به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سومین گروه از یاوران امام زمان(عج) زنانی هستند که خداوند به برکت ظهور حضرت حجت(عج) آن‌ها را زنده خواهد کرد. در منابع معتبر اسلامی نام ۱۳ زن یاد شده است که به هنگام ظهور در سپاه امام زمان(عج) به مداوای مجروحان جنگی خواهند پرداخت.

خبرگزاری فارس: نقش زنان در دوران ظهور/ آشنایی با ۸ بانوی پرستار سپاه امام زمان(عج)
 

 

 در زمان ظهور و حکومت حضرت حجت(عج) بانوان مختلفی به کمک و یاری امام زمان می‌پردازند، البته روایات در چهار محور از حضور و نقش زنان در آن زمان سخن به میان آورده‌اند.

حضور 50 زن در بین یاران امام که امام باقر(ع) می‌فرماید: به ‏خدا سوگند، 313 نفر می‏آیند که 50 نفر از این عده زن هستند که بدون هیچ قرار قبلی در مکه کنار یکدیگر جمع خواهند شد یا حضور زنان آسمانی که پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: عیسی‏ بن مریم به همراه 800 مرد و 400 زن از بهترین و شایسته‏ترین افراد روی زمین فرود خواهد آمد.

همچنین رجعت زنان که سومین گروه از یاوران اباصالح المهدی(عج)، زنانی هستند که خداوند به برکت ظهور امام زمان آن‌ها را زنده خواهد کرد و بار دیگر به دنیا رجعت خواهند کرد که در منابع معتبر اسلامی نام 13 زن یاد می‏شود که به هنگام ظهور قائم آل محمد(ص) زنده خواهند شد و در لشکر امام زمان(عج) به مداوای مجروحان جنگی و سرپرستی بیماران خواهند پرداخت.

امام صادق(ع) اسامی این زنان را این چنین بیان می کنند: همراه قائم(عج) 13 زن خواهند بود که به مداوای مجروحان پرداخته، سرپرستی بیماران را به ‏عهده خواهند گرفت، فرمود: قنواء دختر رشید هجری، ام ایمن، حبابه والبیه، سمیه(مادر عمار یاسر)، زبیده ‏ام خالد احمسیه، ام سعید حنفیه، صیانه ماشطه، ام خالد جهنّیه

در نهایت بانوان منتظر چهارمین گروه یاوران امام زمان(عج) هستند که پیش از ظهور حضرت بقیة‏ اللّه رحلت کرده‏اند، به آنان گفته می‏شود: امام تو ظاهر گشته است، اگر مایلی می‏توانی حضور داشته باشی، آنان نیز به اراده پروردگار زنده خواهند شد.

*آشنایی با 8 بانوی پرستار امام زمان(عج)

اینک در ادامه به شرح حال برخی از زنان نامبرده از کتاب «زنان در حکومت امام زمان(عج)» تألیف حجت‌الاسلام محمدجواد مروجی طبسی اشاره می‏کنیم:

1- صیانه ماشطه

او یکی از همان 13 بانویی است که در دولت حضرت مهدی(عج) زنده شده، به دنیا باز می‏گردد. وی همسر «حزقیل»، پسر عموی فرعون و شغلش آرایشگری دختر فرعون بود، او همانند شوهرش به پیامبر زمان خود، حضرت موسی، ایمان آورده بود امّا همچنان ایمان خود را پنهان می‏کرد.

نوشته‏اند: روزی وی مشغول آرایش دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و بی‏اختیار نام خدا را بر زبان جاری ساخت، دختر فرعون گفت: آیا نام پدر مرا بر زبان آوردی؟ گفت: نه، بلکه نام کسی را بر زبان آوردم که پدر تو را آفریده است، دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو کرد و فرعون صیانه را احضار کرد و گفت: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟

گفت: هرگز! من از خدای حقیقی دست نمی‏کشم و تو را پرستش نمی‏کنم. فرعون دستور داد تا تنور مسی برافروزند و همه بچه‏های آن زن را در حضورش در آتش افکنند، چون نوبت به طفل شیرخوارش رسید، صیانه می‏خواست به ظاهر از دین برائت جوید که کودک شیرخوارش به زبان آمد و گفت: مادر صبر کن که تو بر حق هستی! فرعونیان آن زن و بچه شیرخوارش را در آتش افکنده، سوزاندند و خداوند دراثر صبر و تحمل آن زن در راه دین، او را در دولت امام مهدی زنده می‏گرداند تا هم به آن حضرت خدمت کند و هم انتقام خود را از فرعونیان بگیرد.

2- سمیه، مادر عمار یاسر

وی هفتمین نفری بود که به اسلام گروید و بدین ‏سبب دشمن سخت به خشم آمد و بدترین شکنجه‏ها را بر او روا داشت، او و شوهرش یاسر در دام ابوجهل گرفتار آمدند و او نخست آن‌ها را اجبار کرد که پیامبر خدا را دشنام دهند، اما آن ها حاضر به چنین‏ کاری نشدند، او نیز زره آهنی به سمیه و یاسر پوشانید و آن ها را در آفتاب سوزان نگه ‏داشت. پیامبر که گاه از کنارشان عبور می‏کرد، آن‌ها را به صبر و مقاومت سفارش می‏کرد و می‏فرمود: ای خاندان یاسر، صبر پیشه سازید که وعده گاه شما بهشت است، سرانجام ابوجهل بر هر یک ضربتی وارد ساخت و ایشان را به ‏شهادت رساند.

خداوند این زن را به پاداش صبر و مجاهدتی که در راه اعتلای اسلام نشان داد و بدترین شکنجه را از دشمن خدا تحمل کرد، در ایام ظهور مهدی آل محمد(ص) زنده خواهد کرد تا تحقق وعده الهی را ببیند و در لشکر ولی خدا به یاوران آن حضرت خدمت کند.

3- نسیبه، دختر کعب مازنیه

او معروف به «ام ‏عماره» و از زنان فداکار صدر اسلام است که در برخی از جنگ های پیامبر اسلام(ص) شرکت جسته و مجروحان جنگی را مداوا کرده است، او در جنگ احد بهترین نقش را ایفا کرد، با دیدن صحنه فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پیامبر به دفاع از جان شریف پیامبر پرداخت و در این راه بدنش زخم های فراوان برداشت.

پیامبر عزیز این فداکاری را ستود و به فرزندش عماره چنین فرمود: امروز مقام مادر تو از مردان جنگی والاتر است، پس از فروکش کردن جنگ، نسیبه با 13 زخم سنگین به همراه دیگر مسلمانان به خانه برگشت و به استراحت پرداخت، با شنیدن فرمان پیامبر خدا(ص) که فقط مجروحان جنگ باید به تعقیب دشمن بشتابند، نسیبه از جای برخاست و آماده رفتن شد، اما به‏ علت شدت خونریزی نتوانست شرکت کند، همین که پیامبر از تعقیب دشمن برگشت، پیش از آنکه به خانه برود، عبداللّه‏ بن کعب مازنی را برای احوالپرسی نسیبه و سلامتی وی به نزد او فرستاد و چون از سلامتی وی آگاه گشت شادمان موضوع را به پیامبر خبر داد.

4-امّ ایمن

از زنان پرهیزکار و خدمتکار حضرت رسول(ص) است. پیامبر به ‏او مادر خطاب می‏کرد و می‏فرمود:  این زن، باقی‏مانده‏ای از خاندان من است، وی همواره در کنار زنان مجاهد، در جبهه جنگ به مداوای مجروحان می‏پرداخت.

ام ایمن از شیفتگان خاندان امامت بود که در ماجرای فدک، حضرت زهرا(س) او را به ‏عنوان شاهد معرفی کرد، وی پنج یا شش ماه پس از پیامبر از دنیا رفت.

5-امّ خالد

در روایت دو بانو به این نام مشهور شده‏اند: ام خالد احمسیه و ام خالد جهنّیه، شاید مقصود ام خالد مقطوعة الید (دست بریده) باشد که یوسف‏ بن عمر، پس از به ‏شهادت رساندن زید بن علی بن الحسین در کوفه، دست او را به جرم شیعه بودن قطع کرد، در کتاب رجال کشی درباره شخصیت و مقام این زن فداکار از امام صادق(ع)، مطلبی ذکر شده که حایز اهمیت است، ابوبصیر گوید: در خدمت امام صادق نشسته بودیم که ام خالد مقطوعة‏ الید از راه رسید، حضرت فرمود: ای ابابصیر، آیا میل داری که کلام امّ خالد را بشنوی؟

من عرض کردم: آری ای فرزند رسول خدا! با شنیدن آن شادمان می‏گردم... در همان موقع ام خالد به خدمت امام آمد و سخن گفت، دیدم وی در کمال فصاحت و بلاغت صحبت می‏کند. سپس حضرت پیرامون موضوع ولایت و برائت از دشمنان با او سخن گفت.

6-زبیده

مشخصات کاملی از او نقل نشده است، احتمال دارد زبیده زن هارون‏ الرشید باشد که شیخ صدوق، درباره‏اش گفته است: وی یکی از هواداران و پیروان اهل بیت است، هنگامی که هارون دانست از شیعیان است قسم خورد که طلاقش دهد، زبیده کارهای خدماتی بسیاری داشت که یکی آبرسانی به عرفات است، همچنین نوشته‏اند وی 100 کنیز داشت که پیوسته مشغول حفظ قرآن بودند و همیشه از محل سکونت او صدای تلاوت قرآن شنیده شد. زبیده در سال 216 قمری رحلت کرد.

7-حبّابه والبیه

از زنان والامقامی است که دوره زندگی هشت امام معصوم را درک کرد و پیوسته مورد لطف و عنایت ایشان قرار داشت، در یک یا دو نوبت به‏وسیله امام زین‏العابدین و امام رضا(ع) جوانی‏اش به‏ او بازگردانده شد، اولین ملاقات وی با امیرمؤمنان(ع) بود که از آن حضرت دلیلی بر امامت درخواست کرد، حضرت در حضور وی سنگی را برداشت و بر آن مهر خود را نقش کرد و اثر آن مهر در سنگ جای گرفت و به او فرمود: پس از من هر که توانست در این سنگ چنین اثری بر جای بگذارد او امام است، از این رو حبابه پس از شهادت هر امامی نزد امام بعدی می‏رفت و آنان مهر خود را بر همان سنگ می‏زدند و اثر آن نقش می‏بست، نوبت که به امام رضا(ع) رسید، حضرت نیز چنین کرد، حبابه نه ماه پس از رحلت امام رضا(ع) زنده بود و پس از آن بدرود حیات گفت.

روایت شده است که وقتی حبابه به خدمت امام زین‏العابدین رسید، 113 سال از عمرش سپری شده بود، حضرت با انگشت سبابه خود اشاره‏ای کرد و جوانی‏اش بازگشت.

8-قنواء

 

دختر رشید هجری، یکی از شیعیان و پیروان علی(ع) و خود از یاران با وفای حضرت امام جعفر صادق(ع) است، وی دختر بزرگمردی است که در راه محبت و دوستی امیرمؤمنان به‏ طرز دلخراشی به‏ شهادت رسید، از گفتار شیخ مفید بر می‏آید که قنواء به هنگام ورود پدرش نزد عبیداللّه‏ بن زیاد شاهد قطع دو دست و دو پای پدر خود بوده و به ‏کمک دیگران بدن نیمه‏ جان پدر را از دارالاماره بیرون آورده و به ‏خانه منتقل کرده است.

 

ادامه مطلب
جمعه 25 مرداد 1392  - 11:45 PM

یهودی‌ها اعتقاد دارند ظهور «ماشیح» فرزند داوود، طی دوران هفت ساله‌ای به وقوع خواهد پیوست، طی سه سال اول، به تدریج قحطی سخت و شدید و طی دو سال بعد، سیری و فراوانی عظیمی حکمفرما خواهد شد و تورات به سوی آموزندگانش باز خواهد گشت.

خبرگزاری فارس: اعتقاد یهودیان و مسیحیان به «رجعت» چگونه است
 

 

  «رجعت» از عقاید عمومی و قدیمی است که در ملل مختلف جهان، میان همه اقوام و مذاهب شرق و غرب قبل از اسلام - چه در ادیان آسمانی و چه در ادیان دیگر- وجود داشته و کم و بیش هنوز وجود دارد، اگر چه در پاره‌ای از مذاهب، تأکید بیشتری روی آن شده است، ناگفته نماند که عقیده به رجعت، در هر دینی به نوع خاص خود مطرح شده است، چنانچه در فرهنگ عقیدتی و سیاسی جهان مشاهده می‌شود که هر ایده و اندیشه‌ای برای بسط و ترویج افکار و عقاید خود همت می‌گمارد.

به همین منظور در سلسله مباحثی با تکیه بر کتاب «رجعت در عصر ظهور» تألیف محمدعظیم محسنی دایکندی به طور اجمال به مقوله رجعت و بازتاب آن میان اقوام و ملل مختلف اشاره می‌کنیم:

1 - توجه به عمومی بودن مساله، یعنی یک نوع نگاه به آینده تاریخ و بشر، از دریچه تعالیم ادیان.

2 - توجه به اصول مشترکی که در برنامه آن روز میان همه وجود دارد؛ یعنی نجات فردی و اجتماعی و استقرار کمال و عدالت، در گروه آن روز خواهد بود.

* رجعت در دین یهود

یهودیان نیز در انتظار «ماشیح» هستند تا قوم بنی‌اسرائیل را از بدبختی‌هایی که به آن دچار شده‌اند نجات دهند، در منابع آنان آمده است:

ظهور «ماشیح» فرزند داوود، طی دوران هفت ساله‌ای به وقوع خواهد پیوست، طی سه سال اول، به تدریج قحطی سخت و شدیدی حکمفرفا خواهد شد و اشخاص متقی و پارسا خواهند مرد و آموزندگان تورات، آن را فراموش خواهند کرد، طی دو سال بعد، سیری و فراوانی عظیمی حکمفرما خواهد شد و تورات به سوی آموزندگانش باز خواهد گشت، در سال ششم صداهایی (از آسمان) به گوش خواهد رسید و سال هفتم، جنگ‌ها در خواهند گرفت و پایان این دوران هفت ساله، فرزند داود ظهور خواهد کرد... اگر ملت اسرائیل فقط یک (شبانه روز) شنبه را به طور صحیح نگه دارد، بی‌درنگ فرزند داوود خواهد آمد.

در روایت دیگری از تلمود بیان شده است: «از آغاز خلقت عالم، پادشاه ماشیح به دنیا آمد».

برخی صاحب‌نظران، وی را با داوود، پادشاه اسرائیل یکی می‌دانند.

هم چنین در آیه دیگری آمده است: بعد از آن، بنی‌اسرائیل برگشته و خداوند خدای خود و داوود پادشاه خویش را خواهند طلبید! در تفسیر این آیه، دانشمندان می‌گویند: «این پادشاه، ماشیح است. اگر جزو زندگان است، اسمش داوود است و اگر جزو مردگانی است که بعداً زنده خواهند شد، نامش داوود است»، این دانشمندان، به رجعت داوود در آخر الزمان تصریح دارند.

البته گروه دیگری از دانشمندان یهود معتقدند ماشیح از نسل پادشاه داوود خواهد بود که در ادبیات دانشمندان یهود، ملقب به «فرزند داوود» است.

همچنین در عهده عتیق، کتاب دوم پادشاهان آمده است: «الشیع» طفل مرده را دعا کرد و آن طفل، هفت مرتبه عطسه زد، پس چشمان خود را باز کرد و زنده شد، مادرش پسر خود را برداشت و بیرون رفت.

«الشیع» نام یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل بوده که معجزات زیادی از نقل شده است و نام او در قرآن با نام «الیسع» در دو آیه آمده است.

همچنین یهودیان اولیه می‌گفتند: «موسی از روی حسد، هارون را کشته است!!، آن‌ها قائل شدند که هارون روزی رجعت خواهد کرد.

آن گونه که بیان شد، یهودیان و مسیحیان هم چون شیعیان، به تغییراتی در زمان رجعت، ظهور و قیامت اشاره کرده‌اند، چه در انسان و جسم و بدن او و چه در کیهان و افلاک و موجودات غیر از انسان.

 

تفاوت عمده رجعت در دین یهود و مسیح با تشیع، در بازگشت بدکاران به این دنیا است، مسیحیان و یهودیان در رجعت، بیشتر در جنبه مثبت زندگی صالحان توجه دارند و خیلی اندک، متعرض حال بدکاران شدند و در دو دین، کیفر آن‌ها به بعد از آخر الزمان موکول شده است، غیر از بدانی که در آن عصر، زنده هستند.

 

ادامه مطلب
جمعه 25 مرداد 1392  - 11:43 PM

باطری رادیوی‌مان تمام شده بود. از این مسئله بسیار نگران شده بودیم؛ از اینکه مدتی بود از اخبار و اطلاعات درون ایران هیچ خبری نداشتیم. تا اینکه یک روز یکی از بچه‌ها در حال مطالعه روزنامه به مطلبی برخورد کرد که از میوه‌ها و پوست آنها می‌توان «الکتریسیته» تهیه کرد.

خبرگزاری فارس: نیروگاهی که با آب انار راه انداخته شد
 

 

 آزادگان در اسارتگاه بعث عراق زیر شکنجه ها علاوه بر مقاومت به کارهای خاصی دست می زدند؛ از بخیه زدن زخمهای مجروحان با کمترین امکانات تا شیرینی پزی و گلدوزی و سایر کارهای هنری. یکی از همین کارها مربوط می شود به ساخت نیروگاهی از آب انار که روایت آن را به نقل از خلبان آزاده تیمسار «محمدیوسف احمدبیگی» در ادامه می خوانیم.

باطری رادیوی مان تمام شده بود. از این مسئله بسیار نگران شده بودیم. از اینکه مدتی بود از اخبار و اطلاعات درون ایران هیچ خبری نداشتیم، بچه ها کسل و ناراحت شده بودند، تا اینکه یک روز یکی از بچه ها در حال مطالعه روزنامه انگلیسی زبان «بغداد ابزرور» به مطلبی برخورد کرد و آن این بود که از میوه ها و پوست آنها می توان «الکتریسیته» تهیه کرد. موضوع را مورد بررسی قرار دادیم و تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم.

ابتدا خواستیم از پوست «پرتقال» الکتریسیته لازم را به دست آوریم که جواب منفی بود. در آن زمان تعدادی «انار» به ما داده بودند. مقداری از آن ها را دانه کرده و به صورت سرکه درآوردیم. برای آن دو قطب مثبت و منفی درست کردیم، لامپ کوچکی هم به دست آوردیم و به دو سه قطب ها وصل کردیم.

ناگهان لامپ روشن شد! اما استفاده از این باطری کار بسیار مشکلی بود، چرا که باید در نگهداری و پنهان کردن وسایل مربوطه که زیاد هم بزرگ بودند، دقت فراوانی می کردیم و این کار با آن محیط کوچک، مشکلات زیادی برایمان داشت.

رفته رفته و با مطالعات بیشتر آن را کوچک کردیم تا حدی که به اندازه ی یک باطری ماشین درآمده بود. حالا دیگر از دانه انار هم به پوستش رسیده بودیم. بدین صورت که پوست انار را در آب خیس می کردیم و برای مدتی آن را نگه می داشتیم تا حالت اسیدی به خود بگیرد. سپس از آن برق می گرفتیم.

جالب این که خداوند انگار چشم و گوش نگهبان ها را بسته و احمق شان کرده بود. وقتی می پرسیدند که با این پوست های انار چه کار می کنید؟ می گفتیم: «با آن ها لباس رنگ می کنیم.» چند تا زیر پیراهن هم رنگ کرده بودیم. لذا آنها باور کرده بودند. جواب دیگرمان این بود که چون شما به ما مداد نمی دهید، ما از این محلول رنگی به عنوان مرکب استفاده می کنیم.

وقتی نیروگاه «آب اناری» درست شد، مدت زمان بیشتری می توانستیم از رادیو استفاده کنیم. علاوه بر اخبار، سخنرانی ها را هم گوش می دادیم، ولی کاغذ کافی برای نوشتن نداشتیم. برای نوشتن از حاشیه سفید روزنامه ها و کاغذهای پاکت سیمان استفاده می کردیم.

ما ابتدا پاکت های سیمان را می شستیم، سپس خشک کرده، صحافی می کردیم و در نهایت آن ها را به صورت دفترچه درمی آوردیم. ولی نگهداری این دفترچه ها برایمان کار دشواری بود، زیرا هر وقت بازدید می کردند، آنها را پیدا کرده با خود می بردند.

روزی تصمیم گرفتیم کتابخانه درست کنیم و این دفترچه ها را در معرض دید نگهبان ها قرار دهیم تا شاید گمان کنند، چیز مهمی نیست و زیاد حساسیت به خرج ندهند. اتفاقاً این کار موثر افتاد. محتوای دفترچه ها اخبار و سخنرانی نبود؛ بلکه تفسیر قرآن بود که از رادیو یادداشت کرده بودیم و در دسترس همگان قرار می دادیم.

 

وقتی از ما سوال می کردند که «این دفترچه ها چیست؟» می گفتیم: «اینها معانی قرآن است که ترجمه می کنیم و در اختیار برادران مان قرار می دهیم. تا خود را سرگرم کنند. شما که به ما نوشت افزار نمی دهید، لذا ما مجبوریم از این کاغذها استفاده کنیم». از آن روز به بعد آنها  چیزی نمی گفتند و کاری با دفترچه های ما نداشتند.

 

ادامه مطلب
جمعه 25 مرداد 1392  - 11:42 PM

حس کردم دیگر به انتهای خط رسیده‌ام. آن روز مانوری که شیرودی انجام داد، بدون تجربه‌ قبلی و بر اساس ابتکارش بود. نمی‌دانم چه کرد و با چه قدرتی بالگرد را به پرواز درآورد. فقط لحظه‌ای متوجه شدم آن قدر به زمین نزدیک هستم که می‌توانم با دست از خاک‌ها بردارم.

خبرگزاری فارس: ابتکار شیرودی برای نجات از آتش
 

 

 شهید «علی‌اکبر شیرودی» یکی از خلبانان تیز پرواز هوانیروز است که در جنگ تحمیلی خالق صحنه‌های زیبای بسیاری شد؛ یکی از خاطرات او به روایت «سرهنگ خلبان علی میلان» در ادامه می‌آید.

                                                                ***

در یکی از عملیات‌های سرپل ذهاب، کمک خلبان شیرودی بودم. علی‌پور و اسد آمندخت هم با بالگرد ضدتانک، ادوات زرهی عراق را شکار می‌کردند. منطقه عملیاتی دردشت «دیره» و «تنگ قاسم‌آباد» قرار داشت.

نیروهای عراقی پس از پیشروی و اشغال مواضع، اقدام به ایجاد سنگرهای تانک کرده بودند. موقع پرواز و شناسایی با بالگرد، تنها لوله‌ تانک‌های عراقی را می‌دیدم. هدف‌یابی و هدایت موشک در این گونه موارد بسیار سخت بود و درصد کمی از موشک‌ها به هدف اصابت می‌کرد. عراقی‌ها با این روش نیروهای ما را زمین‌گیر و ما را نیز میان زمین و آسمان سرگردان کرده بودند.

در چندین مرحله از عملیات سعی کردیم آنها را از سنگرها بیرون کشیده و منهدم کنیم، اما هر بار ناموفق‌تر از گذشته به پایگاه باز می‌گشتیم، تا اینکه شبی باران سختی شروع به باریدن کرد. شیرودی از بروز این پدیده‌ی طبیعی به حدی اظهار وجد و خوشحالی کرد که باعث تعجب همه ما شد. علت آن همه شادی، زمانی برای ما روشن شد که صبح روز بعد از طلوع آفتاب به ما گفت تا آماده‌ پرواز شویم. بعد از عبور از ده «نسار» وارد منطقه‌ای به نام «کاسه کبود» شدیم. زمین گل‌آلود و جمع شدن آب در سنگرها باعث شده بود تانک‌ها از محل اختفا بیرون آمده و برای موشک‌های ما بهترین طعمه شوند.

با توجه به آمادگی زمان و زمین، شیرودی از علی‌‌پور خواست برای شکار تانک‌ها آماده شود و برای آنکه وضعیت بهتری را برای اسد آمندخت (موشک‌انداز) تدارک ببیند، اعلام کرد از مسیری دیگر به عراقی‌ها حمله می‌کند تا ضمن سرگرم کردن آنها وقت کافی را به اسد برای ردیابی هدف‌ها بدهد. حس غریبی به سراغم آمد تا به آن روز به تنهایی به جنگ تانک‌ها نرفته بودم. کاری هم از دستمان بر نمی‌آمد. نه گلوله و نه راکت‌ها اثری بر بدنه فولادین و ضخیم تانک نمی‌گ ذاشت.

ابتدا با عبور از چند تپه در «تنگ کورک»، تا می‌توانستیم خود را به تانک‌های عراقی نزدیک کردیم. شیرودی وقتی مطمئن شد علی‌پور در نقطه‌ای مطمئن آماده‌ی عملیات است، درگیری با نیروهای عراقی را آغاز کرد. از نقطه‌ای که ما حمله را آغاز کرده بودیم، می‌توانستیم به راحتی بالگرد ضد تانک را ببینیم. هر بار که موشکی رها می‌کرد و تانکی منهدم می‌شد، صدای علی‌پور را از رادیو می‌شنیدم که محکم تکبیر می‌فرستاد.

برای اجرای مرحله دوم آماده بود. شیرودی از من پرسید: «آماده هستی؟» من هم جواب مثبت دادم و با هوشیاری، مراقب اطراف شدم. ابتدا گردشی نزدیک به سطح زمین انجام داد و سپس از تپه‌ای آرام آرام بالا آمد. این بار درست روبه‌روی تانک‌های دشمن قرار داشتیم، که به علت گل‌آلود بودن زمین قدرت حرکت نداشتند، بنابراین خدمه‌ی آنها با چرخاندن برجک و گاه شلیک گلوله سعی در حفاظت خود داشتند.

در تمامی این لحظات به دلیل نزدیکی به آنها خیلی نگران بودم. زمانی که فریاد کشیدم و به شیرودی گفتم: «چهار موشک به سویمان در حرکت است»، حس کردم تا چند لحظه دیگر شهید می‌شوم. شیرودی وقتی فریاد مرا شنید، با گردشی تند خود را پشت تپه کشاند و همزمان با این عمل، موشک‌ها یکی پس از دیگری به سینه تپه اصابت کردند.

در همین حین چیزی که انتظارش را نداشتم به سراغم آمد. گل و لای پخش شده در آسمان قسمت زیادی از شیشه کابین را پوشاند و دید مرا نسبت به اطراف کور کرد.

در آن وضعیت شیرودی صدایش را بلند کرد که «علی، نترسی». از اینکه میان زمین و آسمان پودر شوم، ترسی نداشتم اما وجود شیرودی برایم مهم بود که صدمه نبیند. در جوابش گفتم: «از اینکه برای تو اتفاقی بیفتد می‌ترسم». مثل اینکه حسی در وجودش بود که لحظه مرگش را به او یادآوری می کرد در جواب حرفم پاسخ داد: «تو نگران من نباش. من خود می‌دانم چه روزی خواهم مرد. آن لحظه را به خوبی حس می‌کنم».

با اتمام موشک‌های ضد تانک، علی‌پور اعلام عقب‌نشینی کرد. ما هم کاری نداشتیم و می‌بایست برمی‌گشتیم. اما همین که کمی از تپه فاصله گرفتیم، آتش توپخانه و کاتیوشا به سوی ما روانه شد. وضعیت به حدی خطرناک شد که علی‌پور هم از رفتن به پایگاه منصرف شد و گفت اگر کاری می‌تواند، برایمان انجام دهد وضعیت او خوب بود اما راه‌های فرار به روی ما کاملاً بسته شده و عراقی‌ها هر لحظه زاویه‌ آتش خود را به روی ما تنگ‌تر می‌کردند.

شیرودی شجاعت خاصی داشت در فرماندهی و جنگ، دید روشن و واضحی از خود نشان می‌داد. انسانی بود با قلبی رئوف و چهره‌ای مهربان و در مقابل دشمن بسیار خشن و سخت بود وقتی شرایط را به این صورت دید، یک لحظه روی زمین نشست و از من خواست از بالگرد پیاده شوم.

با تعجب از این عمل، علت را پرسیدم جواب داد: «فرار از این مهلکه غیرممکن است تو برو به سمت شیارها و خودت را عقب بکش. به علی‌پور هم اطلاع می‌دهم به سراغت بیاید. خودم هم با همین مقدار مهمات عراقی‌ها را سرگرم می‌کنم تا شما فرار کنید».

یک لحظه همه چیز را فراموش کردم. در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، شجاعت و شهامتی تازه در وجودم احساس کردم با این حس به شیرودی گفتم: «تا زمانی که در داخل این بالگرد نشسته‌ای، من هم کنارت می‌مانم». حرفم که تمام شد از زمین ارتفاع گرفت و آماده فرار از حلقه آتش شد.

وصف اینکه در اطراف ما چه می‌گذشت، بسیار سخت است. شاید عراقی‌ها هم فکر می‌کردند در محلی که ما ایستاده‌ایم، ارتش ایران تجمع کرده است سلاحی نبود که به سویمان گلوله شلیک نکنند. زیر کمان توپخانه و کاتیوشا قرار گرفته بودیم و خمپاره‌ها نیز اطرافمان را می‌کوبیدند. انفجارها آن قدر زیاد شد که خاک خشک از دل زمین گل‌آلود بیرون می‌زد و در اطراف ما فرود می‌آمد. با توجه به اینکه شیشه‌های کابین در اثر پخش شدن گل دید مرا کرم کرده بود گرد و غبار و دود انفجارها هم مزید بر علت شد که دیگر نتوانم حتی کمترین فاصله مقابل و اطرافم را ببینم.

حس کردم دیگر به انتهای خط رسیده‌ام. آن روز مانوری را که شیرودی انجام داد بدون تجربه‌ قبلی و بر اساس ابتکارش بود. نمی‌دانم چه کرد و با چه قدرتی بالگرد را به پرواز در آورد. فقط لحظه‌ای متوجه شدم آن قدر به زمین نزدیک هستم که می‌توانم با دست از خاک‌ها بردارم. ملخ اصلی حین چرخش گاه بوته را نشان می‌گرفت و بدنه بالگرد در اثر فشار زیاد می‌لرزید.

مانور خیلی تند و سریع و خطرناک انجام شد؛ به طوری که خلبان بالگرد نجات، علی‌پور را صدا کرد و گفت: «شیرودی را زدند». هر وسیله پروازی با توجه به قدرت موتور، ملخ، وزن بالگرد، گرما، سرما و دیگر عوامل در حد و حدودی قادر به انجام مانور است. انتظار بیش از آن باعث سقوط خواهد شد. در این میان تخصصی و حرفه‌ای بودن خلبان است که می‌تواند درصد بروز سانحه را کمتر کند، اما کاری که شیرودی در آن روز انجام داد چیزی مافوق تصور من بود.

 

از آن همه گلوله حداقل یکی باید به ما برخورد می‌کرد. پس از رسیدن به پایگاه از شیرودی پرسیدم با چه تدبیری توانست خودش، من و بالگرد را نجات دهد. در حالی که کمترین حسی از خودخواهی و غرور در وجودش ندیدیم، جواب داد: «فکر این را نکن که شیرودی کاری انجام داده است، خودت دیدی در چه مهلکه‌ای گیر افتاده بودیم. نه من و نه هیچ خلبان دیگری قادر به فرار از آن محل نبود. اما کسی وجود دارد که قادر است در هر شرایطی، هر کسی را بخواهد نجات می‌دهد».

 

ادامه مطلب
جمعه 25 مرداد 1392  - 11:41 PM

یک دختر ۱۶ ساله پس از ابتلا به بیماری خاصی تمام دوران کودکی خود را از یاد برده و دیگر نمی‌تواند از تولد تا سن ۱۰ سالگی‌اش را به یاد بیاورد.

خبرگزاری فارس: بیماری نادری که ۱۰ سال زندگی یک دختر را حذف کرد+عکس
 

 

 به نقل از باشگاه خبرنگاران، کودکی دورانی بسیار جالب در زندگی هر انسانی است و خاطرات شیرین و تلخ فراوانی در این دوران برای هر انسانی ممکن است وجود داشته باشد. خاطرات این دوره از جمله مواردی است که هیچکس دوست ندارد از دست بدهد.

از دست دادن حافظه یکی از مشکلاتی است که ممکن است براثر بیماری های مختلف یا خوردن ضربه های سنگین به سر به وجود اید اما گاهی بیماری های خاصی سراغ انسان می آیند و بخش های از خاطرات را از بین می برند.

رزی پالی دختری 16 ساله است که این روزها در حال دوباره ساختن کودکی اش است. این دختر پس از ابتلا به بیماری خاصی به نام انسیفالیتیس تمام دوران کودکی خود را از یاد برده و دیگر نمی تواند از تولد تا سن 10 سالگی اش را به یاد بیاورد.

 

این بیماری زمانی که کل خاطرات را پاک کند عذاب آور است اما زمانی که بخش خاصی از خاطرات پاک شود فرد بیمار بیشتر عذاب خواهد کشید زیرا او قصد دارد کودکی خود را بشناسد اما هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.

او از روز تولد 10 سالگی را به یاد دارد و برای مثال فرمول های ریاضی پیشرفته را بلد است اما پایه آن ها مانند ضرب و تقسیم را بلد نیست و حالا باید تمام این درس ها را از ابتدا فرا بگیرد. او این روزها دیواری از عکس های کودکی اش ساخته است تا شاید بخشی از خاطرات به حافظه اش برگردد.

 

نکته جالب در مورد این بیماری جایی است که سالانه افرادی در دنیا به آن مبتلا می شوند و ویروسی بسیار ساده دارد اما هنوز پزشکان نتوانسته اند راهی برای از بین بردن آن کنند. این بیماری بسیار ساده وارد بدن شده و به مرور با سردردهای مختلف به مرور حافظه را پاک میکند.

 

ادامه مطلب
جمعه 25 مرداد 1392  - 11:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 25

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6026861
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی