سیدعبدالله حسینی در سال 1343 در مشهد به دنیا آمد. از سال 1356 در حوزه علمیه مشهد مرحوم آیتالله میلانی مشغول تحصیل شد. در 15 سالگی اصول دین را به نظم درآورد و این علاقمندی را با به نظم درآوردن مسایل منطقی (مثل اشکال اربعه و کلیات خمس) ادامه داد. در سال 1363 تحصیلات خود در دانشگاه علوم اسلامی رضوی را ادامه داد و کفایتین را به پایان رساند. وی اولین شعر جدی خود را در یکی از روستاهای خراسان سرود و با شرکت در اولین همایش سراسری شعر دانشجویان که طلاب نیز در آن شرکت داشتند به جمع شاعران انقلاب پیوست.
*
سیدعبدالله حسینی، شاعر روحانی نام آشنایی است که میتوان گفت یکی از پرچمداران شعر حوزه در بعد از انقلاب است. جلساتی که او در حوزه هنری مشهد در دهه شصت پایهگذاری کرد، به همراه غزلها و چهارپارههای زیبا و طلبهگونش، مثال زدنی است؛ من جمله چهارپارههای زیبای «روزگار فخیم فقه»؛
کولهباری از آفتاب به دوش
از اقالیم نور میآییم
خسته و داغدار و دردآلود
از افقهای دور میآییم
*
ریشه داریم مثل کوه و درخت
باد از جا نمیکند ما را
چون «حدیث مؤثق قُدسی»
میرسد تا خدا، سنَد ما را
*
دامن ما پُر است از خورشید
با هزاران نوید میآییم
با جهانی از اشتیاق و خلوص
از حضور «شهید» میآییم
*
از ازل گوییا که در تقسیم
عشق کارش به ما محول شد
«مختصر» بود اصل نسخه عشق
با «حواشی» ما «مطول» شد
*
*
بیشتر شعرهای حسینی مثل شعر مذکور مملو از اصطلاحات حوزه است. بد نیست از زبان قلم استاد علی معلم دامغانی در مورد حسینیِ شاعر بشنویم؛
«سید شاعری بلیغ است و از اطلاعات علمی و فقهی و اصطلاحات ادبی و منطقی و ... در شعر خود بهره میجوید و به حسب محتوی به مسائل اعتقادی و فرهنگی توجهی متعهدانه و انقلابی دارد.» (نافله باران ص 83)
*
حسینی، برای چندین سال متمادی به عنوان مدیر مرکز اسلامی آفریقای جنوبی به تبلیغ و تدریس در خارج از کشور اشتغال دارد؛ او در گردآوری مجموعه شعرهای طلاب همکاری و اهتمام جدی ورزیده است.
سالهای اول انقلاب در مشهد، سالهای شور و شیدایی و عشق سید جوان است. در همین سالها با دوستانش جزوه سخنرانی 68 صفحهای «خلافت دائمی» (سخنرانی شهید دکتر عبدالحمید دیالمه) را از روی نوار پیاده میکند و تکثیر میکنند و به روشنگری سیاسی و انقلابی مردم همت میگمارند.
سالهای شور و شعور انقلابی سید در مشهد سپری میشود و در همان سالهاست که برای تبلیغ و سخنرانی و خبرنگاری و خصوصاً خبرنگاری با سن کم راهی افغانستان میشود. این طلبه هنرمند، چند سالی در افغانستان میماند و پس از بازگشت با همان شور انقلابی خود جلسات شعر حوزه هنری مشهد را پایهگذاری میکند و در این سلسله جلسات، شاعران انقلاب اسلامی گرد میآیند و شعر انقلاب در مشهد نیز صاحب تریبون میشود.
مجید نظافت یزدی، مصطفی محدثی خراسانی، هادی منوری، غلام عباسی ساعی، محمدکاظم کاظمی از جمله شاعرانی هستند که در حوزه هنری گرد میآیند و جالب این که «حوزه هنری مشهد» در آن سالهای طلایی، از جهت رتبهبندی در کشور، بعد از تهران قرار میگیرد. شاعران مشتاق از مشهد به کنگرههای شعر جنگ و ... میروند. میتوان ادعا کرد بیشترین شاعران حاضر در برخی کنگرهها مشهدی بودند و از همین خیل شاعرانی که در حوزه هنری مشهد بودند.
*
مصطفی محدثی خراسانی، شاعر ارجمند انقلاب اسلامی میگوید: «در آن سالها سیدعبدالله حسینی، تأثیر بسیاری از لحاظ شعری روی ما گذاشته بود، او جزو اولین افرادی بود که اگر مراسمی برای شهدا میگرفتند در آن مراسم شرکت میکرد و در آن مراسم شعر میخواند. مثلاً در آن سالها که محمود کاوه، شهید شد حسینی سروده بود:
گر کاوه ما رفت، پُتک گرانش هنوز هست
فریادهای صاعقه وارش هنوز هست
و همین سیدعبدالله حسینی است که به جهت شعری که سروده بود، پیراهن مبارک امام خمینی (ره) را به عنوان صله از ایشان طلب میکند و امام (ره) نیز پیراهن مبارکشان را به او میبخشند؛ و همین روحانی پرکار است که «کنگره شعر حوزه» را برگزار میکند و حقیقتاً علمدار این کنگره است که بعد از رفتن او به آفریقای جنوبی، دیگر با آن شکوه برگزار نمیشود. در آن کنگره افراد ارجمند و صاحب نظر جمع میشدند؛ زکریا اخلاقی، صابر امامی، محمدتقی پورمتقی، محمدرضا ترکی، سیدابوالقاسم حسینی، صادق رحمانی، هادی سعیدی کیاسری، عبدالرضا رضایینیا، علیرضا قزوه، جواد محدثی، حسن مهدوی، سیدابوطالب مظفری و ... و هم اوست که امروز برای سیدحسن نصرالله در آفریقای جنوبی میسُراید:
این ابوهادی است یاران آن که با نصراله
نخل اسرائیل خواهد شد به دستش ریشه کن
ای عرب را کرده سرافراز بر دل غم مگیر
ژاژاگر خایید شیخ مکه چون زاغ و زغن
و هنوز هم که هنوز است سیدعبدالله حسینی، مجموعه شعری به چاپ نرسانده است که شاید شعرهایش دو دفتر چند صد صفحهای بشود.
اما شعرها و سخنان سرخی برای تبلیغ مولایش علی (ع) میسراید؛ سخنان سرخی که ترورش هم میکنند، ولی شیخ از مهلکه جان سالم به در میبرد.
اما باز هم شاعر - مبلغ ما «میخانه نجف» را رها نمیکند و هنوز هم که هنوز است، سبو سبو، از آن میخانه مینوشد؛
ساقی درآمد از در جام شراب کف کرد
القصه غصهها را آن جام برطرف کرد
اجداد من ز مستی مُردند و من ندانم
نسل مرا چه دستی این گونه ناخلف کرد
جای شراب یک عمر خوردم فریب و افسوس
ترس از عذاب واهی عمر مرا تلف کرد
محراب جای من نیست دلگیرم از معابد
دل باز هم هوای میخانه نجف کرد
مطرب رسید از راه زد چنگ بر چغانه
رفع حلال از دل با نای چنگ و دف کرد
من ناگهان شنیدم گلبانگ واشربوا را
بانگ اذان ساقی دل را پر از شعف کرد
در دل هنوز قدری خوف از عذاب اگر بود
رفعش جناب مطرب با بانگ لاتخف کرد
بارد ز یاد باران بر شانههای دریا
گلچین از آن میانه یک قطره را صدف کرد
زیر عبای ساقی یک خم بسته باقی است
کان را خدای وقف رندان جان به کف کرد