به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شهید تفحص «ابراهیم احمدپوری» به سال 1355 در شهر تبریز به دنیا آمد؛ وی در یازده سالگی رهسپار منطقه عملیاتی «بیت‌المقدس 2» شد؛ او دوران کودکی و نوجوانی را در کنار بچه‌های مسجد محل سپری کرد و برای انجام حرکتی اسلامی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه درآمد.

ابراهیم پس از پایان دوره راهنمایی به دبیرستان «مکتب‌الحسین(ع)» سپاه رفت و زحمات بسیاری را جهت برگزاری کنگره سرداران شهید آذربایجان، طرح تابستانی سال 1373 و پادگان آموزشی 8 شهید قاضی طباطبایی لشکر کشید.

شهید احمدپوری به دلیل عشق به اباعبدالله(ع) در تمام عزاداری‌های امام حسین (ع) شرکت فعال داشت و همیشه با تشکیل کلاس‌های سخنرانی اساتید و پخش فیلم در مساجد جوانان را از خطر تهاجم فرهنگی دور می‌کرد؛ عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به عنوان یک نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی(ع) کار خود را آغاز کند؛ همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه لشکر 31 عاشورا، برود.

شهید تفحص ابراهیم احمدپوری

ابراهیم در سال 1374 همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام (ره) به همراه کاروان عاشقان روح الله(ره) از لشکر 31 عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی «فکه» شد و سرانجام هفتم تیر ماه 1374 در منطقه عملیاتی «والفجر یک» در دمای 50 درجه در ساعت 12 ظهر مشغول جست‌وجوی پیکر مفقودین جنگ بود، بر اثر انفجار نارنجک پوسیده‌ای به شهدای گلگون کفن جنگ تحمیلی پیوست؛ پیکر معطر ابراهیم در حالی که انگشتان دست و پای راستش قطع شده بود، در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرمید.

* هیچ وقت جلوتر از من قدم برنمی‌داشت

پدر شهید احمدپوری می‌گوید: هر وقت با ابراهیم به جایی می‌رفتیم، امکان نداشت که جلوتر از من قدم بردارد؛ حتی من ندیدم که سرش را بلند کند؛ همیشه سر به زیر، با متانت و با وقار تمام راه می‌رفت؛ بارها او را دیده بودم که شب‌ها در اتاق کوچک خود با دلی پر از عشق به معبود خویش به عبادت و نماز شب مشغول است.

با اینکه خانواده ما از اول هم دارای جوّ مذهبی بود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب،‌ همیشه سعی داشتیم مطیع احکام الهی باشیم؛ اما با وجود اینها می‌توانم عرض کنم که هیچ‌کدام از اعضای خانواده ما، در خصوص پای‌بندی به احکام و مسائل معنوی و ایمان حتی نمی‌توانستیم به پای او برسیم؛ خدا را شکر می‌کنم که چنین فرزند صالحی را به ما عطا کرده است.

اخلاق و رفتار و معنویت و حضور موفق در جامعه و برخوردهای مناسب او با دوستان و آشنایان و حتی همسایگان باعث شده بود که همگی از او اظهار رضایت کنند و ملحق شدن ابراهیم به گروه تفحص،‌ نشأت گرفته از روح والای او بود؛ روزی گفت که با یکی از برادران تفحص صحبت کرده و قصد عزیمت دارد، با اظهار رضایت گفتم: حالا که علاقه به این کار داری عیبی ندارد، می‌توانی عازم شوی. از آن‌جایی که کار تفحص در راستای خدمت به شهدا بود، اصلاً‌ مانعش نشدیم و این‌گونه بود که ابراهیم در تکمیل حلقه عشق به معبود، به گروه تفحص ملحق شد.

آن‌طوری ‌که از دوستان و همسنگرانش شنیده‌ام، در هوای سوزان بالای 50 درجه فکه،‌ با عشق و سوز تمام به کار تفحص مشغول بود؛ در روز شهادتش نیز با لباس نو به پای کار رفت، نزدیکی‌های ظهر در حین تفحص پیکر مطهر شهیدی، به علت انفجار نارنجکی که در کنار پیکر مطهر شهید بود، مجروح شد و به علت شدت جراحات وارده، در طول انتقال به مسیر بیمارستان، به آرزوی خود رسید.

ابراهیم مثل بچه‌های بسیجی در زمان جنگ، چند روز مانده به شهادتش نورانیت خاصی در چهره‌اش مشهود بود که گویای عشق و ایمان او به شهادت بود و حالا که با شهدا محشور شده، همگی به حال او غبطه می‌خوریم.

* پسرم خبر شهادتش را به من داد

مادر شهید تفحص «ابراهیم احمدپوری» روایت می‌کند: ایمان و تقوی پسرم از همان دوران طفولیت در وجود ابراهیم ریشه دواند؛ او از بچگی شدیداً مقید به نماز و روزه بود؛ همین رابطه خاص او با معبود خویش باعث شد تا وقتی ابراهیم بزرگ شد، هر شب برای خواندن نماز شب از خواب بیدار شود؛ به راز و نیاز با معبودش بپردازد.

ابراهیم توصیه زیادی به حفظ حجاب داشت و از غیبت پشت سر دیگران ممانعت می‌کرد؛ او قبل از شهادتش برای زیارت راهی قم شد و پس از بازگشت، به همراه جمعی از نیروهای 31 عاشورا با پای پیاده، عازم مرقد مطهر امام شد تا با این کار برات شهادت را از امام بگیرد.

پسرم بعد از چند روز برای تفحص شهدا عازم منطقه فکه شد و هنوز هفته‌ای نگذشته بود که خبر شهادتش را به اطلاع ما دادند؛ روز شهادت ابراهیم بود که خواب دیدم در مسجد هستیم و پسرم نیز آن‌جا بود که رو به من کرد و گفت: بلند شو که شیر را ریختی! هراسان از خواب پریدم، زیر پایم را دیدم که شیر ریخته بود روی فرش. آن موقع از شهادت ابراهیم خبر نداشتم، گویا در عالم خواب با ریختن شیر به زمین، به زبانی می‌خواست خبر از ریخته شدن خونش بر روی صحرای تفتیده کربلای ایران برساند.

دل مشغول تعبیر خواب بود و دو روزی همچنان غوغایی در دلم بر پا بود؛ دوستان ابراهیم هم مدام زنگ می‌زدند و سراغ او را می‌گرفتند،‌ گویا می‌خواستند بفهمند که از شهادت ابراهیم مطلعم یا خیر؛ سومین روز بود که پسر بزرگم یونس را همکاران به خانه آوردند؛ کمی نگذشته بود که متوجه شدم هر سه برادر ابراهیم در اتاق را به روی خود بسته و گریه می‌کنند، هراسان وارد اتاق شدم و فهمیدم که ابراهیم شهید شده است.

هنوز هم که هنوز هست وجود نور چشمم، ابراهیم را در جای‌جای این خانه احساس می‌کنم، عطر وجودش از سجاده‌اش، در فضا می‌پیچد و شب‌ها صدای مناجاتش به گوش می‌رسد.

* شهیدی که می‌خواست برای تفحص تمام دارایی‌اش را ببخشد

یکی از دوستان شهید احمدپوری می‌گوید: نیمه‌های شب بود که از خواب بیدار شدم، بچه‌ها که مسافتی طولانی را در راه رسیدن به حرم امام (ره) پیاده آمده بودند، از شدت خستگی به خواب سنگینی فرو رفتند؛ صدای زمزمه‌هایی سوزناک با صدای جریان آب در هم آمیخته بود؛ آرام قدم برداشتم تا به نزدیک رودخانه رسیدم؛ باورم نمی‌شد، ابراهیم در نیمه‌های شب با آن پاهای تأول‌زده و بدنی خسته در حال عبادت خداوند بود.

ابراهیم علاقه زیادی به ورزش داشت و در رشته هاپکیدو در استان دارای مقام اول بود و همیشه با ریتم نظامی خاصی قدم رو می‌رفت؛ پس از اینکه از زیارت امام (ره) به تبریز بازگشتیم، با اصرار زیاد به نیروهای تفحص پیوست. حتی یک بار گفت: «من ده هزار تومان پولی را که قرض الحسنه گرفته‌ام به شما می‌دهم تا لطف نمایید و مرا سه ماه در منطقه نگه دارید» او یک هفته بعد در فکه به شهادت رسید.

ادامه مطلب
دوشنبه 16 بهمن 1391  - 4:01 PM

 

خرج تراشی خاندان پهلوی و اشرافی‌گری آنها حد و حصری نداشت. آنها فقط کافی بود چیزی را بخواهند تا به هر بهایی شده به دستش بیاورند. برای خاندان پادشاهی فرقی نداشت مردم در کپر هستند یا خانه دارند. سیر هستند یا گرسنه. مهم این بود که والا حضرت و خانواده اش الان میلشان به کدام لباس و جواهر می رود. 

سند زیر نمونه ای است از این اشرافی گری ها.   

 

تلگراف رمز ـ خیلی خیلی فوری

جناب آقای پاکروان سفیر شاهنشاه آریامهر ـ پاریس

به امر مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر والاحضرت نازک برای یک عمل جراحی بینی به پاریس تشریف می‌آورند خواهشمندم دستور فرمایند از دقیقه ورود، ایشان را مواظبت و تمام وسایل راحتی از نظر هتل و وسایل ایاب و ذهاب در مدت توقف در پاریس و همچنین تعیین دکتر برای عمل جراحی مورد بحث را در نظر بگیرید و تمام مخارج جراحی و مداوا و مخارج اقامت در پاریس را دستور فرمایید سفارت پرداخت و صورتحساب ارسال فرمایند که فوراً از وزارت دربار شاهنشاهی حواله شود خواهشمندم دستور فرمایند تمام مراقبت‌های لازم را به عمل آورند. سپاسگزارم

وزیر دربار شاهنشاهی - اسداله علم

رونوشت برای استحضار جناب آقای بهبهانیان معاون محترم وزارت دربار شاهنشاهی به منظور اقدامات لازم ایفاد می‌شود.

سپاسگزارم

وزیر دربار شاهنشاهی - اسداله علم 

ادامه مطلب
دوشنبه 16 بهمن 1391  - 3:54 PM

 

 اتفاقات ریز و درشتی که در روزهای قبل و بعد انقلاب رخ می‌داد باعث شده خاطرات جالبی از ان روزگار باقی بگذارد. آنچه پیشروی شماست نمونه‌ای از این دست خاطرات است که آیت الله علم الهدی نقل کرده‌اند:

 

در طول این مدت، چند بار نیز به خانه‌ی ما یورش برده بودند؛ منتها در خانه‌ی ما، در آهنی محکمی بود که هر چه با لگد و قنداق تفنگ به آن زده بودند باز نشده بودند. خلاصه نتوانستند مرا پیدا کنند. وقتی بختیار روی کار آمد، وضع عوض شد و سرهنگ صدری را برداشتند و شخص دیگری را به جای او گذاشتند، لذا ما برگشتیم. به هر حال، وقتی امام(ره) تشریف آوردند، مبارزه همه جای ایران را فرا گرفته بود و دیگر محل مبارزه اهمیتی نداشت و مسجد ما نیز چون سایر جاها و مثل همه‌ی مردم فعالیت داشت.

روز 21 بهمن امام(ره) دستور دادند مردم ساعت 4:30 به خیابان‌ها بریزند و جمعیت به داخل خیابان‌ها ریخت و فعالیت‌ها شروع شد و نماز مغرب را در خیابان خواندیم. در خیابان شهباز برای نماز ایستادیم، در حالی که قسمت عمده‌ی این خیابان را زن و مرد پر کرده بودند. البته هنوز انقلاب کاملاً‌ پیروز نشده بود. مأموران کلانتری چهارده آمده بودند که تعدادی را دستگیر کنند. در مقابل یک عده از بچه‌های محله‌ی ما به آنها حمله کرده بودند که در نتیجه، گاردی‌ها بچه‌های ما را تعقیب کرده و سر نماز آمده بودند. آنها به صف نماز هم تیراندازی کردند، اما خوشبختانه جز یک نفر که تیر خورد، به کسی آسیبی نرسید. به طور کلی، در این تظاهرات یک یا دو نفر شهید داشتیم.

بد نیست عرض کنم که آقای احمدی که الان در واحد سمعی، بصری دانشگاه ما ـ دانشگاه امام صادق (ع) ـ مشغول به کار است، در آنجا حضور داشت. او هم تیر خورد و زخمی شد. قضیه از این قرار بود که ایشان، «کوکتل مولوتفی» را به طرف مأموران پرت کرد که منفجر شد، لذا آنها او را تعقیب کردند و تیری به پایش زدند. البته بچه‌های ما را زیاد می‌گرفتند، می‌بردند و کتک می‌زدند. سراغ من هم آمدند، ولی فرار کردم. آخرین باری هم که دستگاه دنبالم بود، باز هم در چنگ آنها گرفتار نشدم.

بعد از پیروزی انقلاب در محل مسجد ما کمیته تشکیل شد؛ منتها محور کارمان را بر فعالیت‌های فرهنگی قرار دادیم. چون دیدیم که همه سرگرم کارهای کمیته و اسلحه هستند و دستگاه‌های نظامی نیز حضور دارند؛ لذا خیلی لازم نبود ما هم در این زمینه مشغول شویم، در نتیجه به فعالیت‌های فرهنگی پرداختیم. در این میان، حرکت‌هایی نیز از سوی منافقین در آن وضع خاص اوایل انقلاب صورت می‌گرفت.

بچه‌های مسجد لرزاده نیز که همواره با ما مخالفت می‌کردند، تمام اطراف مسجد را آرم مجاهدین خلق زدند و کتابخانه‌ی لرزاده را به مرکز ثبت نام جنبش ملی مجاهدین تبدیل کردند. در این هنگام بود که آقای عمید تازه متوجه شد که اینها از همان اول خالص نبودند. کم‌کم کار بالا گرفت تا اینکه بعد از سه یا چهار ماه که از کار کمیته گذشته بود، ایشان تمایل داشت آنها فعالیت‌شان را متوقف کنند و اعلام کرد مسجد لرزاده متعلق به سازمان مجاهدین خلق است. خلاصه بچه‌های کمیته با آنها درگیر شدند و به آقای عمید حمله کردند و به ایشان تیراندازی کردند؛ آنها را از مسجد بیرون کردند و سرانجام دو نفر از آنها در یک خانه‌ی تیمی کشته شدند. یکی ‌دوتا از آنها اعدام شدند و بقیه هم به فرانسه رفتند و فراری شدند. فقط یک نفر از آنها خوب از کار درآمد که او هم الان به آدم بی‌تفاوتی تبدیل شده که کاری به هیچ چیز ندارد. وی بازاری است و اصلاً‌ توجهی به مسائل دیگران ندارد. البته فرد بسیار متدینی بود. وی در آن درگیری از فرزند خود حمایت می‌کرد و با اصرار و تقاضای او بود که فقط همین یک نفر نجات پیدا کرد. البته هیچ‌گاه در جبهه‌ی جنگ نیز شرکت نکرد.

منبع: خاطرات سید احمد علم الهدی، تدوین: دکتر محسن الویری، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، صص167-166.

ادامه مطلب
دوشنبه 16 بهمن 1391  - 3:52 PM

 

وقتی بعد از فرار شاه بختیار نخست وزیر شد دائم سعی می کرد با امام خمینی مقابله کند. اما امام در پاسخ تهدید‌های دولت فرمودند: «من باید نصیحت کنم که دولت غاصب کاری نکند که مجبور شویم مردم را به جهاد دعوت کنیم. ما از ارتش می‌خواهیم هر چه زودتر به ملت متصل شوند. آن‌ها فرزندان ما هستند. ما به آن‌ها محبت داریم...»

این سخنان امام بود که هر چه بیشتر قلب ارتشیان را صاف‌تر و با انقلاب همراه کرد. آنان با این رفتار پدرانه رهبر انقلاب خود را فرزندان ملت دیدند و به آغوش مردم برگشتند. البته نباید فراموش کرد ارتشیانی را که قبل از پیروزی انقلاب مبارزات خود را شروع کرده و به هیچ وجهی حاضر نمی‌شدند به سمت برادران خود تیراندازی کنند و به همین دلیل مجازات می‌شدند و به شهادت می‌رسیدند.

تصویر زیر عکسی که توسط اکبر ناظمی ثبت شده اولین شهید ارتشی است که در یکی از روزهای دی سال 1357 به شهادت رسیده است. اما نامی از او در دسترس ما نیست. در صورت شناسایی این شهید اطلاعات لازم را برای  خبرگزاری فارس ارسال نمایید و یا با تلفن6- 88911660داخلی 189 تماس بگیرید.

ادامه مطلب
دوشنبه 16 بهمن 1391  - 3:38 PM

 

خبرگزاری فارس: سرلشکر اخراجی ارتش شاه که بود؟

 

شهید سپهبد «محمدولی‌خان قرنی» در سال 1292 هجری شمسی و در هفتمین سال پیروزی نهضت مشروطیت هنگامی که شهر تهران در کشمکش‌های خونین مشروطیت فرو رفته بود و گروه‌های متعدد سیاسی و حکومت در جدال خونین با یکدیگر بودند، در گوشه‌ای از شهر تهران به دنیا آمد.

                                                          ***

پدرش میرزا آقاخان قرنی از مدیران مخابرات آن روزگار تهران بود و به هنگام طفولیت ولی‌خان، او را به شیراز اعزام کرد؛ محمدولی‌خان دوره ابتدایی را در دبستان «گل‌بهار» شیراز گذراند؛ پس از انتقال به تهران هنگام بازگشت، آقاخان در آباده بیمار شد و در همان جا از دنیا رفت.

به دنبال آن مادر محمدولی خان مجبور شد یک سال در اصفهان بماند؛ ولی خان سال 1304 در دبیرستان امیرکبیر و سپس دبیرستان نظام تهران تحصیلات را پی گرفت و به سال 1308 دیپلم نظامی خود را از دبیرستان نظام گرفت.

محمدولی خان حسب مدارک و رتبه‌بندی موجود دانش‌آموزی درس‌خوان و منظم بوده است. در یک سند باقیمانده از پایان دوره هفتم تحصیلی مدرسه نظام و تصدیق‌نامه دوره تحصیلات متوسطه در تاریخ اول مهر 1309 که با امضای کفیل وزیر فرهنگ است با معدل 15 و 95 صدم در بین 35 نفر رتبه دوم را کسب کرد.

محمدولی خان، تاریخ اول مهرماه 1309 به عضویت ارتش درآمد و در مدرسه کل نظام که همان دانشکده افسری بود به تحصیل در رشته صاحب منصبی نظام توپخانه پرداخت.

در اولین تصدیق‌نامه نظامی وی چنین آمده است:

«ولی‌خان قرنی ولد میرزا آقاخان که در تاریخ 1292 شمسی متولد شده است، دوره مدرسه صاحب منصبی نظام را به پایان رسانیده و از عهده امتحانات فارغ‌التحصیلی برآمده به موجب ماده (1) قانون ترفیعات قشون شاهنشاهی لیاقت نیل به درجه نایب دومی را دارا شده است. بنابراین به اعطای این تصدیق‌نامه مفتخر و مباهی می‌گردد. طبق ورقه نمرات منضمه به تصدیق‌نامه معدل کل نمرات مشارالیه 17.68 صدم است و بین هفت نفر شاگرد صنف خود رتبه سوم را دارا می‌باشد».

اما لیست نمرات موجود نشان می‌دهد که ولی‌خان نفر دوم بوده است، ولی مصطفی بهارمست را که از خانواده‌های وابسته به دربار بود که معدلش هم 15.91 بوده رتبه دوم و ولی‌خان قرنی را رتبه سوم اعلام کردند.

                                                           ***

قرنی در تاریخ اول فروردین 1311 به درجه ستوان دومی نائل آمد و در نخستین روز فروردین 1314 ستوان‌یکم شد؛ پس از چهار سال دیگر در تاریخ اول فروردین 1318 به درجه سروانی مفتخر و در سال 1322 نیز رتبه سرگردی ارتقاء یافت.

فرمانده لشکری که قرنی در آن مشغول به خدمت بود، در سال 1324 در گزینش نظریاتی که درباره او برای ارتش در تعرفه ن پ 2 وی تنظیم کرد. درباره او چنین مرقوم کرده است:

ـ عزم، اراده، تسلط و اعتماد به نفس؛ خیلی خوب.

ـ انجام مأموریت‌های مستقل جنگی یا غیرجنگی؛ غیرجنگی خیلی خوب.

ـ جنگی آزمایش نشده چگونه تصمیم ‌می‌گیرد؛ بسیار خوب.

ـ خونسردی و رشادت؛ خونسرد است.

ـ قدرت انضباط و نفوذ امر و رفتار نسبت به مرئوسین؛ خیلی خوب.

ـ لیاقت و ارزش فرماندهی و انتقادات در کارهای اداری؛ خیلی خوب.

ـ مهارت در تیراندازی و سواری؛ خیلی خوب.

ـ احساسات و عقاید؛ خیلی خوب.

ـ رفتار و معاشرت‌های خارج و اعتیادات؛ خیلی خوب و اعتیاد ندارد.

ـ همیت و علاقه به کار؛ خیلی خوب.

ـ میزان اعتماد به صداقت و عالیات این افسر در حفظ اسرار ارتش و مسایل مالی؛ صدیق است و در مسائل آزمایش نشده است.

ـ اندازه علاقمندی به حیثیت ارتش و تأثیرات تذکر و توبیخ؛ علاقمند و تذکر در او مؤثر است.

ـ اطاعت و موارد تزلزل؛ خوب و تزلزلی مشاهده نشده است.

ـ اندازه و قوه ابتکار؛ خوب.

ـ کدام یک از جراید داخلی یا خارجی را آبونه و بررسی می‌کند؟ مجلات داخلی.

ـ آداب و معاشرت دقت در تمیزی لباس؛ خیلی خوب.

                                                             ***

سروان قرنی پس از دوره دانشکده افسری مدتی دوره ستاد دانشگاه جنگ را گذراند و پس از آن دوره سرنامه اطلاعیه (اطلاعات) دانشگاه جنگ را طی کرد.

وی با طی مراتب فرماندهی از فرماندهی دسته و گروهان، به سمت کفیل فرماندهی گردان 2 هنگ 4 توپخانه منصوب شد؛  پس از مدتی فرماندهی گردان 105 کوتاه را برعهده گرفت و سپس به ریاست رکن سوم ستاد مرکز آمادگاه تعلیماتی منصوب شد.

فرماندهی پارک توپخانه لشکر 2 سمت بعدی سرگرد قرنی بود و پس از آن رئیس رکن سوم ستاد لشکر 2 شد؛ سرگرد قرنی این بار به سمت بازرسی لشکر 2 مرکز منصوب و مدتی نیز رئیس ستاد لشکر 2 مرکز شد.

معاون دوم اداره سررشته‌داری ارتش دیگر سمتی بود که قرنی در سال‌های نهضت آغاز ملی شدن صنعت نفت برعهده داشت؛ در سال 1331 از طرف شخص دکتر مصدق به فرماندهی تیپ مستقل رشت منصوب و به هنگام کودتای 28 مرداد 1332 سرتیپ قرنی فرماندهی تیپ مستقل رشت را برعهده داشته است.

                                                             ***

سرتیپ قرنی که از زمان وقوع کودتای 28 مرداد 1332 در تیپ مستقل در رشت خدمت می‌کرد، پس از کودتای 28 مرداد، وی مانند شماری از افسران که علیه مصدق فعالیت کرده بودند ترفیع نیافت، ولی در مهر 1332 به ریاست اداره دوم ستاد ارتش منصوب شد.

او در این مقام ضمن آنکه مسئول امور اطلاعات نظامی بود به دستور شاه اخبار و اطلاعات مربوط به امور سیاسی کشور را در اختیار وی گذاشت و در زمره مهم‌ترین مقام نظامی و امنیتی که با شاه ارتباط نزدیک داشت درآمده و مورد توجه و اعتماد او قرار گرفت.

از سال 1333 در طرز تفکر تیمسار قرنی تغییر آشکاری به وجود آمد؛ گرایش محسوسی به افسران ناسیونالیست و ضدرژیم شاهنشاهی پیدا کرد؛ زیرا فساد و سرکوب بعد از کودتا و ناتوانی دولت در انجام اصلاحات او را نگران ساخته بود، مشکلات موجود را ناشی از ادامه نفوذ طبقه بالای کشور، چون سرلشکر فضل‌الله زاهدی و اردشیر زاهدی، منوچهر اقبال تیمور بختیار و سرلشکر علوی‌مقدم می‌دانست.

او از نظر فکری و خصوصیات اخلاقی با آنها هماهنگی نداشت؛ سرهنگ قنبر از افسران ملی‌گرایی که قرنی را در این زمان می‌شناخته وی چنین معرفی می‌کند: «قرنی از نظر اخلاقی فوق‌العاده زیرک، باهوش، خوش‌فکر، موقع‌شناس، مبتکر و نسبت به زیردستان خود صمیمی و به آداب مذهبی سخت پایبند بود و به عنوان مردی پاکدامن، منظم و وطن‌پرست شناخته شده بود و برخلاف عده زیادی از مقامات ارتش زندگی او برخلاف مقام و موقعیت ممتازی که داشت بسیار محدود و بلکه محقرانه بود».

قرنی از اینکه وضع کشور در نهایت به یک رژیم سلطنتی دیکتاتوری تبدیل خواهد شد نگران بود و راه‌حل آن را «ایجاد یک دولت توانا برای پایان دادن به حاکمیت طبقه سنتی بالا و وادار ساختن شاه به قبول نظام پادشاهی مشروطه و انجام اصلاحات گسترده» می‌دانست.

او بر این باور بود که می‌توان با سپری کردن یک دوره حکومت استبدادی پایه‌های حکومت چند حزبی را پی‌ریزی کرد و شاه را وادار به سلطنت و نه حکومت کرد؛ افکار او در این زمان را می‌توان به ملی‌گرایان مترقی همچون ترک‌های جوان در ترکیه و جمال عبدالناصر در مصر دانست. این نکته را نباید از یاد برد که افکار او را ملی‌گرایان اسم و رسم‌دار و به عبارت دیگر مصدقی‌ها در یک خط ارزیابی کرد. گفته می‌شود وی با چهره‌های سیاسی چون علی امینی، ابوالحسن ابتهاج و حسن ارسنجانی همفکر بود و از آنان تأثیر می‌گرفت.

گازیوروسکی این گروه را «ملی‌گرایان مستقل» نام داده است و می‌افزاید: «آنچه آنان را از مصدقی‌ها تمایز می‌بخشد تمایل به کار در درون محدوده رژیم شاه خصلت غیر ایدئولوژیک آنان و پایگاه مردمی محدودشان بود».

                                                              ***

مانع اصلی او در راهی که در پیش گرفته بود، افرادی چون تیمور بختیار رئیس ساواک و سرلشکر ناصر علوی‌مقدم (رئیس شهربانی) بود؛ با این حال قرنی در میان برخی از مقامات نظامی و امنیتی هواخواهانی داشت به علاوه در میان افسران درجات متوسط و افسران جز نیز دوستانی داشت؛ اگر فعالیت‌های سیاسی او به موفقیت نزدیک می‌شد از او حمایت می‌کردند؛ به علاوه او در بین رجال سیاسی، بازرگانان و مقامات بلندپایه اداری و حتی اعضای خانواده سلطنت آشنایانی داشت همچنین با احزاب و سازمان‌های مطرح آن زمان چون «سازمان برادران» که به ابتکار سیدحسن امامی امام جمعه تهران و به منظور مبارزه با حزب توده تشکیل شده بود و با گروه «دوره» که بیشتر اعضای آن نمایندگان مجلس و کارکنان دولت بودند و به ویژه با تعدادی از اعضای حزب آزادی دوستان نزدیکی داشت؛ برخی از دوستان او چون اسفندیار بزرگمهر با مقامات امریکایی ارتباط تنگاتنگ داشتند.

قرنی وقتی تصمیم گرفت برنامه‌های خود را به اجرا بگذارد، آن را با بعضی از نمایندگان مجلس سنا و ملی نیز در میان گذاشت و حمایت تلویحی آنان در ایجاد اصلاحات در جامعه را نیز به دست آورد؛ هماهنگ‌ترین دوستان وی حسن ارسنجانی و اسفندیار بزرگمهر بودند که بزرگمهر با امریکایی‌ها ارتباطات گسترده‌ای داشت.

                                                           ***

در تابستان 1336 کوشش برای تشکیل حزب آزادی به وسیله ارسنجانی به نتیجه رسید تا بتواند در جهت جذب و بسیج توده‌ها، پشتیبانی از شاه، دولت مورد نظر را به وجود آورد و قرنی با استفاده از نفوذ خود در پیوستن بسیاری از دوستانش در حزب و نیز بنا به روایتی جلب موافقت شاه در ایجاد حزب مزبور ایفای نقش کرد.

از سال 1335 تماس قرنی با مقامات امریکایی در ملاقات با جان بولینگ (مقام سیاسی سفارت امریکا در تهران) آغاز شد و خواستار پشتیبانی دولت ایالات متحده شد؛ سپس این تماس‌ها به کارکنان سازمان سیا گسترش یافت؛ وی به صراحت به آنها خاطرنشان می‌ساخت که «ایالات متحده شاه را به قدرت رسانده و ناگزیر باید راهگشای حکومت شاه باشد».

به علاوه وی برخلاف اینگونه تماس‌ها ترجیح می‌داد از کانال بزرگمهر یکی از عوامل مهم و فعال سیا در ایران با مقامات امریکایی ارتباط داشته باشد و مقامات امریکایی نیز به نحوی که به روابط امریکا و شاه لطمه وارد نشود به حمایت غیرمحسوسی از آنها پرداختند.

قرنی پیش‌بینی کرده بود که محتمل است شاه از فعالیت‌های او آگاه شود، همچنین تیمور بختیار، علوی‌کیا و علوی‌مقدم از هر فرصتی برای بی‌اعتبار ساختن او استفاده خواهند کرد؛ با این حساب برای پنهان نگهداشتن فعالیت‌های خود از شاه درخواست کرد به او اجازه دهد عملیات ظاهراً تحریک‌آمیزی را طرح‌ریزی کند تا توطئه‌گران و دشمنان بالفعل شاه را شناسایی کند؛ بنابراین، شاه نیز به گزارش‌های ساواک و دیگر عناصر اطلاعاتی درباره فعالیت‌های مخفی قرنی ترتیب اثر نمی‌داد.

فعالیت‌های سیاسی قرنی و دوستانش در اسفند 1336 با مسافرت اسفندیار بزرگمهر از طریق بیروت به یونان و ملاقات او با وزیر خارجه امریکا ویلیام رونتری وارد مرحله حساسی شد؛ این مسافرت به منظور ایجاد یک کانال مستقیم ارتباط با مقامات بلندپایه امریکا بود؛ ساواک او را تحت نظر گرفت و از ملاقات محرمانه او و رونتری مطلع شد؛ بزرگمهر پس از بازگشت به ایران بازداشت و ساواک به مدت چند روز از او بازجویی کرد و سپس آزاد شد و تحت مراقبت شدید قرار گرفت.

این موضوع شاه را متقاعد ساخت که قرنی و یارانش برای او تهدید جدی به شمار می‌روند. بنابراین قرنی و چند تن از همدستان وی را زیرنظر گرفت و در اواخر اسفند 1336 بازداشت شد و به دنبال آن 12 تن از دوستانش دستگیر و شماری مورد بازجویی قرار گرفتند.

درباره اینکه چگونه جریان این ارتباطات و فعالیت‌ها کشف شد، برخی معتقدند که سازمان اطلاعات شوروی، ساواک را در جریان گذاشت؛ برخی نیز انگلیس را دخیل دانسته‌اند؛ سرهنگ قنبر کشف کودتا را به علت ساده‌اندیشی شخصی قرنی دانسته است که طرح کودتا را به وسیله یکی از عوامل سفارت انگلیس به سر دنیس رایت سفیر بریتانیا در تهران اطلاع داد و اظهار داشت که نظر مقامات امریکایی را جلب کرده است، خواستار حمایت انگلیس شد، ولی آنها جریان را به شاه گزارش دادند.

افشای این موضوع کافی بود تا رقبایی چون تیمور بختیار آن را با شدت هر چه بیشتر تعقیب کند؛ امریکایی‌ها به شدت دخالت مقامات این کشور در این کودتا را تکذیب کردند؛ این تکذیب با تهدید نیز همراه بود؛ تکذیب مصرانه امریکا در پشتیبانی از قرنی شاه را متقاعد ساخت که دستی در کار است تا روابط او و امریکا را به هم بزند و از طرف دیگر تصمیم گرفت موضوع قرنی و عملیات او و نیز مداخله امریکا را در آن کم‌اهمیت جلوه دهد.

                                                               ***

قرنی در دادگاه در پاسخ این سؤال که چرا وارد مسائل سیاسی شده است، گفت: «قبل از اینکه سرلشکر باشیم، ایرانی هستم و حق دارم در کارهای مملکتی دخالت کنم و نظر بدهم تا آنجا که مغایر با قوانین موضوعه مملکت نباشد».

وی پس از محاکمه به موجب مواد 330 و 344 آیین دادرسی ارتش به اتهام مداخله در امور غیرنظامی و مشارکت در فعالیت‌های سیاسی و نیز خودداری از گزارش به شاه تحت تعقیب قرار گرفت و در اوایل تابستان 1336 در دادگاه نظامی به دو سال زندان محکوم شد. ولی از رأی دادگاه تقاضای تجدیدنظر کرد و متعاقب آن دادگاه تجدیدنظر او را مجرم شناخت و به سه سال زندان و اخراج از ارتش محکوم ساخت.

کاتوزیان در این باره می‌نویسد: «این واقعیت که موارد اتهام و محاکمه قرنی هیچ گاه علنی نشد، اینکه او محاکمه صحرایی و تیرباران نشد و اینکه مجازاتش این قدر سبک بود جای تردید باقی نمی‌گذارد که او از حمایت یک قدرت خارجی برخوردار بوده است».

اما سرهنگ قنبر معتقد است که این ارفاق صرفاً به منظور مصلحت‌اندیشی مقامات سفارت انگلیس بود که می‌خواستند شایعه حمایت امریکا از وی را کمرنگ نشان دهند. وی همچنین می‌افزاید: «برخی نیز عقیده داشتند که انگلیسی‌ها می‌خواستند وانمود کنند که آنها افشاگر کودتای امریکایی‌ها نبودند».

                                                        ***

پس از محکومیت شهید قرنی، ستاد بزرگ ارتشتاران طی گزارشی موضوع سوابق خدمتی سرلشکر قرنی بدون ذکر هرگونه همکاری در کودتای 28 مرداد که حکایت از عدم همکاری وی دارد گزارش اخراج وی از خدمت به خاطر محکومیت به خاطر شرکت در کودتا را چنین آورده است که برابر گزارشات خلاصه وضعیت خدمتی تهیه شده است.

موضوع: خلاصه وضعیت خدمتی تیمسار سرلشکر اخراجی ولی قرنی

ـ مشخصات: ولی فرزند میرزاآقا خان، شهرت: قرنی، متولد: 1292، دارای شناسنامه شماره 27999 صادره از تهران، ورود به خدمت: 1 مهر 1309، دارای عیال و اولاد.

ـ مراحل تحصیلی: دانشکده افسری، دوره ستاد دانشگاه جنگ، دوره سه ماهه اطلاعیه دانشگاه جنگ.

ـ مراحل درجات: در مهرماه 1311 به درجه ستوان دومی و در مهرماه 1326 به درجه سرلشکری مفتخر گردیده.

ـ مشاغل مهم، کفیل فرماندهی گردان 2 هنگ 4 توپخانه، فرماندهی گردان 105 کوتاه، رئیس رکن سوم ستاد مرکز تعلیماتی آمادگاه، فرمانده پارک توپخانه لشکر، رئیس رکن سوم ستاد لشکر 2 بازرس رشت، رئیس اداره دوم ستاد ارتش، معاون دوم ستاد ارتش.

ـ امتیازات؛ آجودانی مخصوص اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی، نشان لیاقت درجه 2 و 3، نشان، همایون درجه 2، نشان دانش درجه 2 و 3، نشان رستاخیز درجه 1، نشان خدمت درجه 2، نشان کوشش درجه 1 و 2، نشان پارس درجه 2، نشان افتخار درجه 3 و 1، شش ماه ارشدیت.

ـ تشویقات، تقدیر در فرمان همگانی ارتشی 3 مرتبه تقدر و دستور قسمتی و کتبی 43 مرتبه.

ـ تنبیهات، جمعاً 25 روز بازداشت و یک مرتبه توبیخ و 2 روز زندانی.

ـ پرونده محاکماتی، طبق رأی دادگاه تجدیدنظر ویژه به اتهام لغو دستور و مستور داشتن جریاناتی را از مافوق به سه سال زندان عادی محکوم و به استناد ماده 298 قانون دادرسی و کیفر ارتش و بند (د) ماده 15 قانون استخدام نیروهای مسلح شاهنشاهی از تاریخ 22 تیرماه 37 از خدمت ارتش شاهنشاهی اخراج می‌شود.

 

ادامه مطلب
یک شنبه 15 بهمن 1391  - 3:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6168161
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی