دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

نارنجک

در عملیات «فتح المبین»، عراق در یکی از پاتک های مذبوحانه ی خود، وارد منطقه ما شد و یکی از عراقی ها نارنجکی به سنگر ما پرتاب کرد در عملیات «فتح المبین»، عراق در یکی از پاتک های مذبوحانه ی خود، وارد منطقه ما شد و یکی از عراقی ها نارنجکی به سنگر ما پرتاب کرد. یکی از سربازان هوشیار ما که این حرکات را زیر نظر داشت، نارنجک را در هوا گرفته، همان را به طرف عراقی ها پرتاب کرد. بر اثر انفجار آن نارنجک، تعدادی از عراقی ها کشته و مجروح شدند و خود سرباز ـ که نامش تاجیک و اهل همدان بود ـ براثر اصابت تیر مستقیم دشمن، به فیض شهادت رسید.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:02:13.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهید بی خیال

معروف بود به «فرمانده بی خیال» ، درجه اش استوار بود، ولی دوران سربازی را طی می کرد. به عنوان دیپلم وظیفه به خدمت گروهان یکم از گردان 1 تیپ ذوالفقار درآمده بود. آمدنش به منطقه هم داوطلبانه بود. هر وقت می خواستیم یک گشتی اعزام کنیم، داوطلب می شد و بارها تا عمق 10-15 کیلومتری نیروهای عراقی نفوذ و اطلاعاتی کسب کرده بود. معروف بود به «فرمانده بی خیال» ، درجه اش استوار بود، ولی دوران سربازی را طی می کرد. به عنوان دیپلم وظیفه به خدمت گروهان یکم از گردان 1 تیپ ذوالفقار درآمده بود. آمدنش به منطقه هم داوطلبانه بود. هر وقت می خواستیم یک گشتی اعزام کنیم، داوطلب می شد و بارها تا عمق 10-15 کیلومتری نیروهای عراقی نفوذ و اطلاعاتی کسب کرده بود. در «عملیات شیاکوه» یکی از قهرمانان عملیات بود و توانست اولین ارتفاع را فتح کند. هر وقت به مأموریت می رفت، باعث پیشروی بقیه بود و هر تیمی با او اعزام می شد حتماً نتایج ارزشمندی می گرفت.
سال 1361به خبر رسید که عراق در منطقه نفت شهر در حال تدارک حمله ای گسترده است. اطلاعات کافی نداشتیم و لازم بود به هر طریقی که شده، تعدادی عراقی را اسیر کنیم، برای اجرای این عملیات، داوطلب خواستیم و طبق معمول، استوار بی خیال اولین داوطلب بود. فقط اصل کلی مأموریت را به او گفتیم و او قول داد که برود و با یک یا چند اسیر عراقی برگردد.
در آن عملیات،‌تیم گشتی تا جایی که لازم بود و می توانستند پیشروی کردند، ولی به هیچ عراقی ای برنخوردند و به قول معروف، کاری از پیش نبردند. در این میان، استوار بی خیال از تیم گشتی جدا و وارد نیروهای عراقی شده بود. سایر اعضای تیم گشتی منتظر او شده و چون از او خبری نمی شود، باز می گردند و وضعیت و تصمیم بی خیال را به اطلاع می رسانند.
می دانستم که بی خیال دست خالی بر نخواهد گشت و به همین خاطر، منتظرش بودم، ولی سایر دوستان می گفتند که او یا شهید شده و یا به دست نیروهای عراقی افتاده است. ساعت ها گذشت و کم کم نومیدی در دل من هم رخنه کرد و با خود گفتم که حتماً این بار مشکلی برای بی خیال ایجاد شده است. هنوز در حال افسوس خوردن بودم که سر و کله اش با یک تکاور گردن کلفت عراقی پیدا شد. به طرف او دویدم و پس از آن که او را بوسیدم، علت تأخیر او را سؤال کردم.
او که بچه شمال بود با همان لحن شمالی گفت :
«جناب سرگرد، چون دیدم در آن دور و بر عراقی وجود ندارد، در عمق 10 کیلومتری وارد نیروهای عراقی شدم و پس از دستگیری این دلاور (اشاره به تکاور عراقی) به یکان برگشتم.»
گفتم : «چه طوری برگشتی؟»
خیلی راحت گفت :«از بین نیروهای عراقی، این طوری مطمئن تر بود.»
درحالی که از صحبت های او متعجب بودم، در دل او را تحسین می کردم.
سرانجام آن تکاور عراقی رابه پشت جبهه تخلیه کردیم و با دریافت اطلاعات ارزشمند او، ازموقعیت و تصمیمات نیروهای عراقی آگاه شدیم و خود را برای مقابله آماده کردیم.

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

سربازی داشتیم که اهل اصفهان بود. با شنیدن خبر قبول قطعنامه خیلی خوشحال بود و برای خودش برنامه هایی ریخته بود. وی مسئول مخابرات بود و هر وقت بی سیم قطع می شد، برای تعمیر آن می رفت. سربازی داشتیم که اهل اصفهان بود. با شنیدن خبر قبول قطعنامه خیلی خوشحال بود و برای خودش برنامه هایی ریخته بود. وی مسئول مخابرات بود و هر وقت بی سیم قطع می شد، برای تعمیر آن می رفت.
یک بار اطلاع دادند که یکی از بی سیم های مخابرات قطع شده است. او را به اتفاق سرباز راننده ای به نام حداد، برای تعمیر خط فرستادیم. هنوز یک ربع نگذشته بود که خبر دادند، ماشین حداد هدف گلوله توپ قرار گرفته است.
من بلافاصله به سراغ آنها رفتم. سرباز حداد درجا شهید شده بود، ولی این سرباز که ترکش گلوله به پشت سرش خورده بود، طوری شده بود که وقتی نفس می کشید، مغزش بیرون می آمد. قبل ازآنکه موفق به تخلیه او از منطقه شویم، به فیض شهادت نایل آمد.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:03:37.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نقش کمکهای اولیه

سربازی داشتیم که مسئول تدارکات یکان بود. دوره کوتاهی را در بهداری طی کرده بود با کمک های اولیه آشنا بود. یک بار در حین حمل غذا متوجه می شود که به بازوی یکی از فرماندهان آتش بار ترکش خورده است. خود را به بالای سرش رسانده، چون خونریزی شدید او را دیده بود، یکی از گازهای جنگی را در داخل بازوی ایشان جا داده و مانع خونریزی او شده بود. سربازی داشتیم که مسئول تدارکات یکان بود. دوره کوتاهی را در بهداری طی کرده بود با کمک های اولیه آشنا بود. یک بار در حین حمل غذا متوجه می شود که به بازوی یکی از فرماندهان آتش بار ترکش خورده است. خود را به بالای سرش رسانده، چون خونریزی شدید او را دیده بود، یکی از گازهای جنگی را در داخل بازوی ایشان جا داده و مانع خونریزی او شده بود.
سرانجام فرمانده آتشبار به بیمارستان شهید رضاییان شیلر منتقل می شود و تحت مداوا قرار می گیرد. پزشکان از این که سربازی با این ابتکار جلوی خونریزی یکی از فرماندهان را گرفته بود متعجب شده بودند.
ساعتی بعد، خبر شهادت همان سرباز همه را اندوهگین کرد. وقتی برای تسلای خانواده اش به منزل آنها رفتیم، معلوم شد او فرزند یکی از کارکنان ورزشگاه شهید شیرودی است و حکم درجه 1 و بین المللی نجات غریق را دارد.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:04:08.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی ما در ارتفاع دارغان مستقر بودیم، اطلاع دادند که فرمانده جدید لشکر برای بازدید می آید و دقایقی بعد، یک فروند بالگرد آمد و شهید صیاد شیرازی با تیمسار آذر فرد از آن پیاده شدند. به طرف آنها رفته و ادای احترام کردم. وقتی ما در ارتفاع دارغان مستقر بودیم، اطلاع دادند که فرمانده جدید لشکر برای بازدید می آید و دقایقی بعد، یک فروند بالگرد آمد و شهید صیاد شیرازی با تیمسار آذر فرد از آن پیاده شدند. به طرف آنها رفته و ادای احترام کردم. تیمسار آذرفر که مرا از قبل می شناخت، با دیدنم لبخندی زد و به شوخی گفت : «پسر تو، مگر بزکوهی هستی که هر جا ارتفاع بلند می بینی، روی آن سبز می شوی؟!» این را نیز بگویم که ملاقات قبلی من با تیسمار آذر فر، در ارتفاع سوران بود و منظورتیمساراشاره به آن بود. لبخندی زدم و گفتم :«جناب سرهنگ، هرجا لازم باشد ما می رویم». ایشان مرا در آغوش گرفت و پس از ابراز مهر و محبت خود، از وضعیت منطقه پرسید. ایشان را توجیه کردم.
بلافاصله به جمع سربازان و درجه داران آمدند و پس از یک سخنرانی مبسوط، به طرف یک سرباز رفت و بر پوتین او بوسه زد. با این کار ایشان، سربازان روحیه گرفتند؛ به طوری که اگر آزادشان می گذاشتیم، تا قلب بغداد هم پیش می رفتند.
این حرکت ایشان آن قدر به نیروها روحیه داده بود که به قول معروف، هیچ کس کم نیاورد و همه با شوق و علاقه به حراست از آن منطقه راهبردی پرداختند.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:04:43.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی در ارتفاع دارسلیم در کردستان بودیم، من فرمانده گروهان بودم و فرمانده گردان، سروان اکبری و معاون تیپ، سرهنگ مخبری و فرمانده تیپ، سرهنگ مهرپویا بود وقتی در ارتفاع دارسلیم در کردستان بودیم، من فرمانده گروهان بودم و فرمانده گردان، سروان اکبری و معاون تیپ، سرهنگ مخبری و فرمانده تیپ، سرهنگ مهرپویا بود. یک بار در همان نقطه، جلسه اضطراری تشکیل شد و پس از پایان جلسه، سرهنگ مخبری تصمیم به مراجعت گرفت. فرمانده گردان به ایشان گفت :«الان منطقه نا امن است.» ایشان گفت :«هنوز ساعت 3 بعد از ظهر است. من قبل از تاریکی به مقصد می رسم.» در نهایت منطقه را ترک کرد.
سال 1361 برف شدیدی در غرب باریده بود و تردد، بسیار سخت بود و نگران «مخبری» بودیم. ناگهان خبر دادند که در پیچ دارسلیم (محور سردشت) درگیری پیش آمده است. بلافاصله با تیم تأمین، خود را به آن نقطه رساندم. سربازی داشتیم به نام عشقی که اهل آذربایجان بود و پشت کالیبر 50 نشسته بود و به سوی دمکرات ها تیراندازی می کرد. در جستجوی سرهنگ مخبری بودم و دیدم ایشان در داخل ماشین نشسته و سرش افتاده است. وقتی خود را به او رساندم، متوجه شدم که از ناحیه سینه دو گلوله خورده و به شهادت رسیده است. کمی آن طرف تر، سرباز وظیفه ای به نام گرشاسب عسگری که جمعی عقیدتی بود، تیر خورده ودر خون غلتان بود. بلافاصله آنها را با تویوتای اسکورت به محل استقرار آوردیم و چون بالگرد نتوانست بنشیند و آنها را تخلیه کند، ما آنها را در خانه ی برفی نگه داشتیم و تخلیه آنها سه روز طول کشید. در این سه روز توانستیم ارتفاع دارغان را از دست ضد انقلاب خارج کرده، نیروهای خودی را در آن مستقر کنیم و به این طریق، انتقام خون شهدایمان خصوصاً شهید مخبری را از ضد انقلاب بگیریم.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:05:19.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

آقا رشید

سربازی داشتیم به نام آقا رشید که قد کوتاهی داشت، ولی خیلی ورزیده و نترس بود. درآن ایام در جزیره مجنون و در محلی مستقر بودیم که نامش «پد مرکزی» بود سربازی داشتیم به نام آقا رشید که قد کوتاهی داشت، ولی خیلی ورزیده و نترس بود. درآن ایام در جزیره مجنون و در محلی مستقر بودیم که نامش «پد مرکزی» بود. فاصله ی ما با عراق، حدود 400 متر بود و سنگری که ما در آنجا زده بودیم، فقط دو گونی بود و عمق آن به اندازه ای بود که فقط می توانستیم در داخل آن بنشینیم.
یک روز برای سرکشی به سنگر آقا رشید رفتم. آقا رشید در سنگر نشسته بود، وقتی به کنار او رسیدم و به سختی در کنار او قرار گرفتم، گفت :«جناب سروان، نامه ای برای مادرم نوشته ام. می خواهید آن را برایتان بخوانم.» گفتم :«بخوان» و او شروع کرد.
برای مادرم نوشته ام که اینجا صبح ها ما را با لالایی بیدار می کنند. یک لیوان آب هویج و یک لیوان شیر می دهند و بعد، هر چه که می خواهیم.
ناگهان گلوله ای به سنگر ما خورد و دو تا گونی محافظ از بین رفت. ایستادن درآنجا جایز نبود. گفتم : «بلند شو برویم عقب. » گفت :«نه! باید بقیه نامه ام را بخوانم.» گفتم :«بخوان.» دوباره شروع کرد و... «و... اما عراقی های خوش انصاف این جا فقط با گلوله از ما استقبال می کنند و...»

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:05:55.

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

برای اجرای عملیات تعداد سی دستگاه موتور پرشی نو در اختیار گردان قرار گرفت و آموزش هم داده شد که تعدادی آر.پی. چی زن بر ترک موتور سوارها بنشینند و با نزدیک شدن به ادوات زرهی دشمن آنها را منهدم کنند برای اجرای عملیات تعداد سی دستگاه موتور پرشی نو در اختیار گردان قرار گرفت و آموزش هم داده شد که تعدادی آر.پی. چی زن بر ترک موتور سوارها بنشینند و با نزدیک شدن به ادوات زرهی دشمن آنها را منهدم کنند، به علت شرایط خاص آن جبهه من شاهد نبودم که موتور سواری بتواند تانک یا خودرویی از دشمن را منهدم نماید اما در جابه جایی افراد در پشت جبهه و در داخل خط خیلی مؤثر بودند ، ازجمله سرباز رشید و ورزیده و بسیار تیزهوش و توانمندی به نام منفرد که اهل قم بود در این جابه جایی ها، مرا با موتورسیکلت سریعاً به محل های مورد نظر می رسانید و یا دستورات را به وسیله موتور به قسمت ها می برد. این سرباز شجاع درآن عملیات خدمت بسیار خوبی ارائه کرد، روحیه اش، عشق و علاقه اش به کار و چهره صمیمی اش مرا تشویق به کار می کرد و خستگی از تنم می زدود.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:11:22.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:22 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تمجید از دیده بان

ستوان نادرایلخانی افسر رابط و ستوان وظیفه انارکی دیده بان توپخانه در عین خوش بودند؛ وقتی مشاهده کردند گلوله های توپخانه روی تپه های 202 و 204 فرود آمده است و من با سروان صالحی نژاد در ارتباط بودم، آنها که متولی این کار بودند، وارد شبکه شده و مسئولیت را به عهده گرفتند. ستوان نادرایلخانی افسر رابط و ستوان وظیفه انارکی دیده بان توپخانه در عین خوش بودند؛ وقتی مشاهده کردند گلوله های توپخانه روی تپه های 202 و 204 فرود آمده است و من با سروان صالحی نژاد در ارتباط بودم، آنها که متولی این کار بودند، وارد شبکه شده و مسئولیت را به عهده گرفتند. چون دو روز اول نیروها متحرک بودند و حد دشمن و خودی برای ستوان انارکی مشخص نبود تا آن لحظه در منطقه ما آتش نداشتند، مگر روز اول عملیات که من متوجه نشدم. روز بعد از آنها خواستم تا دیده بان پیش ما بیاید ایلخانی ابتدا به شدت مخالفت می کرد و معتقد بود در عین خوش دید آنها بر روی دشمن بیشتر است، از یک بعد شاید دید بهتری داشتند. در اثر اصرار من آن دو نفر به محل خاکریز آمدند، پس از بررسی جای دیده بان بر روی خاکریز تعیین و حجم بیشتری از آتش بر روی دشمن متمرکز گردید و بدین ترتیب ما از پشتیبانی آتش بسیار خوبی بهره مند شدیم. سرگرد محمد حسن نصیری فرمانده وقت پشتیبانی تیپ به اتفاق حاج شیخ علی بابایی رئیس عقیدتی سیاسی تیپ، که هر دو از دوستان و علاقه مندان سرگرد نقدی بودند برای بررسی بیشتر در مورد سرنوشت وی به دیدار ما آمدند و وضعیت پیش آمده را جویا شدند. شدت درگیری رزمندگان در خط نبرد را دیدند و سپس از مقاومت دلیرانه رزمندگان تمجید و تشکر کردند.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:11:56.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

