یکی از گمنام و سربلندترین قهرمانان دفاع مقدس با نقل خاطره ای از زمان مجروح شدنش از نوجوان 15 ساله ای یاد می کند که به وی حیاتی دوباره داده است.
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برای این که دست از سرم بردارد، گفتم خیلی دوست داری شنا یاد بگیرم؟ خدابیامرز با اشتیاق گفت آره. گفتم هرچه بگویم انجام می دهی؟ گفت آره. گفتم آن گلداني روی تریبون را می بینی؟ گفت بله. گفتم برو یک شاخه گل محمدی از داخل آن گلدان برایم بیاور.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
از رنجی بزرگ در وحشتم. از اینکه برایم بِگِریی یا بخندی بیخیالم؛ اما از اینکه فرداها، در کوره راهها در شادیها، در جشنها، در مسیر بزرگ زندگی به دست فراموشیام سپاری، در وحشتم؛ وحشتی که زندگی را برایم مرگ میکند.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نوزدهم فروردینماه سالروز شهادت سردار شهید محمد حسن طوسی قائم مقام فرماندهی لشکر25 کربلا در دروان دفاع مقدس است.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
محمد در این نامه، پس از نوشتن احوال پرسی های رایج با خانواده اش، نکته ای را بیان نموده که که نشان از طبع آسمانی او دارد.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید دستواره میگفت: حاج احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ایرج میرزایی از خلبانان هوانیروز میگوید: در عملیات فتحالمبین از گروهی که به عقب برگشتند، جا ماندم؛ نقشهای هم نداشتم؛ هوا تاریک میشد؛ سوخت بالگردم هم رو به اتمام بود؛ به بالای قرارگاه عراقیها رسیدم؛ ظرف غذا دستشان بود و داشتند شام میگرفتند.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سردار شهید سیدˈ منصور نبویˈ از جمله شهدای دفاع مقدس بود که بخاطر دفاع از کیان دین و میهن همه دلبستگی های دنیوی را رها کرد و بارها با تن مجروح در جبهه ها حضور یافت.
ادامه مطلب
محفلی بود، فرمانده و رزمنده نداشتند؛ بچهها همسنگر بودند و در فقط در یك جبهه، آن هم جبهه حق علیه باطل؛ شب عملیات كه میشد، عجب پایكوبی در دلها به پا بود، بچهها به هم میگفتند: اگر رفتی هوای مرا هم داشته باش، منتظر باش تا من هم بیایم، شفاعت یادت نره و... عملیات آغاز میشد و گاهی دسته دسته پرواز میكردند.روایتی از رفاقتهای دوران جنگ را به نقل سردار قاسم سلیمانی میخوانیم:
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یك فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «كربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف كرد.
رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذكیزاده داشت كه دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذكیزاده باهم عهد بستیم كه هر كدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذكیزاده را خواب دیدم كه به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!».
وقتی رشیدی این موضوع را تعریف كرد، فهمیدم كه به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
«شهيد سيدمحمد ميرشفيعي»، جايگاه والايي در ميان معاشران و دوستانش داشت و فردي عاطفي و مقيد به امور اجتماعي شمرده مي شد جاذبه اش عجيب بود و بسيار باهوش و مهربان! او در كار دامداري و كشاورزي پدر را تنها نمي گذاشت. پس از دوره راهنمايي به حوزه خوانسار رفت و در مدرسه علميه حضرت ولي عصر(عج) به خواندن مقدمات علوم حوزه پرداخت اما شور و حال وصف ناشدني او، مقدمات بزم رباني را برايش فراهم ساخت؛ به ويژه با شهادت عمو زاده اش «سيدتقي ميرشفيعي» تاب ماندن را از دست داد و به سوي جبهه هاي نور عليه ظلمت شتافت.
آري! رفتن به جبهه شرهاني در خاك عراق و غلتيدن در خاك و خون با پيكري پاره پاره...
طلبه بسيجي شهيد «سيدمحمد ميرشفيعي»، سال 1343 درخوانسار متولد شد و در 25/5/1361 در منطقه شرهاني به شهادت رسيد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب