به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اشاره:
سعيد شاهسوندي متولد 1329 در شيراز مي باشد. در سال 1347 وارد دانشكده مهندسي دانشگاه شيراز شده و يك‌سال بعد به‌عضويت تشكيلاتي مخفي كه بعدها سازمان مجاهدين خلق (منافقين) نام گرفت در مي‌آيد. شاهسوندي از نزديكان مجيد شريف‌واقفي بوده و بعد از ترور تشكيلاتي او در جريان تغيير ايدئولوژي سازمان، اواسط سال 1354خود را به ساواك معرفي و به حبس ابد محكوم مي‌شود. او در داخل زندان به فعاليت‌هاي تشكيلاتي به همراه مسعود رجوي ادامه مي‌دهد. پس از پيروزي انقلاب، مسئوليت سازماندهي و اداره شاخه شيراز به او محول مي شود. او در انتخابات مجلس اول كانديداي سازمان مي شود اما نمي تواند به مجلس راه يابد.

بقيه در ادامه
شاهسوندي سپس به تهران فراخوانده مي‌شود و مسئوليت تحريريه روزنامه مجاهد به او سپرده مي‌شود. پس از 30 خرداد 60 شاهسوندي به كردستان مي‌رود و راديو مجاهد را اداره مي‌كند و به مركزيت سازمان منافقين راه مي‌يابد. اختلافات سازمان مجاهدين (منافقين) با حزب دموكرات كردستان و رابطه سازمان با عراق اولين جرقه‌هاي اختلافات او با مسعود رجوي را سبب مي‌شود. همزمان با محاكمه درون تشكيلاتي علي زركش و محكوميت او به مرگ توسط مسعود رجوي در پاريس اين اختلاف تشديد و منجر به بروز آن در سطح مركزيت مي‌شود. شاهسوندي در عمليات مرصاد شركت كرده، از ناحيه پا زخمي و دستگير مي‌شود. شاهسوندي با وساطت سعيد حجاريان مصاحبه‌اي تلويزيوني مي‌كند و بعد از چند سال زندان، آزاد و به آلمان مي‌رود. شاهسوندي در آلمان مسعود رجوي را به مناظره فرا مي‌خواند.
شاهسوندي از آن زمان تا هم‌اكنون در اروپا ضمن نگارش چند كتاب و گفت‌وگوهاي مختلف پيرامون سازمان مجاهدين خلق به نقد استراتژي مبارزه مسلحانه مي‌پردازد. آنچه در ادامه مي‌خوانيد بخشي از روايت دلايل ورود سازمان منافقين به مبارزه مسلحانه با نظام اسلامي است. دقت در اين دلايل واقعيت‌هاي تأسف‌آوري را نشان مي‌دهد كه در تحليل دلايل فتنه 88 و فاصله گرفتن كساني كه سابقه انقلابي داشتند از نظام اسلامي، مي‌تواند مفيد باشد.

***

به نظر من يكي از خطاهاي جدي‌ كه سازمان مجاهدين (منافقين) دانسته و يا ندانسته در فرداي پيروزي انقلاب و واژگون شدن حكومت شاه مرتكب شد اين بود كه در مدار و در هيأت بسته "سازماني " باقي ماند.
ما بارها و بارها خطاب به نيروهاي سياسي ماركسيست اعم از چريك‌هاي فدايي، گروه اشرف دهقاني و يا جريان موسوم به پيكار مي‌گفتيم اين‌طور نيست كه فقط عكس‌ها عوض شده باشد ـ چون آنها طوري برخورد مي‌كردند كه گويي عكس‌ها عوض شده است، عكس شاه رفته و عكس آقاي (امام) خميني آمده است ـ و ما رسماً به آنها مي‌گفتيم كه حاكميت جديد حاكميتي است ديگر، با پايگاه اجتماعي ديگر و خاستگاه ديگر و نقطه‌نظرات ديگر. اما در عين حال كه اين را به آنها مي‌گفتيم خودمان از يك ضرورت جدي غافل بوديم و آن اين‌كه روابط و مناسبات ما از فرداي پيروزي انقلاب تا خرداد 60 ، كماكان مانند سازمان مجاهدين (منافقين) سال‌هاي پيش از انقلاب بود. البته سازمان مجاهديني كه اين ‌بار بمب و اسلحه و نارنجك توليد ومصرف نمي‌كرد؛ اين را بايد اذعان كرد و اينها تبليغات ناروايي بود كه آن سال‌ها عليه سازمان مي‌شد.

***

در آن ايام تصوير عمومي از مجاهدين تصويري درمجموع مثبت بود. خاطره‌هايي كه مردم از شهداي مجاهدين، از محمد حنيف‌نژاد، سعيد محسن، علي‌اصغر بديع‌زادگان و بخصوص خانواده رضايي‌ها و بعد هم مجيد شريف‌واقفي و مجموعه اينها داشتند مثلثي را در ذهن‌ها تداعي مي‌كرد؛ مثلث خميني، شريعتي و مجاهدين. آيت‌الله خميني رهبر انقلاب، شريعتي معلم انقلاب و مجاهدين بازوي نظامي انقلاب. چنين مثلثي البته در واقعيت امر وجود نداشت؛ نه از جانب برخي نيروهاي معتقد و وفادار به آيت‌الله خميني و نه از جانب سازمان مجاهدين.

***

فرض كنيد عكس مهدي رضايي در تظاهرات آورده مي‌شد. اما اگر روي همين عكس آرم سازمان بود نسبت به اين آرم، بخصوص داس، چكش و ستاره آن، حساسيت نشان داده مي‌شد. اين را به اين جهت مي‌گويم كه فضاي عمومي آن سال‌ها بازسازي بشود. فراموش نكنيم كه جامعه در آن سا‌ل‌ها داس و چكش و ستاره را نمادهاي كمونيستي مي‌ديد. اما در همين حاكميتي كه پس از پيروزي انقلاب به‌وجود آمد در اوايل، نام مجاهدين بر بسياري از ميادين، مراكز و خيابان‌ها گذاشته شد؛ ميدان رضايي‌ها، خيابان حنيف‌نژاد، بيمارستان مهدي رضايي و... گرچه به فاصله كوتاهي همه اين نام‌ها حذف شد اما يك نام هنوز كه هنوز است بر جاي مانده است و آن نام زنده‌ياد مجيد شريف‌واقفي بر دانشگاهي است كه او در آن درس مي‌خواند. حساسيت‌ها تا اين حد بود. در چنين فضا و حساسيت‌هايي سياست سازمان مجاهدين ادامه مبارزه به شكل "سازماني " اما غير مسلحانه بود. يعني كماكان مي‌خواست به شكل "سازماني " به حيات سياسي خود ادامه بدهد. درحالي‌كه شكل سازماني معطوف و مربوط است به محتوا و مرحله مبارزه. مناسبات دوران مبارزات مخفي در قبل از انقلاب با مناسبات دوران بعد از انقلاب نمي‌توانست يكسان باشد.

***

بهمن 58 و در زماني ‌كه مجاهدين حضوري حتي نمادين، در حد يك يا دو كرسي در مجلس ندارند و در شرايطي‌كه بدنه تشكيلاتي‌شان به‌شدت متورم و بزرگ شده است؛ مصادف مي‌شود با كشته‌شدن يكي از هواداران سازمان به‌نام عباس عُماني در حين پخش پوستر و پلاكاردهاي تبليغاتي (5 بهمن1358). به اين مناسبت و نيز سالگرد شهادت احمدرضايي اولين شهيد سازمان در زمان شاه، سخنراني‌اي توسط مسعود رجوي در دانشگاه تهران برگزار مي‌شود، باعنوان "آينده انقلاب ". در اين سخنراني رجوي اشتباهي بزرگ مرتكب شده، كشته‌شدن عباس عماني را با كشته‌شدن احمدرضايي مقايسه كرده و همطراز مي‌داند. سواي غلط‌ بودن اين تحليل كه خود رجوي بارها در مورد آن به ديگران هشدار داده بود، كشته‌شدن عباس عماني، موج‌هايي از تظاهرات مجاهدين و درپي آن باز هم كشته‌شدن تني چند از هواداران و اعضاي سازمان را به‌دنبال آورد. موج‌هايي پي‌درپي تا سرانجام به 30 خرداد 60 انجاميد. از اين رو بهمن 58 ، پايان يك مرحله و آغاز مرحله اي ديگر است.
رجوي در جريان سخنراني بهمن 1358 ، دردانشگاه تهران، كه به مناسبت كشته‌شدن اولين فرد از هواداران سازمان به‌نام عباس عماني (در جريان پخش اعلاميه‌‌هاي تبليغاتي) برگزار شد، مرتكب دو اشتباه مي‌شود. اشتباه اول اين كه عباس عماني را با احمد رضايي مقايسه مي‌كند. نتيجه‌گيري ساده و بلافصل اين مقايسه آن است كه حاكميت شاه و حاكميت جديد ـ به فاصله كمتر از يك‌سال از پيروزي ـ مقايسه‌پذير است.

اشتباه دوم آن جمله معروف وي است كه "واي به روزي كه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهيم. " اين جمله‌ تنش‌ و انعكاس‌ گسترده‌اي در حاكميت داشت. رجوي گرچه بلافاصله تبصره‌مي‌زند كه امروزه ما در چنان شرايطي نيستيم، اما بلافاصله اضافه مي‌كند كه "آن روز البته خود شما پشيمان خواهيد شد. " چنان اظهاراتي گرچه خوشايند هواداران و نيروي ناراضي و تحريك‌شده شركت كننده در مراسم سوگواري است، اما به لحاظ سياسي و به‌اصطلاح ديپلماتيك در رابطه بين حاكميت و اپوزيسيون ـ كه مجاهدين باشند ـ انشقاق و نقار شديدي پديد مي‌آورد. بدين ترتيب كه، اين اظهارات را نيروهاي طرف مقابل (بويژه كساني‌‌كه خواستار درگيري هرچه زودتر بودند) دستاويز قرار داده و روي آن تبليغ مي‌كنند كه ببينيد؛ اينها در تدارك مبارزه مسلحانه با جمهوري اسلامي هستند. پيش از اين تاريخ، در2 آذر ماه 58 "ميليشيا " تشكيل شده بود. "ميليشيا " يا چريك‌هاي نيمه‌وقت، مشابه نيروي "بسيج 20 ميليوني " بود. "ميليشيا " عمدتاً از ميان نيروهاي دانش‌آموزي و محلات تشكيل شدكه بسيار پرشور و پرانرژي بودند. به‌گفته مجاهدين "ميليشيا "، "بازوي انقلاب " و "هسته اصلي ارتش مردمي "، عليه تجاوز خارجي و بويژه تجاوز امپرياليزم امريكابود. (نقل از مضمون اطلاعيه سياسي ـ نظامي شماره 23 مورخ 2 آذر58). اما حاكميت جديد از "ميليشيا " تصور ديگري دارد. "ميليشيا " براي حاكميت جديد نيروي نظامي آينده سازمان مجاهدين بود.

***

مجاهدين نيز آن گونه كه ادعا مي‌كردند نمايندگان "اسلام راستين " و "تشيع سرخ علوي " و يا "انقلابيون منحصر به فرد ضد امپرياليست " نبودند.
بر فرض، گيريم همان‌گونه كه ادعا مي‌كردند بودند، گيريم كه حاكميت نوپاي جمهوري اسلامي حكومت خلفاي راشدين و يا بني‌اميه بود. "علي " كه از منظر مجاهدين الگوي عقيدتي و مظهر حق و حقانيت بود بيش از 25 سال با آنها نه تنها "مدارا " كرد بلكه مشير و مشاور و دلسوز نيز بود و اين با سبك كار مجاهدين در رابطه با حاكميت جديد و " تئوري زباله دان تاريخ " از زمين تا آسمان تفاوت داشت . وقتي من از حاكميت صحبت مي‌كنم منظور اين نيست كه حاكميت مدرن و نظام نهادينه‌شده‌اي وجود داشت. حزب و سازمان مدرن در وجه حاكميت وجود نداشت، مناسبات و روابط سنتي بيشتر به شكل "هيأت‌ها "ي مذهبي و گاه به‌شكل ملوك‌الطوايفي سنتي وجود داشت. توان بسيج مردمي، توان تأثيرگذاري برآرا و انديشه‌هاي مردم، مقبوليت اجتماعي و مذهبي بودن مردم امري بود كه روحانيت به حكومت رسيده، متولي آن بود و مي‌توانست روي آن تأثير بگذارد. اين نوع حاكميت البته نقطه ضعف‌ها و نقطه‌قوت‌هاي خود را داشت. نقطه‌قوت‌ها و ضعف‌هايي كه پس از ربع قرن هنوز هم عمل مي‌كند. نقطه‌قوت‌ چنين ساختار غيرمتمركز و شاخه‌شاخه اين است كه ضربه‌پذيري آن را كم مي‌كند. اگر بخشي از آن ضربه بخورد بخش ديگر مي‌تواند اين ضربه را بازسازي كند.

ضرباتي كه جمهوري‌اسلامي طي آن سال‌ها در سطوح مختلف از رأس هرم قدرت تا سطح و بدنه تشكيلاتي خورد و توانست مجدداً خود را
باز سازي كند ناشي از همين پراكندگي است . عدم‌تمركز امكان جايگزيني و امكان انعطاف و گاه حركات زيگزاگي را ميسر مي‌سازد. براي نمونه وقتي مجاهدين در ترمينال خزانه مراسم مي‌گذارند توده‌هاي محروم جنوب‌شهر تحت ‌تأثير روحانيت و شخص آقاي (امام) خميني با مجاهدين برخورد مي‌كنند و آنها نمي‌توانند در لايه‌هاي محروم جنوب شهري پايگاه و جايگاه پيدا كنند. حتي اگر فرض كنيم حق هم با آنها باشد اين امري بود كه در درازمدت مي‌توانست محقق شود نه در عرض امروز و فردا. اين از يك سو،عجله سازمان مجاهدين (منافقين) براي كسب قدرت سياسي و از سوي ديگر نگراني حاكميت براي از دست دادن قدرت را نشان مي‌دهد.

***

در آن مقطع فيمابين بني‌صدر و حزب‌جمهوري‌اسلامي (كه رياست‌جمهوري را از دست داده ولي مجلس اول را در اختيار دارد) مشكلات زيادي وجود دارد. مسئله تعيين نخست‌وزير و وزيران و نيز اختيارات رئيس‌جمهوري از موارد مهم اين اختلاف است. در همين ايام است كه "نوارهاي آيت " منتشر مي‌شوند.
در صورت مسئله مشكلات موجود دعواي مصدق ـ كاشاني و نقش مرموز و مخرب حزب زحمتكشان به رهبري مظفر بقايي نيز اضافه مي‌شود. با اين تفاوت كه با توجه به برملابودن ماهيت مظفر بقايي و بخصوص نقش مخرب او در ضديت با دكتر مصدق و نهضت‌ملي و بويژه ماجراي قتل افشارطوس رئيس شهرباني دكتر مصدق، اين كار توسط حسن آيت كه درعين داشتن سوابق همكاري با حزب‌زحمتكشان عضو شوراي مركزي و رئيس دفترسياسي حزب جمهوري اسلامي نيز بود، صورت مي‌گيرد.
حسن آيت خصومت آشكار و آشتي‌ناپذيري با روشنفكران ملي و ملي ـ مذهبي داشت و آن را هرگز پنهان نكرد. او هر هفته پنج‌شنبه‌ها به قم و به جامعه مدرسين مي‌رفت و درسي به‌نام "تاريخ معاصر " مي‌داد. او در اين سخنراني‌ها و درس‌ها به دكتر مصدق حمله و گاه توهين مي‌كرد. آيت در عين حال با دولت موقت و شوراي انقلاب نيز مخالف بود.
مي‌توان گفت كه او بيشتر سخنگوي جناح راست روحانيت و حوزه كه آن زمان در حاشيه قرار داشت بود. درس‌هاي تاريخ او نيز در موضع‌گيري اين بخش از روحانيت تأثير مي‌گذاشت. در به‌دست‌آوردن اين نوار و حداقل در رساندن آن به‌دست بني‌صدر سازمان مجاهدين نقش جدي ايفا كرد. كاري شبيه تخليه‌هاي تلفني كه بعدها توسط مجاهدين صورت گرفت. نوارها به‌دست آقاي بني‌صدر مي‌رسد و در نشريه انقلاب‌اسلامي كه صاحب امتياز آن آقاي بني‌صدر است منعكس مي‌شود. با اين كار علاوه بر جبهه موجود، يعني جبهه ميان مجاهدين و حزب‌جمهوري جبهه جديدي گشوده مي‌شود. اين بار در درون حاكميت و در سطوح بالاي آن. ميان حزب‌جمهوري اسلامي و دبيركل آن دكتر بهشتي و بني صدر اولين رئيس‌جمهور اين نظام.
افشاي نوار آيت‌ و طرح مسئله آن، نظام را با بحران جدي روبه‌رو مي‌كند و اين نقطه قرمز آيت‌الله خميني است كه هرگاه به چنين نقطه‌اي رسيده شخصاً وارد شده و موضع‌گيري كرده. موضع‌گيري كه طبعاً به نفع حفظ نظام و نيروهاي تشكيل‌دهنده آن تمام شده است. ماجراي نوار آيت‌، مطرح‌شدن مسئله "چماق‌داري " و برهم‌زدن اجتماعات، بر متني از ترس قديمي و سابقه‌دار حاكميت كه پيش از اين اشاره كردم، موجب مي‌شود كه امام خميني طي سخنراني در چهارم تيرماه سال 1359 رسماً موضع‌گيري كند. آقاي (امام) خميني در آن سخنراني نتيجه‌گيري مي‌كنند كه هدف، تضعيف روحانيت است و مي‌دانيم كه از نظر ايشان روحانيت نيروي حامل اسلام است. ايشان هميشه اعلام كرده‌ كه اسلام بدون روحانيت وجود ندارد.
در اين سخنراني است كه ماجراي نجف و ملاقات حسين روحاني و تراب حق‌شناس با خودشان را مطرح مي‌كنند. همچنين جمله معروف "منافقين بدتر از كفار هستند " را در اين ايام در صحبت‌هايشان به‌كار مي‌برند.

***

در مرحله جديد يعني از آذر 1359 نوك تيز حمله مجاهدين عليه حزب جمهوري‌اسلامي و عليه آقاي بهشتي دبيركل آن است، درحالي‌كه تا پيش از آن به اين صراحت و روشني موضع‌گيري نمي‌كرد. آقاي بهشتي را به‌عنوان مسئول و چهره‌اي كه در سطح جامعه هم تبليغات عليه او شده بود مطرح مي‌كند. اعلاميه‌ها و سرمقاله نشريه مجاهد باعنوان "روحانيت شيعه بر سر دو راهي " رسماً خطاب به روحانيان اعلام موضع مي‌كند. در تاريخ دوم‌دي‌ماه 1359 نشريه مجاهد شماره 102، در ارتباط با حل‌وفصل ماجراي گروگان‌هاي امريكايي، پيامي از مسعود رجوي به‌عنوان سرمقاله منعكس مي‌كند. عنوان آن سرمقاله "پيام برادر مجاهد مسعود رجوي به خلق قهرمان ايران " است. بلافاصله پس از تيتر، اين مطلب به‌چشم مي‌خورد: "بايد بدون هيچ پرده‌پوشي و با صراحت تمام به‌عنوان نماينده‌اي از نسلي كه با خون و آتش خود درخت انقلاب را بارور كرد به همه افراد و مقاماتي كه در هر مقام و منصب و لباس مي‌خواهند مجدداً پاي جهانخواران را به اين ميهن باز ‌كنند گوشزد كنم كه اگر به دادگاه‌هاي الهي ـ اخروي باور ندارند مبادا دادگاه‌هاي خروشان و بي‌امان خلق را فراموش كنند. صريحاً متذكر مي‌شوم كه تا وقتي يك مجاهد خلق در ميهن ما وجود دارد، امريكا نبايد و نخواهد توانست كه به اين كشور بازگردد. "
اشاره كنم كه يكي از سياست‌هاي شناخته‌شده آقاي رجوي كه هنوز هم ادامه دارد اين است كه با توپ پر جلو مي‌آيد، اگر طرف مقابل در برابر او عقب‌نشيني كرد ايشان برنده شده و اگر عقب‌نشيني نكرد سعي مي‌كند كمي بعد تيزي اين حمله را بگيرد و موضع‌گيري را به اصطلاح آن روزگار گرد كند.

