به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

: هنوز به کف کانال نرسیده بودم که آسمان غرید و باران گرفت. دیگر مطمئن شدم که کسی زنده نمانده است. چون اگر هم تا آن لحظه زنده مانده بود با آن باران شدید و سیلابی که راه افتاده بود، حتماً غرق شده بود.

خبرگزاری فارس: فرمانده‌ای که اسیر شد اما دست از جبهه برنداشت

 

 ، آن روزها که عیار مردانگی را با حضور در جبهه  و مبارزه  با ارتش تا بن دندان مسلح رژیم بعثی می دانستند، افرادی وجود داشتند که حتی با جراحت فراوان هم دست از جنگ برنمی‌داشتند. این افسانه نیست و تماما واقعیت دارد. نمونه آن شهید مجید داوودی راسخ است که پاره‌ای از خاطرات آن سردار را برای شما آورده‌ایم:

 

به محض دریافت فرمان حمله، گروهان مجید به خط زدند. شبی پرحادثه را پیش رو داشتیم. دود و آتش و خون همه جا را به هم ریخته بود. هنوز پنجاه قدم جلوتر نرفته بودند که یک گرینوف عراقی همه‌ی ستون را هدف گرفت و در همان اولین دقایق تعداد زیادی از نیروها مجروح شدند. مجید ته ستون بود. به او تکلیف کرده بودند که از دسته‌ای که قرار دارد خارج نشود. دشمن هم هر لحظه با امکانات جدیدتر و آرایشی قوی‌تر به منطقه می‌آمد. لحظه‌ای امان نمی‌داد. آتش توپ و خمپاره از زمین و زمان می‌بارید. من از طریق بی‌سیم با فرمانده گردان در تماس بودم. ارتباط با گروهان مجید، بیست دقیقه بیشتر طول نکشید. بی‌سیم‌چی لحظه به لحظه عملیات را مرتب گزارش می‌داد.

 

 

کادر گردان قمربنی هاشم (ع) قبل از عملیات خیبر-شهید احمدساربان نژاد فرمانده گردان نشسته از سمت چپ نفر سوم و شهید مجید داوودی ایستاده از سمت چپ نفرسوم

 

بچه‌ها دارن می‌رن جلو ...

به سیم‌خاردار رسیدند ...

معبر را زدند ...

عراقی‌ها ما رو دیدند ...

تیراندازی شروع شد .. ت ... ت ... تق ...

بچه‌ها زخمی شدند ...

از فرماندهی به بی‌سیم‌چی گفتند: خودت برو جلو.

-نمی‌شه ...

*چرا؟

-تیر خوردم!

*گوشی را بده داوودی.

- اونم زخمی شده ... افتاده نمی‌تونه حرکت کنه ...

*خودت چه کار می‌کنی؟ مگه سلاح نداری؟

-نه، اوضاع خیلی خرابه ...

 

 

سردارشهید مجید داوودی راسخ فرمانده گردان حضرت زهراء(س)

 

بعد صدای تک تیر و ناگهان سکوت. ارتباط به کلی قطع شد. دشمن با کالیبر دوشکا آنتن بی‌سیم‌ را زد و از بین برد. احساس کردم هر دو به شهادت رسیدند. به کنار جاده رفتم. تانک‌های دشمن در حال پوشش دادن بودند تا پاتک کنند. توی کانال پر از اجساد عراقی و شهدا بود. سرم را از کانال بیرون آوردم و نگاهی به منطقه کردم؛ محاصره شده بودیم. پایین آمدم و به سمت نیروها رفتم و رو به آنها گفتم: ما محاصره شده‌ایم. اگر به بیرون کانال نگاه کنید به راحتی متوجه می‌شوید ...

کمی مکث کردم و بعد در حالی که به شهدا اشاره می‌کردم، ادامه دادم: تعارف نداریم. هر کس اهلش نیست یا نمی‌تونه تحمل کند با آمبولانس مجروحین بره عقب ...

هنوز حرفم تمام نشده بود که نوجوانی از بین جمع بلند شد و با صدای بلند رو به من گفت: سه ماه به انتظار امروز صبر کردیم، حالا که به اینجا رسید بگذاریم و برویم! ما تا آخرش هستیم.

حرف‌هایش که تمام شد، بقیه بلافاصله حرف‌های او را تأیید کردند. کسی عقب نرفت تا صبح مقاومت کردیم. صبح روز بعد برای بررسی وضعیت منطقه و همچنین شهدا و مجروحین که جلوتر از ما بودند، به بالای خاکریز رفتم. با دوربین وجب به وجب منطقه را بررسی کردم. بسیاری از شهدا مظلومانه در خون خود غلتیده بودند. نه امکان جلو رفتن بود، نه امکان عقب نشینی. بی خبر از وضعیت مجروحینی که جلوی ما بودند، لحظه‌‌ای آرام و قرار نداشتم. برگشتم پایین. هنوز به کف کانال نرسیده بودم که آسمان غرید و باران گرفت. دیگر مطمئن شدم که کسی زنده نمانده است. چون اگر هم تا آن لحظه زنده مانده بود با آن باران شدید و سیلابی که راه افتاده بود، حتماً غرق شده بود. رفتم لیست شهدا را آوردم. بغضی گلویم را می‌فشرد. به سختی قلم در دستم می‌چرخید. نام مجید را هم جزو اسامی شهدا نوشتم.

راوی: حاج خادم

 

شهید مجید داوودی-سردارحاج علی فضلی

 

مجید داوودی راسخ اردیبهشت ماه سال 1343 در یکی از روستاهای شهر قرچک ورامین به‌ دنیا آمد. نُه ساله بود که به‌ دلیل تغییر شغل پدر به‌‌ همراه خانواده از ورامین به شهرری نقل ‌مکان کرد و در آنجا ساکن شد.

با اوج‌ گیری مبارزات مردم علیه رژیم منحوس پهلوی، شور انقلاب وجود او را هم فرا‌ گرفت. مجید در اغلب راهپیمایی‌ها و تجمعات ضد رژیم شاه شرکت می‌کرد، که در یکی از همین فعالیت‌ها توسط ساواک دستگیر و به زندان باغ‌شاه منتقل شدند.

مجید همزمان با تشکیل نهاد مردمی بسیج به‌ جمع بسیجیان پیوست با شروع جنگ تحمیلی و حمله‌ی نیروهای متجاوز بعثی به‌خاک میهن، او به‌خیل سبز‌پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در عملیات‌های بزرگی چون فتح‌المبین و بیت‌المقدس شرکت کرد.

در عملیات بزرگ خیبر در حالی که فرماندهی یکی از گروهان‌های گردان قمربنی هاشم (ع) از تیپ سیدالشهداء(ع) را به عهده داشت پس از ساعت‌ها جانفشانی و از خودگذشتگی در حالی‌که به شدت مجروح شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد. او با وجود جراحت بسیار، هجده ماه در زندان‌های موصل عراق طعم تلخ اسارت را چشید. سرانجام در سال 1364 به‌دلیل معلولیت و مجروحیتی که داشت با همکاری صلیب سرخ و تلاش دولت جمهوری اسلامی ایران آزاد و به میهن برگشت. اما به‌دلیل مجروحیت و تحمل شکنجه‌های پی‌درپی رژیم بعث از ناحیه‌ی پا به‌شدت آسیب دیده بود، به‌طوری که یکی از پاهایش به علت خرد شدن استخوان حدود پنج سانت کوتاه شده بود. به‌همین دلیل پس از آزادی تحت مراقبت‌های ویژه قرار گرفت و تا سال 1365 از شرکت در مناطق جنگی محروم ماند.

با بهبودی نسبی پاهایش دوباره راهی جبهه‌های جنگ شد و در کنار یاران دیرین خود پا‌به‌پای دیگر همرزمان جنگید و مبارزه کرد. ورود مجید به لشکر ده سیدالشهداء و گردان قمربنی هاشم(ع) همه همسنگران دیروزش را به وجد آورده بود و در عملیات کربلای 5 به عنوان فرمانده گردان قمربنی هاشم علیه السلام، این گردان را در عملیات هدایت کرد .بعد از عملیات کربلای8 با تاسیس گردان حضرت زهرا(س) مجید داوودی‌راسخ فرمانده این گردان شد و با شرکت در عملیات نصر 4 در تیرماه 66 در منطقه ماووت به آسمان پرکشید.

ادامه مطلب
شنبه 29 مهر 1391  - 6:57 AM

 

  وقتی شروع کردم به کشیدن عکس، تنم هم شروع کرد به لرزیدن! ترس اینکه عراقی‌ها اگر بفهمند، وجودم را می‌لرزاند. در همین فکر بودم که صدای نگهبان عراقی که مرا خطاب قرار داده بود به گوشم رسید.

خبرگزاری فارس: ماجرای نقاشی عکس امام در اسارتگاه + تصویر

 

 روایت زیر خاطره‌ای است از «حاج مفید اسماعیلی» از رزمندگان لشکر 25 کربلا است. او در دوان اسارتش در اسارتگاه رمادی، چهره اسرا را نقاشی می‌کرده تا به همراه نامه‌‌هاشان برای خانواده‌های چشم انتظار بفرستند؛ اما یک روز پیشنهاد نقاشی تصویری به او می‌شود که همه وجودش را به لرزه می‌اندازد... 

****

اولین سالگرد ورودمان به اردوگاه 17 «رمادی»، مصادف شده بود با اولین سالگرد ارتحال حضرت امام(ره)؛ این که می‌توانستیم در این اردوگاه کمی راحت‌تر از اردوگاه 13 «رمادی» مراسم برگزار کنیم، احساس خوشی بود که در دل همه اُسرا موج می‌زد، به خصوص آنهایی که به اتفاق هم به تکریت آمده بودیم. در اردوگاه 13 «رمادی»، اگر عراقی‌ها احساس می‌کردند یک اسیر دارد درباره امام فکر می‌کند! دمار از روزگارش درمی‌آوردند، چه رسد به اینکه برای امام مراسم ختم هم بگیریم.

یادم می‌آید درست اربعین امام بود که شانزده نفر از بچه‌ها را به خاطر دور هم نشستن و فاتحه خواندن گرفتند و یک هفته آنها را در یک اتاق (3×2) نگه داشتند. اردوگاه 17 به برکت حضور حاج آقا ابوترابی توانسته بود خیلی از سدهایی را که در اردوگاه‌های دیگر وجود داشت، از بین ببرد.

یکی از روزها دوستم که اهل گیلان بود به سراغم آمد و گفت: مفید! در طول این 4 سالی که در اسارت هستم عکسی را نگه داشتم که برایم خیلی مهم است. وقتی این جمله را شنیدم، فهمیدم با این جمله‌اش به دنبال چه چیزی می‌گردد. در آن روزها من که نقاشی‌ام تا حدودی خوب بود، عکس‌هایی را که از طرف خانواده بچه‌ها برای آنها فرستاده می‌شد، می‌کشیدم و اُسرا آن نقاشی‌ها را به همراه نامه‌هایشان برای خانواده می‌فرستادند. این دوستم نیز قصد داشت تا من به او بگویم: حاضرم این عکس تو را هم نقاشی کنم.

من هم با این جمله کوتاه اعلام آمادگی کردم و گفتم حاضرم آن را بکشم. دوستم که به نظرم به هدفش رسیده بود، رو کرد به من و گفت: کشیدن این عکس، شرطی دارد که باید به آن عمل کنی. من که تا آن روز برای کشیدن نقاشی شرطی را قبول نکرده بودم، گفتم: این عکس چه کسی است که برای کشیدن نقاشی‌اش باید شرطی را قبول کنم؟! لبخندی زد و به آرامی دست در جیبش برد.

وقتی دستش را بیرون آورد، کارت پرس شده‌ای در دستش قرار داشت. وقتی کارت را نگاه کردم، حیرت زده شدم، باورم نمی‌شد، دلم ریخت. اشک دور چشمانم حلقه زد. نمی‌دانم از ترس بود یا خوشحالی؛ سعی کردم خودم را کنترل کنم. بعد از چند سال، عکس امام روح‌الله را می‌دیدم. گفتم: این عکس را از کجا گرفتی؟ گفت:

روز اول اسارت از دید عراقی‌ها پنهان کردم و تا به امروز نیز آن را در لباسم مخفی نگه داشتم. عکس را بوسیدم و آن را داخل جیب پیراهنم گذاشتم. منتظر ماندم که شب شود.

تنها کسی که از مداد رنگی و کاغذ صلیب سرخ استفاده می‌کرد من بودم. به همین خاطر مسئول آسایشگاه مداد رنگی‌ها را داده بود به من و هر کس که لازم داشت از من می‌گرفت. از بدشانسی، من جایی می‌خوابیدم که سربازهای عراقی هر وقت از کنار پنجره عبور می‌کردند مرا می‌دیدند. شب‌ها از ساعت 10 شب به بعد خاموشی اعلام می‌شد. البته چراغ‌ها خاموش نمی‌شدند بلکه این ما بودیم که باید می‌خوابیدیم.

 

 

برای کشیدن این عکس که نیاز به جای امنی بود، بهترین موقع، هنگام خاموشی بود. حالا باید دست به ابتکاری بزنم که هم از دید عراقی‌ها در امان باشم و هم از فرصت به دست آمده بهره ببرم. ملحفه سفیدی که داشتم به صورت پشه بند در آوردم. به طوری که راحت در زیر آن بتوانم به کارم برسم. حتی ماشاءالله که بغل دستم خوابیده بود از کارم سردرنیاورد.

وقتی شروع کردم به کشیدن عکس، تنم هم شروع کرد به لرزیدن! ترس اینکه عراقی‌ها اگر بفهمند، وجودم را می‌لرزاند. در همین فکر بودم که صدای نگهبان عراقی که مرا خطاب قرار داده بود به گوشم رسید: اولک!

من سرم را از زیر ملحفه بیرون آوردم به طوری که قسمتی از بدنم نیز مشخص شد. با دست اشاره کرد، چرا لُختی؟ از اینکه با این سوألش پاسخی به ذهنم رسیده بود خوشحال شدم. قبل از اینکه سوال دیگری از دهانش خارج شود،‌ گفتم: سیدی! جرب. «جرب یعنی: خارش، گال» البته پنجه‌های دستم را به نحوی که بیانگر خارش در بدن دارم، روی دست دیگرم کشیدم.

سرباز عراقی طوری پوست صورتش را جمع کرد که انگار قبلاً با مریضی «گال» دست و پنجه نرم کرده بود. فردا صبح، عکس اصلی را به دوستم برگرداندم و عکسی که نقاشی کرده بودم را به بچه‌های اتاق نشان دادم. وقتی چشم بچه‌ها به عکس می‌افتاد، ترس و شعف به وضوح در صورت‌شان هویدا می‌شد؛ چیزی که خود من نیز در ابتدا به آن دچار شده بودم.

یکی از بچه‌ها که اهل بهبهان بود، یک شب عکس را از من گرفت تا در تنهایی عقده دل واکند. فردا صبح وقتی عکس را از او خواستم، گفت: آقا عظیم گرفت و پاره کرد. آن قدر عصبانی شدم که زبانم بند آمد. رفتم سراغ «آقا عظیم». عظیم وقتی عصبانیت مرا دید مثل همیشه با صبر و حوصله بسیار به حرف‌هایم گوش داد و بعد با لبخندی گفت: تو خواستی با کشیدن عکس دل بچه‌ها را شاد کنی و من با پاره کردن آن جان بچه‌ها را حفظ کردم.

با این جمله عصبانیتم فروکش کرد، ولی از اینکه توانسته بودم بعد از چند سال تصویر رنگی امام(ره) را به بعضی از اُسرایی که به مدت ده سال او را ندیده بودند، نشان بدهم، خوشحال بودم و از انتخاب حاج آقا ابوترابی که عظیم را به شایستگی، به عنوان مسئول آسایشگاه انتخاب کرده بود، لذت بردم.

منبع: وبلاگ لشکر 25 کربلا

ادامه مطلب
شنبه 29 مهر 1391  - 6:53 AM

 

  امام خمینی(ره) در «شرح چهل حدیث» در وصف مؤسس حوزه علمیه قم می‌نویسد: حاج شیخ عبد‌الکریم حائرى یزدى، با نوکر و خادم خود هم‌سفره و غذا بود، روى زمین می‌نشست، با اصغر طلاب مزاح‌هاى عجیب و غریب مى‏فرمود.

خبرگزاری فارس: ماجرای عنایت امام حسین(ع) به مؤسس حوزه علمیه قم

 

 در هفدهم ذیقعده سال 1355 هجری قمری مؤسس حوزه علمیه قم به جوار رحمت حق‌شتافت، آیت الله عبدالکریم حائری یزدی 56 ساله بود که به ایران و شهر اراک هجرت کرد و با حضور پر فیضش، سه مدرسه آقا ضیاء، سپهدار و حاج ابراهیم اراک رونق دوباره یافت.

*استخاره‌ای که بنای تأسیس حوزه علمیه قم را گذاشت

روزی از روزها، هنگامی که از پابوسی مضجع شریف ثامن الائمه باز می‌گشت، مدتی در قم توقف کرد و ضمن زیارت مرقد حضرت فاطمه معصومه(س)، متوجه شد مدرسه فیضیه و دارالشفا رونق گذشته را ندارد و به انبار مغازه‌داران تبدیل شده است.

دو ماه از اقامت آیت‌الله حائری در قم می‌گذشت که جلسه‌ای در منزل آیت‌الله «پایین شهری» با حضور بازاریان و فقهایی نظیر حضرات آیات بافقی، کبیر و فیض تشکیل و مقرر شد حوزه علمیه قم مجدداً احیا شود.

این امر مهم بر دوش آیت‌الله شیخ عبدالکریم نهاده شد و چون استخاره خوب آمد: «وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ»، و همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید، مصمم شد حوزه علمیه قم را سامان دهد و شاگردان خود را از اراک به این شهر فرا خواند، با تلاش‌های ایشان، حوزه علمیه قم به جایگاهی رفیع دست یافت، این حوزه در عرصه سیاست نیز همواره مقابل سیاست‌های ستیزه‌جویانه رضاخان قرار داشت و اکنون نیز در شمار بزرگترین حوزه‌های علمیه جهان اسلام است.

 

* تعویق زمان مرگ آیت‌الله حائری با عنایت امام حسین(ع)

مرحوم شریف رازی نقل می‌کند: آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود، از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که زبانزد خاص و عام بود.

این ارادت به گونه‌ای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت، همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین(ع) را کند و آن‌گاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز می‌کرد.

دهه محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین(ع) گِل بر چهره و پیشانی می‌مالید و جلو دسته عزاداری علما حرکت می‌کرد.

از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین(ع) و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود: «من هر چه دارم از آن گرامی است» و آن‌گاه یکی از کرامت‌های آن حضرت در مورد خودش را به این صورت شرح داد:

هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت»، از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم، شب سه شنبه بود که این خواب را دیدم، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف «سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.

هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روی من انداختند، اما باز هم می‌لرزیدم و آن‌گاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصله‌ای ندارم. از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نیز وسیله‌ای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم.

کم کم علائم و نشانه‌های مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سه شنبه افتادم، در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد».

من که مرگ را در برابر دیدگانم می‌دیدم با قلبی سوخته و پر اخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم: «سرورم! من از مرگ نمی‌هراسم اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت، بسیار نگرانم، شما را به حرمت مادرت فاطمه(س) شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آن‌گاه بروم».

شگفتا که پس از این توجه قلبی دیدم، فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا(ع) می‌فرماید: «شیخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نموده‌ایم و تقاضا کرده‌ایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است، او را رها کنید» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آن‌گاه هر سه با هم صعود کردند.

درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم، صدای گریه خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت می زنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیده‌اند، خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بسته‌اند، دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید حرکت دارد» و آرام شدند، پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند.

اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند، کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین(ع) بود.

*نظر امام خمینی(ره) درباره مؤسس حوزه علمیه قم

امام خمینی(ره) در «شرح چهل حدیث» در وصف مؤسس حوزه علمیه قم می‌نویسد: «جناب استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبد‌الکریم حائرى یزدى، که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره‏اى داشت. با نوکر و خادم خود هم‌سفره و غذا بود، روى زمین می‌نشست، با اصغر طلاب مزاح‌هاى عجیب و غریب مى‏فرمود. اخیراً که کسالت داشت، بعد از مغرب بدون ردا یک رشته مختصرى دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم مى‏زد. وقعش در قلوب بیشتر مى‏شد و به مقام او از این کارها لطمه‏اى وارد نمى‏آمد... خود بضاعت خود را از بازار مى‏خرید،  براى منزل خود آب از آب‌انبارها مى‏آورد، اشتغال به کار منزل پیدا مى‏کرد، مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طورى بود که مایه تعجب انسان مى‏شد و مقامات آنها محفوظ بود، محل آنها در قلوب بیشتر مى‏شد».

*نمایی از منزل آیت‌الله حائری یزدی

منزل آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در مرکز بافت قدیم شهر قم که به محله حاج عسکرخان معروف است واقع شده و کوچه دسترس به آن همان کوچه آیت الله بروجردی یا تکیه آقا سید حسن است، در کوچه فوق علاوه بر خانه آیت الله حاج شیخ عبدالکریم منزل علمای طراز اول دیگر همچون آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی واقع است.

 

با توجه به فرم ساختمانی، مصالح به کار رفته و کسب اطلاع از تولیت آن بنای ساختمان متعلق به دو نسل پیش و با قدمتی نزدیک به 120 سال متعلق به اواخر دوره قاجاریه است، ورودی بنا شامل سر دری کوتاه با طاق قوسی به سبک رومی آجر است که از طریق پاگرد به حیاط مرکزی (میانسرا) ارتباط می‌یابد.

* اجازه اجتهاد آیت‌الله حائری

 

 

متن اجازه‌نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و افضل صلواته و اشرف تحیاته علی سید رسله محمد و آله المعصومین المطهرین و بعد فإن الجناب العالم العامل و الفاضل الکامل جامع الفضائل و المکارم القلبیّة حاوی الکمالات و المفاخر العلمیة و العملیة سید العلماء الأعلام شمس الظلام مروّج الأحکام ثقة الإسلام السید السند المعتمد السید میرزا الکاشی أدام الله توفیقه و کثّر فی الأفاضل أمثاله قد اشتغل بتحصیل العلوم الدینیة و المعارف الشرعیة مدةً و صرف فیها من عمره الشریف برهة بالجدّ و التدقیق و الإتقان و التحقیق حتی صار خبیراً بمهمات المسائل الفقهیة و الأصولیة و أخذها عن أدلتها الشرعیّة و حاز مرتبة الاجتهاد و منّ الله به علی العباد و دخل فی زمرة العلماء الأجلّة الأعلام و الفقهاء المجتهدین الکرام فلیعرف قدر هذه النعمة الجسیمة و العطیة الفخیمة ولیغتنم إخواننا المؤمنون من وجوده الشریف و یبالغون فی تعظیمه و تکریمه و یستضیئوا بأنوار علومه و أسأل الله تعالی أن یجعله علَماً لعباده و مناراً فی بلاده و یشیّد به الدین و یجعله من حماة شرع سید المرسلین و أسأله أن لا ینسانی عن الدعوات الصالحات فی جمیع الحالات کتبه الأحقر محمد الحسینی الکوه کمری التبریزی فی العاشر من صفر1352

صحیح است آنچه را مرقوم فرمودند الأحقر عبدالکریم الحائری

 

*تشییع با شکوه همراه با حضور زنان محجبه

سرانجام آیت‌الله حائری یزدی در 17 ذیقعده 1355نزدیک غروب دیده از جهان فرو بست، پاسبان‌ها از شهربانی به منزل آیت‌الله حائری آمدند و اصرار داشتند که همان شب دفن شود، علما و مراجع وقت با مهارت خاص مانع شدند، فردای آن روز، صبح زود مأمورین نظمیه به منزل آقا آمدند که هر چه زودتر جنازه را دفن کنند، امّا علما به بهانه‌های مختلف مانند نبودن کفن، غیبت فلان آقا و … تشییع را تا نزدیک ظهر به تعویق انداختند.

کل شهر قم با خبر شدند، از روستاهای اطراف نیز آمدند، حتی زنان عزلت‌نشین که از ترس کشف حجاب نمی‌توانستند بیرون بیایند با حجاب کامل همراه سایر اقشار مردم در تشییع و عزاداری شرکت کردند، جنازه در میان ناله و سر و سینه زدن مردان و زنان، در زمانی که هرگونه عزاداری ممنوع بود تشییع شد و در مسجد بالاسر ـ که محل تدریس و نمازش بود ـ دفن شد.

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 مهر 1391  - 7:39 AM

 

  استاد رجال حوزه علمیه قم با اشاره به روایت هجرت علم به قم گفت: آیت‌الله حائری یزدی به فرمایش امام صادق(ع) عمل کرد و حوزه علمیه قم را تأسیس نمود.

خبرگزاری فارس: ماجرای تدبیر مؤسس حوزه علمیه قم در برابر رضاخان

 

 

 

 

* تولد شیخ عبدالکریم از پدر و مادری که بچه دار نمی‌شدند

 

در مورد ولادت و دوران کودکی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بگویید؟

در مورد شخصیت مرحوم آیت‌الله ‌العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بزرگان، بیانات و فرمایشات بسیاری داشته‌اند اما بنده چند نکته را در مورد این عالم جلیل‌القدر به عنوان اشاره عرض می‌کنم. مرحوم آیت‌الله موسس یا همان شیخ عبدالکریم حائری یزدی در مهرجرد یزد به دنیا آمد. پدر ایشان محمد جعفر مهرجردی یزدی بوده است.

در مورد سال ولادت و کیفیت تولد ایشان نکاتی وجود دارد. مرحوم آقا بزرگ تهرانی می‌فرماید که ایشان در سال 1276 به دنیا آمد. منتها آقا‌زاده ایشان مرحوم حضرت آیت‌الله شیخ مرتضی حائری یزدی از قول پدرشان تردیدی دارند و می‌فرمایند مرحوم پدرم می‌فرمود سال ولادت من خیلی مشخص نیست. بین سال 1270 و 1280 به دنیا آمده‌ام. خود مرحوم شیخ مرتضی حائری یزدی با قرائن می‌فرمود که به نظر می‌رسد پدرم حدود سال 1280 به دنیا آمده باشد.

در مورد کیفیت ولادت و ایجاد ایشان نیز نکات جالبی وجود دارد. ظاهرا آنچه از تاریخ زندگی ایشان و مرحوم والدینشان بر‌می‌آید، والدین ایشان صاحب فرزند نمی‌شدند. لذا در یک حادثه‌ای ابوی ایشان، مرحوم محمد جعفر یک حال التجایی پیدا کرده و توسلی به خداوند می‌کند و از خدا می‌خواهد تا به ایشان فرزندی عنایت کند.

به واسطه حال اضطراری که ایشان داشته و با آن التجاء خاصی که دعا می‌کند، خداوند فقط همین آیت‌الله شیخ عبدالکریم را به آنها عنایت می‌کند. اتفاقا پس از آن هم دیگر صاحب فرزند نمی‌شوند.

 

 

* خصوصیات پدر و مادر شیخ عبدالکریم حائری

 

شیخ عبدالکریم حائری یزدی در خانواده بسیار متدینی به دنیا می‌آید. پدر ایشان گرچه فردی معمولی بوده ولی انسانی بسیار متدین و متقی بوده است.

مادر ایشان نیز خانمی بسیار متقی بوده است. آنها در روستای مهرجرد زندگی می‌کردند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در سن شش سالگی پدرشان را از دست می‌دهند و تحت کفالت مادر در همان روستا زندگی می‌کنند.

 

* چگونگی ورود شیخ عبدالکریم حائری به حوزه علمیه

 

آشنایی ایشان با حوزه علمیه و خواندن درس طلبگی از کجا شروع می‌شود؟

در اینکه چه‌ طور می‌شود ایشان وارد حوزه شده و طلبه می‌شود، نقل شده که ایشان شوهر خاله‌ای به نام میرابوجعفر داشتند که اهل اردکان یزد بوده و در آنجا زندگی می‌کرده است. میرابوجعفر زمانی به روستا می‌آید و شیخ عبدالکریم را که کودک بوده می‌‌‌بیند و متوجه می‌شود که این کودک بسیار با استعداد و خوش ذوق است و حیف است در روستا بماند و کارها و مشاغل عادی را متکفل شود.

او را به اردکان می‌آورد و متکفل تحصیل او می‌شود. او حاج شیخ عبدالکریم را وارد حوزه علمیه اردکان می‌کند. حاج شیخ عبدالکریم در آنجا مقدمات علوم را از ادبیات و علوم متوسطه می‌خواند. آقازاده ایشان مرحوم شیخ مرتضی حائری یزدی می‌فرماید که ورود پدر من در رشته علوم دینی مربوط به ارشادات و اقدامات و تربیت مرحوم میرابوجعفر، شوهرخاله ایشان بوده است.

در احوالات خود آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی می‌نویسند ایشان بسیار به فرزندان میرابوجعفر، به واسطه لطفی که پدر آنها در حق او کرده بوده، عنایت داشته و اظهار ارادت می‌کرده است.

 

قضایایی در این رابطه نقل شده که یکی از آنها این است که مرحوم میرابوجعفر دختری در مشهد داشته که این خانم به سن پیری رسیده بود. در آن زمان خود حاج شیخ عبدالکریم نیز به سن پیری رسیده بودند. این خانم پیر که خاله زاده شیخ عبدالکریم بوده، در مشهد و در منزل فرزندشان زندگی می‌کرد تا اینکه فرزندشان از دنیا می‌رود. آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی کسی را به مشهد می‌فرستد تا هم عرض تسلیت کرده و در مراسم ترحیم شرکت کند و هم اینکه سفارش می‌کند تا این خانم پیر را به نزدشان بیاورند. این خانم را به قم آوردند و حاج شیخ عبدالکریم همیشه به این خانم پیر اظهار ارادت می‌کردند.

حتی جالب است که آیت‌الله حائری یزدی می‌فرمودند که اگر من می‌توانستم آفتابه دستشویی ایشان را نیز پر می‌کردم و می‌بردم به خاطر اینکه پدر ایشان به من لطف بزرگی کرده و من نتوانستم جبران احسان و لطف او را بکنم لذا دوست دارم تا برای فرزندان ایشان خدمتی کنم تا جبران لطف میرابو جعفر که مقدمات تحصیل من در حوزه و علوم دینی را فراهم کرد، بشود.

 

* انتخاب حوزه علمیه کربلا به واسطه ارادت خاص به سیدالشهدا (ع)

 

آیت‌الله حائری یزدی تا چه زمانی اردکان بودند؟ پس از آن کجا را برای تحصیل انتخاب کردند؟

شیخ عبدالکریم حائری یزدی تا 18 سالگی در همان اردکان یزد و حوزه علمیه آنجا مشغول به تحصیل بوده و پس از فراگیری علوم مقدماتی و ادبیات در 18 سالگی با مادرش از اردکان به کربلا مشرف شده و در حوزه علمیه کربلا مستقر می‌شود.

در اینکه چرا ایشان کربلا را انتخاب کرد با اینکه در آن عصر حوزه علمیه سامرا خیلی معروف و مشهور بوده و بزرگان دین مثل مرحوم میرزای شیرازی در سامرا بوده‌اند، اطلاع دقیقی نیست. شاید عمده‌ترین دلیلش این بوده که ایشان ارادت خاصی به حضرت سیدالشهدا (ع) داشته و می‌خواسته تا در کنار ایشان باشد. لذا وارد کربلا شده و مدت دو سال در کربلا می‌ماند. او در کربلا شرح لمعه و قوانین را می‌خواند.

در حوزه علمیه شهر کربلا شخصیتی ممتاز به نام آیت‌الله فاضل اردکانی بوده که شیخ عبدالکریم خدمت ایشان می‌رسد و به واسطه اینکه از یک شهرستان بودند، آیت‌الله فاضل عنایت خاصی به ایشان داشته، با اینکه از لحاظ علمی ظاهرا ارتباطی بین آنها نبوده است چون حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در آن ایام مشغول به کتاب قوانین و لمعه بوده و تازه وارد بحثهای فقهی و اصولی شده بود، در حالی که آیت‌الله فاضل اردکانی به تدریس در سطوح عالیه مشغول بوده است.

 

* سکونت در خانه میرزای شیرازی، مرجع بزرگ شیعیان

پس از دو سال حاج شیخ عبدالکریم با مادرشان از کربلا به سامرا حرکت می‌کنند تا از حوزه علمیه سامرا که بزرگان دین حضور داشتند، استفاده علمی ببرند. نقل می‌کنند زمانی که اینها می‌خواستند به سامرا بیایند، آیت‌الله فاضل اردکانی نامه‌ای را خطاب به میرزای شیرازی بزرگ می‌نویسند.

این که متن نامه چه بوده، مشخص نیست ولی هنگامی که آیت‌الله میرزای شیرازی این نامه را خواندند، فرمودند: آقای فاضل در مورد شما چیزهایی نوشته که من به شما اخلاص پیدا کردم؛ ارادت پیدا کردم. به این ترتیب آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی به همراه مادرشان قبل از ماه رمضان وارد سامرا می‌شوند.

آیت‌الله میرزای شیرازی به آنها می‌گوید الآن نمی‌توانم برای شما حجره‌ای تهیه کنم. شما ماه رمضان را در منزل ما میهمان باشید تا بعد از ماه رمضان برای شما حجره‌ای را تهیه کنم و برای مادرتان نیز جایی را در نظر بگیرم. به این شکل ماه رمضان را میهمان مرجع تقلید و عالیترین مقام شیعه می‌شوند بعد از ماه رمضان به حجره می‌روند و تحصیل را ادامه می‌دهند.

 

ایشان در سامرا و نجف خدمت چه اساتیدی رسیدند؟

آیت‌الله حائری یزدی در سامرا از محضر اساتید بزرگی مانند میرزای بزرگ شیرازی، میرزا محمدتقی شیرازی که معروف به میرزای دوم بوده، سید محمد فشارکی اصفهانی، بهره‌مند می‌شود. حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی تا زمانی که میرزای شیرازی زنده بودند، از سامرا کوچ نمی‌کنند. 

 

* هجرت از سامرا به نجف و استفاده از محضر آخوند خراسانی

زمانی که میرزای شیرازی بزرگ از دنیا می‌روند، ایشان به همراه استادشان آیت‌الله سید محمد فشارکی از سامرا به سوی نجف حرکت می‌کنند و در حوزه علمیه نجف مستقر می‌شوند و به جرگه شاگردان و درس آیت‌الله آخوند خراسانی وارد شده و از محضر ایشان نیز بسیار بهره‌مند می‌شوند.

 

* علت بازگشت شیخ عبدالکریم حائری از نجف به ایران

 

با توجه به اینکه اوضاع حوزه علمیه ایران خوب نبود چه شد که آیت‌الله حائری یزدی تصمیم گرفتند به ایران بازگردند؟ و چرا در نجف نماندند؟

در اینجا دو نظر وجود دارد که بعضی می‌گویند زمانی که ایشان در نجف مستقر بوده، مردم اراک می‌آیند و از ایشان درخواست می‌کنند تا به اراک بیایند و مشغول اصلاح حوزه علمیه و تبلیغ برای مردم شوند. ظاهرا ایشان یکی دو سالی به اراک می‌آید و برمی‌گردد. برای بار دوم از ایشان درخواست می‌کنند تا به اراک بیایند.

حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی نیز به اراک آمده و در سال 1332 یا 1333 به خواهش فرزند آقا محسن اراکی به اراک مهاجرت می‌کنند و حدود 8 سال در اراک مشغول تبلیغ برای مردم و اصلاح حوزه علمیه اراک می‌شوند. حوزه اراک که در آن عصر خیلی حوزه علمیه محدودی بوده، با آمدن و تلاش ایشان و اخلاصی که داشتند، خیلی وسیع می‌شود و تا حدود 300 نفر در آن ایام طلبه آن هم طلبه‌هایی فاضل داشته است.

 

* خصوصیت مهم شیخ عبدالکریم حائری

خصوصیت مهم آیت‌الله حائری یزدی این بود که خیلی به دنبال سیاهی لشگر نبوده و به دنبال جمع کردن افرادی کم، ولی با کیفیت بالا بوده است. نظر ایشان بر این بوده که اگر چه کمیت، کم باشد ولی باید کیفیت طلاب بالا بوده و دارای شخصیت ممتاز باشند. به هر حال با حضور ایشان در این 8 سال، حوزه اراک بسیار پربار می‌شود.

 

* هجرت شیخ عبدالکریم به قم و احیای حوزه علمیه قم / استخاره شیخ عبدالکریم حائری

 

در مورد آمدن ایشان به قم صحبت کنید؟

بله در سال 1340 در ماه رجب که مصادف با ایام نوروز بوده، آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی به همراه بعضی از دوستانشان مثل آیت‌الله سیدمحمد تقی خوانساری برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها به قم می‌آیند. در قم عده‌ای از علما از ایشان درخواست می‌کنند تا در قم بمانند و حوزه علمیه قم را سر و سامان دهند.

ظاهرا اوایل ایشان علاقه نشان نمی‌دهند و بنا به دلایلی اکراه داشته‌اند. اما به اصرار علما و متدینین، ایشان امر را مردد بر استخاره می‌کنند. فرزند ایشان مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی حائری یزدی می‌فرماید که مرحوم ابوی ما عادتشان بر این نبود که با قرآن استخاره کنند. می‌فرمودند اگر آیه‌ای بیاید من نمی‌دانم که در اینجا خوب است یا بد است.

مثلا اگر آیه یسبح الله ما فی السموات و ما فی الارض، آمد من چه می‌دانم که این آیه دلالت بر خوب می‌کند یا بر بد؟ اما پدرم در این موضوع می‌فرماید ایرادی ندارد و من استخاره می‌کنم و اگر استخاره اجازه داد ‌می‌آیم و می‌مانم.

در قسمت بالا‌ سر حضرت معصومه (س) استخاره می‌کنند و آیه 93 سوره یوسف « اذْهَبُوا بِقَمیصی‏ هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبی‏ یَأْتِ بَصیراً وَ أْتُونی‏ بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعین‏؛ این پیراهن مرا ببرید، و بر صورت پدرم بیندازید، بینا مى‏شود! و همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید!» در جواب استخاره می‌آید.

این آیه در مورد حضرت یوسف(ع) و برادرانش است که وقتی برادران با حضرت یوسف آشنا شدند، حضرت به آنها فرمود بروید و اهل و عیال خودتان را بردارید و به اینجا بیایید.

ایشان وقتی این آیه را می‌بیند متوجه می‌شود که خداوند دستور می‌دهد که ایشان به قم بیاید و مستقر شود. آیت‌الله حائری یزدی به قم می‌آیند و در آن ایام، حوزه علمیه قم کوچک بوده ولی ایشان وارد می‌شوند و مشغول اصلاح حوزه می‌شوند.

 

* اقدام آیت‌الله حائری تفسیر روایت هجرت دین به قم است

این اقدام ایشان تفسیر فرمایش امام جعفر صادق (ع) است. علامه مجلسی در بحارالانوار روایتی از امام صادق (ع) نقل می‌کند به این ترتیب که «دین از کوفه و بصره هجرت می‌کند و به شهر قم می‌رود و به اوج خود می‌رسد به طوریکه به تمام دنیا می‌رسد و هر کس بخواهد عالم در دین شود، باید وارد قم شود».

حوزه‌های علمیه کوفه و بصره در آن اعصار متقدم خیلی رونق داشته و قرار بوده تا این مسئله در قم ادامه پیدا کند. آیت‌الله حائری یزدی به فرمایش امام صادق (ع) عمل کرده و حوزه علمیه قم را تأسیس نموده است. ایشان با جدیت و اخلاصی که داشتند و شب و روز بر این مسئله اهتمام می‌ورزیدند سبب شدند تا در عصر ایشان تعداد طلبه‌هایی که در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شدند، به هزار نفر رسید.

این رقم، رقم بسیار بالایی است که در سال 1340 با اقدام ایشان شروع شد. ایشان خود در حوزه علمیه مشغول تدریس بودند و استادانی را نیز جمع کرده بودند. ثمره زحمات ایشان این بود که اشخاصی مثل آیت‌الله اراکی، آیت‌الله گلپایگانی که از شاگردان ممتاز ایشان بودند، تربیت شدند.

 

* شیخ عبدالکریم حائری، پایه گذار اولیه نهضت اسلامی

به نظرم می‌رسد حضرت امام خمینی (ره) نیز از محضر ایشان بهره‌مند شده بودند. واقعیت امر این است که اگر امروز بگوییم پایه‌گذار نهضت اسلامی و تشیع و این بیداری که در مسلمانان به وجود آمده، آیت‌الله حائری یزدی بوده، بیراهه نگفته‌ایم.

ایشان حوزه علمیه قم را سر و سامان دادند و به جایی رسید که از این حوزه شخصیتی مثل امام خمینی (ره) ظهور کردند و نهضت بزرگ خود را بر عالم گسترش دادند و امروز شاهد ثمره آن هستیم.

 

* تدبیر شیخ عبدالکریم حائری در برابر رضاخان

 

ایشان برای گسترش حوزه علمیه اساسا دارای مشکلاتی بودند. درست است؟

قطعا. آنچه از فرمایشات خود ایشان بر می‌آید، آیت‌الله حائری یزدی با دو مشکل جدی مواجه بودند و با تمام قدرت با آن مبارزه می‌کردند. یکی مشکل سیاسی و دیگری مشکل اقتصادی بود.

مشکل سیاسی این بود که جان گرفتن حوزه علمیه قم با زمان حکومت رضاخان مصادف شده بود و رضاخان دست‌ پرورده انگلیس بوده و قصد بر این داشته تا علما را از بین ببرد.

آنها می‌دانستند تا علمای تشیع هستند نمی‌شود تشیع را از بین برد. آیت‌الله حائری یزدی مسیر بسیار سختی پیش رو داشته و باید طوری رفتار می‌کرد که بهانه به دست رضا شاه ندهد که منجر به تعطیلی حوزه علمیه شود.

ایشان با تدابیری که انجام می‌دادند، کاری می‌کردند تا حکومت نتواند در مورد حوزه علمیه تصمیم خطرناکی بگیرد و یا حمله کند و به طلبه‌ها آسیب برساند.

این مشکل بزرگی بود که آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی با آن مواجه بود و با جدیت با آن مبارزه کرد و حوزه علمیه قم را از شر آنها حفظ کرد.

 

* مشکل اقتصادی حوزه در زمان شیخ عبدالکریم حائری

نکته دوم این است که حوزه‌های شیعی همیشه استقلال دارند. از نظر اقتصادی به دولت و اشخاص وابسته نیستند. حوزه‌های علمیه از وجوهات شرعیه اداره می‌شوند و در آن اعصار هنوز حوزه علمیه قم و علمای قم آنچنان مطرح نبودند که پولداران وجوهات خود را به آنجا سرازیر کنند و وجوهات را نوعا به نجف و سامرا می‌بردند. لذا آیت‌الله حائری یزدی در حوزه علمیه قم دچار مشکل اقتصادی شدیدی بودند. یکی از دوستان ایشان از مشهد نامه‌ای برای ایشان می‌فرستد و احوالپرسی می‌کند. ایشان در بخشی از جواب نامه اینطور می‌فرماید: «حال حقیر بحمدلله قرین صحت است جز اینکه ابتلای رساندن معاش علمیه خیلی حقیر را متألم نموده. اولا در آستانه متبرکه و در روضه مقدسه رضویه ملتمس دعا هستم که از خداوند جل شانه طلب کنید اصلاح امر را و ثانیاً جناب شریعتمدار ثقة‌الاسلام آقای حاج ملا هاشم را بعد از تبلیغ سلام از اینجانب اطلاع دهید کیفیت حال را؛ چنانچه بتوانند از وجوهات چیزی تحصیل نموده روانه نمایند خیلی به محل هست».

مشخص است که چون وجوهات در حوزه نمی‌آمده طلبه‌ها خیلی در مضیقه بودند. ایشان سعی خود را برای برطرف کردن این مشکلات انجام دادند و بحمدلله حوزه علمیه نوپای شیعه در قم را حفظ کردند که همین حوزه منشأ خیرات و برکات فراوان شده است.

 

* آیت‌الله اراکی از خرق عادت موسس حوزه علمیه قم می‌گوید/ عمر طولانی به برکت امام حسین(ع)

 

در مورد شخصیت ایشان نکته قابل توجهی هست بفرمایید.

در مورد کیفیت تولد و بقا و وضعیت زندگی ایشان، عبارتی را مرحوم آیت‌الله اراکی که از شاگردان ایشان بوده، می‌فرماید که جالب توجه است. ایشان می‌فرماید آیت‌الله حائری یزدی شخصیتی بودند که هم حدوث ایشان به خرق عادت بوده و هم بقای ایشان.

هم زمانی که خداوند ایشان را به والدینشان که صاحب فرزند نمی‌شدند عنایت کرد و پس از ایشان نیز دیگر صاحب فرزند نشدند، خارق عادت بوده و هم زندگی و تحصیل و خدمات بزرگی که به عالم شیعه انجام دادند.

در مورد بقای ایشان نیز می‌فرمودند که آیت‌الله حائری یزدی خودشان تعریف می کردند که روزی در وسط هفته در کربلا بودم. در عالم رویا دیدم به من می‌گویند شما از عمرتان چیزی باقی نمانده و به زودی پس از چند روزی از دنیا می‌روید. ایشان ادامه می‌دادند که من مشغول درس و بحث بودم و این موضوع را فراموش کردم.

تا شب جمعه‌ای در یکی از باغ‌های اطراف کربلا با دوستان بودیم که برای من حالت غشی به وجود آمد و از حال رفتم. دوستان مرا سوار بر چهارپایی کردند و به منزل آوردند. در آن وقت دیدم که در یک عالمی هستم که یک نفر یا دو نفر آمدند و گفتند می‌خواهیم جانت را بگیریم.

ایشان می‌فرمود من خیلی ناراحت شدم و به حضرت سیدالشهدا(ع) متوسل شدم و گفتم: آقا مُردن حق است و باید بمیریم ولکن دست من خالیست. شما عنایت بفرمایید تا حال من بهتر شود و کاری انجام دهم که منجر به این شود که دست پر پیش خداوند بروم و وارد محشر شوم.

در این حال، کسی آمد و کسانی را که برای گرفتن جان من آمده بودند از این کار منصرف کرد. به آنها گفت که حضرت سیدالشهدا(ع) خواسته تا ایشان عمر طولانی داشته باشند. ایشان در لحظات مرگ به واسطه عنایت خاص سیدالشهدا(ع) دوباره به این عالم بر می‌گردند و این موضوع در مورد بقای ایشان جالب توجه است. 

 

* اهتمام به تربیت طلبه‌ها علت کمی آثار قلمی شیخ عبدالکریم حائری

 

چه آثاری از این عالم بزرگ بر جای مانده است؟

یکی از کتاب‌های بسیار مهمی که الآن در حوزه، مراجع تقلید در بحث‌های درس خارج خود مطرح می‌فرمایند، درر ‌الاصول یا درر‌ الفوائد است که همان کتاب اصول ایشان است.

بنده که درس آیت‌الله وحید خراسانی می‌رفتم و معمولا ایشان نظرات بزرگان را بیان می‌فرمودند، از کتاب درر‌الاصول ایشان در مواقعی مطلب نقل می‌کردند.

این مطلب حاکی از آن است ایشان مقام علمی آیت‌الله موسس یا شیخ عبدالکریم حائری یزدی را خیلی بالا می‌دانستند. تقریرات درسهای ایشان مانند «کتاب‌الصلاة»، «کتاب‌الرضا»، «کتاب‌المواریث» و «کتاب‌النکاح» موجود است. 

ایشان چون خیلی به تربیت طلبه‌ها اهتمام داشتند، آثار قلمی کمی دارند و درسهایی که فرمودند توسط شاگردانشان چاپ شده است. 

 

* زندگی ساده و زهد شیخ عبدالکریم حائری

مرحوم آیت الله حائری یزدی تا آخر عمر در حال زهد بودند و زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. با اینکه رئیس حوزه بودند آقازاده ایشان در مورد احوالات پدرش می‌فرماید که وقتی پدرم از دنیا رفتند، کلی قرض داشتند.

مرحوم شیخ عبدالکریم در 17 ذی‌القعده سال 1355 (1315 شمسی) به جوار رحمت الهی رسیدند و مزارشان در قم، قسمت بالاسر حضرت معصومه (س) قرار دارد. خداوند روح ایشان را غریق رحمت کند و ما را شاکر زحمات و احسان ایشان قرار دهد.

------------------------------

گفتگو: مینا شیرخان

------------------------------

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 مهر 1391  - 7:34 AM

 

  یکی از رزمندگان دزفولی در خاطرات خود از سال‌های دفاع مقدس گفت:‌ در دیداری خلبان‌ها آمده بودند خدمتشان. به آنها گفته بود: کدام یکی از شما عملیات انجام داده اید. یکی گفته بود: من . آقا فرمود : با کدام انگشت شلیک کردی؟ خلبان با تعجب انگشت خود را نشان داده بود .

خبرگزاری فارس: بوسه امام جمعه بر انگشتان یک خلبان+عکس

 

 روایت حماسه مردم جاودان دزفول را از زبان کسانی باید شنید که زیر موشک باران این خط مقدم، دوشادوش حماسه آفرینان این دیار صبور، از پایگاه های مساجد روحیه می آفریدند و بر قلب های مردم می باریدند تا این شهر در دو جبهه پایداری کند و با تقدیم جان عزیزان خود از خط مقدم ایران اسلامی در برابر تمامیت استکبار جهانی پاسداری نماید . به همین بهانه «مجد دز» گفت و گویی با سرهنگ غلامحسین سخاوت یکی از یادگاران جنگ که علاوه بر حضور در جبهه شهر 35 روز مقاومت خرمشهر و خطوط مقدم عملیات های نظامی، قلم فرسایی هایی هم در استخراج این گنج جنگ داشته است و در این گفت و شنود سعی بر آن بوده گوشه ای از حماسه آفرینی های مردم دزفول به تصویر کشیده شود .

 

 

غلامحسین سخاوت یکی از رزمندگان دزفولی

 

*به عنوان پرسش اول، خواستیم شما به عنوان یکی از پیشکسوتان این عرصه شرایط شهرستان دزفول در زمان آغاز جنگ را توصیف بفرمایید؟

سال 59 که ما در سپاه دزفول خدمت می کردیم، تحرکات رژیم بعثی عراق را در نوار مرزی رصد می‌کردیم و می دیدیم که عراقی‌ها در حال تجهیز و سنگر بندی هستند. جاسوس می فرستند و بمب گذاری می کنند. لوله های نفت ما را منفجر می کنند و ماشین‌ها و خودروهای حامل بمب به شهرهای نوار مرزی وارد می کنند. ترور می کنند و اینها همه نشان دهنده برنامه ی جنگی عراقی‌ها بود.

از 13 فروردین 58 تا 30 شهریور 59 جمعا 636 مورد تجاوز زمینی و هوایی و دریایی توسط عراق به ایران انجام شد و اینها همه نشانگر این بود که عراق دنبال جنگ و براندازی است. ما نتایج همه این مشاهدات را به مافوق و فرمانده و به مسئولین وقت گزارش می کردیم. درگیری های سیاسی آن زمان که بنی صدر رییس جمهور با نیروهای اصولگرا که شهید بهشتی بودند مانع از این می شد که آنها به این مسائل مهم بپردازند.

تا اینکه در 31 شهریور ماه بیش از 180 فروند هواپیما به کشور عزیزمان حمله کردند و اولین جایی که در دزفول بمباران کردند، فرودگاه و نیروی هوایی دزفول در پایگاه وحدتی بود که ما از آن به عنوان استارت و شروع جنگ هشت ساله از آن یاد می کنیم.

 

 

غلامحسین سخاوت (نفر وسط)، یکی از رزمندگان دزفولی

 

همان روز با گوش دادن اخبار ساعت14متوجه شدیم که به تمام ایران حمله شده است. یعنی این هواپیماها فقط به دزفول حمله نکرده اند و بلکه به سراسر کشور حمله شده بود. همان روز امام فرمود من از ملت بزرگ ایران خواستارم که در هر مسئله ای که پیش می آید قوی و قدرتمند و متکی به خدای تبارک و تعالی باشند و از هیچ چیز باک نداشته باشند. ما از آن قدرت‌های بزرگ نترسیدیم. صدام که قدرتی ندارد و چیزی نیست.

همین سخنان کوتاه امام ملت را به صحنه آورد؛ مردم دزفول مردم سلحشوری بودند. مردمی بودند که تربیت یافته ابا عبدالله الحسین و حضرت زهرا بودند. محرم و صفر دزفول در ایران نمونه است. در هر مسجد دزفول 100 تا 150 جوان حضور داشت. ما بسیجی نداشتیم و سپاه خلاصه می شد در 70 یا 80 یا 100 پاسدار که بعضی کردستان، بعضی ایلام، بعضی خرمشهر، بعضی آذربایجان غربی بودند و تعداد انگشت شماری در دزفول بودند.

بازتاب جنگ در دزفول چگونه بود و مردم چه واکنشی به شروع جنگ نشان دادند .چرا که در همان ماه های اول جنگ بعضی از شهرهای کشور تخلیه شد؟

مردم دزفول ابتدا در هفته اول جنگ نمی‌دانستند که نیروهای متجاوز عراق تا کجا پیش آمده‌اند. چون ما به عنوان نیروهای پیش قراول چیزی به آنها نمی‌گفتیم. تنها اشاره‌ می‌کردیم که شاید جنگ تمام شود و این نیروهای متجاوز لب مرز بیایند و برگردند. اینها برنامه خاصی ندارند. دیدیم شهرهای ما را مورد هدف قرار دادند. با توپخانه دزفول را می زدند. ما به مردم می‌گفتیم اینها ضد انقلاب هستند و از باغ‌های اطراف حمله می کنند. خیلی از مردم می‌رفتند و باغ‌ها را زیر نظر می‌گرفتند و تفتیش می‌کردند. در حالی که اینها آمده بودند و چون کسی مقابلشان نبود چهار لشکر، گاز تانک ها را گرفته و آمده بودند لب کرخه مانده بودند .

*موضع دولت وقت چه بود؟

در آن زمان ابوالحسن بنی صدر فرمانده کل قوا بود. در هفته اول جنگ به دزفول آمده بود و گفت: خوزستان را تخلیه کنید و بروید. مردم غیر نظامی گناهی ندارند چرا بمانند کشته شوند. بروید به خرم آباد و خوزستان را تخلیه کنید. در اصل این بخشی از توطئه ای بود که استکبار جهانی و امریکا با هماهنگی صدام و بنی صدر که بعداً مشخص شد مهره امریکاست و با منافقین فرار کرد و اسناد آن بعداً از لانه جاسوسی بیرون آمد، طراحی شده بود.

مردم دزفول، زن و مرد، بزرگ و کوچک آمدند با دست خالی در مساجد و خیابان‌ها و کوچه ها را سنگربندی کردند. رفتند سراغ تیپ 2 زرهی و زاغه مهماتش را خالی کردند. با اسلحه های برنو، اسلحه های ژه سه، اسلحه های شکاری، با چوب و چماق همه، نوجوانان و جوانان آمدند و گفتند ما شهرمان را خالی نمی کنیم !

*صحبتی هست و می گویند مردم در اواخر جنگ از طولانی شدن جنگ خسته شده بودند. روحیه ی مردم دزفول نیز همین گونه بوند یا اینکه روحیه ی مقاومت مردم تا پایان جنگ حفظ شده بود ؟

در حالی که خرمشهر 35 روز مقاومت کرد ولی مظلومانه اشغال شد. آبادان محاصره شده بود، سوسنگرد و بستان اشغال شده بوند. هویزه اشغال شده بود. ولی دزفول از روز اول تا روز آخر یعنی هشت سال، معادل 2700 روز جنگ، هیچ فرقی برایش نداشت. یک روز هم دزفول تخلیه نشد. شش موشک، هفت موشک، 70 موشک، 80 موشک، 176 موشک، هزاران توپ و بمب به دزفول زدند ولی مردم دزفول شهر را خالی نکردند. مردم دزفول شعار می دادند: «موشک جواب موشک جانم فدای رهبر». یعنی هرچه رهبر بگوید.

ما دنبال انتقام از مردم عراق نبودیم، دنبال نجات آنها بودیم. مردم دزفول تحلیل داشتند و روزهای آخر جنگ می گفتند چرا جنگ پیش نمی رود؟ چرا عملیات‌هایی مثل فتح المبین و بیت المقدس نداریم؟ چرا عملیات‌هایی مثل کربلای 4داریم؟

 

 

مرحوم آیت‌الله قاضی دزفولی، امام جمعه دزفول در زمان جنگ

 

* بعضی از هموطنان ما این جور در ذهنشان هست که دزفول فقط شهدای موشکی دارد. چرا مراکز زیربط و مربوطه این فرهنگ را جا نینداخته اند که دزفول علاوه بر اینکه در زیر بار موشکباران دشمن بوده، خیلی از جوانان دزفول در میدان نبرد و خط مقدم جنگیده اند؟

مردم دزفول، مردمی استثنایی بوده و هستند. آنهایی که از تبریز می‌آمدند و رزمندگانی که از کرمان و اصفهان می آمدند. رزمنده و جوانشان در جبهه بود و پدر و مادرش کیلومترها از جبهه فاصله و در امنیت بودند. اینها با آرامش می آمدند و می جنگیدند. ولی رزمندگان دزفول مادرشان زیر موشک بود و خودشان در پشت خاکریز خطر توپ و خمپاره و کلاشینکف و تیربار بود. در اصل خط مقدم دزفول بود. خط دو، خط اول جبهه بود. آنهایی که به دزفول می آمدند احساس خطر و خوف می کردند. سریع برمی گشتند و می گفتند چطور شما می مانید. چطور نماز می خوانید و دعا می کنید؟ چطور مغازه هایتان باز هستند و تاکسی و بنّاها کار می کنند؟ صبح بلند می شدند آژیر قرمز می زد و آژیر سفید می زد ؛ و مردم برایشان عادی بود ! مردم باور داشتند که باید بمانند و مقاومت کنند و باید صدام را …

خیلی از بانوان دزفولی از ترس موشک باران شبانه، شب ها با حجاب و پوشش کامل می خوابیدند و تایید این سخن بنده را مردم دزفول در آوار برداری ها و حمل اجساد مطهر شهدا بسیار دیده اند .

 

 

مرحوم آیت‌الله قاضی دزفولی، امام جمعه دزفول در زمان جنگ

 

*به نظر شما ماندگاری مردم در شهر چقدر در پیشبرد اصل جنگ موثر بوده است ؟

اگر دزفول مقاومت نمی کرد قطعاً شهرهای دیگر هم مقاومت نمی کردند. قطعاً استان‌های دیگر مقاومت نمی کردند. این اعتراف تمام مسئولین نظام است . دزفول یک تنه با عراق می جنگید. مقاومت مردم دزفول باعث شد که مردم خرم‌آباد در صحنه بمانند، مردم تهران موشکباران را تحمل کنند. دزفول اسوه شد، الگو شد، شهر نمونه ی ایران شد، بلد الصواریخ شد. سوژه دزفول، سوژه کشوری نیست، سوژه جهانیست. دزفول خیلی جای صحبت و حرف دارد .

*اکثر رزمنده های غیر بومی دزفول که با آنها ملاقات کرده ایم خاطرها یی شیرین از مهمان نوازی و خدمت به رزمنده ها در دزفول درذهنشان به یادگار مانده است . این چه روحیه ای بین مردم بود که فرزندانشان در جنگ و خودشان زیر موشکباران و در عین حال تدارکات پشتیبانی خیلی از جبهه های ما را دزفول عهده دار بوده است ؟

مردم دزفول ، مردمی عاشق خدا و پیامبر و اهل بیت بودند و از همان زمانی که خداوند به آنها فرزندی می‌داد نذر می کردند. موهایش را نذر می کردند، اسمش را اسم ائمه می گذاشتند. لالایی که برای دخترشان می خواندند. لالایی بود که الهی کنیز حضرت فاطمه باشی. لالایی برای پسرشان این بود که امیدوارم غلام حسین و غلام علی (ع) باشی !

بچه هایشان را اینجوری یاد می کردند . آنها در روز عاشورا لباس علی اکبر و علی اصغر تن بچه هایشان می کردندو خانه هایشان حسینیه و مسجد بود. داشتند تمرین می کردند. خداوند هم این 8 سال جنگ را برایشان بوجود آورد و آزمون خوبی دادند. یکجا بچه ها در جبهه می جنگیدند. خودشان در شهر بودند . مهمان نوازی و پذیرایی می کردند . تلفن‌ها و مغازه ها در اختیار رزمندگان بود.

 

 

مرحوم آیت‌الله قاضی دزفولی، امام جمعه دزفول در زمان جنگ

 

* مصلی دزفول در آن زمان چگونه بود ؟

چون جمعه ها مغازه ها تعطیل می شد و مردم به نماز جمعه می رفتند. کسی نبود از رزمنده ها پذیرایی کند. غذا فروشی ها و ساندویچ فروشی ها تعطیل می شدند. آیت الله قاضی بنیانگذار ایستگاه‌های صلواتی بود. این را هیچکس نمی داند. هیچ کجا نگفته اند . من در کتاب اولی ها این را ذکر کرده ام . آیت الله قاضی بنیانگذار ایستگاه‌های صلواتی بود که بعداً این فرهنگ به جبهه ها رفت. ایشان در خطبه ها گفت: رزمنده ها مهمان ما هستند، ما در خانه های خود هستیم، باید به اینها نهار و چایی صلواتی بدهیم. خیاط‌ها صلواتی کار می کردند. حمامی ها صلواتی کار می کردند. مخابراتی ها که خانه ی مردم بودند برای رزمندگان صلواتی بودند. روز جمعه که می شد هر چه رزمنده در دزفول بودند نهارشان رایگان و صلواتی بود. اینجا می خوابیدند و اینجا به حمام می رفتند . ما 40 نفر در حمام مسجد جامع شهید دادیم که خیلی از آنها غیر دزفولی بودند . مردم دزفول پشیمان نیستند  و هرکجای ایران که برید این خاطرات را ذکر می کنند .

* برخی از کتاب های دفاع مقدس با تیراژ ملی چاپ می شود که خاطراتی ناصحیح از دزفول در آنها چاپ شده است که به نوع خود بی انصافی در حق این همه پایداری مردم تلقی می شود . نظر شما چیست ؟

خانم شهید همت در دزفول در خانه یکی از بچه های سپاه با نام آقای منسوجیان زندگی‌می‌کرده است. آن موقع که خانه و اتاقش را در اختیار شهید همت و خانمش قرار داده. اتاق رنگ روغن زده عروسی خودش بوده است . غذا برایش درست می کردند و در اتاقش می گذاشتند تا جایی که گفته اگر می خواهید اینطور از من پذیرایی کنید از اینجا می روم. نمی خواهد از من اینطور پذیرایی کنید . خوب شهید همت شهید شد عزیز دل ماست. خانمش مصاحبه ای کرده و در خاطراتش گفته من رفتم دزفول کسی به من جا نداده است . هر کجا که رفتم کسی به من جا نداده است، آخرش لانه مرغی به ما دادند جایی که جوجه ها در آن زندگی می کردند. پنجره هایش پرده نداشت و من ملحفه های خودم را به عنوان پرده زدم. اتاق را هر چه می شستم بوی جوجه ها از آن نمی رفت. خوب این صاحبخانه که پاسدار است این مطلب را خوانده است. مردم دزفول که این را می خوانند ناراحت می شوند. اینها تحریف و دروغ است چرا باید اینها گفته شود؟

* به نظر شما نقش روحانیت علی الخصوص جناب آیت الله سید مجد الدین قاضی در مقاومت مردم و تزریق روحیه ی جهاد و مبارزه به مردم و رزمنده هایی که در نمازجمعه شرکت می کردند در چه حدی بوده است؟

به نظر من حق آیت الله قاضی در جنگ نادیده گرفته شده و هیچ کجا از ایشان نگفته اند . از آیت الله جمی خیلی گفته اند و فیلم ساختند و صحبت کردند و کنگره گرفتند. ولی برای آیت الله قاضی امام جمعه محبوب شهر نمونه ایران بود و 80  سال سن داشت و چشم‌هایش ضعیف بودند ولی یک شب در سنگر و زیر زمین نخوابید. آیت الله قاضی نسخه دوم امام بود. وقتی ایشان را می دیدید گویی امام را می دیدید . هر وقت امام را می دیدید گویی آیت الله قاضی را می دیدید ! امام در موشکباران و بمباران از جماران خارج نشد و آیت الله قاضی هم از دزفول خارج نشد ! شبی که علامه محمد تقی جعفری مهمانش بود آن شب آژیر قرمز زدند آیت الله قاضی به زیر زمین هدایتش کرد و خودش بالا آمد . آیت الله محمد تقی جعفری به او گفت آقا بمان خطرناک است. ایشان جواب دادند : پسرهایم بالا هستند. بچه های بسیج پسرهای من هستند. بچه های سپاه و امدادگران و آتش نشانان به ما امید دارند. ایشان از شهر خارج نشد و خیلی که به او فشار آوردند به مدرسه ی آیت الله قاضی آمد.

آیت الله قاضی مقاومت کردند. مقاومت مردم دزفول مدیون ایشان است. ایشان بیرون نمی‌رفتند و تمام مدت در موشک‌باران‌ها مقاومت می کردند. در جبهه ها می آمدند. در اعزام نیروها و جمله معروف ایشان هست که می‌گویند : من دنبال رزمندگان به راه می افتم تا خاک پایشان را طوطیای چشمم قرار دهم. در اعزام نیروها به شخصه او را دیده ام. در عملیات‌هایی که بچه ها می رفتند به جبهه می آمد و دست آنها را می بوسید .

در دیداری خلبان‌ها آمده بودند خدمتشان به آنها گفته بود: کدام یکی از شما عملیات انجام داده اید؛ یکی گفته بود : من .

آقا فرموده بود : با کدام انگشت شلیک کردی؟ خلبان با تعجب انگشت خود را نشان داده بود .

حضرت آقا در چهره بهت زده جمع حاضر انگشت خلبان را گرفت و بوسید!

خلبان افتاد زمین و گریه می کرد و می گفت آقا شما سید هستید و نود سال سن دارید چرا دست من را می بوسید و پیر مقاومت دزفول فرموده بود : امام فرموده من دست و بازوی شما را می بوسم. پس من باید پایتان را ببوسم !

 

 

مرحوم آیت‌الله قاضی دزفولی، امام جمعه دزفول در زمان جنگ

 

*به عنوان صحبت آخر با توجه به اینکه شما رزمنده بودید و بعد از جنگ هم در روایتگری و انتشار کتابهای فعالیت دارید روی سخن شما نسبت به مسئولینی که در معرفی حماسه آفرینی های مردم دزفول کوتاهی کرده اند چیست ؟

امام فرمودند که نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در مشکلات روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام در رابطه با شهدا و خانواده های شهدا خیلی سفارش کرده اند و فرمودند اینها چشم و چراغ این ملت هستند و من خادم و نوکر مردم ایران هستم. اگر به من خدمتگزار بگویید بهتر از این است تا رهبر بگویید ! رهبر من آن طفل 13 ساله است. حسین فهمیده که به خاطر دین و شرف و ناموس و سرزمین و وطن و انقلابمان جان خود را فدا کرد. در شعاع وسیعتر سخن «امام روح الله» مردم دزفول هستند. از زمان آفرینش انسان تا الان هیچ شهری نداشتیم که موشک 12 متری و 2 تنی نه یکی و نه دو تا نه سه تا …بخورد توش و مقاومت کند. من می گویم اینها باید بازسازی شوند فیلم بشوند ؛ عکس بشوند و یادمان درست شود ! دزفول جا دارد که قطب فرهنگی کشور بشود ؛ هرکجا کسی شهید شده. اینها بنده ی خدا بودند ! زمین دزفول مثل زمین کربلاست. خاکش خاک مقدسی است. اینجا افرادی برای اسلام شهید شدند در خانه های خودشان دفن شدند ؛ زنده به گور شدند ! اینها را فیلم کنیم و یادمان درست کنیم ! قهرمانان گمنام و چهره های برتر این شهر…

متاسفانه کار نشده ؛ انگشت شمار ! برای هر شهید سرداری 25 کتاب چاپ کردند برای کدام سردار ما کتابی چاپ شده است؟ برای شهدای ما کتاب چاپ نشده و فیلمی ساخته نشده است ! من سفارشم این است عزیزان بزرگوار آنها که رفتند کاری حسینی کردند و ما که ماندیم کاری زینبی کنیم !! باید پیام رسان اینها باشیم پشتیبان ولایت و خانواده های شهدا باشیم .

ادامه مطلب
دوشنبه 24 مهر 1391  - 7:13 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6181445
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی