دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

روشمار دفاع مقدس (17 تیر 1395)

 

17 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 2 شوال 1436 هجری قمری و 7 جولای 2016 میلادی

روشمار دفاع مقدس (17 تیر 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (17 تیر 1395)

• شهادت آیت‏ الله "محمدمهدی ربانی املشی" عضو فقهای شورای نگهبان (1364 ه.ش)

• شهادت شهید قاسمعلی صادقی (1364 ه.ش)

• شهادت محمدحسین اسماعیلی، جانشین واحد پرسنلی لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) (1365 ه.ش)

• پاکسازی کامل مریوان تا 10 کیلومتری آن توسط سپاه، ارتش و پیشمرگان مسلمان کرد (1359 ه.ش)

• درگذشت فقیه جلیل و محقق فرزانه آیت الله "سید محمدحسین حسینی تهرانی" (1374 ه.ش)


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 17 تیر 1395  ] [ 6:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد

 

وقتی حاج احمد و همراهانش رفتند و دیگر خبری از آنها نشد؛ حاج همت خیلی نگران شده بود. یاد اتفاقی که مدتی پیش در منزل حاج‌احمد رخ داده بود، افتادم. با خودم گفتم نکند حرفهای آن شب حاج احمد واقعیت داشته باشد؛ برود و دیگر برنگردد.

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،  حکایت ربوده شدن 4 دیپلمات ایرانی در لبنان در این 34 سال پیچیده و خواندنی است. در این چند سال هیچ مسئول و بنگاه خبری، اطلاع دقیقی از سرنوشت آنها منتشر نمی‌نمایند. هر کدام خبری را می‌دهند که اخبار و اطلاعات قبلی را نقض می‌نماید. تاریخ و آیندگان دراین زمینه قضاوت خواهد کرد. حال درادامه گفتگویی جالب و خواندنی را با هم میخوانیم.

* آن پیغامی که برای حاج احمد آوردند چه بود؟

اینکه من می‌گویم چرا حاج احمد ناراحت بود؛ دلیلش این است که نیروها بدون اجازه امام به سوریه رفته بودند و امام از ماجرا خبری نداشت. بعد حاج احمد ادامه داد که سه نفر از نیروهایمان در همین دوه سه روزه در لبنان اسیر شدنده‌اند و آبرویمان رفته است. نرسیده سه تا اسیر دادیم.

پرسیدم: مگر ما وارد جنگ شده‌ایم که سه اسیر بدهیم. حاجی گفت: خیر. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده؛ به هر حال سه نفر از بچه‌ها را در بیروت اسیر گرفته‌اند. ماجرا از این قرار بود که آقایان میرکیانی، شهید حسن زمانی و سیف‌الله منتظری پول می‌گیرند که به بیروت بروند و ماشین تویوتا بخرند. در حال چرخیدن در شهر بودند که گروهی حالا اگر فالانژ بودند یا گروه دیگری از مخالفین حکومت لبنان؛ این سه نفر را بازداشت می‌کنند. حاج احمد هم فکر کرد که اینها اسیر شده‌اند و موقعی که ما رسیدیم سوریه، دیدیم هر سه نفر را آزاد کرده‌اند.
وقتی ماجرا را از سیف الله منتظری پرسیدم، گفت: وقتی ما را بازداشت کردند و از ما سوال کردند که شما اهل کدام کشور هستید؟ با خودمان گفتیم اگر بگوییم ایرانی هستیم ممکن است بترسند و فکر کنند آمدیم اینجا بجنگیم و رهایمان کنند. به همین دلیل تا گفتم ایرانی هستیم یکی از مسلحین کشیده‌ای سنگین به صورت ما زد. بعد با همان لهجه عربی به ما فهماند و گفت: شما پاکستانی هستید!! ما دیدم که یارو خوشش می‌آید ما بگوییم پاکستان. ما هم گفتیم بله بله پاکستانی هستیم. آنها هم ما را رها کردند. 

*ماجرا آن شب در منزل حاج احمد به چه گونه‌ای شد؟

مقداری حاج احمد را دلداری دادم و گفتم: حاج‌احمد ببخشید شما در پادگان امام حسین فرمودید که ما داریم به راه بی‌برگشت می‌رویم و وصیت‌نامه‌هایتان را بنویسید. خب این سه نفر حالا اسیر شدند که شدند. ما می‌رویم یا آزادشان می‌کنیم یا اسیر و شهید می‌شویم. آخر کارمان این است. حاج احمد به روی زمین نشست و یک آهی کشید و گفت: «نه؛ من که بروم، دیگر برنمی‌گردم، بقیه به فکر خودشان باشند.» عین این جمله را گفت. می‌توانید ماجرا را از جعفر جهروتی بپرسید. آن شب با خودم گفتم؛ حاج احمد ناراحت است و چیزهایی برای خودش می‌گوید. اما بعدها که این اتفاقات افتاد به جعفر گفتم: یادت هست بعد از خوردن شام حاج احمد این حرف را زد (من بروم دیگر برنمی‌گردم). یعنی چی؟ حاجی که در پادگان به نیروها گفته بود راه بی‌ّبرگشت است و همه ‌ما شهید می‌شویم و شاید جنازه‌هایمان هم به کشور برنگردد. حالا چی شد که ما برمی‌گردیم و حاج احمد برنمی‌گردد؟! به نظر من چون می‌دانست که قضیه سوریه و لبنان تمام شده است و جنگی در کار نیست.

حاج احمد وقتی زمین نشست و اشک‌هایش پاک کرد و به ما گفت: فتح‌المبین یادتان هست؟ گفتیم: بله. گفت: قبل از عملیات آقا محسن(رضایی) به من گفته بود که اگر تیپ را تشکیل بدهید مثلا 50 دستگاه تویوتا به‌ ما می‌دهد؛ 15 تیربار می‌دهد، فلان می‌دهد و بهمان می‌دهد و شما این تعداد گردان تاسیس کنید و ... . حالا نزدیک عملیات که شده بود فرمانده سپاه می‌گفت که مثلا ده دستگاه تویوتا بیشتر نمی‌توانیم بدهم. شاید یک پنجم امکانات قول داده شده را هم به ما نداده بود. من در این فکر بودم که نکند در عملیات فتح المبین شکست بخوریم. مرا از کردستان به جنوب آورده‌اند تا تیپ جدید تشکیل بدهم و حالا این گونه دستم را در پوست گردو گذاشته‌اند. فکرم بدجوری درگیر این مطالب شده بود. شب با ناراحتی از سنگر فرماندهی بیرون زدم و برای گرفتن وضو به سمت منبع آب رفتم. در حالی که داشتم دستهایم را می‌شستم، یک مرتبه دستی به سر شانه‌هایم زد. برگشتم دیدم یک برادر پاسدار با لباس فرم سپاه بود. (حاج احمد دیگر نگفت که این برادر پاسدار نورانی بود و هاله‌ای از نور و از این چیزها داشت). آن برادر پاسدار به من گفت: برادر احمد؛ شما خدا و اهل البیت را فراموش کرده‌ای؟ فکر تویوتا و آیفا هستی؟ شک نکن در این عملیات پیروز هستید. یک عملیات دیگر دارید به نام الی بیت‌المقدس که در آن خرمشهر را آزاد می‌کنید. بعد از آن برای کمک به شیعیان لبنان به آنجا می‌روید و آن پایان کار توست و دیگر برنمی‌گردی.


*تمام این جملات را حاج احمد گفت؟

بله. جعفر جهروتی شاهد است.

*در آن شب چه کسانی حضور داشتند؟

من، جعفر جهروتی، حاج احمد متوسلیان، حیات‌پور معاون جهروتی که بعدها شهید شد و آقای محبی که بعد از بازگشت از سوریه دیگر او را ملاقات نکردم. پذیرش این خاطره حاجی برای من سنگین آمد. چون حاج احمد از زمانی که در مریوان بودیم تا روزی که اسیر شد، هر وقت بحث شهادت می‌شد می‌گفت: من شهید نمی‌شوم و نمی‌خواهم که شهید بشوم. می‌گفت با خدای خودم عهد کرده‌ام که کومله و دمکرات مرا نکشند. با خدای خودم عهد کرده‌ام که در جنگ و به دست عراقی‌ها شهید نشوم. با خدای خودم عهد کرده‌ام که در تهران به دست منافقین ترور نشوم. من از خدا یک خواسته دارم و این است که در جنگ با اسرائیل و به دست شقی‌ترین آدم‌های روی زمین کشته شوم. می‌خواهم در جنگ با اسرائیل کشته شوم. این جمله را چند بار حاج احمد گفته بود. می‌توانید از دوستان هم‌رزم حاجی بپرسید.

مثلا در عملیات بیت‌المقدس و در سخت‌ترین روز عملیات در منطقه شلمچه؛ شهید همت یک گودال کنده بود و داخل آن مستقر شده بود. گلوله که می‌آمد، می‌رفت پایین و می‌آمد بالا و با بی‌سیم حرف می‌زد. ما از ماشین حاج احمد که پیاده شدیم با نصرت قریب به داخل یک سنگر رفتیم که تنها یک پلیت روی آن بود و رگباری خمپاره به زمین می‌خورد، تَق تَق این پلیت صدا می‌داد. من از زیر این پلیت نگاه می‌کردم که حاج احمد راحت راه می‌رود و حتی یک ترکش نخودی هم به او نمی‌خورد. تعجب می‌کردم چرا او مشکلی پیدا نمی‌کند. انگار مرد آهنی بود. نگو می‌دانسته چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد. می‌دانست هیچ‌وقت طوریش نمی‌شود تا به لبنان برود.

* بعد از آن شب چه اتفاقاتی افتاد؟

فردا صبح از خانه حاج احمد بیرون رفتیم. حاجی گفت: من یک جلسه‌ای در ستاد مشترک سپاه با فرمانده سپاه دارم که باید به آنجا بروم. شما چند دقیقه داخل ماشین منتظر بشینید تا من برگردم. خدا خیرش بدهد جلسه‌اش چهار ساعت طول کشید. من، جعفر جهروتی و این دوستمان که گفتم گرسنه و تشنه چهار ساعت داخل ماشین نشستیم. وقتی حاجی بیرون آمد، گفت: برادرها یک مقدار دیر شد ببخشید. گفتم: دیر شد حاج احمد؟! چهار ساعت هست که جلسه‌ات طول کشیده است. ساعت را نگاه کن!! گفت: اَه، یعنی اینقدر طول کشیده است. ناراحت نباشید یک شام مشتی به شما می‌دهم که تلافی این کار درآید. ضمنا ماه رمضان هم بود.

ببینید بیرون از جنگ حاج احمد چقدر مشتی است. درست است که در جنگ محکم برخورد می‌کند و مثلا مجتبی عسگری را دنبال می‌کند و چنگال برایش پرت می‌کند، چون داخل جنگ است. روحیاتش عین روحیات خود حضرت امام بود. ایشان هم در جلسات کاری به هیچ‌کس اجازه نمی‌داد غیر از اسلام حرف بزند و حتی برخورد هم می‌کند.

همان شب رفتیم جلوی یک ساندویچی و گفت: یک ساندویچ مشتی میهمان من هستید. بچه‌ها گفتند: حاجی ساندویچ؟! حاجی گفت: پس چی؟ گفتند: چلوکباب کوبیده. حاج احمد هم ما را به میدان انقلاب برد. میدان انقلاب، مقداری که به طرف میدان آزادی می‌روید دست چپ یک چلوکبابی بود و هنوز هم هست. جلوی درب چلوکبابی حاج احمد به جعفر گفت: تو نگهبانی می‌دهی تا بلایی سر ماشین نیاورند. ما می‌رویم شام می‌خوریم و می‌آییم. بعد تو برو شامت را بخور. چهار پرس کباب برگ با کوبیده اضافه و سالاد و ماست و نوشابه و همه چی آورد و خوردیم. خب من از جعفر بزرگتر بودم و شاید از آن روحانی هم بزرگتر بودم. از طرفی هم معلم بودم و حقوق‌بگیر. از جایم بلند شدم که بروم پول غذا را حساب کنم؛ حاج احمد مچ دستم را گرفت و با آن دست‌های پهلوانی‌اش یک فشار به دست من داد. گفت بار آخرت باشد جایی با احمد می‌روی و دست در جیبت بکنی.

این‌ مطالب را مردم از حاج احمد نمی‌دانند. بعد می‌گویند حاج احمد زد و حاج احمد برد و آدم عصبی بود. شام را خوردیم و قرار شد فردای آن شب با حاج احمد برویم وسایلی که نیاز هست را در هواپیما بار بزنیم.

فردا صبح با حاجی جلوی درب ساها رفتیم که تسلیحات را بار بزنیم. یک پیراهن چینی و شلوار کوتاه هم به پا داشتیم. به مامور دژبانی ه


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 17 تیر 1395  ] [ 6:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (15 تیر 1395)

 

15 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 29 رمضان 1436 هجری قمری و 5 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (15 تیر 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (15 تیر 1395)

• شهادت مهندس "علی انصاری" استاندار انقلابی گیلان به دست منافقین (1360 ه.ش)

• رحلت آیت‏‌الله "سیدجواد خامنه‌ای" پدر بزرگوار مقام معظم رهبری "آیت‌الله خامنه‌‏ای" (1365 ه.ش)

• آغاز عملیات میاندوآب – شاهین دژ بوکان تکاب تحت فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (1361 ه.ش)

• عملیات پاکسازی محور بوالحسن در بانه توسط لشکر 52 قدس سپاه (1364 ه.ش)

• تصویب قرارداد الحاق ایران به سازمان یونسکو در پاریس توسط مجلس شورای ملی (1327 ه.ش)

• تخریب بیمارستان قصرشیرین توسط عراق


ادامه مطلب

[ سه شنبه 15 تیر 1395  ] [ 2:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

برای مجروحیتش به بنیاد شهید نرفت/ می‌گفت این جانبازی برای خودم و آن دنیاست

 

وقتی دارو استفاده می‌کرد همه‌ی خانه بوی داروی بد را می‌گرفت؛ عطر می‌زد که بوی آن مشخص نشود. اصلاً به خاطر مجروحیت به بنیاد جانبازان مراجعه نکرد. می‌گفت که این برای خودم و برای آن دنیاست.

برای مجروحیتش به بنیاد شهید نرفت/ می‌گفت این جانبازی برای خودم و آن دنیاست

گاهی در کتاب‌ها و روایات از شهدا به خصوص فرماندهان، آن‌ها را تنها در نبردها و پیروزی‌ها نشان می‌دهند؛ به همین جهت جوانان امروز ممکن است خود را از چنین اسطوره‌هایی دور بدانند؛ اما یک مرد همان‌طور که در میدان نبرد مقتدرانه عمل می‌کند، در منزل نیز یک مرد عاشق است؛ مثلا شهید چمران که زندگی سراسر عشقی را داشت در میدان نبرد به‌عنوان یک چریک نقش‌های بسزایی در پیشبرد اقدامات ایران در جنگ تحمیلی دارد.

به همین جهت به منزل سردار شهید غلامرضا یزدانی رفتیم تا پای سخنان موحد همسر شهید بنشینیم و او از روزهای عاشقانه‌اش با یک فرمانده برایمان بگوید.

در ادامه ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همسر شهید یزدانی را می‌خوانید.

** با تو معامله کردم و همسرم را به تو سپردم

ما اصالتاً اهل نجف‌آباد اصفهان هستیم. سال 62؛ پدر همسرم من را برای او انتخاب کرده بود و خودش هم به خواستگاری آمد.

در نخستین دیدار؛ غلامرضا برای آماده کردن من با شرایطش گفت که ممکن است همین‌ الان به جبهه بروم جانباز یا شهید شوم. آرزوی من شهادت است و شما هم با این دید با من ازدواج کنید که بتوانید همسر شهید بودن را تحمل کرده و اگر بچه داشتیم بتوانی فرزند یک شهید را تربیت کنی.

ما 4 خواهر و دو برادر بودیم. برادرهایم کوچک بودند و توان به جبهه رفتن نداشتند. خودم علاقه‌مند بودم که به جبهه بروم. با شناختی هم که پدرم نسبت به خانواده آقای یزدانی داشت موافقت خودش را اعلام کرد.

مراسم ازدواج‌مان را ساده برگزار کردیم؛ زیرا هر دو معتقد بودیم که مردم شهرمان در حزن و اندوه از دست دادن عزیزانشان هستند و برگزاری عروسی مجلل داغ آن‌ها را بیشتر می‌کند.

قبل از جاری شدن خطبه عقد در مناجات‌هایم به خدا گفتم که من با تو معامله کردم و همسرم را به خدا سپردم.

من به منزل پدری همسرم رفتم و او به جبهه بازگشت. هر دو ماه یک بار به منزل می‌آمد و دو روز می‌ماند. گاهی به خاطر فشارهای کاری تنها یک روز می‌ماند. در این مدت کوتاه که همدیگر را ملاقات می‌کردیم روزها پیاده به گلستان شهدای نجف آباد می‌رفتیم. او از دوستان شهیدش و خاطرات جبهه برایم تعریف می‌کرد. روزهای سخت ولی شیرینی را می‌گذراندم.

روزی پیشانی بند سبزی مزین به نام "محمد رسول (ص)" به من داد و گفت "هر وقت شهید شدم این پیشانی‌بند را به پیشانی من ببند."

او را عاشقانه دوست داشتم و نمی‌توانستم قبول کنم که ممکن است روزی او کنارم نباشد. پس از بازگشت به جبهه روزها در فراقش گریه می‌کردم. زمانی که متوجه این ماجرا شد پیشانی‌بند را از من پس گرفت. پس از اتمام جنگ بر این باور بودم که او دیگر مرا ترک نخواهد کرد به همین جهت آمادگی شهادتش را نداشتم. زمانی که خبر شهادتش را شنیدم به‌قدری شوکه شدم که ماجرای پیشانی‌بند را فراموش کردم. حالا آن پیشانی‌بندرا به یادگار از او نگه داشتم.


** تمام وسایل زندگی در صندوق عقب ماشین جا شد

بعد از سه ماه از ازدواج‌مان یک روز به او گفتم که دوست دارم پیش شما باشم. گفت آنجا سخت است و شهرهر لحظه موشک‌باران می‌شود. می‌دانستم که زندگی در آن شرایط دشوار است؛ اما بودن در کنار همسرم را ترجیح دادم. پدرم در ابتدا مخالف بود؛ اما گفتم تصور کنید که پسر بزرگ دارید و به جبهه فرستادید. با شنیدن دلایلم او هم قانع شد.

تنها مایحتاج ضروری را برداشتیم. تمام وسایلمان در صندوق عقب ماشین جا شد. اولین بار در خانه‌ای چند واحدی در اهواز ساکن شدیم. هر واحد دو یا سه خانواده رزمنده زندگی می‌کردند. به خانواده‌های پرجمعیتیک واحد کامل اختصاص می‌دادند.

در آن خانه مدتی با خانواده شهید مصطفی تقی جراح و شهید همت زندگی کردیم. هنگام آغاز عملیات همسرم من را به منزل تقی جراح می‌برد تا تنها نباشم. گاهی هم خانم آقا مصطفی به منزل ما می‌آمد. شهید تقی جراح فردی وارسته بود. رفت و آمد خانوادگی زیادی با هم داشتیم.

زمان جنگ هر زمان رزمنده‌ای به شهادت می‌رسید ابتدا محل استقرار خانواده او را به شهرشان منتقل می‌کردند، سپس خبر شهادت را می‌دادند. به خاطر دارم که سال 65 خانواده شهید تقی جراح به شهرشان بازگشتند.


** این مجروحیت برای خودم و آخرت است

مجروحیت‌های شهید سطحی بود. یک بار بینی‌اش محکم به فرمان ماشین خورده و شکست، ولی به درمانگاه نرفت. در زمان انقلاب هم مجروح شده بود. زمانی که صدام شهر حلبچه را شیمیایی کرد ایشان جزو اولین کسانی بودند که داخل شهر شدند. کلاه داشت، ولی به حدی شیمیایی زیاد بود که از سر تا پایین شکم شیمیایی شد و از اردیبهشت به بعد که هوا رو به گرما می‌رفت این نقاط شیمیایی شده از گردن به پایین تورم می‌کرد و خارش می‌گرفت و باعث کلافگی می‌شد.

این اواخر به ایشان گفتم من می‌ترسم که مواد از مویرگ‌ها وارد بدنتان شود. گفتند که من از خدا خواستم کهیک روز هم در رخت خواب نخوابم. پیش دکتر رفتیم و داروهایی داد که بسیار بد بو بود. وقتی استفادهمی‌کردند همه‌ی خانه بوی داروی بد را می‌گرفت وقتی به سرکار می‌رفت عطر می‌زد که بوی آن مشخص نشود. روزی دو بار باید مصرف می‌کرد. اصلاً به خاطر مجروحیت به بنیاد جانبازان مراجعه نکرد. می‌گفت که این برای خودم و برای آن دنیاست.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 15 تیر 1395  ] [ 2:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایت زندگی شهیدی که شهادت را فصل سرخی از کلام الله مجید می ­دانست/ مناجات عارفانه شهید فراشباشی با معبود خویش

 

شهید سید حمیدرضا فراشباشی در فرازی از وصیت­نامه­ اش آورده است: شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسان­هاى بیدار هستند.

روایت زندگی شهیدی که شهادت را فصل سرخی از کلام الله مجید می ­دانست/ مناجات عارفانه شهید فراشباشی با معبود خویش

به گزارش دفاع پرس از مشهد، شهید سید حمیدرضا فراشباشى آستانه‌ در اول اردیبهشت­ ماه  1346 در مشهد دیده به جهان گشود.

پدرش با سعى و تلاش به پرورش و تربیت او همت گماشت و در سن پنج سالگى او را با مسائل دینى و اصول و فروع دین اسلام و فراگیرى نماز و احکام آشنا ساخت.

سید حمیدرضا در سال 1351 در دبیرستان دینى حسینیه مرحوم عابدزاده مشغول به تحصیل شد و ضمن کسب دانش به طور مستمر با مسجد جوادالائمه(ع) در ارتباط بود و فعالیت زیادى در انجمن تعلیمات اسلامى زیر نظر مرحوم شهید تدین داشت. بعد از فارغ التحصیلى، خود را براى کنکور سراسرى 1364 آماده کرد و در همان سال در مقطع کارشناسی دانشگاه امیرکبیر تهران در رشته حرارت و سیالات قبول و ترم اول را در دانشکده مهندسى آن دانشگاه مشغول به تحصیل شد. از آن جایى که به پدر و مادرش علاقه زیادى داشت به مشهد نقل مکان کرد و در دانشگاه فردوسی مشغول به تحصیل شد.

با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ارتش بعث عراق به خاک کشورمان،  شهید سید حمیدرضا عشق و علاقه زیادى از خود براى رفتن به جبهه نشان داد به طورى که بین سال هاى 61 و 62 و 63 پس از تعطیلى هنرستان، تمام ایام تعطیلات را در مناطق عملیاتى گذراند.

از آنجایى که خانواده او تصور مى ‏کردند که وجود او در سنگر دانشگاه، کارسازتر خواهد بود، از او ‏خواستند تا از رفتن به جبهه منصرف شود، اما شهید در پاسخ می­ گوید: «چون امر امام است و اکنون جبهه‏ ها به وجود یکایک ما احتیاج دارد، رفتن من ضرورى است». وی در تاریخ 1365/2/17مجدداً عازم جبهه شد و در عملیات کربلاى 1 در تیپ 21 امام رضا(ع) واحدِ ادوات با مسئولیت دیده ‏بانى شروع به انجام وظیفه کرد و در نهایت در 1365/4/13 در جبهه مهران بال در بال ملائک گشود و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در جوار حرم رضوی آرام گرفت.

فرازی از وصیت نامه دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشی‌آستانه‌

به نام او که از اویم. به نام او که زندگى­‍‎ام به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست. رفتنم به سوى اوست. در یادم همیشه اوست و قلبم فقط با یاد و ذکر او آرام مى‏ گیرد، به یاد او که معشوقم است.امیدم اوست. با قلبم احساسش مى‏ کنم. با ذره ذره وجودم با تمام سلول­هایم احساسش مى ‏کنم، اما افسوس بیانش نتوانم کرد.

خداوندا! به جز این خون ناقابل که خود نیز امانتى است نزد ما، چیز دیگرى ندارم که تقدیم راهت سازم. بارالها! این خون را قبول درگاهت فرما و مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده تا مانند جدم حسین (ع) در راه تو شهید شوم.

خداوندا! بنده حقیر و ناچیزت را جزو بندگانى قرار ده که ترا شناختند و پس از شناخت، عاشقت شدند و سپس تو براى آنها نواى (ارجعى الى ربک) برایشان سر دادى و داخل فرمودى در صف بندگان و داخل فرمودى در بهشت. خدایا از تو مى ‏خواهم که مرا یارى کنى تا آنچه در توان دارم در راه اسلام عزیز بکار برم. به من اى خدا توانایى ده تا آنچه در توان دارم و تا این قطره خونم را در راه دین نبى و فرستاده تو محمد (ص) فدا کنم.

خدایا! امروز ورق ­هاى تاریخ اسلام، با جوهرى خون رنگ و قلمى به قامت عزیزانى چون سرو به صفحه سفید کفن ­هاى گلگون نگاشته مى ‏شود و شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسان­هاى بیدار هستند. از کربلاى حسین تا نینواى ایران که فرمود: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و این سندى است گواه بر مدعایمان که در صفحه صفحه نوشته تاریخ روزمان خون است، رنج است و درد. و آنچه آسان مى‏ کند ایمان به توست و عشق به شهادت، چون این درس دیگرى است از مکتب حسین(ع) آن سرور و سید شهیدان زنده ‏مان. خدایا! از تو مى‏ خواهم مرا از آنچه که بهترین بندگان صالحت از تو درخواست کرده‏ اند، بهره‏مند فرمایى و پناه مى‏ برم به تو از آنچه ایشان به تو پناهنده گشته ‏اند. خداوندا! رشته افکارم را در کدامین سو بگسترانم. سخن از چه بگویم تا در چهار چوب محدود توانم، بتوانم درک کنم شکوه حکومت عظمت و بى پایان تو را.

 از چه بعد بررسى کنم انقلاب را و چطور ویران کنم هدف را. چگونه انقلابى را بگویم که در مدت زمان اندک جهان را بلرزه درآورده و یا چگونه و با چه زبانى از تحول درونى بگویم که خود شعله انقلاب را در شمار آید.اما به جاست که در حصار محدود مغز کوچکم به پرتویى از شعاع هاى نورانى که کوتاهترین راه اتصالى به بیکران است چنگ زنم که این راه جز شهادت در راه خدا نیست. پس خدایا مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده

مناجات دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشی‌آستانه‌

"وَلِلهِ الأَسماء الحُسنی فَادعِوُهُ بِها" "برای خدا نام های نیکی است او را به آنها بخوانید" خدایا قلبی ده که بجز عشق تو ذره­ ای عشق دیگر در آن جای نگیرد. خدایا قلبم را معدن عشق و محبت نبی­ات(ص) و خاندان معصومت قرار ده، خدایا چشمی ده که بجز به حلال به حرام نگاه نکند،گوشی ده که حرام نشنود، زبانی ده که به دروغ و غیبت باز نشود،خدایا این مقدار ناچیز عبادتم را بپذیر و نگذار که این اندک مایه به ریا آلوده شود.

بارالها ! تنها مانده ­ام با کوله باری از گناه و با قلبی آکنده از اندوه فقدان یارانی که با ایثارخون خود و تقدیم جان خود به سوی تو شتافتند و مرا تنها گذاشتند.الهی ! آنها از دنیا بریدند زیرا از تو خواستند "الهی هب لی کمال النقطاع الیک" و تو هم به آنها عطا فرمودی و ابصار قلوب آنها را به نور چهره­ای روشن فرمودی و نوای "ارحمی الی ربک" برایشان سر دادی ولی من هنوز مانده ­ام و بر این اعتقادم که: خدایا من همه قدرتها را تو می­ دانم و بر این اعتقادم که اولیای تو به اذن تو شفاعت می­ کنند پس به آنها متوسل می­ شوم تا که شفاعتم کنند، پس ای مهدی(عج) ای منجی انسانها ای صاحب الزمان ای مونس انس و جن پس نجاتم ده و مرا از انصار و یارانت قرار ده و سعادت دنیا و آخرت را برای من بخواه.

پس پروردگارا نور توحید و معرفتت را در قلب من بیفکن تا جز تو نبینم و جز تو نجویم و جز تو نخواهم...

الها ! جوانی سپری می شود، قدرت به ضعف می­رسد، سلامتی به نقاهت،خوشی به ناخوشی و زندگانی به مرگ منتهی می­شود اما فنا به بقا می­ پیوندد. اینک از درگاه تو می­خواهم سعادت و خوشبختی ما را دقیقه ­ای قرار بدهی که این جسم عاریت را رها و آن را به دل تیره خاک می ­سپارند.

پروردگارا ! برای بندگان گنهکارت این لحظات لحظاتی سخت و ناگوار است و جز عنایت تو هیچ نیرویی توانایی رفع و دفع این درد را ندارد، خودت به فریاد ما برس و این چند روزه بقیه عمر را به ما توفیق مرحمت بفرما تا آن را صرف رضای تو کنیم که هم گذشته را جبران و هم برای آینده ذخیره­ای داشته باشیم.

خدایا ذات مقدست ناظر اعمال بنده­ی گنهکاری بوده است که یک عمر غیر از عصیان و نافرمانی اندوخته ­ای ندارد و اذعان دارد که به قدرت­های موقت سر تعظیم فرود آورد مگر به درگاه با عظمت تو که قدرت و بزرگی آن لایزال است."استغفرالله"

پروردگارا روزانه حداقل سه مرتبه بعد از ادای فرایض عرض می­ کنم "السلام علیک یا صاحب الزمان" اما تو خود می ­دانی در حین ادای این کلمات چه حالت شرمندگی و انکساری دست می­ دهد و چگونه غرق خجالت می­ شود زیرا آنطوری که باید و شاید نتوانسته است رضایت خاطر امام عصر (عج) را فراهم کند. امام زمان(عج) از رفتار ناروا و کردار ناهنجار ما دلش خون است.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 15 تیر 1395  ] [ 2:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقف یک قطعه زمین توسط پدر شهید تنهایی در باخرز جهت ساخت مجتمع قرآنی

 

حاج محمد ابراهیم تنهایی یک قطعه زمین را برای ساخت حسینیه و مجتمع قرآنی به نام فرزند شهیدش حسن تنهایی در شهرستان باخرز وقف کرد.

وقف یک قطعه زمین توسط پدر شهید تنهایی در باخرز جهت ساخت مجتمع قرآنی

به گزارش دفاع پرس از خراسان رضوی، حاج محمدابراهیم تنهایی پدر شهید حسن تنهایی در اقدامی خداپسندانه و در راستای زنده نگه‌داشتن نام و یاد فرزند شهیدش یک قطعه زمین به مساحت ۳۲۰ مترمربع و به ارزش ۵۵۰ میلیون ریال در شهرستان تایباد وقف کرد.

 

بر اساس نیت این پدر شهید این زمین برای ساخت حسینیه و اجرای فعالیت‌های قرآنی، مذهبی و فرهنگی شهرستان باخرز در نظر گرفته‌شده است.

 

گفتنی است، شهید حسن تنهایی در ۳ تیرماه ۱۳۷۲ در منطقه کهنوج استان کرمان به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش نیز در روستای تورانه شهرستان باخرز آرام‌گرفته است.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 15 تیر 1395  ] [ 1:28 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دیدار با پدر شهید پس از 20 سال + تصاویر

 

حجت الاسلام والمسلمین "محمدحسن دانش" رئیس عقیدتی- سیاسی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، صبح امروز (دوشنبه) پس از 20 سال به دیدار پدر یکی از دوستان شهید خود، "روحانی شهید حمیدرضا اسلامی" در گرگان رفت.

دیدار با پدر شهید پس از 20 سال + تصاویر

به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، حجت‌الاسلام‌والمسلمین "محمدحسن دانش" رئیس عقیدتی - سیاسی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، صبح امروز دوشنبه ۱۴ تیرماه پس از بازدید از اداره کل حفظ آثار گلستان و مرکز فرهنگی دفاع مقدس، جهت دیدار با یکی از خانواده‌های روحانی شهید در گرگان به منزل پدر روحانی شهید حمیدرضا اسلامی رفت؛ شهیدی که از دوستان صمیمی حجت‌الاسلام محمدحسن دانش بود و این دیدار خاطرات آن دوران را برای وی زنده کرد.
انتخاب خانواده شهید اسلامی از سوی اداره کل حفظ آثار گلستان به‌صورت کاملاً تصادفی بود.

در این دیدار پدرروحانی شهید حمیدرضا اسلامی، به بیان خصوصیات اخلاقی فرزندش پرداخت و گفت: حمیدرضا مدت 6 ماه به‌عنوان بی سیم چی در کردستان حضور داشت و پس از بازگشت در کلاس‌های درس رضویه به تحصیل مشغول شد و نمرات وی نیز همواره ممتاز بود.

در ادامه حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن دانش اظهار داشت: شهید حمیدرضا در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه با اصابت یک گلوله بعثی‌ها به قلب پاکش به شهادت رسید.

در پایان پدر شهید اسلامی که خود از رؤسای اسبق عقیدتی – سیاسی لشکر ۳۰ گرگان بود، گفت: ان شاءالله همه این جمع از یاران و سربازان گمنام امام زمان (عج) باشیم.


 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 15 تیر 1395  ] [ 1:27 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (14 تیر 1395)

 

14 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 28 رمضان 1436 هجری قمری و 4 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (14 تیر 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (14 تیر 1395)

• ربوده شدن جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و همراهانش توسط صهیونیست‌ها در لبنان (1361 ه.ش)

• روز قلم

• مسدود کردن دارایی‌های ایران توسط آمریکا (1359 ه.ش)

• شهادت محمدرضا خطیبی (1364 ه.ش)

• تاسیس قرارگاه حاج احمد متوسلیان – محور دفاع مقدس (1391 ه.ش)

• رحلت فقیه مجاهد و عالم بزرگ شیعه آیت‌‏الله "محمدتقی نجفی اصفهانی" (1293 ه.ش)

• تظاهراتی در تهران با شرکت جمعیتی حدود سه هزار نفر در مقابل بازار برپا شد؛ همچنین تظاهرات دیگری نیز از سوی اهالی این شهر در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب) شکل گرفت. (1357 ه.ش)

• درگذشت آیت‌‏الله سید مصطفی کاشانی (1337 ق)

• شهادت مهدی شریفی‌پور (1365 ه.ش)

• شهادت محمد موافق فرمانده گردان (1366 ه.ش)


ادامه مطلب

[ دوشنبه 14 تیر 1395  ] [ 1:27 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

ماجرای استعفای «احمد متوسلیان» + سند

 

تنها سه روز تا اجرای عملیات «الی‌بیت‌المقدس» باقی مانده بود که حاج احمد متوسلیان در نامه‌ای درخواست استعفا می‌کند.

ماجرای استعفای «احمد متوسلیان» + سند

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سه روز تا اجرای عملیات «الی‌بیت‌المقدس» باقی مانده بود اما حاج احمد متوسلیان فرمانده وقت تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) طی نامه‌ای خطاب به شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) فرماندهی قرارگاه نصر استعفای خود را از فرماندهی تیپ اعلام می‌کند. حاج احمد علت این تصمیم را "ناعدالتی" و "عدم کارآیی" بیان کرده است.

ولی این استعفا پذیرفته نمی‌شود و حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر طی نامه‌ای بر شایستگی و کارآیی حاج احمد متوسلیان تأکید دارد و او را به تحمل فشارها در راه خدا دعوت می‌کند.



در متن نامه حاج احمد متوسلیان می‌خوانیم:

«از احمد متوسلیان

به ف - ق - نصر

بعلت ناعدالتی‌ها و عدم کارآیی که بچشم می‌خورد و فشار زیادی از این بابت وارد می‌شود اینجانب قادر به انجام وظیفه در رده مسئولیت تیپ نمی‌باشم و حاضر هستم تحویل مقامات پیگیر در این رابطه بشوم.

امضا (متوسلیان)

7/ 2/ 61»

در همین روز شهید حسن باقری در جواب به نامه متوسلیان نوشته است:



«به : ف تی 27 محمد رسول‌ا... (ص) برادر احمد متوسلیان

نامه شما واصل گردید اینجانب با توجه به تذکراتی که قبلا به شما داده‌ام و گفته‌ام که بطور شکاک به قضایا نگاه می‌کنید ولی گویا مسئله حل نشده است.

درمورد کارآیی، بنده استعداد و زحمات شما را در مسولیت تیپ تأیید می‌کنم و معتقدم که برای اینکار کارآیی کافی را دارید. درمورد فشار نیز، ان‌شاء‌الله که فشارها بخاطر خدا می‌باشد و بخاطر خداوند نیز تحمل می‌شود. در سایر امور نیز در رده قرارگاه نمی‌باشد و مطلب باید با فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا بطور حضوری مطرح شود و شما کما فی السابق در مسئولیت فرماندهی تیپ 27 محمد رسول‌ا... مسئولیت دارید.

امضاء فرمانده قرارگاه نصر حسن باقری

گیرنده: قرارگاه مرکزی کربلا با پیوست نامه برادر احمد متوسلیان»

 این دو نامه را مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر کرده است.

منبع: ایسنا


ادامه مطلب

[ دوشنبه 14 تیر 1395  ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (13 تیر 1395)

 

13 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 27 رمضان 1436 هجری قمری و 3 جولای 2016 میلادی

روزشمار دفاع مقدس (13 تیر 1395)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (13 تیر 1395)

• تبعید دسته جمعی علمای بزرگ شیعه از عتبات عالیاتِ عراق به ایران (1302 ق)

• شهادت سردار حاج سید محمدرضا دستواره قائم‌مقام لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) (1365 ه.ش)

• رحلت علامه محمدحسین فضل‌الله از علمای مبارز لبنان (1389 ه.ش)

• شهادت سردار احمد نادعلی‌زاده (1365 ه.ش)

• شهادت سردار مرتضی پورامامی (1365 ه.ش)

• شهادت سردار قربانعلی شیخ خیریان (1365 ه.ش)

• شهادت سردار محمد رحیم بردبار (1365 ه.ش)

• معراج پیامبر اسلام(ص) (سال دوازدهم بعثت)

• شرفیابی "حسن بن مثله جمکرانی" در عالم رویا به محضر "امام زمان"(عج) و مأموریت یافتن او در ساخت مسجد جمکران (393 ق)

• رحلت "حاج میرزا محمد هاشم خوانساری" عالم بزرگ شیعه (1318 ق)

• وفات عالم جلیل آیت الله محمد فاضل شریبانی (1322 ق)

• آغاز عملیات منظم الفجر2 به مدت 18 روز در منطقه پیرانشهر و حاج عمران توسط سپاه، ارتش، پیشمرگان مسلمان کرد و معارضین عراقی (1362 ه.ش)


ادامه مطلب

[ یک شنبه 13 تیر 1395  ] [ 5:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 90 ] [ 91 ] [ 92 ] [ 93 ] [ 94 ] [ 95 ] [ 96 ] [ 97 ] [ 98 ] [ 99 ] [ > ]