***

در تاريخ 16 بهمن 1359، سلسله گفت‌وگوهايي با رجوي در نشريه مجاهد به چاپ مي‌رسد با عنوان "نيروهاي سياسي و موضع‌گيري‌هاي آنها " اين مصاحبه‌ها كه جنجالي است هفته به هفته در نشريه منعكس مي‌شود. در اين سلسله گفت‌وگو‌ها، مجاهدين ابتدا دولت بازرگان و نهضت‌آزادي را نقد مي‌كنند. در شماره‌هاي دوم و سوم، حزب‌توده، اكثريت و موضع‌گيري‌هاي آنها نقد مي‌شود. در نقد حزب‌‌توده سياست نزديكي آن حزب به نيروهاي موسوم به خط امام نقد مي‌شود. در اين گفت‌وگوها، در سي‌بهمن، رجوي مي‌گويد: "كدام حاكم ضدشرع و كدام دادستان ضدخلق مي‌تواند از مبارزه مردم جلوگيري كند "؛ كلماتي كه رنگ و بوي انقلابي‌گري پيش از انقلاب را دارد. رجوي به‌عنوان اعتراض مي‌گويد حاكم ضدشرع آبادان در بحبوحه فداكاري‌هاي مجاهدين در جبهه خلق عليه تجاوز عراق، دستور دستگيري هواداران و اعضاي مجاهدين را در جبهه‌ها مي‌دهد. اين اعتراض ديگر نوع اعتراض سا‌ل‌هاي 58 نيست و رنگ و بوي ديگري دارد. در شماره چهارم اين گفت‌وگو‌ها در هفت اسفند رجوي بحث ارتجاع ـ ليبراليزم را مطرح مي‌كند و اين‌كه ارتجاع تهديد اصلي است. خصيصه‌هاي ارتجاع را هم ضد مبارزه مسلحانه، ضد نيروهاي انقلابي (ماركسيست‌ها) و ضد مجاهد مي‌شناسد و مي‌گويد اينها دارند ماهيت خود را بروز مي‌دهند.
در همين شماره حمله مستقيمي به بهشتي مي‌كند و او را وابسته مي‌خواند. سرمقاله نشريه مجاهد مي‌گويد كه "آقاي بهشتي! خودتان رابطه‌ها را بگوييد و ما را از گفتن و زحمت افشاي روابط خود با امپرياليست‌ها خلاص ‌كنيد. " يعني نوك تيز حمله به سوي آيت‌الله بهشتي است و او را عامل خارجي معرفي مي‌كند.
در اوج‌ درگيري‌هاي سازمان مجاهدين (منافقين) با حزب‌جمهوري‌اسلامي و دبيركل آن، ماجراي سخنراني 14 اسفند 59 آقاي بني‌صدر در دانشگاه تهران مزيد بر علت يعني تشديدكننده درگيري‌هاي مجاهدين با حاكميت مي‌شود. از اين مقطع به بعد مجاهدين به‌طور جدي ‌از بني‌صدر حمايت مي‌كنند. رئيس‌جمهوري كه فاقد تشكيلات و توان سازماندهي است و در نوار آيت هم به روشني گفته شده بود كه او هيچ كاره است و حداكثر مي‌تواند در مراسم تشريفاتي حضور داشته باشد. اين خطي است كه آيت در حزب‌جمهوري‌اسلامي پيش مي‌برد. سازمان مجاهدين(منافقين)بدنه و نيروهاي تشكيلاتي‌اش را در خدمت دفاع از رئيس‌جمهور قرار مي‌دهد و در مبارزه عليه آنچه كه انحصارطلبي و چماق‌داري خوانده مي‌شود نوعي نزديكي بين آنها به‌وجود مي‌آيد. درواقع مقوله انحصارطلبي باعث نزديكي مجاهدين و بني‌صدر مي‌شود و در 14 اسفند "خلع يد از حزب انحصارطلب حاكم " شعار مجاهدين مي‌شود. دقت كنيد، صحبت از خلع يد است. اگر اين شعار يك نوع مقايسه با داستان خلع يد در جريان ملي‌شدن صنعت نفت تلقي شود مي‌بينيم كه چه اشتباه فاحشي به لحاظ پايگاه‌ها و ساختار مقايسه‌اي خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس در دوران مصدق تا خلع يد از حزب انحصارگر حاكم رخ داده است.

***

پس از ماجراي 14 اسفند موج ديگري پديدار مي‌شود و اين بار حاكميت، رئيس‌جمهور منتخب خودش را در مقام اپوزيسيون مي‌بيند و اين مسئله‌اي بسيار جدي است؛ يعني حاكميت اين‌بار احساس مي‌كند كه
رو دست خورده و بازي را در يك مرحله باخته و رئيس‌جمهور منتخب خودش را در مقام رهبري اپوزيسيون در 14 اسفند 1359 مي‌بيند. در چنين شرايطي است كه سازمان مجاهدين(منافقين)به كمك آقاي رئيس‌جمهور مي‌آيد.در سازمان مجاهدين (منافقين) حداقل تا جايي‌كه من خبر دارم و مناسبات سازمان مجاهدين(منافقين)نشان مي‌دهد چيزي به‌نام فشار از پائين اساساً وجود نداشته و هنوز هم ندارد. مناسبات سازمان‌هاي اين‌چنيني‌ كه بحثي جداگانه را طلب مي‌كند، اين‌گونه نيست بلكه اين نوعي تاكتيك آقاي رجوي بود. وي در مذاكراتي كه با بعضي افراد شوراي انقلاب مي‌كند،نظير مهندس سحابي و حتي در سرمقاله‌ها و موضع‌گيري‌ها اشاره مي‌كند كه "ما نمي‌توانيم نيروهاي هوادار را تحت كنترل قرار بدهيم "، ولي واقعيت اين بود كه نيروهاي هوادار نوعي رابطه مريد و مرادي با مسعود رجوي پيدا كرده بودند و به‌دليل فقدان مناسبات دموكراتيك در سازمان مجاهدين (منافقين) چيزي به‌نام فشار از پائين وجود نداشت.
اين صحبت به‌دنبال تظاهرات مادران و به مناسبت روز كارگر بود.پس ازآن مجاهدين آن نامه را به تاريخ 12 ارديبهشت نوشتند.
وقتي ‌كه اين سخنان منعكس شد ، سازمان مجاهدين (منافقين)در 12 ارديبهشت يعني دو روز پس از آن، نامه‌ سرگشاده‌اي به آقاي(امام) خميني مي‌نويسد و طي آن قسمت‌هايي از صحبت‌هاي ايشان را نقد يا توضيح مي‌دهد: در صحبت‌هاي آقاي(امام) خميني آمده بود كه به مردم شليك نكنيد، لذا در اين نامه خطاب به ايشان آمده بود؛ ما گلوله‌اي عليه هيچ‌كس الا تجاوزگران عراقي شليك نكرده‌ايم. در اين نامه خطاب به آيت‌الله خميني گفته مي‌شود "بي‌گمان حضرتعالي هرگاه صلاح و مقتضي بدانيد تكليف نهايي (مورد اشاره در سخنان 10 ارديبهشت) را مقرر خواهيد فرمود، ليكن به عرض مي‌رسانيم تا آنجا كه به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافات داخلي استقبال نكرده و نمي‌كنيم و تا آنجا كه انضباط آهنين تشكيلاتي ما كشش داشته باشد تلاش خواهيم نمود كه همچون گذشته به بهاي جان خواهران و برادرانمان تا وقتي راه‌هاي مسالمت‌آميز مطلقاً مسدود نشده و به‌اصطلاح حجت تمام نگرديده است از عكس‌العمل‌هاي خشونت‌بار و قهرآميز بپرهيزيم.... از اين حيث در برابر "تكليفي " كه گوشزد فرموديد چه چاره‌اي جز نوشتن و تقديم وصيت‌نامه‌ها باقي مي‌ماند؟ در عين حال مي‌گويد ما را از اعلام تعيين تكليف نترسانيد. "
"شما كه پيوسته به‌رغم نقاهت جسمي با گروه‌ها و جماعت و افراد مختلف به‌طور روزمره ديدار و ملاقات داريد، اكنون اگر سوء‌تعبير نشود ما و كليه هوادارانمان در تهران نيز كه قشري از اقشار ملت هستيم بدين وسيله تقاضا مي كنيم تا براي بيان مواضع و تشريح اوضاع و عرض شكايت و اثبات مطالب فوق‌الذكر بدون هيچ‌گونه تظاهر و در نهايت آرامش به حضورتان برسيم. به گمان ما اين مي‌تواند يك رويداد مهم تاريخي محسوب شده و ان‌شاءالله سرآغاز بسياري تدابير و تفاهمات ملي و ... حتي زمينه ساز اتحاد عمومي سراسري براي رفع كامل‌العيار تجاوز حكام ديكتاتور و جاه‌طلب بعثي ...باشد ".
درست در همين روز كه اطلاعيه سازمان مجاهدين(منافقين)منعكس مي‌شود،آقاي بازرگان در روزنامه ميزان آن سرمقاله معروف "فرزندان عزيز مجاهد و مكتبي‌ام " را مي‌نويسد. مهندس بازرگان خطاب به هر دو جريان هم سازمان مجاهدين(منافقين)و هم حزب جمهوري‌اسلامي كه باعنوان "مجاهد " و "مكتبي " خطابشان مي‌كند مي‌گويد؛ مي‌خواهيد مملكت، ملت و دولت را وجه‌المصالحه خواسته‌‌ها و ستيزه‌هاي خود نماييد و از آنها دعوت مي‌كند كه از اين به قول معروف خر شيطان پائين بيايند و دعوت به مصالحه مي‌كند.
آيت‌الله خميني در 21 ارديبهشت در پاسخ به نامه 12 ارديبهشت مجاهدين، در اجتماع روحانيون آذربايجان كه به ديدن ايشان رفته بودند، سخنراني مي‌كند كه در روزنامه كيهان 22 ارديبهشت منعكس مي‌شود.
آيت‌الله خميني در اين سخنراني مسائل گوناگوني را مطرح مي‌كند، ازجمله: "مادامي‌كه شما تفنگ‌ها را در مقابل ملت كشيده‌ايد يعني در مقابل اسلام با اسلحه قيام كرده‌ايد نمي‌توانيم صحبت كنيم و نمي‌توانيم مجلسي با هم داشته باشيم. شما اسلحه‌ها را زمين بگذاريد و به دامن اسلام برگرديد... فقط گفتن به اين‌كه ما حاضريم و در آن نوشته‌اي كه نوشته‌ايد در عين حالي كه اظهار مظلوميت زياد كرده‌ايد لكن باز ناشي‌گري كرديد و ما را تهديد به قيام مسلحانه كرديد. ما چطور با كساني‌كه قيام مسلحانه ضد اسلام مي‌خواهند بكنند مي‌توانيم تفاهم داشته باشيم. شما اين مطلب و اين رويه را ترك كنيد و اسلحه‌ها را تسليم كنيد و اگر مي‌گوييد ما به قانون در عين حالي كه رأي نداده‌ايم، لكن سر به او مي‌سپاريم و قبول داريم آن را. با قانون شما عمل كنيد و قيام مسلحانه كه ضد قانون است و داراي اسلحه كه ضد قوانين كشور است به اينها عمل كنيد ماهم با شما بهتر از آن‌طوري كه شما بخواهيد عمل مي‌كنيم... من هم كه يك طلبه هستم با شما حاضرم كه در يك جلسه، نه در يك جلسه در ده‌ها جلسه بنشينم و صحبت كنم. لكن من چه كنم كه شما اسلحه را در دست گرفته‌ايد و مي‌خواهيد ما را گول بزنيد... شما الآن مي‌بينيد كه بعضي احزابي كه انحرافي هستند ما آنها را جزو مسلمين هم حساب نمي‌كنيم معذلك چون بناي قيام مسلحانه ندارند و فقط صحبت‌هاي سياسي دارند آزادند هم نشريه دارند به‌طور آزاد... من اگر در هزار احتمال يك احتمال مي‌دادم كه شما دست برداريد آن كارهايي كه مي‌خواهيد انجام دهيد حاضر بودم كه با شما تفاهم كنم و من پيش شما بيايم لازم هم نبود شما پيش من بياييد... "
آقاي(امام) خميني وقتي اين پاسخ را مي‌دهند، درست است كه در موقعيت رهبري انقلاب و با توجه به جناح‌بندي‌هاي آن زمان مسائلي نظير اسلحه كشيدن روي مردم را مطرح مي‌كنند، ولي فصل‌الخطاب صحبت ايشان اين است كه "اسلحه‌ها را تحويل بدهيد من به ديدن شما خواهم آمد. " من شخصاً فكر مي‌كنم ـ البته اين نظري است كه امروزه به آن رسيده‌ام ـ يكي از بهترين و درست‌ترين تاكتيك‌ها در آن ايام اين بود كه سازمان مجاهدين(منافقين)تمامي انبار‌هاي اسلحه‌ خودش را هركجا كه هست تخليه كند و با يك جمله بسيار ساده و با بيان خاص خودش اعلام كند كه "بفرماييد اين اسلحه‌هاي ما " و "اين هم خواسته‌هاي قانوني و بر حق ما. " در آن صورت هيچ‌كس نمي‌توانست (اگر هم مي‌خواست) معترض آنها بشود.

***

مجاهدين با چند روز تأخير در 25 ارديبهشت جواب مي‌دهند. اما نه مستقيماً به آيت الله خميني، خطاب به بني‌صدر با عناويني نظير "رياست جمهوري " و "عالي‌ترين مقام رسمي "، "مسئول اجراي قانون‌اساسي " و بالاخره و از همه مهم‌تر "فرماندهي كل قوا "!!. حال آن‌كه بني‌صدر در 20خرداد توسط آيت‌الله خميني از فرماندهي كل قوا بركنار شده و طرح عزل او از رياست‌جمهوري نيز با عنوان "عدم كفايت سياسي " در دستور كار مجلس بود و يك روز بعد از صدور نامه مجاهدين (يعني 26 خرداد، قيد دو فوريتي آن نيز تصويب شده بود.) مجاهدين در نامه به بني‌صدر كه بسيار مفصـل است (18 صفحه):
1ـ دست‌داشتن در غارت اموال مردم و آمادگي قيام مسلحانه را تكذيب مي‌كنند (امري كه پيش از اين در نامه به آيت الله به نحوي انجام داده بودند.)
2ـ به مواد قانوني اختيارات رئيس‌جمهور اشاره مي‌كنند.
3ـ "اقدام‌كننده مسلحانه عليه اقشار مردم را انحصارطلبان " مي‌‌دانند.
4- از رئيس‌جمهور (رئيس‌جمهوري كه سخنانش در تلويزيون منعكس نمي‌شود) مي‌خواهند به مسئوليت قانوني خود عمل كرده، ترتيب مناظره تلويزيوني در مورد اسلحه كشيدن مجاهدين روي مردم و آمادگي آنها براي قيام مسلحانه را بدهد.
5 ـ به ضرورت مسلح بودن مردم در مقابل تهاجمات خارجي مي‌پردازند.
6 ـ به نقل قول از قرآن، رساله‌ها و حتي نوشته‌ها و فتاوي آيت‌الله خميني(تحرير‌الوسيله) درخصوص حكم شرعي نگهداري سلاح و انفال و غنائم جنگي و از جمله سلاح مي‌پردازند!!!
7ـ به خلع سلاح مجاهدان مشروطه و اين‌كه توطئه وزير مختار انگليس بوده اشاره مي‌كند.
8- بندهاي بسياري از قانون‌اساسي را معطل و اجرا ناشده مانده‌اند ذكر مي‌كند.
9ـ از بني‌صدر مي‌خواهند تا در رابطه با بازگشت سگ‌هاي زنجيري امپرياليسم و نظاير ازهاري به اين آب‌وخاك به عرض مقام رهبري اين توضيح ضروري و نظر مجاهدين را برساندكه "امپرياليست‌ها هيچ غلطي نمي‌توانند بكنند! " مگر آن‌كه از روي اجساد ميليون‌ها مجاهد خلق و هوادارانشان در سراسر كشور بگذرند.
10ـ بعد از شاخه به شاخه پريدن‌هاي بسيار و بعد از مطالب گوناگون گفتن، مجاهدين بالاخره اين‌گونه موضع‌گيري مي‌كنند آقاي رئيس‌جمهور و فرمانده كل قوا!
اگر نظر رهبري كشور بر خلع سلاح ماست و آغاز به درمان نمودن همه نابساماني‌ها را از اين نقطه صلاح مي‌دانند، سازمان مجاهدين خلق ايران با حفظ نقطه‌نظرهاي عقيدتي و سياسي خود و تذكار مجدد مسئوليت‌هاي تاريخي حضرت آيت‌الله خميني نظر ايشان را گردن مي‌گذارد مشروط بر اين‌كه شما به‌عنوان عالي‌ترين مقام رسمي، اجراي تمام‌عيار و همه‌جانبه قانون را كه برعهده شماست، عملاً تضمين و اعلام نماييد.
بدين‌ترتيب ماجراي مجاهدين به عزل و يا عدم عزل بني‌صدر از فرماندهي كل‌قوا و رياست جمهوري مشروط شده و پيوند مي‌خورد.
سازمان در 25 ارديبهشت به رئيس مجلس يعني آقاي هاشمي رفسنجاني نيز نامه مي‌نويسد. ايشان پيش از آن در نمازجمعه خطاب به مجاهدين گفته بود كه "به روي مردم اسلحه مي‌كشيد. " مجاهدين در جواب او مي‌گويند "روي مردم اسلحه نكشيديم " و اعلام مي‌كنند كه "حاضريم در مورد اين مسئله به مناظره بنشينيم. "
ملاحظه كنيد! وقتي با رهبري و با رأس حاكميت وارد گفت‌وگو شدند و اطلاعيه 12 ارديبهشت را دادند و پاسخ 21 ارديبهشت را گرفتند، تنزل‌دادن سطح گفت‌وگو از سطح رهبري به سطح نيروهاي پائين‌تر از اشتباهات بزرگ است. چرا كه نمي‌خواستند يا آماده نبودند يا اين پتانسيل يا درايت و دورانديشي را نداشتند كه بپذيرند بزرگ‌ترين فرصت تاريخي را به‌دست آورده‌اند. به نظر من هر نيروي سياسي در آن مقطع بايد از اين فرصت استقبال مي‌كرد.

***

در آن ايام سازمان دچار چند مشكل اساسي است:
يك: تحليل غلط از شرايط آن روزگار كه گويا سازمان توده‌اي شده است. خاطرتان هست در بحث‌هاي استراتژيك سال‌هاي پيش از پيروزي انقلاب مبارزه چريكي شهري مرحله‌بندي مي‌شد و هدف و فلسفه عمليات چريكي اين بود كه ترس توده‌‌ها را بريزد، نيروي آنها را آزاد كند و آنها را به صحنه اجتماع بكشاند و وقتي اين ترس ريخته شد، سازمان پيشتاز رهبري مي‌تواند امر سرنگوني را به پيش ببرد.
در نشريه مجاهد شماره29 به تاريخ 29 فروردين ، ذيل ضرورت انتشار روزانه مجاهد چنين آمده است: "با توجه به گسترش توده‌اي سازمان، از مدتي پيش لزوم انتشار روزانه مجاهد احساس مي‌شد. سازمان مجاهدين ... مرحله به مرحله در اين مسير پيش مي‌رود... من باب مثال تا زماني كه تنها روشنفكران متعهد جامعه به سازمان سمپاتي دارند تيراژ نشريه يا نشريه هاي سازمان متناسب با كميت طرفداران، محدود است. لكن در شرايطي كه حمايت از سازمان اقشار مختلفي از مردم را در بر مي‌گيرد و به‌عبارت ديگر سازمان وارد مرحله گسترش توده‌اي مي‌شود بدون شك تيراژ نشريه‌هاي آن لزوماً بايستي افزايش يابد. "
دو: گسترش تشكيلاتي و متورم‌شدن آن وقتي با توهم توده‌اي‌شدن همراه گردد، بر بار رسالت تاريخي و ايدئولوژيكي(كه پيش از آن نيز وجود داشته) مي‌افزايد. مبارزه از علم ممكنات بودن به نبرد نهايي ميان حق و باطل، ميان ذلت و شهادت و در يك كلام "عاشوراگونه " تبديل مي‌شود. ضمن آن‌كه از خود ماجراي عاشورا نيز تصوير نادرست و غير واقعي در ذهن‌ها شكل گرفته است.
سه: درنتيجه، مقايسه‌هاي صوري و بدون توجه به شرايط "مشخص تاريخي " آغاز مي‌شود. نظير مقايسه 28 مرداد 32 و مصدق و حزب‌توده با آن روزها و بني‌صدر و خودشان وحزب‌جمهوري اسلامي.
چهار: در تفكر ايدئولوژيزه شده، به نيرو و پايگاه اجتماعي متحدان (بني‌صدر و...) پر بها داده، بدنه و نيروهاي تشكيلاتي را به‌جاي اقشار و طبقات اجتماعي حاملان تاريخ تصور مي‌كند.
پنج: در تشكيلات "سازمان " گونه با انضباط آهنين و سلسله مراتب بالا به پائين، گزارش‌هاي تشكيلاتي ناخواسته آن‌گونه كه رهبري مايل است نوشته و تنظيم مي‌شود. چنان گزارشاتي از پايگاه گسترده متحدان سياسي، از پايگاه توده‌اي سازمان و از ناتواني نيروهاي حاكميت در مقابله با تشكيلات انقلابي خبر مي‌دهند. (نقش ايدئولوژي در نديده‌گرفتن و يا كوچك شمردن مشكلات واقعي).
شش: آن روي سكه، كم‌بهادادن به نيروهاي حاكميت مي‌باشد. نشناختن روحيات شخصي و اعتقادي آيت‌الله خميني و نيز كم‌بهادادن به نقش مرجعيت مذهبي و رهبري سياسي كه در وجود ايشان متمركز شده بود.
هفت: كم تجربگي مفرط سياسي، برتري شور و احساس و رؤيا بر "خرد سياسي "....

***

روابط گسترده تشكيلاتي سازمان كه در هر شهر و شهرستان و حتي بخش ، نيروي تشكيلاتي داشت، همگي دست به دست هم داد و اين تصور و تحليل را براي سازمان پديد آورد كه توده‌اي شده و قادر است به‌عنوان آلترناتيو وارد صحنه اجتماع بشود.
به‌همين دليل است كه رجوي در اطلاعيه‌ هشتم ارديبهشت 60 از موضع انقلاب صحبت مي‌كند و درست به اين دليل است كه او در گفت‌وگوهايش تجزيه‌وتحليل نيروهاي سياسي درون و بيرون حاكميت را آغاز مي‌كند؛ او در سلسله گفت‌وگوهايش با نشريه مجاهد، در هفته‌اي كه به سياست‌هاي سازمان پيكار مي‌پردازد، ذيل مسئله جنگ مي‌گويد: "مجاهدين به خلاف پيكار بيش از صلح تحت حاكميت بورژوازي از "انهدام و ذبح شرعي انقلاب و نيروهاي انقلابي " نفرت دارند و درست به همين دليل، ما از جنگ داخلي زودرس مورد نظر پيكار (كه طبعاً اگر اوضاع به همين ترتيب ادامه يابد و سركوب همچنان ادامه يابد، چيز اجتناب‌ناپذيري است) استقبال نمي‌كنيم و از آنجا كه نمي‌توانيم در آنِ واحد هم به مصاف همه دزدها برويم و هم‌سگهاي امپرياليسم را بگريزانيم، ترجيح مي‌دهيم وقتي بالاجبار به جنگ داخلي تن بدهيم كه براي خلقمان، براي انقلابمان، براي تماميت ارضي و انقلابي كشورمان و براي انقلابيون‌مان كمترين ريسك را داشته باشد. مگر آن‌كه ارتجاع هيچ راه ديگري جز دفاع هر چه سرسختانه‌تر و خونين‌تر برايمان باقي نگذارد.(مسعود رجوي سلسله مصاحبه‌ها، مجاهد شماره 114، فروردين60)
(پس از بازرسي خانه مهدي ابريشمچي در 27 خرداد) سازمان مجاهدين(منافقين) مرتكب اشتباه بزرگ ديگري مي‌شوند: به‌گمان خود جهت اقدامي "بازدارنده " اقدام به صدور اطلاعيه سياسي ـ نظامي شماره 25 مي‌كنند (28 خرداد 60) تا به حاكميت بفهماند كه ما بيش از اين را تحمل نمي‌كنيم.اين حركت نسنجيده، به اعلام مبارزه مسلحانه توسط سازمان مجاهدين(منافقين) تفسير مي‌شود. متن اطلاعيه بشرح زير است: "به‌دنبال يورش وحشيانه به خانه پدري برادر مجاهد مهدي ابريشمچي از اين پس مجاهدين خلق ايران با تمام قوا در قبال اين گونه تهاجمات مقاومت خواهند كرد... سازمان مجاهدين خلق ايران بدين‌وسيله از خلق قهرمان ايران كسب اجازه مي‌كند تا از اين پس به ياري خدا در قبال حفظ جان اعضاي خود بويژه اعضاي كادر مركزي كه بخشي از مركزيت تمامي خلق و انقلاب محسوب مي‌شوند، قاطع ترين مقاومت انقلابي را از هر طريق معمول دارد... از اين حيث بر آنيم كه نامبردگان هر كه باشند و در هر لباس دقيقاً شايسته سخت‌ترين كيفر و مجازات انقلابي خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدين خلق ايران اين حق را براي خود محفوظ مي‌دارد تا در هر موردي هم كه كيفر في‌المجلس جنايتكاران در حين انجام جرم ضد انقلابي ميسر نباشد، بزودي و به‌طور مضاعف آمران و عاملان مربوطه را به جزاي خود برسانند. " در صدور اين اطلاعيه سياسي ـ نظامي نيز بي‌تجربگي مفرط سياسي ديده مي‌شود.

***

(پس از 30 خرداد) رهبري پراكنده،كادرها و بدنه تشكيلات گيج و منگ، نيروهاي هوادار بي‌پناه و بي‌سر‌پناه رها در ميدان و مهم‌تر از همه بدون اطلاع از خط مشي مشخص. رهبري مجاهدين علي‌رغم شعارها و اعتماد به نفسي كه تا قبل از آغاز برخورد‌ها از خود نشان مي‌داد تقريباً مات شده است. بخش‌هاي گوناگون سازمان بدون ارتباط چه‌بسا هركدام خط متفاوتي را ادامه مي‌دهند. نشريه مجاهد شماره‌هاي 127 و 128 به تاريخ دوم و چهارم تير ماه نوشته وآماده چاپ مي‌شود. اما كدام چاپخانه و كدام نيرو براي پخش آن؟اين در حالي است كه رهبري سازمان سوداي ديگري دارد. رهبري مجاهدين، از سي‌خرداد تا 7 تير60 به كمك شبكه‌هاي اطلاعاتي و نفوذي خود در ارگان‌هاي جمهوري‌اسلامي طرحي "انتقامي " را تدارك مي‌بيند. رهبري مجاهدين براي جبران عقب ماندگي و گيجي سياسي خود طي ماه‌هاي گذشته وبخصوص عدم برآورد صحيح از شدت عكس‌العمل جمهوري اسلامي و نيروهاي وفادار به آن نسبت به تظاهرات 30 خرداد، دست به كار مي‌شود.عمل بزرگ مسلحانه. رعد در آسمان بي ابر و... با كدام تحليل مشخص و با كدام استراتژي جهت ادامه؟ هنوز هم كه هنوز است، معلوم نيست! شامگاه 7 تير، اولين و بزرگ‌ترين عمل مسلحانه سازمان مجاهدين(منافقين)عليه جمهوري‌اسلامي و سران آن است: انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي. كشته و مجروح شدن صدها تن از مقامات عالي‌رتبه جمهوري‌اسلامي.

***

فردي به‌نام محمدرضا كلاهي، اهل تهران، دانشجوي سال اول رشته برق دانشگاه علم‌وصنعت از دانشجويان هوادار مجاهدين(منافقين) بود كه بعد از مدتي به توصيه سازمان به‌ظاهر تغيير موضع داده، هوادار حزب جمهوري‌اسلامي مي‌شود. ابتدا به‌عنوان پاسدار كميته انقلاب‌اسلامي ولي‌عصر واقع در خيابان پاستور شروع به كار مي‌كند. سپس به تشكيلات دفتر مركزي حزب جمهوري وارد مي‌شود. با توجه به تخصص فني و نيز نظم و دقتي كه در انجام امور داشت، بسرعت مورد توجه قرار گرفته، مسئول برگزاري جلسات و كنفرانس‌هاي حزب مي‌شود. ضمن آن‌كه حفاظت سالن نيز به‌عهده او بوده است. وي اطلاعات درون حزب ازجمله زمان برگزاري جلسات نوبتي شوراي مركزي و ديگر برنامه‌هاي دبيرخانه حزب را به سازمان (منافقين) اطلاع مي‌دهد. يكي از اين جلسات در شامگاه روز يكشنبه 7 تير بود. موضوع اوليه بحث چگونگي مبارزه و مهار تورم و گراني بود. اما بعد از بركناري بني‌صدر، موضوع نشست عوض شده و قرار مي‌شود كه به شرايط بعد از بركناري بني‌صدر بپردازند. آقاي بهشتي هم طبعاً به‌عنوان نفر اول و اصلي حزب‌جمهوري اسلامي، سخنران اصلي بوده است. رهبري سازمان بسرعت دست به‌كار طراحي عمليات انفجاري مي‌گردد. كلاهي، توسط مسئول خود در بخش اطلاعات سازمان توجيه عملياتي شده و چندين نشست توجيهي براي او گذاشته مي‌شود. با توجه به راحتي تردد براي او در جلسات مهم، قرار مي‌شود دو بمب بسيار قوي يكي در سبد كنار تريبون و ديگري در كنار ستون اصلي جا داده شود. كلاهي دعوت‌كننده افراد به جلسه بود و تلاش مي‌كرد تا تعداد هرچه بيشتري را به آن جلسه دعوت كند. او تا آخرين لحظات در صحنه حضور داشت و هدف از حضورش اين بود كه افراد هرچه بيشتري را به داخل سالن راهنمايي كند و هم چنين ناظر انجام مراحل نهايي طرح باشد. طبعاً تعدادي از افراد سازمان از دور و نزديك، به‌طور ناشناخته‌ ناظر عمليات بودند و اين‌طور نبود كه او به‌تنهايي قادر به انجام اين كار باشد. بعدها گفته ‌شد كه موسي خياباني شخصاً براي اطمينان از درست عمل‌كردن چاشني‌ها تعداد زيادي از آنها را در وان حمام كنترل كرده بود. بنا به گفته رجوي، نام رمز عمليات "الله اكبر " و زمان آن رأس ساعت 9 شب بوده است.
اما يك روز قبل، يعني در 6 تير انفجاري در مسجد ابوذر رخ داد. بمب كه در ضبط‌‌صوت كار گذاشته شده بود، هنگام سخنراني آقاي خامنه‌اي منفجر شد و باعث جراحت شديد ايشان بويژه از ناحيه دست راست مي‌شود. چند روز قبل هم مرحوم چمران در جبهه‌ها شهيد شده بود و اين ايام همزمان با شب‌هفت او بود. اينها پارامترهايي بود كه در سازمان به‌عنوان عوامل بازدارنده مطرح شد. سازمان نگران بود تا مبادا به خاطر ماجراي 6 تير ،نشست حزب‌جمهوري اسلامي‌ كه بيشتر سران قرار بود آنجا جمع مي‌شدند برگزار نشود، ولي اين جلسه كه تداركات آن از قبل ديده شده بود برگزار مي‌شود. البته در روابط درون سازماني ادعاهايي مطرح شد كه با واقعيت نمي‌خواند، ازجمله گفته شد كه مسعود رجوي اعلام آمادگي كرد كه اگر طرح با مشكل روبه‌رو شد، خود او طي عمليات انتحاري بمب را به خود بسته و در آن جلسه منفجر كند. بعد هم گفته شد كه علي زركش و موسي خياباني مانع اين كار او شدند. من همين‌جا اعلام مي‌كنم اين‌گونه ادعاها به گروه خوني آقاي مسعود رجوي نمي‌خورد، گرچه اين‌گونه صحبت‌ها از ايشان نقل مي‌شد و در خارج از كشور هم مطرح شده بود.
به خاطر دارم شب عمليات، من، علي زركش، عليرضا معدن‌چي، احمد شادبختي و همسرش، محمدعلي جابرزاده انصاري، همسر من و چند نفر ديگر در خانه‌اي مخفي در اول اتوبان عباس‌آباد در طبقه چهارم يا پنجم حضور داشتيم. زركش خبر طراحي چنين عملياتي را به تعدادي از ما داد و ما از طريق دستگاه شنود بي‌سيم پاسداران و كميته‌ها به گوش بوديم. شاخص پيروزي عمليات كشته‌شدن آيت‌الله بهشتي بود كه اگر صرفاً ايشان كشته مي‌شدند عمليات پيروز بود. ساعت 9شب انفجار صورت مي‌گيرد. كلاهي تا دقايق آخر آنجا بوده است و بعد آنجا را ترك مي‌كند. بدين‌ترتيب انفجار
هفت ‌تير با مواد منفجره‌اي كه از پادگان‌ها مصادره شده بود صورت مي‌گيرد. شنود كميته‌ها و سپاه، نشان‌دهنده اين بود كه آنها نيز دنبال اين بودند كه ببينند آقاي بهشتي جزو كشته‌شدگان است يا نه، كه بعد معلوم شد. هدف اصلي از انفجار، آقاي بهشتي بود و بمب نيز در زير تريبون سخنراني ايشان كار گذاشته شده بود. شدت موج انفجار و كهنه‌بودن ساختمان باعث فروريختن سقف و ريزش آوار مي‌شود. بيشترين تلفات نيز ناشي از ريزش آوار بود.

***

درست در فرداي هفتم ‌تير، طبق برنامه از قبل آماده شده و در پي موافقت با قاسملوـ دبيركل وقت حزب‌دموكرات كردستان ـ من وسه نفر ديگربه‌عنوان گروه مؤسس راديو مجاهد، همراه پيك اعزامي حزب ، عازم مهاباد و كردستان شديم. يكي دو ماه بعد، سازمان فردي را براي حفاظت به كردستان ‌آورد، هويت او براي همه روشن نيست . آن شخص كسي نيست جز محمدرضا كلاهي. او مدت‌ها در كردستان در بخش راديو بود. كارايي ويژه‌اي نداشت. براي حفاظت به منطقه منتقل شد و تهيه بولتن خبري راديوهاي مختلف ازجمله كارهاي او بود. بعدها چند بار او را در بغداد ديدم. آخرين شنيده‌هاي من در مورد او اين است كه در روند تحولات ايدئولوژيكي درون سازمان مجاهدين، او هم به لحاظ اعتقادي مسئله‌دار شده و حتي شنيدم كه از سازمان كناره گرفته و يا در حاشيه است، ولي به‌دليل نقشي كه در ماجراي هفت ‌تير داشته امكان زندگي علني‌ ندارد و به‌صورت ناشناس زندگي مي‌كند.

***

نمونه برجسته‌اي را مي‌توان نام بردكه مي توانست مانع از درگير و رويارويي شود، آيت‌الله بهشتي است، كه سازمان طي دوران معروف به فاز سياسي سعي كرد از ايشان چهره نامطلوب و مخوفي بسازد. حال آن‌كه بعدها در خاطرات افرادي كه سازمان كمتر با آنها درگير مي‌شد و از قضا بيشتر نقش‌آفرين بودند، مي‌خوانيم كه در جريان ملاقات‌هاي رجوي و خياباني با آيت‌الله بهشتي در جلسات شوراي انقلاب، چندين‌بار از ايشان خواسته بودند تا اجازه دهد آنها را هنگام خروج از شوراي انقلاب دستگير و به‌قول معروف سر فتنه را بكوبند، اما ايشان هميشه مخالفت كرده است. وقتي تاريخ آن ايام را ورق مي‌زنيم، مي‌بينيم كه آقاي بهشتي در موقعيت رئيس ديوان‌عالي كشور حتي در مناظره‌هاي راديويي و تلويزيوني حاضر مي‌شد. بعدها نيز به‌اصطلاح مناظره‌هايي در زندان اوين ميان زندانيان و زندانبانان انجام ‌شد. مقايسه اين مناظره‌ها، مقايسه دو تفكري است كه در مقاطع گوناگون نقش تعيين‌كننده در حاكميت جمهوري اسلامي داشتند.
نمونه ديگر آيت‌الله مهدوي‌كني است. ايشان نيز چه در دوران قبل از 30 خرداد و چه بعد از آن بر برخورد ملايم و ارشادي و مشاركت‌دادن مجاهدين در امور تأكيد مي‌كرد، اين موضوع حتي در خاطرات شماري از سران جمهوري اسلامي نيز آمده است كه بعد از شروع مبارزه مسلحانه و حتي بعد از 7 تير و 8 شهريور نيز ايشان طرفدار چنين روشي بوده است. نمونه‌اي كه خود از ايشان به ياد دارم آزاد نمودن حميد خادمي از كادرهاي مسئول مجاهدين است كه در حوالي ارديبهشت 60 هنگام حمل كاميون حامل بي‌سيم و ساير وسايل ارتباطي توسط كميته دستگير، اما توسط ايشان آزاد شد. (آيت‌الله مهدوي‌كني قبل از انقلاب با بسياري از كادرها و مسئولان مجاهدين، ازجمله احمد رضايي و حنيف‌نژاد از نزديك آشنايي داشت و مدتي نيز هم سلول حميد خادمي و شاهد شكنجه‌شدن‌هاي او بود.)

----------
منبع: رمز عبور2
ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1389  - 6:57 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6033400
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی