به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

رسول خدا(ص) فرمودند: ای علی! شیعیان تو در روز قیامت رستگارند و چنانچه هر کس به یکی از آن‌ها اهانتی کند به تو اهانت کرده است و کسی که به تو اهانت کند، به من اهانت کرده است و هرکس به من اهانت کند، خداوند او را داخل آتش جهنم کند.

خبرگزاری فارس: منزلت والای شیعیان امام علی(ع) در کلام پیامبر اعظم(ص)
 

 

 روزنامه خراسان امروز چهارشنبه 09/05/92 نوشت: 

رسول خدا صلی ا... علیه و آله به امیرمومنان علی علیه السلام فرمودند: ای علی! شیعیان تو در روز قیامت رستگارند و چنان چه هر کس به یکی از آن ها اهانتی کند به تو اهانت کرده است و کسی که به تو اهانت کند، به من اهانت کرده است و هر کس به من اهانت کند، خداوند او را داخل آتش جهنم کند. سپس فرمودند: چه عذاب دردناکی است! ای علی! تو از منی و من از تو، روح تو از روح من است و سرشت تو از سرشت من و شیعیان تو از زیادی سرشت ما خلق شده اند، هر کس آنان را دوست بدارد ما را دوست داشته و اگر کسی با آنان دشمنی کند با ما دشمنی کرده است و هر کس نسبت به آنان کینه بورزد به ما کینه ورزیده است و هر کس به آن ها مهر بورزد، به ما مهر ورزیده است. ای علی! شیعیان تو از تمام گناهان و عیب ها آمرزیده شده اند. ای علی! بشارت ده به شیعیانت که من هنگام قرارگرفتن در مقام محمود شفیع آنان خواهم بود. ای علی! شیعیان تو شیعه خدا، یاران تو یاران خدا و دوستان تو دوستان خدا می باشند و حزب تو حزب خداست. خوشبخت است آن که دارای ولایت توست و بدبخت است کسی که با تو دشمنی کند.

 

ای علی! برای تو در بهشت گنجی است و تو مسلط بر آنی. جابر می گوید: روزی نزد پیامبر اکرم صلی ا...علیه و آله بودم، ناگاه رو به طرف علی بن ابیطالب (ع) کردند و فرمودند: ای ابوالحسن! آیا تو را مژده ای دهم؟ عرض کرد: بلی ای رسول خدا(ص)، فرمودند: جبرئیل از طرف خداوند به من خبر داد که هفت خصلت به شیعیان و دوستدارانت عطا شد: مدارا با آنان هنگام مرگ، انس هنگام رمیدن و وحشت مردم، روشنی در هنگام تاریکی، ایمنی در هنگام برپایی قیامت، عدالت در میزان عمل، گذشتن از پل صراط، داخل شدن به بهشت قبل از سایر مردم، در حالی که نور ایمان پیشاپیش و سمت راست آنان در حرکت است. (مشکاة الانوار فی غررالاخبار، الفصل الرابع فی منزلة الشیعه)

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 9 مرداد 1392  - 7:48 PM

باید در پایان هر روز ساعتى قرار دهد و در آن ساعت همه كارهاى روزانه نفس را ارزیابى كند. شگفتا بازرگانان در دنیا ازارزیابى شریك خود غفلت نكرده ،در روز یا ماه یا سال كارهاى او را ارزیابى مى كنند كه مبادا سودى كه نبود آن بهتراست و بود آن بى دوام و مایه گرفتارى، از دست برود. چگونه عاقل وقتى را در روز براى ارزیابى كارهاى روزانه كه خوشبختى و بدبختى همیشگى او در گرو آن اعمال است قرار ندهد، این جملات تامل برانگیز شهید ثانی است که ارزیابی روزانه نفس را شرح می دهد ؛ یکی از مهمترین راهکارهای اصلاح نفس، محاسبه روزانه آن است، چنانچه امام کاظم (ع) در این زمینه می فرمایند : از ما نيست كسى كه هر روز اعمال خود را محاسبه نكند تا اگر نيكى كرده از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند و خدا را بر آن سپاس گويد و اگر بدى كرده از خدا آمرزش بخواهد و توبه نمايد.
 

بولتن نیوز، در آیین آسمانی اسلام و بر اساس سفارشهای موکد ائمه معصومین (ع) و اولیای الهی، محاسبه نفس نسبتبهگناهان و خطاهای گذشته و نیز محاسبه وضعیت اعمال روزانه و شبانهبهعنوان یک عمل ضروری و ابتدایی برای هر فرد مومن سفارش شده است، این سفارش در صورتی که به طور مداوم صورت پذیرد می تواند فرد را در سیر و سلوک معنوی یاری داده و او را در مسیر نزدیکی به پروردگار مهربان، کمکی شایسته نماید.

پیامبر اکرم (ص) خطاب به ابوذر می فرمایند :" ای ابوذر! زیرک و با کیاست کسی است که نفس خویش را ادب کند و برای زندگی بعد از مرگ تلاش کند و ناتوان کسی است که از نفس و خواهشهای آن پیروی کند و با آن حال از خداوند آرزوهایی داشته باشد" و چه راهکار ارزشمندی برای تربیت نفس بهتر از محاسبه روزانه آن، محاسبه نفس نوعی خودارزیابی است که فرد می تواند با آن در مسیر تربیت خویش نقشی اساسی داشته باشد و این مهم فقط برای اشتباهات و کاستی ها نیست ، در این زمینه مرحوم نراقی در جامع السعادات می‏فرماید:" . . . شکر نماید خداوند را اگر واجبات را انجام داده و معصیتی از او صادر نشده و شکر زیادتری نماید اگر موفق به بعضی اعمال خیر و مستحبی شده است ." در محاسبه نفس هم تشویق است و هم تنبیه و تنها به بُعدهای اشتباه توجه نخواهد شد .

علامه طباطبایی در پاسخ به جوانی که از ایشان دستور اخلاقی می خواهند ، می فرمایند : براي موفق شدن لازم است همتي برآورده و توبه نموده، به مراقبه و محاسبه بپردازید. به اين نحو كه:هر روز طرف صبح كه از خواب بيدار می شويد، قصد جدّي كنيد كه هر عملي پيش آيد، رضاي خدا (عزّ اسمه) را مراعات خواهم كرد.
آن وقت در هر كاري كه مي‌خواهيد انجام دهيد، نفع آخرت را منظور خواهيد داشت، به‌طوري كه اگر نفع اُخروي نداشته باشد، انجام نخواهيد داد، هر چه باشدو همين حال را تا شب وقت خواب ادامه خواهيد داد. وقت خواب، چهار- پنج دقيقه‌اي در كارهايي كه روز انجام داده‌ايد، فكر كرده و يكي‌ يكي از نظر خواهيد گذرانيد، هر كدام مطابق رضاي خدا انجام يافته، شكر كنيد و هر كدام، تخلف شده استغفار كنيد و اين رويه را هر روز ادامه دهيد. اين روش اگر چه در بادي (اوّل) حال، سخت و در ذائقه نفس تلخ مي‌باشد، ولي كليد نجات و رستگاري است.

با مداقّه در پاسخ حضرت علامه(ره) می توان مراحل 4 گانه محاسبه نفس را دریافت که مطابق کتابهای اخلاقی بدین شرح است:

1) مشارطه : صبح انسان با خودش شرط كند كه آن روز، اعمالش خدایی باشد و برای او.

2) مراقبه: در طول روز مراقب خود و اعمالش باشد که بر عهد صبحگاهی اش استوار بماند

3) محاسبه: آخر شب، به حساب كارهاى خود برسد( كه چه میزان به وظایف خویش عمل كرده است؟اگر خوبی کرده ایم شکر کنیم و اگر کوتاهی داشته ایم به فکر جبرانش باشیم)

4) معاتبه : جبران اشتباهات و کوتاهی ها( استغفار، یا برای مثال روزه گرفتن و قرآن خواندن و ...)

فردی که در پی محاسبه نفس است سراغ از تمامی حقوقی خواهد گرفت که باید ادا نماید، از حق الله و حق النفس تا حق الناس که باید با دقت تک تک آنها را مرور کند و مطابق آموزه های دینی ، تلافی کند، به ویژه آسیبهای حق الناسی را باید با دقت تمام مورد نظر قرار دهد و حقوقشان را ادا نماید.

آموزه های اسلام هر یک دریایی از زیبایی هستند که با تامل و تدبر بیشتر، می توان به جنبه های عمیق تری از این زیبایی ها دست یافت، محاسبه نفس نیز یکی از والاترین این آموزه هاست و این چنین است که امیرمؤمنان علی (ع) می فرمایند: هركه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت شود.

ادامه مطلب
چهارشنبه 9 مرداد 1392  - 6:51 PM

امام علی(ع) فرمودند: صدقه‌دهنده دست خود را ببوسد زیرا صدقات را خدا می‌گیرد.

خبرگزاری فارس: آداب بخشش در مرام علی(ع)
 

 

 باشگاه خبرنگاران، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ان المسکین رسول آلله فمن منعه فقد منع‌الله و من اعطاه فقد اعطی الله- شخص نیازمندی که به تو روی آورده در واقع فرستاده خداست. کسی که از کمک کردن به او دریغ کند، قطعا از خداوند دریغ نموده است و کسی که به او بخشش کند، در حقیقت به خدا بخشیده است. (نهج‌البلاغه حکمت 304)

امام در فراز دیگری می‌فرمایند: چنانچه شخص توانمند، محتاجی را از در خانه خود برگرداند، منتظر باشد که به عقوبت محرومیت و بی‌بهره ماندن از رحمت خدا دچار شود و از جرگه جوانمردان خارج خواهد شد. (غررالحکم ص 503 ج1)

مرحوم نراقی می‌نویسند: مستحب است آدمی وقتی چیزی را انفاق کرد و صدقه داد، دست خود را ببوسد. زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست.

امام اول(ع) فرمود: صدقه دهنده دست خود را ببوسد زیرا صدقات را خدا می‌گیرد. رسول اکرم(ص) فرمود: صدقه مؤمن اول به دست خدا می‌رسد و سپس به دست نیازمند می‌رسد. از امام صادق(ع) نقل است که: خداوند فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده‌ام مگر صدقه را که بدست خود می‌گیرم.

حتی اینکه مرد یا زن خرمائی یا نصف خرمائی را تصدق می‌کند، آن را تربیت می‌کنم و رشد می‌دهم همچنان که کسی کره اسب خود را پرورش می‌دهد و چون روز قیامت به ملاقات من بیاید آن را از کوه احد بزرگ تر خواهد دید. (معراج‌السعاده ص 352)

ابوحمزه ثمالی می‌گوید: من با امام سجاد(ع) نماز صبح روز جمعه را خواندم. بعد از آنکه از نماز فارغ شد برخاست تا به منزل برود. من هم به دنبالش برخاستم و در خدمتش بودم. حضرت کنیزش را که سکینه نام داشت صدا زد وبه او فرمود: از درخانه‌ام سائلی و نیازمندی دست خالی برنگردد. چیزی به او بخورانید.

زیرا امروز روز جمعه است. عرض کردم آخر همه سائل‌ها مستحق نیستند، فرمود: ای ثابت، می‌ترسم در میان آنان یکی مستحق باشد و ما به او چیزی نخورانیم و ردش کنیم، آن وقت بر سر ما اهل بیت بیاید آنچه که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد.

پس به همه آنها اطعام کنید. (المیزان ج11 ص 151) نقل است که به موسی(ع) وحی شد که ای موسی: سائل را اکرام کن به دادن چیزی کم یا سخن نیکی. به درستی که پیش تو می‌آید کسی که نه انسان است و نه جن بلکه از فرشتگان است که برای امتحان از نعمتهایی که به تو داده‌ام می‌آید. لذا پیامبر اکرم(ص) تشویق می‌فرماید که کسی را از در منزل رد نکنید که شاید فرشته‌ای باشد که به صورت مردی ناآشنا برای امتحان، درب منزل می‌آید. (معراج‌السعاده ص 359-358)

روش صاحبان کرم

علی(ع) در یکی از جنگها با مردی مشرک در حال مبارزه بود. آن مرد عرض کرد: یا علی شمشیرت را به من ببخش. حضرت شمشیر را به او داد. مرد گفت: از تو ای پسر ابوطالب در شگفتم که در چنین موقعیتی شمشیرت را به دشمن می‌دهی.

فرمود: تو دست تقاضا دراز کردی و رد کردن درخواست کننده از شیوه کرم به دور است. مرد کافر از اسب پیاده شد وگفت: این روش اهل دیانت است. آنگاه پای مبارک امیرالمؤمنین را بوسید و ایمان آورد. (هزار و یک حکایت اخلاقی ص 468 به نقل از سفینه‌البحار ج 1 ص 413)

شخصی نزد امام حسن(ع) آمد و اظهار فقر و پریشانی کرد وگفت: حالم بر نداری‌ام دلالت می‌کند و مشتری آن شما هستید که صاحب کرم می‌باشید. حضرت حسابدار خود را خواست و فرمود: چقدر مال نزد تو است؟ گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: همه را به این مرد بده که من از او خجالت می‌کشم. گفت: دیگر چیزی برای خرجی باقی نمی‌ماند.

 

فرمود: تو آن را به حاجتمند بده و گمان نیک به خدا داشته باش که حق تعالی جبران می‌فرماید. پس همه را به آن فقیر داد و عذرخواهی کرد و فرمود: ما حق تو را ندادیم، اما به قدر آنچه بود دادیم. (همان ص 453)

 

ادامه مطلب
دوشنبه 7 مرداد 1392  - 9:53 PM

نزدیک تانک‌ها که شدیم، دیدیم عراقی‌ها فهمیدند ما داریم به طرفشان می‌رویم. شروع کردند به فرار کردن. آنها با تانک می‌رفتند و ما هم با ماشین‌های ارتشی، روی جاده آسفالت دهلران، آنها می‌رفتند و ما هم تا ارتفاعات برغازه تعقیبشان کردیم.

خبرگزاری فارس: روایت یک شهید از گردانی که قرار بود همه نیروهایش شهید شوند
 

 

 در طول جنگ تحمیلی علاوه بر نیروهای پیاده که بسیار زبده بودند؛ نیروی زرهی و سنگین لشگرها شامل تانک ها و توپخانه خسارات زیادی به ارتش بعثی عراق وارد کردند و همیشه نوعی ترس و دلهره در وجود ارتش عراق ایجاد کرده بودند. روایت زیر بیان همین فداکاری ها است.

***

زمستان سال 60 بود. خبر رسید که عملیات بزرگی در پیش است. به تکاپو افتادیم تا از قافله عشاق عقب نمانیم. چون توی واحد پرسنلی بودیم، کمی مشکل می‌گرفتند. با دوز و ترفند توانستیم رضایتشان را به دست بیاوریم که در عملیات شرکت کنیم.

بسیار بسیار نیرو در پادگان «دو کوهه» تجمع کرده بود. اکثر گردان‌ها تکمیل و آماده عملیات بودند.

به ما که تعداد زیادی سپاهی بودیم، گفتند: می‌خواهیم گردانی تشکیل بدهیم که از بچه‌های «شهادت‌طلب» باشند. هر کس داوطلب است، بیاید جلو.

گفتیم:«حالا مأموریت این گردان چیست که این همه روی آن مانور می‌دهید.»

- این گردان باید 15 کیلومتر پشت خط اصلی دشمن درگیر شود و توپخانه را از کار بیندازد. در ضمن، خوب توجه کنید؛ احتمال این که کسی از این گردان نتواند به عقب بیاید، زیاد است؛ فهمیدید؟!

هلهله‌ای در میان بچه‌ها بلند شد. تعداد زیادی از بچه‌ها داوطلب شدند و گردان با شور و حالی وصف‌ناپذیر سامان گرفت. کل نیروهای گردان را بچه‌های کادر اداری سپاه تهران تشکیل می‌دادند. فقط دو نفر بسیجی داشتیم.

- برادرها به خاطر داشته باشند، اسم گردان ما؛ «حبیب بن مظاهر» است... .

فرمانده گردان، برادر محسن وزوایی بود.

نیروها با عشق و علاقه، هر روز، خود را بیش از پیش آماده‌تر می‌کردند. حد معنوی گردان بسیار بالا بود. این مأموریتی که به عهده ما گذاشته بود، ما را بیشتر از قبل آماده شهادت می‌کرد. بچه‌ها مرتب درباره مأموریت با هم صحبت می‌کردند:

- مأموریت جانداری است...

* آره! باید با حال باشد. باید توپخانه دشمن را در تپه‌های «علی گره‌زد» بگیریم.

- یعنی بیش از 15 کیلومتر باید در عمق خاک دشمن پیشروی کنیم...

- بعدش هم باید با آنها درگیر بشویم.

گردان در عطر صفا و صمیمیت بچه‌ها، فضای خاصی داشت.

شب‌ها تا نیمه، در گردان، مراسم عزاداری و دعای توسل برقرار بود. مجلسی دوست داشتنی بود. خلوص بچه‌ها تماشا داشت. عظمت و شکوه عزاداری، در بعضی از شب‌ها، بچه‌ها را تا ساعت سه بعد از نیمه شب به خود مشغول می‌داشت. بچه‌ها فریاد می‌زدند: «تا آقا را ملاقات نکنیم، از این مجلس بیرون نمی‌رویم.»

بالاخره روز اعزام فرا رسید.

گردان از دو کوهه حرکت کرد و در قرارگاهی در هشت کیلومتری خط، مستقر شد و بعد از چند روز اقامت در آن‌جا، به طرف خط مقدم رهسپار گردید. در حین حرکت، یکی از بچه‌ها گفت:

دهه... دهه...

یکی دیگر گفت: «چرا به روغن‌سوزی افتادی؟»

- خیلی تماشایی است؟

- کجایش برادر؟

- روحیه‌مان. هیچ متوجه شدید، نه تیربار داریم، نه آر‌پی‌جی داریم، نه کوله‌بار داریم، داریم می‌رویم عملیات.

-  سبکباریم؛ غصه نخور؛ خدا کریم است.

فرمانده گروهان ما برادر حاج «عباس ورامینی» گفت:

- بچه‌ها! می‌خواهید تانک بزنید یا نه؟

- آره، می‌خواهیم بزنیم.

- با چی بزنیم؟

- آه، بگذار ببینیم حاجی چه می‌گوید.

حاج عباس ادامه داد:

- اگر خواستید تانک بزنید، از کله‌تان استفاده کنید.

- برادر ورامینی چه چیزهایی می‌گوید!

- وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، برادر ورامینی شنیدی چه گفت؟

- آره، گفت برادرها لباسهای تمیز خودتان را بپوشید و عطر بزنید. خودتان را برای امشب...

- ... آماده کنید. صفای این برادر را!

آن عملیات لغو شد. شب بعد، حرکت شروع شد و ما به طرف تپه‌های «بلتا» رهسپار شدیم. آن‌جا خط مقدم ما بود.

ساعت 7، غروب، به بلتا رسیدیم. همزمان با ورود ما به آن جا، خاک‌های زیادی به هوا برخاست. توفان شدیدی شد. سروصدای توفان باعث شد تا دشمن متوجه حرکت ما نشود.

خط، آرام و بی‌صدا بود. بچه‌ها نمازهایشان را پشت خاکریز خواندند. آنهایی که از قبل در خط مستقر بودند، می‌گفتند:

- هر روز این وقت، دشمن آتش شدیدی روی این منطقه می‌ریخت.

- پس چرا امشب خبری نیست؟

- نمی‌دانم چرا؟!

برادر وزوایی گفت:

- بچه‌ها! نمازتان قبول باشد.

- خوب گوش کنید. بعد از این که از تپه‌ بلتا گذشتیم، از یک دشت بزرگ هم رد می‌شویم و بعد به تپه‌های علی گره زد می‌رسیم. توپخانه دشمن، آن‌جا مستقر است.

از خاکریزهای خودی رها شدیم و حرکت کردیم. ستون ما از یک شیار بزرگ در حال گذر بود که گفتند:

- به کمین دشمن نزدیک می‌شویم؛ ذکر یادتان نرود.

بچه‌ها با خلوص و ایمانی راسخ، مشغول ذکر گفتن شدند: بدون هیچ حادثه‌ای، از مقابل کمین دشمن رد شدیم.

وارد دشت بزرگی شدیم. ستون گردان، آرام و سنگین به پیش می‌رفت. نیروها با این که اکثر بار اولشان بود که به جبهه‌ می‌آمدند، اما روحیه‌‌ای قوی و چشم نترسی داشتند. هنوز دشت را به نیمه نرسانده بودیم که بلدچی گردان آمد و گفت:

- راه را گم کرده‌ایم.

وسط آن دشت بزرگ که هیچ طرف آن معلوم نبود، سرگردان شدیم. ولوله عجیبی در گردان افتاد. یکی گفت:

- من دلشوره عجیبی دارم.

دیگری گفت: «من هم همین‌طور.»

و دیگری...

- دلشوره من از مردن نیست.

- من هم دلشوره‌ام فقط به خاطر شکست عملیات است.

- خدا به خیر بگذارند.

- برادر وزوایی- فرمانده گردان- از ستون جدا شد و به سویی حرکت کرد. بقیه ستون، همان جا روی زمین نشستند:

- برادر وزوایی کجا رفت؟

- من هم مثل تو.

- چه عذابی دارد می‌کشد؟

بعد از مدتی، برادر وزوایی آمد و گفت:

- برادرها! حضرت پیامبر (ص) دعای معروفی دارد که نقل می‌کنند در هنگام آرایش نیروهایش برای حرکت به سوی «بدر» آن را خواند.

من هم رفتم گوشه‌ای، دو رکعت نماز خواندم  و بعد از نماز، آن دعا را خواندم و گفتم: «خدایا! اگر این لشکرت را امروز پیروز نکنی، کسی نخواهد ماند تا از دینت پاسداری کند.»

بعد گفت:

- ستوون را عقب - جلو کنید.

و یک مسیری را مشخص کرد و گفت:

- به این طرف حرکت کنید.

و ما راه افتادیم و به همان مسیر ادامه دادیم.

دشت وسیعی، جلو رویمان قرار داشت. ما نمی‌دانستیم داریم به کدام طرف می‌رویم؛ اما گویی یک صدایی حس نشدنی به ما می‌گفت: «به راهی که می‌روید، مطمئن باشید.»

ما علامت مشخصی در مقصد خویش داشتیم. بچه‌های اطلاعات بنا بود در شبهای پیش، زیلوهایی را روی زمین پهن کنند تا صدا به دشمن نرسد.

آن‌قدر به دشمن نزدیک شده بودیم که سنگرهای آنها را به راحتی می‌دیدیم. وقتی سر ستون به آن زیلوها رسید، فهمیدیم راه را درست آمدیم. برادر وزوایی گفت:

- من خودم هم نمی‌دانستم از کدام طرف باید برویم؛ ولی به من الهام شد که این راه درست است.

- از این زیلوها که رد شویم، می‌رسیم به دو شیار که یکی فرعی است و دیگری اصلی. هر وقت برای شناسایی این‌جا می‌آمدیم، همیشه این شیارها را گم می‌کردیم.

آن شب، گردان دقیقاً وارد شیار اصلی شد. مقداری که از داخل شیار رفتیم، به گردان استراحت دادند. گردان داخل شیار نشست.

چند دقیقه‌ای از نشستن ما نگذشته بود که متوجه شدیم جناحین ما درگیر شده‌‌اند.

ما نمی‌بایست با تانکهای دشمن درگیر می‌شدیم؛ بلکه می‌بایست صبر می‌کردیم تا به محض فروکش کردن درگیری، از خط دشمن بگذریم و به توپخانه برسیم.

برادر وزوایی، منطقه را خوب ورانداز کرد و گفت:

- این جا همان تپه علی گره زد است.

ساکت نشسته بودیم. آهسته نفس می‌کشیدیم. از سلاح یکی از بچه‌های تیر شلیک شد. با شلیک این تیر، دشمن متوجه حضور ما در منطقه شد. در یک لحظه دیدیم از زمین و آسمان دارند به سوی ما شلیک می‌کنند بچه‌ها کنار هم دراز کشیدند ما در داخل شیار، با آن فضای کوچکش جمع شدیم. و دشمن یکریز آتش کرد. به کسی آسیبی نرسید.

گلوله‌ها به طور پراکنده به این طرف و آن طرف شیار می‌خورد؛ اما به طرف بچه‌ها نمی‌آمد. بچه‌ها در آن وضع، دست از شوخی بر نمی‌داشتند. فریاد می‌زدند:

- ببینید چگونه ملائکه تیرها را هدایت می‌کنند و نمی‌گذارند به طرف ما بیایند.

- شاید دارند اربابشان، شیطان را نشئه می‌کنند!

آن‌جا به دلیل آتش زیاد دشمن و همچنین بی‌تجربگی بچه‌ها، سازماندهی گردان به هم ریخت.

بعد از کلی تلاش، دو تا آرپی‌جی زن را از گردان جدا کردند تا بردند خط را بشکنند.

عراق هم دست به حیله زد؛ به این صورت که ابتدا آتش‌ زیادی به راه انداخت تا کسی توان هیچ گونه حرکتی نداشته باشد و بعد با استفاده از این موقعیت، نیروهایش را به عقب کشید.

بچه‌ها یکی از تانکهای دشمن را زدند. آتش تیربارها خاموش شد. بچه‌ها دنبال دشمن کردند. نیروهای توی آن دشت پهناور، همه پخش و پلا شدند جمع کردن آنها کاری مشکل بود. کی می‌توانست آنها را جمع کند؟!

فرماندهان گروهانها با کلی تلاش توانستند یک تعدادی از بچه‌ها را جمع‌آوری کنند و به طرف توپخانه دشمن حرکت بدهند. مابقی نیروها توی آن دشت گم شدند.

داشتیم به طرف توپخانه دشمن می‌رفتیم که دیدیم یک کامیون دارد یک انبار مهمات دشمن را حمل می‌کند. فاصله، کمی زیاد بود. بچه‌ها با آرپی‌جی به طرفش زدند. گلوله آر‌پی‌جی به آن نمی‌رسید.

یکی از بچه‌ها، سلاح ژ-س داشت. یک تیر به طرف کامیون زد؛ کامیون دود شد و به هوا رفت. آتش عظیمی به هوا بلند شد. بچه‌ها به طرف آن رفتند. بچه‌هایی که گم شده بودند، با این آتش دوباره جمع‌آوری شدند. یکی از آنها گفت:

- فکر کردیم این طرف درگیری شده است؛ گفتیم برویم یک نگاهی بیندازیم...

همه به سراغ توپخانه دشمن رفتیم و با کمترین تلفات، توپخانه را به تصرف درآوردیم. دشمن بعضی از توپها را برداشته بود که با خود به عقب ببرد. بچه‌ها آنها را تعقیب کردند. تا 10 کیلومتر بعد از مقر توپخانه هم در تعقیب دشمن پیشروی کردیم؛ یعنی از ساعت 7 شب که از بلتا راه افتاده بودیم، تا ساعت 5 بعدازظهر فردا همچنان پیشروی می‌کردیم.

من سعی کردم هر طور شده، برادر وزوایی را پیدا کنم. خیلی گشتم. بالاخره او را تنها، با یک بیسمیچی و یک اسیر عراقی، در آن بیابان پیدا کردم. وقتی دیدمش بغلش کردم و گفتم:

- آقا محسن! مسیر ما کجاست؟

- بیا با هم برویم.

- برادر وزوایی! بچه‌ها این طرفی رفتند.

- خوب برویم دنبالشان.

به مقر فرماندهی دشمن رسیدیم. بچه‌ها در آن‌جا تعداد زیادی اسیر گرفته بودند. اسیرها را به عقب منتقل کردند و ما هم همان‌جا اطراق کردیم.

دو قبضه آر‌پی‌جی و چند کلاش و ژ-س داشتیم. مدتی که در آن جا بودیم، احساس می‌کردیم دارند با تانک به طرفمان شلیک می‌کنند. حدوداً بیست نفر می‌شدیم.

به بالای مقر آمدیم. دقت کردیم تا ببینم این صداها از کجاست. دیدیم از پشت سر ما تعدادی تانک دارند به طرفمان می‌آیند. یکی از بچه‌ها گفت:

- تانکها خودی است؛ شاید می‌خواهند در خط مستقر شوند.

پرچم سبز نشان دادیم. «الله اکبر» گفتیم که آنها متوجه ما بشوند. و دیگر شلیک نکنند؛ اما دیدیم نه. صداها شدت بیشتر پیدا کرد. یکی از بچه‌ها گفت:

- تانک‌های دشمنند؛ دارند فرار می‌کنند.

- یعنی ما از همه اینها گذشته بودیم.

یک فرمانده گروهان داشتیم، به نام برادر «رمضان». ایشان رو به بچه‌ها گفت:

- برادرها! اینها تانکهای عراقی‌‌اند و ما نباید بگذاریم از این‌جا فرار کنند.

بچه‌ها گفتند:

- برادر رمضان! ما فقط بیست نفریم. چه طوری جلو این همه تانک را بگیریم؟

گفت: «ما می‌رویم جلو آنها سیخ سیخ می‌ایستیم؛ یا زیرمان می‌گیرند، یا این که ما جلو آنها را می‌گیریم.

بچه‌ها چند آرپی‌جی زدند؛ اما به هدف نخورد. بچه‌ها همین طور شلیک می‌کردند تا این که یکی از آرپی‌جی‌ها به هدف خورد و شعله‌های تانک به هوا رفت. دومین و سومین تانک را هم زدند. نیروها روحیه گرفتند.

بچه‌ها سوار یک پی‌ام‌پی غنیمتی شده، به تعقیب تانکها پرداختند. یک تانک ارتش هم از راه رسید. بچه‌ها سوار آن شدند و گفتند:

- برو دنبالشان.

اما سر تانک، به طرف عقب برگردانده شد. بچه‌ها با آن نفر دعوا کردند و گفتند:

- تانکهای دشمن را تعقیب کن.

آن بنده خدا گفت:

- شما زیاد آمدید جلو. به من گفتند شما را به عقب برگردانم.

در آن‌جا فقط یک شهید و یک مجروح داده بودیم. یعنی توی آن همه آتش دشمن، تلفات ما فقط همین‌ها بود.

5 کیلومتر عقب آمدیم. گردان در آن‌جا مستقر شد و ما خط پدافندی تشکیل دادیم که شبها هم برای کمین جلوتر می‌رفتیم.

یکی شب برادر وزوایی روبه به بچه‌هاگفت:

- بچه‌ها! برویم جلو و چند تا تانک بگیریم بیاوریم.

صبر کردیم، صبح شد. ساعت 7 یا 8 صبح بود که عراق تعداد زیادی تانک آورده بود تا پادگان عین خودش را محاصره کند.

رفتیم سراغ تانکها. نزدیک تانکها که شدیم، دیدیم عراقی‌ها فهمیدند ما داریم به طرفشان می‌رویم. شروع کردند به فرار کردن. آنها با تانک می‌رفتند و ما هم با ماشین‌های ارتشی، دنبالشان. روی جاده آسفالت دهلران، آنها می‌رفتند و ما هم تعقیبشان می‌کردیم. تا ارتفاعات برغازه، حدود 30 کیلومتر، تانکها را تعقیب کردیم که آنها فرار کردند و نیروهای عراقی که در برغازه مستقر بودند، به طرف ما شلیک کردند. ما مقاومت کردیم و جواب حمله آنها را دادیم. آنها ناچار شدند آن‌جا را تخلیه کنند و به طرف فکه عقب‌نشینی کردند.

با این که غروب شده بود و ما از صبح دنبال عراقیها بودیم، بچه‌ها باز هم می‌گفتند:

- برادر وزوایی! برویم دنبالشان.

اما برادر وزوایی گفت:

- نه، الآن دیگر شب شده است و این جا هم دشت صافی است؛ صلاح نیست آنها را دنبال کنیم.

به این ترتیب، ما در مرحله چهارم عملیات «فتح‌المبین» فقط با یک شهید، تپه‌های برغازه را فتح کردیم.

داخل یکی از سنگرهای برغازه، دو نفر را اعدام کرده بودند. آن دو نفر عراقی بودند. از اسیرهای عراقی پرسیدیم:

- اینها چه کسانی بودند؟

گفتند: «دیروز صدام شخصاً آمده بود این جا و داشت عملیات را رهبری می‌کرد و خودش دستور داده بود تا این دو سرباز را که شیعه بودند، اعدام کنند.»

گردان ما از خط قبلی جا‌کن و در ارتفاعات برغازه به پدافند مشغول شد. وقتی خواستیم عقب بیابیم، از برغازه کیلومتر زدیم؛ تا پایگاه اولمان که عملیات را از آن- از روز اول- شروع کرده بودیم، دقیقاً 100 کیلومتر می‌شد.

صدای موزیک نظامی از رادیو شنیده می‌شد و پیروزی عملیات «فتح‌المبین» را اعلام می‌کرد.

چندی بعد پیام دلنشین رهبر کبیر، امام خمینی را که به مناسبت این پیروزی برای رزمنده‌ها می‌فرستاد، شنیدیم:

- من دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است، می‌بوسم و بر این بوسه افتخار می‌کنم.

 

برگرفته از گفته های شهید؛ عمران پستچی

 

ادامه مطلب
دوشنبه 7 مرداد 1392  - 9:52 PM

یکی از پیشمرگان کرد گفت:عراق اعلامیه‌ای در روستاها توزیع کرده که در آن آمده بنا به اطلاعات رسیده دیده‌بانی ایرانی در منطقه حضور دارد. خواسته بودند هر کس هر اطلاعاتی از او دارد به نیروهای عراقی گزارش دهد و مژدگانی خوبی بگیرد.

خبرگزاری فارس: دیده‌بانی که عراق برای دستگیری‌اش جایزه گذاشت
 

 

 در جنگ تحمیلی ایران و عراق نقش دیده‌بان‌ها بسیار موثر بود. آنها می‌توانستند با نقش راهبردی خود نتیجه عملیات‌ها را تغییر دهند. مطلب زیر یکی از همین روایت‌هاست.

***

بعد از یک روز من دوباره به پایگاه قره‌داغ برگشتم؛ چون قرار بود چند روز بعد من نیز همراه چند تن که در پایگاه بودند به ایران برویم.

باید سریع‌تر بقیه کارهایم را تمام می‌کردم. شب دوم بی‌سیم را برداشتم و همراه یکی از برادران و برادر قاسمی به بالای قره‌داغ رفتم؛ از آنجا شب کاملاً چراغ‌های منطقه دیده می‌شد و خیلی آرام و ساکت بود. تصمیم گرفته بودم آن شب به کمک خدا سکوت آنجا را حسابی به هم بریزم؛ باید ضربه نهایی را وارد می‌کردم. هدف، مرکز بزرگ سپاه یکم عراق بود. در پادگان وسیعی که به صورت عرضی ما بین رودخانه و کوه‌های شمالی (جنوب شرقی سلیمانیه) واقع می‌شد تعداد زیادی نیرو و امکانات نهفته بود.

شهرک نظامی آنجا که قبلاً گفتم در شب شکل هواپیما بود یکی دیگر از اهداف بود. دیده‌بانی در شب و هدایت آتش بسیار ساده‌تر است. به علت دیدن برق گلوله و اصلاحات راحت‌تر، خصوصاً با داشتن علائم راهنما و چراغ‌های روشن مراکز و ساختمان‌ها کار دیده‌بانی در شب و سکوت و صدای تیر خصوصاً برای توپ‌های فرانسوی که گلوله‌هایش فرم موشکی داشت خیلی لذت دارد و برای هر کسی جالب است.

برادر قاسمی نیز که برای اولین بار در چنین عملی مشارکت می‌کرد و بهتر بگوییم حضور داشت خیلی ذوق کرده بود. بعد از بررسی مختصات هدف را که از قبل استخراج کرده بودم با بی‌سیم اطلاع دادم و آنها آماده شدند و اولین گلوله را فرستادند؛ از فاصله دور گلوله قرمزی در آسمان مشاهده می‌شد که به آرامی داشت می‌آمد.

چون خط دید ما عمود بر مسیر حرکت گلوله بود و گلوله نیز به راحتی دیده می‌شد، هدایت آن خیلی ساده بود. گلوله اول طبق معمول مقداری پرت خورد و برق آن اصلاً دیده نشد. دوباره گلوله دیگری خواستم آن هم دیده نشد. خیلی تعجب کردم کار در شب معمولاً راحت‌تر است، اصلاحاتی را دادم و گلوله بعدی را درخواست کردم که مشاهده شد و بعد آن را به طرف دماغه هواپیما (شکل چراغ‌های شهرک که از بالا شکل هواپیما می‌نمود) هدایت کردم تصمیم داشتم از بالا شروع کنم و کم کم برد را کم کنم تا نقاط مختلف آنجا بی‌بهره نماند.

برادر قاسمی و برادر تهرانی، با تنظیم گلوله‌ها به هیجان آمدند. خودم هم ناگاه به هیجان آمدم و از خوشحالی داد زدم و با تشویق برادران آتشبار تقاضای آتش کردم. مسئول آتشبار بعد از چند بار شلیک پشت بی‌سیم آمد و درخواستی کرد و گفت یک نوع نخود (در اصطلاح گلوله توپ) جدید داریم می‌خواهیم حالا که هدف ثبت و تنظیم شده است آنها را امتحان کنیم. گفتم مانعی ندارد شلیک‌های بعدی از آن نوع گلوله بود. چاشنی این گلوله‌ها از نوع تأخیری بود و خصوصاً برای ساختمانها خیلی خوب عمل می‌کرد. در اثر اصابت به داخل ساختمان می‌رفت و آنجا منفجر می‌شد و بدین وسیله خسارت بیشتری به بار می‌آورد.

دیده‌بانی این گلوله‌ها سخت‌تر است چون آتش انفجار ضعیفی دارد که در شب کمی دیده می‌شد و در روز حتی دیده هم نمی‌شد ولی چون هدف گسترده بود و ساختمان‌ها بسیار، به نظر مانعی نداشت.

پس از هر چند شلیک تأخیری، چند گلوله عادی شلیک می‌شد. با کم کردن برد تقریباً به وسط شکل هواپیما رسیدم. تشویق بچه‌های آتشبار و هیجان و خوشحالی ما ادامه داشت. با دوربین به اطراف شهرک‌ نگاه کردم. تعداد چراغ گردون نور آمبولانس‌ها هر لحظه داشت بیشتر می‌شد که به طرف خارج شهر می‌رفتند این از نظر من نشانه موفقیت بود.

مطمئناً از نظر روانی و سیاسی ما به اهداف خود می‌رسیدیم. این که بتوانیم در عمق عراق و جایی که عقبه دشمن محسوب می‌شود این چنین ضرباتی به پایگا‌ه‌ها و تأسیسات و نیروهای دشمن وارد کنیم یک مانور قدرت موفق محسوب می‌شد و نشانه‌ای از قدرت و توانایی نیروهای ما بود که برای مردم منطقه خصوصاً کردها پیامی از تسلط و پیروزی ما داشت.

برای لحظه‌ای به فکر شهدا افتادم ،لحظات عملیات، کانالهای پر از جنازه شهدا، ناله و فریاد الله‌اکبر آنها، خون پاکشان و به نیت و یاد آنها الله اکبر شلیک‌ها را می‌گفتم به یاد تک تک دوستان شهیدم افتادم .سعی کردم کسی را از یاد نبرم در همین احوال خودم بودم که نور خیره کننده‌ای از محل شلیک یکی از گلوله‌ها به چشم خورد .سریعاً با بی‌سیم به آتشبار گفتم با همین گاو (قبضه) که الان نخود فرستادید یک نخود دیگر بفرستید. بعد از چند دقیقه‌ای گلوله‌ای دیگر آمد و دوباره چندین نور که شباهتی به انفجار نداشت و مانند جرقه‌های بزرگ صاعقه بود از همان جا به چشم خورد. دوباره دستور تکرار آتش را دادم و با زبانی به دوستان آتش بار گفتم که خیلی خوب است و احتمالاً به هدف بسیار خوبی داریم نزدیک می‌شویم . شلیک‌های بعدی بسیار امیدوار کننده بود. جرقه‌ها بیشتر شد و در یک مرحله متوجه شدم برق قسمتی از شهرک‌ قطع شد.

حدس زدم محل فرود گلوله‌ها احتمالاً نیروگاه برق شهرک است . این موارد نیز برای انهدام توسط توپخانه هدف شیرینی محسوب می‌شود چون قیمت بالای تجهیزات و مختل کردن کارهای دشمن برای چند روز می‌تواند تبلیغ و قدرت‌نمایی خوبی باشد. با تشویق دوستان آتشبار تقاضای آتش با تمام قوت را روی همان مواضع کردم بعد از چند شلیک انفجارهای پی در پی در همان نقطه رخ داد و به ترتیب برق سایر نقاط شهرک نیز خاموش شد. خودم و همراهان بسیار خوشحال بودیم و هیجان‌زده خصوصاً از اینکه این دفعه بدون هیچ خطری و از نزدیکی پادگان خودمان دیدبانی می‌کنیم. کوه‌های قره‌داغ کلاً دست مخالفین صدام بود پایگاهی پایین‌تر از ما بود که مربوط به نیروهای کمونیست (شیوعی‌ها) بود که اکثراً ترک بودند و از اهالی اطراف کرکوک بودند.

به هر حال اینجا نقطه امنی محسوب می‌شد. انفجارها و آتش‌سوزی یک ساعتی به راحتی ادامه داشت و جاده اربت به سلیمانیه پر از خودرو و آمبولانس بود. گوئی همه داشتند فرار می‌کردند. شب به نیمه نزدیک شد و بعد از شکر فراوان خداوند و تشویق دوستان آتش بار، به پایگاه برگشتم آن شب از خوشحالی خوابم نمی‌برد . بعد از نیم ساعتی بلند شدم و رفتم کنار صخره‌ای بزرگ بالای پایگاه‌ خودمان و نماز شکر خواندم چون خیلی بی‌انصافی بود که این موفقیت را شکرگذاری نمی‌کردم.

شب هم همان جا خوابم برد. روز بعد خیلی سرحال بودم تعدادی از کردها از شهر و روستا آمدند و خبرهای خوشی داشتند. گلوله‌ باران شب گذشته تلفات بسیار سختی به عراقی‌ها وارد کرده بود.  اکثر بیمارستان‌های سلیمانیه پر از مجروح شده بودند و تعدادی از مجروحین را به بیمارستانهای سایر شهرها منتقل کرده بودند . مردم کرد بسیار خوشحال بودند شاید برای اولین بار شاهد چنین ضربه سختی به دشمن بودند.

خیلی از پیشمرگان کرد نمی‌دانستند که این کار توسط دیده‌بانی انجام می‌شود .چند روز گذشته و هر روز خبر از خسارت و تلفات عراقی‌ها می‌آمد. یک روز برای استراحت و گردش همراه کاک عطا و یکی از پیشمرگ‌ها به نزدیکی یکی از پایگاه‌های آنها در دامنه قره‌داغ رفتیم .

آنجا چند درخت شاه توت وحشی بود من اصلاً میل نداشتم ولی آنها مقداری توت خوردند و بعد برای صحبت و استراحت به پایگاه رفتیم. چند تن آنجا حضور داشتند. مقداری صحبت و احوال‌پرسی کردیم و مقداری میوه خوردیم در همان زمان دو نفر از پیشمرگان کرد از دشت آمدند به پایگاه و اخباری را از وضع منطقه آوردند.

یکی از آنها گفت عراق اعلامیه‌ای در روستاها توزیع کرده است که در آن آمده است بنا به اطلاعات رسیده شخص دیده‌بانی ایرانی در منطقه حضور دارد (شاید از شنود بی‌سیم پی برده بودند). از مردم خواسته بودند هر کس هر اطلاعاتی از محل او دارد به نیروهای عراقی گزارش دهد و مژدگانی خوبی بگیرد و حتی برای تحویل بی‌سیم او نیز جایزه گذاشته‌اند.

یک حساب سرانگشتی کردم دیدم مبلغ معادل ریالی آن جایزه که به دینار بود حدود چند ده میلیون تومان می‌شد. آن شخص و سایرین که مرا نمی‌شناختند ادامه دادند، این مبلغ خیلی خوب است می‌توان با آن ماشین و خانه خرید.

من کم کم احساس خطر کردم از آنجا که پایه‌های همکاری ما و پیشمرگان کرد استوار و محکم نبود و قبلاً خبرهایی از تحویل دادن یا به شهادت رساندن نیروهای ما توسط آنها شنیده بودم، می‌دانستم که آنها تنها به خاطر مسئولیت و قرارداد همکاری و آنهم در مقابل پول و امکانات و مهمات به ما کمک می‌کنند و از طرفی چون هیچ ضمانت و گزارشی در خصوص اتفاقات داخل عراق نبود و نمی‌شد مطلبی را اثبات کرد به راحتی می‌توانستند حقیقت را کتمان کنند .

مثلاً اگر آنها با گلوله، یک نیروی ما را به شهادت می‌رساندند می‌توانستند بگویند، در درگیری با نیروهای دشمن به شهادت رسیده است. هیچ مرجعی نمی‌توانست غیر این را اثبات کند. بنابراین همانطور که بعدها بارها متوجه شدم هیچ ضمانت جانی در بین نیروهای کرد نداشتیم. نکته دیگر ارتباط نزدیک آنها با کومله و دموکرات ایران بود؛ آنها حتی پایگاه‌های مشترک داشتند و همانطور که بعدها بیان خواهم کرد در بعضی مناطق برای استراحت و گرفتن غذا به پایگاههای کومله و دموکرات ایران (در داخل عراق) می‌رفتند.

 

نویسنده : محمد علی کاهنی

 

ادامه مطلب
دوشنبه 7 مرداد 1392  - 9:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6160699
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی