به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آیت‌الله اشتهاردی از بندگان صالح خداوند و عالمی پاک و برخوردار از سجایای اخلاقی و صلاح و سداد عملی بودند و نه تنها درس اخلاق ایشان در حوزه علمیه که شیوه زندگی و رفتار ایشان نیز آموزنده تقوا و پارسایی محسوب می‌شد.

خبرگزاری فارس: سبک زندگی این عالم را بیاموزیم+عکس
 

 

 فرهنگ نیوز، در سده هاى اخیر از دارالمؤمنین اشتهارد علما و دانشمندان، دینى نامورى برخاستند که چون ستارگانى فروزان در آسمان علم و دین درخشیده اند. ازجمله این اعلام بزرگانى نظیر آخوند بزرگ: آقا ملا محمد حسن اشتهاردى، آقا ملا على احمد شاه بختى (1345ق) آقا ملا محمد مهدى امینى (1342 ق) آقا ملا ابوالحسن، ملا محمد اسماعیل امامى، میرزا حبیب الله عسگرى (1373ق) حاج شیخ یحیى تقوى (1378ق) و فرزندش حاج شیخ حسین تقوى (1421ق)، آقاى سید عبدالله برهانى(1397 ق)، شهید حاج شیخ غلامرضا سلطانى(1/12/1364) و شهید مفقودالاثر شیخ حسن سلیمانى و عده دیگرى که در حوزه هاى علمیه اشتهارد و قم به تحصیل اشتغال دارند. از میان آنان آیت الله حاج شیخ على پناه اشتهاردى از چهره هاى شاخص و مقبول علما و مراجع بوده و در زهد و تقوا زبانزد حوزویان و در تدریس و تحقیق میان مدرسان و محققان سابقه اى درخشان دارد.

 

* تولد و خاندان

على پناه فرزند یوسف، در هفتم محرم سال 1340قمرى (1301شمسى) در خانواده اى متدین و ساده زیست در یکى از محله هاى اشتهارد متولد شد.شغل پدرش آرایشگر (سلمانى) و مادرش خانه دار و تبار هر دو از مردمان مؤمن و ساده زیستى بودند که از راه کار و کارگرى زندگى خود را اداره مى کردند.

على پناه نه ماهه بود که پدر را از دست داد و مادرش مسئولیت تربیت او و دیگر فرزندانش را بر عهده گرفت. مادر براى گذراندن امور زندگى و امرار معاش روزانه با آسیاى دستى براى مردم آرد تهیه و با دستمزد آن مخارج خود و بچه هایش را تأمین مى کرد.

 

* تحصیلات ابتدایى و مقدماتى

او در شش سالگى به مکتب خانه محله فارچى آباد زادگاهش رفت و در دو سال قرآن خواندن را آموخت. سپس تحصیلات ابتدایى را تا 11 سالگى ادامه داد و با تشویق روحانى محل حاج شیخ یحیى تقوى به فراگیرى مقدمات دروس حوزوى روى آورد. ادبیات عرب، منطق، «معالم الاصول»، «مطوَّل» و پس از آن مقدارى از کتابهاى شرح لمعه و قوانین را نزد او خواند و براى ادامه تحصیل به قم هجرت کرد.

 

آقاى اشتهاردى در خاطرات خود مى گوید:

«...قبل از بلوغ کار مى کردم، آقاى حاج شیخ یحیى تقوى در مسجد فارچى آباد چال محله براى چند نفرى فارسى و هم عربى درس مى گفت. من نیز میل داشتم درس بخوانم. حاج شیخ یحیى فرمود: بیا و به درسها گوش بده. من کتاب نداشتم، به من کتاب داد. عصرها در آن مسجد برایم درس مى گفت. چندین سال خدمت ایشان درس خواندم. با آقاى سید جمال هاشمى و حاج بابا سلطانى و حاج هبة الله شاه بیک از ابتدا تا مقدارى از شرح لمعه را همدرس بودیم. تا شانزده سالگى ضمن کار ادبیات و مقدارى از شرح «لمعه» و «قوانین» را در اشتهارد نزد حاج شیخ یحیى خواندم. او از شرح «امثله» تا «کفایة الاصول» را درس مى داد. مردم براى خواندن نماز لیلة الدّفن (وحشت) به او پولى مى دادند و او پول را به من مى داد و من نماز وحشت را مى خواندم. من نمى خواستم در اشتهارد بمانم. روزى به مسجد چال محله رفتم و از خدا خواستم وسیله مهاجرتم را فراهم کند. چندى نگذشت به محل بقعه بى بى سکینه در سلمیان شهریار رفتم و در آنجا براى عده اى از نوجوانان پسرى که مى خواستند باسواد شوند کلاس درس باز کردم و ماهى 9 تومان حق التعلیم دریافت کردم و مخارج من نیز با آنان بود. پس از سه سال و نیم تدریس با تشویق عده اى از خیرخواهان راهى قم شدم و به مدرسه فیضیه رفتم. آن زمان آقاى صاحب الدارى مدیر و مسئول مدرسه فیضیه بود. نزدش رفتم تا براى درس خواندن و حجره گرفتن ثبت نام کنم. شناسنامه ام را خواست. زیرا از سوى وزیر فرهنگ رژیم پهلوى اعلام شده بود که کسانى که خدمت نظام نکرده اند نباید پذیرفته شوند شناسنامه ام را به او دادم. پس از نگاه کردن به شناسنامه گفت: شما مشمول (سرباز) هستید و ما مشمول نمى پذیریم. سه روز در قم ماندم. سپس به تهران رفتم. در تهران کسى نزدم آمد و گفت: شاگرد مى خواهم. پیش او رفتم تا شاگردى کنم. مدتى کار کردم چون مشترى هاى او بیشتر زن ها بودند، از خدا خواستم کار دیگرى پیدا کنم. دوباره به اشتهارد بازگشتم و دروس حوزوى را نزد حاج شیخ یحیى ادامه دادم تا پهلوى اول (رضاخان) فرار کرد پس از آن با سفارش برخى از بزرگان و اجازه مادرم به قم رفتم. براى گرفتن حجره در مدرسه فیضیه دروس (مغنى، مطوّل، شرایع، منطق و شرح لمعه) خوانده شده را امتحان دادم. کتاب تهذیب المنطق را براى امتحان نزد امام خمینى که از ممتحنین بود خواندم. در اثناى خواندن جمله اى را نتوانستم بخوانم. امام فرمود: دوباره از اول تا آخر بخوان. براى بار دوم خواندم. پس از قبولى، در مدرسه فیضیه حجره گرفتم و مشغول تحصیل شدم. همه درسهایى را که در اشتهارد خوانده بودم، تدریس کردم و بقیه شرح «لمعه» را نزد آیت الله نجفى مرعشى شروع کردم و تا آخر، همه متون درس را نزد دیگر استادان خواندم...»

 

* تحصیلات سطوح و خارج

در سال 1320شمسى که هجده بهار از عمر آقاى اشتهاردى گذشته بود، وارد قم شد. بقیه کتابها و متون درسى رایج سطح و به دنبال آن سطح عالى را ادامه داد و متون فقه و اصول را نزد استادان مشهور وقت حجج اسلام و آیات عظام آقا شیخ مرتضى حائرى (1406ق) آقا سید صادق شریعتمدارى آقا شیخ محمد على حائرى کرمانى (1373ق)، آقا شیخ عبدالرزاق قائنى (1410ق)، آقا سید محمدرضا گلپایگانى(1414ق) خواند و همزمان فلسفه و کلام را نزد آقا سید احمد خوانسارى (1405ق) و علامه سید محمد حسین طباطبائى (1402ق) فراگرفت و از درس اخلاق امام خمینى (1409ق) بهره هاى فراوان برد.

با اتمام سطوح عالى، در درس خارج فقه و اصول آیات عظام و مراجع بزرگ شرکت کرد. او سالها در درس خارج عمومى و خصوصى آیت الله حاج آقا حسین بروجردى (1380ق) حاضر شد و قبل از رحلت ایشان، در حلقه دروس آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانى، سید محمد حجت (1372ق) سید محمد تقى خوانسارى (1371ق)، سید صدرالدین صدر(1373ق)، امام خمینى و بعد از رحلت آیت الله بروجردى درس اصول شیخ الفقها آیت الله شیخ محمد على اراکى (1415ق) و... حاضر شد. وى از دیگر آموخته هاى خود در این دوره چنین مى گوید:

«...اولین استادم آقاى حاج شیخ یحیى تقوى توصیه کرد به غیر از درس و بحث به کار دیگرى نپردازم. از آیت الله آقا سید محمدرضا گلپایگانى، بردبارى را در امور تحصیل و زندگى آموختم. آیت الله العظمى سید احمد خوانسارى به من یاد داد به تخیلات و وهمیات توجه نکنم. از رفتار و کردارهاى آیت الله العظمى بروجردى نظم و ارزش آن، و اینکه کینه کسى را به دل نگیرم، فراگرفتم. امام خمینى به من آموخت به امور دنیوى توجه نکنم و اگر چیزى از آن امور را از دست دادم، اهمیت ندهم... از اول تحصیلاتم تاکنون به این فکر نیفتادم که از کسى اجازه بگیرم و ظاهراً اجتهاد اجازه اى نیست، بلکه قوه اى است الهى که انسان هر وقت آن قوه را پیدا کرد، باید در اعمال خود استنباط و گرنه تقلید کند.

آقاى اشتهاردى از همان سال ورود به قم (1320ش) تدریس دروس سطح را آغاز کرد. او روزانه با تدریس چند درس از متون فقه و اصول چند دوره کتابهاى سطح را به پایان رساند و شاگردان بسیارى را از دانشهاى خود بهره مند ساخت. او پس از رحلت استاد بزرگوارش آیت الله العظمى بروجردى، براى مدتى تدریس سطح خارج را شروع کرد و همزمان از سوى آیت الله العظمى گلپایگانى به عنوان یکى از ممتحنین طلاب در دروس سطح انتخاب شد و در هیئاتى که بدین منظور برگزیده شده بودند، فعالیت کرد.

 

آیت الله اشتهاردى تمام کتاب و ابواب لمعه را حتى آنچه را که مربوط به مسائل «عبد»، «امه»، «عتق» مى باشد تدریس مى کند و معتقد بود:

یکى از اشتباهات حوزه ها این است که این ابحاث را به دلیل نبودن موضوع «عبد» و «امه» نمى خوانند، درحالى که دانستن و بیان احکام خدا مربوط به نیاز مردم نیست. باید براى حفظ احکام اسلام این ابواب و کتابهاى مربوطه خوانده شود. احکام الهى براى جهانیان است و هنوز هم «عبد» و «امه» در جهان هست. استادم آیت الله العظمى اراکى فرمود «با نقشه انگلیسى ها در جنگ بین الملل اوّل مسئله رقیّت را در جهان اسلام الغا کردند.»

ما باید اجتهاد کنیم و من گفته ام و مى گویم هرکس در فقه مباحث و احکام «عبد» و «امه» و... را نخواند و بحث نکند، مجتهد نیست. چون بخشى از احکام غیر مملوک از ادلّه مملوک استنباط مى شود. بشر روى زمین به این احکام نیاز دارد، اگر حکم بیان شود هرچند مردم هم عمل نکنند، اشکالى ندارد...»

 

* درس اخلاق

آیت الله اشتهاردى سالهای زیادی در ایام تحصیل حوزه شب هاى پنج شنبه، پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء، در مدرسه فیضیه و صبح پنجشنبه ها در بیت قدیمى امام خمینى و ایام ماه رمضان در بیت رهبرى ساعتى را به تدریس اخلاق اختصاص داده بود. در این ساعت مشتاقان فراوانى گرد او جمع مى شدند و از مواعظ، تذکرات اخلاقى و نصایح او بهره مند مى بردند. او در بیان خود با بهره گیرى از آیات و روایات اخلاقى به ذکر الگوهاى تربیت اسلامى مى پرداخت و از معلمان بزرگ اخلاق و عرفان یاد مى کرد.

 

* سفرهاى تبلیغى

آقاى اشتهاردى در دوران جوانى و پس از آن، سالها در ایام تبلیغى براى تبلیغ و گاه تدریس به شهرهاى مختلف سفر مى کرد. او بارها براى ارشاد و تبلیغ به زادگاهش اشتهارد مى رفت. سفرهاى تبلیغى زیادى هم به شهرهاى تفرش، ترخوران، زرین شهر و تهران داشته است. او براى مدتى در تویسرکان اقامت گزید و با طلاب حوزه آن جا ضمن اُنس و الفت تبلیغاتى هم داشت. قریب دو سال ساکن خرم آباد لرستان شد و ضمن تبلیغ و ارشاد، به تدریس کتابهاى درسى براى طلاب حوزه آنجا همت گماشت و در این مدت کار عمده تحقیقات پیرامون کتاب مدارک «العروة الوثقى» را نیز انجام داد.

آیت الله اشتهاردى از سوى مراجع تقلید درگذشته و معاصر سفرهاى بسیارى براى حج تمتع به عربستان کرده و در بعثه آنان به انجام وظایف محوله پرداخته است.

آقاى اشتهاردى از این سفرهاى خود خاطرات خوشى دارد. او مى گوید:

«در یکى از سفرهاى حج که با هیئت انصارالمهدى اعزام شدم، وقتى به مدینه رفتم، با مشاهده مسجدالنبى و حریم آن عظمتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در قلبم افتاد و از آن روز تا به حال هیچگاه در تشهد نماز جمله «السلام علیک ایّها النّبى و رحمة الله و برکاته» را ترک نمى کنم و به یاد آن عظمت مى افتم. در سفرى دیگر از سوى آیت الله العظمى فاضل لنکرانى به مکه، در بعثه ایشان انجام وظیفه مى کردم. هیئاتى از ائمه جمعه اهل سنت به آنجا آمدند. من مطالبى را که از آیت الله العظمى بروجردى پیرامون حکومت و احکام اسلامى در ذهن داشتم، همراه با دیدگاه هاى ایشان براى حضار نقل کردم و توضیح دادم. ازجمله توضیحات این که حدیث ثقلین تنها براى خلافت نیست بلکه براى بیان احکام و حکومتى است که اصل و فرع و بناى آن باید بر مبناى دستورات اهل بیت(علیهم السلام) باشد و روایات وارده هم مبیِّن احکام است. در پایان احساس کردم نقل قول و نظرات آیت الله العظمى بروجردى اثر عمیقى بر علماى یاد شده گذاشت و من خیلى خوشحال شدم.

آیت الله اشتهاردى ازجمله شاگردان امام خمینى بود و با ایشان ارتباط نزدیک داشت. در روزهاى تعطیلى حوزه و هرگاه حوادثى پیش مى آمد، بیشتر به منزل امام مى رفت. وى از آغاز نهضت تا پیروزى انقلاب اسلامى در صحنه هاى گوناگون از امام و نهضت پشتیبانى مى کرد. وقتى حادثه 15 خرداد پیش آمد، مرحوم آقا شیخ اسدالله کاشى مبلغى پول براى آقاى اشتهاردى فرستاد تا او به طلابى که از این واقعه آسیب دیده بودند برساند. او برخى از اطلاعیه ها و بیانیه هایى را که از سوى طلاب، فضلا و مدرسین حوزه در حمایت از امام صادر مى شد امضا مى کرد. آقاى اشتهاردى هنگام پاسخ به مسائل شرعى نام امام را با قداست و فتاواى ایشان را با صراحت و بلند نقل مى کرد. آیت الله العظمى اراکى قبل از پیروزى انقلاب سالها در مسجد امام حسن عسکرى(علیه السلام) نماز جمعه مى خواند. هنگامى که در سفر بود یا عذرى داشت،اگر آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى نبود آقاى اشتهاردى را مأمور به اقامه نماز جمعه مى کرد. او در سالهاى جنگ تحمیلى و دفاع مقدس به مناطق جنگى اعزام شد و با حضور خود در جمع رزمندگان در شهرهاى اهواز و اندیمشک و محل استقرار لشکر 17 على بن ابى طالب(علیه السلام)، ضمن تشویق و ترغیب رزمندگان به عبادت، با بیان اینکه حضور در جبهه نوعى عبادت است، آنان را موعظه و ارشاد و در اوقات سه گانه نماز جماعت را اقامه مى کرد.

 

 

 

* ویژگی هاى آیت الله اشتهاردى

آیت الله اشتهاردى داراى فضایل اخلاقى ویژه اى بود. همین محاسن باعث ممتازى او شده بود. وى از معدود عالمان عاملى بود که از لحاظ زهد و تقوى در بین همه اقشار حوزوى مقبول و نزد علما و اساتید داراى جایگاه خاصى بود.

 

الف: زهد و وارستگى

همه کسانى که آیت الله اشتهاردى را دیده اند و یا مى شناسند و یا با او هم سخن شده اند شاهد روح تواضع و فروتنى، وارستگى و بى تکلفى او بوده اند. منزل مسکونى اش در یکى از کوچه هاى فرعى خیابان صفائیه بود. روزانه مسافت بین منزل و حرم، مدرسه فیضیه و محل درسش را پیاده طى مى کرد و سر به زیر و مشغول ذکر بود. اگر ناشناسى او را میدید، احساس هیچ تفاوت بین او و یک طلبه عادى نمى کرد. در برخوردها خوش خلق و متبسم و در معاشرتها خوش سخن و شاد بود و پوشاکش همیشه ساده و تمیز و معمولى بود. از دیگر نشانه هاى زهد و تواضع او، قناعت به تدریس دروس سطح و جوابگویى به مسائل شرعى بود.

 

ب: عزت نفس و مناعت طبع

آیت الله اشتهاردى از دوران نوجوانى تا زمان فوت به خاطر تأمین امور مادى به کسى متوسل نشده و از موقعیت خود و دیگرى استفاده نکرده بود. زمانى که در زادگاهش بود، کار مى کرد و درس مى خواند. وقتى هم که به قم آمد و مشغول تحصیل شد، از محل دریافت شهریه اندک و گاه با خواندن نماز استیجارى و تبلیغ در ایام ماه مبارک رمضان و محرم روزگار گذراند و اینک با تدریس، تألیف و کارهاى پژوهشى و تحقیقى امرار معاش مى کرد.

آقاى اشتهاردى به خاطر داشتن همین خوى پسندیده، در مشى و منش فکرى خود مستقل بود و آنچه را که وظیفه شرعى تشخیص میداد، اظهار مى کرد.

 

ج: آرامش روحى

اجتماع صفات زهد، عزت نفس، مناعت طبع از یک سو و توکل و اعتماد به خدا از سوى دیگر، باعث آرامش روحى او شده بود. آیت الله اشتهاردى از استادانش -چنانکه گذشت- بى اعتنایى به امور دنیوى را سبب توجه به خدا و یاد او مى دانست و این همه باعث رفع تشویشها و نگرانى ها در سیره و سیماى او گردیده بود. آرى! در حرکات و سکنات و گفتار و کردار او نوعى آرامش و وقار به چشم مى خورد که مایه غبطه همه ناظران بود.

 

د: ارادت و اخلاص به اهل بیت(علیهم السلام)

آیت الله اشتهاردى از ارادتمندان اهل بیت بود. او این ارادت و اخلاص را در ضمن درسها و مجالس با نقل احادیث آنان ابراز مى کرد. در محافل و مجالسى که به عنوان تولد و یا سوگوارى امامان(علیهم السلام) تشکیل شد، حاضر مى شد و عقیده داشت که اینگونه مجالس برکات فراوان معنوى در پى دارد. چنگ زدن به دامان اهل بیت(علیهم السلام) و پیروى از آنها را باعث نجات از گردابهاى هلاکت و گمراهى مى دانست و توسل به آنان را براى برآورده شدن نیازهاى مادى و معنوى سفارش مى کرد. به دو نمونه از عنایات حضرت حجت(عج) نسبت به ایشان که در دوران قبل از آمدن به حوزه قم و پس از آن روى داد، از زبان خودش نقل مى کنیم.

«...در اشتهارد تا مطّول خوانده بودم و خیلى مایل بودم که به حوزه علمیه قم بیایم، لکن ممکن نمى شد و مخصوصاً از نظر مادى در مضیقه بودیم. کثرت علاقه به حدى بود که مسجدى در نزدیکى منزلمان بود به نام مسجد چال محله که فقط همان نزدیک محرابش یک قطعه حصیر داشت و بقیه اش خاک بود. امام جماعت هم نداشت. من قبل از طلوع صبح به مسجد مى رفتم و مخصوصاً توسل به حضرت ولى عصر(عج) پیدا مى کردم و گریه و ناله داشتم و مى خواستم تا اسباب رفتنم به قم فراهم شود. نام حضرت را مى بردم و اشک مى ریختم تا آنکه شبى در عالم رؤیا خواب دیدم مرا با این بیت شعر امر به رفتن به قم فرمودند. وقتى بیدار شدم، شعر در یادم مانده و آن این بود:

 

تا خود نروى به پاى خود در ره دوست *** تا جان نکنى فداى خاک ره دوست

از این خواب فهمیدم که ماندن و گریه فایده ندارد و باید خود تصمیم بگیرم، براى رفتن به قم. چون در قریه سلمیان نزدیک بى بى سکینه منزل اخوان بیاتى بودم و فرزندان ایشان را درس مى دادم و ایشان مخارج ما را تأمین مى کردند. همان روز آمدم با آن ها خداحافظى کردم و آماده شدم که رهسپار قم گردم. هرچند التماس کردند که اگر حاجتى دارى حاجت و خواسته ات را برآورده مى کنیم و بمانید، گفتم: نه، من براى ادامه تحصیل باید به قم بروم و بحمدالله موفق شدم و آمدم قم... اما آنچه را بعد از ورود به قم از ناحیه حضرت مى دانم، این بود که همان سالهاى اول که به قم آمدم، رساله «العروة الوثقى» که داراى چهار حاشیه از علماى آن زمان بود تازه از چاپ خارج شده بود. این حواشى از آیات عظام بروجردى، قمى، اصفهانى و آقا ضیاء عراقى بود. من خیلى مایل بودم آن را بخرم و براى مباحثه فقهى داشته باشم. پیش کتابفروشى رفتم. گفت قیمت آن سه تومان است. من فقط سه شاهى بیشتر نداشتم. از او خواستم تخفیف بدهد. گفت: چانه ندارد، ولى بعد ده شاهى آن را کم کرد. دیدم قدرت مالى براى خرید آن را ندارم. مأیوسانه برگشتم و توسل به حضرت ولى عصر(ارواحنافداه) پیدا کردم و از او خواستم که من محتاج این کتابم، باید وسیله تهیه اش جور شود. سابق لوله کشى شهرى نبود. در مدرسه فیضیه براى توالت ها آفتابه مى بردند. من درب حجره ایستاده بودم. دیدم شخصى آمد و گفت: اجازه هست از آفتابه شما استفاده کنم. گفتم مانعى ندارد. آفتابه پر از آب را برد و پس از بازگشت دیدم چیزى گذاشت و رفت. وقتى آمدم دیدم سه تومان گذاشته و رفته است. من خیلى تعجب کردم، زیرا به فرض آنکه مى خواست پول آفتابه دارى بدهد، باید یک قران بدهد لکن این سه تومان است. فهمیدم که چون توسل به حضرت پیدا کردم، حضرت این پول را حواله کرده است براى خرید کتاب. بلافاصله رفتم و کتاب را خریدم و بعد هم براى جمع آورى مدارک العروة موفق شدم...»

 

* آثار علمى

آیت الله اشتهاردى در دوران تحصیل و تدریس اقدام به خلق آثار قلمى مفید و ارزنده کردند و براى استفاده محققان آثارش را به صورت تقریرات دروس خارج فقه و اصول استادان یا تعلیقه و حاشیه بر نوشته هاى فقهى و اصولى اعلام و مراجع یا تألیفات مستقل نگاشته است و تعداد آن ها به 80 جلد کتاب و رساله مى رسد. برخى از این آثار به زیور طبع آراسته شده و بعضى خطى است.

 

* تألیفات

1 ـ تعلیمات اخلاقى: نخستین تألیف آیت الله اشتهاردى است که کار چاپ و نشر آن به وسیله انتشارات علمیه اسلامیه قم انجام شده است.

2 ـ رسالتان مجموعتان: حاوى فتاواى على بن حسین بابویه قمى و حسن بن على عمانى (ابن ابى عقیل) است و به وسیله انتشارت علمیه اسلامیه متنشر شده است.

3 ـ فتاوا «ابن جنید»: توسط انتشارات اسلامى چاپ شده است.

4 ـ جزوات «وظایف مجلس خبرگان»، «مجلس شوراى اسلامى»، «برخى از دستآوردهاى انقلاب اسلامى» و «غربگرایى چرا؟»: توسط انتشارت علمیه اسلامیه قم چاپ شده است.

5 ـ چهل حدیث از هر معصوم: این کتاب ترجمه متن عربى «اربعون حدیثاً عن کل معصوم» است مترجم آن آقاى ابوذر دیلمىاست این کتاب در یک جلد به وسیله چاپ و انتشارات مطبوعات دینى در سالهاى 1382 و 1383 طى دو نوبت چاپ شده است.

6 ـ لغات القرآن المأخوذة من تفسیر مجمع البیان: در 5 جلد توسط مؤسسه چاپ و انتشارات مطبوعات دینى قم در سال 1382 چاپ گردیده است.

8ـ7 ـ کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد؟ این کتاب در پاسخ اشکالات و شبهات مطرح شده در کتاب «شهید جاوید» نوشته شده و چاپ و انتشار آن توسط انتشارات علامه انجام شده است. ضمناً رساله اى که در حکومت انبیاء و ائمه(علیه السلام) توسط مؤلف نگاشته شده، پیوست این کتاب است.

9 ـ مدارک العروة الوثقى: این اثر نفیس ابتدا تا 11 جلد با هزینه شخصى مؤلف در قم چاپ و منتشر شد. پس از آماده شدن بقیه مجلدات، در 30 جلد توسط چاپ و انتشارات اسوه قم منتشر گردید.

شایان ذکر است که کتاب معروف و معتبر فقهى العروة الوثقى تألیف آیت الله العظمى سید محمد کاظم یزدى (1337ق) است. این کتاب در بردارنده فتاواى فقهى مؤلف در اکثر ابواب فقه است که پس از چاپ و انتشار آن و درگذشت مؤلف، نزدیک به 50 شرح و تعلیقه به وسیله علما و مراجع بزرگ بر آن نگاشته شده است.[6]

آیت الله اشتهاردى در رابطه با مجموعه مدارک العروة و انگیزه نگارش خود مى گوید:

«...روزى سر حوض مدرسه فیضیه وضو مى گرفتم. طلبه اى آمد و پرسید: آیت الله سید محمد کاظم یزدى صاحب عروة الوثقى این همه فتوا را از کجا آورده است؟ پس از آنکه جواب مختصرى دادم، به ذهنم خطور کرد که مدارک فتواى یاد شده را پیدا کنم. با مطالعه و بررسى کتب اربعه (کافى، من لایحضر...، تهذیب و استبصار) و غیر آن ها معلوم شد که مدارک تمامى فتوا در کتب مورد بررسى آمده است. اکثر احکام واجب مدرکش در کتب اربعه و احکام مستحب و مکروه بنابر دلیل -تسامح ادله و سنن و شهرت قدما- آن هم در متن روایات یادآورى شده است.»

10 ـ کشکول زمان: این کتاب را همچون کتابهاى کشکول دیگر علما و دانشمندان که حاوى مطالب گوناگون است، به رشته تحریر درآورد و انتشارات علامه در سال 1384شمسى چاپ کرد.

 

* وفات

آیت‌الله حاج شیخ علی‌پناه اشتهاردی استاد عالی حوزه علمیه قم بین نماز مغرب و عشاء در مدرسه فیضیه قم دچار عارضه قلبی شد و پس از عمری تحقیق و تالیف و تبلیغ معارف مکتب اهل بیت(ع) در شامگاه تیر 87 و در سن 87 سالگی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت.

مقبره ایشان در حرم حضرت معصومه(س) قرار دارد.

 

* پیام های تسلیت مقامات بلند پایه کشور به مناسبت ارتحال آیت الله اشتهاردی

پیام تسلیت مقام معظم رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم

با تأسف و تأثر خبر درگذشت عالم پارسا و پرهیزگار مرحوم آیت‌الله آقای حاج شیخ علی پناه اشتهاردی را دریافت کردم. ایشان از بندگان صالح خداوند و عالمی مهذب و پاک و برخوردار از سجایای اخلاقی و صلاح و سداد عملی بودند و نه تنها درس اخلاق ایشان در حوزه علمیه که شیوه زندگی و رفتار ایشان نیز آموزنده تقوا و پارسایی محسوب می‌گشت.

 

دکتر احمدی نژاد، دکتر علی لاریجانی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، در پیام های جداگانه ای، ارتحال عالم ربانی، مرحوم آیت الله اشتهاردی را تسلیت گفتند. 

 

ادامه مطلب
سه شنبه 18 تیر 1392  - 5:14 PM

 


 
۱۰ حقیقت ناشناخته در مورد جانی دپ
  جانی دپ سال ها به دلیل جذابیت ظاهری و توانایی فوق العاده اش در بازیگری در مرکز توجه افکار عمومی قرار داشت اما همچنان که در «دزدان دریایی کارائیب: روی امواج غریب» در این هفته سالن های سینما را مورد هجوم خود قرار داده، متعجب خواهید شد که رازهایی را در مورد «جک اسپارو»ی واقعی نمی دانستید.

با کمی کندوکاو، به ۱۰ حقیقت ناشناخته در مورد این بازیگر پی بردیم. گنجینه ای که جانی دپ را در چشمان ما باارزش تر می نماید!

۱- این امر شما را به این فکر می اندازد که با وجود فیلم هایی جادویی و به یادماندنی نظیر ادوارد دست قیچی و Blow، چگونه جانی دپ تاکنون جایزه آکادمی را نبرده است؟ وی سه بار نامزد دریافت جایزه بهترین هنرپیشه (برای فیلم های سوئینی تا: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، در جست و جوی سرزمین خیالی، دزدان درایی کارائیب: نفرین مروارید سیاه) شد اما هرگز تندیس را به خانه نبرد. ممکنه سال بعدی، سال او باشه؟

۲- قبل از ۱۹۹۹، پیش از اینکه H&M به عنوان یک فروشگاه زنجیره ای عظیم شناخته و محبوب شود، جانی برای این برند سوئدی در یکسری تبلیغات اروپایی به عنوان مدل ظاهر می شد.

۳- جانی حداقل در پنج موزیک ویدئوی سایر هنرمندان از جمله ویدئوی جانی کش برای موزیک God’s Gonna CutYou Down، ویدئوی تام پتی وقلب شکنان برای موزیک Into the Great Wide Open و ویدئوی ولمون هدز برای موزیک It’s A Shame About Ray ظاهر شد. وی در مورد موسیقی می گوید: «می دونید! هیچ چیزی، هیچ چیز دیگری به جز موزیک وجود ندارد. هیچ چیزی که ما را لمس کنه. آه، اینچنین عمیق. موزیک می تونه احساسات بسیاری را برامون باز کنه که ما نمی دونستیم آنها را داریم.»

۴- جانی دپ از سال ۲۰۰۱ از کار موسیقی ونسا با کارگردانی موزیک ویدئویش حمایت می کند. این مدل فرانسوی که خوانندگی و بازیگری نیز انجام می دهد، سه تا از آهنگ هایش را از جمله Que fait la vie، Pourtant و La Incendie را به جانی سپرد.

۵- بله! جانی از کودکی نمی توانست از این چیزها بخورد. حقیقتی جالب. او همچنین از دلقک ها، عنکبوت ها و روح ها دوری می جست؛ بزرگترین ترس های زندگی وی.

۶- به عنوان دلیلی بر علاقه براندو به جانی دپ، براندو وی را بزرگترین بازیگر نسل می نامید. واضح است که جانی نیز دوستش را تحسین می کرد و بهترین کار مارلون براندو را نقش کوتاه وی در روزی روزگاری در مکزیکو می دانست.

۷- بعضی ها دوست دارند نامزدی هاشون را به هم بزنند! یا شاید او آدمی است که از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. جانی به انگشت شریلین فین، کیت موس، جنیفر گری و وینونا رایدر حلقه نامزدی نشاند و بعد با همه آنها به هم زد.

۸- به رغم ترس وی از ازدواج، قلب او آشکارا توسط زنی ربوده شده است. در حقیقت، جانی فرانسوی را فقط برای این آموخت که بتواند با والدین پارادیس صحبت کند. رمانتیک است! او در مورد ونسا گفته است: «من تقریبا همان لحظه ای که چشمم به او افتاد عاشقش شدم. آن زمانی بود که من گم شده بودم، او با مهربانی باورنکردنی و درک بالایش، همه چیز را برای من تغییر داد.»

۹- جانی تمام پولی که برای تخیلات دکتر پارناسوس به دست آورده بود به نوزاد دختر آخرین بازیگر نقش مکملش هیت لجر بخشید. پس از اینکه سایر بازیگران نقش مکمل، جود لاو کولین فارل از این ایده اطلاع یافتند، از او تقلید کردند. همچنین او دارای یک آبگیر در اراضی خصوصی اش در باهاماست که به احترام دوستش جایگاه هیت نامیده می شود.

۱۰- جانی خجالت زده نیست که بگوید تولد دختر و پسرش «به او دنیا را داده است» او یک تاتو بر بازویش برای پسرش جک دارد و در خصوص دخترش لی لی رز می گوید: من این فرشته ناب، زیبا و شگفت انگیز را صبح که بیدار می شود می بینم و هیچ چیزی نمی تواند آن را متاثر کند. او تنها دلیل برای بیدار شدن در صبحگاهان، تنها دلیل برای نفس کشیدن است. هر چیز دیگری به غیر از او بی ارزش است.

 

ادامه مطلب
دوشنبه 29 آبان 1391  - 10:22 AM

 

  «سید مهدی بحرالعلوم» در کتاب‌های تخصصی فقه به «علامه طباطبایی» یاد می‌شود. از اقدامات مهم این فقیه گرانقدر، مناظره کلامى با دانشمندان یهود در منطقه ذى‌الکفل است که بر اثر آن، گروه بسیارى به اسلام گرویدند.

خبرگزاری فارس: «سید بحرالعلوم» مدرس فقه اهل‌سنت و بانی مسلمان‌شدن یهودی‌ها

 

 

 

 

 

 

بقیه در ادامه

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 10 آبان 1391  - 7:32 AM

 

1.‌ اسمش را حسین گذاشتند

داخل خانه غلغله بود. سر و صدای میهمان‌ها همه جا پیچیده بود. همه خوشحال بودند. اما خوشحالی عبدالوهاب با بقیه فرق می‌کرد. قمر سلطان بعد از دو دختر و چند بچه دیگر که مرده به دنیا آمده بودند، برایش پسر زاییده بود. بچه را که گذاشتند توی دامن پدر بزرگ، دیگر از سر و صدا خبری نبود. پدر بزرگ توی گوش بچه اذان گفت و گردنبند پنچ تن را انداخت گردنش.

ـ‌اسم پسرم را حسین آقا می‌گذارم.

حالا صدای صلوات بود که توی خانه پیچید. نُقل‌هایی که می‌ریختند، توی سر و صورت کوچک حسین می‌خورد. انگار آن‌ها هم تولدش را تبریک می‌گفتند.

2.‌ همراه ملا معدنی در کوچه‌ها

محمدصادق ممتحنی معدن‌شناس بود و معروف بود به ملا معدنی. ملا را نه فقط مردم سبزوار که مردم روستاهای اطراف هم می‌شناختند. برای پیدا کردن معدن مجبور بود کیلومتر‌ها راه برود. برای همین هم حسین، گاهی همدم پدربزرگ توی این پیاده روی‌ها می‌شد. پدر بزرگ برای سرگرمی نوه‌اش شعر می‌خواند. بیشتر اشعار خودش بود. درباره معادن و مکان‌های تاریخی سبزوار. همه را توی یک دیوان جمع کرده بود. همان‌هایی که بعدها توی حمله ترکمن‌ها از بین رفت.

3. از امیرارسلان نامدار تا اشعاری در مورد امام حسین

شب‌ها را خیلی دوست داشت. هوا که تاریک می‌شد می‌نشست کنار مادر تا برایش کتاب بخواند. قصه‌های کلیله و دمنه، امیر ارسلان نامدار، اشعار امام حسین، حضرت علی‌اصغر و حضرت عباس آن‌قدر برایش تکرار شده بود که می‌دانست الان مادر چه کلمه ‌داستان یا شعر را می‌گوید. قمر سلطان، خواندن، نوشتن، و قرائت قرآن را قبل از هفت سالگی به پسرش یاد داد. برای همین، حسین توی مدرسه از خیلی‌هم‌کلاسی‌هایش جلو‌تر بود.

4.‌ کتک می‌خورد اما «نسیم شمال» می‌خواند

توی کوچه با بچه‌ها بازی می‌کرد. جثه‌اش کوچک بود. گاهی بهش زور می‌گفتند و کتکش می‌زدند. تازه با کتاب «نسیم شمال» آشنا شده بود. به همان سبک شعر می‌ساخت و آن‌هایی که زده بودنش را، مسخره می‌کرد. پدرش که به خاطر عمل اشتباه چشم، بینایی‌اش را از دست داده بود با شعر بیگانه نبود. متوجه طبع شعری پسر شده بود. خودش دست به کار شد و بعضی قواعد و اصول شعری و انواع سبک‌های هنری شعر را به او یاد داد. کتاب نصاب الصبیان را هم به پسرش داد تا با وزن‌های شعری آشنا شود.

5. گوشت هرچند پر بهاست ولی قلب‌ها جای گوشت بریان است

زمان رضاخان میرپنج وضعیت اقتصادی مردم بد بود. نیروهای متفقین هم که ریختند داخل ایران اوضاع بد‌تر شد. روسیه شمال ایران را گرفته بود و انگلیس جنوبش را. قحطی و گرانی بیداد می‌کرد. اوضاع بعضی شهر‌های خراسان خیلی وخیم بود. یک لقمه نان هم به زور پیدا می‌شد. نانی که خاک اره، ته سیگار و انواع و اقسام حشرات را می‌توانستی تویش پیدا کنی جز گندم! همین را اگر کسی پیدا می‌کرد کلاهش را می‌انداخت هوا. حسین هم توی شهرش این‌ها را دیده بود. غصه همین‌ها خونش را به جوش آورده و مجبورش کرده بود ناراحتی‌اش را توی اشعارش داد بزند.

نان گران است و غم فراوان است قند کمیاب و غصه ارزان است

گوشت هرچند پر بهاست ولی قلب‌ها جای گوشت بریان است

یک دل شاد نیست در ایران خلق را سیل خون بی امان است

6.‌ بریدن از احزابی که عدالت خواهی لقلقه زبانشان بود

آن زمان بازار احزاب سبزوار داغ بود. حزب توده، عدالت، دموکرات، ایران و ... . برو و بیای حزب توده اما چیز دیگری بود. معلم‌ها هم توی دبیرستان راحت تبلیغش می‌کردند و بچه‌ها را برای عضویت در آن تشویق می‌کردند. توی آن بلبشوی فرهنگی ـ سیاسی کسی چراغ راه بچه‌های نوجوان و جوان نبود. کسی نبود تا دست‌شان را بگیرد و راه را نشان‌شان دهد. حسین هم مثل خیلی از هم سن و سال‌های خودش گول شعار‌های قشنگ‌شان را خورده بود. چند وقتی ‌رفت جلسات حزب توده، حتی برای کارگران و محرومان هم شعر ‌گفت.‌

در کشوری که کس نشناسد بهای کار، بیچاره کارگر چه کند با خدای کار

از صبح تا به شام کشد رنج و عاقبت، جز ناسزا و زشت نبیند سزای کار

ارباب کار مزد دهد گر به کار‌گر، از بهر بندگی دهدش نز برای کار

خواهم ز حق که دست توانای کارگر، گیرد گلوی ناحق فرمانروای کار

نی نان و نی لباس، نه قانون نی اساس، بنگر که تا چه پایه رسیده جفای کار

جز انقلاب! درد به درمان نمی‌رسد ای کارگر به پا که بگیری بهای کار

...

اما وقتی فهمید شعار عدالت‌خواهی و حمایت از محرومان ‌فقط لقلقه زبان‌شان است، ول‌شان کرد.‌ چند حزب دیگر را هم مزه کرد، اما هیچ وقت عضو این احزاب نشد. بعد از کودتای بیست و هشت مرداد بود که عده‌ای از سران حزب توده را دستگیر کردند. عده‌ای‌‌شان هم پا گذاشتند به فرار. کم‌کم ماهیت احزاب برایش روشن ‌شده بود.

خودش گفت «وقتی دیدم سرشان توی آخور دیگری است، از آن‌ها بریدم.» بریده بود که علیه حزبی که قبلاً رفت و آمد زیادی آن‌جا داشت شعر گفت:‌

آنان که انحطاط وطن آرزو کنند، یاران ظاهرند که کار عدو کنند

بر سینه سنگ توده زنند از برای خویش، شاید ازین معامله آبی به جو کنند

حامی مستمند و طرفدار کارگر خویش، بر مذاق توده همی گفتگو کنند

گُرگند گر به صورت میشند جلوه‌گر، ابلیس را ز حیله خود چاره‌جو کنند

خواهند تا که با کمک حرف‌های پوچ، صد نیشتر به پیکر ایران فرو کنند

خواهند در لفافه تعدیل کار و مزد، کاخ امید ما همه را زیر و رو کنند

این خائنان پست ندارند آبرو، کی بهر ما و تو طلب آبرو کنند

از من بگو به توده‌چیان دغل اگر، درزی گرند جامعه خود را رفو کنند

ما را بهشت وعده نمودند بهر خود، سوراخ موش از چه سبب جستجو کنند

7. بازگشت به معنویت

از همه افراد و گروه‌ها خسته شده بود. می‌گفت هر کدام از این‌ها ابلیسی بودند در لباس انسان، که فریب‌مان دادند. محرم که شد رفت تکیه عطار‌ها. به پایه چادر تکیه داد و گوشش را سپرد به حرف‌های آقا شیخ حسین نوری که داشت درباره علوم و اختراعات جدید صحبت می‌کرد. از تلویزیون می‌گفت که تصاویر را ضبط می‌کند و هر جایی که بخواهد پخش می‌کند.

بعد رفت سراغ نامه اعمال و اینکه «‌انسان عبث آفریده نشده و تمام اعمال و رفتارش ثانیه به ثانیه ضبط می‌شود.» این را که گفت، انگار به حسین برق دویست وات وصل کرده باشند. خیلی ناراحت شد. ناراحت که چرا درباره اسلام درست مطالعه نکرده. مجله مکتب اسلام و بعضی کتاب‌های دیگر را خوانده بود اما نه دقیق و عمیق. خودش اسم این دوره زندگی‌اش را گذاشت «بازگشت به معنویت.» هر منبع دینی‌ای که می‌رسید دستش می‌خواند. چند قرآن معنی‌دار و بسیاری از جلد‌های بحار‌‌الانوار را خرید تا مطالعه کند. رفت و آمدش به مجامع مذهبی بیشتر شد. خانه حاج آقای فخر هم پاتوقش شده بود. توی همین دوره بود که اشعارش، بیش از پیش رنگ و بوی دینی گرفت. شعری درباره غدیر، چارپاره‌ای درباره نماز و قصاید و غزلیاتی با اشارات مذهبی.‌

8. مردی که اسلام منهای سیاست را هضم نمی‌کرد

تازه با انجمن تبلیغات اسلامی سبزوار آشنا شده بود. چند باری در جلسات‌شان شرکت کرد. اما فعالیت آن‌ها را نپسندید. توی همان جلسات اسم انجمن حجتیه را شنید. رفت جلسات آن‌ها. گاهی برای‌شان شعر می‌خواند. اشعار  انقلابی و ضد رژیم. یک بار که آقای حلبی آمده بود سبزوار، حسین شعری برای امام زمان(عج) خواند. آقای حلبی خیلی خوشش آمد که دعوتش کرد بیاید نیشابور.

ـ فردا به نیشابور می‌رویم. با ما بیایید.

توی یک خانه بزرگ و مجلل از آن‌ها پذیرایی کردند. گله به گله آدم نشسته بود. نوبت شعرخوانی حسین رسید.

بسته دارد لب من دشمن تَردامن تا برِ دوست نگویم سخن از دشمن

راز‌ها دانم در پرده و نتوانم پرده برداشتن از راز نهانی من

بس که در پرده سخن گفتم و کس نشنود خود همان به که ز گفتار شوم الکن

. . .

شاعری خادم خلقم نتوانم کرد کسوت بندگی بی‌هنران بر تن

تا نیاساید از دست ستم مظلوم مر مرا نیست از اظهار حق آسودن

کیست ظالم که ز پرواش سخن گویم من نه آنم که به فرمانش نهم گردن

من حمیدم نه ستایش‌گر هر محمود حق پرستم نه ستاینده اهریمن

قصیده‌اش که تمام شد نشست. آقای حلبی ازش خواست که قندان را به او بدهد. اما انگار قضیه چیز دیگری بود.

ـ ما بنا نداریم با این بابا در بیفتیم.

این‌ها را در گوش حسین گفت. حسین رفت توی فکر. این حرف برایش زنگ خطر بود. او اسلام منهای سیاست را هضم نمی‌کرد. اصلاً نمی‌خواند با آن چیزی که از زندگی ائمه خوانده بود. چقدر دقیقه‌های آخر جلسه‌برای حسین طولانی شده بود. دقیقه‌هایی که داشتند آخرین ثانیه‌های حضورش در جلسات انجمن را ثبت می‌کردند.

9. مبارزی که پول حمام هم نداشت

گفتن شعر سیاسی ـ اجتماعی، بدون درد‌سر نمی‌شد. باید پیه همه چیز را به خودت می‌کشیدی. از اخراج از اداره فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) و مخفی شدن در اسفراین بگیر تا کار در معدن کرومیت و منگنز و حتی اجاره حمام! اما حسین آدمی نبود که آرام بشیند. بعد از مشکلات زیاد و عوض کردن چند شغل، توی بانک بازرگانی (تجارت امروز) سبزوار استخدام شد.

تازه کار ثابتی پیدا کرده بود. کارمند ارشد شدن و بعد هم رسیدن به معاونت شعبه در همان سال اول، حسادت خیلی‌ها را غلغلک می‌داد. یکی از هم‌کارانش توی حساب‌های بانکی دست برده بود. محرمانه گزارشش را فرستاد تهران. بازرس که آمد حالی‌اش کرد مشکل بزرگ‌تر از این حرف‌هاست و دست خود رئیس هم به این خراب‌کاری‌ها آلوده است. گفت اگر از این‌جا نروی برایت پاپوش درست می‌کنند و می‌اندازنت بیرون. حسین هم دست زن و بچه‌اش را گرفت و راهی تهران شد. کار‌های استخدامش در شعبه مرکزی بانک بازرگانی تهران را هم، همان بازرس درست کرد.

10.‌ در تهران پاتوقش مسجد آیت‌‌ الله طالقانی بود

با شروع نهضت امام در سال 42، اشعار حسین هم حال و هوای تازه‌ای پیدا کرد. برای خلاصی از شر ساواک، اشعارش را با نام حمید سبزواری امضا می‌کرد. امام که در تبعید بود اولین شعرش را برای مرادش گفت.

هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد

گواهی می‌دهد رخساره از راز درون آری بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد.

.

.

زمستان می‌فزاید شوق مرغان بهاری را بشاخ خشک بلبل را غم برگ و بری باشد

ستم همواره می‌سازد ره نشر عدالت را به هر جا رسم نمرود است پور آذری باشد

پایش هم که به تهران رسید رفت مسجد آیت الله طالقانی. همان جا بود که با بعضی از یاران امام آشنا شد. شب میلاد حضرت رسول‌(ص) رفت خانه آیت الله طالقانی. شعرش را که خواند، آقای طالقانی از پیشخدمتش خواست اندازه حسین را بگیرد تا برایش کت و شلوار بدوزد. شعر حسین بد‌جوری به دل آقای طالقانی نشسته بود.

حسین توی جلسات دکتر شریعتی هم شرکت می‌کرد. او را از سبزوار می‌شناخت و چند باری برایش شعر خوانده بود. درگذشت مشکوک دکتر، همه را شوکه کرد. جلسات یادبود زیادی برایش برگزار شد. حسین هم قرار بود در تهران، توی یکی از همین جلسات شعر بخواند. همانی که شب درگذشت دکتر سروده بود. او می‌گفت: علی از آن‌هایی بود که بعد از مرگش زنده‌تر شد.

خفتی چرا ای چشم بیدارت نخفته ای مرغ دل در جان هشیارت نخفته

پای طلب هرگز ز رفتارت نخفته یک دم زبان در کام دُر بارت نخفته

.

.

اما با رفتن یاران انقلاب، قرار نبود که حرکت این قطار کُند شود. حسین هم خوب این را می‌دانست که سوگنامه دکتر را با امید به روزهای روشن تمام کرده بود.

آن روز نزدیک است آری خرّم آن روز روزی که حق حاکم شود بر عالم آن روز

روزی که نی کسری شناسد نی جم آن روز فرخنده آن ساعت، خوش آن دم، بی‌غم آن روز

11. شهرت شعرهایش در میان انقلابیون

حرکت‌های مردمی روز به روز گسترده‌تر می‌شد. برای به ثمر نشاندن نهال انقلاب، هرکس هر چه در توان داشت دریغ نمی‌کرد.

حسین شعر‌های خود را به مداح‌ها هم می‌داد. آن‌ها هم در مناسبت‌های مختلف آن‌ها را می‌خواندند و روح عدالت‌خواهی و ظلم ستیزی که توی اشعار حسین موج می‌زد را به مردم انتقال می‌دادند.

چنان که باغ من آسیب باغبان دیده گمان مدار که از باد مهرگان دیده

شبی به محفل آزادگان درآی و ببین چه حادثات که این گله از شبان دیده

به کشتزار دلم سبزه‌ای نمی‌روید ز بس که لطمه ز پامال این و آن دیده

امیر قافله یار حرامیان گر نیست چرا تدارک تاراج کاروان دیده

حسین گاه و بی‌گاه در جلسات مخفیانه شاعران شرکت می‌کرد. شاهرخی، اوستا، سپیده کاشانی و مشفق کاشانی معمولاً پای ثابت این جلسات بودند. توی بعضی جلسات هم آقای خامنه‌ای شرکت می‌کرد. حالا دیگر خیلی از بچه‌های انقلابی اشعارش را می‌شناختند.

12. خمینی ای امام و ورود امام

امام رفته بود پاریس که حسین شعر «خمینی ای امام را» سرود. آن زمان اطلاعیه‌های امام را تکثیر می‌کردند و شبانه می‌انداختند داخل خانه‌های مردم. سخنرانی‌های امام هم روی نوار کاست ضبط می‌شد و دست به دست بین مردم می‌چرخید. بچه‌هایی که نوارها را تکثیر می‌کردند، آمده بودند پیش حسین که چند شعر بگوید تا طرف خالی نوار‌ها ضبط کنند. حسین هم شعر‌«خمینی ای امام» را به آن‌ها داد. حالا این شعر هم، کنار سخنرانی‌های امام دست به دست می‌چرخید.

***‌

چند روز بیشتر تا ورود امام باقی نمانده بود. بچه‌ها داشتند داخل حسینیه ارشاد سرود را تمرین می‌کردند. چند باری هم داخل خانه حسین تمرین کرده بودند. نتیجه اما چیزی نبود که می‌خواستند. قرار شد بروند خانه یکی از  بچه‌ها که امکانات صوتی بیشتری داشت.

همه پنجره‌ها را گرفتند تا صدا بیرون نرود. حتی درزهای کوچک را. تا صبح تمرین کردند. صبح مسئول گروه با صاحبخانه رفته بود نانوایی. نانوا آدم انقلابی‌ای بود.

ـ صدای‌تان همه کوچه را برداشته بود. مراقب باشید. تا الان هم که کسی سراغ‌تان نیامده خواست خدا بوده.

راست می‌گفت. انگار حواس‌شان نبود پشت کاخ نیاوران تمرین می‌کردند!

***

آقای شاهنگیان گروه را آماده کرد، امام وارد فرودگاه شده بود. همه نفس‌شان را توی سینه حبس کرده بودند.

خمینی ای امام خمینی ای امام

ای مجاهد، ای مظهر شرف

ای گذشته ز جان در ره هدف

چون نجات انسان شعار توست

مرگ در راه حق افتخار توست

...

مردم هم آرام، آرام این شعر را زمزمه می‌کردند. سرود به گوش‌شان آشنا بود. قبلاً روی نوار‌های سخنرانی امام شنیده بودند. اما این تنها کار گروه نبود. حسین که احتمال می‌داد امام، زمان ورود، به بهشت زهرا برود، شعر «برخیزید برخیزید» را هم برای شهدای انقلاب گفته بود. سرودی که توی بهشت زهرا، اشک خیلی‌ها را درآورد.

برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید

برخیزید ای شهیدان راه خدا

ای کرده بهر احیای حق جان فدا

کز قطره قطره خون پاک شما

می‌روید تا ابد در وطن لاله‌ها

برخیزید، برخیزید، برخیزید، برخیزید

برخیزید، رهبر آمد کنون در کنارتان

تا سازد غرق در بوسه خاک مزارتان

تا گیرد انتقام شما را ز اهرمن

باز آمد رهبر ما پی یاری وطن

برخیزید.... برخیزید.......

 

13. مردی که امام به شعرهایش توجه ویژه‌ای داشت

مرداد ماه 58 بود. امام آخرین جمعه ماه‌ رمضان را، روز قدس اعلام کرد. حسین هم به مناسبت پیام امام، شعر «هم‌پای جلودار» را سرود.

**‌*

حاج احمد آقا، حسین و آقای زورق را برای شام دعوت کرده بود. حسین هم که فرصت را مناسب دید، شروع کرد به گله و شکایت از اوضاع فرهنگی و عدم هماهنگی مسئولین و... . حاج احمد آقا اما او را آرام کرد و گفت: به جایش امام به کارهای شما توجه ویژه دارند‌. حسین یک لحظه خشکش زد. حاج احمد آقا ادامه داد که «روزی امام در حیاط قدم می‌زد. دقت که کردم، متوجه شدم به مطلب مهمی گوش می‌کنند.

رادیوی کوچکی دست‌شان بود که چسبانده بودند به گوش‌شان. جلو‌تر که رفتم تعجبم بیشتر بود. دست امام می‌لرزید. امام هم متوجه نگرانی من شده بود. رادیو را داد دستم و گفت: گوش بده. سرود «هم‌پای جلودار» بود. بعد خودشان توضیح دادند که سرود در مورد او و وظایف امت اسلامی است. گویا تعهد به جامعه اسلامی که در سرود آمده بود، امام را بی‌قرار کرده بود.»

***

اما حسین که موتور شعر‌های انقلابی‌اش تازه گرم شده بود، دفاع مقدس را هم عرصه دیگری برای بیان ارادتش به امام و انقلاب می‌دانست. او که همیشه اشعارش را از دل حوادث الهام می‌گرفت، نمی‌توانست آرام بگیرد و راهی جبهه‌ها شد.

خودش داستان اولین حضورش در جبهه را این‌طور تعریف می‌کند«خرمشهر در تصرف دشمن بود. می‌خواستم از نزدیک دلاوری‌های بچه‌ها را شاهد باشم. گفتند رفتن به آن جا امکان ندارد. اما پذیرفتند تا مرا نزدیک خرمشهر ببرند و به آبادان رفتم. با بسیجیان بودم و با خلق و خوی دلاورانه آن‌ها آشنا شدم. ... تحت تأثیر حالات شاعرانه‌ام که از بچه‌های جبهه ناشی می‌شد، همان‌جا در جبهه سرود «خجسته باد این پیروزی» را سرودم.» سرودی که با آزاد سازی خرمشهر در تلویزیون پخش شد و خیلی زود بر زبان مردم افتاد.

از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما

جاودانه شد از فروغ سحر، پگاه ما

صبح آروز دمیده از کرانه‌ها

شاخه‌های زندگی زده جوانه‌ها

این پیروزی، خجسته باد این پیروزی

....

14. نامش حسین بود اما همه به نام «حمید سبزواری» می‌شناختندش

یکی از روز‌های سال 62 بود که حسین رفت دیدن آیت الله خامنه‌ای. دورانی که دیگر او را به تخلصش، «حمید سبزواری» می‌شناختند. بحث کشیده شد به اشعارش.

ـ آقا حمید، چرا کار‌های‌تان را چاپ نمی‌کنید؟

ـ حاج آقا، منتظر مقدمه‌‌ شما بر کتابم هستم!

این را حمید به شوخی گفت. اما خیلی جدی شنید که «من برای هیچ کس این کار را نکرده‌ام، ولی برای شما این کار را انجام خواهم داد.» حمید هم اشعارش را توی دو تا کتاب جمع کرد و رساند دست آقای خامنه‌ای. کتاب‌هایی که بعدها اسم‌ «سرود درد» و «سرود سپیده» را برای‌شان انتخاب کرد.

آقا اشعار را خوانده و مقدمه‌ای دو صفحه‌ای برای حمید نوشت. « ... شاعر گرامی ما آقای حمید سبزواری از پیشکسوتان و پیشروان این راه است. زبان فاخر در شعر حمید، با مضمون انقلابی و مکتبی، آمیزه‌ای مطلوب و ارزنده پدید آورده و مجموعه شعر او در دیوان معاصر فارسی، فصل رغبت‌انگیز و شایسته‌ای گشوده است.»

منابع:

کتاب حال اهل درد، انتشارات مرکز اسناد

کتاب از سبزوار تا سرزمین رؤیا، انتشارات سوره مهر

کیهان فرهنگی‌، شهریور 81‌، شماره 191

روزنامه جام جم، فریاد نامه‌ام رنگ چاپ ندید، 24 آذر 88

-------------------------------------------

نوشته: علیرضا اشرفی نسب

-------------------------------------------

ادامه مطلب
یک شنبه 30 مهر 1391  - 3:51 PM

 

  دنی دیدرو مردی بسیار فاضل بود و اساساً به هر چیزی علاقه داشت یا در مورد آن صاحب نظر بود. او کلامی آتشین و میلی سیری ناپذیر به دانستن داشت.

خبرگزاری فارس: پسر چاقوسازی که سنت «دایره‌المعارف نویسی» را بنا نهاد

 

 نام دُنی دیدرو با نام «دایره‌المعارف» و «دایره‌المعارف نگاری» در عصر روشنگری فرانسه گره خورده است. وی از کسانی بود که بنیان‌گذار این جریان بود و نقش مهمی در شکل‌گیری و ادامه این روند در جهان داشته است.

دیدرو در اوایل قرن 18در خانواده‌ای نه چندان مرفه در فرانسه زاده شد. پدرش چاقو ساز بود و دیدرو را برای تحصیلات روانه کلیسای یسوعی‌ها کرد اما وی به دلیل علاقه به ادبیات در رشته ادبیات تحصیل کرد. پس از پایان تحصیلات در این زمینه مدتی به ترجمه متون انگلیسی پرداخت.

دیدرو آنچنان در کار پر شور و با حرارت بود که خود را فراموش می‌کرد. او مردی بسیار فاضل بود و اساساً به هر چیزی علاقه داشت یا در مورد آن صاحب نظر بود. او کلامی آتشین و میلی سیری ناپذیر به دانستن داشت.

دیدرو مقاله ای با عنوان «دایره‌المعارف» نوشت. او در این مقاله متذکر شد که «دایره‌المعارف» به معنای پیوند همه علوم با یکدیگر است. وی معتقد بود که «دایره‌المعارف» عبارت از مجموعه معارفی است که روی کره زمین پراکنده شده است و ارائه طرح کلی مباحث و ساختارهای عمومی مربوط به آن به انسان‌هایی که در این کره زندگی می‌کنند و نیز انتقال این معارف به دیگران بسیار مفید است. از این رو به همراه دوستان خود که «اصحاب دایره‌المعارف» را در فرانسه تشکیل دادند به نوشتن آن پرداختند.

وی از اوایل سال 1745 تا اواخر 1772 به عنوان سردبیر و سرپرست گروه تدوین‌کننده دایره‌المعارف جامع مشغول به کار بود. دیگر همکارانی که به وی در این پروژه یاری می‌رساندند عبارت بودند از دالامبر، منتسکیو، ولتر، روسو و...

دُنی دیدرو پس از مدتی در فرانسه بسیار مشهور شد و آوازه او از مرزهای فرانسه نیز فراتر رفت و به روسیه تزاری رسید. در آن دوران روسیه تزاری تحت حاکمیت کاترین کبیر اداره می‌شد و ملکه روسیه نسبت به تحولات صورت گرفته در فرانسه بسیار خوش بین بود و از این رو از «اصحاب دایره‌المعارف» همواره به نیکی یاد می‌کرد و حتی با آن‌ها نامه نگاری‌هایی نیز داشت. از این رو کاترین کبیر در سال 1773 از دیدرو خواست تا به روسیه سفر کند و وی به روسیه سفر کرد و مدتی به آموزش ملکه پرداخت.

دیدرو تنها یک فیلسوف نبود بلکه رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و منتقد هنری نیز بود. یکی از بهترین آثار وی که به گمان بسیاری از منتقدان از بهترین آثار وی محسوب می‌شود «ژاک قضا و قدری و اربابش» نام دارد. برخی از منتقدان معتقدند که این اثر در کنار آثار برجسته عرصه رمان همچون «دن کیشوت» اثر سروانتس قرار دارد.

این اثر در بین سال‌های 1765 تا 1784 نوشته شد، اما دوازده سال پس از مرگ دیدرو در سال 1796 منتشر شد. این اثر ساختاری به مانند رمان ندارد و بنا به قول برخی منتقدین یکی از آثار اولیه در قالب «ضد رمان» است.برخی دیگر از آثار او عبارتند از «پسر نامشروع»، «پدر خانواده»، « برادر زاده رامو»، «نامه در باب نابینایان»و .... هستند.

دیدرو یکی از اندیشمندان قرن 19 بود اما شهرت و نبوغ او زیر سایه سنگین هم‌عصرانی چون ولتر و روسو قرار داشت.

ادامه مطلب
شنبه 29 مهر 1391  - 6:51 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 2

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5822893
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی