جريان اصلاحطلبي هنوز در
متن جامعه ايران وجود خارجي ندارد تا بخواهد به يك انقلاب پروتستان امتداد
پيدا كند، و به نظر چند دهه تلاش دنياي استكبار و روشنفكران مدرن در
استحاله اسلام ناب محمدي به اسلام پروتستان مخملي به تمامي ابتر بوده است.

كودتاي سبز ناكامي كه پس از انتخابات 22 خرداد 1388 به راه افتاد، بيش از هر چيز توهم يك انقلاب مخملي بود؛ چرا كه جريان اصلاحطلبي هنوز در متن جامعه ايران وجود خارجي ندارد تا بخواهد به يك انقلاب پروتستان امتداد پيدا كند، و به نظر چند دهه تلاش دنياي استكبار و روشنفكران مدرن در استحاله اسلام ناب محمدي به اسلام پروتستان مخملي به تمامي ابتر بوده است.
بقيه در ادامه
حالا پس از انتخابات 22 خرداد ميتوان بروز تازه جريان ابطالطلب را مشاهده كرد؛ جرياني كه سالها در هالهيي از بيتعريفي اصلاحطلبي دانسته ميشد و اين روزها ماهيت واقعي خود در طلب ابطال اراده تودههاي مؤمن، طلب ابطال حكومت اسلامي، و طلب ابطال اسلام ناب محمدي را نمايان ساخته است.
اين، نقطه بروز مجدد اسلام آمريكايي است؛ چه محور جمع همه افراد و گروههاي مختلفي كه در دهه آخر خرداد 1388 به بيانيهپراكني، راهپيمايي، آشوب، تخريب يا كشتار مشغول بودند، پيش از هر چيز، باور ايشان به مراتبي از الحاد آمريكايي و دشمنيشان با مراتبي از اسلام سياسي بود.
اين گونه اتفاقات بعد از انتخابات، كودتاي اردوگاه اسلام منافق آمريكايي عليه اردوگاه اسلام ناب محمدي بود؛ بازگشت نيروهاي ابطالطلب و عدالتطلب به ميدان قديمي درگيري بر سطح بيروني جامعه؛ نزاعي كه جاي اسلام پروتستان مخملي و نيروهاي اصلاحطلب، به نحو معناداري، در آن خالي بود.
با اين همه، اسلام آمريكايي را نميتوان حقيقاً اسلام دانست؛ اسلام آمريكايي همان الحاد آمريكايي است كه در پردهيي از نفاق، در محيط مسلمين به حيات خود ادامه ميدهد. اسلام آمريكايي بدلي سكولار براي اسلام سياسي است كه براي ناكار كردن اين اسلام تعريف شده است. اين البته همان تناقض مهلك نهفته در اسلام منافق آمريكايي است؛ اين كه اسلام آمريكايي اصولاً الحاد است و اسلام نيست.
هماين همبودي اسلام آمريكايي و الحاد آمريكايي البته موجب آن بوده است تا اين اسلام، مذهب اشراف جامعه باشد؛ دين اشراف سياست و سينما و موسيقي و قلم و رسانه و ثروت و ورزش و دانشگاه؛ اسلام كساني كه ذيل ارزشهاي آمريكايي ميزيند و ذيل همين شاكله معتدل، روشنفكر يا نخبه تلقي ميشوند.
اين، به آن معنا است كه دين اشراف غربباور جامعه تنها ظاهري شبيه به اسلام آحاد مؤمن دارد. اين گونه طبيعي است كه نه دينداري اين نخبهگان براي عموم مقبول و پذيرفتني باشد، و نه عالمان و روشنفكران اين طبقه در امامت ايمان مردم جايگاهي داشته باشند.
در نهايت، جمع عدم اصالت، ماهيت سكولار و مردمي نبودن اسلام آمريكايي آن است كه اين جريان همواره فاقد عنصر مبارزه بوده است. ذات اين اسلام جدايي دين از سياست و برخورد اشرافي با اين دو است، و اين گونه از دل اين اسلام هيچ نهضت مذهبي يا انقلاب سياسي شكل نميگيرد. به اين معنا اسلام آمريكايي بيشتر مترسكي بوده است كه در مقابل جهاد و مبارزه تودههاي مؤمن و مستضعف علم شده است و خود از ايجاد هر حركت مذهبي مردمي عاجز است.
اين دشواره به همراه آن تناقضهاي ديگر باعث آن بوده است تا كودتاي سبز اشراف، تنها اداي انقلاب سرخ حضرت روحالله را درآورد؛ بازي مضحك جوانهاي مرفهي كه باورشان بود كه انقلاب بهمن 1357 را پسرهاي خط ريش چكمهيي و دخترهاي كتانيپوش مكشوفه، با خياباننوردي در شمال شهر به پيروزي رساندند.
جريان اشراف ابطالطلب به رهبري شبكههاي ماهوارهاي بيگانه، در نهايت توانست چندصدهزار نفر را از شمال شهر به خيابانهاي مركزي تهران بكشاند؛ جمعيتي كه تصورش آن بود كه با پركردن ميادين و فحاشي به مقدسات و برداشتن روسري و آتش زدن سطلهاي زباله و دروغپردازي در وب حكومت اسلامي ساقط ميشود.
البته مرفهين و منافقين سبز كساني نبودند كه بتوانند يك انقلاب را آغاز كنند و پاي آن بمانند و براي تحقق آن خطر كنند. اين روزها بار اصلي كودتا بر عهده كساني بود كه براي ايجاد و انعكاس يك آشوب گسترده خياباني توسط طبقه اشراف سازماندهي و پشتيباني ميشدند، تا عدم همراهي عامه مردم با اين حركت جبران شود.
با اين حال فقدان رهبري مؤثر و نبود تصميم در سطوح مختلف كودتا در كنار انحصار اين حركت به طبقه اشراف و گروهكها و عدم سرايت آن به بدنه جامعه باعث آن شد تا اين جريان در مقابل تدبير رهبر انقلاب و سيل حضور عناصر مؤمن به تدريج تحليل رفته، تا در اولين روز برخورد رسمي نظام به تشكل نرسيده از هم بپاشد و به فضاي امن وب عقب بنشيند؛ و پرونده كودتاي سبز اشراف ابطالطلب با شكستي زودهنگام بسته شود.
البته خيلي پيش از اينها و پس از پيروزي جريان اسلام سياسي بر اسلام آمريكايي در بهمن 1357 در ايران، دنياي استكبار به اين نتيجه رسيده بود كه در مقابل گسترش اسلام ناب محمدي و موج بيداري جهان اسلام، كاري از اين مترسك ساخته نيست؛ اسلام آمريكايي نه در چهارچوب معنايي اسلام قرار ميگرفت و نه با بدنه مسلمان جوامع متصل بود و نه به حركت و مبارزه امتداد مييافت.
اين، نقطه بازسازي جريان اسلام تكفيري سلفي بود؛ جرياني كه از سويي خود را مالك انحصاري سنت اسلامي ميدانست و از سوي ديگر در ميان اقشار مسلمان داراي پايگاهي گسترده بود و در نهايت با مشي مبارزه تكفيري خويش بديلي براي رقابت و خصومت با اسلام ناب محمدي مينمود.
اسلام تكفيري سلفي اما، آن اندازه كه در زمينگير كردن ارتش سرخ شورروي و ايجاد ناامني در كشورهاي مسلمان موفق بود، در پيشرفت در فضاي شيعي ايران توفيقي نداشت. از سوي ديگر اسلام سلفي از مدتها پيش از واقعه 20 شهريور جبهه درگيري خويش با حاميان سابق خود در غرب مدرن را باز كرده بود، تا پس از آن اتفاق و ورود آمريكا به افغانستان و عراق جنگ ميداني اين دو نيز با هم آغاز شد.
به اين ترتيب تكيه بر اسلام تكفيري سلفي و تقويت بيش از اين آن، براي بسط سلطه ليبرالدموكراسي و مقابله با اسلام سياسي، بسيار پرهزينه و نامطمئن بود. اين جا نياز به نسخه ديگري از اسلام بود كه همچون اسلام سياسي و اسلام سلفي خود را امتداد اصيل اسلام بداند و بتواند تودههاي مسلمان را براي اعتراض و مبارزه رهبري كند؛ مشروط بر اين كه اين مبارزه نه يك حركت جهادي يا تكفيري، كه يك جريان مخملي همسو با ارزشهاي آمريكايي باشد.
در اين تلقي، جريان اصلاحات چارچوب توليد و اشاعه اسلام پروتستان مخملي دانسته ميشد؛ توليد يك اسلام پروتستان با حذف رشته اتصال وحياني آن به غيب و زميني كردنش، ايجاد پايگاه وسيع مردمي براي اين قرائت مدرن از اسلام، و در نهايت سازماندهي مبارزه مخملي تودههاي متدين پروتستان عليه اسلام ناب محمدي، به نفع انديشه سكولار و الگوي ليبرالدموكراسي و ارزشهاي آمريكايي.
جريان اصلاحات در ايران، مانند اصلاحطلبي ديني يهود و مسيحيت، درصدد ايجاد يك دوره اصلاح مذهبي متكي بر طبقه اشراف و روشنفكران و نخبگان بود؛ جرياني كه سعي در تغيير در تلقيهاي بنيادين ديني در اذهان و خارج كردن نهادهاي مذهبي جامعه و كاركردهاي آنها از تسلط اسلام ناب محمدي يا به زعم آنها، ارتدكسها و محافظهكاران شيعي داشت. اين به معناي تولد نسلي عميقاً متدين و دگرانديش، ايجاد حوزههاي علميه مدرن، و نيل به فقها و مراجع تقليد پروتستان بود؛ در انتهاي كار ما شاهد مساجد، هيئات و منابري بوديم كه به اين قرائت متعلق بودند.
تفاوت بنيادين اسلام پروتستان مخملي با اسلام ناب محمدي امر ولايت است؛ اين كه رشته ولايت الهي در اسلام مخملي وجود ندارد؛ رشته ولايت الله، تا برسد به ولايت معصوم تا برسد به ولايت فقيه در عصر غيبت. اساس اسلام پروتستان مخملي ولايت نفس اماره است، و اين همان مبناي يهوديت و مسيحيت پروتستان و همان ذات ليبرالدموكراسي و الحاد آمريكايي است.
خط گسل تودههاي جامعه ما ايمان است؛ به اين معنا كه جامعه ايراني ميان اردوگاه اسلام ناب محمدي و اسلام منافق آمريكايي تقسيم شده است. در يك سوي اين گسل اهل ايمان قرار گرفتهاند و در سوي ديگر اصحاب الحاد. در اين سو آدمها به خدا و وحي او اعتقاد دارند؛ نماز ميخوانند، حجاب ميگيرند، زنا و خمر را گناه ميدانند، به اعتكاف و نمازجمعه و هيئت ميروند، مراجع تقليد و علماء حضور دارند، جنگ و شهيدان آن به چشم ميخورد، و در نهايت به حكومت اسلامي اعتقاد ورزيده ميشود و از ولايت فقيه اطاعت ميشود. در آن سوي گسل ايمان، اشراف جامعه قرار دارند.
سعي جريان اصلاحات آن بود تا اين خط گسل را حكومت تعريف كرده و جامعه را ميان دو اردوگاه اسلام پروتستان مخملي و اسلام ناب محمدي، يا به زعم ايشان اسلام مستبد طالباني تقسيم كند. اين گونه جرياني كه دچار توهم اصلاحات و اسلام پروتستان مخملي بود، سبز خود را رنگ اهلبيت تبليغ ميكرد و خود را امتداد مدرن خط امام تلقي ميكرد. اين جريان از ياحسين گفتن جوانهاي منتسب به خويش ذوقزده بود و هواداران خود را براي اللهاكبر گفتن به بام خانهها ميفرستاد.
اين جريان متوهم در انتظار نسل جوانهاي پروتستان متديني بود كه در دانشگاه تربيتشان كرده بود و قرار بود تا به اسلام حوزههاي علميه و حكوت اسلامي بياعتقاد باشند؛ چشمانتظار طلبههاي مدرني بود كه محور تحول حوزههاي علميه قرار گيرند و امامت مساجد و مدارس ضدحكومت را عهدهدار شوند؛ منتظر سيل جوانهاي متدين دگرانديشي بود كه عليه حكومت اسلامي به اعتكاف بروند و هيئتها را پر كنند؛ اين اميد را داشت كه نمازجمعه شهر به تصرف مخالفان ولايت فقيه درآيد؛ مراجع تقليد عليه اسلام سياسي فتوا دهند؛ علما در صف اول تظاهرات ضدانقلاب قرار گيرند و تودههاي مسلمان براي انقلاب پروتستان مخملي شهادتطلبي كنند.
با اين همه، به دلايلي كه شرح آن خارج از اين نوشتار است، اصلاحطلبي از همان ابتداء در متن جامعه شيعي يك توهم بود و تنها آرمان و تلاش نافرجام اشراف و روشنفكران و نخبهگان مدرن ماند. بدنه كودتاي سبز نيز همين اشراف ابطالطلبي بود كه آن سوي گسل ايمان ميزيستند و تنها، گاه، اداي متدينين را درميآورند. آنها بيهوده تلاش ميكردند كه با تمسك به مترسك اسلام منافق آمريكايي، مبارزهيي مخملي را عليه حكومت اسلامي به پيش برند و در نهايت در هماين نفاق آمريكايي مضحكه بودند.
اين كه تمام جريان موسوم به اصلاحطلب، از معتدل گرفته تا افراطي، به يكباره ابطالطلب شدند و به درگيري با حكومت اسلامي وارد گرديدند؛ يا كساني كه ادعاي مرجعيت داشتند ماشين امضاي بيدينان شدند، يا كار ابطالطلبان به تعرض به متشرعين و چادريها يا آتش زدن مسجد و قرآن، يا اسلحه كشيدن به روي مردم و كشتار آنها كشيد، يا آدمهايي به اعتكاف و نمازجمعه خوانده ميشدند كه نماز نميتوانستند خواند؛ يا زن و مرد، مكشوفه و مختلط، بر بامها شمال شهر عليه حكومت الله، اللهاكبر نعره ميزدند، همه حاكي از آن بود كه اين جريان چيزي جز همان اسلام منافق آمريكايي نبود كه اين بار اشراف مؤمن به آن به رنگ سبز درآمده بودند.
جريان انتخابات 22 خرداد 1388، نشان داد كه فراي تفوهات و توهمات روشنفكران مدرن و نخبگان اشرافي، اصلاحطلبي و اسلام پروتستان مخملي در متن جامعه وجود خارجي ندارد و جامعه ايران هنوز بر خط گسل ايمان ميان اكثريت تودههاي مؤمن به اسلام ناب محمدي و اقليت اشراف مؤمن به الحاد منافق آمريكايي در تقسيم است.
حال آن چه بعد از اين توهم منافقين سبز باقي مانده، تعدادي روشنفكر ديني از رده خارج است و تعدادي دانشجوي راديكال سرخورده و تعدادي طلبه يله هرز رفته؛ جماعتي كه آنها را روي هم ميتوان انقلابيهاي باطله نيز ناميد...
مهدي فاطمي صدر
----------------------
منبع: مجله راه- شماره43 ادامه مطلب

كودتاي سبز ناكامي كه پس از انتخابات 22 خرداد 1388 به راه افتاد، بيش از هر چيز توهم يك انقلاب مخملي بود؛ چرا كه جريان اصلاحطلبي هنوز در متن جامعه ايران وجود خارجي ندارد تا بخواهد به يك انقلاب پروتستان امتداد پيدا كند، و به نظر چند دهه تلاش دنياي استكبار و روشنفكران مدرن در استحاله اسلام ناب محمدي به اسلام پروتستان مخملي به تمامي ابتر بوده است.
بقيه در ادامه
حالا پس از انتخابات 22 خرداد ميتوان بروز تازه جريان ابطالطلب را مشاهده كرد؛ جرياني كه سالها در هالهيي از بيتعريفي اصلاحطلبي دانسته ميشد و اين روزها ماهيت واقعي خود در طلب ابطال اراده تودههاي مؤمن، طلب ابطال حكومت اسلامي، و طلب ابطال اسلام ناب محمدي را نمايان ساخته است.
اين، نقطه بروز مجدد اسلام آمريكايي است؛ چه محور جمع همه افراد و گروههاي مختلفي كه در دهه آخر خرداد 1388 به بيانيهپراكني، راهپيمايي، آشوب، تخريب يا كشتار مشغول بودند، پيش از هر چيز، باور ايشان به مراتبي از الحاد آمريكايي و دشمنيشان با مراتبي از اسلام سياسي بود.
اين گونه اتفاقات بعد از انتخابات، كودتاي اردوگاه اسلام منافق آمريكايي عليه اردوگاه اسلام ناب محمدي بود؛ بازگشت نيروهاي ابطالطلب و عدالتطلب به ميدان قديمي درگيري بر سطح بيروني جامعه؛ نزاعي كه جاي اسلام پروتستان مخملي و نيروهاي اصلاحطلب، به نحو معناداري، در آن خالي بود.
با اين همه، اسلام آمريكايي را نميتوان حقيقاً اسلام دانست؛ اسلام آمريكايي همان الحاد آمريكايي است كه در پردهيي از نفاق، در محيط مسلمين به حيات خود ادامه ميدهد. اسلام آمريكايي بدلي سكولار براي اسلام سياسي است كه براي ناكار كردن اين اسلام تعريف شده است. اين البته همان تناقض مهلك نهفته در اسلام منافق آمريكايي است؛ اين كه اسلام آمريكايي اصولاً الحاد است و اسلام نيست.
هماين همبودي اسلام آمريكايي و الحاد آمريكايي البته موجب آن بوده است تا اين اسلام، مذهب اشراف جامعه باشد؛ دين اشراف سياست و سينما و موسيقي و قلم و رسانه و ثروت و ورزش و دانشگاه؛ اسلام كساني كه ذيل ارزشهاي آمريكايي ميزيند و ذيل همين شاكله معتدل، روشنفكر يا نخبه تلقي ميشوند.
اين، به آن معنا است كه دين اشراف غربباور جامعه تنها ظاهري شبيه به اسلام آحاد مؤمن دارد. اين گونه طبيعي است كه نه دينداري اين نخبهگان براي عموم مقبول و پذيرفتني باشد، و نه عالمان و روشنفكران اين طبقه در امامت ايمان مردم جايگاهي داشته باشند.
در نهايت، جمع عدم اصالت، ماهيت سكولار و مردمي نبودن اسلام آمريكايي آن است كه اين جريان همواره فاقد عنصر مبارزه بوده است. ذات اين اسلام جدايي دين از سياست و برخورد اشرافي با اين دو است، و اين گونه از دل اين اسلام هيچ نهضت مذهبي يا انقلاب سياسي شكل نميگيرد. به اين معنا اسلام آمريكايي بيشتر مترسكي بوده است كه در مقابل جهاد و مبارزه تودههاي مؤمن و مستضعف علم شده است و خود از ايجاد هر حركت مذهبي مردمي عاجز است.
اين دشواره به همراه آن تناقضهاي ديگر باعث آن بوده است تا كودتاي سبز اشراف، تنها اداي انقلاب سرخ حضرت روحالله را درآورد؛ بازي مضحك جوانهاي مرفهي كه باورشان بود كه انقلاب بهمن 1357 را پسرهاي خط ريش چكمهيي و دخترهاي كتانيپوش مكشوفه، با خياباننوردي در شمال شهر به پيروزي رساندند.
جريان اشراف ابطالطلب به رهبري شبكههاي ماهوارهاي بيگانه، در نهايت توانست چندصدهزار نفر را از شمال شهر به خيابانهاي مركزي تهران بكشاند؛ جمعيتي كه تصورش آن بود كه با پركردن ميادين و فحاشي به مقدسات و برداشتن روسري و آتش زدن سطلهاي زباله و دروغپردازي در وب حكومت اسلامي ساقط ميشود.
البته مرفهين و منافقين سبز كساني نبودند كه بتوانند يك انقلاب را آغاز كنند و پاي آن بمانند و براي تحقق آن خطر كنند. اين روزها بار اصلي كودتا بر عهده كساني بود كه براي ايجاد و انعكاس يك آشوب گسترده خياباني توسط طبقه اشراف سازماندهي و پشتيباني ميشدند، تا عدم همراهي عامه مردم با اين حركت جبران شود.
با اين حال فقدان رهبري مؤثر و نبود تصميم در سطوح مختلف كودتا در كنار انحصار اين حركت به طبقه اشراف و گروهكها و عدم سرايت آن به بدنه جامعه باعث آن شد تا اين جريان در مقابل تدبير رهبر انقلاب و سيل حضور عناصر مؤمن به تدريج تحليل رفته، تا در اولين روز برخورد رسمي نظام به تشكل نرسيده از هم بپاشد و به فضاي امن وب عقب بنشيند؛ و پرونده كودتاي سبز اشراف ابطالطلب با شكستي زودهنگام بسته شود.
البته خيلي پيش از اينها و پس از پيروزي جريان اسلام سياسي بر اسلام آمريكايي در بهمن 1357 در ايران، دنياي استكبار به اين نتيجه رسيده بود كه در مقابل گسترش اسلام ناب محمدي و موج بيداري جهان اسلام، كاري از اين مترسك ساخته نيست؛ اسلام آمريكايي نه در چهارچوب معنايي اسلام قرار ميگرفت و نه با بدنه مسلمان جوامع متصل بود و نه به حركت و مبارزه امتداد مييافت.
اين، نقطه بازسازي جريان اسلام تكفيري سلفي بود؛ جرياني كه از سويي خود را مالك انحصاري سنت اسلامي ميدانست و از سوي ديگر در ميان اقشار مسلمان داراي پايگاهي گسترده بود و در نهايت با مشي مبارزه تكفيري خويش بديلي براي رقابت و خصومت با اسلام ناب محمدي مينمود.
اسلام تكفيري سلفي اما، آن اندازه كه در زمينگير كردن ارتش سرخ شورروي و ايجاد ناامني در كشورهاي مسلمان موفق بود، در پيشرفت در فضاي شيعي ايران توفيقي نداشت. از سوي ديگر اسلام سلفي از مدتها پيش از واقعه 20 شهريور جبهه درگيري خويش با حاميان سابق خود در غرب مدرن را باز كرده بود، تا پس از آن اتفاق و ورود آمريكا به افغانستان و عراق جنگ ميداني اين دو نيز با هم آغاز شد.
به اين ترتيب تكيه بر اسلام تكفيري سلفي و تقويت بيش از اين آن، براي بسط سلطه ليبرالدموكراسي و مقابله با اسلام سياسي، بسيار پرهزينه و نامطمئن بود. اين جا نياز به نسخه ديگري از اسلام بود كه همچون اسلام سياسي و اسلام سلفي خود را امتداد اصيل اسلام بداند و بتواند تودههاي مسلمان را براي اعتراض و مبارزه رهبري كند؛ مشروط بر اين كه اين مبارزه نه يك حركت جهادي يا تكفيري، كه يك جريان مخملي همسو با ارزشهاي آمريكايي باشد.
در اين تلقي، جريان اصلاحات چارچوب توليد و اشاعه اسلام پروتستان مخملي دانسته ميشد؛ توليد يك اسلام پروتستان با حذف رشته اتصال وحياني آن به غيب و زميني كردنش، ايجاد پايگاه وسيع مردمي براي اين قرائت مدرن از اسلام، و در نهايت سازماندهي مبارزه مخملي تودههاي متدين پروتستان عليه اسلام ناب محمدي، به نفع انديشه سكولار و الگوي ليبرالدموكراسي و ارزشهاي آمريكايي.
جريان اصلاحات در ايران، مانند اصلاحطلبي ديني يهود و مسيحيت، درصدد ايجاد يك دوره اصلاح مذهبي متكي بر طبقه اشراف و روشنفكران و نخبگان بود؛ جرياني كه سعي در تغيير در تلقيهاي بنيادين ديني در اذهان و خارج كردن نهادهاي مذهبي جامعه و كاركردهاي آنها از تسلط اسلام ناب محمدي يا به زعم آنها، ارتدكسها و محافظهكاران شيعي داشت. اين به معناي تولد نسلي عميقاً متدين و دگرانديش، ايجاد حوزههاي علميه مدرن، و نيل به فقها و مراجع تقليد پروتستان بود؛ در انتهاي كار ما شاهد مساجد، هيئات و منابري بوديم كه به اين قرائت متعلق بودند.
تفاوت بنيادين اسلام پروتستان مخملي با اسلام ناب محمدي امر ولايت است؛ اين كه رشته ولايت الهي در اسلام مخملي وجود ندارد؛ رشته ولايت الله، تا برسد به ولايت معصوم تا برسد به ولايت فقيه در عصر غيبت. اساس اسلام پروتستان مخملي ولايت نفس اماره است، و اين همان مبناي يهوديت و مسيحيت پروتستان و همان ذات ليبرالدموكراسي و الحاد آمريكايي است.
خط گسل تودههاي جامعه ما ايمان است؛ به اين معنا كه جامعه ايراني ميان اردوگاه اسلام ناب محمدي و اسلام منافق آمريكايي تقسيم شده است. در يك سوي اين گسل اهل ايمان قرار گرفتهاند و در سوي ديگر اصحاب الحاد. در اين سو آدمها به خدا و وحي او اعتقاد دارند؛ نماز ميخوانند، حجاب ميگيرند، زنا و خمر را گناه ميدانند، به اعتكاف و نمازجمعه و هيئت ميروند، مراجع تقليد و علماء حضور دارند، جنگ و شهيدان آن به چشم ميخورد، و در نهايت به حكومت اسلامي اعتقاد ورزيده ميشود و از ولايت فقيه اطاعت ميشود. در آن سوي گسل ايمان، اشراف جامعه قرار دارند.
سعي جريان اصلاحات آن بود تا اين خط گسل را حكومت تعريف كرده و جامعه را ميان دو اردوگاه اسلام پروتستان مخملي و اسلام ناب محمدي، يا به زعم ايشان اسلام مستبد طالباني تقسيم كند. اين گونه جرياني كه دچار توهم اصلاحات و اسلام پروتستان مخملي بود، سبز خود را رنگ اهلبيت تبليغ ميكرد و خود را امتداد مدرن خط امام تلقي ميكرد. اين جريان از ياحسين گفتن جوانهاي منتسب به خويش ذوقزده بود و هواداران خود را براي اللهاكبر گفتن به بام خانهها ميفرستاد.
اين جريان متوهم در انتظار نسل جوانهاي پروتستان متديني بود كه در دانشگاه تربيتشان كرده بود و قرار بود تا به اسلام حوزههاي علميه و حكوت اسلامي بياعتقاد باشند؛ چشمانتظار طلبههاي مدرني بود كه محور تحول حوزههاي علميه قرار گيرند و امامت مساجد و مدارس ضدحكومت را عهدهدار شوند؛ منتظر سيل جوانهاي متدين دگرانديشي بود كه عليه حكومت اسلامي به اعتكاف بروند و هيئتها را پر كنند؛ اين اميد را داشت كه نمازجمعه شهر به تصرف مخالفان ولايت فقيه درآيد؛ مراجع تقليد عليه اسلام سياسي فتوا دهند؛ علما در صف اول تظاهرات ضدانقلاب قرار گيرند و تودههاي مسلمان براي انقلاب پروتستان مخملي شهادتطلبي كنند.
با اين همه، به دلايلي كه شرح آن خارج از اين نوشتار است، اصلاحطلبي از همان ابتداء در متن جامعه شيعي يك توهم بود و تنها آرمان و تلاش نافرجام اشراف و روشنفكران و نخبهگان مدرن ماند. بدنه كودتاي سبز نيز همين اشراف ابطالطلبي بود كه آن سوي گسل ايمان ميزيستند و تنها، گاه، اداي متدينين را درميآورند. آنها بيهوده تلاش ميكردند كه با تمسك به مترسك اسلام منافق آمريكايي، مبارزهيي مخملي را عليه حكومت اسلامي به پيش برند و در نهايت در هماين نفاق آمريكايي مضحكه بودند.
اين كه تمام جريان موسوم به اصلاحطلب، از معتدل گرفته تا افراطي، به يكباره ابطالطلب شدند و به درگيري با حكومت اسلامي وارد گرديدند؛ يا كساني كه ادعاي مرجعيت داشتند ماشين امضاي بيدينان شدند، يا كار ابطالطلبان به تعرض به متشرعين و چادريها يا آتش زدن مسجد و قرآن، يا اسلحه كشيدن به روي مردم و كشتار آنها كشيد، يا آدمهايي به اعتكاف و نمازجمعه خوانده ميشدند كه نماز نميتوانستند خواند؛ يا زن و مرد، مكشوفه و مختلط، بر بامها شمال شهر عليه حكومت الله، اللهاكبر نعره ميزدند، همه حاكي از آن بود كه اين جريان چيزي جز همان اسلام منافق آمريكايي نبود كه اين بار اشراف مؤمن به آن به رنگ سبز درآمده بودند.
جريان انتخابات 22 خرداد 1388، نشان داد كه فراي تفوهات و توهمات روشنفكران مدرن و نخبگان اشرافي، اصلاحطلبي و اسلام پروتستان مخملي در متن جامعه وجود خارجي ندارد و جامعه ايران هنوز بر خط گسل ايمان ميان اكثريت تودههاي مؤمن به اسلام ناب محمدي و اقليت اشراف مؤمن به الحاد منافق آمريكايي در تقسيم است.
حال آن چه بعد از اين توهم منافقين سبز باقي مانده، تعدادي روشنفكر ديني از رده خارج است و تعدادي دانشجوي راديكال سرخورده و تعدادي طلبه يله هرز رفته؛ جماعتي كه آنها را روي هم ميتوان انقلابيهاي باطله نيز ناميد...
مهدي فاطمي صدر
----------------------
منبع: مجله راه- شماره43