انتشارات روایت فتح، در ادامه ی مجموعه خاطرات همسران شهدا، پنجمین جلد از مجموعه ی "آسمان"ش را نیز به چاپ رسانده است: «آسمان5- ستاری به روایت همسر شهید»
دو روایت ناب و شنیدنی از این کتاب 104 صفحه ایِ قطع پالتویی را که لعیا رزاق زاده نوشته است، برایتان انتخاب کرده ایم که با هم بخوانیم.
*ارادت به آقا
همان شب ها مقام معظم رهبری با همراهان شان آمدند. منصور خیلی به شان ارادت داشت. همیشه «آقام» صدایشان می کرد. می دانستم محبت شان متقابل است. بعد از سکته ی منصور، برای این که بعد از آن کارشکنی ها دلش را به دست بیاورند، بلافاصله یک بازدید گذاشته بودند از برنامه ها و دستاوردهای نیروی هوایی توی اصفهان. چند باری هم که به منصور پیشنهاد پست های سیاسی و وزارت شده بود، خود آقا گفته بودند کسی بهتر از ستاری برای نیروی هوایی نیست. منصور هم تابع بود.
خانم آقای خامنه ای هم آمد. می گفت «آقا خیلی برای ایشون بی قراری می کنن و ناراحتن.» گفتم «به ایشان بگید من به جای یک منصور، چهار منصور می سازم و تحویل جامعه می دم.» حاج احمدآقا هم آمد. خیلی از منصور تعریف کرد و با اشک و گریه گفت که چقدر منصور را دوست داشت. خیلی از دیدن ایشان آرامش گرفتم. (ص85)
* اهمیت به حجاب
... یکی از هم دانشگاهی های سحر ازش خواستگاری کرد. مدتی بعد منصور به خوابم آمد. دیدم یک جعبه ی بزرگ سبزرنگ آورد و گذاشت روی پیشخوان آشپزخانه. پرسیدم «این چیه؟ برای کیه؟» گفت «آوردم برای سحر. به هیچ کس نده» جعبه را باز کردم؛ چادر مشکی بود. خندیدم. گفتم «حالا نه این که سحر خیلی هم چادر سرش می کنه؟» گفت «اینو می پوشه. من مطمئنم.»
سحر چادری نبود. هر وقت چادر سرش می کرد، منصور خیلی خوشش می آمد. می گفت «چادر به هیچ کدومتون به اندازه ی سحر نمی آد؛ مثل مریم مقدس می شه.» (ص90 و 91)