تندیس زنی که نمادی است بر مقاومت شیرزنان گیلانغرب؛ همانها که سالها در سختترین شرایط جنگی ایستادگی کردند و هرگز عرصه را برای حضور دشمن خالی نکردند….
ادامه مطلب
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 11:11 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
از سفارت آمریکا تا صدارت آسمانها گروهی به دانشگاه بازگشتند و به دور از سیاست، پی زندگی خود را گرفتند، گروهی دیگر راهی عرصه سیاست شدند، در این بین، بسیاری از دانشجویان نیز راهی جبههها شده و در بین آنها کم نبودند کسانی که شربت شهادت نوشیدند… انقلاب دوم وقتی به سرانجام رسید و گروگانهای آمریکایی، به موجب توافقنامه الجزایر آزاد شدند، دانشجویان شرکتکننده در تسخیر لانه جاسوسی، با صدور بیانیهای، تاکید کردند که از آن به بعد، با عنوان «دانشجویان خط امام(ره)» هیچ کار تشکیلاتی انجام نخواهند داد، بدین ترتیب هر یک آنها راه خود را برای آینده برگزیدند. گروهی به دانشگاه بازگشتند و به دور از سیاست، پی زندگی خود را گرفتند، گروهی دیگر راهی عرصه سیاست شدند، در این بین، بسیاری از دانشجویان نیز راهی جبههها شده و به تناسب توانمندیها و تخصصشان سمتهای مختلف را عهده دار شدند. در این میان کم نبودند کسانی که شربت شهادت نوشیدند. تعداد کثیری از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بعد از رقم زدن حماسه ۱۳ آبان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. از بین این شهدا، شهید رجب بیگی چندی بعد از حادثه ۱۳ آبان به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. همچنین با تهاجم حزب بعث عراق به ایران بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام عازم جبهه های دفاع مقدس گردیده و پس از فداکاری های فراوان به شهادت رسیدند. اسامی شهدا که تعداد آنها مطابق اطلاعات رسیده به خبرنگار قانون، ۳۳ نفر بوده، عبارت است از: شهید جمال امیرخانی، شهید غلامحسین اسدی، شهید حبیب برادران توکلی، شهید محمد بهبهانی، شهید محمد بولوردی، شهید غلامحسین بسطامی(فرمانده سپاه سوسنگرد)، شهید حسین بهادری(شهادت در عملیات فتح المبین)، شهید هوشنگ ترکاشوند، شهید علی حاتمی(او از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت امریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، شهید حاتمی در حالی که به دوربین نگاه میکند، دیده میشود. شهادت در هویزه به همراه شهید حسین علم الهدی) شهید جعفر ذاکر، شهید سید احمد رحیمی، شهید بهروز سلطانی، شهید حسن سیف(شهادت عملیات خیبر)، شهید جلیل شرفی، شهید اسدالله شیران، شهید حسین شوریده، شهید علی صبوری، شهید فریدون صدری، شهید فضل الله میرعابدینی(اولین شهید دانشجویان خط امام در دفاع مقدس، شهادت در سوسنگرد در زمان محاصره این شهر و در حماسه بزرگ مقاومت رزمندگان مدافع این شهر)، شهید محمد فاضل(شهادت در هویزه به همراه شهید حسین علم الهدی)، شهید ناصر فولادی، شهید سید احمدکدخدا زاده، شهید بیژن گلشنی، شهید محسن ماندگاری، شهید مجید موذن صفایی، شهید حسین میر سلطانی، شهید عباس ورامینی(مسئول آموزش نظامی لانه جاسوسی. او در سال ۵۸ با یکی از دختران دانشجوی پیرو خط امام ازدواج کرد و خطبه عقد او را امام خمینی (ره) قرائت کرد. قائم مقام شهید حاج ابراهیم همت در لشگر ۲۷محمد رسول الله (ص )) شهید محسن وزوایی(مسئول اطلاعات- عملیات لانه جاسوسی. فرمانده تیپ حضرت رسول(ص))، شهید علیرضا هادی پور، شهید عبدالرحمان یا علی مدد، شهید حسین اقدامیان. همچنین شهید حسین علمالهدی اگرچه مستقیماً در تسخیر لانه جاسوسی نقش نداشت اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار اسناد، سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند. نگارنده : fatehan1 در 1391/07/18 12:25:04.
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 11:10 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
توسل به امام رضا (ع) در زیارت عاشورا یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و تعجب آینه ای کوچک دیدیم که در پشت آن، تصویری نقاشی شده از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته بود. از آن آینه هایی که در مشهد اطراف حرم می فروشند. اوایل سال۷۲ بود، در گرمای فکه، در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی بین کانال اول و دوم مشغول کار بودیم، چند روزی بود شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح اول زیارت عاشورا می خواندیم، بعد کار را شروع می کردیم، اما گره کار را پیدا نمی کردیم. مطمئن بودیم در توسل های مان اشکالی وجود دارد. آن روز صبح کسی که زیارت عاشورا می خواند توسل پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم(ع) و کرامات ایشان. در میان مداحی از امام رضا(ع)طلب کرد که دست ما را خالی بر نگرداند؛ مایی که همه خواسته مان برگرداندن این شهدا به آغوش خانواده های شان بود. روز به پایان می رسید و چیزی به تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر باقی نمانده بود، داشتیم ناامید می شدیم، خورشید می رفت تا پشت تپه های ماهور پنهان شود. با آخرین بیل که در زمین فرو رفت، روزی آن روز نصیب مان شد. تکه ای لباس توجه مان را جلب کرد، با سر و صدای بچه ها، همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام پیکر شهید را از خاک بیرون آوردیم؛ شهیدی آرام خفته به خاک. نگارنده : fatehan1 در 1391/07/18 12:26:01.
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
صحنهای که پایم را به زمین چسباند "شهید جانباز محمود امین پور" به سال 1343 به دنیا آمد. ایشان از جمله رزمندگانی بود که در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج شرکت داشت و در چهارده تیرماه 1367 در پاتک عراقیها در منطقه چنگوله و مهران به اسارت عراقی ها در آمد. وی که از جانبازان سرافراز جنگ بود سال 1386 به تاریخ 20/8/86، در کنار همرزمان شهیدش ارام گرفت. پیكر پاك این جانباز با حضور گسترده مردم اردبیل تشییع و در گلزار شهدای محله میراشرف به خاك سپرده شد. محمود امین پور می نویسد: «سکینه به دنیا آمد. دنیای کوچکمان رنگ تازهای به خود گرفت. سرمان بیشتر گرم شد. عراق همچنان بر طبل جنگ میکوبید و من باید به خدمت سربازی میرفتم. گونههای سکینه را بوسیدم و آنها را به پدر و مادرم سپردم. به آموزشگاه شهربانی تبریز رفتم. بعد از دوره آموزشی مرا به اتفاق چند نفر دیگر به مرکز شهربانی خرمآباد فرستادند. چهارده ماه تمام کارمان گشتزنی در خیابانها بود. در هر قدمی که برمیداشتیم خطری کمین کرده بود. جنگ از یک طرف و منافقین از طرف دیگر. درخواست دادم به بروجرد منتقلم کنند. مدتی نگذشته بود که یک بخشنامه آمد که هر کس خواست میتواند به مناطق جنگی اعزام شود. با نجات زینالی هم دوره بودم. داوطلب شدیم به خط مقدم برویم. با 500 نفر در تهران به آموزشگاه کل شهربانی رفتیم. از آنجا ما را به ارومیه منتقل کردند. شب در ارومیه ماندیم. روز بعد ما را به پادگان قوشچی، در کنار دریاچه ارومیه فرستادند. ده روز آموزش دیدیم و بعد از آن مرا به اتفاق 75 نفر از بچهها به بانه فرستادند. ساختمان مال دخانیات بود. ولی شده بود تدارکات سپاه. بانه هنوز پاکسازی نشده بود و گهگاه دمکرات و کومله مشکل درست میکردند. عین موش کور روزها مخفی میشدند و شب از سوراخشان بیرون میآمدند. با ده تا از بچهها حفاظت تدارکات را به عهده داشتیم. روزها بیکار بودیم. ولی شبها سه، چهار ساعت در برجکها و نقاط حساس نگهبانی میدادیم. باید حواسمان را جمع میکردیم. بعضی روزها سر راه بچهها کمین میزدند و درگیری میشد. هواپیماهای عراقی آمدند و پادگان ارتش را که در بانه بود بمباران کردند. اسلحهها را برداشتیم. خودمان را پوشاندیم و رفتیم تا در سطح شهر گشت بزنیم. ساعت هفت صبح زمستان 1363، برف همه جا را پوشانده بود. اتوبوسی داشت مسافران را سوار میکرد تا به تهران برود. رئیس شهربانی را میشناختم. دو، سه باری به ساختمان تدارکات آمده بود. او هم داشت خانوادهاش را راهی میکرد. اتوبوس راه افتاد و هنوز نیم ساعت نگذشته بود که سه، چهار تا از هواپیماهای عراقی آمدند و شهر را به گلوله بستند. خودمان را به پشت دیواری رساندیم و پناه گرفتیم. رئیس شهربانی وسط خیابان بود. یک دفعه ترکش یکی از موشکها سرش را برد. با وحشت تمام آن صحنه را نگاه کردم. خشکم زده بود. داغ شده بودم. پاهایم به زمین چسبیده بود. آمدن و رفتن هواپیماها بیشتر از سه، چهار دقیقه نشد. ولی شهر را به هم ریختند. هواپیماهای عراقی آمدند و پادگان ارتش را که در بانه بود بمباران کردند. اسلحهها را برداشتیم. خودمان را پوشاندیم و رفتیم تا در سطح شهر گشت بزنیم. ساعت هفت صبح زمستان 1363، برف همه جا را پوشانده بود. اتوبوسی داشت مسافران را سوار میکرد تا به تهران برود. رئیس شهربانی را میشناختم. دو، سه باری به ساختمان تدارکات آمده بود. او هم داشت خانوادهاش را راهی میکرد. چند موشک خورده بود به خانهها. مردم ریختند بیرون تا کمک کنند. صدای ممتد آمبولانسها شهر را پر کرد. یک لودر آمد و آوار را جابهجا کرد. رفتیم جلو تا به مردم کمک کنیم. لودر آوار خانهای را زیر و رو کرد. خانه زن و شوهری بود که یک بچه داشتند. جنازه زن و مرد غرق در خون از زیر آوار بیرون آمد. همه به دنبال بچه میگشتند. بچهای که اگر گلولهها و موشکها اجازه میدادند میتوانست بزرگ شود و زندگی کند. یک دفعه جوانی دوید جلو لودر و بچه شش ماههای را از بین آوار برداشت. بچه طوریاش نشده بود و گریه میکرد. آیا او برای پدر و مادر شهیدش گریه میکرد؟» کتاب "آوازهای نخوانده" خاطرات دفاع مقدس و اسارت محمود امینپور، با تدوین ساسان ناطق، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. کتاب "آوازهای نخوانده" از مجموعه کتابهای خاطرات آزادگان دفتر ادبیات و هنر مقاومت، در هشت فصل تدوین شده است. امینپور در این کتاب خاطرات خود را از دوران جوانی، انقلاب، حضور در جبهههای جنگ و اسارت بازگو کرده است. وی قبل از چاپ کتاب به دلیل عوارض شیمیایی جنگ به شهادت رسید. به نقل از : محمود امین پور نگارنده : fatehan1 در 1391/07/20 11:00:40.
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خنده و سر و صدای بچهها تمام فضای نمازخانه را پر کرده بود. نادری به عابدینی اشاره کرد که برود و پشت پاهای آقای رضایی به سجده بخوابد. بعد خودش به طرف آقای رضایی رفت. تا آقای رضایی خواست خودش را عقب بکشد، پشت پایش به عابدینی گیر کرده، با کمر به زمین خورد...
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نوروز خاطره انگیز دفاع مقدس با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال خانواده هایی بودند که تنها قاب عکس پدر یا برادر شهیدشان زینت بخش سفره هفت سین شان می شد. عده ای از خانواده های ایرانی نیز در بیمارستان در کنار جانبازان خویش سال نو را به یکدیگر تبریک می گفتند و یا در کنار قبور شهدای تازه پر کشیده و این سنت زیبا از آن پس باقی ماند و ما هر ساله شاهد حضور مردم و خانواده شهدا در گلزار شهدای سراسر کشور در هنگامه تحویل سال هستیم. با آغاز تجاوز گسترده رژیم بعث عراق به ایران در شهریور 59، ملت ایران با هدایتهای رهبر بزرگ انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) برای دفاع از سرزمین خویش و اعتلای اسلام به سوی جبهه ها رهسپار شد. تاریخ هشت سال دفاع مقدس ایران سرشار از پیروزیها، شکستها، غمها و شادیهای بسیاری است که جشن آغاز سال نو یکی از این شادیها در دل سخت ترین و بحرانی ترین شرایط یعنی جنگ، رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد. در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبهه ها سال را نو می کردند و یا با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال خانواده هایی بودند که تنها قاب عکس پدر یا برادر شهیدشان زینت بخش سفره هفت سین شان می شد. عده ای از خانواده های ایرانی نیز در بیمارستان در کنار جانبازان خویش سال نو را به یکدیگر تبریک می گفتند و یا در کنار قبور شهدای تازه پر کشیده خود سفره هفت سینی ساده از سنبل و سیب و گلاب و سبزه و.... پهن می کردند و این سنت زیبا از آن پس باقی ماند و ما هر ساله شاهد حضور مردم و خانواده شهدا در گلزار شهدای سراسر کشور در هنگامه تحویل سال هستیم که مردم به برکت این مکان مقدس برای خود و خانواده و کشور و جهان آرزوی خویش را بر زبان می آورند و در حق یکدیگر به درگاه خداوند سبحان دعا می کنند. در جبهه نوروز و ایام عید که می شد- در شرایط عادی جبهه و جنگ – تا پنج روز از صبحگاه خبری نبود. عیدی بچه ها، سکه های یک تا پنجاه ریالی و اسکناس های صد تا هزار ریالی متبرک به دست امام(ره) بود؛ همچنین پولهایی که یادگاری نوشته خود بچه ها یا فرماندهان بود.غذاهای این ایام بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی در همه جا دایر. در کنار همه این نعمتها، مراسم جشن و سرور بود؛ تئاترها و نمایشنامه های نشاط آور که بچه ها خود تهیه و اجرا می کردند و نمایش فیلمهای سینمایی که زحمت تدارک آنها را نیروهای واحد تبلیغات می کشیدند. در این ایام بچه ها راه می افتادند برای عرض تبریک از محل فرماندهان شروع می کردند و بعد به سنگرهای مجاور می رفتند در حالی که همه با هم می گفتند: برادرا، برادرا عید شما مبارک. عیدی دادن در جبهه نوعی عیدی دادن هم بین خود بچه ها معمول بود، که بعضی خودشان طلب می کردند و نوعش را معین، چنان که یکی از دیگری عبارت 'کتب علیکم القتال' را می نوشت و در پاکتی تقدیمش می کرد که تا سرحد شهادت نصب العین همرزمش بود اهل سنگر هم جواب می دادند، یا به شوخی چیزی می گفتند و از میهمانان دعوت می کردند به داخل سنگر آنها بروند و پذیرایی بشوند. هفت سین جبهه سنت 'هفت سین' چیدن در سفره شب عید را بعضی حفظ کرده بودند منتها با صبغه جنگی آن. مثل هفت سین گردان تخریب لشکر 27 که عبارت بود از:1- مین سوسکی2 - مین سبدی 3- سیم تله 4- سیم چین 5- سیم خاردار 6- سرنیزه 7- سی چهارC4)) نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر را هم به عنوان مواردی از هفت سین ذکر کرده اند که در واحدهای دیگر معمول