به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

  ساعت هشت صبح نگهبان برای‌مان صبحانه آورد و گفت: بخورید. من گفتم: من نمی‌خورم، عمل دارم. نگهبان گفت: امروز از اینجا منتقل می‌شوید صبحانه‌ات را بخور. با ناراحتی صبحانه خوردم و سپس به همراه دوستان سوار ماشین شدیم.

خبرگزاری فارس: ماجرای انگشتی که در زندان بعثی‌ها قطع شد

 

  روزهای اسارت علاوه بر اینکه به دلیل دوری از وطن و خانواده و ... سخت و دشوار بود. اما سربازان ارتش بعثی آنچنان رفتار بی شرمانه از خود نشان می‌دادند که با هیچ قانون حقوق بشری سازگار نبود. نمونه آن خاطره‌ای است که برای شما می‌آوریم.

 

از اینکه می خواستند مرا عمل کنند خوشحال بودم و امید داشتم وضع زخم هایم بهتر شود. ساعت هشت صبح نگهبان برایمان صبحانه آورد و گفت: بخورید. من گفتم: من نمی خورم، عمل دارم. نگهبان گفت: امروز از اینجا منتقل می شوید صبحانه ات را بخور. با ناراحتی صبحانه خوردم و سپس به همراه دوستان سوار ماشین شدیم. بعد از نیم ساعت ماشین سواری وارد پادگان نسبتا بزرگی شدیم که سردر آن تابلوی بزرگی نصب شده بود و ماکت یک هواپیما هم در جلوی آن قرار داشت.

آن دو اسیر قدیمی را از ما جدا کردند و ما را به آسایشگاهی بردند که دارای پانزده تختخواب بود. بعد از انتقالم از بیمارستان پادگان الرشید به بیمارستان «تموز العسکری» انگشت سبابه دست راستم کم کم پژمرده و سیاه شد. یک روز که دکتر برای بازدید آمده بود وقتی دستم را دید روی پرونده ام چیزی نوشت و رفت. یکی دو ساعت بعد مرا از اتاق بیرون بردند و پس از عبور از چند راهرو وارد اتاقی شدیم که روی در آن نوشته شده بود: «عملیات الصفری» یعنی اتاق عمل سرپایی.

در آنجا آمپولی به دست راستم زدند و با یک انبر انگشتم را که سیاه شده بود گرفتند و از بیخ کندند. هرچه فریاد می زدم عین خیالشان نبود و کار خودشان را می کردند. پس از قطع انگشت دستم مرا به آسایشگاه بردند. جلوی در آسایشگاه که رسیدم بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. به هوش که آمدم روی تخت بودم. درد سراپای وجودم را فراگرفته بود؛ آن هم درد طاقت فرسایی که ماه ها ادامه داشت. من نفر اول یا آخر نبودم که چنین بلایی سرش آمده بود.

به عنوان مثال یکی از بچه های قزوین که ترکش ریزی به چشم چپ و ترکشی هم به دستش خورده بود فکر می کرد با داد و فریاد کردن به کارش رسیدگی می کنند. به همین جهت هر روز از درد و عدم رسیدگی دکترها فریادش بر آسمان بود؛ تا اینکه یک روز او را برای عمل جراحی بودند اما وقتی برگشت دیدیم چشمش را تخلیه و دستش را هم قطع کرده اند.

راوی: آزاده مرتضی رستمی

ادامه مطلب
سه شنبه 7 آذر 1391  - 7:15 AM

 

فارس : نقش آمار در ارایه سیماى روشن از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است، ولی ‌در حادثه کربلا و مسایل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقل‌ها و منابع، نمى‌توان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتّفاق ذکر کرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوت‌هاى‌بسیارى با هم دارد، در عین حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه کربلا را گویاتر مى‌سازد.

به همین منظور نمونه‌هایى از آمار و ارقام واقعه جانسوز دشت نینوا از کتاب «فرهنگ عاشورا» نوشته جواد محدثی ارایه می‌شود که در بخش دوم به آمار سرهای شهدای کربلا و نحوه تقسیم‌بندی آن‌ها اشاره می‌شود:

  *آمارشهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه بردند

 

قبیله  تعداد سرها
بنى‌کنده «رییس: قیس بن اشعث»  13
هوازن «رییس: شمر» 12
بنى‌تمیم 17
بنی‌اسد 16
مذحج 6
افراد متفرقه از قبایل دیگر 13
مجموع 77

 

شاید این سؤال برای خوانندگان گرامی پیش بیاید که تعداد یاران امام حسین(ع) 72 تن بود، پس چگونه 77 سر به قبیله‌ها فرستاده شد؟!

