پسرخالهاي داشتم به نام احمد بوجار دولابي كه برادر يك اسير بود و يك
برادر بزرگتر داشت به نام عباس كه او هم بارها مجروح شده بود. احمد در يكي
دو سالگي پدرش را از دست داده بود و در وضعيتي متوسط به لحاظ مادي و با
يتيمي بزرگ شده بود. با سن كمي كه داشت سابقه جنگ و جبههاش زياد بود. حتي
آن وقتها شش ماهي در كردستان با گروه جنگهاي نامنظم شهيد چمران گذرانده
بود. من به دليل علاقه زيادي كه به او داشتم و ميخواستم در كنارم باشد
ترتيب عضويتش را در اطلاعات سپاه دادم.
احمد يكي دو سالي را آن اوايل در تهران به كار اجرايي مشغول بود ، در گرماگرم فعاليتهاي حزب توده و گروهك هاي ديگر. بعد كه اوضاع داخلي تا حدي سر و سامان گرفت ديگر نتوانست در تهران بماند و با اعزامهاي شش ماهه و يك سالهاي كه سپاه به منطقه داشت عازم جبهه شد. در آن زمان حاج منصور زماني مسئول اطلاعات لشكر 27 بود. احمد طبق توافقي كه با حاج منصوركرده بود ، در روزهاي عمليات ده بيست روزي به يگانهاي رزمي مي رفت؛ عموما هم به گردان حبيب. حاج حسن محقق فرمانده گردان هم به دليل آشنايي و علاقه اي كه به احمد داشت مسئوليتهايي به او ميسپرد.
احمد چه به هنگام عمليات در گردان رزمي و چه در مواقع ديگر لباس خاكي مي پوشيد و از انجام هر كاري فروگذار نبود. حاج منصور ميگفت: احمد با اين اميد كه موقع عمليات اجازه رفتن به گردان را داشته باشد بيشتر از حد توانش كار مي كرد و سعي داشت هميشه رضايت مرا جلب كند.
مدتي بعد وقتي تشكيلات حفاظت اطلاعات قرارگاه خاتم الانبياء شكل گرفت احمد از حفاظت لشگر به قرارگاه منتقل شد. مسئول حفاظت قرارگاه ديگر مثل حاج منصور به راحتي به احمد اجازه رفتن را به گردان نمي داد و احمد از اين موضوع حسابي ناراحت بود. چند بار با گرفتن مرخصي و بهانههاي ديگر موقع عمليات به گردان حبيب رفت. حتي آن اواخر تا فرماندهي گروهان هم پيش رفته بود و چند بار هم مجروح شده بود. اما همچنان بر سر اين موضوع با مسئول حفاظت قرارگاه مشكل داشت.
من پيش از عمليات كربلاي چهار تهران بودم. احمد از قرارگاه تماس گرفت و به من گفت كه با مسئول حفاظت قرارگاه برسر گرفتن مرخصي اختلاف پيدا كرده و درگير شده است!
آن وقتها هميشه مرا در جريان كارهايش قرار مي داد. من هم براي آرام كردنش گفتم: سعي كن مراتب را رعايت كني. به هر حال هر جايي براي خودش ضوابطي دارد. احمد گفت: ضوابط براي من يگان رزم است. من اگر ميخواستم كار اداري انجام بدهم در همان تهران مي ماندم.
چند روزي پس از عمليات كربلاي چهار مأموريتي پيش آمد كه بايد به منطقه مي رفتم. آنجا شنيدم كه احمد در عمليات تركش كوچكي به پايش خورده اما در منطقه مانده است. براي ديدنش به لشكر رفتم. تا مرا ديد خوشحال به طرفم آمد و كپي نامهاي اداري را از جيبش بيرون آورد و نشانم داد. بعد همانطور كه مي خنديد و خوشحالي مي كرد گفت: "حكم اخراج است! "
نامه را نگاه كردم. از طرف مسئول اطلاعات قرارگاه به كارگزيني نوشته شده بود. بااين مضمون كه با نامبرده احمد به دليل بي نظمي و عدم رعايت ضوابط اداري تسويه حساب شود و ايشان به لشكر جهت هر گونه اقدام مقتضي معرفي مي گردد.
به احمد گفتم: مي داني چكار كردي؟
خنديد و گفت: خودم را اخراج كردم.
گفتم: به اين سادگي ها معلوم نيست دست از سرت بردارند. حالا حالا بايد جواب پس بدهي!
اما احمد كه انگار حكم آزاديش را گرفته باشد مدام مي خنديد و مي گفت: اخراج شدم. اين سند اخراج است. نگهش دار. سند خوبي است.
به هر حال ما يكي دو ساعت بيشتر نمي توانستيم با هم باشيم و من مجبور شدم به كارهاي ديگرم بپردازم و يكي دو روز بعد هم به تهران برگشتم.
همين كه به تهران رسيدم شنيدم عمليات كربلاي پنج آغاز شده است و بعد خبر رسيد كه احمد در همين عمليات با اصابت تركش به سرش شهيد شده است.
كپي آن نامه كارگزيني و به قول احمد "حكم اخراج " را هنوز پس از سالها به عنوان "سند آزادي " او نگه داشتهام.
راوي: علي اسدي
ويژه دفاع مقدس در خبرگزاري فارس ادامه مطلب
احمد يكي دو سالي را آن اوايل در تهران به كار اجرايي مشغول بود ، در گرماگرم فعاليتهاي حزب توده و گروهك هاي ديگر. بعد كه اوضاع داخلي تا حدي سر و سامان گرفت ديگر نتوانست در تهران بماند و با اعزامهاي شش ماهه و يك سالهاي كه سپاه به منطقه داشت عازم جبهه شد. در آن زمان حاج منصور زماني مسئول اطلاعات لشكر 27 بود. احمد طبق توافقي كه با حاج منصوركرده بود ، در روزهاي عمليات ده بيست روزي به يگانهاي رزمي مي رفت؛ عموما هم به گردان حبيب. حاج حسن محقق فرمانده گردان هم به دليل آشنايي و علاقه اي كه به احمد داشت مسئوليتهايي به او ميسپرد.
احمد چه به هنگام عمليات در گردان رزمي و چه در مواقع ديگر لباس خاكي مي پوشيد و از انجام هر كاري فروگذار نبود. حاج منصور ميگفت: احمد با اين اميد كه موقع عمليات اجازه رفتن به گردان را داشته باشد بيشتر از حد توانش كار مي كرد و سعي داشت هميشه رضايت مرا جلب كند.
مدتي بعد وقتي تشكيلات حفاظت اطلاعات قرارگاه خاتم الانبياء شكل گرفت احمد از حفاظت لشگر به قرارگاه منتقل شد. مسئول حفاظت قرارگاه ديگر مثل حاج منصور به راحتي به احمد اجازه رفتن را به گردان نمي داد و احمد از اين موضوع حسابي ناراحت بود. چند بار با گرفتن مرخصي و بهانههاي ديگر موقع عمليات به گردان حبيب رفت. حتي آن اواخر تا فرماندهي گروهان هم پيش رفته بود و چند بار هم مجروح شده بود. اما همچنان بر سر اين موضوع با مسئول حفاظت قرارگاه مشكل داشت.
من پيش از عمليات كربلاي چهار تهران بودم. احمد از قرارگاه تماس گرفت و به من گفت كه با مسئول حفاظت قرارگاه برسر گرفتن مرخصي اختلاف پيدا كرده و درگير شده است!
آن وقتها هميشه مرا در جريان كارهايش قرار مي داد. من هم براي آرام كردنش گفتم: سعي كن مراتب را رعايت كني. به هر حال هر جايي براي خودش ضوابطي دارد. احمد گفت: ضوابط براي من يگان رزم است. من اگر ميخواستم كار اداري انجام بدهم در همان تهران مي ماندم.
چند روزي پس از عمليات كربلاي چهار مأموريتي پيش آمد كه بايد به منطقه مي رفتم. آنجا شنيدم كه احمد در عمليات تركش كوچكي به پايش خورده اما در منطقه مانده است. براي ديدنش به لشكر رفتم. تا مرا ديد خوشحال به طرفم آمد و كپي نامهاي اداري را از جيبش بيرون آورد و نشانم داد. بعد همانطور كه مي خنديد و خوشحالي مي كرد گفت: "حكم اخراج است! "
نامه را نگاه كردم. از طرف مسئول اطلاعات قرارگاه به كارگزيني نوشته شده بود. بااين مضمون كه با نامبرده احمد به دليل بي نظمي و عدم رعايت ضوابط اداري تسويه حساب شود و ايشان به لشكر جهت هر گونه اقدام مقتضي معرفي مي گردد.
به احمد گفتم: مي داني چكار كردي؟
خنديد و گفت: خودم را اخراج كردم.
گفتم: به اين سادگي ها معلوم نيست دست از سرت بردارند. حالا حالا بايد جواب پس بدهي!
اما احمد كه انگار حكم آزاديش را گرفته باشد مدام مي خنديد و مي گفت: اخراج شدم. اين سند اخراج است. نگهش دار. سند خوبي است.
به هر حال ما يكي دو ساعت بيشتر نمي توانستيم با هم باشيم و من مجبور شدم به كارهاي ديگرم بپردازم و يكي دو روز بعد هم به تهران برگشتم.
همين كه به تهران رسيدم شنيدم عمليات كربلاي پنج آغاز شده است و بعد خبر رسيد كه احمد در همين عمليات با اصابت تركش به سرش شهيد شده است.
كپي آن نامه كارگزيني و به قول احمد "حكم اخراج " را هنوز پس از سالها به عنوان "سند آزادي " او نگه داشتهام.
راوي: علي اسدي
ويژه دفاع مقدس در خبرگزاري فارس