بوده است. آغاز سال نو و جشن نوروز با دید و بازدید و تبریک و تهنیت و عیدی دادن و عیدی گرفتنها کم و بیش در منطقه نیز جریان داشت، منتها با همان رنگ و روی منطقه ای. موقع تحویل سال، بعضی سفره هفت سین می انداختند، که سین های آن بسته به نوع رسته بچه ها توفیر می کرد. در تخریب که بیشتر با مین سروکار داشتند به نحوی بود و در زرهی به نحو دیگر، و به همین ترتیب بود در سایر واحدها. اگر موقع نوروز و حلول سال نو بعد از عملیات بود، قضیه صورت دیگری داشت. عکس شهدای عملیات را سرسفره می چیدند، به سرلوله تفنگ ها پرچم سرخ می زدند، وصیت نامه یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره می گذاشتند، جای شهدا و مفقودالاثرها را خالی می کردند... بعد که دلهای داغدار جمع می شدند، برادرانی که جراحت سطحی تری داشتند و می توانستند روی پای خود بایستند می آمدند و با حضور فرمانده، روحانی و طلبه گردان شروع می کردند به نوحه خوانی و راه انداختن سینه زنی، سپس دعای توسل، که با سوز و گدازی خاص برگزار می شد و شب عید و تازگی زخم گویی بیشتر کبابشان می کرد. لحظه آغاز سال نو، بعضی ها که در خط بودند با شلیک گلوله ای به سمت دشمن ابراز احساسات می کردند. ناهار روز عید هم بچه ها با چلوکباب و نوشابه پذیرایی می شدند. سکه هایی که به دست امام متبرک شده بود و معمولا حاجی بخشی آنها را توزیع می کرد هم جای خود را داشت؛ همچنین بود آنچه که از تبلیغات گردان می رسید، از قبیل پیام رئیس جمهور، نخست وزیر، اسکناسهای صد ریالی و مثل آن. عیدی دادن در جبهه نوعی عیدی دادن هم بین خود بچه ها معمول بود، که بعضی خودشان طلب می کردند و نوعش را معین، چنان که یکی از دیگری عبارت 'کتب علیکم القتال' را می نوشت و در پاکتی تقدیمش می کرد که تا سرحد شهادت نصب العین همرزمش بود. دید و بازدید از گردانهای همجوار و رفتن سراغ فرماندهان و روبوسی با آنها هم از جمله سنتهای حسنه ای بود که در ایام سال نو به ندرت ترک می شد. بچه هایی بودند که چهار، پنج سال سابقه حضور در منطقه داشتند و همین امر ایجاب می کرد که مثل خانه خود، نسبت به آغاز بهار و جشن نوروز بی توجه نباشند. سنگر تکانی مراسم نوروز در جبهه به هر نحو ممکن اجرا می شد. تهیه شیرینی و کمپوت و میوه از شهر و آوردن آن به خط اول و خواندن شعر و شوخی و وقت خوش کردن با یکدیگر، گستردن سفره عید و نوکردن زیرانداز و لو در تبدیل گونی به پتو، برگزاری مراسم عید حتی در ساختمان نیمه مخروبه در شهری خالی از سکنه و بدون برق و آب و تزئین در و دیوار و تهیه تنگ ماهی و انداختن قورباغه درون آب! و بالاخره دست برداشتن از دفاع و دست به قبضه سلاح نبردن مگر از روی ناچاری و به ناگزیر و چیدن گل و گیاه صحرایی و آوردن باغ و بهار به سنگر و سوله و ریختن اشک در فراق یاران یکدل از دیگر آداب عید نوروز در میان رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود یاد باد آن روزگاران یاد باد منبع : تبیان نگارنده : fatehan1 در 1391/07/20 11:05:46.
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آنها که برده بودندش عقب،می گفتند ماسک نداشته.من خودم وارسی اش کرده بودم؛ هم ماسک داشت، هم بادگیر. مجروحی را هم آورده بودند عقب،که می گفت: ماسک نداشته،و نمی داند ماسک روی صورتش از کجا آمده؟
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خوزستان سرزمین پاک شهدا خوشا جایی رفتن که شهدا میزبانند، آنانی که با اسب شعور تا فلک تاختهاند و به نام عشق جان باختهاند و خوزستان سرزمین پاک شهداست اگر تمام دریاها جوهر شوند و تمام شاخههای درختان قلم، نمیتوانند رشادتها، از خودگذشتگیها و جانفشانی رزمندگان این سربازان ولایت و رهبری را بنویسند. به نام خدا، به نام خون، به نام آیینه و لبخند، به نام آرپیجی زنهای نابینا، لودرچیان بیدست، به نام شیرخوارگانی که در لالایی آتش به خواب فرو رفتند، به نام الله پاسدار خون شهیدان، خوشا آنان که جانان میشناسند، طریق عشق و ایمان میشناسند، بسی گفتیم و گفتند از شهیدان، شهیدان را شهیدان میشناسند، سلام بر عشق، این معجزه الهی که دل را بر عقل چیره کرده تا انسان خدایی شود. سلام بر شهیدان که نامشان به تاریخ ارزش داده است. سلام بر امام شهیدان که نفسش خدایی بود و دلش دریایی و سلام بر رهبر فرزانه انقلاب حضرت امام خامنهای که وارث راه امام و خون شهیدان است. سلام بر خوزستان، سرزمین آیینهها و لبخندها و اشکها، سرزمین نامآوران بینشان و تجلّیگاه دلهای عاشق، چشمان بیقرار و دستهای سخاوتمند. اینک فصل نوباوری لالههاست، لالههایی که اذان عشق گفتند و سرود معراج سرودند. لالههایی که به گلستان صفا دادند و عطر نگاهشان در بوستان جان پیچیده است و تا همیشه دنیا میپیچد. آری، به ضیافت لالهها رفتن صفای روح میخواهد و زلالی جان و سعادت میطلبد. و خوشا جایی رفتن که شهدا میزبانند، آنانی که با اسب شعور تا فلک تاختهاند و به نام عشق جان باختهاند و خوزستان سرزمین پاک شهداست. استانی که استاندار و فرماندار و شهردارش شهدایند و اشخاصی در این معیت، خادمان شهدا محسوب میشوند. بیش از 20 سال از جنگ گذشته است اما هر روز برکات جنگی که تبدیل به دفاع مقدس شد، برای ما بیشتر روشن میشود و گفته امام راحل که جنگ را برکت خفیهای عنوان کرد، بیشتر محسوس میشود که یکی از این برکات قرار گرفتن در فضای روحانی و معنوی مناطق عملیاتی است. جایی که مردانی آسمانی شدند ولی اثر گامهایشان هنوز باقی مانده است و در جای پای شهدا قدم گذاشتن چه دشوار ولی چقدر اشتیاق دارد. نام آرپیجی زنهای نابینا، لودرچیان بیدست، به نام شیرخوارگانی که در لالایی آتش به خواب فرو رفتند، به نام الله پاسدار خون شهیدان، خوشا آنان که جانان میشناسند، طریق عشق و ایمان میشناسند، بسی گفتیم و گفتند از شهیدان، شهیدان را شهیدان میشناسند به سرزمین نور رفتهام و به ملاقات شهدا. احساسی که از دوران جنگ با من است همراه آوردهام و در بسیاری جاها همرزمان شهیدم در پیش چشمانم حاضر میشوند. آبادان سرشار از عطر شهداست، شهری که امام با درایت بیمثالش وقتی دستور شکستن حصرش را داد باعث شد ایران آزاد شود و باور کنیم که سلاح ایمان کاربردش از هر سلاحی بیشتر است.اما آبادان که سمبل فداکاری است و هنوز از در و دیوارش صدای مبارزه برمیخیزد مستحق توجه بیشتر است، و هنوز سرشار از کمبودهاست و باید بیشتر به این شهر توجه شود. به شلمچه رفتم منطقه مرزی که در منتهیٰالیه غرب خرمشهر واقع شده است و نزدیکترین نقطه مرزی به بصره است. شلمچه یکی از محورهای هجوم دشمن در سیام شهریورماه 59 به خرمشهر بود. در عملیات بیتالمقدس اگر چه خرمشهر آزاد شد ولی با توجه به اهمیت نظامی شلمچه، دشمن به سختی از آن دفاع کرد و آن را در اشغال خود نگه داشت و پس از آن، موانع استحکامات و ردههای دفاعی متعددی در این منطقه ایجاد کرد، رزمندگان اسلام با اجرای عملیات کربلای 5 در دیماه 1365 این مواضع را در هم شکستند و شلمچه را آزاد کردند. هنوز که در خیابانهای این شهر حرکت میکنی بوی شهدا تمام کوچه پس کوچههای آن را فرا گرفته است. امید به روزی که نویسندگان و قلم به دستان ما بیشتر نسبت به هشت سال دفاع مقدس به ویژه از شجاعت مردم آبادان و خرمشهر بنوسیند. بشکند قلمت اگر ننویسی به بسیجیان، این سپاهیان خمینی چه گذشت... نگارنده : fatehan1 در 1391/07/20 11:09:57.
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تاریخ پر افتخار کشورمان سرشار از جانفشانیها و استقامتهای مردان و زنانی است که برای آزادی و استقلال و برقراری عدالت اسلامی مبارزه کردند، به زندان افتادند ، شکنجه شدند و در بسیاری موارد جان خود را از دست دادند. مردان و زنانی که در طول حکومت ستمشاهی بهترین دوران زندگی خود را گوشه زندانهای انفرادی سپری کردند و چه بسیار نوروزهایی را که دور از خانواده و با دژخیمان ساواک گذراندند
[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 10:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آخرین سینِ سفره هفتسین در سفره هفتسین، پدر هفتسین خودش را هم چیده بود. سنباده اسلحه. ساعت شماتهدار ترکش خورده و خاموش. پارچه سبز همسنگرش که موقع شهادت به کمرش بسته بود. سوزنی که میگفت با آن خودش جراحتهایش را بخیه کرده و ... در سفره هفتسین، پدر هفتسین خودش را هم چیده بود. سنباده اسلحه. ساعت شماتهدار ترکش خورده و خاموش. پارچه سبز همسنگرش که موقع شهادت به کمرش بسته بود. سوزنی که میگفت با آن خودش جراحتهایش را بخیه کرده. عکس سودابه مادرم که در جنگ شهید شد و یک برگه آزمایش. سینها را شمردم و گفتم: بابا یه سین کمه. سین آخر چیه؟ خندید و به سرفه افتاد. رنگش به کبودی رفت. چند بار دارو را در دهانش اسپری کرد تا کمی بهتر شد. جواب آزمایش را برداشت و با خنده گفت: این دو تا سین داره. سرطان ریه. سرطان خون. دور سفره نشستیم و دعا کردیم . در شب نشینی سال نو پدر به جای داستان های شاهنامه برایمان از یک یک رستم های جبهه گفت که چطور شجاعانه به مبارزه با دیوها رفتند. یاد کرد از روزهای حماسه ، یاد آنها که رفتند و جان دادند تا آبی ترین آسمان دنیا مال ما ایرانیها باشد. می گفت : شبها وقتی منورها دل آسمان را میشکستند فکر میکردند که بر آنها در ساعات و روزها و ماههای گذشته چه گذشته است. حساب اعمالشان را میکردند قبل از اینکه آن ناظر شاهد بر اعمالشان رسیدگی کند. شبهای عید بهترین زمان برای محاسبه بود. مثل من و تو مینشستند پای سفره هفت سینی که سیب و سماق و سکه ای هم در کار نبود و برایشان اهمیتی نداشت. مهم سفره دلشان بود که ستارههایش را وقتی یا محول الحول و الاحوال میخواندند، میتکاندند... شبهای عید بهترین زمان برای محاسبه بود. مثل من و تو مینشستند پای سفره هفت سینی که سیب و سماق و سکه ای هم در کار نبود و برایشان اهمیتی نداشت. مهم سفره دلشان بود که ستارههایش را وقتی یا محول الحول و الاحوال میخواندند، میتکاندند... نوروز در جبهه همیشه در میان گلولهها با گل و بوسه توام میشد. دو رکعت نماز روی آن سجاده پاک میخواندند و آن قدر هم رزمان با هم رفیق بودند که یک دستمال سفید پیدا شود، برای پاک کردن آن بلورهای محرمانه ! و من در فکر بودم که حالا این انسان های زلال نیستند و سفرههای هفت سین ما پر از سرکههای فراموشی شده... نگارنده : fatehan1 در 1391/07/20 11:11:57.
ادامه مطلب
یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و تعجب آینه ای کوچک دیدیم که در پشت آن، تصویری نقاشی شده از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته بود. از آن آینه هایی که در مشهد اطراف حرم می فروشند. اشک های مان سرازیر شد. جالب تر و سوزناک تر این که از روی کارت شناسایی اش فهمیدیم نامش «سیدرضا» است، شور وحال عجیبی بر بچه ها حکمفرما شد. شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند نزد مادرش تا راز این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعی از این امر داشته باشد، گفت: پسر من علاقه و ارادت خاصی به امام رضا(ع) داشت و…
سال۷۴ هم که با بچه ها در منطقه کار می کردیم، بیل مکانیکی را مقداری از جاده خارج کردیم تا به آن طرف تر برویم ولی دستگاه خاموش شد و هر کاری کردیم، راه نیفتاد. گفتم حتماً گازوئیل تمام کرده رفتیم که از مقر گازوئیل بیاوریم. در حالی که ما رفته بودیم، راننده دستگاه را کار می اندازد و می گوید تا بچه ها بیایند با دو سه بیل خاک را جست وجو می کنم. در همان اولین فرو رفتن بیل به زمین پیکر یک شهید نمایان می شود… درست همان جایی که دستگاه خاموش شده بود!
منبع : عصر انتظار
ادامه مطلب
کتاب "آوازهای نخوانده" خاطرات دفاع مقدس و اسارت محمود امینپور
منبع : تبیان
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب