دانش و بينش، دو مشخصه عمده حيات انسانى و وجه تمايز آن با ساير نمودهاى
حيات در پهنه گيتى هستند. با اين حال، اگر اين دو عنصر ارجمند به ساحت عمل
راه نيابند و بر اخلاق و منش و رفتار انسانى اثر نگذارند، حرمت و كرامت
انسانى شكل نخواهد گرفت و آدمى چون ظرفى گلين خواهد بود كه در آن جواهراتى
چند نهادهاند، بى آنكه ظرف كمترين ارزش افزوده، يافته باشد.
انسان، آن گاه انسان است و به كرامت انسانى دست مىيابد كه خاك وجودش با زلال دانش و بينش در هم آميزد و صنعى نوين در قالب اخلاق و منش متعالى از آن تولّد يابد. بنابراين اخلاق، عصاره همه ارزشهاى ذاتى و اكتسابى انسان و چكيده تعاليم آسمانى پيامبران است.
بقيه در ادامه
دانش در اين ميدان با همه ارجمندى كه دارد تنها يك ابزار و ضرورت است. و بينش و ايمان، يك گذرگاه است. و اخلاق و عمل، مقصد و نتيجه نهايى آن.
از اين رو قرآن هر چند ايمان و علم را مايه ارزش شمرده است، اما نگاه نهايى و ارزشى انسان را به ساحت عمل مربوط دانسته است: "يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا ا
لعلم درجات و الله بما تعملون خبير؛ خداوند اهل ايمان و برخورداران از دانش را از ميان شما انسانها براساس درجات و مراتب، رفعت مىبخشد و خداوند به آنچه انجام مىدهيد، بس آگاه است. " (مجادله،11)
از اين آيه و 182 آيه ديگر قرآن استفاده مىشود كه علم و ايمان، دانش و بينش به منزله دو عدد هستند كه در يكديگر ضرب مىشوند و حاصل ضرب آنها اخلاق و عمل است. پس رابطه متقابلى ميان حاصل ضرب و اعداد در هم ضرب شده وجود دارد. چنان كه همين رابطه ميان عمل اخلاقى ـ درمقابل هر عمل سهوى و عمل جبرى ـ و ايمان و عمل آدمى مشهود است: "ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون؛ پس شما را جانشين نسلهاى پيشين در روى زمين قرارداديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد. " (يونس،14)
نام امام خمينى، امروز براى بسيارى از انسانها آشناست و هر كدام او را از زاويه نگاه و آگاهى و دلبستگىهاى خود مىشناسند. اهل سياست و حكومت و مديريت او را به عنوان يك رجل سياسى، و اهل فقه و فلسفه و عرفان او را به عنوان يك فقيه، فيلسوف و معلم عرفان نظرى مىشناسند، و كاوشگران علوم تربيتى و رهروان عرفان عملى و شيفتگان اخلاق و منش انسانى او را به عنوان انسانى نمونه و خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهى معرفى مىكنند. و او به راستى اين همه بود و از اين جامعيت بهره داشت، اما آنچه به او جذابيت و محبوبيت بخشيده بود و او را تا اوج يك قهرمان در قلب يك ملت بالابرده بود، اخلاق و منش متعالى او بود. چنان كه انبيا چنين بودند و خداوند در توصيف پيامبر خاتم او را به اخلاق، بردبارى و دلسوزى و كرامتش ستوده است: "و انّك لعلى خلق عظيم؛ همانا تو از اخلاق و منشى بس عظيم برخوردارى. " (قلم،4)
بديهى است كه نرمدلى و مهربانى يكى از خصلتهاى نيك و ارجمند انسانى است، ولى جاى تأمل دارد كه چرا خداوند از ميان همه كرامتهاى پيامبر اكرم، اين صفت را به عنوان صفت جذابيت آفرين يادكرده است؟
شايد بتوان در پاسخ گفت كه محبت به انسانها، عشق به آنها، صبورى در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسى آنان، تنها براى كسى حاصل مىشود كه در ساير زمينهها نيز ساخته شده و متعادل و متعالى باشد، چرا كه هر خصلت نكوهيده مىتواند سرانجام به سنگدلى و تجاوز و نابردبارى بينجامد.
به هر حال امام خمينى(ره) به عنوان يكى از وارثان خط انبيا و اولياى الهى، چهرهاى است كه بايد بخش عظيمى از موفقيتهاى او را در شخصيت عملى و اخلاق او جستجو كرد. البته به اين نكته اشاره شد كه عمل و اخلاق شايسته، در سطوح عالى و در گستره مسائل انبوه اجتماعى، حاصل ضرب علم و ايمان است؛ هر چند در سطوح آغازين ريشه در فطرت و سرشت انسان دارد.
از اين رو امام به آثار علمى ـ اخلاقى خود بيش از ساير آثار علمى خويش، عنايت داشته و در وصيت خود سفارش كرده است كه از ضايع شدن آثار خطى ايشان جلوگيرى شود، به ويژه كتابهاى اخلاقى كه به رشته تحرير درآمده است.1
آثار اخلاقى امام به دو بخش آثار نظرى و عملى قابل تقسيم است. آثار نظرى امام، مطالبى است كه ايشان با عنوان مباحث عرفانى يا نكتهها و توجيههاى اخلاقى در كتابها و سخنان خود بيان داشته است، و آثار عملى ايشان، منشها و روشهايى است كه در زندگى اجتماعى و سياسى به كار بسته و ما از آنها برداشت اخلاقى داريم.
حجم هر كدام از اين دو مقوله به حدى است كه پرداختن به هر يك، نويسنده اين مقاله را از پرداختن به ديگرى باز مى دارد. از اين رو ما تنها به مقوله نخست، آن هم نه با ادعاى استقصا، خواهيم پرداخت.
مسلكهاى اخلاقى
نگاه تحليلى به مقوله اخلاق، نشان مىدهد كه اگر چه مفهوم اجمالى كه از اين واژه به ذهن مى آيد، مشترك و نزديك به هم است، اما در بسيارى از مباحث نظرى آن، مانند ريشههاى فطرى يا اعتبارى اخلاق، اطلاق يا نسبيت اخلاق، مسلكها و روشهاى اخلاقى و… اختلاف نظر وجود دارد.
از آن ميان، ما به منظور شناخت مسلك اخلاقى امام، ناگزير هستيم نگاهى هر چند اجمالى به مسلكهاى اخلاقى داشته باشيم.
1. اخلاق زيستى و همسازى اجتماعى
سادهترين و بسيطترين نگاه به مقوله اخلاق، نگاه زيستى و همسازى اجتماعى به آن است، با اين توضيح كه انسان در جامعه متولد مى شود و ناگزير است كه در ميان جامعه به نيازهاى خود پاسخ گويد، اما نيازها و منافع انسانها با يكديگر ناسازگارى دارد. آرمانها و خوا ستههاى انسان گسترده است ومنابع تأمين آن محدود.
با اين شرايط اگر انسان بخواهد بدون هيچ ضابطه و قانونى عمل كند و رفتارى را ازخود بروز دهد، به زودى با واكنشهاى شديد مواجه شده منافع خود را از دست مى دهد و آرامش و رفاه و برخوردارى او به اضطراب و محروميت و سختى تبديل مى شود. بنابراين انسان براى دستيابى به لذت زندگى و برخوردارى از رفاه و آسايش، ناگزير بايد رفتار اجتماعى خود را به گونهاى سامان دهد كه تأمين كننده لذت و رفاه او باشد و اين ساماندهى و ضوابط و روشهاى آن (اخلاق) ناميده مىشود.
در اين نگاه، خصلتهايى چون خوشرويى، نرمخويى، خوشزبانى، آرامش، خوشبينى، اميدوارى و… از خصلتهاى مثبت به شمار مىآيند، اما با ساير نگاهها و مسلكها كه ياد خواهيم كرد تفاوتهايى دارند:
الف) اخلاق زيستى و معاشرتى، تنها به تنظيم ظاهرى روابط اجتماعى انسانها نظر دارد و به چيزى با عنوان (نيت) و (باور) نمىانديشد.
ب) در اخلاق زيستى، انگيزه اصلى از توجه به اخلاق و رعايت آن، منافع فردى و دنيوى است و فراتر از منافع فردى و دنيوى افقى ديده نمى شود.
ج) پشتوانه اخلاق زيستى، احساسهاى عاطفى، مصلحتهاى شخصى، عادتها و رسوم ملى است.
د) در اين نگرش، اخلاق، امرى اعتبارى و صورى است و در شرايط گوناگون تعريفها و نمودهاى متفاوت و گاه متضاد دارد. چرا كه براى تنظيم روابط اجتماعى، بايد سنتها و نگاههاى جمعى ملاك قرار گيرد، و اين سنتها مىتواند در جامعههاى گوناگون، ناهمگون و ناهمسو باشد.
2. اخلاق عقلى و فلسفى
در اين نگرش، عقل محور اصلى تشخيص خير وكمال است و آنچه را عقل خير و كمال تشخيص دهد، بايد مورد عمل قرار گيرد. در مسلك فلسفى و عقلى، علت ناهنجارىهاى اخلاقى، جهالت و كم خردى است و براى مبارزه با فساد اخلاقى، بايد به رشد دانش و تعقل همت گمارد. فيلسوفان معتقدند كه: "چون نيكوكارى بسته به تشخيص نيك و بد، يعنى "دانايى " است، بالأخره فضيلت به طور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست، اما اين دانش چون در مورد ترس و بىباكى، يعنى علم به اينكه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ملحوظ شود، "شجاعت " است، و چون در رعايت مقتضيات نفسانى به كار رود "عفت " خوانده مىشود، وهرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم بر يكديگر مىباشد منظور گردد "عدالت " است، و اگر وظايف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود، ديندارى و خداپرستى است. و اين فضايل پنجگانه يعنى حكمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول اول اخلاق سقراطى بوده است. "2
3. اخلاق عرفانى و سير و سلوكى
اين مسلك با پيراستن دل از آلودگىها و آراستن آن به زيور محاسن اخلاق از راه رياضت و مجاهدت مىكوشد تا حقيقت را در آن متجلى گرداند. در اين مسلك، حركت قلبى و عملى مورد نياز است نه حركت فلسفى و عقلى. در نگاه عرفان، انسان با تزكيه نفس، راه تعالى مىپويد و از معبر قلب به قرب الهى مى رسد و دردخداجويى و عشق به كمال مطلق را تازيانه سلوك مىشناسد.
مسلك عرفانى خط سير حركت را در دو قوس نزول و صعود مىبيند كه در قوس نزول، انسان از بيرون سير مىكند، و در قوس صعود ـ كه شامل حركت اخلاقى است ـ شوقى از درون مىجوشد كه به معرفت افاضى و علم لدّنى چشم دوخته است و علوم رسمى را در جهت رسيدن به مقام قرب الهى كارساز نمىداند. عارفان به رسيدن فرا مىخوانند و فيلسوفان به دانستن دعوت مىكنند.
شيوه اخلاقى امام
امام از آن جهت كه فيلسوفى عارف است درهر دو ميدان، دستى قوى داشته است. به هر حال اخلاق عرفانى را، هم دريافته وهم مورد توجه قرار داده است، بااين تفاوت كه اگر عارفان در مباحث عرفانى به مخاطبان اصطلاح شناس و داراى سطح خاصى از سير و سلوك توجه داشتهاند و همواره در قالب عبارات و تعابير و اصطلاحات فنى سخن گفتهاند و راه نمودهاند، امام، هم در آن سطح حركت كرده و هم اخلاقى عرفانى ـ اجتماعى به مخاطبان عام ارائه داشته است. و اين همان ويژگى است كه مسلك اخلاقى امام را بيش از ساير مسلكها به روش قرآنى نزديك كرده است. چرا كه قرآن "هديً للناس " است و پيامبر اكرم(ص) به عنوان حامل هدايت قرآنى و تزكيه ربانى، فرستاده شده به سوى تودههاى مردم است: "وما ارسلناك الاّ كافّه للناس بشيراً ونذيراً " (سبأ، 28)
البته اين معنى با بهرهمندى ويژه خاصان و نخبگان طريق سلوك و معرفت، منافات ندارد، چرا كه: "انما يتذكّر اولوا الالباب " و "انمّا يخشى اللّهَ من عباده العلماءُ ".
مطالعه و تأمل در آثار و رفتار امام، نشان مىدهد كه وى بيش از آنكه از مسلكهاى فلسفى و عرفانى خاصى متأثر باشد، روحش از آبشخور رهنمودهاى قرآن و عترت سيراب شده است و بهترين دليل آن، جامعيت، فراگيرى و تعادل رفتارى اوست؛ جامعيت و تعادلى كه در روشهاى ابداعى بشر شاهد آن نيستيم.
امام، بر روش عرفانى سير و سلوك و تزكيه و اخلاق صحّه گذاشته و با اين حال جريانهاى ساختگى رياضتهاى صوفىگرانه و باطنىگرى را نفى كرده است. امام طريقت را جز از راه شريعت و متعامل با آن نمىشناسد و كسانى را كه نام "اهل الله " بر خويش نهاده و از ظاهر و باطن شريعت بىخبرند، مشتى قلندر و خودبين دانسته است.3
اين است كه وقتى به تجزيه و تحليل و نقد كتابهاى اخلاق مى پردازد، از افراط و تفريط هايى كه جامعيت نگاه قرآن و عترت را وانهادهاند، انتقاد مىكند و مىنويسد: "حتى علماي اخلاق هم كه تدوين اين كتب كردند، يا به طريق علمى ـ فلسفى بحث و تفتيش كردند، مثل كتاب شريف "طهاره الاعراق " محقق بزرگ ابن مسكويه، و كتاب شريف "اخلاق ناصرى " تأليف حكيم متأله و فيلسوف متبحّر افضل المتأخرين نصيرالمله و الدين، و بسيارى از قسمتهاى كتاب (احياء العلوم) غزالى. و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تأثير بسزا نيست، اگر نگوييم اصلاً و رأساً نيست. و يا از قبيل تاريخ اخلاق است كه صرف وقت در آن، انسان را از مقصد اصلى باز مىدارد.
كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد كرده و مىكنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مىپندارند، به نظر نويسنده در اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمك نمى كند، بلكه اكثر ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غيرعلميه آن و نقلهاى بىفايده راست و دروغ آن، انسان را ازمقصد اصلى باز مىدارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مىاندازد. "4
پايههاى سلوك اخلاقى و عرفانى امام
روش عرفانى و سلوك اخلاقى امام، داراى اصول بنيادين و پايههاى چندى است كه مهم ترين آنها موارد زير است:
1. پايبندى به شريعت
چنان كه گفته شد، انسان با توجه به محدوديتهاى خاص ذهنى و عملى خود، بيشتر، نگاه جامع به مسائل را فرو مىنهد و در ميدان باور و عمل گرفتار افراط و تفريط مىشود. از اين رو در زمينه تزكيه معنوى و اخلاقى نيز گروهى كاملاً ظاهرگرا و عده اى به شدت باطنگرا شدهاند. در حالى كه آئين متعالى براى امت وسط، اعتدال در تمسّك به ظاهر و اهتمام به باطن است، به طورى كه هيچ كدام آسيب نبيند و حق هر يك ادا شود. امام در اين زمينه مىنويسد: "و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شر يعت از براى او منكشف شود. "5
درموردى ديگر درباره التزام به آداب شريعت مىنويسد: "و اين يكى از مهماتى است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلى اهميت دهند و مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سرّ و علن، نافذ وجارى باشد. "6
2. آموختن از استاد و پرهيز از خودمحورى
امام با الهام از آيات قرآن كه ارسال رسولان و تعيين اسوه و الگوى عملى را براى تزكيه و تهذيب و تعالى انسانها ضرورى دانسته است و نيز آياتى چون آيات مربوط به رويارويى موسى(ع) با فردى كه سمت استادى بر او داشت ـ خضر نبيّ(ع) ـ و نيز با توجه به اينكه حر كت بدون راهنما در مسير سلوك عرفانى و اخلاقى، به طور معمول لغزشگاههاى فراوان داشته و در عمل ديده شده است كه رهپويان بىراهنما گرفتار كجروى شدهاند و رهزنان راه را بر آنان بستهاند، بر اين نكته تأكيد دارد كه سالك طريق عرفان كه تزكيه و تهذيب اخلاقى ثمره طبيعى و ضرورى آن است، مىبايست به استادى بصير و آزموده اقتدا كند و با امامى وارسته، در راه تقرب به خداوند و رهايى از نفس، عروج نمايد. "بدان كه طيّ اين سفر روحانى و معراج ايمانى را با اين پاى شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بىنور نتوان نمود (و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور). پس در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج عرفانى، تمسك به مقام روحانيت هاديان طرق معرفت و انوار را ه هدايت كه واصلان الى الله و عاكفان على اللهاند حتم و لازم است، و اگر كسى با قدم انانيت خود بىتمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند، سلوك او الى الشيطان والهاويه است. "7
امام، اين توصيه را از مكتب اهل بيت دارد كه امام سجاد(ع) فرموده است: "هلك من ليس له حكيم يرشده. "8 كسى كه از ارشاد و راهنمايى حكيمى فرزانه برخوردار نباشد، تباه مىشود.
امام در مجالى ديگر به پرسش و شبهه اى ديگر پاسخ داده و تصريح كرده است: "لازم و ضرورى است كه اين عمل (ميزان مدارا با نفس و اندازه نياز واقعى آن به لذتهاى حلال) با نظارت و مراقبت و دستورالعمل مردى كامل و راهبرى دانا و توانا كه دليل راه باشد، انجام گيرد.
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمـات است بترس از خطر گمـراهـى
و اگر كسى را نفس و شيطان غرور دهد، كه با وجود قرآن و علم شريعت كه جمله بيان خداست، سالك را چه احتياج به دليل است؟ جواب اين است كه شك نيست كه اين راه را جز با چراغ شريعت و هدايت قرآن نمى توان طى كرد… (چنان كه در امراض جسمى به طبيبى نياز است) همچنين در امر اض قلبى و بيمارىهاى روحى تنها دسترسى به علم شريعت كافى نخواهد بود، بلكه بايد تعيين داروهاى معنوى با نظر طبيب متخصص باشد كه فرمود: "طبيب دوّار بطبّه قد أحمى مواسمه و أحكم مراسمه. "9
بر اين اساس، امام در مباحث اخلاقى خود، دانشوران حوزههاى علميه را نيز به تعيين استاد اخلاق براى خويش دعوت مى نمود و مى فرمود:
"چگونه است كه علم فقه و اصول استاد و مدرس لازم داشته باشد، ولى علوم معنوى و اخلاق نياز به معلم نداشته باشد. "10
ايشان به سرگذشت موسى و خضر و آيه قرآن استناد جسته است كه خداوند مى فرمايد: "قال له موسى هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً؛(كهف،66)
امام با استفاده از اين آيات، حدود بيست ادب از آداب تعليم و تعلم را استفاده كرده و مورد استناد قرار داده است.11 و با استفاده از آيات مربوط به خدمت موسى در محضر شعيب، نتيجه مى گيرد كه آن خدمت نيز در باطن امر، درس آموزى ازمحضر پيامبرى از پيامبران بوده است. 12
3. باور به مقامات معنوى
امام، يكى از موانع دستيابى به مراتب معنوى را انكار و ناباورى آن مقامات مىداند، چرا كه وقتى انسان منكر امرى بود، در راه دستيابى به آن تلاش نمىكند. از اين رو به نظر ايشان بدترين آفت اصلاح نفس و خودسازى، بىاعتمادى و بىاعتنايى به مراتب كمال است. ايشان ميفرمايد: "بدترين خارهاى طريق كمال و وصول به مقامات معنويه كه از شاهكارهاى بزرگ شيطان قطّاع الطريق است، انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است، كه اين انكار و جحود، سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق وصول به كمالات است مىميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خاموش مىكند، پس انسان را از طلب بازمى دارد. "13
مراحل راهبردى، ازمنظر امام
امام خمينى براى تهذيب و تزكيه نفس و سير و سلوك اخلاق، مراحلى را برمىشمارد كه با منازل سير و سلوك و مراتب خودسازى كه اهل اخلاق شمردهاند، اندكى تفاوت دارد. اصحاب اخلاق و عرفان، چهار منزل، هفت منزل، چهل ميدان تا صد مرحله، بيش و كم شمردهاند، اما امام(ره) مراحل (مجاهده با نفس) را چهارمرتبه دانسته است:
1. تفكر
"بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى (تفكر) است… و تفكر در اين مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ـ و لو كم هم باشد ـ فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحيحه كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مىكند به او عنايت كرده، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده و كتابها نازل كرده و راهنمايىها نموده و دعوتها كرده، آيا وظيفه ما با اين مالك الملوك چيست؟ "14
امام در تأكيد بر ضرورت تفكر در هدف آفرينش و فرجام هستى و… مىفرمايد: "اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است، راه ديگرى براى تو بنماياند و موفق شوى به منزل ديگر از مجاهده. "15 "بدان كه از براى تفكر فضيلت بسيار است، و تفكر، مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است. و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است، و در قرآن شريف و احاديث كريمه تعظيم بليغ و تمجيد كامل ازآن گرديده… "16
امام خمينى(ره) براى تفكر، درجات و مراتبى قائل است كه هر مرتبه نتايجى دارد، مانند تفكر در حق و اسماء و صفات و كمالات او، يا تفكر در لطايف صنعت و اتقان نظام آفرينش و دقايق خلقت و اسرار هستى، افلاك، نظم سيارات و اسرار آفرينش خود انسان كه پس از اين جاى ترديد و غفلت نمىماند: "آيا پس از اين تفكر، عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست، اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده: "أفى الله شكّ فاطر السموات و الأرض "(ابراهيم، 12)…. تفكر در احوال نفس است كه از آن نتايج بسيـار و معارف بى شمار حاصل شود. "17
2. عزم
در مسير مجاهده با نفس، دومين منزل، (عزم) است كه عبارت است از: "بناگذارى و تصميم برترك معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات، و بالأخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان، عقلى و شرعى نمايد. "18
امام خمينى به نقل ازمشايخ خود درباره اهميت عزم مى نويسد: "عزم، جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است؛ و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست. " 19
و در جاى ديگر مى نويسد: "عزم و اراده قويه در آن عالم خيلى لازم است وكاركن است. ميزان يكى از مراتب اهل بهشت، كه از بهترين بهشتهاست، اراده و عزم است، كه انسان تا داراى اراده نافذ و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت و مقام عالى نشود. "20
اين قدرت و نفوذ اراده براى سير و سلوك و مجاهده با نفس بسيار لازم و كارساز است، زيرا آن كه اراده اش خمود و عزمش مرده است، نخستين گام سير را نمىتواند بردارد و همواره در معرض سقوط است و بازيچه هوسهاست. براى ترك محرمات، انجام واجبات و التزام به آداب شريعت، نفسى مىخواهد كه صاحب عزمى مقتدر و ارادهاى مصمم باشد.
"اى عزيز، بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى، كه خداى نخواسته اگر بىعزم از اين دنيا هجرت كنى، انسان صورى بىمغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است. و جرأت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم كند و اين جوهر شريف را از انسان مىربايد. "؛21
امام، دومين منزل تهذيب را مستند به اين آيه قرآن مىداند كه خداوند به پيامبر فرموده است: "فاذا عزمت فتوكّل على الله إنّ الله يحبّ المتوكّلين " (آل عمران، 159)
3. مشارطه، مراقبه و محاسبه
امام پس از تفكر و عزم براى جهاد با نفس و خودسازى، مشارطه و مراقبه و محاسبه را ضرورى دانسته است:
"مشارطه آن است كه در اول روز مثلاً باخود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك وتعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد… پس از اين مشارطه وارد (مراقبه) شوى و آن چنان است كه در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن؛ و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست، بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مىخواهند تو را از شرطى كه كردهاى باز دارند.
… و به همين حال باش تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا بجا آوردي، و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى. "22 "اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قيام به محاسبه خود كرده، وحشت از حساب نداشتيم، زيرا كه آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، پس ترس ما از حساب، از بدحسابى خود ماست.)23
4. تذكر پيوسته
از امور ديگرى كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان بسيار كمك مىكند و انسان سالك بايد از آن بهره فراوان ببرد "تذكر " است و به فرموده امام "ياد خداى تعالى و نعمتهايى كه به انسان مرحمت فرموده "24 "بدان كه تذكر از نتايج تفكر است، و لهذا منزل تفكر را مقدم دانستهاند از منزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: "… تذكر فوق تفكر است؛ زيرا كه اين طلب محبوب است، و آن حصول مطلوب تا انسان در راه طلب و دنبال جست وجوست، ازمطلوب محجوب است. "25
در ديدگاه امام خمينى(ره) ياد تمام وكمال الهى، راه لقاء خدا و عامل تقرّب به درگاه خداوند متعال است. امام با استفاده دقيق و لطيفى از قرآن اين برداشت عرفانى و اخلاقى را يادآور مى شود.
"… بدان اى عزيز كه تذكر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس، موجب گشوده شدن چشم باطن قلب شود كه به آن لقاء الله كه قره العين اولياست حاصل گردد. "26
"والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا…. كسانى كه در راه ما بكوشند، به راههاى خويش هدايت شان مى كنيم. " (عنكبوت، 69)
غفلت از ياد حق تعالى و اشتغال به لهو و لعب و هوسهاى نفسانى و خواستههاى دنيايى سختترين آفت و جدىترين مانع در راه رستگارى است. اين عامل به طور كلى انسان را از حقيقت باز مى دارد: "اگر نفوس، يكسره متوجه دنيا و تعمير آن باشند و منصرف ازحق باشند، گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منكوس هستند. و ميزان در انتكاس قلوب، غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعمير آن است. "27
اخلاص، توصيه محورى امام
از توصيههاى اخلاقى كه امام خمينى(ره) بدان بسيار توجه داشته و با استناد به آيات قرآنى همواره بدان اهتمام مى ورزيده خالص كردن انگيزهها و اعمال براى خداست؛ اخلاص، هم درعمل و هم در نيّت؛ زيرا ميزان و معيار در اعمال، انگيزههايى هستند كه مقصد اعمال قرار مىگيرند.
هرگونه قصد و آهنگ غيرالهى، يك نوع شرك و ضد توحيد به شمار مىآيد، انگيزههايى مانند خودبينى، خودخواهى، غرور، عجب، خودبزرگبينى، تحقير ديگران، خودستايى، تظاهر، خودنمايى و… "شرك خفى " شمرده مى شوند و باعث بيگانه شدن از حق هستند.
"ميزان در عرفان و حرمان، انگيزه است، هر قدر انگيزهها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب و حتى حجب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهترند، تا آنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است. "28
شرك، هرگونه دخالت رضاى غيرحق در اعمال ـ به ويژه اعمال عبادى ـ است، چه رضاى خود و چه رضاى ديگران. امام با استناد به آيه شريفه روايتى را در تفسير آن آورده است: "يوم لاينفع مال و لابنون. الاّ من أتى اللّه بقلب سليم " (شعراء/90 ـ 89)
"فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات مىكند پروردگار خود را و حال آنكه نيست در آن احدى سواى او و فرمود هر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد ساقط است. "29
حضرت امام ضمن شمردن مراتب اخلاص، نخست اخلاصى را كه شرط صحت عمل است و به كار فقه و فقها مىآيد بيان مىكند و سپس اخلاص در اخلاق و عرفان و از نظر اهل معنا را مورد اشاره قرار مىدهد، چنان كه حقيقت اخلاص را تصفيه عمل از شائبه غير خدا و صافى نمودن دل از رؤيت غير حق تعالى درجميع اعمال صوريه و لبيّه و ظاهريّه و باطنيّه مىداند. با استناد به آيه "ألا لله الدين الخالص " كمال آن را ترك غير مطلقاً دانسته و پانهادن بر انيّت و انانيّت و بر غير و غيريت. 30 سپس مراتب اخلاص را چنين بيان مىكند:
1. تصفيه عمل از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها.
2. تصفيه عمل از دستيابى به مقاصد دنيوى و رسيدن به مقصودهاى فانى و زودگذر.
3. تصفيه عمل از رسيدن به جنّات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانيّه.
4. تصفيه عمل از خوف عقاب و عذابهاى جسمانى موعود.
5. پيراستن عمل از رسيدن به سعادت عقليه و لذّات روحانيّه دائمه ازليّه ابديّه.
6. تصفيه عمل از خوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات.31
"اوّل قدم سفر الى الله، ترك حب نفس است و قدم بر انانيت و فرق خود گذاشتن است. و ميزان در سفر همين است. و بعضى گويند يكى از معانى آيه شريفه: "و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله: اين است كه كسى كه خارج شد از بيت نفس و هجرت به سوى حق كرد به سفر معنوى، پس از آن او را فناى تامّ ادراك كرد، اجر او بر خداى تعالى است. "32
عشق به انسانها، تبلور اخلاق و عرفان امام
آنچه بيش از همه عناصر و ويژگىها اخلاق و عرفان امام را صبغه قرآنى بخشيده است، عنصر خدمت و خيرانديشى و ايثار براى بندگان خداست. عنصرى كه نابترين و نايابترين آن در وجود انبياى الهى يافت مىشد و آنان را از حدّ يك معلم تا اوج يك پدر دلسوز و شيفته انسانها ارتقا مىبخشيد. اين نكتهاى است كه در كمتر كتاب عرفانى و اخلاقى به اين شكل ديده مىشود، و امام به توضيح و ترسيم آن پرداخته و خود عامل به آن بوده است:
(چرا يك ذره از آن چيزى كه در دل انبيا بود در دل ما نباشد "فلعلّك باخع نفسك " شايد مىخواهى خودت را هلاك كنى! غصه مىخورد از بس براى اين مردم، غصه پيامبر براى اين كفار بود، غصه مىخورد كه اينها نمىفهمند دارند چه مىكنند، اينها دارند براى خودشان جهنم مىسازند.
چرا ما يك ذرهاى يك بارقه كوچكى از اين نفسهاى مطمئنه شريف در قلبمان نباشد كه براى اين امت كار بكنيم نه براى خودمان؟… [پيامبر] به همه بندگان خدا عشق مىورزيد و عشق به خدا عشق به جلوههاى اوست… انبياء مظهر رحمت حق تعالى هستند، مىخواهند كه همه مردم خوب باشند، مىخواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند، مىخواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مىبينند كه اين مردم دارند رو به جهنم مى روند، آنها افسوسش را مىخورند. در قرآن هم اشارهاى به اين هست، "فلعلّك باخع نفسك "33ُ
در ديدگاه امام فلسفه نبوت و هدف اصلى پيامبران، هدايت انسان است، چنان كه قرآن كتاب انسانسازى است، دغدغه اصلى پيامبران سرنوشت آدمى بوده است، دانش ايشان تربيت انسان بوده و همواره نگران بودهاند كه چرا گمراهان و كافران رو به روشنايى ندارند و به سوى سعادت نمىآيند.34
امام حتى از نمونههاى به ظاهر قهرآميز و خشن زمان پيامبر، برداشت عطوفتآميز وعشقورزانه دارد، چنان كه احساس پيامبر را از ديدن اسراى كفار چنين بيان مىكند: "… پيامبر(ص) غصه مىخورد براى كفار، كفار كه نمىآيند. در يك جنگى كه يك دستهاى را اسير كرده بودند و مىآوردند، فرمود كه ببين، ما با زنجير مىخواهيم اينها را به بهشت ببريم، اينها را ما اسير كرديم، آورديم آدمشان كنيم و بفرستيم شان به بهشت… "35
پيامبر(ص) چنان از هدايتناپذيرى مردم اندوهگين بود كه خداوند او را تسليت مىدهد، مبادا دل پرمهر و لطيف او از غصه منكران و از شدت دلسوزى براى نادانان تاب نياورد.
"سبحان الله! تأسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقهمندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر بر رسول الله(ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند، مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت، دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند. "36
امام خمينى به رهپويان طريق معنويت و اخلاق، و داعيه داران صلاح و اصلاح توصيه مى كند كه از آيات قرآن و شيوه انبيا درس آموزند و برنامههاى خود را با رأفت و عطوفت درهم آميزند:
"… با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دلهاى سخت را برق عاطفه قلب نرم كند و آهن قلوب به موعظت آميخته با آتش محبت ليّن گردد. "37
درجاى ديگر با الهام از آيه "اذهبا الى فرعون انّه طغى. فقولا قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى " (طه، 43 ـ 44) شيوه مدارا و رفق را از اصول مؤثر در تربيت و هدايت مىشمارد و بدان اولويت مىدهد: "واين دستور كلى است از براى هدايتكنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز مىكند… "38
پينوشتها:
1. خمينى، روح الله، وعده ديدار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران،ص 78.
2. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، ص18.
3. خمينى، روح الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، ص70.
4. همان، ص12 - 13.
5. همو، چهل حديث، ص8.
6. همان، ص536.
7. خمينى، روح الله، آداب الصلاه، ص135.
8. همان.
9. خمينى، روح الله، پرواز در ملكوت، ج1،ص70.
10. مختارى، رضا، سيماى فرزانگان، دفترتبليغات اسلامى قم، ص 47.
11. خمينى، روح الله، آداب الصلاه، ص2 ـ 3.
12. همان.
13. همو، چهل حديث، ص507.
14. همان، ص6.
15. همان، ص7.
16. همان، ص 191.
17. همان، ص197.
18. همان، ص7.
19. همان.
20. همان، ص125.
21. همان، ص8.
22. همان،ص 9.
23. همان، ص359.
24. همان، ص10.
25. همان، ص291.
26. همو، آداب الصلاه، ص 382.
27. همو، چهل حديث، ص535.
28. همو، نقطه عطف، مؤسسه ٌ تنظيم و نشرآثار امام خمينى، ص14.
29. همو ، چهل حديث، 327؛ اصول كافى، ج2، ص16.
30. همو، آداب الصلاه، ص 161.
31. همان.
32. همو، چهل حديث، ص333.
33. صحيفه نور، ج19، ص250 ـ 251.
34. همان، ج7، ص227.
35. همان، ج9، ص162.
36. همو، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص16.
37. امام خمينى، آداب الصلاه ، ص139.
38. همان.
منبع:ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف - شماره 47 ادامه مطلب
انسان، آن گاه انسان است و به كرامت انسانى دست مىيابد كه خاك وجودش با زلال دانش و بينش در هم آميزد و صنعى نوين در قالب اخلاق و منش متعالى از آن تولّد يابد. بنابراين اخلاق، عصاره همه ارزشهاى ذاتى و اكتسابى انسان و چكيده تعاليم آسمانى پيامبران است.
بقيه در ادامه
دانش در اين ميدان با همه ارجمندى كه دارد تنها يك ابزار و ضرورت است. و بينش و ايمان، يك گذرگاه است. و اخلاق و عمل، مقصد و نتيجه نهايى آن.
از اين رو قرآن هر چند ايمان و علم را مايه ارزش شمرده است، اما نگاه نهايى و ارزشى انسان را به ساحت عمل مربوط دانسته است: "يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا ا
لعلم درجات و الله بما تعملون خبير؛ خداوند اهل ايمان و برخورداران از دانش را از ميان شما انسانها براساس درجات و مراتب، رفعت مىبخشد و خداوند به آنچه انجام مىدهيد، بس آگاه است. " (مجادله،11)
از اين آيه و 182 آيه ديگر قرآن استفاده مىشود كه علم و ايمان، دانش و بينش به منزله دو عدد هستند كه در يكديگر ضرب مىشوند و حاصل ضرب آنها اخلاق و عمل است. پس رابطه متقابلى ميان حاصل ضرب و اعداد در هم ضرب شده وجود دارد. چنان كه همين رابطه ميان عمل اخلاقى ـ درمقابل هر عمل سهوى و عمل جبرى ـ و ايمان و عمل آدمى مشهود است: "ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون؛ پس شما را جانشين نسلهاى پيشين در روى زمين قرارداديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد. " (يونس،14)
نام امام خمينى، امروز براى بسيارى از انسانها آشناست و هر كدام او را از زاويه نگاه و آگاهى و دلبستگىهاى خود مىشناسند. اهل سياست و حكومت و مديريت او را به عنوان يك رجل سياسى، و اهل فقه و فلسفه و عرفان او را به عنوان يك فقيه، فيلسوف و معلم عرفان نظرى مىشناسند، و كاوشگران علوم تربيتى و رهروان عرفان عملى و شيفتگان اخلاق و منش انسانى او را به عنوان انسانى نمونه و خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهى معرفى مىكنند. و او به راستى اين همه بود و از اين جامعيت بهره داشت، اما آنچه به او جذابيت و محبوبيت بخشيده بود و او را تا اوج يك قهرمان در قلب يك ملت بالابرده بود، اخلاق و منش متعالى او بود. چنان كه انبيا چنين بودند و خداوند در توصيف پيامبر خاتم او را به اخلاق، بردبارى و دلسوزى و كرامتش ستوده است: "و انّك لعلى خلق عظيم؛ همانا تو از اخلاق و منشى بس عظيم برخوردارى. " (قلم،4)
بديهى است كه نرمدلى و مهربانى يكى از خصلتهاى نيك و ارجمند انسانى است، ولى جاى تأمل دارد كه چرا خداوند از ميان همه كرامتهاى پيامبر اكرم، اين صفت را به عنوان صفت جذابيت آفرين يادكرده است؟
شايد بتوان در پاسخ گفت كه محبت به انسانها، عشق به آنها، صبورى در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسى آنان، تنها براى كسى حاصل مىشود كه در ساير زمينهها نيز ساخته شده و متعادل و متعالى باشد، چرا كه هر خصلت نكوهيده مىتواند سرانجام به سنگدلى و تجاوز و نابردبارى بينجامد.
به هر حال امام خمينى(ره) به عنوان يكى از وارثان خط انبيا و اولياى الهى، چهرهاى است كه بايد بخش عظيمى از موفقيتهاى او را در شخصيت عملى و اخلاق او جستجو كرد. البته به اين نكته اشاره شد كه عمل و اخلاق شايسته، در سطوح عالى و در گستره مسائل انبوه اجتماعى، حاصل ضرب علم و ايمان است؛ هر چند در سطوح آغازين ريشه در فطرت و سرشت انسان دارد.
از اين رو امام به آثار علمى ـ اخلاقى خود بيش از ساير آثار علمى خويش، عنايت داشته و در وصيت خود سفارش كرده است كه از ضايع شدن آثار خطى ايشان جلوگيرى شود، به ويژه كتابهاى اخلاقى كه به رشته تحرير درآمده است.1
آثار اخلاقى امام به دو بخش آثار نظرى و عملى قابل تقسيم است. آثار نظرى امام، مطالبى است كه ايشان با عنوان مباحث عرفانى يا نكتهها و توجيههاى اخلاقى در كتابها و سخنان خود بيان داشته است، و آثار عملى ايشان، منشها و روشهايى است كه در زندگى اجتماعى و سياسى به كار بسته و ما از آنها برداشت اخلاقى داريم.
حجم هر كدام از اين دو مقوله به حدى است كه پرداختن به هر يك، نويسنده اين مقاله را از پرداختن به ديگرى باز مى دارد. از اين رو ما تنها به مقوله نخست، آن هم نه با ادعاى استقصا، خواهيم پرداخت.
مسلكهاى اخلاقى
نگاه تحليلى به مقوله اخلاق، نشان مىدهد كه اگر چه مفهوم اجمالى كه از اين واژه به ذهن مى آيد، مشترك و نزديك به هم است، اما در بسيارى از مباحث نظرى آن، مانند ريشههاى فطرى يا اعتبارى اخلاق، اطلاق يا نسبيت اخلاق، مسلكها و روشهاى اخلاقى و… اختلاف نظر وجود دارد.
از آن ميان، ما به منظور شناخت مسلك اخلاقى امام، ناگزير هستيم نگاهى هر چند اجمالى به مسلكهاى اخلاقى داشته باشيم.
1. اخلاق زيستى و همسازى اجتماعى
سادهترين و بسيطترين نگاه به مقوله اخلاق، نگاه زيستى و همسازى اجتماعى به آن است، با اين توضيح كه انسان در جامعه متولد مى شود و ناگزير است كه در ميان جامعه به نيازهاى خود پاسخ گويد، اما نيازها و منافع انسانها با يكديگر ناسازگارى دارد. آرمانها و خوا ستههاى انسان گسترده است ومنابع تأمين آن محدود.
با اين شرايط اگر انسان بخواهد بدون هيچ ضابطه و قانونى عمل كند و رفتارى را ازخود بروز دهد، به زودى با واكنشهاى شديد مواجه شده منافع خود را از دست مى دهد و آرامش و رفاه و برخوردارى او به اضطراب و محروميت و سختى تبديل مى شود. بنابراين انسان براى دستيابى به لذت زندگى و برخوردارى از رفاه و آسايش، ناگزير بايد رفتار اجتماعى خود را به گونهاى سامان دهد كه تأمين كننده لذت و رفاه او باشد و اين ساماندهى و ضوابط و روشهاى آن (اخلاق) ناميده مىشود.
در اين نگاه، خصلتهايى چون خوشرويى، نرمخويى، خوشزبانى، آرامش، خوشبينى، اميدوارى و… از خصلتهاى مثبت به شمار مىآيند، اما با ساير نگاهها و مسلكها كه ياد خواهيم كرد تفاوتهايى دارند:
الف) اخلاق زيستى و معاشرتى، تنها به تنظيم ظاهرى روابط اجتماعى انسانها نظر دارد و به چيزى با عنوان (نيت) و (باور) نمىانديشد.
ب) در اخلاق زيستى، انگيزه اصلى از توجه به اخلاق و رعايت آن، منافع فردى و دنيوى است و فراتر از منافع فردى و دنيوى افقى ديده نمى شود.
ج) پشتوانه اخلاق زيستى، احساسهاى عاطفى، مصلحتهاى شخصى، عادتها و رسوم ملى است.
د) در اين نگرش، اخلاق، امرى اعتبارى و صورى است و در شرايط گوناگون تعريفها و نمودهاى متفاوت و گاه متضاد دارد. چرا كه براى تنظيم روابط اجتماعى، بايد سنتها و نگاههاى جمعى ملاك قرار گيرد، و اين سنتها مىتواند در جامعههاى گوناگون، ناهمگون و ناهمسو باشد.
2. اخلاق عقلى و فلسفى
در اين نگرش، عقل محور اصلى تشخيص خير وكمال است و آنچه را عقل خير و كمال تشخيص دهد، بايد مورد عمل قرار گيرد. در مسلك فلسفى و عقلى، علت ناهنجارىهاى اخلاقى، جهالت و كم خردى است و براى مبارزه با فساد اخلاقى، بايد به رشد دانش و تعقل همت گمارد. فيلسوفان معتقدند كه: "چون نيكوكارى بسته به تشخيص نيك و بد، يعنى "دانايى " است، بالأخره فضيلت به طور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست، اما اين دانش چون در مورد ترس و بىباكى، يعنى علم به اينكه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ملحوظ شود، "شجاعت " است، و چون در رعايت مقتضيات نفسانى به كار رود "عفت " خوانده مىشود، وهرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم بر يكديگر مىباشد منظور گردد "عدالت " است، و اگر وظايف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود، ديندارى و خداپرستى است. و اين فضايل پنجگانه يعنى حكمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول اول اخلاق سقراطى بوده است. "2
3. اخلاق عرفانى و سير و سلوكى
اين مسلك با پيراستن دل از آلودگىها و آراستن آن به زيور محاسن اخلاق از راه رياضت و مجاهدت مىكوشد تا حقيقت را در آن متجلى گرداند. در اين مسلك، حركت قلبى و عملى مورد نياز است نه حركت فلسفى و عقلى. در نگاه عرفان، انسان با تزكيه نفس، راه تعالى مىپويد و از معبر قلب به قرب الهى مى رسد و دردخداجويى و عشق به كمال مطلق را تازيانه سلوك مىشناسد.
مسلك عرفانى خط سير حركت را در دو قوس نزول و صعود مىبيند كه در قوس نزول، انسان از بيرون سير مىكند، و در قوس صعود ـ كه شامل حركت اخلاقى است ـ شوقى از درون مىجوشد كه به معرفت افاضى و علم لدّنى چشم دوخته است و علوم رسمى را در جهت رسيدن به مقام قرب الهى كارساز نمىداند. عارفان به رسيدن فرا مىخوانند و فيلسوفان به دانستن دعوت مىكنند.
شيوه اخلاقى امام
امام از آن جهت كه فيلسوفى عارف است درهر دو ميدان، دستى قوى داشته است. به هر حال اخلاق عرفانى را، هم دريافته وهم مورد توجه قرار داده است، بااين تفاوت كه اگر عارفان در مباحث عرفانى به مخاطبان اصطلاح شناس و داراى سطح خاصى از سير و سلوك توجه داشتهاند و همواره در قالب عبارات و تعابير و اصطلاحات فنى سخن گفتهاند و راه نمودهاند، امام، هم در آن سطح حركت كرده و هم اخلاقى عرفانى ـ اجتماعى به مخاطبان عام ارائه داشته است. و اين همان ويژگى است كه مسلك اخلاقى امام را بيش از ساير مسلكها به روش قرآنى نزديك كرده است. چرا كه قرآن "هديً للناس " است و پيامبر اكرم(ص) به عنوان حامل هدايت قرآنى و تزكيه ربانى، فرستاده شده به سوى تودههاى مردم است: "وما ارسلناك الاّ كافّه للناس بشيراً ونذيراً " (سبأ، 28)
البته اين معنى با بهرهمندى ويژه خاصان و نخبگان طريق سلوك و معرفت، منافات ندارد، چرا كه: "انما يتذكّر اولوا الالباب " و "انمّا يخشى اللّهَ من عباده العلماءُ ".
مطالعه و تأمل در آثار و رفتار امام، نشان مىدهد كه وى بيش از آنكه از مسلكهاى فلسفى و عرفانى خاصى متأثر باشد، روحش از آبشخور رهنمودهاى قرآن و عترت سيراب شده است و بهترين دليل آن، جامعيت، فراگيرى و تعادل رفتارى اوست؛ جامعيت و تعادلى كه در روشهاى ابداعى بشر شاهد آن نيستيم.
امام، بر روش عرفانى سير و سلوك و تزكيه و اخلاق صحّه گذاشته و با اين حال جريانهاى ساختگى رياضتهاى صوفىگرانه و باطنىگرى را نفى كرده است. امام طريقت را جز از راه شريعت و متعامل با آن نمىشناسد و كسانى را كه نام "اهل الله " بر خويش نهاده و از ظاهر و باطن شريعت بىخبرند، مشتى قلندر و خودبين دانسته است.3
اين است كه وقتى به تجزيه و تحليل و نقد كتابهاى اخلاق مى پردازد، از افراط و تفريط هايى كه جامعيت نگاه قرآن و عترت را وانهادهاند، انتقاد مىكند و مىنويسد: "حتى علماي اخلاق هم كه تدوين اين كتب كردند، يا به طريق علمى ـ فلسفى بحث و تفتيش كردند، مثل كتاب شريف "طهاره الاعراق " محقق بزرگ ابن مسكويه، و كتاب شريف "اخلاق ناصرى " تأليف حكيم متأله و فيلسوف متبحّر افضل المتأخرين نصيرالمله و الدين، و بسيارى از قسمتهاى كتاب (احياء العلوم) غزالى. و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تأثير بسزا نيست، اگر نگوييم اصلاً و رأساً نيست. و يا از قبيل تاريخ اخلاق است كه صرف وقت در آن، انسان را از مقصد اصلى باز مىدارد.
كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد كرده و مىكنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مىپندارند، به نظر نويسنده در اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمك نمى كند، بلكه اكثر ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غيرعلميه آن و نقلهاى بىفايده راست و دروغ آن، انسان را ازمقصد اصلى باز مىدارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مىاندازد. "4
پايههاى سلوك اخلاقى و عرفانى امام
روش عرفانى و سلوك اخلاقى امام، داراى اصول بنيادين و پايههاى چندى است كه مهم ترين آنها موارد زير است:
1. پايبندى به شريعت
چنان كه گفته شد، انسان با توجه به محدوديتهاى خاص ذهنى و عملى خود، بيشتر، نگاه جامع به مسائل را فرو مىنهد و در ميدان باور و عمل گرفتار افراط و تفريط مىشود. از اين رو در زمينه تزكيه معنوى و اخلاقى نيز گروهى كاملاً ظاهرگرا و عده اى به شدت باطنگرا شدهاند. در حالى كه آئين متعالى براى امت وسط، اعتدال در تمسّك به ظاهر و اهتمام به باطن است، به طورى كه هيچ كدام آسيب نبيند و حق هر يك ادا شود. امام در اين زمينه مىنويسد: "و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شر يعت از براى او منكشف شود. "5
درموردى ديگر درباره التزام به آداب شريعت مىنويسد: "و اين يكى از مهماتى است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلى اهميت دهند و مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سرّ و علن، نافذ وجارى باشد. "6
2. آموختن از استاد و پرهيز از خودمحورى
امام با الهام از آيات قرآن كه ارسال رسولان و تعيين اسوه و الگوى عملى را براى تزكيه و تهذيب و تعالى انسانها ضرورى دانسته است و نيز آياتى چون آيات مربوط به رويارويى موسى(ع) با فردى كه سمت استادى بر او داشت ـ خضر نبيّ(ع) ـ و نيز با توجه به اينكه حر كت بدون راهنما در مسير سلوك عرفانى و اخلاقى، به طور معمول لغزشگاههاى فراوان داشته و در عمل ديده شده است كه رهپويان بىراهنما گرفتار كجروى شدهاند و رهزنان راه را بر آنان بستهاند، بر اين نكته تأكيد دارد كه سالك طريق عرفان كه تزكيه و تهذيب اخلاقى ثمره طبيعى و ضرورى آن است، مىبايست به استادى بصير و آزموده اقتدا كند و با امامى وارسته، در راه تقرب به خداوند و رهايى از نفس، عروج نمايد. "بدان كه طيّ اين سفر روحانى و معراج ايمانى را با اين پاى شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بىنور نتوان نمود (و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور). پس در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج عرفانى، تمسك به مقام روحانيت هاديان طرق معرفت و انوار را ه هدايت كه واصلان الى الله و عاكفان على اللهاند حتم و لازم است، و اگر كسى با قدم انانيت خود بىتمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند، سلوك او الى الشيطان والهاويه است. "7
امام، اين توصيه را از مكتب اهل بيت دارد كه امام سجاد(ع) فرموده است: "هلك من ليس له حكيم يرشده. "8 كسى كه از ارشاد و راهنمايى حكيمى فرزانه برخوردار نباشد، تباه مىشود.
امام در مجالى ديگر به پرسش و شبهه اى ديگر پاسخ داده و تصريح كرده است: "لازم و ضرورى است كه اين عمل (ميزان مدارا با نفس و اندازه نياز واقعى آن به لذتهاى حلال) با نظارت و مراقبت و دستورالعمل مردى كامل و راهبرى دانا و توانا كه دليل راه باشد، انجام گيرد.
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمـات است بترس از خطر گمـراهـى
و اگر كسى را نفس و شيطان غرور دهد، كه با وجود قرآن و علم شريعت كه جمله بيان خداست، سالك را چه احتياج به دليل است؟ جواب اين است كه شك نيست كه اين راه را جز با چراغ شريعت و هدايت قرآن نمى توان طى كرد… (چنان كه در امراض جسمى به طبيبى نياز است) همچنين در امر اض قلبى و بيمارىهاى روحى تنها دسترسى به علم شريعت كافى نخواهد بود، بلكه بايد تعيين داروهاى معنوى با نظر طبيب متخصص باشد كه فرمود: "طبيب دوّار بطبّه قد أحمى مواسمه و أحكم مراسمه. "9
بر اين اساس، امام در مباحث اخلاقى خود، دانشوران حوزههاى علميه را نيز به تعيين استاد اخلاق براى خويش دعوت مى نمود و مى فرمود:
"چگونه است كه علم فقه و اصول استاد و مدرس لازم داشته باشد، ولى علوم معنوى و اخلاق نياز به معلم نداشته باشد. "10
ايشان به سرگذشت موسى و خضر و آيه قرآن استناد جسته است كه خداوند مى فرمايد: "قال له موسى هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً؛(كهف،66)
امام با استفاده از اين آيات، حدود بيست ادب از آداب تعليم و تعلم را استفاده كرده و مورد استناد قرار داده است.11 و با استفاده از آيات مربوط به خدمت موسى در محضر شعيب، نتيجه مى گيرد كه آن خدمت نيز در باطن امر، درس آموزى ازمحضر پيامبرى از پيامبران بوده است. 12
3. باور به مقامات معنوى
امام، يكى از موانع دستيابى به مراتب معنوى را انكار و ناباورى آن مقامات مىداند، چرا كه وقتى انسان منكر امرى بود، در راه دستيابى به آن تلاش نمىكند. از اين رو به نظر ايشان بدترين آفت اصلاح نفس و خودسازى، بىاعتمادى و بىاعتنايى به مراتب كمال است. ايشان ميفرمايد: "بدترين خارهاى طريق كمال و وصول به مقامات معنويه كه از شاهكارهاى بزرگ شيطان قطّاع الطريق است، انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است، كه اين انكار و جحود، سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق وصول به كمالات است مىميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خاموش مىكند، پس انسان را از طلب بازمى دارد. "13
مراحل راهبردى، ازمنظر امام
امام خمينى براى تهذيب و تزكيه نفس و سير و سلوك اخلاق، مراحلى را برمىشمارد كه با منازل سير و سلوك و مراتب خودسازى كه اهل اخلاق شمردهاند، اندكى تفاوت دارد. اصحاب اخلاق و عرفان، چهار منزل، هفت منزل، چهل ميدان تا صد مرحله، بيش و كم شمردهاند، اما امام(ره) مراحل (مجاهده با نفس) را چهارمرتبه دانسته است:
1. تفكر
"بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى (تفكر) است… و تفكر در اين مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ـ و لو كم هم باشد ـ فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحيحه كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مىكند به او عنايت كرده، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده و كتابها نازل كرده و راهنمايىها نموده و دعوتها كرده، آيا وظيفه ما با اين مالك الملوك چيست؟ "14
امام در تأكيد بر ضرورت تفكر در هدف آفرينش و فرجام هستى و… مىفرمايد: "اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است، راه ديگرى براى تو بنماياند و موفق شوى به منزل ديگر از مجاهده. "15 "بدان كه از براى تفكر فضيلت بسيار است، و تفكر، مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است. و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است، و در قرآن شريف و احاديث كريمه تعظيم بليغ و تمجيد كامل ازآن گرديده… "16
امام خمينى(ره) براى تفكر، درجات و مراتبى قائل است كه هر مرتبه نتايجى دارد، مانند تفكر در حق و اسماء و صفات و كمالات او، يا تفكر در لطايف صنعت و اتقان نظام آفرينش و دقايق خلقت و اسرار هستى، افلاك، نظم سيارات و اسرار آفرينش خود انسان كه پس از اين جاى ترديد و غفلت نمىماند: "آيا پس از اين تفكر، عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست، اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده: "أفى الله شكّ فاطر السموات و الأرض "(ابراهيم، 12)…. تفكر در احوال نفس است كه از آن نتايج بسيـار و معارف بى شمار حاصل شود. "17
2. عزم
در مسير مجاهده با نفس، دومين منزل، (عزم) است كه عبارت است از: "بناگذارى و تصميم برترك معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات، و بالأخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان، عقلى و شرعى نمايد. "18
امام خمينى به نقل ازمشايخ خود درباره اهميت عزم مى نويسد: "عزم، جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است؛ و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست. " 19
و در جاى ديگر مى نويسد: "عزم و اراده قويه در آن عالم خيلى لازم است وكاركن است. ميزان يكى از مراتب اهل بهشت، كه از بهترين بهشتهاست، اراده و عزم است، كه انسان تا داراى اراده نافذ و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت و مقام عالى نشود. "20
اين قدرت و نفوذ اراده براى سير و سلوك و مجاهده با نفس بسيار لازم و كارساز است، زيرا آن كه اراده اش خمود و عزمش مرده است، نخستين گام سير را نمىتواند بردارد و همواره در معرض سقوط است و بازيچه هوسهاست. براى ترك محرمات، انجام واجبات و التزام به آداب شريعت، نفسى مىخواهد كه صاحب عزمى مقتدر و ارادهاى مصمم باشد.
"اى عزيز، بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى، كه خداى نخواسته اگر بىعزم از اين دنيا هجرت كنى، انسان صورى بىمغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است. و جرأت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم كند و اين جوهر شريف را از انسان مىربايد. "؛21
امام، دومين منزل تهذيب را مستند به اين آيه قرآن مىداند كه خداوند به پيامبر فرموده است: "فاذا عزمت فتوكّل على الله إنّ الله يحبّ المتوكّلين " (آل عمران، 159)
3. مشارطه، مراقبه و محاسبه
امام پس از تفكر و عزم براى جهاد با نفس و خودسازى، مشارطه و مراقبه و محاسبه را ضرورى دانسته است:
"مشارطه آن است كه در اول روز مثلاً باخود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك وتعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد… پس از اين مشارطه وارد (مراقبه) شوى و آن چنان است كه در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن؛ و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست، بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مىخواهند تو را از شرطى كه كردهاى باز دارند.
… و به همين حال باش تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا بجا آوردي، و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى. "22 "اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قيام به محاسبه خود كرده، وحشت از حساب نداشتيم، زيرا كه آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، پس ترس ما از حساب، از بدحسابى خود ماست.)23
4. تذكر پيوسته
از امور ديگرى كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان بسيار كمك مىكند و انسان سالك بايد از آن بهره فراوان ببرد "تذكر " است و به فرموده امام "ياد خداى تعالى و نعمتهايى كه به انسان مرحمت فرموده "24 "بدان كه تذكر از نتايج تفكر است، و لهذا منزل تفكر را مقدم دانستهاند از منزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: "… تذكر فوق تفكر است؛ زيرا كه اين طلب محبوب است، و آن حصول مطلوب تا انسان در راه طلب و دنبال جست وجوست، ازمطلوب محجوب است. "25
در ديدگاه امام خمينى(ره) ياد تمام وكمال الهى، راه لقاء خدا و عامل تقرّب به درگاه خداوند متعال است. امام با استفاده دقيق و لطيفى از قرآن اين برداشت عرفانى و اخلاقى را يادآور مى شود.
"… بدان اى عزيز كه تذكر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس، موجب گشوده شدن چشم باطن قلب شود كه به آن لقاء الله كه قره العين اولياست حاصل گردد. "26
"والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا…. كسانى كه در راه ما بكوشند، به راههاى خويش هدايت شان مى كنيم. " (عنكبوت، 69)
غفلت از ياد حق تعالى و اشتغال به لهو و لعب و هوسهاى نفسانى و خواستههاى دنيايى سختترين آفت و جدىترين مانع در راه رستگارى است. اين عامل به طور كلى انسان را از حقيقت باز مى دارد: "اگر نفوس، يكسره متوجه دنيا و تعمير آن باشند و منصرف ازحق باشند، گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منكوس هستند. و ميزان در انتكاس قلوب، غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعمير آن است. "27
اخلاص، توصيه محورى امام
از توصيههاى اخلاقى كه امام خمينى(ره) بدان بسيار توجه داشته و با استناد به آيات قرآنى همواره بدان اهتمام مى ورزيده خالص كردن انگيزهها و اعمال براى خداست؛ اخلاص، هم درعمل و هم در نيّت؛ زيرا ميزان و معيار در اعمال، انگيزههايى هستند كه مقصد اعمال قرار مىگيرند.
هرگونه قصد و آهنگ غيرالهى، يك نوع شرك و ضد توحيد به شمار مىآيد، انگيزههايى مانند خودبينى، خودخواهى، غرور، عجب، خودبزرگبينى، تحقير ديگران، خودستايى، تظاهر، خودنمايى و… "شرك خفى " شمرده مى شوند و باعث بيگانه شدن از حق هستند.
"ميزان در عرفان و حرمان، انگيزه است، هر قدر انگيزهها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب و حتى حجب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهترند، تا آنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است. "28
شرك، هرگونه دخالت رضاى غيرحق در اعمال ـ به ويژه اعمال عبادى ـ است، چه رضاى خود و چه رضاى ديگران. امام با استناد به آيه شريفه روايتى را در تفسير آن آورده است: "يوم لاينفع مال و لابنون. الاّ من أتى اللّه بقلب سليم " (شعراء/90 ـ 89)
"فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات مىكند پروردگار خود را و حال آنكه نيست در آن احدى سواى او و فرمود هر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد ساقط است. "29
حضرت امام ضمن شمردن مراتب اخلاص، نخست اخلاصى را كه شرط صحت عمل است و به كار فقه و فقها مىآيد بيان مىكند و سپس اخلاص در اخلاق و عرفان و از نظر اهل معنا را مورد اشاره قرار مىدهد، چنان كه حقيقت اخلاص را تصفيه عمل از شائبه غير خدا و صافى نمودن دل از رؤيت غير حق تعالى درجميع اعمال صوريه و لبيّه و ظاهريّه و باطنيّه مىداند. با استناد به آيه "ألا لله الدين الخالص " كمال آن را ترك غير مطلقاً دانسته و پانهادن بر انيّت و انانيّت و بر غير و غيريت. 30 سپس مراتب اخلاص را چنين بيان مىكند:
1. تصفيه عمل از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها.
2. تصفيه عمل از دستيابى به مقاصد دنيوى و رسيدن به مقصودهاى فانى و زودگذر.
3. تصفيه عمل از رسيدن به جنّات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانيّه.
4. تصفيه عمل از خوف عقاب و عذابهاى جسمانى موعود.
5. پيراستن عمل از رسيدن به سعادت عقليه و لذّات روحانيّه دائمه ازليّه ابديّه.
6. تصفيه عمل از خوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات.31
"اوّل قدم سفر الى الله، ترك حب نفس است و قدم بر انانيت و فرق خود گذاشتن است. و ميزان در سفر همين است. و بعضى گويند يكى از معانى آيه شريفه: "و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله: اين است كه كسى كه خارج شد از بيت نفس و هجرت به سوى حق كرد به سفر معنوى، پس از آن او را فناى تامّ ادراك كرد، اجر او بر خداى تعالى است. "32
عشق به انسانها، تبلور اخلاق و عرفان امام
آنچه بيش از همه عناصر و ويژگىها اخلاق و عرفان امام را صبغه قرآنى بخشيده است، عنصر خدمت و خيرانديشى و ايثار براى بندگان خداست. عنصرى كه نابترين و نايابترين آن در وجود انبياى الهى يافت مىشد و آنان را از حدّ يك معلم تا اوج يك پدر دلسوز و شيفته انسانها ارتقا مىبخشيد. اين نكتهاى است كه در كمتر كتاب عرفانى و اخلاقى به اين شكل ديده مىشود، و امام به توضيح و ترسيم آن پرداخته و خود عامل به آن بوده است:
(چرا يك ذره از آن چيزى كه در دل انبيا بود در دل ما نباشد "فلعلّك باخع نفسك " شايد مىخواهى خودت را هلاك كنى! غصه مىخورد از بس براى اين مردم، غصه پيامبر براى اين كفار بود، غصه مىخورد كه اينها نمىفهمند دارند چه مىكنند، اينها دارند براى خودشان جهنم مىسازند.
چرا ما يك ذرهاى يك بارقه كوچكى از اين نفسهاى مطمئنه شريف در قلبمان نباشد كه براى اين امت كار بكنيم نه براى خودمان؟… [پيامبر] به همه بندگان خدا عشق مىورزيد و عشق به خدا عشق به جلوههاى اوست… انبياء مظهر رحمت حق تعالى هستند، مىخواهند كه همه مردم خوب باشند، مىخواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند، مىخواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مىبينند كه اين مردم دارند رو به جهنم مى روند، آنها افسوسش را مىخورند. در قرآن هم اشارهاى به اين هست، "فلعلّك باخع نفسك "33ُ
در ديدگاه امام فلسفه نبوت و هدف اصلى پيامبران، هدايت انسان است، چنان كه قرآن كتاب انسانسازى است، دغدغه اصلى پيامبران سرنوشت آدمى بوده است، دانش ايشان تربيت انسان بوده و همواره نگران بودهاند كه چرا گمراهان و كافران رو به روشنايى ندارند و به سوى سعادت نمىآيند.34
امام حتى از نمونههاى به ظاهر قهرآميز و خشن زمان پيامبر، برداشت عطوفتآميز وعشقورزانه دارد، چنان كه احساس پيامبر را از ديدن اسراى كفار چنين بيان مىكند: "… پيامبر(ص) غصه مىخورد براى كفار، كفار كه نمىآيند. در يك جنگى كه يك دستهاى را اسير كرده بودند و مىآوردند، فرمود كه ببين، ما با زنجير مىخواهيم اينها را به بهشت ببريم، اينها را ما اسير كرديم، آورديم آدمشان كنيم و بفرستيم شان به بهشت… "35
پيامبر(ص) چنان از هدايتناپذيرى مردم اندوهگين بود كه خداوند او را تسليت مىدهد، مبادا دل پرمهر و لطيف او از غصه منكران و از شدت دلسوزى براى نادانان تاب نياورد.
"سبحان الله! تأسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقهمندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر بر رسول الله(ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند، مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت، دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند. "36
امام خمينى به رهپويان طريق معنويت و اخلاق، و داعيه داران صلاح و اصلاح توصيه مى كند كه از آيات قرآن و شيوه انبيا درس آموزند و برنامههاى خود را با رأفت و عطوفت درهم آميزند:
"… با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دلهاى سخت را برق عاطفه قلب نرم كند و آهن قلوب به موعظت آميخته با آتش محبت ليّن گردد. "37
درجاى ديگر با الهام از آيه "اذهبا الى فرعون انّه طغى. فقولا قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى " (طه، 43 ـ 44) شيوه مدارا و رفق را از اصول مؤثر در تربيت و هدايت مىشمارد و بدان اولويت مىدهد: "واين دستور كلى است از براى هدايتكنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز مىكند… "38
پينوشتها:
1. خمينى، روح الله، وعده ديدار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران،ص 78.
2. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، ص18.
3. خمينى، روح الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، ص70.
4. همان، ص12 - 13.
5. همو، چهل حديث، ص8.
6. همان، ص536.
7. خمينى، روح الله، آداب الصلاه، ص135.
8. همان.
9. خمينى، روح الله، پرواز در ملكوت، ج1،ص70.
10. مختارى، رضا، سيماى فرزانگان، دفترتبليغات اسلامى قم، ص 47.
11. خمينى، روح الله، آداب الصلاه، ص2 ـ 3.
12. همان.
13. همو، چهل حديث، ص507.
14. همان، ص6.
15. همان، ص7.
16. همان، ص 191.
17. همان، ص197.
18. همان، ص7.
19. همان.
20. همان، ص125.
21. همان، ص8.
22. همان،ص 9.
23. همان، ص359.
24. همان، ص10.
25. همان، ص291.
26. همو، آداب الصلاه، ص 382.
27. همو، چهل حديث، ص535.
28. همو، نقطه عطف، مؤسسه ٌ تنظيم و نشرآثار امام خمينى، ص14.
29. همو ، چهل حديث، 327؛ اصول كافى، ج2، ص16.
30. همو، آداب الصلاه، ص 161.
31. همان.
32. همو، چهل حديث، ص333.
33. صحيفه نور، ج19، ص250 ـ 251.
34. همان، ج7، ص227.
35. همان، ج9، ص162.
36. همو، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص16.
37. امام خمينى، آداب الصلاه ، ص139.
38. همان.
منبع:ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف - شماره 47