به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 


سایت مشرق نوشت: نعمت اله کاظمی، به سال 1343 در شهرستان «نورآباد» متولد شد. نوزده سال بعد، نعمت اله، به تاریخ پنجم شهریور 1362، در خلعت بسیجی و در منطقه ی کردستان، با گلوله ی مستقیم دشمن متجاوز، بال در بال ملائک گشود.

از «نعمت اله کاظمی»وصیت نامه ای به جا مانده که تنها دو ماه پیش از شهادتش به رشته ی تحریر درآمده است. تنها چند روز پیش از تنظیم این وصیت نامه، به نعمت اله خبر می دهند که در دانشگاه اهواز و در رشته ی پزشکی قبول شده است. این خبر به قدری برای او مهم است که در وصیت نامه ی خود به آن اشاره می کند و در همان جا، با خدای خود معامله کرده و به زودی مزد خویش را از خالقش دریافت می کند.متن و تصویر این سند شرافت ملی را در پیش رو دارید.

روحمان با یادش شاد

 

شهید «نعمت اله کاظمی»

متن کامل وصیت نامه ی شهید«نعمت اله کاظمی»:

بنام خداوند بخشنده مهربان

با درود و سلام به امام عصر (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و سلام بر تمامی مومنان و شهدایی که دست از زندگی شسته و در راه حق مبارزه کردند، و به درجه رفیع شهادت رسیدند،

و درود بر بسیجیان جان بر کف که مشتاقانه منتظر لحظات موعود هستند، تا راستی و صداقت را در راه وفای به پیمان با الله و پیامبر و ائمه اطهار و رهبر کبیر نشان دهند.

اینجانب «نعمت اله کاظمی» به عنوان یک بسیجی مسلمان و پیرو خط امام بر خود وظیفه و واجب می دانم که با توجه به این که هر فرد مومن باید طبق آئین اسلام وصیت نامه بنویسد این حقیر از نظر مادی نه به کسی بدهکار و نه طلبکار از شخص یا اشخاصی هستم. به پدر و مادر و برادران و خواهران و همه اقوام سلام می رسانم، وهمچنین از همه خداحافظی نموده و حلالیت می طلبم، و بنده سفری در پیش دارم که آن مقصد و جایگاه همه است. و رهرو آن، سفر کرده عزیزم یعنی شهید بزرگوار «محمدقلی» نیز در راه خدا و پیروی از پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) و رهبر بزرگ انقلاب و در راه اهداف مقدس حق شربت شهادت نوشید، و خون پاک خود را در طبق اخلاص بدون هیچ و عذر و بهانه ای اهداء نمود.

پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهران بزرگوارم! به شما وصیت می کنم که راه و طریقه خدا و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و رهبر عزیز را در نظر بگیرید، و به آنها عمل کنید،از شما می خواهم به واجبات اسلام عمل نمائید.از محرمات آن دوری نمائید، زیرا همه شهدا به این خاطر شهید شدند، و این راهی که بنده طی می کنم، طریق مسلک سالار شهیدان است، و او با عمل خود اسلام را بیمه کرد، و هم اکنون دشمن بعثی و امپریالیسم که با تمام قدرت به کشور امام زمان (عج) هجوم آورده و ما باید در مقابل تمام کید و مکر کفر بایستیم، و از دستاورد های انقلاب خون رنگمان چون کوه با صلابت و محکم بایستیم دفاع و حراست کنیم.

پدر، مادر و برادران و خواهران و همه اقوام و دوستان و برادران مذهبی به شما وصیت می کنم که پشتیبان اسلام و ولایت فقیه باشید، و در نمازهای جمعه و جماعات شرکت فرمائید، و با نماز است که شیطان را از خود دور خواهید کرد.

اگر لایق بودم که شهید شوم، شما در شهادتم همچون امام سجاد(ع) و زینب(س) استوار باشید و به دشمن بفهمانید که ما را از شهادت در راه خدا هیچ باکی نیست و تا آخرین قطره خونمان به امام خمینی و راهش وفادار خواهیم بود .

اگرچه این روزها مطلع شدم که در دانشگاه سراسری در رشته پزشکی قبول شدم و بر مسلمانان تحصیل علم واجب است ولی با توجه به رهنمودهای امام اکنون جبهه دانشگاه است،و در دانشگاه ایثار و شهادت و فداکاری ادامه تحصیل می دهم.اگر فرصتی بود بعدها به تحصیل علم در دانشگاه می پردازم و از برادرانم می خواهم چنانچه لطف خدا شامل حالم گردید و فیض عظمای شهادت نصیبم شد، اسلحه ام را برداشته و جای خالی ام را در جبهه پر کنید و در پایان از همه شما می خواهم که مرا ببخشید و حلال کنید .

 

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار

التماس دعا

نعمت اله کاظمی

 

ادامه مطلب
شنبه 28 بهمن 1391  - 6:24 PM

 

سایت ایلام فردا نوشت: قبل از عملیات کربلای یک در مهران، نیروهای صدام عملیاتی را در آن منطقه انجام دادند که در این عملیات تعدادی از رزمندگان اسلام در آنجا به شهادت رسیدند که دشمن این رزمندگان شهید را در یک گور دست جمعی دفن می کند.

بعد از عملیات کربلای یک و آزاد سازی مهران،بچه هایی که در آن منطقه بودند هر روز مشاهده می کردند که گنجشکی پرواز کرده و در جای ثابتی می نشیند.

در این واقعه که در سال 65 اتفاق افتاده رزمنده ها هرچه تلاش می کردند که گنجشک را از محل دور کنند موفق نمی شدند و این واقعه هر روز تکرار می شد.

  رفتار گنجشک برای رزمنده ها سئوال برانگیز می شود و تعدادی از آنها بالای تپه می روند و در محلی که هر روز گنجشک هر روز می نشست به لباس خاکی رنگی بر می خورند که از خاک بیرون زده است.

آنها کنجکاو شده و بعد از برداشتن مقداری از خاک با بقایای شهیدی رو به رو می شوند که با ادامه خاک برداری 44 شهید دیگر از آن نقطه کشف می شود.

 

  * راوی: سردار غلامی

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 بهمن 1391  - 10:40 PM

 

 شهید «محمدعلی شاهمرادی» به سال 1338 در «ورنامخواست» یکی از بخش‌های شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد و کسی گمان نمی‌کرد روزی یکی از اعجوبه‌‌های جنگ و در ردیف نام‌آورترین فرماندهان جنگ شود؛ در جنگ تحمیلی رشادت‌های او موجب شد که مسئولیت‌هـای متعددی به او واگذار شود که مهمترین آن قائم مقامی تیپ قمر بنی هاشم(ع) بود، تا آنکه در عملیات «کربلای 5» به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید.

خاطراتی از همسنگران شهید شاهمرادی در عملیات «والفجر 8» را می‌خوانیم: 

* کسی فکرش را نمی‌کرد او فرمانده باشد

سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی روایت می‌کند: بعد از عملیات «والفجر 8» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم.

سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند».

برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل اینکه دنبال کسی می‌گشت.

ـ دنبال کسی می‌گردی؟

ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم.

ـ مادر واحد تخریب شهردار نداریم!

ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد.

تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد.

* اطلاعاتی که با عراقی‌ها غذا می‌خورد!

محمد حسن خلیفی نقل می‌کند: شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافه‌اش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناسایی‌ها به راحتی وارد مقر عراقی‌ها شده، با آنها غذا می‌خورد و برمی‌گشت.

در عملیات «والفجر 8» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشه‌ای نشانده بودیم و منتظر ماشین جهت انتقال آنها به عقب بودیم؛ شاهمرادی نیز در خط قدم می‌زد؛ ناگهان یکی از درجه‌داران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره می‌کرد، چیزهایی می‌گفت؛ آن درجه‌دار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شده‌اش را نشان می‌داد.

یکی از بچه‌هایی که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه می‌گوید؛ درجه‌دار بعثی می‌گفت: «این عراقی است! اینجا چه کار می‌کند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمی‌کنید؟» در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاه‌شده‌اش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 بهمن 1391  - 10:30 PM

 

 شهید تفحص «سیدامیر تشت‌زرین» در سال 1351 به دنیا آمد؛ سن کم سیدامیر در زمان جنگ، مانعی برای حضورش در میدان نبرد بود؛ دوران جنگ تمام شد؛ او با دیپلم ریاضی در رشته مهندسی نساجی دانشگاه قبول شد؛ امیر برای خانواده‌های بی‌بضاعت پول جمع کرده، برای دختران جهیزیه و برای پسران بساط عروسی فراهم می‌‌کرد.

سیدامیر بعد از چندی به جستجوگران نور پیوست؛ او هر چند جنگ را ندیده بود اما بوی عطر شهادت را از پیکرهای شهدا ‌گرفت تا اینکه در 27 مرداد 1375 در منطقه عملیاتی «والفجر یک» در فکه به شهادت رسید.

                                                         ***

سردار سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین درباره این شهید می‌گوید: بچه‌ها در منطقه‌ای مستقر بودند که دائماً خطر آن‌ها را تهدید می‌کرد؛ هر آن احتمال تعرضات ایادی دشمن می‌رفت، تا جایی که نگران بودم مبادا در این محور حادثه‌ای اتفاق بیافتد.

برای بازدید به منطقه رفتم، مشاهده کردم شهید تشت‌زرین با تجهیزات کامل نظامی، اسلحه به دوش و دوربین به دست در حال مراقبت و نگهبانی از مرز است؛ او چنان هوشیارانه با مسائل برخورد می‌کرد که انگار زمان جنگ است؛ یک لحظه از مسائل و رویدادها غافل نبود و حالتی در ایشان دیده می‌شد که گویی همیشه باید پا به رکاب بود.

بدیهی است که فردی با این مشخصات به راحتی از دنیا دل می‌کند و در مسیری که خداوند مقرر کرده، قرار می‌گیرد؛ با دیدن این صحنه روحیه‌ خاصی در من ایجاد شد و با احساس امنیت خدا را شکر کردم که در منطقه با چنین جوان‌هایی کار می‌کنیم.

                                                        ***

یکی از همسنگران شهید تشت‌زرین روایت می‌کند: حضرت امام(ره) در سفارش‌های اخلاقی‌شان تأکید بر روزه‌های مستحبی داشتند و این عمل برای سیدامیر یک عادت همیشگی شده بود؛ زمین رملی فکه تشنه آب بود و سید، تشنه دیدار پیکر نهفته در خاک. هوا گرم‌تر می‌شد و خورشید بر بالای سرمان بی‌امان می‌تابید؛ سید از صبح چیزی نخورده بود؛ کمی‌ آب به او تعارف کردم و او با گفتن میل ندارم، بیل را برداشت و به تنهایی مشغول کار شد. من از همه جا بی‌خبر بودم و گرمای طاقت‌فرسا هوش و حواسم را برده بود؛ یکی از دوستان با اشاره به من فهماند که او روزه است؛ ساعتی بعد سید به شهادت رسید.

                                                       ***

یکی از راویان نور می‌گوید: عشق کار از همه افراد تفحص بیشتر بود و خستگی برایش مفهومی‌ نداشت؛ سید، مسئول معراج بود و پیکر شهدا را با نوای قرآن و زیارت عاشورا به وسیله واکمنی که همیشه همراهش بود، به استقبال می‌رفت و تا رسیدن به اردوگاه، صفابخش محفل‌مان می‌کرد.

هر وقت پیکر شهیدی را به معراج انتقال می‌دادیم، برای مشخص کردن هویتش از سید امیر به دلیل ظرافت در دقت و ابتکاراتی که از خود نشان می‌داد، کمک می‌گرفتیم. در منطقه‌ی موسیان، در میان شهدا شهید گمنامی‌ بود که به هیچ وجه هویتش مشخص نبود؛ از آن‌جایی که او همیشه به شهدا فکر می‌کرد و دوست داشت با شهدا باشد، از غروب تا 2 بامداد تلاش زیادی ‌کرد تا این که به وسیله آب و بخار توانست وضوح خط کم‌رنگی که روی جیب پیراهن شهید نوشته شده بود را بیشتر کند و با ذره‌بینی که همیشه همراه داشت، اسم و لشکر مربوطه‌اش را مشخص کرد.

                                                      ***

خواهر شهید «سیدامیر تشت‌زرین» می‌گوید: امیر وصیت‌نامه‌اش را نوشت، پیش من آمد.

ـ برایت یک امانت دارم.

ـ چیه؟

ـ روزی می‌شود که دنبال این می‌گردید، جایی بگذار که جلوی دست باشد.

ـ به من از این بابت چیزی می‌رسد؟

ـ شاید! اگر من لایق‌اش باشم که چیزی برای شما بگذارم.

خندیدم و آن را در جایی گذاشتم، خیلی نگران بودم و نمی‌توانستم مطلب را برای پدر و مادر بازگو کنم؛ اضطراب و ناراحتی مهمان روزها و شب‌هایم در لحظات حضور او در کمیته‌ جستجوی مفقودین بود تا این‌که یک شب، خواب دیدم که بدن امیر کاملاً سوخته است و مادر بالای سر او نشسته و گریه می‌کند؛ با ناراحتی و گریه از خواب پریدم، سال بعد تحقق تعبیر خوابم را در غسال‌خانه به نظاره نشستم.

                                                     ***

یکی از همسنگران سیدامیر بیان می‌کند: «این دفعه آمده‌ام تا رویم را کم کنم»؛ این جمله‌ای بود که امیر بعد از آخرین مرخصی گفت؛ آن روز قرار نبود سید با ما همراه شود ولی به علت خستگی شدید یکی از برادران، امیر با دعای فرج و 14 صلوات، سفر آخرش را شروع کرد.

در بین راه ماشین در رمل‌ها فرو رفت؛ بعد از مشقت فراوان و اتلاف وقت زیاد به پای کار رسیدیم؛ بعد از اتمام کار به او پیشنهاد کردم، تا بچه‌ها وسایل را جمع و جور ‌کنند، شیار و تپه مجاور را هم شناسایی کنیم؛ منطقه پر از کلاه آهنی نیروهای خودی و بند حمایل بود که خبر از درگیری شدید در آن نقطه می‌دادند؛ منطقه قبلاً معبر زده شده بود ولی ما برای اطمینان خودمان معبر کوچکی زدیم.

سیدامیر پشت سر من می‌آمد، 2 متر باهم فاصله داشتیم، آخرهای کار بود که لحظه‌ای صدای انفجار شدیدی مرا به زمین کوبید، احساس کردم چشمانم آتش گرفته، هیچ جا را نمی‌دیدم و یا حسین گویان سراغ سید امیر را می‌گرفتم؛ بچه‌های دیگر رسیدند و می‌گفتند که صحنه‌ عجیبی بود، ترکش به سر امیر اصابت کرده بود و خون مثل جوی آب جاری بود. او با حالتی روحانی رو به قبله افتاده بود و خون از کناره برانکارد بیرون می‌زد؛ تا رسیدن به آمبولانس خط سرخی از خون، گویا مرز ماندن و رفتن او را رازگشایی می‌کرد.

آمبولانس به سرعت به طرف اورژانس ‌رفت؛ بالگرد آماده بود اما بال‌های پرواز سید، با شتاب عشق، سبقت گرفت؛ او در حالتی به خاک باغ بهشت همدان سپرده شد که تأول‌های دستش، زخم عشق شهیدان را به سوغات افلاکیان می‌برد.

                                                      ***

در وصیت‌نامه این شهید تفحص آمده است: «سروران گرامی‌ شما را به تعمق و تدبر در کتاب آسمانی و دفاع از اصول مذهب شیعه حقه‌ اثنی عشری، زیارت اهل قبور و تأمل در اینکه آنان چه بودند و چه شدند وصیت می‌کنم؛ از مجالست‌های بی‌ارزش و وقت‌گیر صرف‌نظر کنید که در این مجالس به جز عیب‌جویی و غیبت مؤمنین چیزی حاصل نمی‌شود.

توصیه می‌کنم همه را به خدمت مادر و پدر و به جا آوردن صله ارحام و داشتن همیشگی وضو، خواندن کتب مذهبی و به یاد داشتن ذکر و فکر در کل ایام که یاد خدا تسکین‌بخش تمام قلوب است؛ وصیت می‌کنم به تدبر در خطبه حضرت فاطمه(س) در مسجدالنبی و خطبه اول و شقشقیه مولانا امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه و متذکر می‌شوم به هر طرق ممکن به این حبل‌المتین محکم چنگ زنید و راه تزکیه و تصفیه وجود را در پیش گیرید که ما متأسفانه غافل مانده‌ایم.

توصیه می‌کنم که به دنیا و شئونات آن بی‌اعتنا باشید و راه ورع و پرهیزکاری را در پیش گیرید و همیشه در پایان هر روز به محاسبه نفس بپردازید و همیشه حسن خلق و تواضع نسبت به دیگران داشته باشید».

حقیر سراپا تقصیر

سیدامیر تشت‌زرین

10 اردیبهشت 1374

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 بهمن 1391  - 10:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6168732
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی