به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

امام صادق، علیه السلام، در وصف جناب «زید بن على بن الحسین » مى فرماید: «خداوندعمویم زید را رحمت کند. او مردم را به سوى «رضاى آل محمد» دعوت مى کرد و اگر پیروز مى گردید،در پیشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل مى کرد».

خبرگزاری فارس: فجر صادق
 

 

بررسى اوضاع اجتماعى وسیاسى عصرامامت امام صادق (ع)

لباس قیراندود شب، مدینه را در برگرفته و سکوتى مبهم بر شهر سایه افکنده است. در آن شب زنى تنها، نگران و شتابان در کوچه پس کوچه هاى شهر به پیش مى رود. بر در چند خانه مى کوبد و پس از لختى درنگ و رساندن پیام خویش دوباره با همان حال راهش را در پیش مى گیرد. اینک او ماموریت اش را به پایان رسانده وشتابان به خانه برمى گردد، خانه اى که از در و دیوار آن غبار غم مى بارد.

در سایه روشن اتاقى محقر بسترى به چشم مى خورد. آه خداى من! او جعفربن محمد است که این چنین در بستر افتاده است. در تبى شدید مى سوزد و چهره اش به زردى گراییده است. آن زن به اتاق واردمى شودوبه بالین همسرخویش مى رود. اشک در چشمانش حلقه زده است. با صدایى بغض آلود رو به همسرش کرده مى گوید: مولاى من همه آنان را که فرموده بودید از پیغام شما آگاه کردم.

چند دقیقه بعد فرزندان و نزدیکترین یاران امام بر گرد بستر او جمع مى شوند، لحظات بسختى مى گذرند و آرامشى تلخ و جانکاه بر آن محفل حکمفرماست. در این هنگام امام چشمان تبدارش رابسختى مى گشایدوآخرین نگاهش را متوجه جمع مى سازد. همه منتظرند که آخرین وصایاى امامشان را بشنوند، لبان حضرتش آرام آرام گشوده مى شوند و با آخرین توانى که برایشان مانده است این کلام را به زبان جارى مى سازند: «آنان که نمازرا کوچک مى شمارند، به شفاعت ما نخواهند رسید.» و این آخرین سخنى بود که از آن امام شنیده شد.

صبحگاه بیست و پنج شوال سال 140 هجرى بار دیگر قبرستان بقیع آغوش خود را براى پذیرش یکى دیگر از نوادگان پیامبر اکرم ، صلى الله علیه وآله،مى گشاید و حضرت جعفر بن محمد الصادق، علیه السلام، در کنار جد بزرگوار و پدر و عموى ارجمند خویش به خاک سپرده مى شود.ششمین امام معصوم در17 ربیع الاول سال 83 ق در مدینه منوره به دنیا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن على الباقر، علیهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه »، دختر «قاسم ابن محمد بن ابى بکر»، بود. (1)

نام مبارک آن حضرت «جعفر» و کنیه هاى حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعیل و ابوموسى بود. آن جناب را القاب بسیارى بوده که از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجسته ترند. (2)امام صادق ،علیه السلام، در دوران حیات جد بزرگوارش حضرت على بن الحسین، علیهماالسلام، به دنیا آمد و در آن تاریخ که سیدالساجدین جهان را بدرود مى گفت، صادق آل محمد ، علیه السلام، کودکى دوازده ساله بود و به سال 114 ق که حضرت باقر ، علیه السلام، رحلت مى کرد، ایشان 31 سال داشت و از آن تاریخ به بعد به مدت 34سال امامت وراهبرى شیعیان را بر عهده گرفت. (3)

از خصوصیات ظاهرى آن حضرت اینکه ایشان متوسط القامة، میانه بالا، افروخته رو، داراى بدنى سفید، بینى کشیده و موهاى سیاه و مجعد بوده و برصورت زیبایش خال سیاه هاشمى بود که بر ملاحتش مى افزود. (4)آن امام چهره اى جذاب داشت و در نهایت جلالت و هیبت بود چنانکه هر بیننده اى رامسحورخویش مى ساخت.

بقیه در ادامه مطلب...

 

ادامه مطلب
دوشنبه 11 شهریور 1392  - 11:45 AM

ابراهیم می‌گفت: به سراغ اون فرمانده عراقی رفتم و گفتم به نیروهات چی گفتی که سریع تسلیم شدن؟ اون عراقی که دیگه ترسش ریخته بود و می‌دونست کاری با او نداریم ماجرا را تعریف کرد.

خبرگزاری فارس: تسلیم بشین، ریشوها هنوز هستن!
 

 

شهید ابراهیم هادی دراول اردیبهشت سال 36 در تهران به دنیا آمد. وی دوران دبستان را در مدرسه طالقانی گذراند و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان سپری کرد. سال 55 توانست دیپلمش را در رشته ادبی بگیرد.

ابراهیم دوران جوانی محضر علامه محمد تقی جعفری را از دست نمی‌داد. شهید هادی همزمان با تحصیل در بازار کار می‌کرد و نقل است که بارهای سنگینی را روی دوشش قرار می‌داد تا بدین وسیله خودسازی هم بکند.

با شروع در گیری در جبهه کردستان و منطقه بازی دراز و گیلان غرب به جنگ رفت و در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد اما تسلیم دشمن نشد. شهید ابراهیم هادی سرانجام در 22 بهمن سال 61 به شهادت رسید.

آنچه می‌خوانید خاطره‌ای است از سردار اکبر نوجوان از همرزمان شهید هادی که می‌گوید:

 

ابراهیم در موارد جدی بودن کار بسیار جدیت داشت اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش‌مشرب و شوخ طبعی بود و اصلا یکی از دلایلی که خیلی‌ها جذب ابراهیم می‌شدند همین موضوع بود.

ابراهیم در مورد غذا خوردن هم اخلاق خاصی داشت. وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا می‌خورد و می‌گفت: «بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد، احتیاج بیشتری به غذا داره».

یکبار با یکی از بچه‌های محلی گیلان‌غرب به یه کله‌پزی در کرمانشاه رفتن و دو نفری سه دست کامل کله‌پاچه خورده بودن! یا وقتی یکی از بچه‌ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرده بود برای سه نفر 6 عدد مرغ را سرخ کرده و مقدار زیادی برنج و ... آماده کرده بود و چیزی هم اضافه نیامد!

در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم و بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم، صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود و خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت، کم نگذاشت و تقریبا چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد.

جعفر هم آنجا بود، بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد و یکی‌یکی آنها را می‌آورد و می‌گفت: «ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتن شما رو ببینن و ...»

ابراهیم هم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت پاش درد می‌کرد مجبور بود به احترام افراد بلند شه و روبوسی کنه. جعفر هم پشت‌سرشان آروم و بی‌صدا می‌خندید.

وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی رو می‌آورد و چندین بار این کار رو تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه!

شب وقتی می‌خواستیم برگردیم ابراهیم سوار موتور من شد و گفت:‌ «اکبر سریع حرکت کن»، جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد، فاصله ما با جعفر زیاد شده بود که رسیدیم به ایست و بازرسی.

من ایستادم. ابراهیم سریع گفت: «برادر بیا اینجا»، یکی از جوان‌های مسلح جلو اومد و ابراهیم ادامه داد: «دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستن. یه موتور دنبال ما داره میاد که ...»، بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره فقط خیلی مواظب باشین. فکر کنم مسلحه» و بعد هم گفت: با اجازه و حرکت کردیم.

حدود صد متر جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم که موتور جعفر رسید، سه چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتن و بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدن و دیگه هر چی می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و ...

تقریبا نیم ساعت بعد مسئول گروه اومد و حاج جعفر رو شناخت و کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: «ایشون، حاج جعفر از فرماندهان سپاه هستن». بچه‌های اون گروه، با خجالت از ایشون معذرت‌خواهی کردن و جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود. بدون اینکه حرفی بزنه اسلحه‌اش رو تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد.

کمی جلوتر که اومد با تعجب ابراهیم رو دید که در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خنده. تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن. ابراهیم جلو اومد،‌جعفر رو بغل کرد و بوسید. اخمای جعفر باز شد و او هم خنده‌‌اش گرفت و با خنده همه چیز تمام شد.

زمانی که کار گروه شهید اندرزگو در گیلان‌غرب تمام شد و قصد بازگشت به جنوب برای عملیات فتح‌المبین رو داشتیم، گفتم: «داش ابرام خاطره جالبی از اینجا داری؟»

نگاهی به یکی از تپه‌ها کرد و با خنده گفت: «دو سه ماه پیش قرار بود گیلان‌غرب رو خالی کنیم و بریم جنوب و سه تا گردان سرباز جایگزین ما بشه.

من و ابراهیم حسامی و رضا گودینی و چند نفر دیگه روی این تپه ایستاده بودیم. قرار بود ساعت هشت شب کل منطقه گیلان‌غرب رو تحویل بدیم. اما از طرف سپاه اومدن و گفتن یه روز دیگه هم بمونیم.

ساعت 9 شب بود. سه تا هلی‌کوپتر عراقی اومدن و از این تپه رد شدن. از طرفی هم خبر رسید که نیروهای عراقی مشغول پیش‌روی هستن. همونجا فهمیدم این هلی‌کوپترا اومدن که نیرو پیاده کنن و شهر رو محاصره کنن برای همین با بچه‌ها دویدیم سمت اولین هلی‌کوپتر که پشت تپه نشسته بود.

از توی شیارها می‌دویدم و بچه‌ها به دنبال من بودن. توی اون تاریکی یکدفعه با کماندوهای عراقی که از هلی‌کوپتر پیاده شده بودن روبرو شدیم. سریع اسلحه رو به سمت اونها گرفتیم و جلو رفتیم. بدون درگیری همه اون کماندوها را اسیر گرفتیم. بعد به سمت هلی‌کوپتر اونا شلیک کردیم. ولی فرار کرد. هلی‌کوپترهای دیگه هم قبل از پیاده کردن نیرو از منطقه دور شدن. اما جالب این بود که وقتی به کماندوها رسیدیم فرمانده اونا اسلحه خودش رو انداخت. بعد جمله‌ای به زبان عربی گفت که نیروهایش سریع تسلیم شدن».

ابراهیم می‌گفت: «روز بعد به سراغ اون فرمانده عراقی رفتم و گفتم به نیروهات چی گفتی که سریع تسلیم شدن» اون عراقی که دیگه ترسش ریخته بود و می‌دونست کاری با او نداریم گفت:‌

«به ما خبر داده بودن که شماها قراره از شهر خارج بشین و سربازا جای شما رو بگیرن. اما وقتی چهره شما رو توی اون تاریکی دیدم به نیروهام گفتم تسلیم شین! ریشوها هنوز هستن!!».

 

 

 

ادامه مطلب
پنج شنبه 7 شهریور 1392  - 12:02 AM

در جریان حملات شیمیایی صدام علیه مردم ایران حتی بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، پس از چندین جلسه سرانجام شورای امنیت در ۴ شهریورماه ۶۷ روزی که آخرین گلوله شیمیایی در اطراف پادگان حمید بر زمین نشست، قطعنامه ۶۲۰ را به تصویب رساند.

خبرگزاری فارس: نوشدارو پس از مرگ سهراب در جنگ شیمیایی عراق علیه ایران
 

 

 عراق در ادامه جنایات ضدبشری خود در تاریخ‌های 26، 27 و 28 اردیبهشت و در پی صدور قطعنامه 612 علیه روستاییان مرزی در کردستان و هویزه در شمال‌غرب و جنوب مجدداً از سلاح شیمیایی استفاده کرد و ایران طی دو نامه در 28 اردیبهشت (19 مه 1988) به شدت مواضع شورا را مورد انتقاد قرار داده و این جنایات را ناشی از عدم اعمال مراتب تنبیه متجاوز اعلام کرد و در پایان درخواست اعزام هیئت کارشناسی جهت مشاهده جنایات عراق را تکرار کرد.

مجدداً به دنبال حملات شیمیایی عراق به مناطق شلمچه و کربلای 5 و بازپس‌گیری آن در تاریخ 16 ژوئن 1988 (25 خردادماه 1367) و 17 ژوئن (26 خردادماه 1367) درخواست اعزام گروه جهت مشاهده آثار جنایات عراق تکرار کرد.

با اصرار ایران و انتقال موضوع توسط دبیرکل، شورا از وی اعزام کارشناسان را خواستار شد. بنابراین دکتر مانئول دامینگیز اسپانیایی، دکتر جیمز اریک هولگرن از کارشناسان برجسته انستیتو تحقیقات دفاعی سوئد را به جای دکتر گوستاو اندرسون مدیر قسمت خلع سلاح سازمان ملل که نمی‌توانست هیئت را همراهی کند از 1 تا 5 ژوئیه (9 تا 13 تیر 1367) به ایران و بنا به درخواست عراق از 9 تا 11 ژوئیه (17 تا 19 تیر 1367) به آن کشور اعزام کرد.

گروه اعزامی، گزارش خود از ایران را در 20 ژوئیه 1988 (28 تیر 1367) 2 روز بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران و گزارش بازدید از عراق را در تاریخ 25 ژوئیه 1388 (2 مرداد 1367) تسلیم دبیرکل کرد.

دبیرکل عیناً گزارش‌ها را به شورا ارائه و متن آنها را منتشر ساخت. آقای ولایتی در تاریخ 3 اوت 1988 (12 مرداد 1367) به دبیرکل اعلام کرد عراق در جدیدترین حملات خود منطقه شیخ عثمان در مرز اشنویه را بمباران شیمیایی کرده که در نتیجه تعدادی از ساکنین بی‌گناه شهید و تعدادی نیز مصدوم شده‌اند و درخواست اعزام کارشناسان را تکرار کرد.

دبیرکل، آقایان دکتر جمیمزاریک دالگرن، سرهنگ ابرست ایمو برستگ و دکتر اون هیجت مدیر سابق مرکز کنترل سموم هلند را به همراه پروفسور گوستاو اندسون مدیر قسمت کنترل خلع سلاح سازمان ملل از 12 تا 14 اوت (21 تا 23 مرداد 1367) مأمور ایران کرد و آنان یافته‌های خود را در (28 مرداد) با تأیید استفاده عراق از گاز خردل علیه روستاهای اشنویه (شیخ عثمان) و سایر نقاط ـ و ابراز نگرانی شدید از پیامدهای خطرناک بازدارندگی از ادامه کاربرد و عدم نظارت و اجرایی شدن قطعنامه 612 ـ تحویل دبیرکل کرده و او  هم عیناً به شورا تسلیم کرد.

شورا به دنبال چندین جلسه سرانجام در تاریخ 26 اوت مطابق با 4 شهریورماه 1367 روزی که آخرین گلوله شیمیایی در طول جنگ تحمیلی در اطراف پادگان حمید بر زمین نشست در جلسه 2825 قطعنامه 620 پیشنهادی ایتالیا، آلمان و ژاپن را به اتفاق آرا به تصویب رساند. با یادآوری مفاد بیانیه‌های سابق و قطعنامه 612 که از نظر زمانی پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط عراق در 15 مردادماه 1367 است.

شورای امنیت در این قطعنامه با ابراز تأسف عمیق از نتایج بررسی‌ها و گزارش‌های هیئت‌های اعزامی دال بر تداوم استفاده از سلاح‌های شیمیایی به ویژه با شدت بیشتر علیه ایرانیان و با ابراز نگرانی از خطر کاربرد احتمالی آن در آینده و با درنظر گرفتن مذاکرات خلع سلاح ژنو در خصوص منع کامل توسعه، تولید، ذخیره و نابودی آنها، بر انجام کوشش‌های خود در پایان دادن به هرگونه استفاده تأکید و از دیگر کشورها درخواست نمود تا همچنان با دقت بیشتر بر منع صدور مواد اولیه تولید تسلیحات شیمیایی نظارت کنند و از دبیرکل نیز انجام اقدامات مناسب و مؤثری در قبال ادعای هریک از کشورها در استفاده از سلاح‌های شیمیایی در هر مکان و زمان را خواستار شد و بر ناکارآمدی اقدامات شورا نیز تصریح کرد.

در تحلیل قطعنامه 620 می‌توان ادعا کرد که مهم‌ترین سندی است که شورا در طول جنگ تحمیلی صادر و طی آن به استفاده مکرر عراق از سلاح‌های شیمیایی علیه نظامیان و شهروندان ایران اشاره کرده و برای اولین بار تلویحاً استمرار کاربرد آن را نتیجه عدم پیشرفت مذاکرات خلع سلاح شیمیایی به شمار آورده است.

همچنین با تعمیم صلاحیت دبیرکل به کشورهای غیرمتعهد پروتکل 1925 ژنو، یک قاعده حقوقی بین‌المللی عرفی را مورد توجه قرار داده است، ولی به رغم آن، شورا رأساً هیچ راهکار عملی و مکانیسم دائمی بازرسی موارد ادعایی و ضمانت عملی بازدارندگی از تکرار احتمالی در آینده را تمهید نکرده و صرف دعوت به انجام بازرسی‌ها را توصیه و تأکید کرده است. از طرفی این قطعنامه با فاصله زمانی پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط عراق تصویب شده که به طور ضمنی از پایان حملات توسط عراق به نوعی اطمینان خاطر حاصل و ظاهراً مسئولیتی را بر آن کشور مترتب نکند.

به هر حال ایران نسبت به مواضع سازمان ملل و شورای امنیت در طول جنگ تحمیلی و اقدامات آنان بی‌اعتماد بوده و بارها نارضایتی و عدم اعتماد خویش را از جمله در خصوص قطعنامه دیرهنگام 620 نیز بیان کرده است، در حالی که شورای امنیت می‌توانست از همان ابتدا به جای صدور بیانیه مارس 1984 در عملیات خیبر مبادرت به صدور قطعنامه کرده و عراق را از ادامه جنایاتش بازدارد.

نکته پایانی اینکه این قطعنامه به منزله نوشدارو پس از مگر سهراب بوده و عملاً تأثیری در کاهش تلفات انسانی و ضایعات وارده در طول جنگ تحمیلی ایران نداشت و بی‌اثر بوده است. این رفتار سازمان ملل و شورای امنیت مقایسه شود با صدور 12 قطعنامه محکومیت، تنبیه و اخراج عراق از کویت در کمتر از 4 ماه در سال 1369؟!

 

محمدباقر نیکخواه بهرامی

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 شهریور 1392  - 11:56 PM

برادر شهید آرامی‌گفت: مجید یکی از دوستانش را پیش مادر آورد و او گفت: من دو شب پیش خواب دیدم توی مسجد امام حسن (ع)محل ما روی یک کاشیکاری نوشته شده «شهید مجید آرامی»، بعد مجید هم این را به عنوان برگه عبور از مادر گرفت.

خبرگزاری فارس: کتیبه‌ای که راز شهادت در آن نهفته است
 

 

 شهادت هنر مردان خداست و کسانی می‌توانند در این وادی عظیم نقش‌آفرینی کنند که  با ارزش‌ترین بهای هستی و زندگی خود را در راه حضرت دوست قربانی کنند و این کار بزرگی است که هر کسی قادر به انجام آن نیست.

«شهید مجید آرامی» یکی از بزرگ مردان این عرصه است که با سن کم خود این مسیر طولانی را پیمود و جرعه نوش شهد شهادت گشت.

اسکندر آرامی برادر «شهید مجید آرامی» که خود نیز از یادگاران دفاع مقدس است ساعتی مهمان ما بود تا بیان کننده فعالیت های سیاسی و فرهنگی خود و خانواده اش باشد و‌ از برادر شهیدش بگوید. این گفتگو از نظرتان می گذرد.

* منزلمان مرکز فعالیت های سیاسی بود

 اسکندر آرامی متولد 1 دی‌ماه 1336 منطقه سی‌متری اهواز هستم و تحصیلاتم  فوق دیپلم مشاوره است. 7 برادر و 3 خواهر هستیم.

اسکندر آرامی برادر شهید مجید آرامی

شغل پدر کاسب کار و میوه‌فروش بود. مادرمان خانه‌دار و تحصیلاتش درحد خواندن و نوشتن بود. یکی از برادرهایم جانباز و سه نفر دیگرمان نیز سابقه حضور و حتی حضور توأم در جبهه را دارند و خانواده نیز نقش پشتیبانی جبهه را برعهده داشتند و به دلیل نوع فعالیت سیاسی حتی در زمان جنگ، منزل ما نقش محوری در محل و بین دوستان و همرزمان داشت.

از جمله فعالیت‌های من برگزاری کلاس‌های قرآن به شیوه آقای قرائتی درمحله حصیرآباد اهواز بین دانش‌آموزان بود که بین سنین نوجوانی صورت می‌گرفت و همان دانش‌آموزها با حضور در جبهه به شهادت رسیدند.

سال 53 آقای قرائتی در مسجدی در محل حصیرآباد برنامه‌ای اجرا کردند و اکثر شرکت‌کنندگان از نوجوانان و جوانان بودند که نتیجه خوبی داشت و او قول داد یک روحانی فعال را برای آموزش عقیدتی به آنجا بفرستد که پس از دو ماه این کار عملی شد.

به دلیل اینکه پدر اعتقادات فراوانی به مسجد داشت و ارتباط خوبی با مردم، ما جذب مسجد شدیم و اکثر بچه‌ها هنگامی که از مسجد می‌آمدند از جلوی منزل‌مان می‌گذشتند و در آنجا جمع می‌شدند و مرکز حضور و برنامه‌ریزی منزل ما بود و در زمان جنگ نیز مرکز ثقل نیروها همین جا بود و ارتباط عاطفی بین من با شاگردانم در مدرسه باعث جذب آنها شد.

بعضی وقت‌ها هنگامی که امام(ره) اعلام می‌کردند بازار باید تعطیل شود ما سعی می‌کردیم این کار را تسهیل کنیم و در بیان و سخنرانی‌ها دیدگاه‌های امام را بیان می‌کردم که چندین بار مثل دفعات 40، 70 و 30 روزه متواری شدم و حتی یکبار پدر را برای بازداشت من دستگیر کردند.

مسئولیت‌هایی مثل قائم‌مقام آموزش و پرورش خوزستان، معاون علمی فرهنگی دانشگاه علمی کاربردی را برعهده داشتم. بسیاری از دانش‌آموزان با من به جبهه می‌آمدند مثل برادرم مجید که هم شاگردم در مدرسه بود و هم با من به جبهه آمد.

اولین حضورم درجبهه به روزهای اول جنگ برمی‌گردد. در آن زمان در تشکیل سپاه حمیدیه با حضور سردار«شهیدعلی‌هاشمی»اقدام کردیم که این به چند ماه قبل از شروع جنگ مربوط می‌شد و سبب شد هنگام آغاز جنگ با آمادگی کامل حضور داشته باشیم که به دلیل تشخیص خودم و شهید علی هاشمی تصمیم بر این شد نیروهای محلی را کادرسازی و سازماندهی کنم، و هیچ بار اعزام رسمی نشدم و همیشه با سردار شهید علی هاشمی بودم.

خاطره از شهید هاشمی:

در فعالیت‌های سیاسی نیز در بخش کوت عبدالله اعلامیه‌های امام را پخش می‌کرد. یک شب زمستانی سرد درجاده کوت عبدالله می‌رفتیم و موقع برگشت که اعلامیه‌ها را داده بودیم، یک لحظه دیدیم گفت:ماشین را نگه دارید و به سوی فردی که درکنارجاده تاریک بدون هیچ امکانات نشسته بود رفت و با زبان عربی صحبت کرد و چون لباس کمی به تن داشت پولیوری که تنها یک روز بود خریداری کرده بود تن او کرد و برگشت.

*شهید آرامی عاشق اشعار عرفانی بود

 «شهید مجید آرامی» 12 اسفندماه 49 در منطقه حصیرآباد به دنیا آمد. او فرزند ششم خانواده بود. دوران کودکی پرحرارت و پرجنب و جوشی داشت و بسیار مستعد بود. او از سن 11 سالگی بلوغ خود را نشان داد یعنی بسیار کنجکاو شد و ازهمان زمان از جریانات بنی‌صدر سؤال می‌کرد.

 

شهید مجید آرامی

اشعار حافظ، مولانا می‌خواند. اشعار عرفانی را در دفتری یادداشت می‌کرد و با خود زمزمه می‌کرد و گاهی شعر می‌گفت. هنگامی که به جبهه رفت تنها 13 سال داشت که با دستکاری شناسنامه رفت. او ابتدا از شناسنامه کپی می گیرد و روی کپی کارمی‌کند و با کپی گرفته شده  و به عنوان یک نیروی 15 ساله به جبهه می‌رود بطوری که پس از شهادتش  روی سنگ قبرش 19 ساله نوشته شده چون شناسنامه‌اش 2 سال بزرگتر گرفته شده است.

 *در مرخصی به خانواده های همرزم‌اش کمک می کرد

او هر وقت ازجبهه می‌آمد هرگز استراحت نمی‌کرد. شروع به سر زدن منزل دوستان خودش می‌کرد، مثلاً برای منزل آنها یا دوستانی که شهید شده بودند نفت می‌خرید و به آنها می‌رساند و اهل تظاهرنبود و بسیاری ازاین کمک ها را ما را بعدها می‌فهمیدیم.

مجید با شهادت دوستانش بسیار نگران بود و درمراسم‌های شهدا جانانه کمک می‌کرد و این حالت برای کمک به جانبازان هم وجود داشت.

دوستی به نام ‌جلیل خیزی داشت که جانباز قطع نخاعی بود و بسیار خانواده محرومی داشتند. او هفته‌ای سه روز به فیزیوتراپی نیازداشت که مجید فاصله 7 کیلومتری را با هوای گرم پیاده با ویلچر او را می‌برد و می‌آورد و فیزیوتراپی می‌کرد.

یک روز درماه رمضان ساعت 2 عصر با ویلچر به خانه آمد و گفتم کجا بودید؟ گفت:فیزیوتراپی، چون بنیاد کمکی نمی‌کند و مجبور هستم با این شرائط برویم

*عضو لشگریان قدس اهواز بود

مجید بسیار به نماز شب و تلاوت قرآن مقید بود و به همراه پنج نفر از دوستان در لشکر قدس کلاس قرآن داشتند و شهید خشنودی‌فر برای آنها تدریس می‌کرد. او زیرنظر لشکر قدس اهواز بود که از نوجوانان و جوانان تشکیل شده بود و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند.

 هدف تشکیل این لشکر این بود تا قدس را آزاد کنند. مجید همچنین با گردان امیرالمؤمنین در کردستان در عملیات والفجر 10 حضور داشت و به شهادت رسید. او بیسیم‌چی فرمانده گردان بود.

*راز کتیبه شهادت چه بود

وقتی که مجید 13 سال داشت، مادر اجازه حضور در جبهه را به مجید نمی‌داد، مجید هم یکی از دوستانش را خدمت مادر می‌آورد و او به مادر می‌گوید: من دو شب پیش خواب دیدم توی مسجد امام حسن (ع)محل ما روی یک کاشیکاری نوشته شده «شهید مجید آرامی»، بعد مجید هم این را به عنوان برگه عبور از مادر می‌گیرد و به جبهه   می رودما نیز این کاشی را بعد از شهادت او به نام مجید در مسجد نصب کردیم. اما از آنجا که عاشق گمنامی بود این کتیبه در مسجد هم بی نشان است و هرکاری می‌کنیم باز انگار به خواست شهید پنهان می شود.

 

 

یک هفته قبل از شهادت در اسفند 66 در منزل‌، قبل از اذان ساعتی می‌خوابد که یک دفعه بیدار می‌شود و آب می‌خورد، مادر به او اعتراض می‌کند که چرا روزه‌ات را شکستی؟ جواب داد: یازده روز است که هر وقت این موقع می‌خوابم یک سیدی به خواب می‌آید و به اصرار می‌خواهد لیوان آبی را بخورم و من نمی خوردم اما امروز خوردم که  بعد در وصیت‌نامه‌اش کفاره یک روز روزه خوردنش را هم ذکر می‌کند.

 *نحوه شهادت

25 اسفند 66 دو روز قبل از شهادت درکردستان، گردان امیرالمؤمنین درحال برپا کردن چادر برای عملیات بودند که شصت پای مجید به شدت آسیب می‌بیند و دیگر نمی‌توانست کفشی بپوشد. موقعی که زرگر فرمانده‌اش قصد شناسایی داشت، او درخواست پوشیدن دمپایی و رفتن به خط مقدم را دارد که با مخالفت فرمانده‌اش روبه‌رو می‌شود.

صبح 27 اسفند وقتی که از نماز صبح برمی‌گردد سوره الرحمن را به یاد یکی از همرزمانش همراه فرمانده اش زرگر می خواند‌ و بازمی‌گوید زیارت عاشورا هم بخوانید و به فرمانده‌اش می گوید ابتدا غسل شهادت کنیم و بعد زیارت را بخوانیم. ظرف آبی را آماده می‌کند و با فرمانده خود غسل شهادت می‌کند و زیارت عاشورا را هم تلاوت می‌کنند. در وسط‌ های دعا هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران می‌کنند و ترکش به سر مجید می‌خورد واین قبل از رفتن به عملیات بوده است.

زرگردراین بمباران فکش آویزان و دست و پای او می‌شکند و دندان‌هایش کنده می‌شود و آسیب شدیدی می‌بیند به طوری که با پتو بدنش را جمع می‌کنند اما مجیددر فرازی از دعا با عبارت «آقا اگر ما آن روز هم بودیم باز هم دررکابت می‌آمدیم و می‌جنگیدیم تا شهید بشویم» می‌افتد. بالگرد می‌آید و نیروهای امداد بدن او و فرمانده اش را سوار می‌کنند و مجید آنجا و در تاریخ  26/12/1366 به شهادت می‌رسد و اوج می‌گیرد.

28اسفند ماه یکی از همکاران من در آموزش و پرورش اهواز پیش من آمد و خبر از مجید گرفت.

22 اسفند آخرین روزی بود که مجید را دیده بودم. او آن روز لباس کردی پوشید و از من خداحافظی کرد و سراغ همسرم برای خداحافظی را گرفت. همسرم را صدا کردم و گفتم اگر مجید را می‌خواهی ببینی و حلالیت بطلبی الان این کار را بکن چون او دیگر برنمی‌گردد و به شهادت می‌رسد.

28اسفند ماه یکی از همکاران من در آموزش و پرورش اهواز پیش من آمد و خبر از مجید گرفت و ما به سرد خانه رفتیم و بدن اورا دیدم.

اول، دوم و سوم فروردین عروسی دختر دایی‌ها و دخترخاله‌ام بود و همه درتدارک عروسی بودند، مانده بودم خبر شهادت را بگویم یا نه. تصمیم گرفتم به هیچ کس نگویم تا بعد از پایان مراسم‌ها، روز 6 فروردین به اتاق پدرم رفتم، سؤال کرد از مجید خبری داری؟

گفتم: بله، مجید شهید شده است. پدرم دو رکعت نماز شکر خواند.

مادر شهیدی بود که بسیار با روحیه بود او خبر شهادت را به مادرم گفت و  پیکر مجید بعد از تشیع در بهشت شهدای اهواز به خاک سپرده شد.

 

 گفت وگو از: محمد تاجیک

ادامه مطلب
چهارشنبه 6 شهریور 1392  - 11:54 PM

آسمان روز 19دی ماه که روشن شد دیگر دژ شلمچه تسخیر شده بود و در معبر حضرت زهرا(س) اسکله لشگر10 سیدالشهداء(ع) استقرار پیدا کرد و بچه های تخریب مشغول جمع آوری پیکر مطهر غواصان شهید از داخل موانع و از کنار خاکریزها شدند.

خبرگزاری فارس: راز گمنامی شهید ماه عسل چه بود
 

 

در ایام ماه مبارک رمضان سال 92 در یکی از برنامه‌های تلویزیونی ماه عسل که از شبکه سوم سیما پخش شد، موضوع برنامه پیرامون رزمنده‌ای بود که پیکرش در زمان جنگ تشییع شده بود و در گلزار شهر همدان دفن شده بود و پس از پایان جنگ با آزادگان به میهن اسلامی بازگشته بود. با نشان دادن تصویر پیکر آن شهید خانواده واقعی آن رزمنده پیدا شد. حالا یکی از همرزمان غواص شهید ایرج خرم جاه مطلبی را برای خبرگزاری فارس ارسال نموده که لحظه شهادت این رزمنده غواص را نقل می‌کند:

سرگذشت فرزندان غریب امام خمینی که دژ شلمچه را شکستند شنیدنی است. اصلا شلمچه دیدنی است و خاک شلمچه که با قدم‌های ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع) متبرک شده بویدنی است. نقل است که حضرت زهرا(س) نظر خاص به این سرزمین دارد. سند این گفته کسانی هستند که در رزمگاه شلمچه با همه وجود، حضرت صدیقه سلام الله علیها را درک کردند و اضافه کنید که رمز این نبرد هم نام مقدس بی بی دو عالم بود. این روزها حکایت غریبی سر زبان‌ها افتاده کسی که از دژ شلمچه پرواز کرد و در گلزار شهدای همدان مهمان خاک شد.

حق جوان های امروز است که بدانند چه گذشت و ایرج خرم جاه چگونه در این سفر غریبانه از شلمچه به همدان رسید.

شب 18 دیماه 65 بود که همه تدبیرها و تقدیرها را رقم زد. حمله به دژ شلمچه کار عقل نبود بلکه کار عشق بود. رزمنده های دل شکسته از کربلای 4 آماده برای آفریدن کربلای دیگر شده بودند. دلها نا آرام بود. از فرمانده‌مان شنیدم که امام دستور حمله به دشمن از این منطقه را داده. امام گفته که این سرزمین غریب‌ترین نقطه سرزمین ماست. از اینجا به دشمن حمله کنید و این قول امام اشک ما را سرازیر کرد. او فرمود از قول من به رزمندگان بگویید: شما کربلا می‌روید و من هم می‌آیم و آنجا با هم نماز می‌خوانیم. اینها همه مقدمه شد تا همه پای کار آمدند برای شکستن دژ شلمچه...

 

اسلکه لشگر10- دژ شلمچه

ماموریت شکستن دژ به رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء(ع) سپرده شد و گردان های حضرت علی اکبر (ع) از مقابل 5 ضلعی و گردان حضرت زینب (س) از مقابل نونی شکل‌های شلمچه و در مجاورت جاده شلمچه-بصره و گردان امام سجاد (ع) برای الحاق با لشگر فجر و عبور از آب گرفتگی بوبیان و کمک به گردان علی اکبر (ع) برای ادامه عملیات در 5 ضلعی و خاکریزهای مقطع مهیای حمله به دشمن شدند.

آسمان شلمچه که تاریک شد غواص های تخریبچی و اطلاعات عملیات جلو افتادند و رزمنده های گردانها هم برای شکستن دژ شلمچه از پی آنها وارد آب شدند.

گروهان نصر به فرماندهی شهید علیرضا آملی هم وارد آب شد و از کنار خاکریزی که عمود بر دژ شلمچه بود به سمت دشمن حرکت کرد. حرکت در آب به سختی و کندی صورت می‌گرفت. بعضی جاها عمق آب تا زانو می‌رسید و صدای شالاپ شلوپ بچه‌ها بلند می‌شد و بعضی جاها هم که آب عمیق بود صدای سرفه‌ها سکوت شب را می‌شکست. نزدیکی‌های خط دشمن خطر زیر پاهای بچه‌ها بود. میدان مین و موانع زیر آب رفته  و تنها سایه ای از سیم خاردارهای توپی در زیر نور منور دیده می‌شد.

گروهان نصر متوقف شد و منتظر ماند تا بچه‌ها تخریب معبری در میدان مین و موانع برای رسیدن به دژ شلمچه باز کنند. هنوز دشمن متوجه حضور غواص‌های گردان حضرت علی اکبر (ع) پشت مواضعش نشده بود و همه جا را سکوت گرفته بود و گلوله و خمپاره‌ای رد و بدل نمی‌شد. شب از نیمه گذشته بود که جناحین لشگرده سیدالشهداء(ع) با دشمن درگیر شدند و منورها آسمان را روشن کرد. در این معرکه آتش دشمن به روی غواص‌ها متمرکز شد. آنقدر منور در آسمان بود که در تاریکی شب غواصهایی که با لباس سیاه رنگ و تنها از گردن به بالای بیرون از آب بودند قابل روئیت بود. تیربارهای سنگین دشمن که روی دژ قرار داشتند از روبرو و از پهلو روی معبر حضرت زهرا(س) که راهکار گردان حضرت علی اکبر (ع) برای شکستن دژ شلمچه بود قفل شد. رگبار اول کمین های دشمن به داخل آب غواصهای تخریبچی را بی جان کرد که مشغول باز کردن موانع بودند.

 

محل حرکت غواص‌ها - خاکریز عمود به دژ شلمچه

مهدی اسماعیل پور، علیرضا پیکاری، صبرعلی کلانتر، سیدمحمدعلی موسوی زاده و  مجیدعسگری بی جان روی آب آمدند و خمپاره‌های دشمن هم به کمک آمد و ستون رزمندگان گروهان نصر زیر آتش سنگین قرار گرفت. بچه‌ها هیچ جان پناهی نداشتند غیر از سایه خاکریزی که هر لحظه کوتاهتر می شد و فرمانده با تجربه گروهان نصر هم کاری از دستش بر نمی‌آمد غیر از اینکه شاهد پرپر شدن نیروهایش باشد. بچه‌های اطلاعات عملیات و تخریبچی او یا شهید شده و یا به سختی مجروح بودند. او تلاش کرد تا راهی برای گذشتن از موانع دشمن پیدا کند و به دژ برسد. اما رگبار دشمن به علیرضا  امان نداد و او هم مقابل چشمان رزمندگان گروهان نصر که عاشق او بودند به خیل شهدا پیوست. بچه‌های گروهان نصر آنهایی که جلوی ستون بودند، بیجان در آب غوطه ور شدند و آنهایی که عقب تر بودند هم به سختی مجروح شدند. در آن شرایط سخت کاری از کسی ساخته نبود. مجروحانی که خود را به کنار باقیمانده خاکریز رسانده بودند لحظات آخر را می‌گذراندند و فرشته‌ها بالای سر آنها در پرواز بودند. یکی از این مجروح‌ها، ایرج خرم جاه که روحش بین زمین و آسمان دست به دست می شد.

خبر لو رفتن معبر بچه‌های گروهان نصر و شهادت شهید علیرضا آملی و باز نشدن راهکار حضرت زهرا(س)، به اطاق فرماندهی رسید و تدبیر بر آن شد که گردان امام سجاد (ع) با عبور از معبر لشگر فجر، از پهلو به دشمن در 5 ضلعی شلمچه حمله کند تا دشمن فشار بر راه کار حضرت زهرا(س) را کم نموده تا باقی مانده رزمندگان گردان حضرت علی اکبر(ع) بتوانند با قایق به دژ شلمچه برسند.

این تدبیر قفل عملیات را گشود و رزمندگان گردان امام سجاد (ع) و گردان علی اکبر (ع) توانستند تا قبل از روشن شدن هوا محدوده پنج ضلعی شلمچه را فتح کنند و تا غروب آفتاب روز 19 دی ماه 65 با کمک سایر گردان‌ها و یگان‌ها با تصرف نونی شکل‌ها خود را به جاده شلمچه بصره برسانند.

 

موانع مقابل دژ شلمچه - محل شهادت غواصهای لشگر10

آسمان روز 19دی ماه که روشن شد دیگر دژ شلمچه تسخیر شده بود و در معبر حضرت زهرا(س) اسکله لشگر 10 سیدالشهداء(ع) استقرار پیدا کرد و بچه‌های تخریب مشغول جمع آوری پیکر مطهر غواصان شهید از داخل موانع و از کنار خاکریزها شدند و به کمک رزمندگان گردان فرات (یگان دریایی لشگر10) این پیکرهای مطهر با قایق به عقب منتقل شد. بدن‌های غواص‌های شهید زیاد متلاشی نشده بود و اکثر از ناحیه سینه و پهلو به شهادت رسیده بودند و صورت های همگی شان از زیبایی برق می‌زد. شهدای غواص که ایرج خرم جاه هم بین آنان بود به معراج شهدای اهواز منتقل شد.

از اینجا به بعد بخوانید که چرا شهید ایرج خرم جاه بعد از 27 سال نامش بر سر زبانها افتاد.

ماشین حامل شهدا که از شلمچه دور شد، شهید زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) به ما ماموریت داد که تا دیر نشده خودمون رو به معراج شهدای اهواز برسونیم. علیرغم اینکه در خط به وجود ما نیاز بود این یک دستور بود و باید انجام می‌دادیم. به معراج شهدای اهواز که رسیدیم، شهدا زیاد نبودند و عمده شهدا متعلق به لشگر سیدالشهداء(ع) و اکثرا هم غواص بودند. همه را در فضای باز معراج شهدا در حالی که پلاستیک های ضخیمی زیرشان پهن شده بود و اکثرا لباس زیر به تن داشتند خوابانیده بودند. اکثر شهدای غواصی که ما عقب آوردیم لباس‌های غواصی شون سالم و قابل استفاده بود. به خاطر این لباس‌های غواصی را از تن شهدا بیرون آورده بودند. بعضی‌ها پلاک به گردن داشتند و بعضی‌ها هم هیچ نشونی نداشتن. بدنها زیاد خونی نبود چون همه رو با آب شستشو داده بودند. فقط جای گلوله‌ها روی سینه و پهلو و بعضا صورت پیدا بود. میان ده‌ها پیکر شهید دنبال بچه‌های تخریب می‌گشتیم و اونها رو پیدا کردیم و مشخصات اونها ثبت شد و داخل پلاستیک پیچیدند. تعدادی از غواصها هم هیچ نشانی نداشتند. اما بدنهای اونها سالم بود و صورتهاشون با آب هم که شسته شده بود زیباتر جلوه می‌کرد. باید زود به خط برمی‌گشتیم. تا وقتی ما در معراج بودیم هویت تعداد دیگری از غواصها مشخص شد و پیکر مطهر چند غواص شهید دیگر روی زمین مانده بود که هیچ نشانی از هویت اونها نبود و شهید ایرج خرم جاه هم یکی از اونها بود. این پیکر مطهر بعد از6 ماه توقف در سردخانه معراج شهدای تهران به علت تشابه چهره با شهیدی که بعدا اسیر شد به همدان منتقل شد و در گلزار شهدای همدان با نام شهید جعفر زمردیان به خاک سپرده شد.

تقدیر الهی چه بود که رزمنده گروهان نصر گردان حضرت علی اکبر (ع)از لشگر ده سیدالشهداء(ع)، نوجوان شهید ایرج خرم جاه بعد از 27 سال شهره آفاق شود و به جای گلزار شهدای یکی از روستاهای ساوجبلاغ از گلزار شهدای همدان سر در بیاورد. چگونه می‌توان حل این معما کرد و به قول امام شهدا، خمینی عزیز که: حاشا حل این معما جز به عشق میسر نگردد.

 

راوی:جعفر طهماسبی

 

ادامه مطلب
یک شنبه 3 شهریور 1392  - 11:10 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6156719
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی