همت و عباس مأیوس از رسیدن مرکز پیام، به کنار خاکریز نقطه رهایی رفته و گردانهای تیپ را برای عملیات هدایت میکردند؛ در آن شب، گردانهای تیپ 27 و ده تیپ دیگر سپاه، سومین مرحله از عملیات رمضان المبارک را به سرانجام رساندند.
ادامه مطلب
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
فرزند خلبان شهيد احمد كشوري
كارشناس علوم تجربي
از اين كه پدرتان اسطوره دفاع مقدس است چه احساسي داريد؟
زماني كه پدرم جان بر كف گرفت وبر دشمن متجاوز يورش برد تنها هدفي كه داشت ، جلب رضاي خداوند وپيروي از مقام والاي ولايت واطاعت از حضرت امام بود
هدف او اسطوره وقهرمان شدن نبود ومن از اين جهت بر خود مي بالم وافتخار ميكنم كه فرزند پدري هستم كه مردمش به پاس خدماتش او را اسطوره ملي خود مي دانند
اما وظيفه تك تك ما اين است كه ياد وخاطره اين قهرمانان بزرگ وارزنده را زنده نگه داريم وبه ديگران بشناسانيم ، چرا كه هر كس كه با خدا معامله كند در خور چنين ستايش هايي است
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
امیر خلبان مشیری میگوید: بعد از پیروزی در عملیاتهای مختلف، فراخوان داده شد که نیروها برای جنگ با اسرائیل ثبتنام کنند. خودم را به دفتر عقیدتی سیاسی رساندم. رئیس دفتر گفت: «شما نفر اول نیستید که ثبتنام میکنید».
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به همت شهيد كشوري و ديگر برادران مذهبي برنامه اي در پايگاه تشكيل شد كه شركت كنندگان در جلسات را خواهران و خانواده هاي كاركنان هوانيروز تشكيل مي دادند به جهت دوري پايگاه از شهر كرمانشاه به تنهايي نمي توانستم اين مسير را طي كنم و به همين جهت شهيد كشوري خود مسئوليت اياب و ذهاب را برعهده گرفتند مسير منزل ما تا هوانيروز تقريباً طولاني بود و ايشان از اين فرصت استفاده نموده و راجع به مطالب مختلف صحبت مي كردند ، و هنوز حركات دستش را فراموش نكرده ام كه با شور و اشتياق فراوان تكان داده و مي گفت خواهر ! همه براي حفظ و نشر اسلام تلاش كنيم و شما نيز نهايت تلاش خود را به كار بريد و مردم را با اسلام آشنا كنيد ، ما آزادي و پيروزيمان را مديون دين عزيز اسلام و رهبري امام هستيم همه بايد سعي كنيم تا آثار سوء دوران ستم شاهي را از بين ببريم
نقل از خواهر كشاني از حوزه علميه
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
"شهید عبدالحسین کارگر" متولد سال 1288 با 88 سال سن در اول اردیبهشت ماه سال 1366 در ارتفاعات ماهوت به شهادت رسيد و عنوان پيرترين شهيد شهید شمالی را به نام خود ثبت كرد.
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نادر ديرين فرزند سيفالله دوم خرداد 1341 در شهرستان اردبيل به دنيا آمد. ديرين تحصيلات ابتدايياش را در در محله هفتتن خواند. مهر ماه سال 1347 وارد مقطع راهنمايي شد. نادر ديرين كه ورزشكار هم بود کشتي ميگرفت و بود و مقام اول استاني را هم کسب کرده بود، در بحبوحه انقلاب هم به دبيرستان رفت. سال 1361 وقتي نادر ديرين ديپلم گرفت در کنکور شرکت کرد ولي قبل از آنکه در مرحله دوم شرکت کند به دستور حضرت امام به حوزه علميه مشهد رفت و طلبه شد. بارها به همراه روحانيون حوزه علميه بارها به جبهه اعزام شد. چهار سال درس حوزوي خواند. سال 1364 ازدواج كرد و همسرش را به مشهد برد. نادر ديرين سيام اسفند 1366 در منطقه ماووت در عمليات بيت المقدس2 به شهادت رسيد و در گلزار بهشت فاطمه به خاك سپرده شد.
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمی دونم چه حسی وادارم کرد که بیام بهشت رضا(ع). عجیب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه های عالم را با من تقسیم کرده بودند. حس پنهانی مرا در بین قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادی می کشاند و کمیل هم با تعجب فقط دنبال من راه می آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجیب نوازش می کرد و از طرفی حال و هوای آن روز من را منتظر قرار داده بود. وقتی که در بین قبور شهدا راه می رفتم از فاصله ای دور چشمم به پدر و مادر شهیدی افتاد که در ظهر گرما به زیارت شهیدشان آمده بودند؛ ظهر... گرم... تابستان... خلوت...
[ دوشنبه 29 تیر 1394 ] [ 11:49 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
یکی از رزمندگان بسیجی دامغانی، واقعه ای را که شخصا شاهد آن بوده است این گونه بیان می کند:
راوی: داور رضایی
ادامه مطلب
ادامه مطلب
یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان چمران کراوات نزد.
استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره!
ادامه مطلب
ادامه مطلب
گفت: کتاب نهج البلاغه می خوام. آن زمان ( دوران طاغوت) آدم اهل قرآن و نماز کم پیدا می شد، چه برسد به نهج البلاغه! هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و به او دادم. وقتی از مدرسه آمد، دیدم در پوست خود نمی گنجد. کتاب بزرگی دستش بود. فکر نمی کردم برای خواندن آن وقت بگذارد اما از آن روز به بعد همیشه با او بود؛ حتی در جنگ.
ادامه مطلب