قسمت اعظم دلم را بُرد
آنکه آب از گلوی آتش خورد
در حضور نگاه صد خورشید
عشق آمد برادرم را بُرد
روی همچون گلش، شقایق وار
صبحگاهان شکفته شد، پژمرد
روز آخر هنوز یادم هست
دست های مرا گرفت، فشرد
گفت: دیگر مرا حلال کنید
پس از آن رفت و دل گرفت، فسرد
دست آن کس بریده باد که صبح
دل آیینه را شکست،، آزرد
در غمت، ای همیشه خون آلود !
بعد از این خنده روی لبها مُرد
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
چقدر حرف دلش رنگ نور و قرآن داشت
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خفت در خون دلاوري ديگر
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دلـم خواهد که باايمان بمـــيرم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
این افتخار در دو جهان بهر ما بس است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تا زخون دیده ما را گشت روی زرد، سرخ
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اي يار مهـــــــــربان تو بيا بر مزار من
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دستی از تربت و دعاتر داشت
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خواب ديدهام شبي سپيد ميشوم
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
و لحظه لحظة او بوی عشق و ایمان داشت
همیشه بر سر سجاده بود و عشق و دعا
دلی به گرمی خورشید نوبهاران داشت
نماز حرف دلش بود در شبانة « حبس »
چقدر دشمن خویش را زخویش حیران داشت
کبوترانه در آغوش آسمان ها بود
صنوبرانه صبوری میان طوفان داشت
چقدر ساده، صمیمی، چقدر نورانی
دلی به وسعت دریا، ستاره افشان داشت
چو ابرهای بهاری به گاه راز و نیاز
همیشه چشمة چشمش هوای باران داشت
ادامه مطلب
سرو سبز تناوري ديگر
بوي عطر بهشت ميآيد
از گل سرخ پرپري ديگر
آسماني شد و به اوج رسيد
بار ديگر کبوتري ديگر
باغ را با حضور خود آراست
نو بهاري معطري ديگر
ميتوان ديد در نگاه افق
از گل لاله منظري ديگر
شيرهي جان خود به عشق سپرد
مادر شيرپروري ديگر
آسمان از ستاره لبريز است
گر چه پرپر شد اختري ديگر
ادامه مطلب
به زير سايهي قـرآن بميــرم
دلـــم خواهــد که پيش حجّت حق
سرافراز و خــوش و خندان بمـــيرم
دلم خواهـــد که در پايان عمــرم
غـــريق رحمت يزدان بمــيرم
دلم خواهـد به باغ آســمانها
بسان اختــر تابان بمــيرم
دلم خواهد که همـچون شمع سوزان
فروزان چهــره، نورافشان بميــرم
دلم خواهــد چـــو مردان بزرگـي
چــــو « ميرزا کوچـک» گيلان بميرم
دلـم خواهــد به راه دين اسلام
ميان سنــگر ايمان بمـيرم
دلم خواهد به مـرگي سرخ و گلگون
چــو جانبازان خوزستان بميرم
دلــم خواهد بسان باهنرها
هنرمندانه چون چمـــــران بميرم
دلم خواهد که در خــط خميــني
بهشـتيوار در ميــدان بميرم
ادامه مطلب
چون مملکت به جامه ی عزت ملبس است
این عزتی که گشته به عالم نصیب ما
مرهون هشت سال دفاع مقدس است
ادامه مطلب
کی شود از شرم پیش منتِ نامرد، سرخ
روسیاهی ماند بر اربابِ زور و، دِی گذشت
دست و روی ماست اما، زان هوای سرد، سرخ
پنجه ی مرجان بود گلرنگ از سیلی موج
پیش نامردم شود از فیض غیرت مرد، سرخ
نیست هر تردامنی از حلقه ی آزادگان
ابر نیلی هست از خورشید تنها گرد، سرخ
تا نباشم شرمگین پیش سیهکاران ز عَجز
دیده را نازم که ما را کرد رویِ زرد، سرخ
طبع آتش خیز من کی افسرَد در خاکِ مرگ
لاله بر خاکم شود جای سخن از درد، سرخ
چوبِ دار خویش را می کرد « آهی » سبزتر
تا زبانی در دهانِ طبع، می پرورد، سرخ
ادامه مطلب
گل ريز بر مــــزار من اي نو بهــــــار من
محبوب خوب بـــــيتو در اين وادي خموش
باشـــــــد سکوت، همــدم جاويد و يار من
در گلشـــــن مراد نچيدم گلــــــي ز عيش
هرگــــــــــز نداشت رونق شادي بهـار من
در بوستان عمر گلـــــــم ناشکفــــته ماند
در هم شکست دست اجل شاخسار من
آن لالهاي که بر سر خاکم دمــــيده است
گويد ســــــخن ز داغ دل بــــــــــيقرار من
ادامه مطلب
چشم و دل از خدا معطر داشت
لاله بود و طراوت قدمش
یک گلستان بهار در برداشت
برتر از بوی وحشی باروت
بازوانی حماسه پرور داشت
دست دشمن گداز لشکر بود
مشت خیبرگشای حیدر داشت
بال در بال روشنی می رفت
شانه بر شانه برادر داشت
پیش چشمش جزیره می لرزید
وقتی از خاک تیره سر برداشت
ادامه مطلب
در صداي صبح ناپديد ميشوم
يک بهار فرصتم دهيد ... مثل سيب
قسمتي ز هفت سين عيد ميشوم
شاعر سکوت آن شبي که ماه
روي آب رود ميچکيد ميشوم
من فراتر از نمازهاي يوسفم
مثل آنکه عشق را خريد ميشوم
ميروم شبيه بادهاي بيبهار
اضطراب شاخههاي بيد ميشوم
مثل آنکه با تمام خويش سوخت
مثل آنکه کم کمک تکيد ميشوم
شک ندارم عاقبت شکوفه ميکنم
حتم دارم عاقبت شهيد ميشوم
ادامه مطلب
گریه کن، ای آسمان! در مرگ توفان زادها
سخت گمنامید، اما، ای شقایق سیرتان!
کیسه می دوزند با نام شما شیادها
با شما هستم که فردا کاسه ی سرهای تان
خشت می گردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی، هان، چه معنا می کنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها؟
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم: ای باران که میکوبی به طبل بادها!
هان، بکوب، اما به آن عاشق ترین عاشق بگو:
زنده ای، ای زنده تر از زندگی! در یادها
مثل دریا ناله سر کن در شب توفان و موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها
ادامه مطلب