روایت میکند؛ برگی که سختیها، شکیباییها و رشادتهای رزمندگان ایرانی را به تصویر میکشد که خواندن آنها خالی از لطف نیست. اشتیاق برای حضور در جبهه سید عباس شاهچراغی نماز جمعه تمام شد. بين دو نماز آيتالله سيد محمد باقر حكيم سخنراني كرده بود. او به دعوت سپاه پاسداران به دامغان آمده بود. حاج رمضان كه مصاحبت با علماي دين را دوست داشت از آقاي حكيم، امام جمعه و جمعي از دوستان براي ناهار دعوت كرده بود. در خانهي ايشان سفرهي سراسري بزرگي انداخته بود. در حد مقدورات خودش ،غذا آماده كرده بود. از خوشحالي روي پايش بند نبود. لحظهاي آرام و قرار نداشت. به او كه نگاه ميكردي اول لبخندش را ميديدي. گروه سي، چهل نفر مهمانها غذا ميخوردند و او خدمت ميكرد. همان وقت تلفن زنگ زد. وقتي گوشي را گذاشت گفت: «عزيزان ببخشيد الآن از جهاد زنگ زدن كه يه ماشين پُر از جنس را بايد هر چه زودتر به جبهه برسانم. خودتان صاحبخانه هستين. خداحافظ». اجازه هم نداد كسي از سر سفره براي خداحافظي بلند شود. چند روز خيلي فعاليت كرده بود. با نيسان جگرياش همهاش اين طرف و آن طرف ميرفت و تداركات ميرساند. كار عمليات فتحالمبين هم خوب پيش ميرفت. مراحل آن با موفقيت انجام ميشد. حاج رمضان غروب از راه رسيد. عقب ماشين او پُر از اسير عراقي بود. ده پانزده نفر دست بسته. دستهايشان را با زيرپيراهن خودشان محكم بسته بود. يك بسيجي را هم پيدا كرده بود تا كمكش كند. آنها را برد تحويل داد. به او گفتند: «تو به چه حقي رفتي اسير بگيري؟ وظيفهات چيز ديگري بود. اگه شهيد ميشدي چه؟»، در جواب آنها گفت : «وظيفهام را بهتر ميدانم». نزدیک اذان خسته و كوفته چايي درست كرده بودم. هنوز اولين ليوان را نخورده بودم كه آمد كنارم نشست. توي حرفهايش گفت: «اونم خدا رو شكر كه آيتالله حكيم خانه بود آمدم. اينم خدا رو شكر كه اين چقدر اسير گرفتم. از همه مهمتر خدا رو شكر كه انقلاب پيروز شد. فكرشو نميكرديم. » رفتار انسانی شهید رضا میرزاخانی در جبهه سید عباس شاهچراغی چفیه را از دور گردنش باز و عرق های سر و صورتش را خشک کرد. دو سه لیوان پیاپی آب خورد. چند نفس عمیق هم کشید و به کیسه گونی های جلوی سنگر تکیه داد. چشمش به دمپایی های پاره افتاد ، زیر لب با خودش گفت :« باز هم اینا پاره شدن.» آنقدر دویده بود که بعد از چند دقیقه هنوز نفس نفس می زد. چند لحظه استراحت سبب شد که سر تا پا خیس عرق شود، سید عباس که شاهد صحنه بود یک لیوان شربت آب لیمو درست کرد آمد سراغش و گفت: « هان بازم رفتی مأموریت دم غروبت را انجام بدی ؟» رضا گفت : «آری ولی امروز اوضاع فرق می کرد. تعدادشان خیلی بود و سرو صدای انفجار هم ...) سید گفت : «خب عشق همینه دربدری و بدبختی. » رضا گفت : « سید جان آخه اینکه عشق نیست حیوونا ترکش می خورن و کشته می شن پس فردا هم کسی شهادتشان را قبول نمی کنه!» سید گفت: « حالا کمی استراحت کن من می روم گاومیش را یه جا مهار کنم که هم جایی نرن و هم تو بتونی فردا صبح به بچه های گردان شیر بدی.» جاده فانوس حسین دولتی برای اجرای عملیات بدر نیاز به احداث جاده دسترسی از جزایر مجنون به سمت شرق بصره بود. که این جاده بعدا بنام جاده امام رضا نامگذاری شد. این جاده می بایست در داخل هور احداث شود. برای تسریع در عملیات احداث کار در سه شیفت انجام می گرفت. و لحظه ای عملیات آن متوقف نمی گردید. با توجه به اینکه عملیات احداث این جاده در دید دشمن بود امکان اینکه کامیونها در شب با چراغ روشن حرکت کنند نبود . به هین علت امکان برخورد کامیونها با یکدیگر و یا انحراف آنها به داخل هور بود. برای هدایت درست کامیونها به سمت احداث جاده، گروهی مسئول عملیات نصب 500 الی 600 فانوس در طرفین جاده بوده ا ند و در نقاطی که در دید دشمن بود نور می بایست استثار شود. که این به عهده گروه بود. وظیفه گروه این بوده است که قبل از غروب آفتاب فانوس ها را در طول مسیر احداث جاده نصب و فردا صبح بعد از روشن شدن هوا آنها را جمع آوری نمایند .که در این بین فاصله زمانی غروب تا طلوع آفتاب ممکن بود که به تعدادی از فانوس ها در اثر برخورد با کامیونها، اصابت ترکش و...آسیب برسد و منهدم شد که این گروه می بایست پس از جمع آوری فانوسها معایب آنها را از قبیل پاک کردن شیشه ها، تعویض شیشه های شکست، تعویض فتیله ها، ریختن نفت، روشن کردن آنها و مجددا نصب آنها قبل از غروب آفتاب بود .که این کار سختی بود و گاها عزیزانی که این وظیفه را انجام می دادند. به شهادت می رسیدند. نحوه شهادت رضا جامی احمد فیض ساعت حدود 4 بعد از ظهر فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) حاج مهدی مهدوی نژاد مجروح شده که شهید جامی ایشان را پشت موتور سوار کرد و به پشت جبهه انتقال داد به محض انتقال ایشان گردان را به طرف محل پاتک دشمن که طرف راست روستای النیریه بود حرکت کردیم. در مسیر، شهید جامی مسئول تدارکات گردان را با موتور دیدیم که پشت موتور گلوله آرپی جی را بار کرده بود گفتم کجا: گفت برای خط مهمات می برم،( که ظاهرا بعلت آتش شدید امکان مهمات رسانی با خودرو نبود و این شهید بزرگوار مهمات خط را با موتور تامین می کرد ) تقریبا 200 الی 300 متر جلوتر دیدم گلوله تانک مستقیم به موتور ایشان اصابت و شهید جامی از کمر به بالا هیچ نداشت و شهید محمد نقی فیض سریع با ماژیک روی پای ایشان اسم آن شهید بزرگوار را نوشت و موتور او هنوز در حال سوختن بود. سردار مهدوی نژاد در خصوص شهید جامی اینگونه می فرمایید. شهید جامی در جزیره شمالی جهت تدارکات جزیره جنوبی فداکاری زیاد از خود نشان داده بود . شهید صادقی (رئیس ستاد لشکر 17 علی ابن ابیطالب) او را به نام می شناخت. و از ما تقاضا کرده بود که هر روز باید امکانات و تدارکات را بصورت ستونی از تدارکات لشکر به جزیره جنوبی انتقال دهند. شهید جامی فرماندهی آنرا بعهده بگیرد ایشان غروب با ماشین بدون سقف این کاروان را هدایت و فرماندهی می کرد و با روحیه بالای خود از بین آتش دشمن می گذشت و خود را به خطوط مقدم در جزیره جنوبی در عملیات خیبر می رساند. با این شناخت نامبرده در عملیات بدر نیز تا آخرین لحظه تا زمان پاتک سنگین دشمن با تمام وجود از رزمندگان پشتیبانی می کرد و حتی با شجاعت و حرکت از روی دژ، روحیه بالایی در رزمندگان ایجاد می کرد. در لحظه ای که شهادت ایشان آن عزیز سفر کرده در بیمارستان به من اطلاع دادند به یاد جمله ای افتادم که پیوسته به من می گفت فلانی انسان حیف است که با یک گلوله کلاشینکف از دنیا برود باید با گلوله تانک باشد . قضا و قدر الهی رسول طحانی در عملیات رمضان متاسفانه ما خیلی جنازه های زیادی جا گذاشیتم و خیلی زیاد شهید دادیم. همه لشکرها در آنجا شرکت داشتند لشکر 27 محمد رسول ا.. ، لشکر 17 علی ابن ابی طالب، لشکر عاشورا، امام حسین(ع) همه بودند. در ان عملیات ما شکست خیلی بدی خوردیم و شهدای خیلی زیادی دادیم. دو روز بعد از عملیات، عراق سدی که در عراق بود شکست و آب آنرا درون منطقه رها کرد و تمام جاها را آب فراگرفت و جنازه های ما زیر آب و خاک ماندند و به مرور زمان تفحص هایی که انجام شد جنازه ها را در آوردند و تحویل ملت ایران دادند. من در آن عملیات مجروح شدم فکر می کردم جنازه من هم می ماند چون نصف بدنم تکه تکه شده بود، طرف راست بدنم از سر تا پا کلا سوخته بود و شکمم هم پاره شده بود که دست داخل آن می رفت. ده دقیقه بعد از اینکه من مجروح شده بودم گلوله تانک مستقیم به کنارم برخورد کرد. و بدنم کاملا تکه تکه شده بود. برادرم هنگامی که دید گلوله تانک کنار من خورده کنارم آمد. او 50 الی 100 متر جلوتر از من بود. من آن زمان آرپی جی زن بودم و دو کمک آرپی جی زن و یک بیسیم چی نیز همراه من بودند. هنگامی که برادرم سمت ما آمد نمی دانست کدام یک از جنازه ها مربوط به من است. چون بدنم تکه تکه شده بود. با گریه و زاری بالای سر همه جنازه ها می رفت و می گفت ناصر. بالای سر من که رسید یکدفعه گفتم رسول، دیدم زد زیر گریه چون مرا نمی شناخت، صورتم کامل سوخته بود گفتم هیچ کاری نکن فقط تو رو بخدا مرا یک جور برسان عقب، گفت چه جوری برسانم ایجا کسی نیست تا ده دقیقه بعد دیدیم یک تویوتا که مهمات آورده بود از طرف پائین آمد. دو نفر بودند وقتی بما رسیدند داداشم از آنها خواهش کرد و گفت که برادرم زنده است. آنها از پشت ماشین مهمات را خالی کردند و ما را پشت تویوتا گذاشتند تا مارا به عقب برسانند. من فقط منتظر بودم تا پاسگاه زید را ببینم و خیالم راحت شود. بعد از 10 الی 15 دقیقه ای که تویوتا حرکت کرد یک آمبولانس آمد ما را به امبولانس منتقل کردند و حرکت کردند. صد متری ما بودند که تویوتا را زدند و هر دوی آن بردارها شهید شدند. خدا آنجاست خواست که ما شهید نشویم. در آمبولانس که بودیم باز من منتظر بودم تا برجکهای پاسگاه زید را ببینم. تقریبا دو سه ساعتی کشید تا به آنجا رسیدیم. آنجا من بیهوش شدم و اصلا متوجه چیزی نشدم تا اینکه کنار هواپیما به هوش آمدم و دیدم که برادرم رسول بالای سر من است. رسول گفت می خواهند شما به پشت خط را اعزام کنند. گفتم چند روز است اینجا هستم. گفت سه روز اینجا بودی و عمل های اولیه را انجام دادند و حالا می خواهند تو را به تهران اعزام کنند. ما را روی برانکارد خوابانده بودند و سوار هواپیما کردند. برادرم به خلبانها التماس می کرد که این کسی را ندارد و اجازه بدهید تا من هم با او بیایم تا بالاخره قبول کردند. وقتی رسیدیم ما را دوباره سوار آمبولانس کردند و بردند بیمارستان امام خمینی، بعد از یک روز مرا در بخش ICU بستری کردند. من دیگر بیهوش شدم و تا 6 ماه بیهوش بودم. انتقال مجروحین با موتور حمید شحنه آقايی به اسم ابراهيمی که فکر می کنم الان سردار است و فرمانده گروه 10 محرم است. ايشان را در صحنه عقب نشينی در عملیات رمضان ديدم. روی يک موتور تريل هوندا سوار شده بود. يک فانوسقه اي را هم باز کرده بود و محکم دور کمرش بسته بود ، می رفت جلو خاکريز های کوچکی که در خط مقدم وجود داشت. هر چه مجروح بود مثل بچه بلند ميکرد و می گذاشت روی موتورش، بعد خودش هم سوار مي شد و کمر خودش و کمر مجروع را با فانوسقه وصل ميکرد. ديگه خيالش جمع بود که اين مجروح در حين برگشتن نمی افتند.حداقل هفت، هشت مورد را تا موقعی که به خاکریز دژ برسیم دیدم. به سرعت به سمت پاسگاه زید می آمد. در جای که خاکریزها بلند بودند و بچه ها در آنجا جمع بودند به محض اينکه به اين خاکريز ها می رسيد از حولش که زودتر برگردد پيش بقيه مجروح ها، فانوسقه را باز مي کرد و مجروح مينداختش زمين باز دوباره اين کار را ادامه می داد. تا مبادا در موقع عقب نشینی مجروحی در خط مقدم جا بماند. انتهای پیام /
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در حالی که رئیس جمهور وقت ایران در سال 66 به سازمان ملل رفته بود آمریکا به منظور تحت الشعاع قرار دادن سخنان وی؛ حملهای به کشتی باربری ایرانی را در دستور کار قرار داد. کد خبر: ۲۵۹۸۷۳ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۶:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در زمانی که ملت شهید پرور ایران هفت سال مقاومت و دفاع مقدس و مظلومانه خود را پشت سر می گذاشت، درست در 31 شهریور 1366 زمانی که رییس جمهور ما به منظور رساندن ندای مظلومانه این ملت در سازمان ملل حضور یافته بود، امپریالیزم آمریکا به منظور مخدوش نمودن روند فعالیت های دبیر کل سازمان ملل در شناسایی متجاوز و تحت الشعاع قرار دادن حضور ایشان در سازمان ملل و نیز جهت سرکوب نمودن صدای رسای ملت قهرمان ایران، دست به جنایت تازه ای زد و با حمله به کشتی صرفا باری – تدارکاتی (ایران – اجر) که در تملک نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در آب های آزاد بین المللی در مسیر بندرعباس به بوشهر حرکت می نمود به بهانه ای واهی و اینکه در خلیج فارس مشغول مین گذاری بوده است سند تازه ای از جنایات خود را به افکار بیدار جهانیان ارایه داد. پی آمد این حادثه پنج شهید و چهار مجروح از سی سرنشین این کشتی باربری بود که جملگی از پرسنل فداکار نیروی دریایی بودند. آمریکا به این جنایات اکتفا نکرد و با جلوگیری از کمک رسانی به خدمه کشتی آسیب دیده «ایران – اجر»و نیز جلوگیری از یدک کشی ایران به تجاوز خود تداوم بخشید. تروریست ها و دزدان دریایی از این هم پا فراتر نهادند و با ربودن 25 خدمه این کشتی ماهیت پلید خود و نیز جانبداری بی چون و چرای خود از رژیم عفلقی عراق را به ثبوت رساندند. آمریکا با اقدامی شتاب زده کشتی تجاری «ایران – اجر»را منهدم نمود تا ضمن محو این سند جنایت، سرپوشی بر حقانیت جمهوری اسلامی در نزد افکار عمومی جهان بگذرد و خوی وحشیانه خود را هرچه بیشتر به اثبات برساند. اقدام آمریکا در حمله به کشتی «ایران- اجر» و انهدام این کشتی غیر نظامی نقص آشکار تمام قوانین و کنوانسیون های بین المللی حقوقی دریاهاست. انتهای پیام/
شهید ستاری به روایت فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتمالانبیاء
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، در 200 سال گذشته، یعنی از زمان «فتحعلی شاه قاجار» به بعد، نزدیک به یک میلیون کیلومتر مربع از خاک ایران جدا شده است؛ اما برخلاف پشتیبانی قدرت های بزرگ از رژیم بعث عراق در دوران جنگ تحمیلی، روند مذکور ادامه پیدا نکرد و سرفصل جدیدی از تاریخ ایران را به ثبت رساند. در این جنگ، با رشادت های مثال زدنی و به یادماندنی رزمندگان ایرانی، نه تنها یک وجب از خاک ایران در دست نیروهای عراقی باقی نماند، بلکه عراق به عنوان کشور متجاوز به دنیا معرفی شد.
پوشش نفتکش ها؛ نمونه ای از «طراحی دفاعی» ستاری
در روزهای دفاع مقدس بزرگ ترین مشکل کشورمان فروش نفت و حفظ معیانات نفتی از دست حمله نظامی نیروهای بعثی صدام بود. از آنجا که فروش نفت برای کشور بسیار ضروری و منبع تأمین اعتبار ارزی و ریالی برای امور جاری و نیز نیازمندیهای جنگ تحمیلی بود، دشمن بعثی و حامیان او از جمله امریکا، بشدت سعی داشتند تا با انهدام کشتیهای تجاری و نفتکشها در روند تجارت بینالمللی ایران اخلال کنند.
شهید ستاری با آگاهی از هدفهای خصمانه و تخریبی دشمن، به ایجاد شبکههای به هم تنیده پدافندی و گشت همیشگی هواپیماها مصمم شد. او با اسکورت کامل و دفاع مستمر و جانانه نیروی هوایی از این منابع حیاتی، جهان را به تعجب واداشت. در طول جنگ تحمیلی، حفاظت از این منابع اقتصادی، از اقدامات و جانفشانیهای عقابان تیزپرواز و کارکنان پدافندی نیروی هوایی، با فرماندهی و مدیریت این شهید بزرگوار بود.
نگهداری مجتمع پتروشیمی بندرامام، حفاظت از میدان گازی کنگان و مواردی نظیر اینها یادآور اقدامات و جانفشانیهای عقابان تیزپرواز و پرسنل پدافندی نیروی هوایی تحت فرماندهی و مدیریت این بزرگوار همیشه به یادماندنی است.
ستاری فرمانده مبتکر پدافندی
سورنا ستاری فرزند شهید ستاری در خصوص طرح های ابتکاری آن فرمانده نابغه نیروی هوایی می گوید: «شبکه کردن رادارهای کشور در زمان جنگ که میلیاردها دلار خرج داشت و با صد میلیون دلار انجام شد که صدها رادار کوچک و بزرگ را در شبکه وصل کنیم و در سیستم دفاعی استفاده شود از ابتکارات و اقدامات ارزشمند شهید ستاری است.»
ناگفته هایی از نقش شهید ستاری در پدافند هوایی
فرزاد اسماعیلی که از شاگردان شهید ستاری در دانشگاه هوایی بوده است، در خصوص شهید ستاری و نقش وی در عملیات های دفاع مقدس می گوید: «اگر نیروهای جوان تر این افتخار را نداشته اند که در جنگ حضور داشته باشند، اما حلاوت زنده نگه داشتن خاطرات دفاع مقدس، از جنس حلاوت حضور در دفاع مقدس است. درست مثل پاسداشت عاشورا و تاسوعا.
فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء ادامه می دهد: خداوند در قرآن تصریح فرمودند که من، عدد زیاد دشمن را در نظر شما (مسلمانان) کم جلوه دادم و تعداد کم شما را در چشم دشمن زیاد به نظر آوردم. برای ما در عملیات والفجر 8 این آیه تکرار شد. راه کنشی (تاکتیکی) که شهید ستاری در این عملیات بر اساس نبوغی که داشت مورد استفاده قرار داد، منحصر به فرد بود. ما اصلاً تا دوره جنگ، چیزی به نام «پدافند متحرک» نداشتیم، ولی شهید ستاری چندین شیوه را هم زمان به مرحله اجرا در آورد. یکی از ابتکارات شهید ستاری در دوران دفاع مقدس، آن بود که طرح خاموش بودن رادار جستجوی هاوک را به اجرا گذاشت. مشکل آن بود که در زمان حمله این رادار به دلیل کارکردی که داشت، خیلی زود مورد توجه قرار می گرفت و از سوی دشمن تلاش می شد تا خیلی سریع مورد هدف قرار گیرد.
اسماعیلی همچنین ابراز می کند: شهید ستاری در رادار بندر امام، بر اساس طرح «زمان بندی» به محض کشف هواپیما، دستور خاموش کردن رادار مادر را به صورت لحظه ای صادر می کرد. در این شرایط با روشن شدن رادار جستجو و ره گیر هاوک و مشخص شدن سمت و زاویه، عملاً این امکان را که دشمن بتواند با شناسایی رادار مادر، تهدید اولیه هواپیماهایش را از بین ببرد، سلب می کرد. پیروی از این شیوه است که منجر می شود در عملیات والفجر هشت بیش از 70 فروند هواپیما و بالغ بر 10 فروند بالگرد دشمن ساقط شود.»
دستور ستاری برای استفاده از رادار هایپاور
احمدی یکی دیگر از همرزمان شهید ستاری درباره عملکرد این شهید در زمینه های پدافندی در دوران جنگ تحمیلی می گوید: «شهید در تمام اجزاء پدافند اشراف داشتند و دستورات ایشان دستوراتی سازنده و به جا بود. در روز اول عملیات والفجر هشت خاطرم هست که ما روزی که سایت را آوردیم جناب حمیدیان در آنجا حضور داشتند و به محضی که ما وارد سایت شدیم منطقه را بمباران کردند.»
او ادامه می دهد: «آن روز تعدادی از دستگاه های ما در آنجا آسیب دید و فرمانده سایت که آقای تهرانچی بودند ترکش خوردند. شهید ستاری پشت تلفن به ما گفتند برو فلان کار را انجام بده. گفتم: «آقا چشم من نمی بینه.» شهید ستاری گفت: «هرچی که من میگم رو انجام بده و کاریت نباشه.» گفتم «چشم»، و بنا به دستور ایشان ما برای اولین بار تاکتیک به کارگیری رادار هایپاور بدون تجهیزات را استفاده کردیم و نتیجه کار، موفقیت آمیز بود. ما با استفاده از این تاکتیک توانستیم برای عملیات رزمی که در منطقه انجام می شد با سرعت فوق العاده تغییر تاکتیک بدهیم و با این کار، موقعیت ما حفظ شد.»
انتهای پیام/اخبار دفاع مقدس
, دفاع مقدس
, وصیت نامه های شهدا
, عملیات دفاع مقدس
, مدافعان حرم
, شهدا
ادامه مطلب
هلا! میروم تا که منزل به منزل؛ برای تو از عشق، پیمان بگیرم
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یازدهم ماه محرم الحرام، یعنی روز تجلیل از اسرا و مفقودان، یادآور مظلومیتهای اسوه و قلّه صبر و مقاومت، حضرت زینب کبری(س) است؛ مظلومیتهایی که از شام غریبان به اوج رسید و در شعر شاعران آئینی ایران زمین و روضه های منظوم مداحان اهل بیت(ع) هم جلوه گر است.
باید گفت نهضت امام حسین(ع)، از آن جهت زنده ماند که راویان و پیام رسانانی مانند حضرت امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) داشت.
از این رو وقایع اسارت خاندان اهل بیت (ع) و پیام رسانی حضرت امام سجاد (ع) و حضرت زینب(س) در کنار مظلومیتهای فراوان آنان پس از واقعه عاشورا، از جمله نکاتی است که در شعر شاعران آئینی مورد اشاره قرار گرفته است.
شاید بتوان گفت که یکی از مشهورترین اشعار در این زمینه، شعر «سِرِّ نی» از قادر طهماسبی، متخلص به «فرید» است که نبودن حضرت زینب (س) را سبب «ماندن کربلا در کربلا» میبیند و در بخشی از شعر خود چنین میسراید:
سِرِّ نی در نینوا می ماند؛ اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
حبیب الله چایچیان هم از دیگر شاعرانی است که شام غریبان خاندان شهدای کربلا و مظلومیت حضرت عقیله بنی هاشم (س) را چنین به تصویر می کشد؛ شعری آتشین که از زبان امام سجاد(ع)، آن حال و هوا را توصیف می کند:
خیمهها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماری ام، آتش پرستارم شده
ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم
از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده
پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین
امشب اما جای او آتش علمدارم شده
ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز
مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده
جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند
در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده
من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع
از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده
بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست
دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟
جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت
مردم چشمان من تنها وفادارم شده
گر گلستان شد به ابراهیم آتشها ولی
سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده
شعلههای کربلا آتش به جانم زد «حسان»
آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده
و این نیز شعری از علی صالحی که آغاز هجرت زینب کُبری (س) را از کربلا و بدون حضور برادر اینچنین نوحه می خوانَد:
آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
سنگها بال زنان سوی برادر می رفت
آسمانها و زمین داشت به هم می پیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت
ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سرها به روی نیزه ی لشکر می رفت
خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت
از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت
نیمه شب با عجله داشت خبر را می برد
یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت
محمد رسولی هم، سفر حضرت زینب (س) با سر برادر را سفری عاشقانه می خوانَد و چنین نوحه سرایی می کند:
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر ِانبوهِ نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
حسین! خونِ حلقوم ات آبِ حیات است
من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
رسیده کجا کار ِزینب که باید
سرت را من از این و از آن بگیرم
کمی از سر ِنیزه پایین بیا تا
برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم
تو گفتی که باید بسوزم، بسازم
به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم
قرار ِمن و تو شبی در خرابه
پی ِگنج را کُنج ِویران بگیرم
هلا! می روم تا که منزل به منزل
برایِ تو از عشق پیمان بگیرم
غلامرضا سازگار متخلص به «میثم» هم به عنوان یکی از پیشکسوتان و مفاخر شعر آئینی، اشعار متعددی در این مناسبت جانسوز دارد که تنها به بیان یکی از آنها بسنده می کنیم:
آفرینش از صدای واحسینا پر شده
گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین
ماه! خاکسترنشین شو، آسمان، با من بسوز
کز تنور آید به گوشم صوت قرآن حسین
شعله آتش برآید از دل آب فرات
خونْ جگر دریاست، بر لبهای عطشان حسین
مهر، از دریای خون بگذشته و کرده غروب
ماه، تابد از فلک بر جسم عریان حسین
نیزه ها شمشیرها کردند جسمش چاک چاک
اسبها دیگر چه می خواهند از جان حسین
نیست آثاری دگر از بوسه ی خون خدا
جای سیلی مانده بر رخسار طفلان حسین
همسر خولی نگه کن بر روی خاک تنور
اشک غربت می چکد از چشمگریان حسین
باغبان وحی، کو؟ تا بنگرد یک نیمروز
گشته پرپر، اینهمه گل از گلستان حسین
آتش از روز ولادت در درونش ریختند
«میثمِ» دلسوخته شد، مرثیه خوان حسین
مهدی پورپاک هم از زبان حضرت عقیله بنی هاشم (س)، مرثیه ای استخوان سوز با امام حسین (ع) دارد:
خبری نیست از تو و کفن ات
یوسف من کجاست پیرُهن ات
یادگاری ز جنگ حک شده است
مُهری از سمِّ اسب روی تن ات
تا خود حشر بر سنان لعنت
که فرو کرده نیزه در دهن ات
پیرمردان ناتوان حتّی
با عصا می زدند بر بدن ات
همه جا را سیاه می دیدی
به فدای نفس نفس زدن ات
استخوانهای سینه ی تو شکست
شمر وقتی که روی سینه نشست
آینه بودی و ترک خوردی
از همه بی هوا کتک خوردی
قتلگاهت نگو که غوغا بود
سر پیراهن تو دعوا بود
کاش مادر نبود در گودال
از بد روزگار امّا بود
و اکنون شعری جانسوز از علیرضا خاکساری را به نظاره می نشینیم:
انگار که ختم غائله می کردند
با حکم امیر ولوله می کردند
با چکمه و یا که اسب تازه نفسی
بر روی تن تو هروله می کردند
یک عده ی هرزه، لاابالی، رقاص
بالای سر تو هلهله می کردند
یک عده که از فرات بر می گشتند
آب تعارف شمر و حرمله می کردند
کعب نی و تازیانه و سر نیزه
آماده برای قافله می کردند
ای کاش برای حفظ حرمتها هم
تعیین حدود فاصله می کردند
در شام کسانی که سرت چرخاندند
از شمر تقاضای صله می کردند
اگرچه این مصیبت عظمی را پایانی نیست؛ اما این گفتار را با شعری از محمد فردوسی به پایان می آوریم؛ شعری که پایان بخش ۱۱ شب عزاداری امام حسین (ع) و یاران و اصحاب باوفا و خاندان مظلومش است و اشاره ای هم به صاحب عزای حقیقی این نوحه های انسان ساز دارد:
از لحظه ای که با تو شدم آشنا حسین
احساس می کنم که شدم از شما حسین
وقت تولّدم که مؤذّن مرا گرفت
در گوش من به جای اذان گفت یا حسین
آسوده خاطرم ز عذاب و فشار قبر
آنجا حساب آن دو ملک هست با حسین
رغبت نمی کنم که روم جای دیگری
وقتی که هست نزد تو دارالشّفا حسین
هر کس برای ماتم تو گریه می کند
باشد به زیر پرچم خیرالنّسا حسین
هرکس که خرج کرده خودش را برای تو
ترسی ندارد از غم روز جزا حسین
دارم امید اینکه شما بعد مُردنم
خاکم کنید در حرم کربلا حسین
نزدیک یازده شب است آقا گذشته است
امّا ندیده ام رخ صاحب عزا حسین
امشب بیا دعا بنما منتقم رسد
تا که شَوَم ز مهر تو حاجت روا حسیناخبار دفاع مقدس
, دفاع مقدس
, وصیت نامه های شهدا
, عملیات دفاع مقدس
, مدافعان حرم
, شهدا
ادامه مطلب
پدرم با مال و جانش از نهضت امام دفاع میکرد
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مهرماه سال 1359 بود که خبر شهادت احمد زمردکار از خیران برهه انقلاب میان بازاریان صنف طلا و جواهر تهران منتشر شد. وی که از پیشکسوتان بازار تهران و خادم افتخاری حرم امام رضا(ع) بود، از قیام 15 خردادماه سال 1342 گرفته تا شروع جنگ در مناطق غربی کشور فعالیت میکرد و عاقبت در یکی از مأموریتها وقتی میخواست محمولهای از دارو را به دست شهید چمران برساند، در مسیر قصر شیرین به شهادت رسید.
در پرونده جهادی شهید زمردکار فعالیت در قیام 15 خرداد 42 هم دیده میشود. ایشان متولد چه سالی بودند؟ کمی از خانوادهتان بگویید.
پدرم هنگام شهادت در اوایل جنگ تحمیلی 52 سال داشت. متولد سال 1307 بود. ما سه برادر و یک خواهر هستیم و یک برادر و خواهر ناتنی هم داریم. مادرمان افسر مکری در تمام مراحل فعالیتهای پدرم، با ایشان همکاری میکرد و در کنارش وظیفه تربیت بچهها را هم بر عهده داشت.
شهید زمردکار چطور با نهضت حضرت امام آشنا شدند؟
پدرم اصالتاً همدانی است، اما محل زندگی ما در خیابان ظهیرالاسلام واقع در میدان بهارستان تهران بود. این محله نزدیک به مراکز اصلی راهپیمایی و تظاهرات مردمی بود. پدر بازاری بود و جو مذهبی آنجا کمک میکرد که ایشان هم وارد فعالیتهای سیاسی و ضدطاغوتی شود. زمان طاغوت گروههای مختلف انقلابی تشکیل میشدند که پدر من هم عضو گروه مبارزان شد و از همین طریق فعالیتهای انقلابیاش را انجامداد. ما خیریهای به صورت درمانگاه به نام جواد الائمه(ع) به متراژ هزار و 400 متر در خیابان جمهوری نرسیده به بهارستان کوچه شهید مراغهای داشتیم که تمام کارهای خیریه در آن انجام میشد و پدرم از طریق برادرش و تعدای از دوستان در آن درمانگاه خیریه به فعالیتهای متعددی میپرداخت. بعد از انقلاب و شروع جنگ، پدر، عمویم و دوستانش در بازار تهران تنها کسانی بودند که غذا میپختند و برای رزمندهها آذوقه و دارو میفرستادند. در کنارهمه اینها پدرم از طریق هیئت همدانیها واقع در خیابان ری به مردم مستضعف و محروم هم کمک میکرد.
چطور حاج احمد به فکر دایر کردن درمانگاه خیریه افتادند؟
اولین درمانگاه خیریه در ایران زمان آیتالله بروجردی در مشهد افتتاح شده بود. پدر من هم دوست داشت برای کمک به مردم درمانگاه خیریهای راهاندازی کند. برای همین با کمک دوستانش تصمیم میگیرد درمانگاهی در تهران بازگشایی کند. با وجود مسائلی که در زمان طاغوت بود، جواز درمانگاه خیریه را صادر نمیکردند. همچنین پزشکانی که مطب خصوصی داشتند برای ایجاد درمانگاه خیریه مخالفت میکردند. چون فعالیت درمانگاه به ضرر کسب وکارشان بود. با این وجود پدرم با پشتکاری که داشت توانست جواز ساخت این درمانگاه را بگیرد و در این کار هم موفق شد. تمام خدمات بهداشتی و درمانی این درمانگاه به صورت رایگان در اختیار مردم گذاشته میشد.
در همین درمانگاه هم فعالیت انقلابی میکردند؟
پدرم خدابیامرز از قیام 15 خرداد سال 1342 فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کرده بود. در این مسیر هم کمک مالی میکرد و هم جانی، اما با شروع انقلاب فعالیتهایش تشدید شد. سال 57 ایشان از خوراکی گرفته تا دارو و درمان، پوشاک، البسه و... را از شهرستانها جمع میکرد و برای کمک به مستمندان و مردم محروم ارسال میکرد. دقیقاً یادم است اولین کامیون ساعت 8 شب از شهری در جنوب کشور به تهران رسید. آن زمان منزل مرحوم آیتالله طالقانی در پیچ شمیران بود. ایشان دستور میدهند در مورد مکان درمانگاه خیریه ما تحقیقی داشته باشند. بعد که از صحت و سقم کار درمانگاه مطمئن میشوند، فعالیتهای پدرم را تأیید میکنند و دستور میدهند کامیونها به طرف درمانگاه خیریه جوادالائمه سرازیر شوند. آنقدر جنس میآمد که گاهی دوستان تا ساعت 8 صبح روز بعد فقط تخلیه بار انجام میدادند. آن زمان آقای دکتر پیشبین رئیس تولید دارو بودند و با پدر یک دوستی نزدیکی داشتند. از طریق ایشان قرار شد یکسری از دانشجویان داروسازی که با تعطیلی دانشگاه روبهرو شده بودند بیایند و در این درمانگاه خیریه تمام اجناس درمانی را در هر اتاقی به صورت تفکیک شده انبار کنند. این جوانها به صورت 24 ساعته و شیفتی در درمانگاه خیریه جوادالائمه به صورت رایگان فعالیت میکردند. خالههای خودم هم از صبح تا شب برای 40 نفر غذا میپختند. ما دو آمبولانس داشتیم. وقتی با تلفن اعلام میکردند در جایی دارو مورد نیاز است، سریع این آمبولانسها با تجهیزات کامل اعزام میشدند.
خود شما هم همراه پدر فعالیت میکردید؟
من فرزند ارشد خانواده بودم و در بسیاری از کارها پدر را همراهی میکردم. از نزدیک شاهد خیلی از فعالیتهای ایشان بودم. زمانی که انقلاب شد من 17 سال داشتم. البته بعضی از خاطرات پدر را از نقل مرحوم مادرم به یادگار دارم.
شهید علاوه بر کمک به انقلابیها، در کارهای خیر دیگری هم دست داشتند؟
بله، ایشان هر کاری از دستش برمیآمد برای مستمندان انجام میداد. مثلاً عروس و دامادهایی که وسعشان نمیرسید مراسم بگیرند را زیر بال و پرشان میگرفتند. یادم است در محیط درمانگاه برایشان مراسم عروسی میگرفت. مادرم هم در کار خیر به پدرم کمک میکرد. خدا بیامرز مادرم 20 تا 20 تا چادر عروسی میدوخت و به نوعروسها هدیه میداد. پدرم همیشه یک حسابدار با خودش داشت که بتواند کارهای خیرش را مدیریت کند. یک روز حسابدارش بیمار شده بود و نتوانست همراهش بیاید. از من خواست همراهش باشم. با هم تا منطقههایی که پای کوه دماوند بود و یکسری خانههای کاهگلی در آنجا قرار داشت رفتیم. آنجا مردم نیازمندی بودند که پدر برایشان اجناسی برده بود. خودش میرفت و تکتک جنسها را تحویلشان میداد. یا برایتان از افطاریهایی بگویم که شهید حاج احمد به مردم مستضعف در ایام ماه رمضان میداد. یادم است پدر میگفت باید سر سفره همه چیز به طور مفصل گذاشته شود و مهمانان خدا کم و کسری سر سفره حس نکنند و میگفت بهترین سفره باید برای افطاری پهن شود و حتی به ما گوشزد میکرد برویم هر چه کارگر در محله و خیابان هست دعوت کنیم تا بیایند از این سفره خدا استفاده کنند. هر وقت پدر به مأموریتی میرفت قبل از آن در نمازهایش با خدا راز و نیاز میکرد و قبل از رفتن آخرین مأموریتش مادر راز و نیاز پدر را شنیده بود که قاطعانه شهادت را در نیمه شب از خدا طلب میکرد.
شهادت حاج احمد چطور رقم خورد؟
جنگ که شروع شد، حاج احمد برای جبههها آذوقه و دارو تهیه میکرد. در یک عملیات دو آمبولانس را پر از دارو میکنند و پدر و عمویم با چند دکتر و برادر دومم حسین زمردکار به سمت جبهههای غرب راه میافتند. آنها میخواستند این محموله را به قصر شیرین ببرند و به دست شهید چمران برسانند. حتی در مسیر رفتن هواپیماهایی را که برای بمباران تهران آمده بودند دیده بودند. آنها در جاده آوج نرسیده به شهر همدان تصادف میکنند و پدر و عمویم در اثر همین اتفاق حین مأموریت جنگی با دکتر جراحی که با همسرش از جبهه غرب بر میگشتند به شهادت میرسند. ما خبر شهادت را از طریق مردم که از آسیب بمباران مهرآباد به درمانگاه پناه آورده بودند شنیدیم. سریعاً گروه صنف در انتقال اجساد به تهران اقدام کرد. در اثر این حادثه چهار نفر به شهادت رسیدند. آن زمان کمیتهای در خیابان فردوسی قرار داشت که کارشان تعقیب و گریز با منافقان بود. به پدرم هم پیشنهاد داده بودند فرمانده آنجا شود که که قبول نکرد. وقتی پدر و عمویم شهید میشوند، جزو اولین شهدای صنف بازار محسوب میشدند. یک هفته بازار تهران به خاطر شهادت این بزرگواران تعطیل شد. در مراسم ختم این دو شهید خیلی از شخصیتها از جمله نزدیکان امام مثل مرحوم آقای رفسنجانی حضور داشتند. پدرم چون همیشه در مأموریتهای کاری بود ما خیلی نگرانش میشدیم ولی همیشه صحبتهایشان سرشار از امید بود و میگفت باید نظام به هر نحوی که امکان دارد حفظ شود.
گویا با گذشت 38 سال هنوز درمانگاه خیریه جوادالائمه(ع) همچنان فعال است؟
بله، بعد از شهادت پدر، مادرم در مدیریت درمانگاه تا سال 82 که زنده بود فعالیت میکرد. پدر در وصیت خودش عنوان کرده بود اگر فرزندانم نخواستند فعالیت درمانگاه را ادامه دهند میتوانند درمانگاه را جمع کنند ولی ما درمانگاه را وسعت دادیم و امروز طبقه پایین درمانگاه به صورت کلینیک تخصصی دایر است و دکتر زنان، ارتوپد، دندان پزشکی و... در این درمانگاه به صورت رایگان به مردم خدمات درمانی و بهداشتی ارائه میدهد. ما فرزندان حاج احمد تصمیم گرفتیم درمانگاه را به صورت وقفی در اختیار عموم مردم بگذاریم و این فعالیت نسل به نسل با مدیریت خانواده زمردکار بچرخد و راه پدر ادامه داشته باشد تا مثلاً اگر یک روز نبیره من خواست آن را بفروشد حق چنین کاری را نداشته باشد.
اگر به شما بگویند امثال شهید حاج احمدها دلبستگی کمی به خانواده داشتند پاسختان چیست؟
پدرم دلسوز خانوادهاش بود، اما آرمانهایی هم داشت که در کنارش باید خیلی از دلبستگیها را کنار میگذاشت. پدر به خاطر فعالیتهای انقلابی خیلی به مأموریت میرفت و اصلاً تهران نمیماند. بیشتر در شهرستانها بود. ما بعضی اوقات پدر را شش ماه به شش ماه نمیدیدیم و هر وقت میخواستیم پدر را ببینیم خودش تماس میگرفت که من فلان جا هستم و به مادر میگفت بچهها را بیاور ببینم. پدر از معدود بنکدارهای تهران بود، اما مغازهاش در بازار تهران، پاساژ فروردین دست شاگردهایش میچرخید. چون خودش را وقف فعالیتهای انقلابی کرده بود.
در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
برخی فکر میکنند نقش اصناف در جنگ، صرفاً یک نقش پشتیبانی و تأمین آذوقه بود، در حالی که تاریخ هشت سال دفاع مقدس نشان میدهد اصناف تأثیر زیادی در جنگ داشتند بدون اینکه چشمداشت مالی و انتظاری از کسی داشته باشند. ما بچه بودیم و همیشه از نبود پدر به مادر شکایت میکردیم ولی الان دارم میبینم اگر این از خودگذشتگیها و شهدای اصناف یا شهدای 72 تن یا شهدای دولت نبودند الان این انقلاب استمرار پیدا نمیکرد. اگر اینگونه افراد در جامعه باقی میماندند مملکت ما با وضع اقتصادی بهتری روبهرو میشد و بسیاری از مشکلات مردم حل میشد.
منبع: روزنامه جواناخبار دفاع مقدس
, دفاع مقدس
, وصیت نامه های شهدا
, عملیات دفاع مقدس
, مدافعان حرم
, شهدا
ادامه مطلب
عقب نشینی از پاتاق
ادامه مطلب
ورود نیروهای کمیته انقلاب اسلامی به آبادان
ادامه مطلب
شکار «میگ 25» با ضدهوایی ساخت سپاه
ادامه مطلب
حیات ابدی مجاهدین در راه خدا در سایه شهادت متجلی می شود
ادامه مطلب
روایتی از جاده فانوس
ادامه مطلب
تجاوز آمریکا به کشتی باربری ایران
ادامه مطلب