یک خبر حیرت آور و خوشحال کننده

سرباز منفرد در این عملیات که به عنوان راننده موتور پرشی با من همکاری می کرد، بعدازظهر روز پنجم فروردین نزد من آمدو گفت : جناب سروان چند نفر سرباز از پایین آمده اند و می گویند تعداد زیادی عراقی به صورت دسته جمعی آماده تسلیم هستند! سرباز منفرد در این عملیات که به عنوان راننده موتور پرشی با من همکاری می کرد، بعدازظهر روز پنجم فروردین نزد من آمدو گفت : جناب سروان چند نفر سرباز از پایین آمده اند و می گویند تعداد زیادی عراقی به صورت دسته جمعی آماده تسلیم هستند! یکی ازآنها را احضار کردم و چگونگی وضعیت را از او جویا شدم، سمتی را به طرف شمال غربی پایگاه متروکه عراقی نزدیک «شیخ قوم» و در امتداد تیشه کن و ممله به من نشان داد و گفت : که آنها نزدیک هستند ودر محل گودی تجمع کرده اند، خودشان دست ها را بالا برده اند و آماده تسلیم اند؛ گفتم مطمئنی عراقی هستند؟! فریبی در کار نباشد ؟ گفت اسلحه و مهمات ندارند و سر وضع نامتربی دارند، زیر پیراهن سفید خود را بلند کرده و ما را به طرف خود خوانده اند. تصمیم گرفته شد تا تعدادی سرباز و بسیجی را برای همروی (اسکورت) و هدایت آنها به سمت پایگاه های خودی در پشت ممله ودال پری اعزام کنیم، آنها را کاملاً توجیه کردم، تا احتیاط های تأمینی لازم را رعایت کنند و به خصوص تأکید کردم که مبادا همه داخل تجمع آنها شوید و شما را دستگیر کنند! بلکه باید همیشه چند نفر شما با اسلحه مسلح، کمی دورتر و در کنار آنها حرکت کرده و آماده اجرای عکس العمل در قبال تعرض احتمالی عراقی باشند.

سرباز منفرد را همراه آنها کردم تا صحت و سقم موضوع را به من اطلاع دهد پس از ساعتی مراجعت کرد و با خوشحالی گفت : حدود 400 نفر بودند 

بچه ها دور تا دور آنها را گرفته ودو نفر درجلو حرکت کرده و با تأمین مناسبی عراقی ها را به سمت عقب بردند. از تعجب ناباوری او را نگاه کردم و به صورتش خیره شدم، منفرد خندید و گفت : باورکنید آنچه گفتم حقیقت دارد و اسرا به راحتی راه افتاده اند. مبادله آتش تا صبح روز 1/8 ادامه داشت اما شدت روزهای اول را نداشت و فاصله اوقات گلوله باران هم زیادتر می شد، به طوری که توقف در پشت خاکریز قابل تحمل شده بود. دراین فاصله امکانات رفاهی و مهمات به حد کافی رسیده بود، افراد تا حدودی رفع خستگی کرده و خود را با محیط جنوب تطبیق داده بودند و با جمع آوری کلیه افراد گردان و تعدادی بسیجی اینک انسجام مجدد یکان به دست آمده بود.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/10 10:12:27.


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 12:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ > ]