به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سعید عطاریان

مقدمه

یکی از مهمترین سؤالات در حادثه عاشورا، آگاهی امام حسین (ع) از ماجراهای آینده در فرایند عاشورا است. در این راستا برجسته ترین مسئله، آگاهی آن بزرگوار از شهادت خود و یاران و خاندانش است، این نوشتار به منظور پاسخ به سؤالاتی در این باره تهیه شده است، امید است که این تلاش گامی اندک در تبیین این مسئله و ابهام زدایی از حادثه عاشورا باشد.

آیا امام حسین (ع) می دانست در این قیام بزرگ شهید می شود؟

در پاسخ به این سؤال چند نظریه مطرح شده که مورد بحث و بررسی های مشروحی نیز قرار گرفته است. ما دو نظریه عمده را در این جا مورد بررسی قرار می دهیم.

نظریه اول: اگر چه قیام امام حسین (ع) از همه جهات صحیح و مستند به انگیزه تکلیف خداوندی بود، ولی او نمی دانست در این قیام به شهادت خواهد رسید. لازمه سخن «عبدالرحمن ابن خلدون» (صفحات 216 و 217 مقدمه) و هم چنین عقیده بعضی از متفکران این است که امام حسین (ع) نمی دانست که در سفر به عراق شهید خواهد شد.

نظریه دوم: امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود. این نظریه، در ضمن تحلیل هایی که از داستان کربلا صورت گرفته، طرح شده است. حال لازم است درباره این مسأله، مطلبی را بیان کنیم:

مقام والای امامت، علم غیب و آگاهی از آینده را به اذن پروردگار برای آنان امکان پذیر می کند.

خداوند سبحان در قرآن مجید می فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً الّا من ارتضی من رسولٍ»(1) خداوند دانای غیب است و کسی را به غیب خود مطلع نمی سازد، مگر کسی از فرستادگان خود را رضایت بدهد.

این آیه، به صراحت امکان وجود علم غیب برای غیر خدا را بیان می کند. با انضمام این آیه، به آیات دیگری که علم غیب را مخصوص خداوند می دانند، این معنی اثبات می شود که با عنایت خداوندی کسان دیگری نیز می توانند عالم به غیب شوند.

در ضمن آیاتی که می گوید پیامبر اکرم(ص) علم غیب را به وسیله وحی از پروردگار دریافت کرده و ائمه (ع) از پیامبر اخذ کرده اند، بسیار فراوان است.(2)

ابن خلدون، در فصل پنجاه و سوم از مقدمه خود، پس از بیان مواردی از علم غیب که مستند به امام جعفر صادق(ع) است، می گوید: «حال که کرامت کشف و شهود و اطلاع از امور غیبی برای سایر مردم (از کسانی که ریاضت کشیده و موفق به تهذیب و صفای درونی گشته اند) امکان پذیر است، پس خاندان پیامبر از نظر علم و دین و دیگر آثار پیامبری و عنایت خداوندی... به کشف شهود و اطلاع از حقایق غیبی سزاوارتراند».

از جمله امور غیبی فراوانی که حضرت رسول اکرم(ص) از آن ها خبر داده اند، اطلاع دادن آن حضرت از شهادت امیر المؤمنین(ع) می باشد.(3) ابن ابی الحدید می گوید:(4)

«فصلٌ فی ذکر امورٍ غیبیّةٍ اخبر الامام ثمّ تحققت...»

این فصل در ذکر امور غیبی ای است که امام از آن خبر داده و تحقق یافته اند.

بدان که امیرالمؤمنین (ع) سوگند یاد کرده که مردم از هیچ حادثه ای نخواهند پرسید، مگر این که او درباره آن حادثه خبر خواهد داد. هم چنین خبر خواهد داد از طایفه ای که به وسیله آنان، صد نفر هدایت خواهند شد و صد نفر به ضلالت خواهند افتاد...

این ادعا از سوی آن حضرت، ادعای خدایی یا ادعای نبوت نیست، زیرا آن حضرت اذعان داشت که: از حضرت رسول الله(ص) آن اخبار را دریافت نموده است. درباره اخبار غیبی امیرالمؤمنین(ع) تحقیق کردیم و آن ها را موافق واقع دیدیم و از این راه، به صدق ادعای مذکور از آن حضرت استدلال نمودیم. این موارد بیش از سی نمونه است که به هفده مورد آن اشاره می کنیم:

خبر درباره ضربتی که بر سر مبارکش اصابت خواهد کرد و خون سرش ریش مبارکش را خضاب خواهد نمود.

خبر درباره ملک (سلطنت) معاویه بعد از وفات خود.

خبری در توصیف معاویه و دستور او به سبّ امیرالمؤمنین(ع).

خبر درباره حجاج بن یوسف.

خبر درباره مارقین و خوارج در نهروان.

خبر درباره کشته شدن خوارج.

اخبار درباره ناکثین (طلحه و زبیر) و پیروانشان که جنگ جمل را به راه انداختند.

اخبار درباره قاسطین (معاویه و عمروبن عاص) و دار و دسته آن ها.

خبر درباره شماره سپاهی که از کوفه بر آن حضرت وارد شدند، در آن هنگام که آن حضرت برای جنگ با اصحاب جمل آماده حرکت به سوی بصره گشته بود.

خبر درباره عبدالله بن زبیر: او چیزی را می خواهد که به آن نخواهد رسید. او طناب (دام) دین را برای شکار دنیا می گستراند: «خبّ یروم أمراً و لا یدرکه و هو یعدّ مصلوب قریش» او حیله گر و کینه توز است. امری را می خواهد و لکن آن را در نخواهد یافت. او به دار کشیده شده قریش است.

اخبار درباره پیدا شدن پرچم های سیاه از سوی خراسان و تصریح به قومی از اهالی آن که به «بنی رزیق» معروف بودند. این گروه «آل مصعب» بودند که از جمله آنان «طاهربن الحسین» و فرزندش و «اسحاق بن ابراهیم»بودند که به دولت عباسی دعوت می نمودند.

اخبار درباره ظهور پیشوایانی از فرزندانش در طبرستان مانند «الناصر» و «الداعی»(5) و غیره. ایشان در بعضی از سخنانشان فرموده اند: «و أنّ لآل محمدـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ بالطّالقان لکنزاً سیظهره اللّه اذا شاء دعائه حقٌّ حتّی یقوم باذن اللّه فیدعوا الی دین اللّه»

و قطعاً برای آل محمد (ص) در طالقان خزانه ای است که اگر خداوند آن را بخواهد ظاهر می سازد. دعای او (دعوت او) حق است تا این که بااذن خداوند قیام می کند و به دین خداوند دعوت می نماید.

خبری که به «عبداللّه بن عباس» درباره انتقال امر زمامداری به فرزندانش داده بود.

هنگامی که «علی بن عبداللّه» متولد شد، پدرش او را پیش علی(ع) آورد. آن حضرت مقداری از آب دهانش را در دهان فرزند عبداللّه وارد کرد و با خرمایی که آن را جویده بود، زیر چانه او را بست. سپس کودک به عبداللّه برگرداند و فرمود: ای پدر ملوک، او را بگیر!

اخبار مربوط به آینده کوفه و این که حوادث بسیار تندی در کوفه بروز خواهد کرد.

اخبار مربوط به «مروان بن حکم» و فرزندانش و این که امت اسلامی روز خونینی از آنان خواهند دید.

اخبار مربوط به بنی امیه، که مدتی کوتاه از دنیا بهره مند می شوند و سپس، همه آن چه را که به دست آورده اند از دست می دهند.

اخبار شهادت امام حسین (ع) از سوی پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در کتب شیعه و سنی، مجموعاً فوق تواتر است. کثرت ناقلان این اخبار به حدی است که اگر برای کسی یقین آور نباشد، آن شخص از هیچ خبر متواتر دیگری نمی تواند یقین حاصل کند.(6)

درباره این نظریه (شهادت امام حسین (ع))، دو سؤال وجود دارد:

سؤال یک ـ آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام برای ورود به آن حادثه مشروع است؟

کسانی که فرقی میان اشخاص و میان حوادث نمی گذارند و برای آنان، مرگ و کشته شدن معمولی و شهادت در راه دفاع از جان ها و ارزش های ضروری و حیات مادی و معنوی یکسان است، می گویند: از آن جا که زندگی، مطلوب مطلق در عرصه هستی است و هیچ مطلوبی به درجه زندگی نمی رسد، لذا با وجود علم به کشته شدن در یک حادثه، اقدام به ورود در آن حادثه، از دیدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتی با توجه به اهمیت فوق العاده حیات گفته می شود: اقدام به یک عمل با احتمال خطر مرگ نیز نامشروع است، چه رسد به یقین به مرگ!

پاسخ این سؤال، با شناخت صحیح به معنای زندگی در قضیه «زندگی، مطلوب مطلق در عرصه هستی است» روشن می شود.

معنای صحیح زندگی در عرصه هستی چیست؟

اگر منظور از «زندگی»، فقط خوردن و آشامیدن و اشباع غرایز طبیعی محض باشد، برای کسانی که حقیقت زندگی را در عظمت ها و امتیازات معنوی و کمالات روحانی آن می بینند، ادامه این زندگی با همه ناگواری ها و محرومیت ها و محدودیت هایی که دارد، بسیار تلخ و ادامه آن مستند به یک نوع اضطرار است. لذا این پدیده نمی تواند ذاتاً به طور مطلق برای آنان مطلوب باشد. از سوی دیگر،این همه خودکشی و آرزوی جدی مرگ در هنگام هجوم ناملایمات غیر قابل تحمل، از روشن ترین دلایل عدم مطلوبیت مطلق زندگی طبیعی حیوانی برای هر انسانی است.

اما اگر منظور از زندگی،«حیات معقول» یا «حیات طیبه»،(7) باشد، نه تنها دیگر آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه مزاحم «حیات معقول» است که شایستگی وصول به جاذبیت شعاع ربوبی را دارد. البته کسی که از «حیات معقول» و حیات مستند به خدا اطلاعی ندارد یا با وجود اطلاع، به علت سست عنصری و پیروی از خواسته های حیوانی، از آن زندگی اعلای انسانی خود را محروم ساخته است، همان زندگی طبیعی حیوانی را بالاترین آرمان خود تلقی می کند و همه توانایی خود را نیز در ادامه آن زندگی به کار می بندد.

خلاصه، برای کسی که زندگی را به معنای «حیات معقول» می داند، زندگی طبیعی محض یک وسیله مناسب برای وصول به «حیات معقول» است. چنین شخصی در راه چنان حیاتی، حاضر است صدها بار دست از زندگی طبیعی محض بردارد.

وجود این احساس با عظمت را در یاران فداکار و آگاه امام حسین(ع) همگان نقل کرده اند. البته اگر کسی به خود اجازه دهد که عظمت فداکاری و کشته شدن در راه جهاد و دفاع از جان و حیثیت و شرافت و آزادی معقول و دفاع از ارزش های والای انسانی را مورد تردید قرار دهد، ما هیچ سخنی برای گفتن با او نداریم، روی سخن ما با کسانی است که برای حیات بشری، معنایی فوق خوردن و خوابیدن و اشباع شهوات و حرکت بر مبنای «من هدف و دیگران وسیله»، معتقدند.

بدیهی است که دفاع و جهاد، یعنی حرکت در مرز زندگی و مرگ. لذا شما اگر سخنان پیشتازان قافله انسانیت، و رشد یافتگان نوع بشر را مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهید، خواهید دید که این کمال یافتگان، مرگ را بر زندگی ذلت بار و محدود و غوطه ور بودن در جنب و جوش های حیوانی، ترجیح می دهند؛ زیرا زندگی پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسین(ع) در «ذی حُسُم»(8) این است:

«فانّی لا اری الموت الّا سعادةً و لا الحیاة مع الظّالمین الّا برما»(9) من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمکاران را جز دلتنگی و اضطراب و ملامت نمی بینم.

فرهنگ اقوام و ملل دنیا، به طرزی گسترده، این حقیقت را گوشزد کرده اند که:«مرگ سرخ به از زندگی ننگین است».

حقیقت این است که مشاهده یک حقیقت اعلا در زندگی، این زندگی را قابل تحمل و تفسیر و توجیه می کند:

ما را به میزبانی صیاد الفتی است ورنه به نیم ناله، قفس می توان شکست

همه می دانیم که:

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی گرنه این روز دراز دهر را فرداستی

بنابراین، تنها اعتقاد به ابدیّت و حکمت عالیه وجود است که بازی بودن روزگار و چرخ گردون را منتفی می کند.(10) با چنین دریافتی است که انسان های با فضیلت و آگاه، پاسخ سؤالات «من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ چرا آمده ام؟ و به کجا می روم؟» را آماده می کنند و از «حیات معقول» برخوردار می گردند.

سؤال دوم: علم به کشته شدن در یک حادثه، چگونه می تواند با فعالیت و اندیشه های مربوط به زندگی و رسیدن به هدف در آن حادثه سازگار باشد؟به عبارت دیگر، کسی که می داند در یک حادثه کشته خواهد شد، چگونه می تواند از آن حادثه برای وصول به هدف و اندیشه خود بهره برداری کند؟ در موضوع بحث، فرض این است که حضرت امام حسین (ع) می دانست که در واقعه کربلا شهید خواهد شد. با این فرض، چگونه به قصد وصول به هدف ـ که اقامه حکومت عدل در جامعه اسلامی بوده است ـ حرکت کرد و با کمال دقت، به انتخاب وسایل اقدام کرد و به نامه های دعوت کوفیان توجه فرمود و حضرت مسلم بن عقیل را برای آماده کردن زمینه به کوفه فرستاد و به تنظیم دقیق امور نظامی با سپاه 72 نفری خود و... پرداخت؟ برای حل این مسأله، باید یک بررسی اجمالی درباره درک انسان ها از زندگی و مرگ داشته باشیم.

آیا انسان ها در درک زندگی و مرگ و حقیقت آن دو یکسان هستند؟

انسان ها، در درک زندگی و مرگ و حقیقت آن دو بسیار متفاوتند. تردیدی نیست که بشر در دوران کودکی در زندگی محض حرکت می کند، بدون این که بداند زندگی یعنی چه؟ طبیعی است اگر او، در این دوران از مرگ نیز دریافتی نداشته باشد، مانند ماهی ای که در آب زندگی می کند و نمی داند اگر از دریا بیرون بیفتد، چه روی خواهد داد؟

به تدریج، با پیشرفت سالیان عمر و دیدن یا شنیدن این که فلان کس مُرد یا آن یکی می میرد، پدیده مرگ با نوعی ابهام برای بشر مطرح می شود.

مردم پس از درک مرگ، که به دنبال زندگی فرا می رسد، اوضاع ذهنی گوناگونی درباره زندگی و مرگ پیدا می کنند، از آن جمله:

برخی از مردم به علت غوطه ور شدن در ابعاد زندگی طبیعی محض، به همان وضع ذهنی دوران کودکی ادامه می دهند و هیچ اندیشه ای را درباره مرگ و زندگی به خود راه نمی دهند. گاهی شدت فرو رفتن فرد در امواج زندگی به درجه ای می رسد که حتی با علم پایان یافتن زندگی خویش، توجهی به انقراض زندگی نمی کند. بدیهی است که این گروه با انواعی از تلقینات، خود را را از به یاد آوردن مرگ و اندیشه درباره عالم پس از آن غافل می سازند! حتی ممکن است نوع تلقین به قدری احمقانه باشد که فرد نتواند پذیرش آن را به دیگران ابراز کند؛ مثلاً گمان کند که «زندگی من نابود نمی شود»! و یا «مرگ فقط برای دیگران است»!

گاهی بی اعتنایی به مرگ، به دلیل شدت غوطه ور شدن انسان در زندگی طبیعی محض نمی باشد، ولی به جهت شیرینی زندگی و لذایذ آن، پدیده مرگ از دیدگاه انسان ناپدید می شود، گویی یقین به مرگ ندارد!

در یکی از سخنان امیرالمؤمنین (ع) این مضمون آمده است که «یقین به مرگ، برای بعضی از مردم مانند شک است»، زیرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.

دسته ای از مردم یقین به مرگ دارند، ولی به سبب تردید و ابهامی که درباره عالم پس از مرگ دارند، نمی توانند زندگی خود را طوری تنظیم نمایند که مرگ روشنایی نتیجه بخشی در زندگی آنان بیندازد.

این سه گروه، در زندگی ابهام آمیز با یکدیگر مشترکند. اینان غالباً در زمان حال زندگی می کنند و با گذشته و آینده کاری ندارند، مگر آن مقدار که به حال حاضر آنان مربوط باشد. در حقیقت، رشته عمر آنان مانند حلقه هایی گسیخته از هم است که یکی پس از دیگری می گذرد. در واقع، حقیقتی به نام زندگی برای این سه گروه مطرح نیست. با این حال، پدیده مرگ برای هر سه گروه ـ اگر توجهی به آن داشته باشند ـ به دلیل عوامل مختلف غم انگیز و نگران کننده است. عامل این اندوه و نگرانی را «ابن سینا» در رساله ای به نام «رسالة فی دفع الغم من الموت»(11) بررسی کرده است.

به واسطه اختلاف درک مردم از «زندگی و مرگ» گروه های دیگر نیز وجود دارند که در این جا نیازی به بیان مشروح آن ها نیست: اما با توجه به اشتراک همه آنان در نقص معرفتی که از زندگی دارند، می توان گفت که همه آنان مشمول این آیه قرآن هستند: «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدّنیا و هم عن الآخرة هم غافلون»(12) آنان از حیات دنیا تنها ظاهری را درک کرده اند ولی از آخرت کاملاً غافلند.

حقیقت زندگی و مرگ و معنای واقعی آن دو چیست؟

دو حقیقت مهم درباره زندگی و مرگ

حقیقت اول: زندگی و مرگ، دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعه منظم عالم هستی می باشند.

بدیهی است که زندگی یک پدیده گسیخته از هم که در یک خلأ محض قرار گرفته نیست، بلکه جزیی از واقعیات موجود در عالم هستی است که آشنایی لازم و کافی با آن، بدون داشتن آشنایی و آگاهی از اصول کلی حاکم بر مجموعه، امکان پذیر است.

بنابراین، برای درک و فهم حقیقت زندگی لازم است اطلاعی از اصول کلی این عالم بزرگ ـ که پدیده زندگی جزیی از آن محسوب می شود ـ داشته باشیم. سپس، لازم است با مقداری از قواعد و اصول خود پدیده و قوانین و جریاناتی که در به وجود آمدن آن در این مجموعه کیهانی مؤثر بوده اند. آشنا شویم. بالاتر از همه این ها باید بدانیم که یک معرفت عالی در این زندگی وجود دارد که با عبور از پل مرگ، آماده وصول به آن می شویم.

با به دست آوردن این آشنایی ها، خواهیم دانست که «زندگی و مرگ» دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعه این جهان بزرگ محسوب می شوند. لذا رشد یافتگان به دیدگاهی دست یافته اند که پدیده مرگ در آن، به هیچ وجه فنا و نیستی و نابودی محسوب نمی شود. زیرا آن چه واقعیت دارد، این است که زندگی (حیات)، حقیقتی است که بنا به مشیت و حکمت بالغه الهی، از مجرای مواد و قوانین عالم کیهانی عبور می کند و مدتی در وجود آدمی به فعالیت خود جهت آماده ساختن شخصیت (نفس، یا من، یا جان) ادامه می دهد. سپس آدمی برای ورود به منزلگه نهایی خود ـ که سرای ابدیت است ـ باید از پل مرگ بگذرد.

حقیقت دوم: این حقیقت با پیشرفت و افزایش رشد شخصیت آدمی کشف می شود، این است که زندگی، با این که نمود یک واحد مستمر را دارد، ولی مانند ذرات نور یک جریان انفصالی است.

در ابیات زیر دقت کنیم:

هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر هم چون جوی نو نو می رسد مستمری می نماید در جسد(13)

چنان که:

شاخ آتش را بجنبانی بساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزیّ صنع می نماید سرعت انگیزیّ صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود دنیا ساعتی است(14)

این حقیقت، با توجه به اصل دوام فیض خداوندی برای بقای موجودات، مخصوصاً پدیده زندگی، کاملاً روشن می گردد. هم چنین برای روشن شدن بیشتر این حقیقت، توجه به این حدیث مشهور بسیار مفید است:

امام مجتبی (ع) فرمود: «و اعمل لدنیاک کأنّک تعیش ابداً و اعمل لآخرتک کأنّک تموت غداً»(15)

برای دنیای خود چنان عمل کن که گویی برای همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت خود چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مرد.

با درک این حقیقت، شخصیت رشد یافتگان همواره در مرز طبیعت و فوق طبیعت (حیات و فوق حیات) حرکت می کند. این نوع زندگی که فوق زندگی طبیعی مردم است، در عین حال که عوامل و لوازم زندگی را لازم می شمارد، لوازم و نتایج قطع شدن آن را نیز که مرگ نامیده می شود، شهود می کند. هر لحظه ای از لحظات این زندگی، هم مسیر است و هم مقصد، چنان که هم وسیله است و هم هدف. این زندگی بر مبنای «احدی الحسنیین»، یعنی زندگی سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه است که مستند است به: «انّ صلوتی و نُسُکی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین»(16)

قطعاً نماز و عبادات و زندگی و مرگ من، از آن پروردگار عالمیان است.

بدیهی است که زندگی قانونی، با احتمال وصول به هدف که اولین حُسنی است، مقدم بر شهادت است که دومین حُسنی است.

نتیجه و خلاصه

بنابراین، امام حسین (ع) با علم به شهادت (که یکی از دو سعادت حقیقی است) و بر مبنای احساس تکلیف، برای رسیدن به چنین زندگی ای حرکت کرده بود، گویی هر یک از لحظات این زندگی که به زودی به پایان می رسد، یک حیات ابدی است که انسان رشد یافته، باید حداکثر تلاش خود را برای بهره برداری از آن در راه تحصیل سعادت انجام دهد.

نکته مهم

در این جا باید نکته بسیار مهم را نیز در نظر بگیریم و آن این که علم یک انسان رشد یافته به بقای زندگی در یک زمان معین، یا علم او به مرگ یا شهادت د ریک زمان معین، علم مطلق نیست که مختص خداوند باشد.

انبیا و ائمه (ع) و حتی بعضی از اولیاءالله، با توجه به صفا و تهذّب باطنی ای که از تأدّب به آداب و تخلّق به اخلاق الهی به دست آورده اند، می توانند بعضی از حقایق غیبی را درک کنند که پایان زندگی (مرگ یا شهادت) هم از آن جمله است. با این حال، این یک علم مطلق نیست که با علم مطلق و علم مخزون خداوندی مساوی باشد. لذا ممکن است ائمه (ع) شهادت خود را در یک زمان معین بر مبنای علم امامت و دلالت بدانند، ولی درجه این علم، هرگز به علم مخزون خداوندی که منشأ «بداء» است نمی رسد.(17)

همین احتمال است که همه تصمیم ها و اقدامات مربوط به تکالیف زندگی را ضروری می نماید.

امام حسین (ع) به سوی مکه حرکت فرمود و این آیه را خواند:

«فخرج منها خائفاً یترقّب قال ربّ نجّنی من القوم الظالمین»(18) از شهر خارج شد در حالی که بیمناک و در انتظار حوادث ناگوار بود و گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بده! این آیه درباره حضرت موسی(ع) است، در آن هنگام که از مصر خارج می شد، زیرا بیمناک بود و انتظار حوادث ناملایم را داشت.

امام حسین (ع) جادّه و راه اصلی مکه را در پیش گرفت و هر چند اهل بیت آن حضرت پیشنهاد کردند که از راه دیگری ـ که امنیتش بیشتر است ـ حرکت کند، امتناع نمود و در پاسخ آنان فرمود: نه! سوگند به خدا، از همین راه می رویم، تا قضای خداوندی چه باشد!؟

همان طور که پیش تر گفتیم، حرکت امام حسین(ع) در متن زندگی طبیعی، بر مبنای قانون زندگی بود. به همین علت، هنگامی که نزد «ولید بن عتبه» رفت، یارانی از دودمانش را که می توانستند در صورت احتمال خطر جانی از ایشان دفاع نمایند با خود برد. ممکن است گفته شود: اگر امام حسین (ع) می دانست که در کربلا شهید خواهد شد، نمی بایست آیه فوق را در راه مکه قرائت می کرد پاسخ این است که منظور آن حضرت از قرائت آیه شریفه، همه اجزای مجموعه (حوادث حرکت از مدینه تا آخر داستان قیام) بوده است، یعنی امام در همه آن حوادث، حیات قانونی خود را در خطر نابودی می دید. اگر چه از دست دادن حیات قانونی (شهادت) مطلوب حسین(ع) بود، ولی مطلوبیت شهادت، بعد از مطلوبیت به ثمر رسیدن قیام ـ که با حیات و زندگی آن بزرگوار صورت می گرفت ـ قرار داشت.

با توجه به این که حسین(ع) از هر راهی به منظور دفاع و حفظ جان خود و یاران و دودمانش استفاده می کرد. روشن می شود که ایشان می دانسته در صورت حرکت از جاده اصلی، خطری وجود ندارد، و اگر خطری هم پیش بیاید، مربوط به عللی است که از علم امامت او بالاتر بوده و مستند به علم مخزون خداوندی است.

امام حسین(ع) در شب جمعه ـ سه روز از ماه شعبان گذشته ـ وارد مکه شد در حالی که این آیه را می خواند:

«و لمّا توجّه تلقاء مدین قال عسی ربّی ان یهدینی سواءالسّبیل»(19) وقتی که (حضرت موسی(ع)) به طرف مدین حرکت کرد گفت: شاید پروردگار من، مرا به راه راست هدایت فرماید!

خواندن آیه مذکور، مانند تکرار آیات «ایاک نعبدو ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم»(20) در نمازهای یومیه، روشن می سازد که خاتم الانبیاء(ص) و ائمه معصومین(ع) نیز بر مبنای استمرار فیض خداوندی (هم فیض وجود و هم فیض تقرب به پیشگاه خداوندی) در هر لحظه نیازمند مقام شامخ ربوبی می باشند.

چرا امام حسین (ع) برای سفر به عراق از خداوند طلب خیر کرد

هنگامی که نامه های دعوت کوفیان تکمیل شد، امام حسین(ع) برخاست و میان رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند سبحان در سفر پر اهمیتی که در پیش داشت، طلب خیر نمود.(21)

بدیهی است که در این جا امام حسین(ع) برای نهضت و قیامی که آن را واجب می دانسته، استخاره (به معنای معمولی اش) نکرده است، زیرا این گونه استخاره ها در مواقع شک و تردید مناسب است، نه در مواردی که یقین به تکلیف وجود دارد. حال آن که با توجه به دلایل فراوان و شواهد بسیار، این حقیقت روشن می شود که آن حضرت به قیام علیه یزید ایمان و اعتقادی راسخ داشته است. بنابراین، معنای طلب خیر از خداوند متعال، شهود مستقیم خیر و صلاح بوده است، نظیر آن شهود و آرامش قلبی ای که حضرت ابراهیم خلیل(ع) به وسیله رؤیت عینی کیفیت، زنده شدن مردگان در روز قیامت از خدا می خواست. در آیه مربوط به این داستان، حضرت ابراهیم خلیل(ع) عرض کرد:

«ربّ أرنی کیف تحیی الموتی، قال اولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبی»(22) پروردگارا، به من نشان بده که چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ خداوند فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد: بلی، و لکن می خواهم قلبم به آرامش برسد.

سپس امام حسین (ع) نامه زیر را مرقوم فرمود و به وسیله «هانی بن هانی» و «سعید بن عبداللّه» ـ که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند ـ برای آنان ارسال کرد:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این نامه ای است از حسین بن علی برای جمیع مسلمین و مؤمنین.

پس از حمد خداوند و درود به پیامبر اکرم؛ هانی و سعید که آخرین آورندگان نامه های شمایند، آمدند. هر آن چه را که در آن نامه ها بیان نموده و متذکر شده بودید فهمیدم. سخن همه شما این بود که ما امام و پیشوایی نداریم، به سوی ما حرکت کن! باشد که خداوند ما را به وسیله توبه هدایت و حق موفق فرماید! من نیز برادر و پسر عمو و شخص مورد اطمینانم مسلم بن عقیل را که عضوی از دودمان من است، به سوی شما می فرستم. به او دستور داده ام که وضعیت و اندیشه تان را برای من بنویسد. اگر او برای من نوشت که نظر اکثریت مردم و صاحبان عقل و فضل شما، مطابق با نامه هایی است که به من رسیده و من آن ها را خوانده ام، به همین زودی به طرف شما خواهم آمد. سوگند به جانم، پیشوای الهی کسی نیست مگر آن که با کتاب الهی حکومت کند، قیام به عدالت نماید، متدین به دین حق باشد و نفس خود را گواه سوگند خود گیرد!(23)

طرف خطاب نامه امام حسین(ع)، اهل کوفه و همه مسلمانان و مردم با ایمان بودند. این خطاب اثبات می کند که تقاضای حرکت آن حضرت به کوفه، تنها از ناحیه شیعیان نبوده است، بلکه عموم مسلمین این تقاضا را داشته اند. محبوبیت عام آن حضرت در میان جامعه اسلامی، شاهد وجود زمینه چنین تقاضایی است.

هم چنین، لازمه خطاب مذکور این است که تعداد نامه ها، امضاها و اهمیت صاحبان آن ها، به حدی بوده است که (با قطع نظر از عوامل و انگیزه های دیگر»، استناد به آن ها برای حرکت به کوفه و قیام به وسیله آن مردم، کاملاً منطقی بوده است.

آن جان که وابسته خداست، شایسته سوگند خوردن است

مسلماً، سوگند در همه اقوام و ملل، به حقایقی مربوط می شود که مقدس باشند. ما این سوگند (به جان خودم، به جان پدرم یا مادرم یا فرزندم) را فراوان می شنویم. البته این سوگندها، غالباً به علت اهمیت جان عزیز بودن آن از نظر کسی که سوگند می خورد بر زبان آورده می شود، نه به علت قداست آن. و می دانیم که اهمیت و ضرورت یک حقیقت، غیر از شرف و عظمت و قداست آن است. در سوگندی که امام حسین(ع) به جان خود یاد کرده، منظور او آن جان است که به مقام مقدس «للّه رب العالمین» رسیده است، شخصیت آن انسان کامل نشان می دهد که جانش از آن خداست. در این موارد که قداست یک جان بالا می رود و مردم از این قداست اطلاع پیدا می کنند و به آن ایمان می آورند، به آن سوگند یاد می کنند، مانند قسم هایی که مسلمانان به پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه زهرا و دیگر ائمه معصومین(ع) یاد می کنند.

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ

24. سوره جن، آیات 26و27.

25. ر.گ: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، تفسیر دو آیه مذکور در سوره جن.

26. دلائل النبوة، ص 202، الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 12 و نقل از حلیة الاولیاء.

27. ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمد تقی جعفری، ج 16، ص 294ـ299.

28. حسن بن علی الناصر و حسن بن زید ملقب به داعی.

29. به عنوان نمونه، منابع این خبر به شرح زیر است: کامل الزیاراة، احقاق الحق، ملحقات احقاق الحق، امالی(شیخ طوسی به نقل از تاریخ الخمیس)، بحارالانوار، ینابیع الموده، مودة القربی، المعجم الکبیر طبرانی، ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب، الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی ج1، ج2، مقتل خوارزمی، مقتل عوالم، خصائص کبری سیوطی، کفایة الطالب، گنجی شافعی، مجمع الزوائد هیثمی، کنزالعمال مولی علی هندی، ارشاد مفید، البدایة و النهایة ابن کثیر، مسند احمد بن حنبل، ج1، تاریخ اعثم کوفی، قاموس الرجال، ج 1، لهوف سید بن طاووس، کشف الغمه، ج 2، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، طبقات ابن سعد، صواعق ابن حجر عسقلانی، ذخائر العقبی، تذکرة الخواص، اسدالغابه، نورالابصار شبلنجی، الاخبار الطوال دینوری، حیاة الحیوان، ج1، السیرة النبویة این هشام، ج 3، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2.

30. اصطلاح «حیات معقول» مأخوذ از سه توصیف درباره حیات حقیقی است که در قرآن مجید آمده است: توصیف اول: «من عمل صالحا من ذکراو انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة» هر کس از مرد یا زن عمل صالح انجام بدهد، در حالی که با ایمان است، او را با حیات طیبه احیا می کنیم.(سوره نحل، آیه 97)ـ توصیف دوم: «لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینه» تا آنان که هلاک می شوند، هلاک آنان، و آنان که توفیق حیات «حقیقی» می یابند، حیات آنان مستند بر دلیل روشن گردد.(سوره انفال، آیه 42)ـ توصیف سوم: «قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» به آنان بگو نماز و عبادات و زندگی و مرگ من، از آن، پروردگار عالمیان است. (سوره انعام، آیه 162).

31. یکی از منازل میان مکه و کوفه.

32. نفس المهموم، ص116.

33. این حقیقتی است که دانشمندان آگاه و خردمند شرق و غرب در آن اتفاق نظر دارند. به عنوان نمونه، «سانتهیلر» در مقدمه کتاب «اخلاق نیکو ماکوس»ارسطو صریحاً می گوید:«اگر ابدیتی پشت سر این دنیا پذیرفته نشود، این زندگانی معمایی ناگشودنی خواهد ماند». آناتو فرانس در کتاب «باغ اپیکور» ص31 می گوید: «قدرت و نیکوکاری ادیان است که به آدمی علت وجود و عواقب کار را تعلیم می دهد. وقتی که ما اصول عقاید فلسفه الهی را طرد نماییم، وسیله دیگری باقی نمی ماند که بدانیم چرا به دنیا آمده ایم و به چه کار به این جهان قدم گذاشته ایم».

34. رساله ای در دفع اندوه از مرگ.

35. سوره روم، آیه 7.

36. ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1، ص505.

37. همان مأخذ.

38. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص 139، چاپ بیروت.

39. سوره انعام،آیه 162.

40. «یمحوا اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»، خداوند آن چه را بخواهد محو می کند و آن چه را که بخواهد اثبات می نماید و کتاب اصل در نزد اوست.(سوره رعد، آیه 39).

41. سوره قصص،آیه 21.

42. سوره قصص، آیه 22.

43. سوره فاتحه، آیات 4و5.

44. همان مأخذ، ص 50، امام حسین (ع) در پاسخ «عبدالله بن مطیع» که پرسیده بود به کجا می روی؟ فرمود: حالا به مکه و سپس از خدا طلب خیر خواهم کرد. به نظرمی رسد آن طلب خیر همین بود که آن حضرت بعد از نماز، میان رکن و مقام انجام داد.

45. سوره بقره، آیه 260.

46. نفس المهموم، به نقل از شیخ مفید، ص 50، الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص 21.

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 11:10 AM

حجة الاسلام سید جواد حسینی

ای حسینی که زداغت درودیوار گریست هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
   
انبیاء را همه دل سوخت به مظلومی تو اولیاء را همگی دیده و دل زار گریست(1)

گریه و عزاداری بر امام حسین(ع) با سرنوشت بشر گره خورده است. از روزی که اوّلین بشر، یعنی حضرت آدم(ع) قدم بر این زمین و عرصه گیتی گذاشت، سخن از شهادت و عزاداری امام حسین(ع) بود و همچنان در زمان دیگر انبیاء(ع) ادامه یافت تا دوران خاتم پیامبران. انبیاء(ع) نه تنها از شهادت امام حسین(ع)خبردار شدند که بر آن گریستند، در اعمال روز سوم شعبان می خوانیم: «اللّهم انّی اسئلک بحق المولود فی هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بکته السّماء و من فیها و الارض و من علیها ولمّا یطالا بیتها؛خدایا تو را بحق مولودی در این روز می خوانیم، که وعده داده شد به شهادت او قبل از آن که متولد گردد، و آسمان و هر که در آن است و زمین و هر که بر آن است بر او گریه کردند در حالی که هنوز قدم بر ریگستان مدینه نگذاشته بود»(2) آری همه انبیاء و اولیاء بر حال او گریستند و بر قاتلان آن حضرت نیز لعن و نفرین کردند.

اولین کسی که قاتل حسین(ع) را لعن کرد، حضرت ابراهیم(ع) بود و به فرزندانش نیز دستور داد که لعن کنند و از آنها عهد و پیمان گرفت که تا آخر چنین باشند. بعد از ابراهیم(ع) حضرت موسی و داود علیهما السلام بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین کردند و از پیروان خویش خواستند که بر قاتل حسین(ع) لعن کنند و بعد از آنها حضرت عیسی(ع) بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین فرستاد و به پیروان خویش نیز سفارش فرمود.(3) همچنان ادامه یافت تا زمان حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی(ص) و تا به امروز.

آنچه پیش رو دارید، نگاهی است به آشنایی و اطلاع انبیاء(ع) از شهادت امام حسین(ع) و گریستن بر عزای آن مظلوم.

بقيه در ادامه

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 11:08 AM

حجة الاسلام و المسلمین محمد تقی رهبر

یک گزارش هشدار دهنده

در یک گردهمائی که با حضور مقامات سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) برگزار شد و در آن نماینده ای از سرویس اطلاعاتی انگلیس (به علت تجارب زیاد این کشور در جوامع اسلامی) نیز حضور داشت به این نتیجه رسیدیم که پیروزی انقلاب اسلامی ایران فقط نتیجه سیاست های اشتباه شاه در مقابله با این انقلاب نبوده است. بلکه عوامل دیگری مانند قدرت رهبر مذهبی آن و استفاده از فرهنگ شهادت دخیل بودند که این فرهنگ از 1400 سال پیش توسط نوه پیامبر اسلام (امام حسین(ع)) بوجود آمده و هر ساله با عزاداری در ایام محرم این فرهنگ ترویج و گسترش می یابد. ما همچنان به این نتیجه دست یافتیم که شیعیان بیشتر از دیگر مذاهب اسلامی فعال و پویا هستند به همین منظور 40 میلیون دلار بودجه برای تحقیقات بیشتر بر روی مذهب شیعه اختصاص دادیم...این تحقیقات ما را به این نتیجه رساند که بطور مستقیم نمی توان با مذهب شیعه رو در رو شد و امکان پیروزی بر آن بسیار سخت است و باید پشت پرده کار کنیم. ما به جای ضرب المثل انگلیسی «اختلاف بینداز و حکومت کن» از سیاست «اختلاف بینداز و نابود کن» استفاده کردیم. در همین راستا برنامه ریزی های گسترده ای را برای سیاست های بلند مدت خود طرح کردیم: حمایت از افرادی که با مذهب شیعه اختلاف نظر دارند و ترویج کافر بودن شیعه به گونه ای که در زمان مناسب علیه آنها توسط دیگر مذاهب اعلام جهاد شود!

یکی دیگر از مواردی که باید روی آن کار می کردیم موضوع فرهنگ عاشورا و شهادت طلبی بود که هر ساله شیعیان با برگزاری مراسمی این فرهنگ را زنده نگاه می دارند. ما تصمیم گرفتیم با حمایت مالی از برخی سخنرانان و مداحان و برگزار کنندگان اصلی اینگونه مراسم عقاید و بنیان های شیعه و فرهنگ شهادت طلبی را سست و متزلزل کنیم و مسائل انحرافی در آن به وجود آوریم به گونه ای که شیعه یک گروه جاهل و خرافاتی در نظر آید... و مرجعیت را که سد راه اصلی اهداف ما می باشد تضعیف کرده و آنان را به دست شیعیان و دیگر مذاهب اسلامی نابود کنیم و در نهایت تیر خلاصی بر این فرهنگ و مذهب بزنیم.

خواننده گرامی! آنچه ملاحظه فرمودید بخشی از کتابی است با عنوان «نقشه ای برای جدائی مکاتب الهی» که در آمریکا انتشار یافته و در آن به طرح هائی که علیه مذهب تشیع تدارک دیده شده، اشاره گردیده است. در این کتاب متن مصاحبه با دکتر مایکل برانت که یکی از معاونان اسبق سیا می باشد درج شده است.

مطلب فوق مشتمل بر چند بخش است: الف ـ ایجاد اختلاف میان سنی و شیعه و تحریک گروه های افراطی جامعه اهل سنت علیه شیعه.

ب ـ لکه دار کردن فرهنگ عاشورا بوسیله افراد جاهل و دوست نما.

ج ـ تضعیف مرجعیت و ولایت امر که سدی خلل ناپذیر در برابر دشمنان اسلام و اقطاب استکبار، هر چند تیر خلاصی که این نویسنده از آن سخن گفته پیش از آنکه بر فرهنگ شیعه وارد آید بر قلب سیاه و چرکین این جاسوس آمریکائی و دیگر تبهکارانی باشد که در برابر فرهنگ آسمانی یعنی تشیع صف آرائی کرده اند و به کوری چشم آنان عظمت اسلام و بویژه فرهنگ پویای تشیع امروز بیش از هر زمان دیگر جای خود را در دلهای حقیقت جویان عالم باز کرده و زوزه های پرچمداران استکباری واکنش در برابر روند و رشد اندیشه ناب اسلامی است همانگونه که آثار آن را در انقلاب اسلامی ایران و مقاومت های دلیرانه حزب الله لبنان و نهضت اسلامی فلسطین می بینیم و بن بست های شکننده امریکا و انگلیس را در عراق و افغانستان و خاورمیانه مشاهده می کنیم و به خواست خداوند در آینده بیش از پیش خواهیم دید و این همان چیزی است که استکبار جهانی از آن وحشت داشته و دارد و جهان شاهد آخرین تیر خلاص بر پیکر عفن عمال استکبار خواهد بود و به مصداق وعده صادق قرآن کریم: «بل نقذف بالحق علی الباطل فید مغه فاذا هو زاهق» خداوند حق را برابر سر باطل فرو خواهد کوبید تا راهی دیار نابودی شود.

این حقیقت غیر قابل انکار به جای خود اما در عین حال از توطئه های دشمنان و سنگ اندازی هایشان در این مسیر نباید غفلت ورزید. دشمن چند مطلب را در دستور کار خود قرار داده که بدان اشاره شد.

1ـ ایجاد اختلاف و دامن زدن به تنش های قومی و مذهبی و تحریک عوامل جاهل یا مزدور بر ضد شیعه و تشیّع

این سیاست امروزه به شدت دنبال می شود و یکی از عناصر نقشه راهبردی امپریالیسم و صهیونیسم در کشورهای اسلامی می باشد.

هر چند حرکتهای موذیانه بر ضد شیعه با تاریخ اسلام پس از پیامبر(ص) عجین است و همه حاکمان جور شیعیان را به دلیل تسلیم ناپذیری در برابر طاغوتهای حاکم می کوبیدند و قتل و غارت و آوارگی آنان سیاست امویان و عباسیان بود، اما دور جدید این حرکتها با ظهور وهابیت آغاز شد که شرح جنایات این فرقه افراطی از آغاز در این مجال موضوع سخن نیست، اما نکته شایان ذکر اینکه استعمارگران انگلیس و سپس آمریکا از افکار افراطی این فرقه ضالّه سلاحی ساختند علیه وحدت امت اسلامی و با دامن زدن به اندیشه های تکفیری و سلفی جوخه های ترور و کشتار را در میان مسلمانان رواج دادند وامروزه نیز همین جریان را برای فساد و خونریزی بکار گرفته که نمونه آن جریان طالبان در افغانستان و عراق و پرورش تکفیری ها در عراق به منظور ناامن ساختن این کشور اشغال شده و آشوب زده و عجیب نیست اگر می شنویم در یک نشست اخلالگرانه در پاکستان مشتی روحانی نمای ابله و مزدور به مباح بودن خون شیعیان فتوی می دهند! اینها که مدعی پیروی از قرآن و سنت اند جای آن دارد که بگویند با کدامین مستند شرعی خون شیعه مباح است؟ مگر شیعه حرفی برخلاف قرآن و سنت نبوی گفته است. مثل اینها همان است که قرآن کریم درباره پیروان آئین یهودی مثال زده «مثلهم کمثل الحمار یحمل اسفاراً» باری هیچکس تردید ندارد که کار گردان این سناریو آمریکای جنایتکار است که می خواهد باین وسیله از شیعه انتقام بگیرد که داغ ننگ شکست را بر پیشانی رژیم جنگ طلب ایالات متحده نهاده است. به این دلیل خون شیعیان مباح می گردد و مشتی عالم نمای خود فروخته در این ماجرا استخدام می شوند.

در چنین شرائطی شیعیان بویژه عالمان و رهبران فکری آنها باید بیش از پیش هشیار باشند و نقشه های شوم تروریستی رژیم شکست خورده امریکا و اسرائیل را خنثی کنند، تلاش در جهت وحدت و روشنگری جوامع اسلامی و از برخی اعمال تحریک آمیز عامیانه و عوام پسند بنام دوستی اهل بیت بپرهیزند، چه حساسیت اوضاع کنونی جهان و صف آرائی جبهه کفر در برابر اسلام ضرورت وحدت امت اسلام و برگزاری همایش ها و ارتباطات بین المللی در این زمینه و تقریب مذاهب اسلامی زیر پرچم اصول مشترک اسلام، جای کمترین تردید ندارد. امروز جبهه کفر و استکبار و صلیبی گری و صهیونیسم و عوامل خود فروخته آنها همدست شده اند جلو نهضت اسلامی را که بر منافع نامشروع غرب هجوم آورده و در هم شکنند و یکی از ابزارهای آنان ایجاد اختلاف و دامن زدن به آتش فتنه هاست که هوشیاری مسلمانان اعم از شیعه و سنی و وحدت و همدلی با تکیه بر اصول مشترک خنثی کننده این توطئه است... بی تردید تحقق وحدت و تنش زدائی همکاری همه را اعم از شیعه و سنی می طلبد که هر یک از طرح مسائل تحریک آمیز و جریحه دار کردن احساسات طرف مقابل بپرهیزد...

2ـ خرافه زدائی از فرهنگ عاشورا

از دیگر توطئه های دشمنان اسلام و تشیع، تحریف فرهنگ عاشورا و سرمایه گذاری روی عناصر ساده دل یا معلوم الحال برای تحقق اهداف استکباری و متزلزل کردن بنیان های شیعه و فرهنگ شهادت طلبی و ایجاد انحراف در فهم و نشر فرهنگ عاشورا و خرافاتی جلوه دادن عزاداری است...

همانگونه که می دانیم حماسه شکوهمند عاشورا در جهان انسانی جایگاه بسیار عظمتی دارد که همه آزادگان عالم اعم از مؤمن و کافر حرکت ستم ستیز نهضت عاشورای حسینی را ستوده و سرمشق آزادگی و ذلت ناپذیری می دانند، نهضتهای رهائی بخش در طول تاریخ اسلام سرآغازش نهضت عاشورا بوده و انقلاب اسلامی یکی از این نهضت هاست و پیروزی حزب الله بر اسرائیل و مقاومت فلسطین و انتفاضه در همین راستا ارزیابی می شود. عاشورا سرچشمه حیات بخش برای ملت هائی است که نمی خواهند تن به ذلت دهند و مرگ سرخ را به از زندگی ننگین می دانند.

عزاداریهای این سوگ بزرگ اسلامی نیز با فلسفه احیای این نهضت برای همیشه تا ظهور منتقم فاجعه کربلا و منجی انسان ها همچنان باقی خواهد بود. این عزاداریها هنگامی تحول ساز است که با خرافات و اعمال جاهلانه و اشعار کم وزن همراه نباشد شعرای امروز ما باید از شاعران بلند آوازه اهل بیت امثال دعبل خزاعی و کمیت اسدی الهام بگیرند که چوبه دار خود را بدوش کشیدند و برضد جباران حماسه آفریدند و به تعبیر معروف، از شعر شمشیر جهاد ساختند، متأسفانه در این اواخر دیده شده برخی شاعران و مدیحه سرایان اشعاری در عزاداریها بکار می برند که خیلی پائین تر از شأن شهدای گرانقدر کربلا است، بوی ابتذال و کوتاه نگری از این شعرها به مشام می رسد که باید از تکرار و ادامه آن جلوگیری شود و علما و ائمه جمعه و رهبران دینی باید به صراحت این اشتباهات و انحرافها را از عزاداریها بزدایند و اجازه ندهند نغمه های نا مناسب این اشعار با آلات لهو و لعب در سوگواریها بکار گرفته شود. همچنین جمعی از عزاداران از روی نادانی و بسا از روی ایمان و عشق به نوعی عزاداری روی می آورند مانند قمه زنی و نظائر آن که متأسفانه ابزاری به دست دشمنان داده تا فیلم این حرکات و چهره های خونین عزاداران را به کشورهای دیگر ببرند و شیعه را یک جمعیت خرافاتی نشان دهند! توصیه به این عده از عزاداران این است که از اینگونه اعمال ـ گذشته از مسئله فقهی آن ـ که امروزه آلت دست دشمنان است که از ما چهره خرافاتی بسازند و فرهنگ عاشورا را مسخ کنند، خودداری کنند. انتظار از علمای اسلام و مدیران حوزه های علمیه است که جوانان بویژه طلاب جوان را هدایت کنند و با منطق و استدلال از تکرار توسعه این شیوه عزاداری مانع شوند و بسا لازم باشد دستگاه های اجرائی در این ماجرا وارد شوند و جلوگیری نمایند.

شرائط زمان و مقتضیات عصر را عزاداران در نظر داشته باشند و بدانند که این حرکات به نفع اسلام نیست و به شیعه و تشیع زیان می رساند که نمونه ی از آن را در گزارش آن جاسوس امریکائی دیدیم که با جدیت تمام در صدد مسخ چهره شیعه هستند و برای خاموش کردن شعله آسمانی عاشورا می کوشند و سرمایه گذاری می کنند، بطور خلاصه بر عزاداریها، مداحی ها و اشعار و ادبیات باید نظارت شود و نهادهای فرهنگی رسمی و غیر رسمی این مسئولیت را به عهده گیرند و ساماندهی تبلیغات و سوگواریها را یک وظیفه جدی بدانند و فرهنگ عاشورا را حراست کنند...

3ـ حمایت از مرجعیت دینی و ولایت امر

از دیگر توطئه های دشمنان ما تضعیف مرجعیت و فقاهت و ولایت است. چرا که آنها دیدند رهبری روحانیت بود که انقلاب تاریخی عصر ما را آفرید و امام راحل و رهبری خردمندانه و پیامبرانه او بود که به حاکمیت طاغوت و سلطه استکباری پایان داد و تحولی عظیم نه فقط در کشور ما بلکه در جهان اسلام پدید آورد. جای شگفتی نیست که بیشترین تبلیغات منفی رسانه های استکباری علیه ولایت فقیه است. ولایت فقیه عمود خیمه انقلاب اسلامی است و اگر این اصل راهبردی صدمه ببیند به کل نظام لطمه وارد خواهد آمد.

ولیّ فقیه با ویژگیهائی که قانون اساسی برای وی بیان می کند ناخدای کشتی نظام است که در طوفانهای سهمگین نقش مهم و تعیین کننده دارد. ولیّ فقیه از پشتیبانی ملت برخوردار است و آحاد مردم در گزینش وی نقش دارند چرا که خبرگان رهبری منتخبان ملت ولیّ فقیه را بر می گزینند و بر او نظارت دارند. این اصل مترقی انقلاب و قانون اساسی در عین حال که نمودار بهترین نوع مردمسالاری دینی است از حمایت معنوی و جایگاه شرعی برخوردار می باشد. اگر انقلاب به پیروزی رسید و توطئه ها خنثی شد، اگر در دفاع هشت ساله ملت مقاومت جانانه از خود نشان داد، اگر مواضع قاطعانه ما در برابر توطئه های مستمر امپریالیسم و صهیونیسم جهانیان را به شگفتی وا داشته و پوزه استعمار و استکبار را به خاک مالیده در پرتو اقتدار ملی و مواضع استوار فقاهت و مرجعیت و ولایت است و اگر در مسئله انرژی هسته ای مجلس و دولت و ملت استوار ایستاده اند، نتیجه وحدت و انسجامی است که ولایت امر محوریت آن را دارد. بنابراین از دشمنان جز آنچه می گویند انتظار نیست، چرا که آنها از اینها سیلی خورده اند و همین امر مسئولیت ما را در حمایت از اصل مترقی ولایت فقیه و مرجعیت و فقاهت و روحانیت دو چندان می کند.

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 11:07 AM

حجة الاسلام و المسلمین محمد رضا مصطفی پور

انسان و تکامل

1ـ آفرینش انسان و ترکیب وجودی او به گونه ای است که استعداد ترقی و تعالی در هر زمینه در نهاد وی بسان نعمتی پر بها به ودیعت نهاده شده است و می تواند از راه ها و شیوه های گوناگون ابعاد وجودی خویش را گسترش و تکامل بخشد و به تعالی دست یابد. به عبارت دیگر: انسان با توجه به زمینه ها و استعدادهای خویش رو به سوی کمال مطلق دارد و همواره در صدد صعود به مدارج عالی انسانی است. زیرا میل به کمال مطلق و نیل به آن فطری هر انسانی است.

برای نیل به این مقصود انسانها راههایی را در پیش می گیرند و شیوه هایی را اتخاذ می کنند تا سیر خود را به سوی هدف و صعود به قله های کمال، آسان تر گرداند.

مشاهده سیر تکامل دیگران و نظاره صعود آنها به قلّه های کمال، انسان را به این اندیشه وامی دارد که چه نیکوست او نیز همانند او راه مورد نظر را به پیماید و در مسیر رشد و کمال گام بردارد.

بقيه در ادامه

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 11:05 AM

اسماعیل نساجی زواره

مقدمه

واقعه عاشورا از عالی ترین حماسه های جاویدان است که در کم ترین زمان و با فداکاری افراد معدودی رخ داد و همیشه به عنوان «انقلاب بزرگ» بر تارک تاریخ بشریّت می درخشد.

اندیشمندان مسلمان این حادثه عظیم را از ابعاد گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی، عبادی، عرفانی، تاریخی و... مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند و هر یک در خور شأن و مقام خود، آموزه هایی را برای پویندگان راه حسینی به ارمغان آورده اند. امّا آن چه بیش از همه حادثه عاشورا را پر فروغ تر و جاویدان تر می سازد، «بعد سیاسی» آن است که بسیاری از انسان ها را متحوّل و انقلابی ساخته و جلو خودکامگی بسیاری از زمامداران فاسد را گرفته است.

اگر حماسه عاشورا رخ نمی داد، بدون شک هیچ نهضت اسلامی دیگری به وقوع نمی پیوست و خودکامگی زمامداران فاسد افزون تر می شد، در نتیجه رشد جوامع اسلامی با خطرات جدّی تری روبه رو شده و مکتب «انسان ساز» اسلام تعطیل می شد، اما تأثیر حماسه حسینی در بیداری سیاسی و شور انقلابی مردم به اندازه ای عمیق بود که سلاطین پر قدرت و کم شعوری مانند متوکل عباسی ناچار می شدند برای تحکیم پایه های حکومتشان با کشته آن حضرت بجنگند و تبلیغات مسمومی بر ضدش به راه اندازند، اما جذابیت این واقعه سرنوشت ساز در ضمیر حق پرست مردم به صورت مقدس و هدایت بخش استوار مانده و به نقش اساسی اش ـ که هدایت و نجات جامعه بشری است ـ هم چنان ادامه می دهد.

در این نوشتار سعی بر این است تا به بخشی از اهداف سیاسی این حماسه جاویدان اشاره شود. امید است که مورد توجه و عنایت پویندگان راه ولایت و عاشقان حسینی قرار گیرد.

تشکیل حکومت

اولین مولّفه سیاسی قیام امام حسین(ع)، تشکیل حکومت اسلامی بود. آن حضرت به صراحت می فرمود: آل ابوسفیان لیاقت حکومت را ندارند و از جدّم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است و اگر روزی معاویه را در بالای منبر من دیدید او را بکشید، ولی مردم مدینه او را بالای منبر دیدند و نکشتند و اینک خداوند آنان را به یزید فاسق (بدتر از معاویه) گرفتار نموده است.»(1)

حضرت اباعبداللّه (ع) هم چنان که بر عدم شایستگی آل ابوسفیان برای خلافت پافشاری می نمود، بر لیاقت و شایستگی خود به امر حکومت و خلافت اصرار داشت. با مطالعه تاریخ این نهضت بزرگ مشخص می شود که سیدالشهداء(ع) در هرجا مناسب می دید، شایستگی خود را برای تشکیل حکومت اعلام می نمود و مردم را به پذیرش حکومت و رهبری عادل دعوت می کرد.(2)

امام (ع) ضمن دعا برای مردم کوفه که تصمیم گرفته بودند ایشان را برای رسیدن به حقشان، یعنی تشکیل حکومت یاری کنند، فرمود: نامه های مسلم بن عقیل را که مشعر به اجتماع هماهنگی شما در راه نصرت و یاری ما و مطالبه حق ما بود، دریافت نمودم، از خداوند مسئلت دارم که آینده همه ما و شما را ختم به خیر به گرداند و در این اتحاد و اتّفاق به شما پاداش بزرگ عنایت فرماید.(3)

هم چنین در نامه ای به مردم بصره نوشت: «... و نحن نعلم انّا احقّ بذلک الحقّ؛(4) ما یقین داریم که در مسئله حکومت و خلافت از همه شایسته تر هستیم.»

از سخنان گهر بار امام حسین (ع) استفاده می شود که ایشان خود را شایسته ترین و جامع ترین فرد برای رهبری می دانست و آمادگی خود را برای تشکیل حکومت اصیل اسلامی اعلام کرد. و هر چند نتواند این حکومت را تشکیل دهد، اما با قیام خود در بلند مدت زمینه تشکیل یک حکومت اصیل اسلامی را فراهم نمود.

نفی سکولاریزم

معاویه و پسرش یزید عملاً تفکر «سکولاریستی» را رواج می دادند، به عنوان نمونه وقتی که معاویه بر خلافت نشست، بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانی خود به مردم اخطار نمود که من با شما سرنماز و روزه نمی جنگیدم، بلکه می خواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم.(5)

مرحوم علّامه طباطبایی (ره) در مورد این سخن معاویه، می گوید: «معاویه با این سخن اشاره می کرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقرّرات دینی ضمانتی نخواهد داشت و همه نیروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتی سلطنت و پادشاهی است نه خلافت و جانشینی پیامبر خدا(ص).»(6)

امام حسین (ع) با قیام خونین خود نشان داد که مرز سیاست از دیانت جدا نیست ودر اسلام بین این دو هم گرایی و هماهنگی وجود دارد و هر وقت در رأس حکومت، زمامداران و حاکمانی فاسد قرار گیرند که لیاقت منصب حکومت و کشور داری را ندارند باید بر علیه آن ها شورید و از منصب حکومت عزل کرد.

عدالت خواهی

سالار شهیدان تلاش می کرد تا تبعیض و بی عدالتی را از جامعه مسلمانان ریشه کن کند و عدالت و مساوات را در میان مردم برقرار سازد. از دیدگاه بلند آن حضرت، زمامدار مسلمانان باید در رفتار گفتار و انتخاب کارگزارانش شیوه ای عادلانه پیش گیرد و در جهت گسترش عدل و داد قدم بردارد.

سیدالشهداء(ع) بر این باور تأکید می کرد و می فرمود: «فلعمری ما الامام الّا الحاکم بالکتاب و القائم بالقسط الدائن بدین الحقّ الحابس نفسه علی ذات اللّه؛(7) به جان خودم سوگند! امام نیست مگر کسی که بر اساس کتاب خدا حکم کند؛ برای عدالت قیام کند؛ متدیّن به دین حق باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.»

مرام عدالت گستری آن حضرت و یاران باوفایش در همه جا اعلان و مشخص شده بود. حضرت مسلم بن عقیل ـ سفیر آن امام(ع) ـ وقتی در دار الاماره کوفه با حاکم ستمگر یزید (عبیدالله بن زیاد) روبرو شد، به این هدف والای قیام اشاره کرد و از ایجاد عدالت سخن گفت.

ابن زیاد وقتی از مسلم بن عقیل پرسید: برای چه به کوفه آمدی و مردم را به انقلاب دعوت می کنی؟ او پاسخ داد: «فاتیناهم لنأمر بالعدل و ندعو الی حکم الکتاب؛(8) آمده ایم تا امر به عدالت کرده و به قانون کتاب خدا دعوت کنیم.»

ظلم ستیزی

ستم پذیری آسیب مهمی برای دین داری مردم است که موجب می شود جبّاران و ستمگران بر جامعه حاکم شوند، امّا اگر انسان ها با عزّت زندگی کنند قطعاً خط سیر جامعه سراز ستم و بی عدالتی در نمی آورد. امام حسین (ع) فرمود: آن چه جبّاران را بر شما مسلط ساخته این است که شما از مرگ گریزان هستید و به این زندگی ننگین نا پایدار دل بسته اید. جمعی مانند بردگان بی اراده و مقهور هستند و گروهی گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملکت تصّرف می کنند. به دنبال این بیان، حضرت می فرماید:شگفتا که سرزمین اسلام قبضه کسانی است که یا خائن و ستم کار هستند و یا باج گیر و نابکار و یا حکمران بی رحم و بی انصاف.(9)

حضرت اباعبدالله (ع) پس از ممانعت «حربن یزید ریاحی» از حرکت ایشان به کوفه یا مراجعت به مدینه در خطابه ای فرمود: آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری به عمل نمی آید؟! در حالی که مؤمن باید حق جو و طالب دیدار خداوند باشد و من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز ملامت و خستگی و کسالت نمی دانم.(10)

مبارزه با علت فساد

سید الشهداء(ع) با قیام جاویدان خود قلب فساد را نشانه رفت. آن حضرت لحظه ای با یزید پلید به مجالست و مصالحت ننشست ؛ زیرا وی غیر از معاویه بود. یزید فردی بی شخصیت، میمون باز، شراب خوار و بی کفایت بود که برای برچیدن سفره توحید از ابتدا سفره بان آن را هدف قرار داده بود و چاره ای نبود جز آن که با پیکان مبارزه از ابتدا قلب او را نشانه رود. شهید بزرگوار آیت اللّه مرتضی مطهری(ره) می گوید: چنان چه دعوت کوفیان برای قیام در کار نبود و حتی اگر معاویه بیعتش را از امام حسین(ع) بر می داشت و او را به حال خود رها می کرد، امام حسین(ع) دست از یزید بر نمی داشت. (11)

زنده کردن روح مقاومت اسلامی در جامعه

قیام امام حسین(ع) و یارانش احساس ضعف و وحشت مسلمانان را نسبت به بنی امیه تا حدّ زیادی از بین برد ؛ به طوری که پس از شهادت آن حضرت شاهد چندین قیام در حجاز و عراق بر علیه امویان هستیم. قیام هایی که هر یک نشان گر رشد غیرت دینی جامعه اسلامی و پیام آور عزّت مسلمانان می باشد.

ناگفته پیداست که مهم ترین کار کرد قیام حضرت سید الشهداء(ع) حفظ بقای اسلام بود. بنی امیه در زمان خلافت یزید در پی ویران کردن بنیادهای دین پیامبر(ص) یعنی، توحید، نبوت، نماز، روزه و... بودند، ولی امام (ع) با حماسه خونین خویش چهره کریه بنی امیه را فاش کرد و با از بین بردن مشروعیّت و مقبولیّت بنی امیه، بقای اصول اعتقادات و مسلّمات دین را تضمین نمود. از این رو وقتی «ابراهیم» پسر «طلحة بن عبیداللّه» در شام از امام سجاد(ع) پرسید:(اگر در جنگ جمل جدّت پیروز شد) حالا چه کسی پیروز شده است؟ امام (ع) در پاسخ او فرمود: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصّلاة فاذّن ثمّ اقم ؛(12) اگر می خواهی بدانی چه کسی پیروز شده است، هنگام فرا رسیدن وقت نماز، ابتدا اذان بگو و سپس نماز را اقامه کن.»

این سخن نشانگر آن است که هدف نهضت حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) در درجه اول حفظ اسلام و استمرار شهادت به توحید و نبوت بر مأذنه های مساجد بود، زیرا اگر این مولّفه های مهم از صفحه جامعه محو می شد، دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند.

عدم پذیرش ذلّت

شخصیت هر انسانی در گرو عزّت و سربلندی اوست. از این رو خداوند متعال اجازه نداده است که هیچ مؤمنی تن به ذلّت دهد.

امام علی(ع) در این زمینه می فرماید: «من اذلّ نفسه فی طاعة اللّه فهو اعزّ ممّن تعزُّ بمعصیة اللّه؛(13) هر کس نفس خود را در راه اطاعت خدا خوار کند، عزیزتر از کسی است که با نافرمانی خدا به عزّت برسد.»

تمام عزّت و سربلندی امام حسین (ع) در بندگی و اطاعت او از خداوند بود. او در روز عاشورا زیر باران تیر دشمن، برترین عبادت الهی، یعنی نماز را در اول وقت برگزار کرد. و شب عاشورا از حضرت ابوالفضل (ع) درخواست کرد تا از دشمن مهلت بگیرد و انگیزه خود را از این مهلت خواهی چنین بیان کرد: «... امشب را نماز بخوانیم و به درگاه خداوند دعا و استغفار کنیم. خدا می داند که من نماز خواندن برای او و تلاوت کتابش و زیاد دعا کردن و استغفار را دوست دارم.»(14)

«قیس بن اشعث» از امام حسین(ع) خواست تا با یزید بیعت کند، حضرت فرمود: «لا واللّه لا اعطیکم بیدی اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید؛(15) به خدا سوگند! چون افراد ذلیل با شما دست ذلّت نمی دهم و مانند بردگان فرار نمی کنم.»

صبح عاشورا که دو سپاه نابرابر در مقابل هم قرار گرفتند فرمانده هان لشکرها مشخص شدند، امام حسین (ع) با جمعی از یاران خود به سوی لشکر کوفیان رفت تا با آنان اتمام حجت کند. آن حضرت خطبه خواند و سخنرانی کرد و در بخشی از آن فرمود: «... بیدار باشید که زنازاده فرزند زنازاده مرا بین دو چیز مجبور کرده است؛ بین مرگ و ذلّت، امّا ذلّت و خواری از ما دور است...»(16)

برگرداندن روحیه حق گرایی

نیم قرن از ارتحال آخرین فرستاده الهی حضرت محمد مصطفی(ص) نگذشته بود که حوادث و وقایعی پیش آمد که تصور آن هم استخوان سوز است. ظهور و بروز جریان «جعل احادیث»، سازمان دهی جریان های انحرافی مثل «مرجئه» و احیای ارزش های قومی و تعصّبات قبیله ای و دامن زدن به تفاخر و هجو و طعن قبایل نسبت به یکدیگر و بسنده کردن به آن چه که از طرف بنی امیه به اسم اسلام به خورد جامعه داده می شد، از نمونه های بارز از بین رفتن روحیه حق گرایی در جامعه مسلمین بود.

امام حسین(ع) فرمود: «چنین وضعی برای ما پیش آمده است که می بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی ها آشکار گردیده و نیکی ها و فضایل از محیط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگی پست و ذلت باری به سر می برند و صحنه زندگی همچون چراگاهی سنگلاخ و کم علت و به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است! آیا نمی بینید که دیگر به حق عمل نمی گردد و از باطل خودداری نمی شود؟ در چنین محیط ذلّت بار و آلوده ای، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی نمی دانم. این مردم بردگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست. حمایت و پشتیبانی شان از دین تا آن جاست که زندگی اشان همراه با رفاه و آسایش باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گیرند، دین داران کم هستند.»(17)

احیای روحیه شهادت طلبی

اعتقاد به مکتب شهادت در قیام حسینی تا آن جاست که آن حضرت عشق خود را به مرگ در راه خدا این گونه ابراز می داشت: «خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف؛(18) مرگ بر انسان ها همچون گردن بند برگردن دختران جوان است و من به دیدار نیاکانم آن چنان اشتیاق دارم که یعقوب به دیدار یوسف چنان مشتاق بود.»

امام حسین (ع) آرمان شهادت طلبی را از ارکان قیام جاودانه خود می دانست و در ضمن یک دعوت عمومی از تمامی آزادگان این مهم را بیان می کرد که: «من کان باذلاً فینا مهجته و موطّناً علی لقاء اللّه نفسه فلیرحل معنا فانّی راحلٌ مصبحاً ان شاءاللّه تعالی؛(19) هر کس حاضر است تا در راه ما از خون خویش بگذرد و جان خود را در راه لقای پروردگار نثار کند، آماده حرکت با ما باشد که من صبحگاهان حرکت خواهم کرد ان شاءاللّه تعالی.»

حسین بن علی(ع) با آگاهی به شهادت راه کربلا را پیش گرفت و دیگران را هم آگاه ساخت. چنان چه آن هنگام که «ام سلمه» از سفر آن حضرت اظهار ناراحتی کرد، فرمود:من می دانم در چه ساعتی و در چه روزی کشته خواهم شد و می دانم کدام شخص مرا خواهد کشت و از خاندان و یاران من کدام افراد کشته می شوند!(20)

سرانجام آن حضرت با شهادتش راه جاودانگی را به بشریت آموخت و با خون سرخش نسخه آزادگی را نگاشت و ارزش های اسلامی و انسانی را دوباره زنده کرد. از آن پس تا به امروز هر انسان آزاده ای راه سالار شهیدان را در پیش گرفته و با اقتدا به آن امام همام(ع) در مقابل ظلم ایستاده و مرگ سرخ را برگزیده است. تا هم خود را ماندگار سازد و هم جامعه را از آلودگی پاک کند و تا این روحیه در خلق و خوی بشر بوده و هست هیچ ظلمی پایدار نمانده و هیچ ظالمی ماندگار نخواهد ماند.

همان گونه که بنی امیه پس از شهادت حضرت ابا عبداللّه الحسین (ع) و یارانش ریشه کن گردیدند.

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ

21. سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی،ص16.

22. فرهنگ عاشورایی، جمعی از نویسندگان، ج 10، ص90.

23. مأخذ قبل، ص104.

24. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 7، ص 240.

25. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص160.

26. شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبایی، ص 44.

27. کتاب الغیبة، نعمانی، ص206.

28. تاریخ طبری، ج 4، ص 282.

29. تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص 272ـ271.

30. لمعات الحسین، محمد حسین حسینی طهرانی، ص 37.

31. حماسه حسینی، شهید مطهری، ج 3، ص 178.

32. امالی شیخ صدوق، ص 677.

33. کنز العمّال، متقی هندی، ج 2، حدیث 42084.

34. بحار الانوار، مجلسی، ج 44، ص 391.

35. ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر، ج 2، ص234.

36. مأخذ قبل، ج 45، ص 8.

37. سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص180.

38. بحار الانوار، ج 44، ص366.

39. کشف الغمّه فی معرفة الائمّه، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص29.

40. چهره خونین حسین (ع)، علّامه سید عبدالرزّاق مقرّم، ترجمه عزیزاللّه عطاردی، ص58.

 
ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 11:03 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 39

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5824345
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی