انگليسيها بر اثر تبليغات مغرضانه باورشان شده بود سرخ پوستان، وحشي هستند و يكي از نويسندگان آنها ساكنان بومي آمريكا را موجوداتي ناقص الخلقه توصيف كرده كه سرشان در سينه قرار گرفته است!

فارس، بررسي تاريخ آمريكا و ماهيت بنيانگذاران آن نشان ميدهد كه پدران ايالات متحده براي برپايي كشور جديد، نسل سرخ پوستان كه صاحبان اصلي اين سرزمين بودند را از بين بردند و هيچگاه تا به امروز حقي ولو اندك براي زندگي آنان قايل نبوده اند.
قسمت هفتم اين مجموعه از نظر خوانندگان گذشت و هم اينك قسمت هشتم آن تقديم مي گردد:
بقيه در ادامه
*ايرلندي هاي وحشي، شيطان پرست، خشن، برهنه و آدخوار!
كلاوس كنور در كتاب «تئوريهاي استعمارگرايانه انگليسيها» ابزار عقيده كرده است كه رفتار انگلستان در زمينه نسل كشي عمدي ملتهاي مستعمرهها بدتر و زشتتر از ساير قواي استعماري آن روز اروپا بوده است. هدف نهايي استعمارگران انگليسي در لشكركشي و كشورگشايي و اشغال مناطق گوناگون جهان خالي كردن مستعمرهها از مردم بومي، غارت ثروتها و منابع طبيعي كشورهاي استعمار زده بوده است. آنگونه كه در استراليا و زلاندنو روي داده است در اين مسير كه با اشغال ايرلند آغاز شد و هنوز ادامه دارد عقده برتريجويي نژادي و مقوله تقدير الهي بر اخلاق سياسي و رفتار نظامي انگليسيها كاملا آشكار بوده است.
مهمتر اينكه انگليسيها خود را از هر تعهد انساني، قانوني و اخلاقي در برابر ملتهاي استعمار شده آزاد ميدانستند. ايرلنديها نيز كه نزديكترين همسايه و هم نژاد و همرنگ انگليسيها هستند از اين تبعيض رهايي نيافتند. انگليسي ها درباره ايرلنديها چنين گفتند: «ايرلنديها شيطان پرست خشن، برهنه و گياه خوار هستند كه در جنگلها و تالابها زندگي ميكنند. در مناسبتهاي مخصوص گوشت انسان به ويژه مادرانشان را مي خورند. بيشتر مادران ايرلندي زنان وحشي و گوش دار بودند و در زمانهاي گذشته گوشت نوزادان خود را ميخوردند.»
*توصيف انگليسيها از سرخ پوستان
رفتار اسپانياييها كه آرزوي ربودن و بردگي سرخ پوستان را در سر مي پروراندند با رفتار انگليسيها بسيار متفاوت بود. اسپانياييها پيوسته ميگفتند كه سرخ پوستان «بندگان طبيعت» هستند. در حالي كه قديسان انگليسي در رفتار و انديشهشان در برابر سرخ پوستان دورنگرتر بودند چرا كه هدف نهاييشان اشغال و تصاحب همه سرزمينهاي قاره آمريكا و جايگزيني مهاجران سفيدپوست و فرهنگ آنان به جاي مردم بومي و فرهنگ مردم بومي بود. آنان به نام گسترش تمدن، فرهنگ منحصر به فرد و اصيل سرخ پوستان را متلاشي كردند. انگليسيها بر اساس نگرش و جهان بيني خود نوشتههاي برخي نويسندگان نژادپرست اسپانيايي همچون «گونزالو فرانديس»، «اويدويي والديس» و «فرانسيسكو لوپيزدوگامارا» را به زبان انگليسي ترجمه كردند و از ترجمه آثار برخي نويسندگان با انصاف مانند «پارتولومه دولاسكازاس» خودداري كردند. خانم «مارگريت هدگن» دانشمند انسان شناسي در اين باره چنين مي گويد: «نخستين كتاب انگليسي درباره سرخ پوستان در سال 1511 منتشر شد. در اين كتاب آنان را موجودات وحشي توصيف كرده بودند كه از نداشتن عقل و فكر سالم رنج مي برند و مردانشان با گوشت فرزندان و همسران خود تغذيه ميكنند.»
*سرخ پوستان موجوداتي ناقص الخلقه هستند كه سرشان در سينه قرار گرفته است!
انگليسيها بر اثر تبليغات عوام فريبانه و مغرضانه باورشان شده بود كه در آن سوي اقيانوسها انسانهايي زندگي ميكنند كه ماهيت وحشي دارند. بيشتر نويسندگان انگليسي و اروپايي آن زمان در آثار فلسفي و ادبي خود به وجود چنين موجوداتي زياد اشاره كرده بودند. به طور مثال «ژوزف فرانسوا لافيتو» نويسنده مسيحي در كتاب خود، سرخ پوستان آمريكا را چنين توصيف كرده است: «سرخ پوستان موجوداتي ناقص الخلقه هستند كه سرشان در سينه قرار گرفته است». او همچنين عبارت افسانهاي Acephal را براي انسان سرخ پوست برگزيده بود. با تبليغاتي كه نويسندگان اروپايي بر ضد سرخ پوستان امريكا راه انداختند بيشتر مردم انگليس در قرنهاي گذشته باورشان شده بود كه اغلب سرخ پوستان موجوداتي سمي و به شكل شيطان هستند. اينگونه عبارتها در بيشتر نوشتههاي نخستين پيامبران استعمارگر به روشني ديده ميشود. اين مبلغان استعمارگر به اين اندازه اكتفا ننموده و سرخ پوستان را همانند موجودات وحشي و پست همچون كنعانيان نفرين شده تاريخ عنوان كردند. همچنين واژه انسانهاي مسخ شده از جمله عباراتي است كه نويسندگان اروپايي درباره سرخ پوستان در اذهان و افكار عمومي ترسيم كردند.
«اوليور هولمز» كه از مشهورترين پزشكان امريكايي عصر خود به شمار مي رفت در سال 1855 ميلادي گفت: تنها راه حل ضروري براي جلوگيري از آلودگي نژاد سفيدپوست از بين بردن نژاد سرخ پوست است. شكار سرخپوستان مانند شكار درندگان وحشي در جنگلها يك وظيفه اخلاقي و انساني است تا انسان سفيدپوست مانند چهره خدا پاك باقي بماند.
*سفيدپوستان به حكم داشتن فرهنگ و تمدن غني، مالكان اصلي دنياي جديد هستند
چندروز پيش از واقعه مشهور كشتار سرخ پوستان در «ونددني» فرانك باوم كه هنوز در داستاننويسي به حد نبوغ نرسيده بود با چاپ مقالهاي در روزنامه خود the aberdeen saturday pioneer سفيدپوستان را به نابودي نهايي بازماندگان اقوام سرخ پوست فراخواند. او در اين مقاله نوشت: «افرادي كه چهره سرخ دارند از بين رفتهاند تنها دستههاي كوچكي باقي ماندهاند كه مانند سگهاي پست و فرومايه دستاني را كه غذا در دهانشان قرار ميدهد گاز مي گيرند و از پارس دادن ميايستند. اما سفيدپوستان به حكم پيروزيشان در اين قاره و به دليل داشتن فرهنگ و تمدن غني، مالكان اصلي دنياي جديد هستند. بهترين راه تأمين امنيت شهركهاي مرزي از بين بردن بازماندگان سرخ پوستان است شايد مرگ اين افراد شرور بهتر از زنده بودنشان است.»
از زمان فراخواني براي كشتار و از بين بردن سرخ پوستان قوم لاكوتا در منطقه ونددني چند ماه نگذشته بود كه سفيدپوستان اروپايي صدها زن و مرد و كودك اين قوم را با گلوله از پاي درآوردند. افرادي كه موفق به فرار شدند و از اين كشتار جان سالم به در بردند مورد تعقيب قرار گرفتند و يكي پس ازديگري به قتل رسيدند.
*دو روايت از دو حادثه دلخراش
يك پزشك نويسنده و دو رگه به نام «شارل ايستمن» يا «أوهي أيسا» كه شاهد اين نسل كشي بوده چنين گواهي ميدهد:
«در فاصله سه مايلي مكان كشتار، پيكر زن سرخ پوستي را ميان برفها يافتم. همچنين پيكرهاي كشته شدگان در اطراف جاده پراكنده شده بود. مثل اينكه اين افراد مورد تعقيب قرار گرفته و شكار شدهاند. اين صحنه نشان مي دهد كه سرخ پوستان در حال فرار بودند تا جان سالم به در برند اما سفيدپوستان با عزم و اراده آنان را از بين بردند. از ميان ما افرادي پيكرهاي خونين خانوادهشان را در زير برفها جست و جو ميكردند صداي شيون و گريه فضا را پر كرده بود. هنگامي كه به خيمهگاه سرخ پوستان رسيديم خيمهها و اثاثيهها و پيكرهاي نيمه سوخته را مشاهده كرديم. پيكرهاي سوخته سرخ پوستان روي هم انباشته شده بود. واقعا اين صحنه دلخراش و با ديدن آن صحنه برآشفته شدم و كنترل خود را از دست دادم. دوستان و همراهانم كه اين صحنه را نيز ديدهاند گريه كنان سرود مرگ خويش را خواندند.
جيمز موني انسانشناس آمريكايي درباره اين كشتار چنين نوشته است:
«زير تودههاي يخ، زنان سرخ پوست نيمه جان ديده ميشدند. سفيدپوستان آنها را براي مرگ آرام رها كرده بودند. پيكرهاي نوزادان قنداق شده نيز در كنار مادرانشان پراكنده شده بود. در اطراف اين روستا پيكرهاي زنان انباشته بود. زير پرچم آتش بس، پيكر زني در كنار نوزادش ديده مي شد. نوزاد حس تشخيص نداشت كه مادرش جان داده است و تلاش مي كرد از پستان مادرش شير بنوشد. سفيدپوستان به سرخ پوستان زخمي و بازماندگان اين كشتار امان دادند اما به محض اينكه كودكان و نوجوانان از پناهگاه خود بيرون آمدند سربازان سفيدپوست آنها را غافلگير كرده و سر بريدند. اين اقدام نشان ميدهد كه سفيدپوستان با قتل زنان و كودكان سرخ پوست قصد داشتند تداوم حيات اقوام سرخ پوست را ناممكن كنند.»