به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

لحن مهربانی دارد و همه دایی همتی صدایش می‌کنند، جلو می‌روم، می‌گوید: خوبی دایی جان؟ روزگارچطور است؟ با خود اندیشیدم شاید باکسی یا آشنایی مرا اشتباه گرفته است که از تعجب من به خنده می‌آید و می‌گوید: من دایی همتی ایران هستم و همه دختر و پسرهای ایران زمین خواهرزاده‌های من می‌شوند، اطرافیانش هم شروع به خنده می‌کنند و از من هم دعوت می‌کند تا همراه جمع آنها خاکی شوم، واقعا این همه خاک را از جبهه‌ها آورده‌اند؟ صمیمی و مهربانند و تقریبا همگی گویشی از جنوب کشور دارند، دایی همتی با لهجه خاص خود می‌گوید اینها بچه‌های سوسنگرد و دشت آزادگان هستند منم از بروجرد، سال 59 خودم رو قاطی آنها کردم، می‌خندد و ادامه می‌دهد: عجب ‌آش خوشمزه‌ای هم است. همتی می‌گوید: قبل از انقلاب از بروجرد به تهران آمدم و در مغازه خواهرزاده‌ام به حرفه نجاری مشغول شدم، نیشخندی می‌زند و می‌افزاید: همه داخل کارگاه به پیروی از خواهر زاده‌ام من را دایی صدا می‌کردند، سال‌ها گذشت و با حمله عراق به همراه یکی، دونفر از بچه‌های کارگاه، خودمان را به اهواز رساندیم، در خط و پشت خط نیز بر سر زبانها افتادم و معروف شدم به دایی همتی. 



 
سوسنگرد در محاصره 
 
«فتح‌الله همتی» معروف به «دایی همتی» پل چوبی جاده سوسنگرد ـ بستان را ساخت. این پل ۸۵ متری در عملیات امام مهدی(عج) مهم‌ترین راه مواصلاتی محسوب می‌شد، این پل که اولین راه بین رودخانه در جبهه بود به پل «دایی همتی» معروف شد. 
 
فتح‌الله همتی با بیان اینکه عراقی‌ها در ماه‌های ابتدایی جنگ تحمیلی سوسنگرد را محاصره کرده بودند می‌گوید: ما پشت رودخانه در پدافند بودیم و عراقی‌ها مقابل ما بودند؛ برای انجام برخی ماموریت‌ها باید با قایق به آن طرف رودخانه می‌رفتیم، قبل از اجرای عملیات امام مهدی(عج) در اسفند ۱۳۵۹ و حضور گسترده نیروها در منطقه، امکان عبور از رودخانه با قایق وجود نداشت و باید برای جابه‌جایی گسترده نیروها کاری می‌کردیم. 
 
همتی می‌افزاید: گفتم باید یک پل روی رودخانه بزنیم؛ عرض رودخانه تقریبا ۸۵ متر بود و برای ساخت پل، سیم بکسل آوردم و از این طرف رودخانه به آن طرف کشیدم و با کمک رزمنده‌ها با ریختن بتن روی زمین، سیم بکسل را محکم در زمین نگه داشتیم. آب رودخانه بالا آمده بود و بچه‌ها با قایق می‌رفتند و سیم بکسل را جابه جا می‌کردند. هنگام کار، دشمن بمب و خمپاره به طرف ما می‌ریخت؛ هنوز سیم بکسل کاملا وصل نشده بود که خمپاره‌ای در اطراف ما به زمین خورد و تعدادی از رزمنده‌ها مجروح شدند؛ یک سرباز هم از ناحیه دستش مجروح شد اما با همت بچه‌ها این سیم به دو طرف وصل شد. برای ساختن پل، تخته‌های سه متری درست کردیم و بچه‌ها این تخته‌ها را با سیم به هم وصل کردند؛ بالاخره این پل ۸۵ متری ساخته شد و برای اینکه روی آب خیلی تکان نخورد، غواص‌هایی داخل رودخانه رفتند و این پل را از پایین با سیم بکسل به کف رودخانه وصل کردند. 
 
 
 
مهندسی بسیجی‌های ایرانی! 
 
وی می‌گوید: فردای آن شب فرمانده آمده بود وپرسید مهندس این پل کیست؟ بچه‌ها با خنده گفته بودند: مهندس دایی همتی طراح آن است. فرمانده خواسته بود تا من را ببیند. یکی از رزمنده‌ها دوان دوان آمد و نفس زنان گفت: مهندس دایی! مهندس دایی! خنده‌ای تحویل خوش‌مزگی‌اش دادم وگفتم: مگر سر آوردی؟ جوان بسیجی جواب داد: به جان خودم فرمانده گفت برو و مهندس دایی همتی را صدا کن. همه بچه‌ها زدند زیر خنده! به آنها تشری زدم و با وی رفتم ببینم چه خبر است. وقتی پیش فرمانده رسیدم گفت: مهندس دایی همتی شمایید؟ که من هم زدم زیر خنده و گفتم: من نجار دایی همتی، دایی رزمنده‌ها هستم. امری هست در خدمتم. فرمانده ادامه داد: پل را شما طراحی کردید؟ گفتم نظر من بود که اینگونه ساخته شود و همت بچه‌ها آن را ساخت و استوار کرد. 
 
 
 
نیاز، آبستن زایش تفکر است 
 
همتی رو به من ادامه می‌دهد: در طول جنگ از این ابداعات کم نبود، نیاز آدم را می‌سازد و غنی می‌کند و سختی‌ها وا می‌دارد که بهترین تفکرها را انجام دهی و من از این مقوله مستثنا نبودم، وقتی نیازی نداری دنبال راه‌حل نیز برای رفع آن نیستی. 
 
وی بیان می‌کند: پل‌های دیگری در زمان جنگ با ابزار ساده و همچنین پیچیده ساخته شد که از بین آنها می‌توانم به پل‌های بشکه ای، پل ضربتی، پل‌های دوبه‌ای، پل‌های متحرک و معلق، فرش باتلاقی و باتلاق رو«جبل» و همچنین پل‌های تانک رو اشاره کنم. 
 
 
 
پلی ساخته شده از بشکه 
 
این رزمنده بیان می‌کند: طرح پل بشکه‌ای در عملیات ثامن الائمه(ع) ساخته شد که برای ساخت آن بشکه‌های 220 لیتری خالی را جمع‌آوری کرده و با متصل کردن آنها به یکدیگر کار جابه جایی نیروها و امکانات در عملیات شکست حصر آبادان انجام شد. 
 
 
 
پل برای عبور تانک 
 
وی ادامه می‌دهد: تقریبا هیچ رودخانه‌ای نتوانست بچه‌های مهندسی جهاد را شکست بدهد. طراحی و اتصالات قطعات پل‌های تانک‌رو آنقدر استادانه بود که دو نفر نیروی معمولی می‌توانستند آن را روی رودخانه نصب کنند. البته این پل که ساده مونتاژ می‌شد، کاملا بر اساس محاسبات مهندسی طراحی و ساخته شد تا جایی‌که کاروان تانک‌های 60 تنی روی آن عبور می‌کردند. عراق مدت‌ها نفهمید ایران چطور بدون پل، فاو را پشتیبانی می‌کند. خضر، این وسیله عظیم الجثه که نه خروش اروند حریفش شد، نه حملات هواپیماهای عراقی، با یک ایده مهندسی و اجرای ساده، بین دو ساحل اروند حرکت می‌کرد. یک موتور تراکتور روی یک قطعه پل شناور نصب شد و یک سیم بکسل که در دو طرف اروند محکم شده بود، به رینگ چرخ این تراکتور متصل بود. روی این خضرها همه چیز قابل جابه جایی بود حتی تانک و کامیون‌های پر از بار. وی به یاد می‌آورد: شهید هزاردستان که طراح بسیاری از پل‌ها و سازه‌های جهاد در جنگ تحمیلی محسوب می‌شود توانست با طراحی پل‌های دوبه‌ای (قطعات فلزی شناوری که در بنادر جنوب برای تخلیه و بارکشی استفاده می‌شود) نام خود را به عنوان یکی از جهادگران دفاع‌مقدس ثبت کند و در طول سه سال حضور در جبهه‌ها تا زمان شهادتش 12 پل روی کارون و بهمنشیر ساخت. 
 
همتی اظهار می‌کند: پل خیبر که از آن به عنوان یکی از شاهکارهای مهندسی جنگ نام برده می‌شود، یکی از بزرگ‌ترین پل‌های شناور دنیا محسوب می‌شد به طول 14 کیلومتر روی هور زده شد. برای شناورسازی آن از مواد پلیمری استفاده شد تا در صورت حمله هوایی دشمن به سرعت قابل تعمیر و تعویض باشد و در فواصل معینی از طول پل پارکینگ و محل توپ ضد هوایی تعبیه شد و قطعات یدکی نیز در طول مسیر به پل اصلی متصل شد تا در صورت نیاز به سرعت عوض شود. ساخت پل بعثت در عملیات والفجر8(فتح فاو) ساخته شده که برای در امان ماندن از آتش شدید دشمن و اتصال ایران به فاو روی اروند خروشان در حالی کلید خورد که اکثر نظامیان با آن مخالف بودند اما جهادگران با محاسبات دقیق و شبانه‌روزی خود روی اروند این پل را در ماه رمضان و در گرمای طاقت فرسای جنوب ساختند و با لوله‌هایی با قطر 156 اینچ دو ساحل اروند را یه یکدیگر متصل کردند.وی در انتها می‌گوید: جهادگران علاوه بر ساخت «فرش باتلاقی» که یک سازه مهندسی و ساخته شده از پروفیل‌های محاسبه شده آلومینیوم است،باتلاق رو «جبل» را برای عبور از باتلاق و نیزارها ساختند؛ این دستگاه بزرگ با چرخهایی با قطر بیش از 4 متر برای یدک‌کشی، بازکردن راه و موانع در باتلاق‌ها و نیزارهای جنوب ساخته شد. در کل نو آوری و تلاش بچه برای رسیدن به پیروزی کم نبود و این مواردکه توسط من روایت شد تنها گوشه‌ای از تمام آن رشادت‌ها و خلاقیت‌هاست.

ادامه مطلب
یک شنبه 18 فروردین 1392  - 6:58 PM

 

احساس تکلیف‌ دیروزی ها، بوی شهادت می داد…

مادری که هزار سال عمر کرده بود!

کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
- ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت : هزار سال…
- خندیدم.
جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته…
صداش می لرزید.
او هم ‘ احساس تکلیف ‘  کرده بود اما به نوعی دیگر…

ادامه مطلب
شنبه 17 فروردین 1392  - 8:50 AM

 

سال 37 در حوالی میدان شوش در جنوب تهران کودکی به عرصه گیتی پا نهاد و 25 سال بعد در حالی‌که فقط چند روزی از ازدواجش گذشته بود با همسر جوانش وداع کرد و عازم جبهه شد و حنظله وار در جزیره مجنون به حجله خون رفت و پیکر مطهرش بعد از 13 سال میهمان قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) شد.

خبرگزاری فارس: پذیرفته شده دانشگاه کالیفرنیا چگونه تخریب‌چی شد+ عکس
 

 

 سرگذشت توقف بعضی از آدم ها توی دنیا مایه عبرت است و خالق ما فرموده «فاعتبرو یا الوالباب...» . حتما با وجود این آدم‌ها در قیامت دیگر بهانه ای پذیرفته نیست. می‌شود در دنیا زندگی کرد و آلوده اش نشد. تمتع از دنیا با همه وسوسه‌هایش ترا فریب ندهد. امکان زندگی مرفه داشته باشی اما زهد پیشه کنی و در یک کلام بنده باشی و بندگی کنی.

سال 37 در حوالی میدان شوش در جنوب تهران کودکی به عرصه گیتی پا نهاد و 25 سال بعد در حالی‌که فقط چند روزی از ازدواجش گذشته بود با همسر جوانش وداع کرد و عازم جبهه شد و حنظله وار در جزیره مجنون به حجله خون رفت و پیکر مطهرش بعد از 13 سال میهمان قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهراء(س) شد.

 

اجرای سرود در حسینیه جماران/ ایستاده سمت چپ شهید محمود بهرامی

 

محمود بهرامی فرزند حاج غلامحسین بهرامی سیاوشانی از کودکی محمود همه بود. هم زیبایی رو و هم اخلاق زیبا داشت. از کودکی با قرآن آشنا شد و صدای خوش محمود وقت قرائت قرآن دل از همه می‌برد. او در نوجوانی با جمع نمودن نوجوان‌ها و خردسالان گروه سرودی تشکیل داد که در شهر تهران شهرتی پیدا نمود و افتخار اجرای سرود در مقابل امام عزیز را پیدا کرد.

محمود، جوان قبل از انقلاب بود و شرایط خاص محله شوش و فراهم بودن اسباب گمراهی اعم از سینما و... او را غافل نکرد. او در دوران دبیرستان افتخار شاگردی شهید رجایی را داشت و آن عزیز شهید هم علاقمند به محمود بود و حتی در زمان مسوولیت شهید رجایی این ارتباط قطع نشد. محمود محور مساجد محلش بود. مسجد لرزاده، مسجد همت آباد و مسجد فروتن در اطراف میدان خراسان و میدان شوش پاتوق او بود. به تنهایی یک نهاد فرهنگی بود و سرمایه پدر را هم در این راه به کار می‌گرفت.

 

تابستان 61/ سوریه/ پادگان الزبدانی/ نفر دوم از راست شهید محمود بهرامی

 

او جوان با هوش و درس خوانی بود. بعد از اخذ دیپلم از دانشگاهی در کالیفرنیا برای ادامه تحصیل پذیرش گرفت و اخذ ویزا برای سفر محمود مصادف شد با تظاهرات روزهای پیروزی انقلاب امام خمینی. محمود برای روز 12 بهمن 57 بلیط به مقصد آمریکا گرفته بود. روز موعود در حالی‌که خانواده برای بدرقه اش به فرودگاه مهرآباد آمده بودند. اتفاقی افتاد که مسیر زندگی محمود را عوض کرد. فرودگاه شلوغ بود و خبر رسید که امام می آید. محمود با شنیدن این خبر با وجود مخالفت شدید پدر و مادر و برادر از این مسافرت صرف نظر کرد و کلامی گفت که ماندگار شد:

امام برای ما به ایران آمده و ما او را رها کنیم. امام نیاز به سرباز دارد و من هم یکی از سربازان امام هستم... .

محمود از همان روز به بعد یک لحظه از پا ننشست و با شاگردان خود که هر کدام  مردی شده بودند در خدمت انقلاب قرار گرفت. او یک پای امنیت محله اش بود. در سال‌های اولیه انقلاب چندین بار مورد سوء قصد منافقین قرار گرفت و جان سالم به در برد.

با شروع جنگ تحمیلی میدان نبرد با دشمن بعثی را انتخاب نمود. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و در زمره نیروهای اعزامی تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه برای مقابله با دشمن صهیونیستی بود. او جزو رزمندگانی بود که در تاریکی شب خود را به تانک های اسراییلی رسانده و عکس امام را روی بدنه تانک‌ها چسباندند.

محمود تا زنده بود جبهه را رها نکرد. شهادت شاگردانش او را دغدار می‌کرد و او صبور بود. سال 60 بود که ازدواج کرد و نصف دیگر دینش را کامل کرد. روزهای نامزدی محمود هم به بندگی مضاعف گذشت. همسرش می‌گفت قرار ما شد که هر هفته او حدیثی بنویسد و من آن را حفظ کنم و تا روز آخری که محمود بود این ادامه داشت و محمود باز به جبهه رفت. این بار جذبه شهید عبدالله نوریان او را به جمع تخریب‌چیان تیپ سیدالشهداء(ع) کشاند و عملیات والفجر 2 و 4 به عنوان تخریبچی در عملیات شرکت کرد. محمود آنقدر شیفته شهید نوریان شده بود که حرف روی حرف او نمیزد و این شد که محمود با پشنهاد و سفارش عبدالله با علی و ابراهیم و اسدالله به تهران آمدند و پاسدار شدند و با لباس سبز به جبهه بازگشتند.

زمستان سال 62 بود که خانواده از محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای عروس و داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود می‌خندید و می‌گفت: این خانه مبارک صاحبش باشد، اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. من شهید می‌شوم و این خانه می‌ماند.

 

دیماه 62 / جشن عروسی شهید محمود بهرامی

 

دیماه 62 بود که محمود کارت عروسی خود را در ضریح امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت می‌کنند. بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند. او اصرار داشت که با لباس سبز سپاه دامادیش را جشن بگیرد اما مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد. دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.

دکتر علیرضا زاکانی در  خاطراتی از او می‌گوید: 

اوایل تابستان سا ل 62 در گردان تخریب تیپ سید الشهدا (ع) با شهید محمود بهرامی در کنار هم بودیم. فضای معنوی حاکم بر گردان و حضور فرماندهی خوب مثل عبدالله نوریان شرایط خاصی را فراهم کرده بود. حضور همزمان من با شهید بهرامی در عملیات والفجر 4 این امکان را فراهم کرد که با روحیات او بیشتر آشنا شوم. شهید بهرامی از خانواده‌ای مرفه بود. برای ازدواجش مهمانی مفصلی گرفتند و حدود هشتصد نفر از بچه های گردان تخریب و بچه های رزمنده و بسیجی در جشن ازدواج او شرکت کردند. اما درست چند روز بعد از مراسم عروسی به منطقه آمد و کارش را دوباره در گردان تخریب شروع کرد.

قبل از عملیات خیبر با یکی از دوستان به منزل شهید بهرامی رفتیم. چیزی که اسباب تعجب ما را فراهم کرد این بود که اولا او به دست خودش پلاکارد تبریک و تسلیت به خانواده را نوشته بود و ثانیا شمایل زیبایی از خودش را به عنوان شهید نقاشی کرده بود! وقتی از او پرسیدم که اینها برای چیست؟ گفت: وقت رفتن است و برای اینکه باری از روی دوش خانواده بعد از شهادت بردارم این بوم و پلاکارد را آماده کردم. بعد از این ماجرا به منطقه برگشتیم و در پادگان دو کوهه مستقر بودیم. بعد از مدتی به دستو ر فرمانده گردان، من و شهید بهرامی با عده ای از دوستان به منطقه جفیر اعزام شدیم. طبق عادت، غروب ها در یکی از پاسگاه های نزدیک، نماز جماعت مغرب و عشاء برگزار می کردیم. یکی از شب ها که برای ادای نماز جماعت به پاسگاه رفته و برای نماز مهیا شده بودیم متوجه شهید بهرامی شدم که به سرعت از پاسگاه بیرون آمد. مدتی طول کشید و برنگشت و من هم به دنبال او بیرون آمدم، دیدم که دارد لعن می فرستد و پایش را به زمین می زند. پرسیدم چرا این کار را می کنی؟

گفت: وقت ذکر خدا یاد همسرم افتادم و احساس کردم که شیطان سراغم آمده است. احساس کردم که یاد همسرم در این شرایط مانع از یاد و ذکر خدا می شود برای همین شیطان را لعن کردم.

برایم خیلی جالب بود. او با اینکه تازه ازدواج کرده بود و به همسرش هم علاقه زیادی داشت، حاضر نبود یاد همسرش هم موجب غفلت از یاد خدا شود.

 

اسفند 62/ پادگان دو کوهه/ نفر اول سمت راست شهید محمود بهرامی و نفر دوم شهید زینال حسینی فرمانده گردان تخریب ل10

 

روز سوم عملیات خیبر بود که تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد. محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم برای حضور در گردان حضرت علی اصغر (س)آماده شدم. آخرین دیدار من و ایشان فردای اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت، او را دیدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنیم. کنار گوش من گفت: «این آخرین دیدار ماست. دیدار ما به قیامت! من شهید می شوم و دیگر برنمی گردم. شما زحمت بکشید سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلالیت بطلب؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم

همان طور که او گفته بود، این آخرین دیدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهیدی بر گشت که از آنها تنها پلاک و مشتی استخوان به یادگار مانده بود.

* راوی : جعفر طهماسبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 فروردین 1392  - 6:16 PM

هرچند سیزده‌به‌در امسال به شکلی رقم خورده که این ایستگاه آخر نوروزی در نقطه پایان تعطیلی های طولانی قرار نگرفته است، اما کارکرد این روز از دیرباز به گونه ای ست که فردای آن با آغاز فصل کار معنا می شده و از این دید چه بسا بد نباشد که کمی در فلسفه شکل گیری آن غور نموده و برای شروع فصل کاری جدید، این فرصت باستانی را غنیمت بشمریم. 

به گزارش «تابناک»، همان گونه که پیشینه جشن نوروز را به زمان حکومت جمشید مرتبط می‌دانند، درباره سیزده‌به‌در هم روایت هست که: «... جمشید، شاه پیشدادی، روز سیزده نوروز را در صحرای سبز و خرم خیمه و خرگاه بر پا می‌کند و بارعام می‌دهد و چندین سال پیاپی این کار را انجام می‌دهد که در نتیجه این مراسم در ایران زمین به صورت سنت و آیین درمی‌آید و ایرانیان از آن پس سیزده‌به‌در را بیرون از خانه در کنار چشمه سار‌ها و دامن طبیعت برگزار می‌کنند».

البته این روایت چندان از دید کارشناسان مورد پذیرش قرار نمی گیرد چرا که اصولا سخن گفتن از "پیشدادیان" چندان بر مبنای اسناد نبوده و به تبع آن نمی توان شکل گیری آیینی تا این اندازه فراگیر را به اسطوره و یا حتی وهم و خیال مرتبط دانست.

آنچه واضح است، سیزده‌به‌در جشنی است که در انتهای نوروز قرار گرفته و از یک سو حسن ختام جشن های متعددی همچون یلدا، چهارشنبه‌سوری و حتی خود نوروز بوده و نوید آغاز فصل کار را می‌دهد و از سوی دیگر، همان‌گونه که از نام آن پیداست، در دامان طبیعت تدارک دیده شده و از این بابت، بسیاری پیام ها در خود نهفته دارد.

جشنی متنوع و گوناگون با چهار هزار سال قدمت

دکتر رضا مرادی غیاث آبادی، پژوهشگر و نگارنده کتاب «فرهنگ نامه ایران باستان» قدمت سیزده‌به‌در را دست کم چهار هزار سال دانسته و می نویسد: «برای بررسی دیرینگی این جشن، ما با یک خلأ درازمدت در منابع و اسناد مکتوب روبرو هستیم. از همین روی، برخی پژوهشگران بر این گمانند که این جشن دیرینگی‌ای بیش از یک یا دو سده ندارد. تمامی منابع مکتوبی که به گزارش صریح سیزده‌بدر (در فروردین یا صفر) پرداخته‌اند، متعلق به عصر قاجاریه هستند، اما دو شاهد دیگر نشان‌دهنده دیرینگی بسیار زیاد این جشن است؛ 

یکی آیین‌های بسیار گسترش‌یافته و متنوع و گوناگون سیزده‌بدر است که بر پایه قواعد مردم‌شناسانه و فرهنگ عامه، هر چقدر دامنه گسترش باوری فراخ‌تر و شیوه‌های برگزاری آن متفاوت‌تر باشد، نشان‌دهنده دیرینگی بیشتر آن است. 

دیگری، مراسم مشابه‌ای است که به موجب کتیبه‌های باستانی سومری و بابلی (اکدی) از آن آگاهی داریم؛ به موجب این گزارش‌های مکتوب، آیین‌های سال نو در سومر با نام «زَگموگ» و در بابل با نام «اَکیتو»، دوازده روز به درازا می‌کشیده و در روز سیزدهم جشنی در آغوش طبیعت می‌آراسته‌اند. بدین ترتیب تصور می‌شود که سیزده‌بدر دارای سابقه‌ای دست‌کم چهارهزار ساله است.»

آیا سیزده‌به‌در نشات گرفته از نحسی یک عدد است؟

البته هر یک از این دو گزاره به تنهایی برای رد کردن ادعایی که گاه سیزده‌به‌در را ناشی از نحس دانستن عدد سیزده معرفی می کنند، کافی به نظر می رسد اما اگر بدانیم که این عدد از دید نیاکانمان خجسته بوده است، قطعا آمیختگی آن با نحسی در باور برخی برایمان جای سوال خواهد داشت.

غیات آبادی معتقد است: «در باورهای ایرانی هر یک از روزهای ماه خورشیدی از آنِ یکی از ایزدان و مینویان است و تمامی روزهای سال خجسته و فرخنده هستند. نحس بودن عدد سیزده، ارتباطی با فرهنگ ایرانی ندارد و متعلق به جوامع غربی و اروپایی است و پس از آشنایی و گسترش روابط ایرانیان با اروپاییان از عصر صفوی به بعد، به ایران راه یافته است. 

از سوی دیگر، عدد سیزده در نزد ایرانیان و جوامع کهن، به خاطر خاصیت بخش‌ناپذیری آن، عددی «بد قلق» دانسته می‌شده، اما انتخاب سیزده برای این جشن ایرانیان، نه به دلیل نحس بودن آن، بلکه از آن روی است که روز سیزدهم هر ماه خورشیدی در گاهشماری‌های ایرانی از آن ایزد «تیشتَر»، ایزد آورنده باران و سال خوب، است. ایرانیان این روز را برای خجستگی بسیار آن انتخاب کرده‌اند و اینکه در برخی نواحی نیز که سیزده‌بدر را در روز چهارشنبه برگزار می‌کنند هم به همین سبب بوده است. چرا که روز چهارشنبه‌ در ایران باستان با نام «تیشتَر شید» شناخته می‌شده و در نتیجه پیوندی میان چهارشنبه و روز سیزدهم وجود دارد.»

«سیزده‌به‌در» امروزی چه شباهتی با آیین باستانی این جشن دارد؟

اکنون که کوتاه پیشینه جشنی که پیش رو داریم را مرور کرده و خرافه هایی که گاه آن را در بر می گیرد، شناخته ایم، بد نیست کمی به این نکته بیاندیشیم که سیزده‌به‌در امروزی ما چه شباهتی با جشن باستانی توصیف شده دارد؟ طبیعت نشینی (بخوانید پیک نیک!) امروز کجا و بازی‌های گروهی، ترانه‌ها و رقص‌های دسته‌جمعی، گردآوری گیاهان صحرایی، خوراک‌پزی‌های عمومی، سوارکاری، نمایش‌های شاد، هماوردجویی‌های جوانان و آب‌پاشی و آب‌بازی (که این آخری در میان «پارسیوان»‌های پاکستان سخت رایج است) و غیره کجا؟!

اما فارغ از این قیاس ها، بد نیست لختی به این نکته بیاندیشیم که سیزده‌به‌درِ پیشینیان ما، روزی برای ستایش تیشتر، برای طلب باران فراوان در سال پیش رو، برای گرامیداشت و پاکیزگی طبیعت و زیست‌بوم مقدس آنان بوده است؛ در حالی‌که امروزه بیشتر به روز ویرانی و تباهی طبیعت شباهت یافته است؛ روزی که نه تنها آیین و رسوم همراه آن به مروز زمان –و لابد به سبب کوتاهی پدران و مادرانمان- رنگ باخته و به فراموشی گراییده اند، بلکه اینقدر از فلسفه وجودی اش دور مانده که برخی مان ترجیح می دهیم به جای سیزده‌به‌در، آن را «روز طبیعت» بنامیم؛ انگار نه انگار که می شود هر روز را روز طبیعت نامید اما قطعا یلدا، نوروز، سیزده‌به‌در و ... تنها یکبار در سال تکرار می‌شوند.

اینجاست که جای خالی حکایتِ پشت این جشن باستانی به شدت احساس شده و البته راه خلاصی از آن هم چیزی نیست جز بازگشت به اصل سیزده‌به‌در؛ به عبارتی بهتر، نه انبوه فیلم های سینمایی که در این روز از رسانه ملی پخش می شوند و نه توصیه های موکد و البته کلیشه ای درباره پاسداشت طبیعت، هیچ کدام به آن اندازه که سخن گفتن از یک جشن نیک باستانی موثر است، اثر گذار نخواهد بود که اگر غیر از این باشد، نیازی به نام گذاری نخستین تیشتر روز سال به نام طبیعت نخواهد بود.

سیزده‌به‌در مبارک!

ادامه مطلب
سه شنبه 13 فروردین 1392  - 8:16 AM

سخن پیرامون جشن «سیزده بدر»، همانند دیگر جشن های ملی و باستانی ایران، نیاز به پژوهش زیاد و مقدمه چینی ای طولانی دارد، به ویژه جشنی با این گستره ی برگزاری و سابقه ی طولانی که این پهنه و زمان تغییراتی ژرف در آیین ها و مراسم ویژه ی این روز ایجاد کرده است. 

روز سيزدهم فروردين يا همان سيزده‌به‌در از جمله روزهايي است که حکايت‌ها و روايت‌هاي فراواني درباره آن گفته شده و جالب آنکه متداول‌ترين حکايت درباره اين روز، نادرست ترينِ اين تعبيرهاست و سيزدهمين روز نوورز، روزي مقدس نزد ايرانيان باستان بوده‌است. در این راستا کوشش بر این بوده است تا خردورزانه ترین و مستندترین گفتارها، نوشتارها و نگرش ها را در این زمینه گردآوری کنیم. 



سيزده‌به‌در

 
بقیه در ادامه
ادامه مطلب
دوشنبه 12 فروردین 1392  - 12:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6164229
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی