به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

  چینی ها موفق به تولید بستنی عجیب و غریبی شدند که به هیچ وجه ذوب نمی شود. این بستنی می تواند ساعت ها در دمای اتاق و یا حتی کاملا زیر نور خورشید بماند و هیچ تغییری از نظر ظاهری نکند.

 
خبرگزاری فارس: چینی‌ها بستنی آب‌نشدنی ساختند

 

باشگاه خبرنگاران، بستنی یک خوراکی خوشمزه است که طرفداران بسیار زیادی را نقاط مختلف دنیا دارد. یکی از مهمترین مشکلات در مورد بستنی ها آب شدن آنها است. اما ظاهرا چینی ها برای این مشکل راه حلی یافته اند و توانسته اند بستنی را تولید کنند که آب نمی شود. این بستنی که امروزه در بسیاری از فرشگاه های کشور چین یافت می شود با نام تجاری " موز " به بازار ارائه شده است.

یک روکش زرد به همراه پوشش وانیلی در داخل این بستنی وجود دارد و از لحاظ ظاهری تفاوتی با سایر بستنی های موجود در دنیا ندارد.

یک خبرنگار ژاپنی که به چین سفر کرده است سعی می کند تا در یک روز گرم این بستنی را آزمایش کند. او در ابتدا بستنی را از پوشش خود خارج کرده و در مقابل آفتاب قرار می دهد. پس از مدتی وی بستنی را بر روی پوشش آن گذاشته و بر روی سطح پیاده رو رها می کند. هر چه زمان می گذرد باز هم خبری از آب شدن بستنی نیست. نهایتا پس از 3 ساعت انتظار خبرنگار مورد نظر خسته شده و متقاعد می شود که این بستنی آب نمی شود.

این که چگونه این بستنی در این هوای گرم آب نمی شود یک راز بزرگ تجاری است که به نظر شرکت چینی سازنده آن هیچگاه آن را فاش نخواهد کرد.

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1391  - 6:24 PM

 احادیثی که از امام کاظم(ع) رسیده، منشأ عقل‌گرایی در مکتب بغداد و نقطه عطفی در تاریخ فلسفه اسلامی است و وصیت علمی امام کاظم (ع) نمونه تفسیر و تأویل «الراسخوان فی العلم» در مورد آیات عقل در قرآن کریم است.

 
خبرگزاری فارس: باب الحوائج و توسعه فلسفه اسلامی در قرون وسطا

 

وجه عبقریت امام موسی کاظم (ع) در موجودیت سیاسی اجتماعی و عقیدتی تشییع امامیه در بغداد است، حجم معجزات، کرامات و افاضات فقهی امام هفتم به حدی بود که منابع عامه و خاصه از ایشان به عنوان، باب‌الحوائج (معروف به باب‌الحوائج فی‌العراق) یاد کرده‌اند، این منابع با عناوین و القاب عبدالصالح، افقه، مجتهد و متأله و عالم و ثقه و امام در حدیث، از امام موسی کاظم(ع) یاد کرده‌اند.

امام کاظم(ع) در بین ائمه شیعه، مجبور به تحمل بیشترین حجم ظلم خلفای عباسی بود، به طوری که منابع عامه که درصدد طبیعی جلوه دادن رحلت ائمه شیعی بوده‌اند، به این حقیقت اعتراف کرده‌اند.

سراسر امامت موسی‌بن جعفر(ع) همزمان با آغاز دوره طلایی و اوج قدرت خلافت عباسی و تأسیس سازمان جهانی امپراطوری وسیع و قدرت‌مند بود که امپراطوری کارولنژی (coarolengain)  زیر نفوذ خود آورده بود، خلافت عباسی با استفاده از این موقعیت، مخالفان داخلی خود را به شدت سرکوب کرد.

از مهمترین مخالفان خلافت عباسی؛ شیعه امامیه بود که با امامت امام موسی کاظم(ع) موجودیت سیاسی و شکل خارجی پیدا کرد، وحشت هارون از توسعه تشیع امامی باعث شد خلفای عباسی سیاست‌های گسترده‌ای را برای مهار تشیع امامی اتخاذ کردند در رأس آنها مهاجرت اجباری ائمه شیعه از مدینه به بغداد و نابودی قدرت تشیع در حجاز و مهار آن در عراق بود، این سیاست قرن‌ها ادامه پیدا کرد و استراتژی ثابت جهانی تسنن برای مهار تشیع امامیه شد.

با این وجود امام کاظم(ع) که بارها به نامشروع بودن خلافت عباسی در برابر آنها تصریح کرده بود با سامان دادن سازمان مخفی وکالت، ارتباطات بسیار گسترده‌ای بین جماعت شیعه امامی و امامت برقرار کرد، نقابت، وکالت و سفارت نهادهای اداری شیعه امامیه برای حفظ تمامیت جامعه امامیه بود، که با مخالفت مضاعف خلافت عباسی و سایر فرق شیعه و غیرشیعه مواجه شده بود.

مجموعه راویان خاص حدیث از امام هفتم(ع) پس از امام صادق(ع) بیش از سایر ائمه است؛ مجموعه‌ای از احادیث در کنار آثاری با عنوان کتاب، نسخه و رسایل و مسایل به امام نسبت داده‌اند، منطقه پراکندگی راویان حدیث امام کاظم(ع) در مدینه، کوفه، قم و به ویژه بغداد بود و هسته اولیه شیعه بغداد به عصر امام کاظم(ع) می‌رسد، و باعث شکل‌گیری مکتب حدیثی شیعه بغداد شد، «عبدالرحمن بن حجاج» وکیل امام هفتم در بغداد، در مرکز شبکه گسترده نهاد اداری شیعی وکالت بود.

*باب‌الحوائج و ظهور تشیع امامیه، تزلزلی در ارکان خلافت عباسی

از امام هفتم احادیثی رسیده است که منشأ عقل‌گرایی در مکتب بغداد است، و نقطه عطفی در تاریخ فلسفه اسلامی است؛ وصیت علمی امام کاظم (ع) نمونه تفسیر و تأویل الراسخوان فی‌العلم در مورد آیات عقل در قرآن از جمله آیه 18 سوره مبارکه «زمر» آمده است: «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ».

صدرالمتألهین که مهمترین بخش آثار و ثمره عمر فلسفه خود را پرداختن به احادیث ائمه شیعه علیهم‌السلام اختصاص داده به تشریح و تبیین، اصول و مبانی فلسفه اسلامی بر اساس حدیث امام موسی کاظم(ع) در توصیف عقل پرداخته است، به عقیده این فیلسوف اسلامی، فهم حدیث امام موسی‌بن جعفر(ع) نیازمند دانش عقلی و حکمت فلسفی بالایی و تبحر ویژه در علم حدیث است.

ملاصدرا این حدیث را از طریق استادش شیخ بهائی همراه با اسناد مفصل آن، به امام موسی‌بن جعفر(ع) رسانده است و می‌نویسد: مضمون این حدیث متکی به براهین عقلی است امام در وصف عقل، حقیقت عقلی در کنار حقیقت قرآن و توافق این دو را مطرح فرموده است که قرن‌ها موضوع فعالیت‌های فکری متکلمان عقل‌گرا و فلاسفه اسلامی، فلسفه مسیحی، فلسفه یهودی؛ از جمله ابن رشد و ابن میمون بود که رساله‌های مستقلی با همین عنوان در توافق بین عقل و دین تولید کردند.

امام در فرازی از حدیث توصیف عقل فرمود: «یا هشام هیچ وسیله‌ای برای عبادت خدا بهتر از عقل نیست» صدر‌المتألهین با توجه به این حقیقت، توافق حقیقت عقلی و حقیقت قرآنی در مشهد دهم کتاب خود در شرح این حدیث می‌نویسد در اینکه عقلاء در قرآن با بهترین وصفی که ممکن است چیزی وصف شود، توصیف شده‌اند، و در وصف این جمله امام در تأویل آیه 37 سوره مبارکه «ق» که فرمود: «یا هشام ان‌الله تعالی یقول فی کتابه ان ذلک لذکری لمن کان له قلب» نوشته است: «قلب جوهری عقلی است و حقیقت قلب همان عقل است که به واسطه حکمت، عقل بالفعل می‌شود و با این وصف، امام مبانی الهیات بالمعنی الاعم، کلام اسلامی و فلسفه اسلامی را در عصری که پیروان تشیع با شعار حشویه و حدیث‌گرایی محنط، سرکوب می‌شدند، با تدوین مبانی فلسفه اولی در وصیت عقلی به هشام، تشیع امامیه را پرچم‌دار عقل‌گرایی در جهان قرون وسطایی (midieval age) آن روزگار جاهلیت معرفی کرد.

امام موسی‌بن جعفر(ع) با سی‌و پنج سال امامت با تعیین برنامه آینده تشیع در شکل شیعه امامیه، و بیان ژئوپلتیک تشیع در منطقه نفوذ نیل تا فرات، خلافت عباسی را که در آغاز راه توسعه بود دچار چالش گسترده و عمیق ساخت که آثار آن در عصر رضوی، تاسیس دولت علویان در مغرب و چندین دولت نیمه مستقل در ایران بود. امام(ع) فلسفه سیاسی خود و رئوس قدرت سیاسی تشیع امامی را در گفت‌وگویی سیاسی با هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی مطرح کرده است.

نویسنده: محمدرضا شهیدی‌پاک، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1391  - 6:22 PM

  شرکت مایکروسافت برای مقابله با اپل درصدد عرضه یک رایانه لوحی مجهز به نمونه آزمایشی ویندوز 8 است.

 
خبرگزاری فارس: مایکروسافت و تبلت ویندوز 8 برای جنگ با اپل

 

 درپ مدیا، مایکروسافت قصد دارد ظرف چند روز آینده این تبلت را عرضه کند تا بتواند در آینده به تصاحب بخشی از بازار رایانه های لوحی امیدوار باشد.

هنوز جزییات بیشتری از این خبر اعلام نشده و خود مایکروسافت هم در این زمینه موضع گیری نکرده است. گفته می شود این تبلت مجهز به نسخه ای از ویندوز 8 موسوم به Windows RT است که به گونه ای طراحی شده که با پردازنده های ARM سازگار باشد.

منابع نزدیک به مایکروسافت می گویند تبلت این شرکت با همکاری و مشورت سامسونگ و اچ پی طراحی شده و آنها به خصوص در مورد ویژگی های سخت افزاری این تبلت به مایکروسافت مشاوره داده اند. کارشناسان می گویند با توجه به لمسی بودن ویندوز 8 و حذف صفحه کلید و موشواره از آن احتمال استقبال از این سیستم عامل زیاد است. ولی نمی توان در مورد میزان استقبال از تبلت ساخت این شرکت مطمئن بود.

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1391  - 6:10 PM

  متن حاضر بخش کوتاهی از مجموعه شش نوار مصاحبه شهید سید اسدالله لاجوردی در اوایل انقلاب است که توسط موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی ضبط گردیده و پس از پیاده سازی و ویرایش در آستانه چاپ قرار دارد.

 
خبرگزاری فارس: ناگفته های شهید لاجوردی از عاملین ترور حسنعلی منصور

 

حدود پنجاه سال پیش بود که بیت حضرت روح الله(ره) در قم محل آمد و شد مقلدین "امام" شد. پنجاه سال پیش، همین بیت فعلی را به مبلغ 14 هزار تومان خریداری کردند و در آن اقامت گزیدند. بخش بیرونی منزل هم به کانون انقلابیون تبدیل شد و مقلدین آقا برای دیدار حضرت امام در آن جمع می شدند.

در یکی از روزهای اردیبهشت ماه سال 1342 بود که جمعی از یاران و مقلدین آقا به دستور ایشان در اتاق دیگری ماندند تا بقیه بروند.

لحظاتی بعد امام به جمع آنان پیوست. در جمع این عده امام سخن از نهضت اسلامی به میان می آورند و نهضت انقلاب اسلامی را یادآور می شوند. هدف جمع حاضر را یکی می دانند و فرمودند شما که هدفتان یکی است با هم موتلف شوید و با هم کار کنید ....

با این اشاره حضرت امام موتلفه اسلامی از همین کانون انقلاب در قم و بیت شریف ایشان شکل گرفت و طلایه دارانی از میان آن چون آفتاب درخشیدند تا آنجا که مقام معظم رهبری در وصف شان از آنان به عنوان نور خدا در تاریکی های زمین یاد فرمودند.

سه سال بعد، یعنی 26 خردادماه سال 1344 چهار ستاره از کهکشان ائتلاف یاران انقلاب که موتلفه را قوام بخشیده بودند، بهدست رژیم سفاک پهلوی به شهادت رسیدند.

شهید صادق امانی پس از واقعه کشته شدن حسنعلی منصور دستگیر شد و به حکم دادگاه نظامی شاه به شهادت رسید.

شهید صادق بخارایی پس از دو شلیک به طرف منصور در 20 سالگی دستگیر و هنگام شهادت فریاد ا... اکبر سر داد. شهید رضا صفار هرندی هم به همین دلیل تیرباران شد و شهد شیرین شهادت را نوشید. شهید مرتضی نیک نژاد هم در مقابل بیدادگران رژیم ایستاد و شهادت را آرزوی خود دانست و اظهار داشت هیچ گاه از مرگ نخواهم ترسید و آرزوی شهادت دارم. آنان پیشقراولان این نهضت مقدس بودند. یادشان گرامی باد.

متن حاضر بخش کوتاهی از مجموعه شش نوار مصاحبه شهید سید اسدالله لاجوردی در اوایل انقلاب است که توسط موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی ضبط گردیده و پس از پیاده سازی و ویرایش آنها توسط جناب آقای محمد جواد اسلامی در آستانه چاپ قرار دارد. 

شهدای 26خرداد موتلفه اسلامی دربیدادگاه طاغوت

 

 

*جایگاه امام خمینی در تصمیمات موتلفه اسلامی

 

... قبلاَ مرحوم حاج صادق امانی، من و برادرم از آیت الله حکیم تقلید می‌کردیم. وقتی برنامه‌های امام و اعلامیه‌ها پیش آمد و یک کار نویی آغاز شد، من از آقای حکیم سئوالاتی کردم؛ چند تا مطلب بود از جمله؛ آیا از مرجحات یک مرجع تقلید اعلمیت، شجاعت و این هست که نسبت مسائل روز مسلمانان آگاه‌تر باشد؟ ایشان در جواب نوشتند، بله از واجبات است. اگر مرجع نسبت به مراجع دیگر اعلم و در مسائل آگاه‌تر وبینا‌تر باشد، ارجح است، و باید از او تقلید کرد.

وقتی جواب این استفتاء به دست ما رسید، موجب شد اکثر برادرهای ما که قبل از این جریانات آقای خمینی را نمی‌شناختند از مراجع دیگر برگشتند و تقلید از ایشان کردند. البته بودند، تعداد برادرانی که در جهت موتلفه بودند و در مسائل شرعی از دیگر مراجع تقلید می‌کردند، ولی در خط سیاسی و مبازراتی در خط امام بودند. اما خورده، خورده این تعداد رو به کاهش گذاشت و در ‌‌نهایت افراد انگشت شماری بودند که غیر از آقای خمینی از کس دیگری تقلید می‌کردند.

نظر برادرهای ما نسبت به مرجعیت،‌‌ همان نظر خاص شیعه بود؛ مرجع را به عنوان ولی امر می‌شناختند و معتقد بودند، اگر مرجع بتواند وظایف خاص رهبری را انجام بدهد؛ به حدی برسد که بتواند مرجع تقلید مبسوط الید باشد؛ خوب این امام {المسلمین} است و تخلف از حکم امام {المسلمین} هم تخلف از حکم {امام معصوم و} پیغمبر، و در ‌‌نهایت امر تخلف از حکم خدا است.

اصولاً دید برادرهای ما در موتلفه این چنین بود. مرجعیت برای ایشان بعنوان بزرگ‌ترین مقام رهبری مطرح می‌شد. فلذا افرادی که در شورای مرکزی بودند؛ خودشان را ملزم می‌دانستند؛ که در مسائل به هر نحوی که شده نظر مرجع را بپرسند، استفتاء کنند. اگر تصمیمات کوچک‌ترین مغایرتی با نظر مرجع داشت، از آن صرف نظر می‌شد. این در جمعیت موتلفه یک سنت بود.

علت دعوت به همکاری از علماء در جمعیت موتلفه همین بود، در مسائلی که باید نظر فقه باشد، پرسش مسائل شرعی از ایشان استمداد بشود. هر جا هم که لازم بود، نظر مستقیم مرجع تقلید گرفته شود، قم خدمت آقای خمینی می‌رسیدند و مسائل را با ایشان در میان می‌گذاشتند. اگر ایشان با مطلبی مخالفت می‌کرد، جمعیت موتلفه به هیچ وجه در آن مسئله اقدامی نمی‌کرد. بنابراین می‌توان اینجور گفت: برای جمعیت موتلفه مرجع تقلید، واقعاً محل رجوع بود؛ آخرین مرجعی که می‌توانست، برای این‌ها رهنمود بدهد؛ مرجع تقلید بود، نه حتی کادر مرکزی. چون کادر مرکزی فقط بعنوان یک عده‌ای که؛ دور همدیگر بنشینند؛ تصمیمات اجرایی را سریع بگیرند و به مرحله عمل برسانند، در جمعیت موتلفه مطرح بود. تصمیم نهائی همیشه با مرجع تقلید بود.

 

*اعلامیه علیه کاپیتولاسیون

 

مسئله کاپیتولاسیون پیش آمد، که واقعاً مایع ننگ ایرانی بود؛ جدا از ضد اسلامی بودنش؛ یک مسئله‌ای بود که ایرانی‌ها را هم شرمنده می‌کرد. امام این بار هم ساکت نبود. اما حالا مستقیم به شاه حمله کردند «موضوع زیر گرفتن سگ آمریکایی و... که نوار‌هایش است».

‌‌‌‌‌( اعلامیه علیه) مسئله کاپیتولاسیون تا آنجایی که یادم هست از طرف موتلفه چاپ شد. برادران با توجه به اهمیت سیاسی و خاص موضوع همچنین شرایط حساس وخشونت رژیم تصمیم گرفتند با شیوه و روش صحیح و گسترده‌ای توزیع شود. شاید قطع اعلامیه حدوداً اندازه 4/3 روزنامه با کاغذ ضخیم خوب بود. در مرحله اول صد هزار تا چاپ شد. البته آنهایی که در توزیع اعلامیه کار کردند می‌دانند این رقم یعنی چه. آن هم در شرایط بعد از پانزدهم خرداد و ماجرای دستگیری امام. این حرکت موضوع جدیدی بود؛ نقش سازمان سیا مطرح است و بحث کاپیتالاسیون؛ رژیم خیلی حساس و مراقب است تا مبادا این حرکتی را که امام شروع کرده در جامعه جا بیافتد.

علی رغم تمام تدابیر رژیم؛ موتلفه هم می‌خواست که خودش را به رژیم نشان بده که تا چه اندازه گسترده است. قرار شد برای اینکه دشمن را در شرایط بهت و حیرت قرار بدهند، ظرف یک ساعت در سراسر تهران و حومه یعنی کرج و ورامین و شهرری و... اعلامیه‌ها توزیع بشود. همه حوزه‌ها بسیج شدند. تمام مناطق تهران و حومه مشخص شده بود. هر حوزه‌ای یک محدوده عمل مشخصی داشت و لب مرز محدوده؛ گروه دیگر فعالیت می‌کرد. برادر‌ها این صدهزار تا اعلامیه را در این ساعت مشخص «ده تا یازده شب» توزیع کردند. خوشبختانه یک نفر هم در این جریانات دستگیر نشد. هرچند پلیس اون شب‌ها سخت مراقبت می‌کرد؛ ولی برادر‌ها از یک هوشیاری خاصی برخوردار شده بودند و شکل عملکردشان حساب شده بود. هر حوزه منطقه خود را از قبل شناسایی کرده بود و بدون جا ماندن یک مورد، اعلامیه در سراسر تهران توزیع شد. این اعلامیه نزد رژیم به شب نامه خمینی معروف شد. صبح «وقتی اعلامیه‌ها توزیع شده بود» رژیم وحشت کرد. چند رییس کلانتری به دلیل عدم لیاقت‌‌ همان صبح عوض شدند؛ چون توی منازل عوامل رژیم هم اعلامیه افتاده بود.

خود این مساله برای رژیم یک موضوع پیچیده‌ای بود که چطور دست خمینی «عنوانی که رژیم به عاملان توزیع اعلامیه داده بود» توانسته این عمل را در یک ساعت مشخصی بدون جا گذاشتن هیچ سرنخی انجام دهد. از این زمان سرعت حوادث زیاد است. تا اینکه امام مجددا دستگیر و به ترکیه تبعید می‌شود.

وقتی خبر دستگیری امام به مردم رسید؛ چون مساله پانزده خرداد در ذهن مردم بود و با توجه به رعب و وحشت ایجاد شده از آن؛ یک حالت بهت و حیرت به مردم دست داد. هرچند مردم‌‌ همان مردم پانزده خرداد بودند؛ با‌‌ همان اعتقاد و شور و اخلاص، اما همراه با اختناق رژیم و جو رعب و حشت نسبی؛ لذا یک حالت ندانم کاری و عدم تصمیم مشخص حاکم شد. موتلفه هم جزئی از جامعه بود و نمی‌دانست اینجا چه نقشی را ایفا کند. واقعا در ذهن خود من چنین بود؛ یک تصمیم مشخصی نمی‌توانستیم بگیریم؛ در برابر این حادثه چه کنیم. مرتب با روحانیونی که دست اندرکار حرکت بودند دیدار و ارتباط داشتیم، آن‌ها نیز چنین حالتی داشتند.

این موضوع یک زمینه‌ای شده بود بخصوص در جمعیتهای موتلفه، حالا که عکس العمل حادی از طرف مردم مثل پانزده خرداد بوجود نیامده؛ اینجا لازم است بگویم در حادثه پانزده خرداد هم مقدار زیادی از پخش خبر و بسیج مردم بدست برادران موتلفه بود؛ در برابر تبعید امام یک کار حادی باید صورت بگیرد. بنابر این همین مساله موجب ترور منصور می‌شود. کار حاد و جهادی از ابتدا در ذهن برادران موتلفه بود، اما تبعید امام عامل تعیین کننده و تکوین دهنده ترور در برابر موتلفه است. وقتی امام به ترکیه تبعید می‌شوند، مساله وظیفه کنونی ما به عناوین مختلف در حوزه‌های موتلفه مطرح می‌شود. بحث تماس با امام، موضوع تعقیب بعضی از کسانی که در رژیم سهم به سزایی در این کار داشتند، حتی اگر اینجا به ایشان دسترسی نداریم در سفر‌های خارج از کشور با ایشان تصفیه حساب بشود و شکل‌های مختلف مطالب مطرح می‌شد. تا اینکه بالاخره ترور منصور توسط چهار برادر شهیدمان پیش آمد.

 

* شاخه نظامی موتلفه اسلامی

در ادامه برای این که یک کارحادی «بقول حاج صادق امانی» انجام شود. از لحاظ امنیتی لازم دیدیم یک شاخه‌ای از موتلفه جدا کنیم تا در کار‌های نظامی مشغول فعالیت بشوند. اکثر برادرانمان در این شاخه‌ها از قبل تمرین کرده و خودشان را برای مبارزه مسلحانه آماده کرده بودند. یک دوره‌های مختصری می‌دیدند. تصمیم این بود که یک کار حادی را شروع کنیم. در راس موضوع ناز شصت نشان دادن وانتقام کشی از رژیم بود که در رأسش شاه قرار داشت. منتها دسترسی به شاه خیلی دشوار بود؛ هر چند برادران موضوع را خیلی تعقیب کرده بودند که حتی در خارج سراغ او بروند، اما در دسترس نبود. لذا افراد درجه دوم مطرح می‌شوند. همون شاخه نظامی که ابداع شده بود؛ به رهبری حاج صادق امانی؛ فعالیتشون را شروع می‌کنند. برادران حاج صادق امانی و عراقی که شهید شده و در بین ما نیست ولی بنظرم می‌آید از آقایان حاج هاشم امانی، حیدری و عسگراولادی می‌توانید جزئیات بیشتری را استحضار کنید.

خلاصه کارشان را شروع و منصور را ترور می‌کنند. در این حادثه برادران ما دستگیر می‌شوند. در مرحله اول حاج صادق، رضا {صفارهرندی} و مرتضی {نیکنژاد} خیلی راحت از صحنه می‌گریزند، بدون اینکه شناسایی بشوند. محمد بخارایی هم عملش را موفقیت آمیز انجام داده و به طرف پایین مجلس می‌گریزد. راننده آقایی به نام بقایی دستگیرش می‌کند و تحویل پلیس می‌دهد.

اگر او ناجوانمردانه عمل نکرده بود، شاید بخارایی هم دستگیر نمی‌شد و برادران جوان ما به دام پلیس نمی‌افتادند. به هرحال تقدیر چنین بوده. از طریق محمد {بخارایی} چیزی دست گیر رژیم نمی‌شود؛ لذا از طریق خانواده به شناسایی رفقایش می‌پردازند. وقتی می‌فهمند از طفولیت با رضا و مرتضی بالا آمده وکار را با هم ادامه داده‌اند؛ به آن دو می‌رسند و... بقیه دستگیر می‌شوند. منتها دستگیری در اثر اعتراف نبوده بلکه مثلا برای دستگیری حاج صادق امانی «که شوهر خواهر من بود» تمام دوستان و خانواده‌ها و اقوام را دستگیر کرده بودند. مادر و برادر مرا برده بودند، یا برادران حاج صادق را هم دستگیر کرده بودند.

ترور منصور در حقیقت واکنشی بود به تبعید امام که موتلفه از رژیم گرفت.

 

*دستگیری ها

 

خوشبختانه برادرانی که دستگیر شدند مقاومت خوبی کردند؛ به طوری که از حدود هزار و پانصد نفر عضوی که جمعیت داشت؛ ساواک نتوانست به بیش از هشت نفر که در رابطه ترور منصور بودند دست پیدا بکند. آنقدر زیر شکنجه مقاومت کردند که ساواک نتوانست از آن‌ها به حوزه‌ها برسد. معدود افراد حوزه‌ها که دستگیر شده بودند، بگونه‌ای وانمود کرده بودند؛ که اصلاً از کار‌ها خبر نداشته و حوزه صرفاً یک جلسه مذهبی بوده است؛ ساواک هم باور کرده بود که این‌ها ربطی به موتلفه و ترور ندارند.

اولین باری که من دستگیر شدم، در رابطه با مسئله ترور منصور بود. نه به این معنا که من در ترور دست داشتم، بلکه {نسبت فامیلی من با} مرحوم حاج صادق امانی؛ که شوهر خواهر من، عضو جمعیتهای موتلفه و رهبر عملیات ترور بود. منتها حاج صادق در شاخه نظامی کار می‌کرد من در شاخه نظامی نبودم. چون در دستگیری محمد {بخارایی}، رضا {صفار هرندی} و مرتضی {نیکنژاد} ایشان فراری بود.

بد نیست اینجا یک اشاره‌ای بکنم، مدتی که مرحوم حاج صادق فراری بود، چند روزی پیش ما بود؛ من قبلاً در خیابان مولوی نجار بودم؛ یک دفتری درست کرده بودم که می‌توانست مخفی‌گاه خوبی باشد، به این صورت که می‌توانستم جلوی آن را چوب چیده و یک حالت پوششی برایش ایجاد بکنم، آنجا یک حالت استتار به خودش بگیرد. اولین روز‌های فرار حاج صادق می‌آمد درب مغازه و در آن دفتر مخفی بود. روز‌ها آنجا بود، و بعضی شب‌ها به جای دیگری می‌رفت. از جمله یک شب؛ با آقای هاشم امانی که برادر ایشان هستند؛ به منزل همشیره دیگرم که نزدیک منزل ما بود آمدند. البته بخاطر مسائل امنیتی این‌ها منزل ما نیامدند. این احتیاط یکی از آن خوشبختی‌ها بود.

پلیس در محل و خانه حاج صادق مستقر شده بود. منزل سخت محاصره بود و هر کس که رفت و آمد می‌کرد، به سئوال و جواب می‌کشید. مادر ما برای اینکه خبری به خانواده حاج صادق بدهد؛ که حاج صادق حالش خوب است و ما می‌دانیم کجاست؛ با پوشش کلفت و یک لباس مندرس وارد خانه حاج صادق شده بود. پلیس‌ها ریختند سرش، منتها ایشان گفت که من رخت شوی هستم و رفته بود داخل و یک مقدار هم صحبت کرده بود. بعد {پیش روی ماموران} به او گفته بودند «چون شرایط غیر عادی است، احتیاجی به لباس شوئی نیست». مادر هم گفته بود که می‌خواهم برگردم. موقع برگشتن پلیس باز احساس می‌کند که نباید احتیاط را از دست بدهد و شاید لازم باشد که تعقیبش بکنند. مادر من که از خانه می‌آید بیرون پلیس هم در تعقیبش می‌آید. منتها ایشان از هوشیاری خاصی برخوردار بود؛ و وقتی که متوجه می‌شود که این‌ها در تعقیبش هستند؛ به حوالی منزل خودمان که می‌رسد وارد یکی از خانه‌هایی که روضه خوانی بوده می‌شود. خوب داخل محل، شناخته شده بود. آنجا از صاحب خانه یک چادری تهیه می‌کند؛ و چادرش را عوض می‌کند؛ همراه جمعیتی که گاهی دو، سه نفری بیرون می‌آمدند، ایشان هم می‌آید بیرون.

پلیس متوجه نمی‌شود؛ که مادر وقتی رفته داخل لباسش را عوض کرده؛ همچنان آنجا در انتظار می‌ماند. مادر ما خودشان را به منزل می‌رساند. منتها محله و منزل ما {برای پلیس} شناخته شده بود و خانه همشیره هم با یک کوچه فاصله در کنار منزل ما بود. منزل همشیره در کوچه حسینیه؛ یک فرعی از کوچه وزیر نظام؛ روبروی کوچه شهاب الدوله محل روضه بود. پلیس اینجا‌ها را زیر نظر داشت. در حقیقت تمام گذرگاه‌هائی که به خانه ما راه داشت زیر نظر پلیس بود.

والده این {شرایط جدید} را که می‌بیند می‌آید منزل و می‌گوید: محل زیر نظر پلیس و شرایط اینگونه است. جریانات منزل حاج صادق را هم نقل کرد. وقتی خبر رسید، من سریع رفتم و به آقایان امانی گفتم: شرایط یک چنین وضعی است، هرچه زود‌تر قبل از اینکه پلیس خانه به خانه حمله بکنند و به خانه همشیره برسند، باید یک جوری این محل را ترک کنیم.

خوشبختانه از فرصت نقل و انتقالی که پلیس در پستش ایجاد می‌کرد استفاده شد، و حاج صادق و حاج هاشم آن محل را ترک کردند. همانطوری که ما حدس می‌زدیم، پس از چند ساعتی پلیس به منزل ما یورش آورد. حالا پلیس می‌دانست که اینجا خانه پدر زن {حاج صادق امانی} و برادر زنش است.

یک مقدار پرس جو و تحقیق کرد که حاج صادق چه می‌کند؟ چه فعالیتهایی داشته؟ رفیق‌هایش چه کسانی هستند؟‌‌ همان جوابهای معمولی، به صورت متداول داده شد. این‌ها به این مقدار بسنده نکردند و ادامه دادند. موقعی که این‌ها از حاج صادق سئوال می‌کردند، من یک اشتباهی کردم و سخت از حاج صادق حمایت کردم! در آن شرایط، از نظر تاکتیک این کار غلط بود که من از او حمایت بکنم. اما برادران، خواهران، مادر و پدرم همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند. همین که من از او حمایت کردم و گفتم که آدم بسیار مثبت، متدین و منطقی است و کار اشتباهی از او سر نمی‌زند، این حمایت‌ها باعث شد که پلیس تا حدودی نسبت به من مشکوک بشود. به هر صورت همه خانواده ما و از جمله من را با خودشان به شهربانی بردند. عده کثیری را در رابطه با حاج صادق امانی به شهربانی آورده بودند، آنهائی که رفیق و آشنا بودند، از اقوام و خویشان، این‌ها همه را آورده بودند و در اتاق‌های مختلف ما را جا داده بودند. خطایی معروف؛ که جز خطا چیزی از او سر نزده بود؛ مأمور تحقیق بود، و از دوستان آشنایان و اقوام سئوالات را می‌کرد. با آنکه قبلاً خانه را پاک سازی کرده بودیم و هر چی که بود را تصفیه کرده بودیم، ولی متأسفانه فراموش کرده بودم و یک کتابچه‌ای؛ که در آن شماره تلفن‌ها و بعضی آدرس‌ها بود؛ را از جیبم بیرون بیاورم و مخفی بکنم.

وقتی که به شهربانی رسیدیم به طور معمول، ابتدا یک بازدید بدنی و جستجو می‌کردند. در جستجو به این کتابچه برخورد کردند، کتابچه را باز کرد و دید که چند تا شماره تلفن، از جمله شماره تلفن مرحوم حاج صادق امانی در آن است، حالا به عنوان یک مدرک این برای آن‌ها ارزش داشت. کتابچه را گرفت و روی میز گذاشت، در‌‌ همان لحظه تلفن زنگ زد و مأمور بازجویی از اتاق رفت بیرون؛ بدون اینکه این کتابچه را در جای دیگری که از دسترس من دور باشد بگذارد؛ تا از اتاق رفت بیرون؛ من از فرصت استفاده کرده؛ کتابچه را برداشتم و در جیبم گذاشتم. مأموری که کنار درب ایستاده بود را صدا زدم، گفتم: می‌خواهم دستشوئی بروم. مأمور هم بدون اینکه از بازجو اجازه بگیرد من را دستشوئی برد. در دستشوئی کتابچه را از بین بردم و ریختم توی توالت، برگشتم داخل و خیلی عادی در سرجایم نشستم. نمی‌دانم که چطور شد؛ بازجو که آمد؛ بکلی مسئله را فراموش کرد. خوشبختانه اینجا توفیقی نصیب شد و به خیر گذشت، چون ممکن بود اسامی خیلی از برادرانی که در موتلفه بودند؛ ولو اینکه به اسم مستعارشان نوشته بودم؛ لو برود، {می‌توانستند}‌‌ همان موقع تلفن بکنند و ببینند که تلفن مال کی است و یا در اثر فشار به برخی از مسائل برسند.

 

اکثر زن‌ها و بچه‌هائی که جزء اقوام و آشنایان حاج صادق بودند همه را به شهربانی آورده بودند. اعمال وحشیانه‌ای در آنجا انجام می‌دادند. یکی از طرقی که آن موقع برای اقرار گرفتن استفاده می‌کردند، مسئله شلاق بود؛ و به قول بعضی از برادرهای ما شهربانی خیلی هم خرکی عمل می‌کرد؛ و کارشان بدون تکنیک بود. سیلی زدن یکی دیگر از شیوه‌هایشان؛ برای اینکه روحیه را تضعیف بکنند؛ بود. مثلاً مادر ما را؛ که ناراحتی قلبی هم دارد؛ نگه داشته و بعد شروع کرده بودند به سیلی زدن من. چون مادر ناراحتی قلبی داشت، قلبش می‌گیرد، و در کریدور می‌افتد. ناراحتی قلبی ایشان کمک کار زیادی شد، چون ماموران دست پاچه شده؛ با آن حجم کار زیاد؛ به فکر آزادی ایشان می‌افتند. از طرفی از طریق مادر به جائی نرسیده بودند. پیداست زنی که؛ بدون هیچ آموزش قبلی؛ درآن شرایط {تعقیب و مراقبت} دانسته بود چگونه مخفی کاری کند در بازجویی هم توانسته بود نقش خودش را به عنوان یک زن مسلمان، خوب ایفا بکند. به هر حال ایشان و برادر بزرگم؛ {حاج مرتضی} ایشان هم عضو موتلفه بود و به آن شهامت خاص خودش جلوی ایشان سخت ایستاده بود و تا گفته بودند: می‌زنیمت ایشان هم گفته بود: من هم می‌زنم؛ {ناچار آن‌ها} را آورده بودند خانه.

من را به‌‌ همان دلیل سوء ظنی که پیدا کرده بودند نگه داشتند. در بازجوئی‌ها، به ذهنم رسید که باید شیوه‌ای را که در منزل داشتم عوض کنم، و بر مبنای کلی نمی‌دانم، رابطه ما رابطه خانوادگی بوده، دامادمان بود و همین جور چیز‌ها، پاسخ دهم. در تحقیقات خانوادگی به این نتیجه رسیدند که حاج صادق یک شبی منزل همشیره ما آمده، و من هم با او رفت و آمد داشتم. {بازجو} پرسید که مسئله چی بود؟ گفتم: مسئله‌ای نبوده، ما اول از اینکه حاج صادق چی کاره است، خبری نداشتیم. داماد ما آمده منزل ما، داماد شما اگر منزل شما بیاد چه می‌کنید؟ خوب طبیعی است که می‌پذیرید. بله او به عنوان یک میهمان آمده به منزل ما؛ آن هم به عنوان یک میهمان درجه یک؛ این جواب باعث شد، مسئله نه به عنوان مخفی کردن متهم، ختم بشود. حاج صادق هم در تحقیقات اولیه بعد از دستگیری واقعاً خیلی پایمردی و خیلی مردانگی به خرج دادند، از رابطه من با او در موتفله که می‌توانست مطرح باشد، کوچک‌ترین اسمی از هیئت موتلفه و جمعیت موتلفه نیاورده بودند.

مدت این دستگیری و بازداشت حدود بیست روز بیشتر طول نکشید. بعد از اینکه مرحوم حاج صادق را دستگیر کردند؛ چون رابطه ما صرفاً در حد یک رابطه فامیلی بود؛ در رابطه با رفتن به آن خانه هم ایشان همین طوری مطرح کرده بود، که چون فامیل بودیم، رفتم. وقتی مسئله به اینجا کشید من را با عده‌ای از اقوام، آشنایان، فامیل و... آزاد کردند. در این فاصله که بیرون بودم، مرتب مسئله زندان و دستگیری برادران مطرح بود؛ تا اینکه به دلایلی که من درست در جریانش نیستم؛ مسئله موتلفه مطرح می‌شود. این طور که ما بعداً برآورد کردیم، در کل واجب و لازم بوده، که درتحقیقات و بازجوئی از متهمین پرونده قتل منصور، مسئله موتلفه مطرح بشود. به هر صورت مجدداً من همراه با عده‌ای دیگری از برادران دستگیر می‌شویم.

در این دستگیری مجدد شاید در حدود بیست، سی نفر دستگیر می‌شوند. عضویت حدود هشت نفر؛ چون ما هشت نفر محاکمه شدیم؛ و سمپاتی حدود چهار نفراز آن‌ها برای ساواک مشخص می‌شود. بقیه عضویت‌ها هم هیچ وقت برای آن‌ها مشخص نمی‌شود، اطلاعاتشان هم رو نمی‌شود.

 

*علل توفیق موتلفه اسلامی

 

به نظر من یکی از علل توفیق این جمع در کار‌ها در آن زمان کوتاه،‌‌ همان ویژ‌گی‌های مذهبی جمعیت بود. چون جامعه ما یک جامعه‌ای است مذهبی، حرکتهای مذهبی در آن سریع شکل می‌گیرد. در این اواخر هم دیدید علیرغم همه تلاش‌ها و کوشش‌ها در انحراف انقلاب؛ که بعضی‌ها کردند تا مسئله به صورت الگویی از کشور‌های سوسیالیستی مطرح بشود؛ کوچک‌ترین تاثیری در جامعه ما نداشت. حداکثر نیرویی که جریانات غیر مذهبی جذب کردند، عده‌ای روشنفکر بود. اما کسانی که در جهت مذهب بودند خیلی سریع رشد می‌کردند؛ بنظر من به همین دلیل بود که بعضی‌ها که از مارکسیتهای حقیقی بودند (سازمان مجاهدین) و با برچسب مذهب وارد شدند و متاسفانه برخی از افراد مذهبی جامعه را هم فریفتند و جذب خودشان کردند؛ بنابراین یکی از علل پیروزی جمعیت موتلفه همین روحیه مذهبی بودن این‌ها بود. چون مذهبی بودند و مذهبی فکر می‌کردند؛ در جامعه مذهبی ایران؛ توانستند، خیلی سریع رشد کنند. از طرف دیگر؛ در شرایطی که یک خلاء خیلی چشمگیر در جامعه حاکم بود؛ اقدامات، عملیات و افشاگری‌هایی بود که انجام می‌دادند. جمعیت موتلفه؛ با کارهایی که در رابطه با اعلامیه‌های امام خمینی انجام داد و سازماندهی تظاهرات مفصلی که در آن شرایط خفقان توانست انجام بدهد و...؛ عملاً در جامعه جا باز کرد. خیلی خوب هم پیش رفت؛ تا جایی که از اکثر شهرستان‌ها تقاضای عضویت می‌شد؛ ولی چون جمعیت نو پا بود نمی‌توانست با این هجوم مردمی که از اطراف و اکناف می‌شد خودش را وفق دهد.

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1391  - 6:09 PM

  از خاندان شوم «بوش» چه شنیده‌اید؟ چگونه خاندان بوش برای چندین دهه در بالای هرم قدرت آمریکا حضور دارد؟ بنیانگذار امپراطوری خاندان بوش چه کسی است؟ مهمترین لژ فراماسونری که خاندان بوش با آن در ارتباط است چیست؟

 
خبرگزاری فارس: از خاندان «بوش» چه می دانید؟

 

 مشرق، در تاریخ هیچ خاندانی نتوانسته‌ است به دستاوردهای خانواده بوش دست یابد. هیچ دیکتاتور و حاکم مستبدی نتوانسته رنج‌هایی را که آنها بر بشریت تحمیل کرده‌اند وارد آورد. آنها نه تنها خود حاکمانی ظالم بودند بلکه خالق دیکتاتورها، جنگ‌ها و مرگ‌ها هستند. آنها فقط مسؤول ایجاد مجموعه صنایع نظامی کنونی نیستند بلکه از سال 1915 به صورت مستقیم در دو جنگ جهانی، جنگ کره، جنگ ویتنام، چندین جنگ مخفیانه سیا، جنگ خلیج فارس، و جنگ جدید که هرگز پایان نخواهد یافت، دخیل بوده‌اند. چهار نسل گذشته این خاندان در اشاعه و منفعت‌زایی از بیشتر جنگ‌های بزرگی که آمریکا در دوران مدرن داشته، دست داشتند.[1]

خانواده بوش یکی از خانواده‌ها سرشناس آمریکا است. این خانواده طی سه سال گذشته علاوه بر اعضای موفقی که در حوزه بانکداری و تجاری داشت شامل دو سناتور، یک قاضی دیوان عالی، دو فرماندار ایالتی و دو رئیس جمهور (یکی از رؤسای جمهور به عنوان معاون رئیس‌جمهور نیز فعالیت نمود) بود. پیتر شویزر، نویسنده زندگی‌نامه خانواده بوش، آنها را به عنوان "موفق‌ترین سلسله سیاسی تاریخ آمریکا" معرفی نموده است.[2] این خاندان دارای ریشه انگلیسی آلمانی است.[3] در گزارش حاضر سعی شده است برخی از زوایای پنهان و پیدای این خاندان آمریکایی مورد بررسی قرار گیرد.

روابط خانواده بوش بوش با دیگر خانواده‌های مطرح آمریکا

خانواده واکر

جرج هربرت "برت" واکر (George Herbert "Bert” Walker) یک تاجر و بانکدار بسیار ثروتمند آمریکایی بود. دختر وی دوروتی با پرسکات بوش (Prescott Bush) ازدواج نموده و وی را پدربزرگ جرج اچ. دبیلیو بوش، و نیز پدرپدربزرگ جرج دبیلیو. بوش ساخت.

خانواده فیش

ساموئل پرسکات بوش با فلورا شلدون (Flora Sheldon) ازدواج نمود که دارای نیاکان مشترک با خانواده معروف فیش، برای مثال همیلتون فیش (Hamilton Fish) شانزدهمین فرماندار نیویورک، سناتور کنگره و بیست و ششمین وزیر امور خارجه آمریکا، و همچنین و خانواده کین، برای مثال توماس کین (Thomas Kean)، چهل و هشتمین فرماندار ایالت نیوجرسی و رئیس پیشین کمیسیون 11 سپتامبر، بود. جد مشترک آنها روبرت لیوینگستون معروف بود.[4] وی یکی از مقامات مستعمره نیویورک و همچنین اولین لرد لیوینگستون مانور (Livingston Manor) بود. نوه وی رابرت لیوینگستون یکی از فراماسون‌های معروف زمان خود بود.[5]

خانواده پیرس

بارابارا بوش، همسر جرج اچ.دبیلیو بوش (چهل و یکمین رئیس‌جمهور آمریکا) و مادر جرج دبیلیو. بوش (چهل و سومین رئیس‌جمهور آمریکا)، از نسل چهارم عمه‌زادگان فرانکلین پیرس (Franklin Pierce)، چهاردهمین رئیس‌جمهور آمریکا، است.

دیگر رؤسای جمهور آمریکا

جرج دبیلیو بوش علاوه بر پیرس با بسیاری از دیگر رؤسای جمهوری آمریکا نیز دارای نسب خانوادگی است. وی یکی از خویشاوندان رؤسای جمهور واشنگتن (اولین رئیس‌جمهور) ، آدامز (ششمین رئیس‌جمهور)،[6] فیلمور (سیزدهمین رئیس‌جمهور)، لینکولن (شانزدهمین رئیس‌جمهور)، گرانت (هجدهمین رئیس‌جمهور)، هیز (نوزدهمین رئیس‌جمهور)، گارفیلد (بیستمین رئیس‌جمهور)، کلیولند ( بیست و چهارمین رئیس‌جمهور)، تئودور روزولت (بیست و ششمین رئیس‌جمهور)، تافت (بیست و هفتمین رئیس‌جمهور)، کولیج (سی‌امین رئیس‌جمهور)، هوور (سی و یکمین رئیس‌جمهور)، فرانکلین روزولت (سی و دومین رئیس‌جمهور)، نیکسون (سی و هفتمین رئیس‌جمهور)، فورد (سی و هشتمین رئیس‌جمهور) و همچنین باراک اوباما رئیس‌جمهور فعلی آمریکا است.[7]

باراک اوباما

جرج دبیلیو بوش، چهل و سومین رئیس‌جمهور آمریکا و باراک اوباما، چهل و چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا، از طریق ساموئل و سارا سول هینکلی (Samuel and Sarah Soole Hinckley)، قرن 17 ماساچوست، دارای خویشاوندی هستند.[8]

خانواده کری

جرج دبیلیو بوش و رقیب وی در انتخابات ریاست‌جمهوری 2004 آمریکا یعنی جان کری از طریق ادموند ریدی (Edmund Reade) (1623-1563) دارای نیای مشترکی هستند.[9]

وینستون چرچیل

جرج دبیلیو بوش از سه طریق با چرچیل خویشاوند است: خانواده کو از نیویورک (Coes of New York)، خانواده سامر از ماساچوست (Sumners of Massachusetts) و خانواده شرمان از رودآیلند (Shermans of Rhode Island).[10]

ساموئل بوش آغازگر امپراطوری بوش‌ها

کابوس جهان در سال 1915 آغاز شد یعنی زمانی که شراکتی نامقدس بین دولت آمریکا و "هیأت صنایع جنگی" (War Industries Board) – سلف "مجموعه صنایع نظامی" کنونی در آمریکا – پدید آمد. اعضای هیأت صنایع جنگی شامل افراد زیر بودند: ساموئل پرسکات بوش (Samuel P. Bush)، پدر پدربزرگ جرج بوش پسر؛ کلارنس دیلون (Clarence Dillon)، بانکدار وال‌استریت؛ ساموئل پریور (Samuel Pryor)، رئیس کمیته اجرایی شرکت "رمینگتون‌آرمز" (Remington Arms)؛ و برنارد باروخ (Bernard Baruch) که به عنوان رئیس این هیأت سودی بیش از 200/000/000 دلار کسب نمود. اعضای این هیأت را با عنوان "سوداگران مرگ" می‌شناختند.

در دوران جنگ اول جهانی بود که ساموئل بوش و ئیگر اعضای هیأت توانستند با فروش سلاح، نه تنها به آمریکا بلکه به آلمان، به ثروت هنگفتی دست یابند. بیشتر سوابق و مکاتبات مرتبط با فعالیت‌های ساموئل بوش در هیأت صناع جنگی بعدها به بهانه "ایجاد فضا" در آرشیو‌های ملی نابود شدند. زمانی که فعالیت تجاری این هیأت به طور رسمی در 11 نوامبر 1918 پایان یافت بیش از 37 میلیون انسان جان داده بودند.[11]

روابط پدربزگ بوش با آلمان نازی و تحکیم قدرت خاندان

بنا بر گزارش‌ها بخش اعظمی از ثروت خانواده بوش در نتیجه همکاری پرسکات بوش (Prescott Bush)، پدربزگ جرج واکر بوش و سناتور سابق کنگره، با حامیان مالی حزب نازی آلمان پدید آمده است. در سال 1922 زمانی که جرج واکر (George Walker)، رئیس شرکت هریمن (W. A. Harriman & Co)، بود آوریل هریمن (Averell Harriman) به برلین رفت تا در آلمان برای این بانک شعبه‌ای ایجاد نماید. وی در برلین با فریتز تیسن (Fritz Thyssen)، حامی مالی اصلی آدولف هیتلر، دیدار نمود. در آن زمان بود که توافقات اولیه برای ایجاد بانکی برای تیسن در نیویورک منعقد گردید. دو سال بعد، شرکت هریمن "شرکت بانکداری یونایتد" (Union Banking Corporation) را در منهتن پدید آوردند تا پول‌های آلمان را که از طریق بانک تیسن در هلند سرازیر می‌شد برای خرید کالاهای آمریکایی هزینه نمایند. مدیران هریمن این معاملات را "پروژه هیتلر" نامیدند.[12]

پرسکات بوش در 1 می 1926، به شرکت هریمن پیوست تا در آنجا به عنوان قائم مقام جرج واکر، پدرزن خویش، فعالیت نماید. تحقیقات بعدی دولت آمریکا نشان دادند که "شرکت بانکداری یونایتد" زیر نظر بوش-واکر به صورت مستقیم با "شرکت فولاد یونایتد" زیر نظر فیتس معامله می‌کرد. این شرکت بخش اعظمی از نیازهای صنایع آلمان را تأمین می‌کرد.

 

اگرچه "پروژه هیتلر" به جنگ جهانی دوم ختم شده و در حدود 62 میلون کشته در پی داشت اما هریمن، بوش و واکر هیچگاه به خاطر کمک به بوش تحت تعقیب قرار نگرفتند و هویت آنها نیز هرگز در رسانه‌ها فاش نشد. پرسکات بوش با پول‌هایی که از "پروژه هیتلر" بدست آورده بود در سال 1952 از ایات کنکتیکات به مجلس سنا راه یافت و در این زمان بود که به تدریج پسر خود جرج هربرت واکر بوش (جرج بوش پدر) را وارد عرصه سیاست ساخت.

تلاش پدربزرگ بوش برای ایجاد کودتایی فاشیستی در آمریکا

تحقیقاتی که توسط رادیو بی‌بی‌سی 4 انجام گرفته‌ُ نشان می‌دهند پرسکات بوش، پدربزرگ بوش، در دهه 1940 در یک توطئه کودتا نقش داشت که هدف آن پیاده‌سازی یک حکومت فاشیستی به مانند آلمان و ایتالیا در آمریکا بود. در سال 1933، گروهی مخفی متشکل از برخی افراد ثروتمند و صاحبان صنایع با ژنرال اسمدلی باتلر (Smedly Batler) تماس گرفته و از وی خواستند تا فرماندهی ارتشی 500/000 نفری برای سرنگونی دولت فرانکلین دلانو روزولت، رئیس‌جمهور وقت، را بر عهده بگیرد.

باتلر در ابتدا با این گروه همراهی کرد تا افراد دخیل در آن را شناسایی نماید. وی سپس در شهادت خود در کمیته فعالیت‌های غیرآمریکایی مجلس آمریکا به نام این افراد اشاره کرد. کمیته از احضار افراد نامبرده خودداری نمود و شهادت باتلر نیز بعدها معدوم شد و بدین ترتیب سعی نمود تا این موضوع در خفاء باقی بماند.[13] بعدها، در سال 1936، ویلیام داد (William Dodd)، سفیر آمریکا در آلمان، طی نامه‌ای به روزولت پرده از این ماجرا برداشته و اعلام داشت که برخی از خانواده‌های پرنفوذ آمریکایی سعی دارند که طی کودتایی حکومت فاشیستی را در آمریکا پیاده سازند. با توجه به ارتباطات مالی گسترده پرسکات با المان نازی وی نیز یقینا یکی از توطئه‌چین‌ها بوده است. اگرچه وی در اجرای این نقشه ناکام ماند اما نوه وی، جرج واکر بوش، توانست به آرزوی وی جامعه عمل پوشانده و حکومتی فاشیستی را در آمریکا پدید آورد.[14]

سعود خاندان بوش به اوج قله قدرت

جرج هربرت واکر بوش که با وساطت پدر خود به سیا راه یافته بود، پس از ترور کندی از این سازمان بیرون آمد تا در انتخابات کنگره شرکت نماید، وی با شعارهایی در مخالفت یا "قانون آزادی‌های مدنی" و "پیمان منع آزمایشات هسته‌ای" وارد انتخابات شد. او در سخنرانی‌های خود اعلام داشت که باید به تبعدی‌های کوبا سلاح داده شود تا کاسترو را سرنگون نمایند. وی همچنین پیشنهاد داد به ویتنام جنوبی سلاح هسته‌ای داده شود تا از آن علیه ویتنام شمالی استفاده نماید. اگرچه وی دارای پشتیبانانی قوی در میان مردان نفتی بود اما در آن زمان جامعه آمریکایی آمادگی پذیرش افکار افراطی وی را نداشت. وی با تعدیل مواضع خود بار دیگر در انتخابات شرکت کرده و توانست در سال 1967 از تگزاس به مجلس آمریکا راه یابد. وی در سال 1970 دومین شکست خود را نیز متحمل شده و از راه‌یابی به سنا باز ماند. با این حال حیات سیاسی وی تداوم یافت و وی به عنوان سفیر آمریکا در سازمان ملل در دوران نیکسون (1973-1971)، فرستاده ویژه به چین (1975-1974)، یازدهمین رئیس سیا (1977-1976) و معاون ریگان (1989-1981) فعالیت نماید. او در سال 1989 وارد کاخ سفید شد اما چهار سال بعد در سال 1993 علی‌رغم پیروزی در جنگ خلیج فارس به علت اقتصاد در حال افول آمریکا قافیه را به کلینتون باخت،[15] تا هشت سال بعد پسر وی راه ناتمام او را ادامه دهد.

پس از کلینتون نیز جرج واکر بوش در انتخاباتی جنجال برانگیز بر الگور رقیب دموکراتیک خود پیروز شد تا برگی دیگر در خاندان بوش و همچنین عصر نوین تجاوز طلبی آمریکا و جاه‌طلبی‌های بی‌پایان این کشور و نخبگان پشت صحنه داعیه‌دار حکمرانی در جهان آغاز شود. جنگ‌های بوش پسر در خاورمیانه تداوم خدماتی بود که جد وی ساموئل بوش به صنایع نظامی آمریکا نمود و البته این بار قربانیان این زیاده‌خواهی‌ها نه مردم اروپا بلکه ساکنین خاورمیانه هستند.

چندین سال پس از اتمام دوران بوش هنوز میراث خونین وی در عراق و افغانستان پا برجا است. این جنگ‌ها به بهانه مبارزه با تروریسمی طرح‌ریزی شدند که توسط اسلاف بوش و سازمان‌های جاسوسی آمریکا ایجاد شده بودند، برای مبارزه با القاعده‌ای که بنا بر گزارش‌ها رهبر آن، اسامه بن لادن، قبل از معرفی به عنوان بزرگترین دشمن آمریکا دارای روابط نفتی و تجاری با خانواده بوش بود.[16]

پیوندهای خاندان بوش با محافل مخفی و فراماسونری

عضویت رؤسای جمهور آمریکا در ساختارها و لژهای فراماسونری چیز جدیدی نیست. برخی معتقدند که در حقیقت بخش اعظمی از سیاستداران آمریکا از طریق پیوندهایی که با محافل مخفی دارند پله‌های نردبان قدرت را طی می‌کنند. از 41 رئیس جمهوری آمریکا 17 نفر آنها از سال 1799 تا 2010 عضو لژهای ماسونی بودند . از این عده 4 نفرشان عضو لژ اوهایو سه نفر عضو لژ تنسی 2 نفر عضو لژ نیویورک و بقیه از لژهای واشنگتن ، پاناما ، میسوری ، تگزاس و ویرجینیا بودند. در سالنامه های 1965-1964 ماسونی (مرکز برادران ماسونیک‌) اسامی پانزده رییس جمهور عضو لژهای ماسونی به ترتیب زیر نوشته شده است:

    جرج واشنگتن

   بنیامین فرانکلین

   جیمز مونروئه

    اندرو جکسون

    جیمز ناکس پولک

    جمیز بوکانان

    اندرو جانسون

    جیمز آبراهام گارفیلد

    ویلیام مک کینلی

    تئودور روزولت

    هری ترومن

    لیندن جانسون

در دوره های بعد به این فهرست نیز رونالد ریگان، جورج بوش پدر و پسر و باراک اوباما نیز اضافه شدند.

مهمترین لژ فراماسونری که خاندان بوش با آن در ارتباط است، "انجمن جمجمه و استخوان" می‌باشد که توسط فردی به نام ویلیام هانتینگتون راسل (William Huntington Russell) و آلفونسو تافت (Alphonso Taft) در دانشگاه ییل و در سال 1832 آمریکا تشکیل شد.[17] از دیگر اعضای این انجمن می‌توان به جان کری رقیب جرج بوش در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اشاره نمود. پنج نفر از اعضای کابینه بوش سابقه عضویت در این انجمن را داشتند.

منابع و مآخذ:

[1] http://www.thepeoplesvoice.org/cgi-bin/blogs/voices.php/2006/10/05/p11266

[2] Joseph Curl (January 20, 2005). "Rise of 'dynasty' quick, far-reaching". The Washington Times. http://web.archive.org/web/20060319124218/http://washtimes.com/national/20050119-123016-5212r.htm

[3] Ancestry of George W. Bush (b. 1946) from wargs.com http://www.wargs.com/political/bush.html

[4] Ibid.

[5] http://www.pseudoreality.org/westside.html

[6] Roberts, Gary Boyd, 1989, Ancestors of American Presidents, Santa Clarita, CA: Carl Boyer, 3rd, and New England Historic Genealogical Society

[7] Ancestry of George W. Bush (b. 1946) from wargs.com http://www.wargs.com/political/bush.html

[8] Nicholas Wade (2007-10-21). "Cheney and Obama: It’s Not Genetic" http://www.nytimes.com/2007/10/21/weekinreview/21basic.html?_r=1

[9] David Paul Kuhn (2004-03-04). "Bush, Kerry & Hefner: Odd Cousins" http://www.cbsnews.com/stories/2004/03/04/politics/main604163.shtml

[10] Ancestry of George W. Bush (b. 1946) from wargs.com http://www.wargs.com/political/bush.html

[11] http://www.thepeoplesvoice.org/cgi-bin/blogs/voices.php/2006/10/05/p11266

[12] http://www.larouchepub.com/eiw/public/2006/2006_30-39/2006_30-39/2006-37/pdf/43-53_637_stratbush.pdf

[13] http://coat.ncf.ca/our_magazine/links/53/53-index.html

[14] http://www.prisonplanet.com/articles/july2007/240707fascistcoup.htm

[15] http://en.wikipedia.org/wiki/George_H._W._Bush

[16] http://www.fromthewilderness.com/free/ww3/09_18_01_bushbin.html

[17] Stevens, Albert C. (1907). Cyclopedia of Fraternities: A Compilation of Existing Authentic Information and the Results of Original Investigation as to the Origin, Derivation, Founders, Development, Aims, Emblems, Character, and Personnel of More Than Six Hundred Secret Societies in the United States. E. B. Treat and Company. p.338.

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1391  - 6:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 59

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5899484
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی