بعد از اینکه توسط نیروهای بعثی به اسارت درآمدم، سؤال تازهای مطرح شد که بعداً برایم خیلی جالب بود؛ سؤال این بود «انت حرس خمینی؟»

طنز و خنده در اسارتگاههای بعثیها سلاح کوبنده اسرای ایرانی علیه دشمن بعثی بود؛ این حربه در تضعیف روحیه دشمن و همچنین شکست غرور افسران بعثی کاربرد فراوانی داشت. خاطره زیر روایت آزاده دفاع مقدس «معزالدین اصغری» است که از کتاب «خاکریز پنهان» نقل میشود:
***
بعد از اینکه توسط نیروهای بعثی به اسارت درآمدم، سؤال تازهای مطرح شد که بعداً برایم خیلی جالب بود؛ سؤال این بود «انت حرس خمینی؟» و من هم در جواب این سؤال گفتم «بله»؛ ناگهان با پوتین و قنداق اسلحه به جانم افتادند.
مجدداً سؤال را تکرار کردند و دوباره جواب قبلی را شنیدند و باز هم به جانم افتادند؛ با حال مجروحیت که دیگر رمقی نمانده بود، شکنجهها را تحمل میکردم؛ دست و پاهای مرا از پشت بستند و دو روز تمام به همین حالت نگه داشتند.
روز سوم یک سرباز عراقی که به زبان فارسی مسلط بود، به من گفت «پاسدار هستی؟» گفتم: «نه» گفت: «پس چرا دو روز قبل هر چه از تو سؤال میکردند، جواب مثبت میدادی؟» من معنای «انت حرس خمینی» را نمیدانستم و بعد از آن دیگر مرا به خاطر پاسدار بودن شکنجه نکردند.