در پاسخ باید گفت تعداد دقیق شهدای کربلا مشخص نیست اما دانشنامه امام حسین(ع) پس از بررسی منابع معتبر، از 155 شهید نام می‌برد و آن‌ها را در چهار گروه «صحابه پیامبر»، «صحابه امیرالمؤمنین(ع)»، «اهل بیت امام حسین(ع)» و «یاران امام حسین(ع)» دسته‌بندی می‌کند.

 

*تعداد سپاه کوفه نیز بدین صورت گزارش شده است:

نوبت تعداد
اول  22 هزار نفر
  عمر بن سعد 6 هزار نفر
  سنان 4 هزار نفر
  عروة بن‌قیس 4 هزار نفر
  شمر 4 هزار نفر
  شبث بن ربعى 4 هزار نفر
دوم 11 هزار نفر
  یزید بن ‌رکاب کلبى 2 هزار نفر
  حصین بن نمیر 4 هزار نفر
  مازنی 3 هزار نفر
  نصر مازنى 2 هزار نفر
مجموع ==========> 33 هزار نفر

 

ادامه مطلب
دوشنبه 6 آذر 1391  - 9:25 AM

 

مشرق، سید حبیب الله حاجی میری چنین روایت می کند:
 یک روز که همه ی اهل خانواده دور سفره ی نهار جمع  بودیم، مصطفی، همان طور که سرش را پایین انداخته و مشغول خوردن غذا بود آهسته به من گفت: ‌«پدر ما با اجازه شما بعدازظهر می‌خواهیم برویم منطقه». مصطفی اخیراً پایش در جبهه مجروح شده بود. گفتم: «شما برای چی؟  برادرت که شهید شده ، مسعود هم که جبهه است. من هم که باید سرکار بروم. هر جور هم که حساب کنی تو دیگر نباید بروی. باید بمانی تا مادرت تنها نباشد،تازه هنوز پایت هم خوب نشده .» چون می دانستم این قبیل دلایل برای قانع کردنش کافی نست، آخرین تیرم را هم انداختم: «خیالت راحت! من راضی نیستم و مطلقاً‌ هم موافقت نمی‌کنم».
 ناراحتی را کاملاً در چهره‌اش می‌دیدم، اما آن لحظه هیچ نگفت تا 10 دقیقه‌ای گذشت و بالاخره به زبان آمد:«ببخشید آقا جان، من مقلد امام هستم، مقلد شما که نیستم!»
گفتم: «بله. مقلد امام هستی، اما رضایت پدر و مادر هم شرط است».
گفت: «اما امام خودشان فرمودن که رضایت پدر و مادر شرط نیست».
آن روز کمی در این خصوص با هم بحث کردیم و من هم چنان با رفتنش مخالفت کردم که دست آخر هم مصطفی با عصبانیت و ناراحتی از سر سفره بلند شد و رفت، من هم ناراحت رفتم مغازه. ‌چند دقیقه‌ای نگذشته بود که دیدم مصطفی جلوی مغازه ایستاده و دارد نگاه می‌کند. همین طور که زل زده بود به من، آهسته آهسته آمد و کنار در ایستاد، اما داخل نشد. گفتم:« آقا مصطفی! اذن دخول می‌خوای؟ خب بیا تو دیگه».
در را باز کرد و آمد داخل . یک نگاهی به من کرد که من حسابی خودم را باختم.  آن چنان قیافه مظلومانه‌ای به خود گرفته بود که من نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر گریه. بد جوری گریه می کردم. بی انصاف، کم نیاورد و گفت: «آقا جان! من می‌خواهم شما را به دختر سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین(ع) قسم بدهم که مانع از رفتن من نشوید»
 این را که گفت، ‌من حسابی منقلب شدم . دیگر جایی برای پافشاری نبود. رگ خوابم دستش بود. گفتم:«عیب ندارد، ‌من سر و جانم فدای حضرت رقیه(س)».
مصطفی پرید و مرا در آغوش گرفت و بوسید و رفت. اول آبان 62 بود که مصطفی رفت، هشتم آبان تماس گرفت و از من اجازه خواست که در عملیات [والفجر 4] شرکت کند و من هم دعایش کردم و اجازه دادم.

 روز 13 آبان، صبح زود بود که زنگ منزلمان به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم،‌دیدم تعدادی از دوستان هستند. گفتند: «آمده‌ایم صبحانه را پهلوی شما بخوریم، نان هم گرفته‌ایم». شصبم خبردار شد که کار تمام شده اما صدایم درنیامد. نشستیم و شروع به خوردن صبحانه کردیم که سر صحبت ها باز شد و گفتند: «بین این بیست و یک شهیدی که آورده‌اند، آقا مصطفی هم هست». گفتم:‌ «صدایتان را بیاورید پایین که مادرش متوجه نشود».
 صبحانه را که خوردیم دست جمعی از خانه زدیم بیرون و رفتیم مقربسیج تا شهدا را ببینیم. اولین شهیدی که آوردند، مصطفای من بود. ‌روی صورتش را قبلا باز کرده بودند،چشمم که به جمالش افتاد،  داشت می‌خندید. درست مثل همان خنده‌ای که وقتی  اجازه دادم به جبهه برود، روی لبش بود. به فدای حضرت رقیه(س).


«سیدمصطفی حاجی میری»، سی ام شهریور 1345 در شهرستان قزوین متولد شد. او در سن هفده سالگی و حدود دو سال پس از شهادت برادرش «سید محسن» در جبهه ی «پنجوین» بال در بال ملائک گشود. روحمان با یادش شاد

ادامه مطلب
دوشنبه 6 آذر 1391  - 9:24 AM

ایشان در روز سی ام مهرماه 1358  طی سخنانی در جمع  نمایندگان اقشار مختلف مردم و عشایر، به تشریح اهمیت قیام امام حسین(ع) و فلسفه عزاداری برای ایشان پرداخته و نکته ظریفی را در موضوع گریه کردن در عزای آن امام بزرگوار بیان می کنند.

سید الشهدا اسلام را زنده نگه داشته است

اسلام را تا حالایی که شما می‏ بینید، اینجا ما نشسته‏ ایم، سیدالشهدا زنده نگه داشته است‏ سیدالشهدا ـ سلام‏ اللّه‏ علیه ـ تمام چیز خودشان را، همۀ جوانان خودش را، همۀ مال و مَنال، هرچه بود، هرچه داشت ـ مال و مَنال که نداشت ـ هرچه داشت، جوان داشت، اصحاب داشت، در راه خدا داد و برای تقویت اسلام و مخالفت با ظلم قیام کرد.[در]مخالف با امپراتوری آن روز، که از امپراتوریهای اینجا زیادتر بود، قیام کرد در مقابل او با یک عدۀ قلیل. و با این عدۀ قلیل در عین حالی که شهید شد، غلبه کرد. غلبه کرد بر این دستگاه ظلم و شکست داد آنها را. ما که دنبالۀ او هستیم و مجالس عزا از آن وقت، به امر حضرت صادق ـ سلام‏ اللّه‏ علیه ـ و به سفارش ائمۀ هدی ـ علیهم ‏السلام ـ ما بپا می‏ کنیم این مجالس عزا را، ما همان مسئله را داریم می‏ گوییم؛ مقابل ظلم است، مقابل ظلم ستمکاران. ما زنده نگه داشتیم، خطبای ما زنده نگه داشتند، قضیۀ کربلا را؛ و زنده نگه داشتند قضیۀ مقابلۀ یک دستۀ کوچک اما با ایمان بزرگ را در مقابل یک رژیم طاغوتی بزرگ. گریه کردن بر شهید؛ نگه‏داشتن زنده نگه داشتن نهضت است اینکه در روایت هست که کسی که گریه بکند یا بگریاند، یا به صورت گریه ‏دار خودش را بکند، این جزایش بهشت است. این برای این است که حتی آنی که با صورت گریه ‏دار خودش را، صورتش را می‏ کند یک حال حزن به خودش می‏ دهد و صورت گریه ‏دار به خودش می ‏دهد، این نهضت را دارد حفظ می‏کند؛ این نهضت امام حسین ـ سلام‏ اللّه‏ علیه ـ را حفظ می‏ کند. ملت ما را این مجالس حفظ کرده.

افشاگری ظالم در مجالس سیدالشهداء

بی خود نبود که رضاخان ـ مأمورین ساواک رضاخان ـ تمام مجالس عزا را قَدَغَن کردند. این همین طوری نبود. رضاخان هم چو نبود که از اصل مخالف با این مسائل بشود، رضاخان مأمور بود، مأمور بود[برای]آنهایی که کارشناس بودند؛ آنهایی که ملتفت بودند مسائل را. دشمن های ما، که مطالعه کرده بودند در حال ملت ها و مطالعه کرده بودند در حال ملت شیعه، می‏ دیدند آنها که تا این مجالس هست و تا این نوحه‏ سرایی هایِ بر مظلوم هست و تا آن افشاگری ظالم هست، نمی‏ توانند برسند به مقاصد خودشان. زمان رضاخان قدغن کردند، به طوری که تمام مجالس در ایران قدغن شد، کارهای خودشان را انجام دادند. دست اهل منبر را، دست علما را بستند و نگذاشتند که اینها تبلیغات خودشان را بکنند؛ و آنها تبلیغات را از آن طرف شروع کردند، و ما را به عقب راندند و تمام مخازن ما را به چپاول بردند. در زمان محمدرضا هم به همین معنا، منتها با فرم دیگر، به فرم دیگر، نه با آنطور سرنیزه، به یک جور دیگر، این طایفه را می‏ خواستند کنار بگذارند. حالا هم همانها[هستند]منتها جوان های ما را بازی می‏ دهند. همان مسئله است. همان مسئلۀ زمان رضاخان است که مجالس را او قدغن کرد. حالا یک دسته ‏ای آمده‏ اند می‏ گویند که نه، دیگر روضه نخوانید! نمی‏ فهمند اینها که روضه یعنی چه. اینها ماهیت این عزاداری را نمی‏ دانند چیست. نمی‏ دانند که این نهضت امام حسین آمده تا اینجا، تا این نهضت را درست کرده.

این نهضت پرتوی است از نهضت عاشورا

این تابع، این یک شعاعی است از آن نهضت. نمی‏ دانند که گریه کردن بر عزای امام حسین، زنده نگه‏داشتن نهضت، و زنده نگه‏داشتن همین معنا[ست]که یک جمعیت کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد. دستور است. آن دستور عمل امام حسین، سلام‏ اللّه‏ علیه. دستور است برای همه: کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا؛ وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء دستور است به اینکه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید، همان برنامه را.

درس عاشورا

امام حسین با عدۀ کم همه چیزش را فدای اسلام کرد؛ مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد و «نه» گفت؛ هر روز باید در هر جا این «نه» محفوظ بماند. و این مجالسی که هست مجالسی است که دنبال همین است که این «نه» را محفوظ بدارد. بچه‏ ها و جوانهای ما خیال نکنند که مسئله، مسئله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملتِ گریه»! آنها از همین گریه‏ ها می‏ترسند، برای اینکه گریه‏ ای است که گریه بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. دسته‏ هایی که بیرون می‏آیند، مقابل ظالم هستند؛ قیام کرده ‏اند. اینها را باید حفظ کنید. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود. بازی تان ندهند این قلمفرساها! بازیتان ندهند این اشخاصی که با اسماء مختلفه و با مرامهای انحرافی می‏خواهند همه چیز را از دستتان بگیرند. و اینها می‏ بینند که این مجالس، مجالس روضه، ذکر مصایب مظلوم و ذکر جنایات ظالم، در هر عصری[مظلومان را]مقابل ظالم قرار می‏دهد. اینها ملتفت نیستند که اینها خدمت دارند می‏ کنند به این کشور؛ خدمت دارند می‏ کنند به اسلام.

منبع: جماران

ادامه مطلب
دوشنبه 6 آذر 1391  - 9:22 AM

 

فارس :بارها شنیده‌ایم که اباعبدالله الحسین علیه‌السلام برای اقامه نماز و احیای دین جد بزرگوارش حضرت محمد مصطفی(ص)  قیام کرد و در این راه هزینه‌های بسیاری پرداخت تا اسلام زنده بماند.

جالب اینکه بعد از سلام‌های مکرر در زیارت وارث و بیان وراثت انبیاء، اولین شهادتی که درباره امام حسین(ع) می‌دهیم، این جمله است: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ» (کافی، ج4، ص574).

به راستی جایگاه نماز و اقامه آن در اول وقت چیست؟

امام صادق(ع) در این باره می‌فرمایند: «الصلوةُ تستحبُّ فی اَوَّلِ الأَوقاتِ»، خواندن نماز در اول وقت و در اولین فرصت، کاری مستحب و پاداش افزاست (بحارالانوار، جلد 80، صفحه 13). همچنین از آن حضرت نقل شده که نماز اول وقت، «خشنودی کردگار» را به همراه دارد.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب
دوشنبه 6 آذر 1391  - 9:01 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6174352
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی