دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

ماجرای خواب دیدن مادر یک شهید ....


ماجرای خواب دیدن مادر یک شهید ....
ماجرای خواب دیدن مادر یک شهید ....

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 15 مهر 1394  ] [ 1:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «شب خاطره» عنوان برنامه‌ و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن، رزمندگان و شاهدان جنگ به دور هم جمع شده و به بیان خاطرات خود می‌پردازند. انتشارات سوره مهر اقدام به انتشار این سلسله جلسات در دو جلد کرده که در آن نام هنرمندان، شاعران و نویسندگان را هم می‌توان در کنار نام فرماندهان جنگ و سربازان آن دوران دید. نگاه به جنگ از دید و روایت یک نویسنده و یا کارگردان شاید برای آنان که جنگ را درک نکرده و تنها خاطرات شب‌های موشک‌باران را از دیگران شینده‌اند، جذابیت دیگری داشته باشد.


ادامه مطلب

[ شنبه 11 مهر 1394  ] [ 3:14 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی در یک روز خیلی عادی در یازدهم تیرماه 1358 احمد به دنیا آمد هیچ کس به اندازه حسین آن روز را دوست نداشت. سه سال بعد وقتی روح الله هم دقیقا در همین تاریخ به دنیا آمد باز این اتفاق خیلی عجیب نبود. فقط شده بود یک تقارن مبارک. اما سال بعد دقیقا در همین روز یعنی یازدهم تیرماه 1362 احمد و روح الله بودند که در کنار پدر نشسته بودند و او را می بوسیدند و می‌گفتند شهادتت مبارک بابا.
 

ادامه مطلب

[ پنج شنبه 5 شهریور 1394  ] [ 12:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

عاقبت قالیچه‌ای که قرار بود به صدام هدیه شود


فرماندهان اطلاعاتی عراقی در سال 1363 در اردوگاه موصل بر آن شدند که دستور بافت قالیچه‌ای را منقش به پرچم عراق با تحریر متن عربی «هدیه الاسراء الایرانی للرئیس القائد صدام حسین» دادند.
عاقبت قالیچه‌ای که قرار بود به صدام هدیه شود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،علیرضا جابرصفار در گفتگویی در منطقه اردبیل می‌گوید: فرماندهان اطلاعاتی عراقی در سال 1363 در اردوگاه موصل بر آن شدند که دستور بافت قالیچه‌ای را منقش به پرچم عراق با تحریر متن عربی «هدیه الاسراء الایرانی للرئیس القائد صدام حسین» «هدیه اسرای ایرانی به رئیس و رهبر صدام حسین» دادند.


این خبر در فضای اردوگاه کم و بیش پخش شد. نیمی از قالیچه با تدابیر شدید حفاظتی بافته شد و به مراحل نهایی رسید. اسرا در این فکر بودند که رژیم عراق با این کار به دنبال چه هدفی است؟ آیا بازتاب این عمل زشت و جعلی توسط رژیم عراق باعث تخریب چهره مقاومت رزمندگان اسیر نخواهد شد؟ آیا فشار سیاسی و تبلیغاتی بر ایران سایه نخواهد انداخت؟ آیا جمعی از اسرایی که سازمان صلیب سرخ جهانی تحویل نگرفته و اکثراً در ایران به عنوان شهید مفقودالاثر ثبت شده‌اند، آینده آنها چه خواهد شد؟ آیا این عمل بخاطر تضعیف و شکستن روحیه رزمندگان اسیر و تسلیم کردن آنها نخواهد شد؟ آیا دل و سایر بزرگان دین با این خبر کذب و ساختگی به درد نخواهد آمد؟ و چراها و آیاهای دیگر... .


در اردوگاه تعدادی از اسرا تصمیم گرفتند که این قالیچه به هر قیمتی که هست به صدام هدیه نشود. من با آگاهی از عواقبی از جمله دستگیری و شکنجه و اعدام که در انتظارم بود، تصمیم به از بین بردن قالیچه گرفتم. برای پاره کردن قالیچه یک وسیله تیز و برنده و قوی نیاز بود.یک قوطی فلزی رب گوجه فرنگی را از آشپزخانه اردوگاه بدست آوردم و آن را آنقدر به زمین سیمانی حیاط اردوگاه ساییدم تا به یک چاقوی برنده تبدیل شود.


در یک عصر تابستانی با استفاده از فرصت بدست آمده که سرباز عراقی برای دقایقی پست نگهبانی خود را ترک کرده بود، استفاده کردم و وارد محل بافت قالیچه شدم و در اولین اقدام با چاقوی تیز و برنده‌ای که آماده کرده بودم اقدام به پاره کردن قالیچه کردم.سپس با بافنده درگیری فیزیکی پیدا کردم و با وارد کردن ضربه‌ای کارساز به وی،برگشتم و بلافاصله لباس و کفش کتانی خود را عوض کردم و دمپایی پوشیدم.


بلافاصله خبر از بین رفتن قالیچه در اردوگاه هیاهو به پا کرد و اکیپ عراقی‌ها تمامی اسرا را با ضرب و شتم به داخل زندان هدایت کردند تا عامل این کار را شناسایی کنند. با توجه به اینکه بنده و ذکریا شکری در یک زندان بودیم،ذکریا حین شناسایی حرکاتی را از خود نشان داد تا بنده شناسایی نشوم و عراقی‌ها وی را به عنوان ضارب و نابودکننده قالیچه شناسایی و از جمع جدا کردند و بالاخره نهایتاً بنده هم شناسایی شدم.من و ذکریا را در سلول‌های جداگانه‌ای زندانی کردند. ذکریا بعد از سه روز آزاد شد ولی بنده...


کار ذکریا شکری ایثار بزرگی بود چرا که حاضر بود شکنجه و اعدام شود ولی بنده مورد شناسایی اطلاعاتی‌های عراق قرار نگیرم.در تمامی اوقات شبانه‌روز بنده را در یک سلول انفرادی مورد ضرب و شتم و شکنجه شدید قرار می‌دادند تا اعتراف کنم.مرا به سازمان مرکزی اطلاعات بغداد فرستادند تا محاکمه و اعدام شوم.


در همین اوضاع علیرضای نوجوان در هر شرایطی با تحمل ناملایمات،گرسنگی،هوای نامطبوع و شکنجه‌هایی که به هیچ وجه قابل توصیف نیستند،روزها را سپری می‌کند، ولی اعتراف نمی‌کند.


مرا به قصد مرگ شکنجه کردند.فرماندهان ارشد عراقی در سلول با من ملاقات کردند تا علت این کار وی را جویا شوند. گفتم:از من دست بکشید. دارم می‌میرم.


بر زمین سلول افتاده بودم و نای حرکت نداشتم و روزهای آخر زندگی را سپری می‌کردم.وقتی تعدادی از اسرا به صورت پنهانی و از سوراخ‌های سلول مرا در این وضعیت دیده بودند نگران شده و به همه خبر داده بودند. عراقی‌ها یک ماده شیمیایی دست‌سازی را بر روی من آزمایش کردند که آثار آن قریب به 30 سال است که در وجود من باقی مانده است.

 

 

علیرضا جابرصفار و دخترش

 

پس از این شکنجه‌ها توان جسمی علیرضا بر اثر بی‌خوابی، شکنجه و هوای آلوده کم می‌شود و او با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند.در این ماجرا چون عراقی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که علیرضا قالیچه را نابود کرده و دیگر نیازی به محاکمه رسمی و اعدام نیست. در اصل علیرضا را با ضرب و شتم شدید به اعدام تدریجی محکوم کرده بودند.


در نهایت با تهدید تمامی اسرا، علیرضاجابر صفار آزاد و پیکر نیمه جانش به میان دیگر اسرا بازمی‌گردد و مدتها پس از مراقبت‌های ویژه توسط همرزمانش روز به روز بهبودی خود را بدست می‌آورد و در سال 1369 به آغوش میهن و خانواده باز می‌گردد.


علیرضا پس بازگشت به میهن اسلامی ایران با خواهر شهید علی آقاباقرلو یکی از همرزمان شهیدش ازدواج می‌کند و اکنون دارای دختری شش ساله به نام حنانه است. حنانه پس از مدت‌ها شیرینی خاصی به زندگی علیرضا و همسرش داده است.


تصویر اولی، علیرضا جابرصفار را در حالی که بی‌سیم به پشت دارد در جبهه نشان می‌دهد.

 

منبع: ایسنا

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 3 شهریور 1394  ] [ 2:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

رهبر اردوگاه دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود


در اردوگاه موصل ۴، مسؤول اردوگاه در واقع دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود و در واقع این فرد در راس قرار داشت و صحبت‌های او توسط سایرین مورد پذیرش قرار می‌گرفت و تبعیت می‌کردند. این مساله باعث وحدت در آسایشگاه می‌شد.
رهبر اردوگاه دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود

به گزارش دفاع پرس، در جنگ تحمیلی رزمنده‌هایی که به اسارت گرفته می‌شدند، به اردوگاه‌هایی منتقل شده و با انواع شکنجه‌های روحی و روانی مواجه بودند، اسرا در این اردوگاه‌ها لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند. مسلما اگر مدیریت و آگاهی گروهی از انسان‌های وارسته در این اردوگاه‌ها نبود، چه بسا دشمن بعثی لطمات جبران‌ناپذیری را به اسرا وارد می‌کرد و در اینجا نقش رهبر معنوی در اردوگاه‌ها کاملا مشخص است. به گفته آزادگان در این اردوگاه‌ها چنین نبوده که از طریق انتخابات فردی را به عنوان رهبر معنوی برگزینند بلکه انتخاب این فرد خودجوش شکل می‌گرفته. در شرایط سخت  اردوگاه‌ها، رهبر با درایت خود در آگاهی‌بخشی و تقویت روحی و معنوی اسرا نقش مهمی داشته و بسیاری از آزادگان در گفته‌های خود به این مساله اشاره داشته‌اند.  سراغ چند تن از آزادگان که در دوران اسارت خود نقش رهبری اردوگاه‌ها را داشتند رفتیم و درباره این موضوع با آنها گفت‌وگو کردیم.
 
شخصیت علمی و ایمانی ملاک انتخاب رهبر برای اردوگاه بود

«محمدحسن نوروزی» شخصیت علمی و ایمانی را ملاک تشخیص این فرد دانست و گفت: رهبری اردوگاه یک سلیقه واحد نبود و بر اساس نظریات بزرگان هر اردوگاه مسؤولیت‌ها تقسیم می‌شد، به عنوان مثال در اردوگاه رمادیه براساس شخصیت علمی و ایمانی، شخص را  انتخاب می‌کردیم. وی ادامه داد: شخصی که به عنوان رهبر اردوگاه بود ویژگی‌هایی همچون شجاعت، مقلد حضرت امام و آگاهی از حداقل مسائل دینی را دارا بود. همچنین در اردوگاه‌هایی که نماز جماعت برپا می‌شد، این فرد پیش‌نماز بود و در جلسات قرآن شرکت می‌کرد.

وی درباره لزوم انتخاب یک فرد به عنوان رهبر در اردوگاه بیان کرد: اردوگاه نمادی از یک جامعه کوچک بود و انسان مدنی‌الطبع است و مدنیت نیاز به یک رهبر مدنی دارد. در واقع فطرت انسان به دنبال مدینه فاضله یعنی مکانی استوار و درست برای زندگی است پس مدنیت  نیاز به انسجام، تشکیلات و رهبر دارد و از آنجا که در ایران رهبر انقلاب اسلامی، روحانی بود، طبیعتا اسرا نیز دنبال فردی بودند تا مسائل دینی را تبیین، راهنمایی و پاسخگویی کند. نوروزی بیان کرد: در مراحل نخست افراد، دور این فرد به عنوان رهبر جمع می‌شدند و خود به خود تبدیل به رهبر اردوگاه می‌شد، در اردوگاه رمادیه که من و چند نفر دیگر این نقش را داشتیم، زمانی که نماز جماعت برپا می‌شد، روزی یک حدیث به پیشنماز برای بیان گفته می‌شد. همچنین اطلاعات و موضوعاتی که توسط نامه از ایران به اردوگاه می‌رسید، پس از پالایش توسط امام جماعت باید مطرح می‌شد. این آزاده اظهار کرد: چنین نبود که برای انتخاب فردی به عنوان رهبر در اردوگاه انتخابات برگزار شود، زیرا ما اجازه چنین کاری را نداشتیم بلکه این اتفاق خود به خود شکل می‌گرفت، به عنوان مثال افراد برای پاسخ پرسش‌های خود مکرر به فردی مراجعه می‌کردند و آرام‌آرام جریان شکل می‌گرفت.

تنها مسأله مهم در اردوگاه‌ها برقراری آرامش بود

 «ناصر خالقی» دیگر آزاده‌ای است که اردوگاه را همانند کشوری ترسیم کرد که همشهری‌ها در آن گروه‌هایی را تشکیل می‌دادند. وی در این باره بیان کرد: در هر اردوگاهی تا ۲ هزار اسیر از شهرهای مختلف ایران وجود داشت. اسرا پیش خود قراری گذاشتند تا اسرای هر شهری با یکدیگر باشند و اگر در این گروه‌ها فردی از نظر سنی بزرگ‌تر بود، از او حرف‌شنوی بیشتری داشتند. در اردوگاه‌ها اگر خلاف خواست عراقی‌ها رفتار می‌شد، افراد را بشدت شکنجه می‌دادند. وی عنوان کرد: البته وضعیت در اردوگاه‌های مختلف متفاوت بود، به عنوان مثال در یک اردوگاه اگر نماز شب خوانده می‌شد، بشدت فرد را کتک می‌زدند و در اردوگاه دیگر این‌طور نبود، من هم به نوبه خود افراد را به آرامش دعوت می‌کردم و تا حد ممکن از درگیری در آسایشگاه جلوگیری‌می‌کردم. از نظر من این مساله در آن شرایط روحی و فشار روانی بسیار اهمیت داشت.

رهبر اردوگاه دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود

«سید‌احمد قشمی» آزاده‌ای است که در نخستین روز جنگ به اسارت گرفته شد و بعد از ۱۰ سال اسارت به وطن بازگشت، قشمی نیز درباره رهبری اردوگاه‌ها بیان کرد: براساس ویژگی‌های شخصی افراد و اطلاعات مذهبی، مکتبی و دینی که داشتند، افرادی به صورت خودجوش به عنوان رهبر اردوگاه مشخص می‌شدند همانند حاج‌آقا ابوترابی که خیلی شاید ایشان را نمی‌شناختند. در واقع این افراد با داشتن خصوصیات علمی، مذهبی و اخلاقی سرآمد شناخته شده و عنوان رهبری را پیدا می‌کردند. در رأس این افراد حاج‌آقا ابوترابی قرار داشت که از نظر تواضع، برخورد، دانش و متانت شاخص بود و خوشبختانه ایشان در ۱۶ اردوگاه موجود منتقل شدند و با حضور خود در هر اردوگاه نظم را به امور می‌دادند. انتخاب این افراد نه با برگزاری انتخابات بلکه براساس شایستگی، خصوصیات فکری و اعتقادی و اعتماد به آنها بود.

در اردوگاه موصل ۴، مسؤول اردوگاه در واقع دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود و در واقع این فرد در راس قرار داشت و صحبت‌های او توسط سایرین مورد پذیرش قرار می‌گرفت و تبعیت می‌کردند. این مساله باعث وحدت در آسایشگاه می‌شد. این مساله به گونه‌ای بود که خود عراقی‌ها اعتراض می‌کردند که در آسایشگاه ما که ۵ نفر هستیم درگیری وجود دارد اما بین ۲ هزار نفر درگیری ایجاد نمی‌شود. ما در حسرت درگیری بین شما هستیم. علت عدم درگیری همان رهبری واحد بود. در زندان ابوغریب روایات و احادیث را بین اسرا مطرح می‌کردیم و بسیاری برای شنیدن این مسائل مشتاق بودند. زمانی که به اردوگاه رمادیه منتقل شدم باز مسائل اعتقادی و اصول دین به صورت مکتوب در اردوگاه در اختیار همه قرار می‌گرفت.

پل ارتباطی

«حمید طایفه‌نوروز» نیز درباره این مساله بیان کرد: براساس آیین‌نامه انضباطی در نیروهای مسلح یک سرباز موظف است تا آخرین فشنگ بجنگد و در صورت اسارت اطلاعاتی به دشمن ندهد، این فرد از امیر تا سرباز ساده است. در زمان اسارت در اردوگاه‌ها این نظامی وظیفه فرار دارد و در اینجا سلسله مراتب حاکم است و بر این اساس فرمانده اردوگاه کسی است که بالاترین درجه نظامی بین اسرا را دارا بوده که این انتخاب براساس قوانین ژنو است. همه اسرا وظیفه تبعیت از این فرد را دارند و وی پل ارتباطی اسرا و افراد حاکم بر اردوگاه است. وی عنوان کرد: در جنگ ایران و عراق همه قشری؛ چوپان، تحصیلکرده، زن، بی‌سواد، پیر و جوان از کل کشور در جنگ شرکت کردند. در آن زمان در اردوگاه‌ها براساس ارزش‌های حاکم در جامعه، اسرا نیز برای رهبری دنبال فردی روحانی می‌گشتند آن هم روحانی در سطح حاج‌آقا ابوترابی. در اینجا به‌رغم وجود سرهنگ در اردوگاه حاج‌آقا ابوترابی رهبر معنوی اردوگاه می‌شود. طایفه‌نوروز گفت: حاج آقا ابوترابی آنچنان شخصیت برجسته‌ای داشتند که همه قشر افراد با هر اعتقادی جذب ایشان می‌شدند، همان جایی که در آیین‌نامه اسرا را به فرار تشویق می‌کرد، ایشان فرار را حرام اعلام کردند زیرا می‌گفتند ارزش ندارد به خاطر فرار چند نفر، چند هزار اسیر شکنجه شوند.

*سایت جامع آزادگان

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 29 مرداد 1394  ] [ 1:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، عملیات رمضان به تاریخ 22 تیر 61 با هدف ورود به خاک عراق توسط رزمندگان ایرانی آغاز شد. این عملیات برون بروزی به این دلیل بود که پس از آزادی خرمشهر حالا باید به صدام درس عبرتی داده می‌شد که اگر چه او جنگ را آغاز کرده اما نمی تواند هر زمان که بخواهد قائله را تمام کند.

این عملیات با مشکلات فراوانی مواجه شد و به دلیل گستردگی طرح حمله شکست خورد. حاج احد محرمی علافی (دایی) از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر 31 عاشورا بود که خاطرات خود را از روزهای پیش از شروع عملیات رمضان آغاز کرده و  اینگونه روایت می‌کند:


ادامه مطلب

[ سه شنبه 27 مرداد 1394  ] [ 9:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش دفاع پرس به نقل از نسیم، سرهنگ مجتبی جعفری آزاده‌ای که تاکنون 10‌ جلد کتاب تاریخ جنگ را تدوین کرده است و در کارنامه درخشان خود علاوه بر حضور در جبهه‌های مختلف عملیاتی،  2 ‌سال در اسارت نیروهای بعث بوده است.

سرهنگ جعفری شنیدنی‌های جذابی از دوران اسارت دارد؛ ناگفته هایی شنیدنی که تو را می برد به همان روزها.

وی کتابی را از دوران اسارتش به نگارش درآورده است؛ به نام "جهنم تکریت"؛ کتابی که در آن جعفری با زبانی ساده و به روشنی به بیان خاطرات خود از دوران اسارتش می پردازد.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 27 مرداد 1394  ] [ 9:46 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نزدیک بود دفترچه بسیج اقتصادی جفت‌مان را باطل کنند!


آن روز من با فضلی‌خانی سوار موتور شدیم و آمدیم پایین به سمت پاسگاه بوبیان. این بار هم درست عین همان واقعه روز اول عملیات برایم تکرار شد!
نزدیک بود دفترچه بسیج اقتصادی جفت‌مان را باطل کنند!

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، با نزدیکی زمان اجرای مرحله سوم عملیات رمضان و مشخص شدن حد کلی عملیات و هم‌چنین «خط حَدِ» قرارگاه فرعی «فتح-سه» (تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص)، عناصر اطلاعاتی این تیپ جهت شناسایی ضرب‌الاجلی حد واگذار شده به این یگان، به فاصله تنها چند ساعت قبل از آغاز عملیات وارد منطقه شدند.

سعید قاسمی، معاونت وقت اطلاعات تیپ 27 از این واقعه خاطره جالبی دارد که در کتاب «ضربت متقابل» اینگونه روایت می‌کند:

                                                  ***

... در گیرودار قبل از شروع مرحله سوم عملیات فرصت کوتاهی به دست آمد و من به همراه شهید اسماعیل فضلی‌خانی؛ از سر تیم‌های شناسایی واحد خودمان به شناسایی منطقه رفتیم.

خط حد واگذار شده به تیپ ما در منطقه 3 کیلومتری شمال پاسگاه بوبیان عراق به سمت کانال پرورش ماهی بود که گرای کلی پیشروی به سمت غرب‌ همان گرای 270 درجه بود. آن روز من با فضلی‌خانی سوار موتور شدیم و آمدیم پایین به سمت پاسگاه بوبیان. این بار هم درست عین همان واقعه روز اول عملیات برایم تکرار شد!

همان طور که سواره به پاسگاه بوبیان نزدیک می‌شدیم هر از چندگاهی دوربین می‌کشیدیم و می‌دیدیم اصلاً توی این پاسگاه عراقی کسی نیست!

انگار مدت‌هاست پاسگاه متروکه مانده. به اسماعیل گفت:‌ غلط نکنم عراقی‌ها از پاسگاه عقب‌نشینی کرده‌اند و هیچ کس هم تا حالا گذارش به این طرف‌ها نیفتاده که این قضیه با خبر بشود و بیاید خبر بدهد که عراقی‌ها از بوبیان عقب نشسته‌اند. همین‌طور که جلوتر می‌آمدیم کاملاً در و پیکر پاسگاه را می‌دیدیم. کمی جلوتر اسماعیل از موتور پیاده شد تا برود سر و گوشی آب بدهد. من هم اتفاقی بود که دوربین کشیدم، بالای بام پاسگاه را دید زدم که دیدم یک نفر آن بالا ایستاده. حالا چقدر با پاسگاه فاصله داریم؟ حدود 500 متر. نگو عمداً واکنش نشان نداده بودند که خام بشویم، برویم جلو تا ما را اسیر بگیرند. من تا آن نفر بالای بام پاسگاه را دیدم، شستم خبردار شد و در جا موتور را سر و ته کردم. سر و ته کردن موتور همان و انبوهی از آتش کالیبر سبک که به طرف‌مان ریختند هم همان!

توی این گیرودار اسماعیل جا ماند. داد و هوارش به هوا بلند شد که آهای! وایسا فلانی! من هم که دیدم هوا پس است، داد زدم: «بدو که بریم». اسماعیل در همان حال دویدن پرید پشت ترک من و گاز را گرفتیم و الفرار!

همان‌طور که دور می‌شدیم قاه قاه می‌خندیدیم. من هی می‌گفتم:‌ بابا عجب بساطیه اینجا؟‌ هر طرف که می‌روی اول خبری نیست، بعد کل ارتش عراق روی سرت آتش می‌ریزد! اسماعیل هم که بچه شوخ‌طبعی بود، شنگول سرود می‌خواند و انگار نه انگار که چند دقه پیش نزدیک بود عراقی‌ها یک بار برای همیشه، دفترچه بسیج اقتصادی جفت‌مان را باطل کنند! تا برگشتیم پیش «عباس کریمی» شب شده بود.

رفتیم پیش عباس و گفتیم: بابا، عجب شیر تو شیری است این خط ما!

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 21 مرداد 1394  ] [ 3:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

سخنراني و ابتكار عجيب فرمانده تيپ امام حسين (ع) در روز حماسه
حسين خرازي: اگر تا بصره هم پيش برويم، مردم خرمشهر را مي خواهند 

با محاصره كامل خونين شهر و قطع ارتباط منطقه شلمچه با اين شهر، بيش از پانزده هزار سرباز عراقي در آستانه اسارت قرار گرفته بودند....

حسين خرازي در عمليات فتح المبين نيروهاي عراق را در جاده عين خوش حدود ۱۵ كيلومتر دور زد و آنها را غافلگير نمود. يگان او در عمليات بيت المقدس جزو اولين لشگرهايي بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسيد و در آزادسازي خرمشهر سهم به سزايي داشت.

صبح روز سوم خرداد ارتباط مخابراتي فرماندهان عراقي بايگان هاي محاصره شده برقرار بود و به همين خاطر توسط هلي كوپترهاي نظامي از جناح جنوبي اروند رود تدارك مي شدند. همچنين يگان هاي زرهي دشمن از منطقه شلمچه براي شكستن محاصره فشار زيادي را به نيروهاي اسلام وارد مي كردند.

چندين مرتبه نيروهاي عراقي به خاكريز ها حمله كردند و هر بار توسط رزمندگان به رگبار بسته مي شدند. بايد تدبيري انديشيده مي شد تا وحدت نيروهاي محاصره شده دشمن از بين مي رفت و انگيزه مبارزه از آنها گرفته مي شد. زيرا درگير شدن ما با آنها براي ورود به شهر و گسترش جنگ شهري تلفات زيادي به همراه داشت.

حسين از اولين لحظات رسيدن نيروها به اروند رود، در خط مقدم مستقر شد و با يك دستگاه جيپ كه در اختيار داشت سر تا سر منطقه را كنترل مي كرد. وي قبل از شروع مرحله سوم عمليات، زماني كه گردان هاي خط كشن را براي اجراي طرح مانور توجيه مي كرد گفت:
«بايد هدف اصلي ما تصرف خرمشهر باشد اگر تا بصره هم پيش برويم، مردم در انتظار آزادي خرمشهر هستند...»

در ساعات اوليه روز يكي از افسران دشمن به اسارت ما درآمد، حسين با او صحبت كرد و اطلاعات لازم از وضع عراقي ها را در داخل شهر بدست آورد. در كنار خاكريز نشسته بوديم، حسين براي ورود به شهر در فكر بود پس از چند دقيقه دستور داد اسير عراقي را به خط بازگرداندند. اين بار حسين آقا او را بيشتر تحويل گرفت. كم كم از رفت و آمدي كه دور و بر او بود اسير عراقي فهميد كه فرد مهمي است اما باور نمي كرد كه فرمانده لشگر باشد.
حسين به افسر عراقي گفت:
«تو را به داخل شهر مي فرستيم. با سربازان عراقي صحبت كن و بگو ما مردم بدي نيستيم و با آنها بد رفتاري نخواهيم كرد. آنها را قانع كن كه نترسند و تسليم شوند وگرنه بسياري از آنها در زير آتش كشته خواهند شد.»

اسير عراقي تحت تاثير برخوردهاي خوب بچه ها قرار گرفته بود. خرمشهر زير آتش سنگين طرفين درگيري بود. او اكراه داشت دو مرتبه به ميان عراقي ها بازگردد اما وقتي به اهميت كار خود پي برد قبول كرد. از خاكريز بالا رفت و از مسيري كه در ديد نبود به طرف ساختمان چند طبقه سفيد رنگي كه در گمرك خرمشهر بود حركت كرد.
چند دقيقه قبل يك هلي كوپتر دشمن كه قصد داشت مهمات براي نيروهاي خود تخليه نمايد با آتش رزمندگان اسلام سقوط كرده و نيروهاي محاصره شده دشمن از لحاظ روحي در شرايط مناسبي نبودند. همه منتظر نتيجه مانديم. دقايقي گذشت. ناگهان در كمال تعجب مشاهده كرديم كه هزاران عراقي به طرف ما مي آيند. صداي الله اكبر و الموت لصدام آنها بلند بود، بيشتر آنان پارچه اي سفيد به علامت تسليم در دست داشتند. عده آنها آنقدر زياد بود كه مي ترسيديم حتي بدون اسلحه بر ما غلبه كنند.
از آن نقطه حدود پانزده هزار نفر از سربازان دشمن به اسارت درآمدند. اسراي عراقي را در حال دويدن به طرف جاده اهواز هدايت كرديم. آن صحنه يكي از عجيب ترين رويدادهاي دوران دفاع مقدس بود.
ابتكار جالب حسين آقا، به نتيجه رسيد و با حداقل تلفات ممكن و محاصره يك روزه خرمشهر به دست ياران امام باز پس گرفته شد.
در حالي كه در روزهاي اول جنگ، مدافعان مظلوم اين شهر بدون در اختيار داشتن سلاح هاي مورد نياز، سي و پنج روز مقاومت كرده بودند.

نوید شاهد

نگارنده : admin1 در 1392/3/4 10:55:19

ادامه مطلب

[ سه شنبه 20 مرداد 1394  ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

این‌ حرف‌های‌ ما براش‌ باد هوا بود/ وسط درگيري بچه‌ها را جمع كرد براي عزاداري عاشورا 

هفت‌ ساله‌ بود که‌ رفت‌ کارگاه‌ خیاطی‌، پیش‌ داداش‌ علی‌. اوستا به‌داداش‌ گفته‌ بود «مواظب‌ باش‌ دست‌ به‌ چرخ‌ها نزنه‌. خراب‌کاری‌ بکنه‌من‌ یقه‌ی‌ تو رو می‌گیرم‌.»

دو هفته‌ نشده‌ بود، یک‌ چرخ‌ دیگر گذاشته‌ بود کنار بقیه‌ی‌ چرخ‌ها.گفته‌ بود «برای‌ آمیرزاست‌.»

سه‌ ماه‌ توی‌ خیاطی‌ کار کرد. مزدش‌ شد عین‌ بقیه‌. مدرسه‌ها که‌ باز شد،رفت‌ شبانه‌ اسم‌ نوشت‌. روزها کار می‌کرد، شب‌ها درس‌ می‌خواند.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 20 مرداد 1394  ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 60 ] [ 61 ] [ 62 ] [ 63 ] [ 64 ] [ 65 ] [ 66 ] [ 67 ] [ 68 ] [ 69 ] [ > ]