به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

 

اگر به تازگی در جایی مشغول به کار شده‌اید، احتمالا احساسی دوگانه را تجربه می‌کنید چرا که محیط کاری جدید از یک سو هیجان انگیز و از سوی دیگر تا حدی نیز دلهره‌آور خواهد بود. به خصوص از آنجا که نمی‌دانید فرهنگ کاری در محیط جدید چگونه است شاید برخی از رفتارهای شما با سوءبرداشت دیگران همراه شود. 

به همین خاطر بهتر است کمی‌ هوشیار باشید و البته توصیه‌های زیر که توسط یکی از مدیران سابق گوگل به نام‌هانتر واک ارائه شده‌اند را نیز مدنظر قرار ‌دهید.

  گوش بدهید. در روزهای نخست کاری سعی کنید کمتر اظهارنظر کنید، دانسته‌های‌تان را برای خودتان نگه دارید و به جای آن بیشتر گوش بدهید تا بتوانید اطلاعات بیشتری در مورد محیط جدید ‌ به‌دست بیاورید.

تازه واردها در محیط کاری چگونه باید رفتار کنند؟
 
  دید انتقادی داشته باشید. هرچند که بهتر است انتقادی را مطرح نکنید اما تلاش کنید تا در روزهای نخست به روندهای کاری با دیدی انتقادی بنگرید چرا که بعد از مدتی به آن‌ها خو می‌گیرید و ایرادات آن‌ها را تشخیص نمی‌دهید اما در ابتدا ممکن است بتوانید نقاط ضعف را شناسایی کنید تا در آینده برای افزایش بهره‌وری محیط کار، آن‌ها را بهبود ببخشید.

  توصیه پذیر باشید. اگر می‌خواهید همکاران‌تان شما را دوست داشته باشند، در روزهای نخست به توصیه‌های آن‌ها عمل کنید تا از این طریق نشان بدهید که به آن‌ها احترام می‌گذارید. معمولا کمی‌ زمان می‌برد تا اعتماد و محبت همکاران نسبت به یک تازه وارد جلب شود، در این مدت عمل کردن به توصیه‌های آنها می‌تواند تاثیر بهتری در روابط کاری داشته باشد.

  در دسترس باشید. بهتر است در روزهای نخست کاری بیشتر زمان کاری را در دسترس مدیران و همکاران باشید چرا که در این صورت تصویر یک فرد مسئولیت پذیر را به نمایش خواهید گذاشت.

  روابط عمومی‌داشته باشید. هر شرکت یا سازمانی از بخش‌های مختلفی تشکیل شده است. بدون توجه به اینکه شما در کدام بخش مشغول به کار شده‌اید، تلاش کنید تا در روزهای نخست کارمندان دیگر بخش‌ها نیز شما را ببینند و کمی‌ با شما آشنا شوند. چنین آشنایی‌هایی در ادامه برای شما مفید خواهد بود.

تازه واردها در محیط کاری چگونه باید رفتار کنند؟
 
  کمک بخواهید. کسی انتظار ندارد که شما همه کارها را به خوبی انجام بدهید، به همین خاطر از کمک خواستن ترسی نداشته باشید و همچنین نشان بدهید که قدردان افرادی که به شما کمک می‌کنند، نیز هستید. البته تلاش کنید تا یک پرسش را دوبار نپرسید، برای این کار دفترچه کوچکی را همراه داشته باشید تا نکاتی که فکر می‌کنید ممکن است فراموش کنید، در آن یادداشت کنید.

   پز ندهید. اگر در یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور درس خوانده‌اید یا تجربیات فوق‌العاده‌ای دارید، لازم نیست در روزهای نخست با دیگران در مورد آنها صحبت کنید. دیگران به مرور زمان با توانایی‌ها و نقاط قوت شما آشنا خواهند شد.

  پرکار باشید. زود سر کار حاضر شوید و البته تا دیروقت هم در محیط کار بمانید تا نشان دهید که موفقیت شرکت و امور کاری چقدر برای شما اهمیت دارند. همچنین بهتر است تا مدتی برای خوردن ناهار از محل کار خارج نشوید و ناهارتان را در محیط کار بخورید.
 

 

ادامه مطلب
سه شنبه 31 اردیبهشت 1392  - 8:32 PM

 

آیا هوش ارثی است یا تحت تأثیر محیط پرورش می یابد؟ با آنکه بخشی از آن قطعاً به ژنتیک مربوط می شود، ولی تحقیقات علمی نشان داده اند که بعضی روش ها موجب افزایش یادگیری و رشد ذهنی در کودکان می شوند.

ثابت شده است که استراتژی های زیر نیروی مغز کودک را افزایش می دهند:

 

1. بازی های فکری

شطرنج، جدول متقاطع، رمز نوشته ها و چیستان ها همه مغز را پرورش می دهند و مانند ژیمناستیک ذهنی هستند. بازی هایی مانند سودوکو هم سرگرم کننده اند و هم قدرت تفکر استراتژیک، حل مسئله و تصمیم گیری های پیچیده را ارتقا می دهند. پازل های دشوار برای فرزندتان طراحی کنید و به او کمک کنید که مسائل سخت را حل کند.

 

بقیه در ادامه

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 8:02 AM

بسیاری از افراد در سرتاسر جهان هستند که همین الان مشغول انجام کارهای مفیدند. اگر بخواهید شما هم می توانید یکی از آنها باشید. اولین قدم این است که این دروغ ها را به خودتان نگویید:

من نمی توانم

در حقیقت تنها کسی که می تواند بگوید شما نمی توانید، خودتان هستید. اگر در پس ذهن خود انعکاس این کلمات را می شنوید، آنها را دور بریزید. ایمان شما می تواند کوه ها را جابجا کند و تردیدتان می تواند سر راه شما کوه بسازد. شک داشتن به خودتان، دشمن شماره یک پیشرفت شماست. 

تنها زمانی نگرانی درباره توانایی ها و ارزش های فردی خودتان را کنار می گذارید که بدانید چقدر توانایی داریدو اینکه واقعا می توانید. در نهایت تردیدو ایمان شما یک وجه اشتراک دارند، هر دوی آنها می خواهند شما چیزی را باور کنید که قادر به دیدن آن نیستید. فقط باید تصمیم بگیریدکه می خواهید کدام یک را باور کنید.



دروغ هایی که آدم های ناکارآمد می گویند!
 


فردا انجامش میدهم

انسان های موفق عادت دارند کاری را که آدم های تنبل برای فردا برنامه ریزی می کنند، همین امروز انجام دهند. بزرگترین دشمن بهره وری،این باور غلط است که شاید فردا روز بهتری برای انجام کار باشد. این یک دروغ است. 

فردا هم شما همین احساس را خواهید داشت و آن فردای بهتر هرگز نخواهد آمد. مشکل واقعی شما نه توانایی امروزتان بلکه طرز فکرتان است. باید درک کنید که فردایی وجود ندارد و هرگز وجود نخواهد داشت. مطمئن ترین فرصتی که شما دارید همان لحظه ای است که در آن زندگی می کنید. زندگی همین لحظه است. 

روزی به جز امروز وجود ندارد. اگر امروز کاری را که دیگران انجام نمی دهند انجام دهید و آنقدر خوش شانس باشید که فردا را ببینید، با توانایی از خواب بیدار می شوید که دیگران از آن بی بهره اند.





تنها چیزی که لازم دارید یک فکر بکر است

با دست به کاری نزدن به هیچ جانمی رسید. یک ایده تا زمانی که آن را عملی نکنید هیچ فایده ای به حال شما ندارد. در واقع تا وقتی که آن ایده بزرگ در سرتان جا خوش کرده، ضررش از نفعش بیشتر است. ضمیر ناخودآگاه شما می داندکه دارید امروز و فردا می کنید. 

تلاشی که برای ایجاد تاخیر در کامل کردن کارهای خود به خرج می دهید، استرس، اضطراب، ترس و معمولا امروز و فردا کردن های بیشتر با به دنبال خواهد داشت. چرخه معیوبی که مرتب بدتر می شود تا زمانی که دست به کاری بزنید. پیشرفت شما با کارهای جدیدی که انجام می دهید مورد ارزیابی قرار می گیرد. اگر عملی در کار نباشد، در واقع هیچ پیشرفتی نمی کنید.





هنوز احساس راحتی نمی کنم

اگر چیزی شما را عصبی می کند، به معنای این است که دارید کار درست را انجام می دهید و رشد می کنید. همه پیشرفت ها در جایی خارج از منطقه امن شما اتفاق می افتند. احساسات ناخوشایندی مثل اضطراب و ترس تلاش می کنند سر راه شما قرار بگیرند. 

اضطراب چیزی جز یک احساس درونی نیست که پیوسته شما را وادار می کند یک شکست را قبل از آنکه حتی اتفاق افتاده باشد بارها تجربه کنید. این یک توهم بیهوده است. این واقعیت را بپذیرید که ترس های شما جلوی هیچ اتفاق بدی را نمی گیرند، فقط زندگی تان را متوقف می کنند. 

پس با احساسات ناراحت خود احساس راحتی کنید. میل شما به کسب موفقیت باید بر ترس شما از ناکامی چیره شود. به طورکلی، رویدادهای تصادفی زندگی همواره جرقه های ترس و اضطراب را در ضمیر ناخودآگاه شما برمی انگیزند. واکنش شما تنها چیزی است که به طور خودآگاه می توانید آن را کنترل کنید. روی آن تمرکز کنید تا همیشه کارآمد باشید.



دروغ هایی که آدم های ناکارآمد می گویند!
 


بهترین کار من به اندازه کافی خوب نیست

هر وقت درگیر پروژه ای می شوید که شما را به حرکت وامی دارد، طبیعی است که از خودتان انتقاد کنید. علت این است که شما برای کاری که در دست دارید، ذوق دارید و دیدگاهی درباره اینکه نتیجه در پایان چه خواهد شد و چه حسی خواهد داشت، در ذهن خود دارید. اغلب بین کیفیت فعلی کارتان و آنچه خودتان انتظار دارید از آب دربیاید، فاصله وجود دارد. 

حس شما به شما می گوید که خروجی کار به اندازه کافی خوب نبوده است، تلاش کرده اید خوب از کار دربیاید اما هنوز خوب نیست. همین حس خوبی که نسبت به کارتان دارید از اول شما را درگیر خودش کرده و به همین دلیل است که می خواهید مطمئن باشد. این حقیقت فوق العاده ارزشمند است و به آن علاقه و میل درونی می گویند. 

اجازه ندهید وسوسه بهتر شدن از آنچه که هستید، شما را از پیشرفت در راه یادگیری و رشد برای بهترین بودن باز دارد. بالاخره به آنجا خواهید رسید. فقط به کمی تمرین نیاز دارید. اگر هنوز در این مرحله هستید، بدانید که کاملا طبیعی است و مهمترین کاری که می توانید انجام دهید این است که به کارتان ادامه دهید. تنها با تلاش بیشتر است که می توانیدسطح مهارت خود را کامل کنید و فاصله بین حس خوب و کیفیت خروجی کارتان را کاهش دهید.





بهتر است همین الان دست از کار بکشم و جلوی ضرر را بگیرم

وینستون چرچیل می گوید: موفقیت هرگز پایان راه نیست و شکست هیچ وقت کشنده نیست. این شهامت ادامه دادن راه است که اهمیت دارد.

پشتکار، مادر تمام تلاش های مولد شماست. شکست – کوچک یا بزرگ – هر روز برای بهترین افراد اتفاق می افتد. قوی ترین و کارآمدترین انسان ها آنهایی نیستند که همواره موفق می شوند بلکه کسانی هستند که بعد از باخت تسلیم نمی شوند. درست در اوج زمانی که حس دست کشیدن از کار به شما دست می دهد، به این فکر کنید که چقدر راه آمده اید و از اول چرا این کار را شروع کرده اید. 

اغلب خیلی بیشتر از آنچه فکر می کنیدبه موفقیت نزدیک هستید. بعضی افراد درست زمانی تسلیم می شوند که تقریبا به هدف رسیده اند درحالی که دیگران برخلاف آنها با تلاش بیشتر از همیشه تا آخرین ثانیه ممکن، بر هدف خود غلبه می کنند.

نکته: اگر یاد بگیرید دست از کار بکشید، این برای شما عادت می شود. به حرکت ادامه دهید!





همه دردها بد هستند

هر چقدر هم که تلاش کنید نمی تواندی کاملا از تمام درد و رنج ها فرار کنید. شما نمی توانید از یکی از اساسی ترین اجزای پیشرفت خود فرار کنید اما ح قانتخاب دارید: می توانید جلوی دردها زانو بزنید و تسلیم شوید یا روی آنها کار کنید، پشتکار داشته باشید و به تدریج به اهداف دلخواه خود دست یابید. 

درد بخشی از سفر شماست. ارزیابی شما از درد و کاری که با آن می کنید، انتخاب خودتان است. هر مشکل دردناکی در دل خود یک فرصت قدرتمند دارد که به تدریج خود مشکل را کوچک جلوه می دهد. در نهایت، بزرگترین موفقیت های شما محصول جانبی شناخت مشکل دردناک موجود و تبدیل آن به یک فرصت است.



دروغ هایی که آدم های ناکارآمد می گویند!
 


ساختار و ثبات اهمیتی ندارند

توانایی شما برای ثبت اهداف مشخص و واقعی، و آموزش خودتان برای تلاش کردن در جهت آنها در هر لحظه از شبانه روز، بیشتر از هر روش دیگری موفقیت شما را تضمین می کند. این ثبات و تلاش متمرکز است که به شما اجازه می دهد از صفر شروع کنید و از کسانی که مدت ها پیش راه افتاده اند، سبقت بگیرید.





خیلی دیر است

اشتباه است، برای متفاوت بودن و دست به کار جدیدی زدن هیچگاه دیر نیست. این یک امر بدیهی است اما آگاهی لازم است با صدای بلند بگویید: من با بهتر ساختن خودم در حال حاضر، آینده ای بهتر را رقم خواهم زد. این لحظه یک شروع تازه است. شکایت کردن از زمان هدر رفته و فرصت های از دست رفته در گذشته، بی فایده است. شما نمی توانید در این مورد کاری انجام دهید. آینده شما نزدیک است. 

آن را دو دستی بچسبید و با خودتان جلو ببرید. زمانی که با یک صخره مانع مواجه شدید، بین نشستن و دست به هیچ کاری نزدن و دست به کار شدن برای پیشرفت بیشتر، گزینه دوم را انتخاب کنید. فکر کنید و اگر مجبور شدید از صخره بالا بروید.

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 8:00 AM

آی‌کیو یا همان ضریب هوشی برای موفقیت در زندگی کافی نیست. مخصوصا در بحث آموزش نمی توان گفت که این آدم های باهوش هستند که همیشه موفق می شوند. به هیچ وجه این طور نیست. شاید خودتان هم در زندگی با افراد باهوشی روبه رو شده باشید که درس و ادامه تحصیل را رها کرده اند و هیچ کسب و کار درستی هم برای خود ندارند. و درست برعکس، افرادی که تصور می کنیم خیلی باهوش نیستند مدارج بالای تحصیلی را طی می کنند و کار و کاسبی خوبی هم برای خود راه اندازی می کنند. 




 

چه چیزی این تفاوت را به وجود می آورد؟

• کنجکاوی
• اشتیاق
• رابطه با دیگران
• اعتدال

کنجکاوی

کنجکاوی که کاملا معلوم است، یعنی اشتیاق فراوان برای دانستن و کشف مسایل جدید. این حس به دو روش به موفقیت افراد کمک می کند. اول اینکه به انسان ها کمک می کند تا درک بهتری از قدرت ها و انرژی درونی خود داشته باشند و همچنین بتوانند موقعیت ها را به خوبی تشخیص دهند و از همه استعدادهای درونی خود بهره بگیرند. دوم اینکه، کنجکاوی به انسان کمک می کند تا روشی متفاوت در زندگی پیش بگیرید و تغییرات عمده ای در آن ایجاد کند و مثلا از فقر به ثروت، یا از کسالت به هیجان برسد. 

این مساله را می توان با نگاهی به زندگی ارسطو اونانیس به خوبی اثبات کرد. هنگامی که او  در سال 1992 از ازمیر کنونی به آرژانتین نقل مکان کرد، زندگی اش در مرحله نابودی بود. او تفاوت بین زندگی ثروتمندانه و فقیرانه را به خوبی می دانست. جنگ، همه خانه، زندگی، شغل خانوادگی و آزادی او را از بین برده بود. آرژانتین بهترین محل برای فرار از فقر و رسیدن دوباره به ثروت از دست رفته بود. البته مسیری که برای پیشرفت در نظر گرفته بود چندان هم صاف نبود. او با کنجکاوی خود از اپراتوری تلفن با یاد گرفتن زبان جدید به یکی از بزرگ ترین تاجران دنیا تبدیل شد. 

اشتیاق

اشتیاق را در ابعاد وسیع تر، می توان «غریضه» یا «عشق» تفسیر کرد. حس هایی که به انسان کمک می کنند تا همه انرژی و توان درونی خود را در یکجا جمع کنیم و از آن برای رسیدن به خواسته های خود بهره بگیریم. هنری فورد، موسس کمپانی فورد موتور، علاقه و اشتیاق فراوانی به ماشین داشت. جورج ایستمن، موسس کمپانی ایستمن کداک نیز علاقه وافری به دوربین و عکاسی داشت. بیل گیتس، موسس مایکروسافت نیز عشق فراوانی به کامپیوتر داشته است. در آخر نیز باید به استیو جابز اشاره کرد که به سخت افزار، نرم افزار و دیگر مسایل کامپیوتری علاقه وافری داشت. 

علاقه داشتن به کاری که می خواهیم آن را دنبال کنیم، نیروی بیشتری برای رسیدن به هدف به انسان می دهد. با علاقه می توان روی امور و پیشرفت مسایل  کنترل بهتری داشت و با دیگران نیز ارتباط بهتری برقرار کرد. همان طور که افلاطون در سمپوزیوم خود گفته است: «عشق»، وقتی آن را به طور کامل استفاده می کنید، قدرت بسیار زیادی دارد. این «عشق» است که ذات آن در فعالیت های خوب تفسیر می شود و می توان آن را منبع همه خوشحالی ها و خوشبختی های انسان دانست. عشق قدرت بسیاری دارد، باعث می شود تا با دیگران همکاری کنیم یا دوست باشیم. 

ایجاد رابطه

ایجاد رابطه باعث توسعه دوستی و همکاری می شود و به ما کمک می کند تا اهداف خود را تعقیب کنیم. همچنین باعث افزایش دانش و کاردانی و حمایت عاطفی می شود. در مدرسه، دوستان می توانند با حمایت عاطفی، در انجام کنفرانس ها، به پایان رساندن پروژه ها، انجام تکالیف و امتحانات یکدیگر را کمک کنند. زوج ها می توانند با دادن اطلاعات و دانش لازم در مورد مسایل پیچیده و پروژه های سنگین یکدیگر را حمایت کنند. 

در محل کار، دوستان با ایجاد حمایت عاطفی و روانی باعث می شوند تا استرس، هیجان های منفی حاصل از شکایات مشتری ها از بین بروند یا در انجام پروژه های کاری به هم کمک می کنند. 

به طور کلی دوستی و رابطه داشتن با افراد به موفقیت بیشتر افراد کمک شایانی می کند. والدین می توانند مهارت و کاردانی لازم را به فرزندان خود آموزش دهند. 

معجزه دوستی و همکاری های مناسب را در بسیاری از مشاغل موفق دنیا می توان دید. به طور مثال، باید به موسسان شرکت HP – بیل هولت و دیو پاکارد -، موسسان گوگل – سرگئی برین و لری پیج -  و موسسان مایکروسافت – بیل گیتس و پاول آلن اشاره کرد. 

تعادل

کاملا معلوم است، تعادل یعنی افراط نکردن در انجام کارها. آزمندی و زیاده خواهی در زندگی باعث نابودی یک شغل می شود و می تواند منشا بسیاری از بدبختی ها و ناراحتی در زندگی باشد. تعادل در زندگی کلید موفقیت های زندگی است.

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 7:58 AM

ما جوري مي خنديم که نسل هاي قبلي درکش نمي کنند يا آنها به چيزهاي ديگري مي خندند که ما نمي فهميمش؟ شکاف بين نسل ها را تا به حال از اين زاويه ديده بوديد؟

«وقتي از شکاف نسل ها حرف مي زنيم از چه حرف مي زنيم؟» قضيه فقط يک وجه ندارد. صرفا شامل اين نمي شود که پدران ما جلوي پدربزرگ هايمان جرات دراز کردن پايشان را نداشتند ولي نسل هاي بعدي، با خيالي آسوده حتي هنگام ورود آنها به منزل هم موبايل به دست از روي کاناپه تکان نمي خورند.

قضيه جدي تر از اين حرف هاست؛ نسل اولي ها و حوالي شان، اغلب از درک شوخي هاي عجيب و چند وجهي نسل هاي سوم و چهارم عاجزند و ما در برابر شوخي هاي تخت و يک بُعدي آنها احساسي جز نفوذ سرما در بندبند وجودمان نداريم. اگر خيلي همت کنيم، شوخي هاي آنها را با لبخندي زورکي از سر دلسوزي پاسخ مي دهيم و در دلمان مي گوييم: هار هار هار!

اگر روزگاري به شوخي هاي بي نمک و اينک از مُد افتاده اي مثل «... مي دوني ژاپني ها به صندلي سينما چي مي گن؟ - پا مي شي تا مي شه!» قاه قاه مي خنديدم و به شدت در ترويج آنها مي کوشيديم. اين روزها تاريخ مصرف ورژن يک شوخي به بازه هاي زماني کوتاهي در حد «ماه» و «هفته» رسيده. يک ماه شوخي هاي «پَ نَ پَ»اي دراوج است و خلق الله با خلاقيتي عجيب، نمکش را از حد خارج مي کنند؛ ماه ديگر نُقل شبکه هاي اجتماعي و موبايل هاست و هفته ديگر «ترول»هاي وارداتي عرصه را تسخير کرده اند.

نسل سوم – چهارمي ها به مدد گسترش شديد وسايل ارتباط جمعي ديجيتال، خودشان در توليد شوخي به درجه استادي رسيده اند و توليد اين محصولات خوشمزه ديگر در انحصار خواص نيست. حالا ديگر کتاب هايي مثل «بمب خنده» و «هزار و يک لطيفه» - که روي جلدشان کاريکاتوري از آدم هايي پهن شده از فرط خنده خودنمايي مي کرد – محلي از اعراب ندارند؛ عصر عصرِ آيکون ها و اسمايلي هاست. شوخي ها به سرعت توليد واز رده خارج مي شوند. اين پرونده به جاي بحث هاي خفن علمي «اختلاف [شکاف] نسل ها» سراغ همين موضوع به ظاهر ساده رفته. موضوعي که ديالوگ نسل ها را به مونولوگ بدل مي کند.

شکاف بين نسل ها حتي در جوک و شوخ

چه چيزهايي فرآيند ايجاد شوخي را متفاوت کرده است؟

در آن ساعت که ما را وقت خوش بود

صحنه اين طوري بود: همه را جمع مي کردي، با هيس هيس کردن و چشم غره رفتن و «گوش بده گوش بده» گفتن صداها را مي خواباندي، با هيجاني وصف ناشدني همراه با تقليد صدا و لهجه و ميميک و ادا اطوار صورت، لطيفه اي شامل مقدمه و شروع و بدنه و اوج و ضربه و فرود تعريف مي کردي و بعدش اگر ميزان بازخورد خنده هاي جمع کمتر از حد انتظار بود، با تکرار کردن چندباره تکه هايي از ديالوگ ها يا توضيح دادن دليل حماقت قهرمان لطيفه همراه با حرکات چشم و ابرو و دست و پا و اگر لازم بود چک و لگد، آدم ها را به غلط کردن مي انداختي که بخندند و قال قضيه را بکنند و از شر تو راحت شوند!

اين تصوير آشناي خنده بازار ۲۰-۱۵ سال پيش بود که حال نه به اين شوري شوري، ولي تقريبا در هر جمعي توي همين مايه ها اتفاق مي افتاد. طبيعتا جوک هاي تازه تر و با نمک تر و مجريان باتجربه تر، خنده هاي بيشتري را درست مي کردند و بي مزه ها هم که تکليفشان معلوم بود. سطح لطيفه ها و ميزان بي ادبانه يا کشدار يا خاص بودنشان را عرف جمع مشخص مي کرد. يک لطيفه ممکن بود بارها و بارها در جمع هاي گوناگون (يا حتي تکراري) تعريف شود و خنده بسازد. فرياد زدن عبارت «فلاني، يه بار ديگه اون جوکه رو تعريف کن که ...»

ماجراي آشنايي بود که تقريبا در مهماني ها و سفرها اتفاق مي افتاد. البته بعضي ها هم چشم خلاقيت را درمي آورند و در ميان محصولات رقباي اين فستيوال سنتي، جوک آوانگارد شرکت مي دادند: «يه روز يه مرده، مي خوره به نرده!»

اين تازه حکايت جوک ها و لطيفه هاي آن روزهاست. بماند شوخي هاي دم دستي و روزمره که هر چه خودشان بي مزه بودند، از فرط تکرار بي مزه تر هم مي شدند. از فن ورزشي «يه بچه آنقدي نديدي؟» گرفته که سال هاي سال از سوي افراد مختلف روي هم اجرا مي شد و طرف را از خنده فيتيله پيچ مي کرد، تا بازي کلامي محبوب «سلاملکم، خوبستين» و دنباله هايش که بسته به سليقه گوينده و جنبه شنونده مرزهاي طنز را درمي نورديد.

بله، آن روزها گذشت و اين روزها رسيد. البته هنوز هم مي شود دنباله هاي جديدي از آن سريال قديمي را در گوشه و کنار، مخصوصا جمع هاي خانوادگي و گعده هاي پير و پاتالي مشاهده کرد و لذت برد، اما شکر خدا ظاهر طرفداران اين سنت باستاني رو به کاهش اند و روز به روز تعداد بيشتري از سربازان آن جنگ نابرابر اسلحه بر زمين مي اندازند و به ماموريت خود مبني بر خنداندن اجباري خلايق خاتمه مي دهند.

اما امروز چه جوري و به چه چيزهايي مي خنديم؟

اول؛ به نظر مي رسد که خوشبختانه بابت ناياب شدن و بازار سياه پيدا کردن لطيفه ها نگراني نداريم. (نگراني؟ نگراني نداريم که ما اينجا. شما اينجا نگراني مي بيني؟) بنابراين يک لطيفه را سال هاي سال همچون گنجينه اي گرانبها نگه نمي داريم و با خودمان به اين جمع و آن مهماني نمي بريم. يکي دوبار مي گوييم و مي شنويم و خلاص.

دوم؛ براي خنديدن و خنداندن، به اندازه شش جلد کليدر رديف نمي کنيم. (کليدر خنده دار است؟!) مقدمه و موخره و فراز و فرود ماجرا را بي خيال مي شويم و همان يک جمله خنده دار را مي گوييم و خلاص.

سوم؛ نه که کاملا کنار گذاشته باشيم، ولي کمتر سراغ لهجه ها و قوميت ها مي رويم. بدون آنکه دهانمان را کج و کوله کنيم و اداي لهجه اي که بلد نيستيم دربياوريم و قبلش هم براي اينکه کار دست خودمان دهيم، صدبار از جمع بپرسيم «اينجا کسي فلانجايي نيست که ...» جوکمان را مي گوييم و خلاص.

چهارم؛ پيامک آقاجان، پيامک. چه کاريست معرکه بگيريم و همه را ساکت و متوجه کنيم؟ اصلا وقتي توي يک جمع نصف بيشتر آدم ها سرشان توي گوشي ها و لپ تاپ هاشان است، مگر مي شود حواس همه را جمع کرد؟ ديده شده حتي به جاي گفتن لطيفه، آن را براي فرد بغل دستي پيامک مي کنيم و خلاص.

شکاف بين نسل ها حتي در جوک و شوخي

پنجم؛ ژانرها و قالب هاي مشخصي وجود دارد که حتي بي مزه ترين هامان هم مي توانند با استفاده از آنها لحظاتي بامزگي کنند و بدرخشند. «مملکته داريم» و «آقاداماد چه کاره ان؟» و «دکتر شريعتي» و «پ ن پ» و الي آخر. از يکي از اين فرمت هاي تجربه شده و جواب پس داده استفاده مي کنيم و خلاص.

ششم؛ خيلي وقت ها اصلا جوک مي خواهيم چه کار؟! وقتي خود خبرهاي روز اينقدر طنزآلود و خنده دارند، با جمله «ديدي امروز چي نوشته بود ...» شروع کرده و تيتر يکي دوتا از خبرها را به آن اضافه مي کنيم و ملت را مي خندانيم و خلاص.

هفتم؛ يعني هر چقدر طنازهاي بيست سال پيش خودشان را خفه مي کردندو استرس مي کشيدندکه بامزه باشند؛ حتي شب قبل از مهماني ها و دور همي ها جوک ها را مرور و نوع گفتنشان را تمرين مي کردند (ديده بودم که مي گم!) امروزي ها عين خيالشان نيست. جوک/ شوخي/ تکه شان را پرتاب مي کنند؛ اگر گرفت که چه بهتر، نگرفت هم کسي تو رودربايستي شان نمي ماندکه به زور نيشش را باز کند (طبعا چون قبلش اعلام عمومي نکرده اند و همه را جمع نکرده اند دور خودشان) جوابش يک «هار، هار، هار» ساده است و خلاص.

و اما نکته آخر، درست است که عامل اصلي اين تغيير ذائقه طنز و شوخي، فراگير شدن موبايل و اينترنت و بالا رفتن سرعت انتقال پيام ها و زودتر بيان شدنشان است اما به نظر من يک اتفاق بي نظير تلويزيوني را مي شود نقطه عطف اين تغيير دانست: ساعت خوشِ مهران مديري و رفقا. برنامه اي که شوخي هايش، يادمان داد به چيزهاي بهتري مي شود خنديد. دستشان درد نکند.

روش هاي ارتباطي جديد و اثرشان در توليد طنز

خودآگاهي در بي نمکي

شوخي هاي متداول در فضاي مجازي و ارتباطات مخابراتي، مانند همه شوخي هاي ديگري که در نسل هاي مختلف و بيشتر در محاوره هاي دوستانه و خانوادگي متداول بوده، خوب و بد و خيلي بد دارد. بدترين نمونه هايش مثل هر قالب ديگر گفتاري و رفتاري انساني، به مواقع و مواردي مربوط است که فرستنده اس ام اس يا پست کننده يک پاراگراف در شبکه هاي مجازي، از ميزان بي مزگي و خنکي ودم دست بودن و سطحي نگري و نبود ظرافت در آنچه ارسال مي کند، به کلي بي خبر باشد.

مثلا وقتي کسي برايتان اس ام اسي مي فرستد که خيلي جدي از اينکه «آب جوش ريخت رو سينه ام الان اومدم بيمارستان فلان توي بخش سينه سوخته هاي رفاقت بستري ام»، شما به جاي خنديدن و لذت بردن از اين شوخي يا حتي غافلگيري شدن و لحظه اي نگرانِ او شدن، به اين ميزان بي مزگي و بازي هاي خودنمکدان پندارانه اش بد و بيراه مي گوييد اما ممکن است آدمي با آگاهي نسبت به اينکه دارد دري وري هايي بي ربط و هپروتي مي گويدو اصلا با تاکيد بر همين «لفظي» بودن شوخي هايش و اصرار به «غلط» ديدن و غلط خواندن، عنوانش را «غلط نامه کدخدا» بگذارد.

اين آگاهي باعث مي شود از شوخي اش در مورد اينکه «چاقو ضامن دار» در واقع «مرد فربهي از اهالي شيراز است که ضامن معتبري سراغ دارد»، همراه با يک «چش» (با چ و ش ساکن) گفتنِ زير لبي که ناشي از پرت و پلا بودن اين توصيف است، به شدت غافلگير و روده بُر شويم. چون طرف مي داند که دارد با دم دست ترين ترکيب هاي واژگان و تعابير، شوخي مي کند و خودآگاهي اش در عنوان انتخابي اش هم جاري است.

نمونه هاي بد و خوب بسيارند اما نکته کليدي و مهم اين است که اغلب شوخي هاي موفق نسل چهارمي، به ميزان قابل اعتنايي با تسلط بر عبارات و جمله ها و شعارها و شخصيت هاي مطرح و رايج پيش از خود ساخته مي شوند. چه کسي که با اسم «چه گوارا» (و مخفف آن يعني «چه»)، در توصيف عمدا غلط ترکيب «کوچه پس کوچه» شوخي مي کند و چه کساني که با وجود شکست و درب و داغاني يک نفر در کنکور يا رقابت عشقي، به مسخره او را با جمله «اين اتفاق چيزي از ارزش هاي تو کم نمي کنه» دلداري مي دهند، به جاي آنکه در لحظه يک شوخي خلق الساعه طرح کنند، دارند به شناختشان از تاريخ و جامعه تکيه و خلق طنز و طعنه مي کنند و اين، بيش از هر چيز، شوخي شان را اجتماعي و زنده و معاصر مي کند.

ادامه مطلب
یک شنبه 29 اردیبهشت 1392  - 7:42 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 46

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5899983
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی