به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

  با اولین استارت، بلدوزر روشن شد. گذاشتیم‌اش روی دنده 3 و رهایش کردیم طرف خاکریز خودمان. مقداری رفته بودیم که شهید میرزاخانی طاقت نیاورد. پیاده شد و دوان دوان خودش را رساند به بلدوزر و پرید پشتش.

خبرگزاری فارس: عملیات نجات بلدوزر

 

  برای بر و بچه‌های جهاد در دوران جنگ، گاهی به دست آوردن یک بلدوزر حکم نجات یک انسان را داشت. در واقع همینگونه هم بود. چون برخی مواقع همان یک بلدوزر باعث نجات صدها رزمنده از تیرهای مستقیم دشمن می‌شد و اینطور بود که بچه‌های جهاد برای نجات یک بلدوزر حاضر بودند از جان خودشان نیز بگذرند. خاطره زیر که به یکی از این ایثارگری‌ها اشاره دارد، از مجله کانون سنگرسازان بی‌سنگر نقل شده است: 

در عملیات رقابیه، تعداد زیادی از بلدوزرهایمان را از دست داده بودیم. امکان تهیه دستگاه هم نبود. در زمان اندکی که داشتیم، کارهامان لنگ مانده بود. باید کاری می‌کردیم. بین خط ما و عراقی‌ها یک دستگاه بلدوزر D6 جا مانده بود از شب عملیات.

یک روز من و شهید میرزاخانی به سرمان زد که برویم آن دستگاه را بیاوریم. بین دو خط، دو کیلومتر و نیم تا سه کیلومتر فاصله بود و عراق روی ارتفاعات مستقر بود. کاملاً مسلط بود روی ما.

رفتیم پیش بچه‌های خط مقدم و خبرشان کردیم. خودمان را سینه‌خیز رساندیم به آن دستگاه و بررسی‌اش کردیم. موتور، باک گازوئیل و رادیاتش ترکش خورده بود.

برگشتیم عقب تا وسایل را بیاوریم و ببریمش. لوازم یدکی را از یک دستگاه دیگر باز کردیم و روی دوش بردیم طرف آن دستگاه. تازه لوازم را عوض کرده بودیم که دشمن ما را دید. بستمان به رگبار. پانزده دقیقه تمام رفتیم زیر بلدوزر و ماندیم همانجا. تیراندازی که قطع شد، آمدیم دستگاه را روشن کنیم که دیدیم نه آب دارد، نه باطری و نه روغن. دوباره برگشتیم عقب.

با وانت تویوتا باطری و آب و روغن را آوردیم پشت خاکریز و منتظر شدیم هوا تاریک شود. بردن باطری و بقیه چیزها با دست ممکن نبود. با تویوتا آرام آرام خودمان را رساندیم به بلدوزر و آب و روغن را ریختیم داخلش و باطری را عوض کردیم.

با اولین استارت، بلدوزر روشن شد. گذاشتیم‌اش روی دنده 3 و رهایش کردیم طرف خاکریز خودمان. با تویوتا هم به دنبالش حرکت کردیم. مقداری رفته بودیم که میرزاخانی طاقت نیاورد و گفت این‌طور درست نیست. پیاده شد و دوان دوان خودش را رساند به بلدوزر و پرید پشتش و آن بلدوزر را هدایت کرد تا خاکریز، بلدوزر که رسید به خاکریز، همه بچه‌ها با دیدنش تکبیر گفتند.

ادامه مطلب
دوشنبه 27 شهریور 1391  - 10:48 AM

 

  وقتی که می‌دیدم بچه‌های هم سن و سال من، پدر دارند و روی زانوی پدرشان می‌نشینند، از دوری و نداشتن چنین نعمتی دلم می‌سوخت؛ وقتی هواپیماها را در آسمان می‌دیدم، سرم را رو به آسمان می‌کردم و می‌گفتم: «هواپیما! بابامو بیار».

خبرگزاری فارس: هواپیما! بابامو بیار

 

  وقتی که دست‌های کوچک بچه‌ها را در دست قوی پدرشان می‌دیدند، چقدر غبطه می‌خوردند که ای کاش الان من جای آن بچه بودم؛ چقدر حسرت کشیدند که روزی پدرشان از سفر برگردد.

فرزندان آزادگان دفاع مقدس که بعضی‌ از آنها کمتر دست محبت پدر را احساس کرده بودند، سال‌ها انتظار آمدن پدرشان را از جایی که در رؤیاهایشان داشتند، می‌کشیدند. در کتاب «خاکریز پنهان» با ذکر خاطره‌ای از «مهدی گسیل‌فریمانی» فرزند یک آزاده دفاع مقدس آمده است:

***

پدرم در دوم اسفند 1362 به جبهه‌های جنگ با دشمن بعثی رفت؛ قرار بود که روز تحویل سال نو در منزل باشد و دور هم باشیم، اما در عملیات «خیبر» به دست بعثی‌ها اسیر شد؛ من که فرزند اولش بودم، 9 روز بعد از اسارتش به دنیا آمدم و بدین ترتیب در آغاز زندگی‌ام از داشتن پدر محروم بودم.

مادرم فرهنگی بود؛ برای ادامه زندگی به منزل پدربزرگ و مادربزرگم در شهرستان سنندج رفتم؛ مادرم برایم تعریف می‌کرد که برای رفتن به سنندج سوار اتوبوس بودیم، من هم روی پای مادربزرگم خوابیده بودم؛ در طول مسیر، مادربزرگم خوابش می‌برد و من هم از روی پای وی به کف اتوبوس می‌افتم اما خوشبختانه آسیبی ندیدم.

در ده ماهگی هم دچار تشنج سختی شدم که مرا به بیمارستان سنندج بردند؛ این خطر هم از سرم گذشت اما با پیش آمدن این اتفاق، مادرم دیگر در سنندج نماند و ما به مشهد رفتیم.

کم‌کم بزرگ می‌شدم و غم نبودن پدر را بیشتر احساس می‌کردم؛ وقتی که می‌دیدم اطرافیان پدر دارند و بر روی زانوهای پدرشان می‌نشینند، از دوری و نداشتن چنین نعمتی دلم می‌سوخت، البته مادر و مادربزرگ‌ها، پدربزرگ‌هایم در مراقبت و تربیتم هیچ وقت کم نگذاشتند، اما علی‌رغم سن کمی که داشتم دوری از پدر برایم بسیار سخت بود.

از روزی که می‌توانستم جملات را به خوبی بیان کنم، وقتی هواپیماها از بالای سرمان در آسمان عبور می‌کرد، سرم را رو به آسمان می‌کردم و می‌گفتم: «هواپیما! بابامو بیار.» به یاد دارم که هر بار که این جمله را می‌گفتم مادرم گریه می‌کرد و هر وقت که از مادر می‌پرسیدم: «پس بابا کی می‌آید؟» او می‌گفت: «وقتی تو به مدرسه بروی، پدرت می‌آید».

نمی‌دانستم چه رابطه‌ای بین مدرسه رفتن من و آمدن پدر وجود دارد؛ اما با این حال به این امید سال‌های انتظار کشیدیم تا اینکه به مهدکودک رفتم.

پدرم دانشجوی پزشکی بود و در دوران اسارت نیز به عنوان مسئول بهداری اسارتگاه آزاده‌ها را مداوا می‌کرد؛ جالب اینکه درست همان طوری که مادرم پیش‌بینی کرده بود یک ماه قبل از رفتن من به کلاس اول دبستان، پدرم به آغوش میهن بازگشت.

ادامه مطلب
دوشنبه 27 شهریور 1391  - 10:39 AM

 

  آیت‌الله مجتبی تهرانی از اساتید برجسته اخلاق ضمن شرح حدیثی از امام صادق(ع) گفت: عزّت واقعی این است که انسان سلطه بر قلوب پیدا کند.

خبرگزاری فارس: عزت واقعی در دنیا چگونه حاصل می‌شود

 

  با توجه به فرا رسیدن سالروز شهادت پیشوای فقه جعفری حضرت امام جعفر صادق(ع) هر روز یک حدیث از این امام همام با شرح آن توسط آیت‌الله مجتبی تهرانی از اساتید برجسته اخلاق منتشر می‌شود.

 

روی عن الصادق علیه السلام قال:

فی وصایا لقمان لإبنه قال: «فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَجْمَعَ عِزَّ الدُّنْیَا فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَإِنَّمَا بَلَغَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الصِّدِّیقُونَ مَا بَلَغُوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ.»

روایت از امام صادق صلوات الله علیه منقول است که حضرت فرمودند: از جمله سفارش‏های لقمان به فرزندش این است:

اگر می‏خواهی عزّت دنیا را برای خودت جمع کنی «فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَجْمَعَ عِزَّ الدُّنْیَا»، طمعت را نسبت به آنچه در دست مردم است قطع کن «فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ».

عزّت‏های دنیایی چند شاخه‏ دارد. عزّت مالی هست، عزّت آبرویی هست و ... عزت‌ها مختلف‏اند. حقیقت عزّت هم این است که انسان بتواند قلوب دیگران را به خودش جلب کند که گاهی از آن تعبیر می‏کنند به سلطه بر قلب. این خودش قدرتمندی است.

گاهی سلطه بر بدن است که معمولاً عزّت‏ حکّام، سلطه بر ابدان است که آن‌هم به واسطه زور و ... حاصل می‏شود. این عزّت نیست بلکه ذلت است. عزّت واقعی این است که انسان سلطه بر قلوب پیدا کند. به تعبیر ما تسخیر قلوب کند. لقمان به فرزندش فرمود: در دنیا عزّت‏های مختلفی داریم. اگر می‏خواهی همه‏اش را طوری جمع کنی که در هر بعدی از ابعاد زندگی دنیایی‏ات عزیز باشی و در واقع جلب قلوب کنی، طمعت را نسبت به آنچه در دست مردم است، قطع کن؛ «فَاقْطَعْ طَمَعَکَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ».

این جمله اشاره به این است: جز این نیست که آنچه در دست مردم است امور مادی است. سرآمد امور مادی مال و ریاست است. حالا به این کار نداریم، هر چه می‌خواهد باشد. تو اصلاً و ابداً چشم‌داشت نسبت به آنچه در دست دیگران از امور دنیایی هست، نداشته باش، بلکه بی‌اعتنا باش.  همین موجب می‌شود که همه تو را عزیز بدانند، یعنی از نظر درونی تو را دوست بدارند.

سپس حضرت برای مثال فرمودند: پیامبران و صدیقین با دست خالی به آن جایگاهی را که باید برسند که تسخیر قلوب مردم است رسیدند. غالب پیامبران از نظر امور مادی فقیر بودند و با همین فقر ظاهری که در بین اجتماع داشتند، به آنجایی که باید می‏رسیدند، رسیدند و مردم دوستشان داشتند «فَإِنَّمَا بَلَغَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الصِّدِّیقُونَ مَا بَلَغُوا».

چرا به این جایگاه رسیدند؟ «بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ». چون این‌ها هیچ نظری به آنچه در دست مردم از امور دنیایی بود، نداشتند. لذا همه‏ پیامبران تسخیر قلوب می‏کردند نه تسخیر بدن و افرادی هم که آن‌ها را می‏دیدند و با آن‌ها بودند دوستشان می‏داشتند.

ادامه مطلب
پنج شنبه 23 شهریور 1391  - 5:45 PM

 

حالا که در جیب یا کیف هر کدام از ما یک فلش مموری وجود دارد چه بهتر که یک چراغ قوه همراه هم در کنارش داشته باشیم.

خبرگزاری فارس: فلش مموری چراغ قوه + عکس

 

 چیزی که در زیر می بینیم یک فلش مموری چراغ قوه دار و شاید یک چراغ قوه فلش مموری دار است، چراغ قوه ای که در این ابزار قرار گرفته با استفاده از یو اس بی و هنگامی که مشغول انتقال اطلاعات هستید شارژ می شود.

 

ادامه مطلب
پنج شنبه 23 شهریور 1391  - 5:21 PM

با سلام و خسته نباشيد.

3 سال از عمر اين وبلاگ مي گذره و ما هم اميدواريم كه توانسته باشيم اندك چيزي از اين دنياي پهناور را به شما كاربران عزيز و خوانندگان اين وبلاگ  ياد داده باشيم و از آن لذت برده باشيد.

ما منتظر نظرات ، انتقادات و پيشنهادات شما براي هرچه بهتر شدن اين وبلاگ هستيم.

با تشكر samsam

ادامه مطلب
یک شنبه 19 شهریور 1391  - 10:35 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 9

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5822942
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی