به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بسياري افراد به غلط گمان مي‌كنندكه سازمان منافقين در ابتدا مبتني بر اسلام بود ولي سپس منحرف شد. در اين مقاله با مروري بر تفكرات بنياني و تاريخچه سازمان از تأسيس تا عمليات مرصاد، اين ادعا رامحك خواهيم زد


گرچه سازمان موسوم به مجاهدين خلق (گروهك منافقين) جزو منفورترين گروه‌ها نزد ملت ماست اما بسياري افراد به غلط گمان مي‌كنندكه اين سازمان در ابتدا مبتني بر اسلام بود ولي سپس منحرف شد. در اين مقاله كه در دو بخش تقديم خوانندگان مي‌شود، با مروري بر تفكرات بنياني و تاريخچه سازمان از تأسيس تا عمليات مرصاد، اين ادعا رامحك خواهيم زد.

بقيه در ادامه

 

 

15 خرداد و به بن‌بست رسيدن نظرات رفرميستي در كنار جو چپ جهاني
-------------------------------------------------------------------------------
رژيم پهلوي در طول تاريخ خود همواره با مخالفت‌ها و مخالفاني مواجه بود. اكثريت غالب اين مخالفان تا پيش از سال 42 حتي اگر در نظر خود، رژيم پهلوي را كاملاً نپذيرفتني مي‌پنداشتند ولي در عمل قائل به حركت‌هاي اصلاحگرانه و رفرميستي در قالب قانون اساسي مشروطه بودند. جلوه‌هاي متعدد از اين نوع نگاه را مي‌شود در مبارزات دوران نهضت ملي (پس از شهريور 1320 تا 28 مرداد 32) سراغ گرفت كه در طيف‌هاي مختلف آن، عموماً نوع نگاه اصلاح بر مبناي حركت‌هاي پارلمانتاريستي وجود دارد. در سال‌هاي پس از كودتاي 28 مرداد 32 هم اگر چه اين نوع نگاه كمرنگ شده بود ولي كماكان وجود داشت و همين نوع نگاه بود كه منجر به ايجاد جبهه ملي دوم و نهضت آزادي هم شد. شروع نهضت امام خميني‌(ره) و صريح‌تر شدن اين نهضت در سال 42 و سركوب خونين قيام 15 خرداد (در كنار برخورد شديد رژيم با نيروهايي چون نهضت آزادي) مخالفان رژيم را به اين جمعبندي قطعي رساند كه مقابله با مفاسد سياسي و اقتصادي و اجتماعي موجود در جامعه ديگر از مسير‌هاي گذشته امكان ندارد و تنها راه مقابله، «برخورد قهرآميز» است. جو شديداً ملتهب وضد امپرياليستي جهاني و اتفاقاتي چون پيروزي چپ‌ها در چين و ويتنام و كوبا و وجود جنبش‌هاي متعدد چپ (يا شديداً چپزده) در امريكاي لاتين و فلسطين و الجزاير و ديگر نقاط جهان هم جوي را به وجود آورده بود كه چپروي يك ارزش مسلم تلقي مي‌شد.

تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران
-------------------------------------------
مجموعاً در چنين فضايي بود كه سه جوان تحصيلكرده ايراني و مسلمان به نام‌هاي محمد حنيف‌نژاد، سعيد محسن و عبدالرضا نيك بين رودسري (كه هر سه متأثر از نهضت آزادي و تفكرات آيت‌الله طالقاني و مهندس بازرگان بودند و دو تاي اولي آنها رسماً سابقه عضويت در نهضت آزادي را هم داشتند) با توجه به همان جمعبندي پيش‌گفته مبني بر منحصر بودن راه مبارزه در «مبارزه قهرآميز» و تحت تأثير بسيار شديد تفكرات چپ ماركسيست-لنينيستي، اقدام به تأسيس گروهي زيرزميني جهت مبارزه نمودند. اين همان گروهي بود كه بعدها نام «مجاهدين خلق ايران» براي آن برگزيده شد. پس از مدتي و بنا به دلايلي (كه مجال شرحش نيست) عبدالرضا نيك بين از اين گروه كناره گرفت و اصغر بديع‌زادگان جايگزين او شد.

التقاط و ماركسيسم زدگي غليظ درمباني فكري سازمان
----------------------------------------------------------------
با بررسي منابع سازمان آنچه بيش از همه خودنمايي مي‌كند، تفكرات شديداً التقاطي و ماركسيسم زده آنهاست. گرچه به هيچ وجه نمي‌توان در اعتقادات ديني اعضاي اوليه سازمان (منجمله حنيف‌نژاد و محسن و بديع زادگان) شك كرد، ولي با مطالعه آثار آنها (كه خود آن آثار پس از مطالعه و بحث بر روي منابع ماركسيستي تدوين شده بودند) ردپاي ماركسيسم را به وضوح مي‌شود در آنها ديد. بنيانگذاران سازمان گرچه خود را ضد ماركسيسم مي‌شمردند و اعلام مي‌كردند كه ماترياليسم فلسفي را قبول ندارند ولي در عمل اصول چهارگانه ماترياليسم ديالكتيك را در تمام تحليل‌هايشان دخالت مي‌دادند و حتي طبق همين قواعد قرآن را نيز تفسير به رأي مي‌كردند و اتفاقاً عميقاً معتقد بودند كه روحانيت حوزوي نمي‌تواند تحليل درستي از قرآن و نهج البلاغه به دست بدهد و تفسير صحيح قرآن و نهج البلاغه هميني است كه اينها عرضه مي‌كنند. محمد حنيف‌نژاد در كتاب راه انبيا، راه بشر (كه سومين كتاب آموزشي ايدئولوژيك سازمان و از مهم‌ترين و اصلي‌ترين منابع آنها محسوب مي‌شد) نوشته است: «اساساً قرآن جريان تكامل و قوانين حاكم بر آن (اصول ديالكتيك) را جزو مشيت خدا، خواست خدا، امر و نهي خدا مي‌داند.» (راه انبيا، راه بشر،‌صفحه 85) همو درجايي ديگر مي‌نويسد: «واقعاً جاي تأسف است كه موافقين و طرفداران قرآن، ردّيه براي افكار ديناميكي و ديالكتيكي مي‌نويسند.» (همان، صفحه 131) مي‌شود گفت سران سازمان، با توجه به همان نكات پيش گفته (مثل جو جهاني چپ) ماركسيسم را «فرهنگ انقلابي عصر حاضر» به حساب مي‌آوردند و آن را عينكي مي‌شمردند كه فقط از طريق آن مي‌شود حقايق را درست ديد. حنيف‌نژاد در همان كتاب راه انبيا، راه بشر نوشته است: «بدون آگاهي از فرهنگ انقلابي عصر حاضر، اعجاز قرآن بخصوص آيات فوق را به درستي نمي‌توان درك كرد» (همان صفحه 67) و درجاي ديگر اين كتاب نوشته است: «مشكل است امروز بدون اطلاع از مكاتب انقلابي عضر حاضر، اين گونه آيات به درستي تفسير شوند.» (همان، صفحه 76)
نمونه‌هايي از تفسير به رأي مادي قرآن (كه آن هم در راستاي تطبيق با ماركسيسم صورت مي‌گرفت) را مي‌شود در كتب تفسيري سازمان (كه آنها را به عنوان جزوات آموزشي تأليف مي‌كردند و به اعضا آموزش مي‌دادند) ديد: «ياري خدا همان سنت تكامل است كه هميشه پشتيبان كساني است كه در راه آن گام برمي‌دارند. اگر اين قانون را در صحنه روزگار مؤثر ندانيم، به هيچ وجه دليلي نداشت امريكا با آن همه ساز و برگ جنگي و تبليغات همه‌جانبه‌اش، در سرزمين ويتنام - به قول خود او- تا گردن در لجنزار فرو رود و نتواند خود را از آن مهلكه خلاصي دهد؛ ديگر دليلي نداشت ملت الجزاير بتواند قدرت افسانه‌اي فرانسه را در عرض هفت سال و نيم جنگ به پايان رساند و به زانو درآورد؛ به هيچ وجه دليلي نداشت روح يك قهرمان [اشاره به ارنستو چه گوارا]، پس ازمرگ پرافتخارش، امريكاي لاتين را به لرزه و جنبش درآورد و خواب راحت را از دشمنان آزادي و انسانيت بازستاند.» (درسي از سوره انفال، صفحات 31 و 32)
«وحي عبارت است از اِعمال نيرو و قوه‌اي كه ما در كليه اشيا و پديده‌ها به عنوان خصيصه ذاتي آنها سراغ داريم، مثلاً زنبور عسل كه داراي اين قدرت است، مي‌تواند از نوش گياه به وسيله متابوليسم پيچيده دروني خود شهدي چون عسل بسازد و به همين ترتيب است قوه مغناطيسي آهنربا، نيروي چرخشي الكترون در اطراف هسته اتم، حركت اجرام سماوي (سوره 41 آيه 12) و غيره. ملائكه، همان طور كه قبلاً نيز اشاره كرديم، تعبيري است از قواي طبيعت كه كلاً مبتني بر اصل عليت عمل مي‌كنند.» (همان، صفحه 35) «[در تفسير آيه شريفه «ولا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً...» (آل عمران، 169):] فداييان قهرمان فلسطين كه به خاطر آزادي سرزمين‌شان مبارزه مي‌كنند و در خاك و خون مي‌غلتند، تا ابد زنده هستند. سرباز ويت‌كنگ، كه در جنگ كشته مي‌شود، مرده نيست. «[چه] گوارا» و يارانش براي هميشه زنده هستند. [...] هزاران شهيد ديگر كه به دست جلادان شاه شربت شهادت نوشيدند، همگي براي هميشه و تا ابد زنده خواهند ماند؛ و خلق قهرمان ما هرگز فداكاري‌هاي آنان را فراموش نخواهد كرد و با نثار خون خود، در مقابل خون پاك آنان، اداي دين خواهد نمود.» (همان، صفحات 20 و 21) «حق چيست؟ حق چيزي است كه زيربنا و پايه آن بر روي يك اصل طبيعي و سنت جاري در خلقت باشد. كدام سنت و اصل طبيعي محكم‌تر از قانون تكامل است؟ پس حق، پيوسته و وابسته به اين جريان طبيعت است اما باطل كه در نقطه مقابل حق قرار دارد متكي به يك اصل ثابت و محكم طبيعي نيست.» (درسي از سوره محمد [صلي الله عليه و آله]، صفحه 3)
«هر كس كه از مفهوم تكامل درك عميق‌تر و بينش وسيع‌تر داشته باشد و به تناسب آن در اين راه مجاهده نمايد، از نظر قرآن به همان اندازه به خدا نزديك‌تر مي‌باشد.... مهم پيمودن راه است نه دعواي بر سر نامگذاري مسير.... كساني كه براي مبارزه بي‌امان با امپرياليزم، يعني اين سد بزرگ راه تكامل بشريت عصر كنوني، كمر همت بسته‌اند و رهبري آن [به] سوي پيروزي را، رسالت تاريخي خود مي‌دانند، بي‌شك يك عمل خدايي انجام مي‌دهند.... كار اينان ادامه همان كارهايي است كه انبيا، مأمور انجام آن بودند.» (درسي از سوره توبه، صفحه 35)«ذكر خدا يعني چه؟ غرض، مطالعه و دقت در پديده‌هاي طبيعي بي‌شماري است كه در بخش‌هاي مختلف هستي عمل مي‌كنند. حاصل اين مطالعه، شناخت هر چه بيشتر قوانين مربوط به ماده بي‌جان و جاندار، انسان و اجتماع، و افزايش ايمان فرد به اصالت قاطعيت اين قوانين است.» (درسي از سوره انفال، صفحات 10 و 11)
اينها تنها نمونه‌هايي بود از اوج التقاط سازمان كه در عين اعتقادمند دانستن بنيانگذاران سازمان، ما را به اين نكته رهنمون مي‌سازد كه اعتقاد و خلوص آنها نيز در مسير واقعي اسلام نبوده است، به ديگر سخن، آنها اگرچه خالص بوده‌اند، مستقيم نبوده‌اند. در كتب تأليفي سازمان كه جهت تعليم اعضا تهيه شده بود هم صريحاً اعضا را به خواندن برخي كتب لنين و مائو و ديگر تئوريسين‌هاي ماركسيسم تشويق مي‌نمودند. از نظر سازمان (گرچه مدعي بودند كه كماكان بحث‌هاي ماترياليسم فلسفي را نمي‌پذيرند) اين مطلب قطعي بود كه همان طور كه پديده‌هايي نظير رشد گياهان و باريدن باران و ايجاد زلزله و آتش گرفتن چوب و... هركدام علتي دارند و براي درك آنها و استفاده از آنها بايد علت آنها را شناخت، هم چنين معتقد بودند كه مبارزه هم عبارت است از «برداشتن هرگونه سدي از راه تكامل بشريت» (جزوه «مبارزه چيست؟»- اولين جزوه آموزشي سازمان) و اين هم با اجتماع سر و كار دارد و لذا اين هم براي خود قوانين عام و مطلقي دارد كه بايد آن را آموخت و به كار بست: «مبارزه فن است و اتفاقاً يكي از پيچيده‌ترين فنون بشري بايد به حساب آورده شود؛ چون سر و كارش با جوامع انسان هاست... علم مبارزه عبارت است از علم رهايي ملت‌ها از چنگال امپرياليسم.» (سازمان مجاهدين خلق پيدايي تا فرجام، جلد 1، صفحه 300) و از نظر سازمان، ماركسيسم همان علم مبارزه بود. از نظر سازمان همان طور كه فيزيك؛ اسلامي و غير اسلامي ندارد، علم مبارزه هم اسلامي و غيراسلامي ندارد و بايد آن را آموخت. آقاي سيد كاظم موسوي بجنوردي كه سال‌ها در زندان با مجاهدين خلق و رجوي هم بند بوده است درباره يك بحث خود با رجوي چنين نقل كرده است: «[رجوي] شروع كرد به بحث و پس از فصل مشبعي كه درباره علم صحبت كرد، گفت: از نظر ما ماركسيسم لنينيسم علم است، علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانين فيزيك، ربطي به دين و اسلام ندارد. ما نمي‌توانيم بگوييم فيزيك اسلامي يا فيزيك سرمايه داري، فيزيك فيزيك است و قوانين خودش را دارد. ماركسيسم هم همين طور!» (مسي به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سيد كاظم موسوي بجنوردي، نشر ني، صفحه 147)

دو اصل كه سازمان را بيشتر منحرف كرد
----------------------------------------------
همين تأثيرپذيري شديد از ماركسيسم موجب شد تا 2 اصل از اصول مبارزاتي ماركسيسم كه در كتب لنين و استالين درج شده بود مورد قبول قطعي و جدي سازمان قرار بگيرد: اصل اول، لزوم وجود «مبارز حرفه‌اي و فول تايم» بود كه لنين بر آن تأكيد داشت. به اين معنا كه شخص به جاي آن‌كه شغل و زندگي و دغدغه‌هاي مختلف داشته باشد و در كنار آنها (اگر وقت مي‌كرد) به مبارزه بپردازد، لازم است تا همه كارهايش را رها كند و كاملاً و با تمام قوا در خدمت مبارزه قرار بگيرد.
اصل دوم، اصل «سانتراليسم دموكراتيك» بود؛ بدين معني كه لازم است در مبارزه، يك سازمان آهنين و فولادي با ايدئولوژي و عمل پيشتاز وجود داشته باشد تا رهبري انقلاب مسلحانه خلق را بر عهده بگيرد و اداره اين سازمان به صورت مركزيت دموكراتيك باشد. يعني همه افراد نظرات خود را بدهند ولي نهايتاً طبق تصميم‌گيري مركزيت و بدون شك و ترديد در تصميم مركزيت عمل كنند. اصل اول، به مرور موجب ايزوله شدن اين افراد از جامعه و واقعيت‌هايش شد و اصل دوم هم راه را به مرور بر استبداد شديد رهبري سازمان و بعد هم «فرقه» شدن آن گشود.در هر حال سازمان بر اساس چنين تفكراتي مشي خود را استوار كرد. در مرحله اولِ استراتژي سازمان، عضو‌گيري و تعليمات در اولويت بود تا بعد به مراحل ديگر تهيه مقدمه انقلاب مسلحانه برسند (تمام آن مراحل هم كپي ناقص و درهمي از تئوري‌هاي مائو، لنين و رژي دبره و كارلوس ماريگلا بود).
ضربه 50
سازمان در عين آن‌كه هنوز به مرحله آمادگي كامل (حتي طبق همان تعاريف خود نرسيده بود) تحت فشار اعضا جهت انجام عمل انقلابي و به دليل عمل زدگي تصميم گرفت طي جشن‌هاي 2500ساله اقدامات مسلحانه‌اي انجام دهد و در مسير تهيه اسلحه افتاد. از همين نقطه بود كه يك نفوذي ساواك توانست با ظاهر تهيه اسلحه براي سازمان به آن نفوذ كند و سازمان در تور امنيتي ساواك قرار گرفت. پس از آن‌كه شناسايي‌هاي ساواك نسبتاً كامل شد، در اول شهريور 1350 ساواك و شهرباني طي عملياتي بسيار گسترده در نقاط مختلف تهران و ايران دست به بازداشت اعضاي سازمان زدند و تقريباً تمام خانه‌هاي تيمي آن و اكثر اعضايش را دستگير كردند. پس از دستگيري اين اعضا و اعترافات گسترده آنان مابقي اعضا هم به مرور دستگير شدند. از اين ماجرا به عنوان ضربه 50 نام برده مي‌شود. عموم اعضاي مركزيت سازمان كه به چنگ ساواك افتادند به اعدام محكوم شدند، ‌فقط مسعود رجوي با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شد. روايت رسمي سازمان آن است كه رجوي به دليل فعاليت‌هاي گسترده برادرش (كاظم رجوي) كه يك فعال حقوق بشري بين‌المللي بود اعدام نشده است. اما پس از انقلاب و با به دست آمدن اسناد ساواك مشخص شد كه دليل اعدام نشدن رجوي، همكاري گسترده‌اش با ساواك بوده است. نصيري رئيس ساواك طي نامه‌اي به رئيس دادستاني ارتش (كه محاكمه اعضاي سازمان را به عهده داشت) چنين نوشت:
«[به: رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي (دادستاني)
از: ساواك
شماره 655/312
تاريخ 29/1/51
درباره مسعود رجوي فرزند حسين
پيرو [نامه] شماره 7611 /312 - [مورخ] 16/9/50
نامبرده بالا كه از محكومين سازمان به اصطلاح آزاديبخش ايران وابسته به جمعيت نهضت آزادي است [هنوز نام مجاهدين خلق براي اين گروه انتخاب نشده بود و ضمناً به دليل آنكه بعضاً مؤسسين اين گروه قبلاً عضو نهضت آزادي بودند، ساواك ابتدا گمان مي‌كرد كه اين گروه به نوعي وابسته به نهضت آزادي است] و در دادگاه تجديد نظر نظامي به اعدام محكوم گرديده بعد از دستگيري در جريان تحقيقات كمال همكاري را در معرفي اعضاي سازمان مكشوفه به عمل آورده و اطلاعاتي كه در اختيار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعيت شبكه مزبور مؤثر و مفيد بوده و پس از خاتمه تحقيقات نيز در داخل بازداشتگاه همكاري‌هاي صميمانه‌اي با مأمورين به عمل آورده لذا به نظر اين سازمان [يعني سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك)] استحقاق ارفاق و تخفيف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هرگونه اقدام مقتضي اعلام مي‌گردد.
رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور - ارتشبد نصيري
امضا - ارتشبد نصيري]
در هر حال عموم اعضاي رده بالاي دستگير شده سازمان، در فروردين و خرداد 51 اعدام شدند.نكته مهم آن‌كه تا پيش از دستگيري اعضا، اين گروه هنوز براي خود نامي برنگزيده بود و اصطلاحاً اعضا، آن را «جمع» مي‌خواندند ولي پس از دستگيري و با توافق اعضا و رهبران دستگير شده، نام «مجاهدين خلق ايران» بر آن انتخاب شد.

كنار رفتن پوسته دين و آشكار شدن هسته ماركسيستي سازمان
-------------------------------------------------------------------------
با دستگيري اعضاي بلندپايه و تقريباً تمام كادرهاي سازمان بين شهريور تا آذر سال 1350، مركزيت سازمان در اين زمان شامل احمد رضايي، رضا رضايي و بهرام آرام شد و رهبري سازمان عملاً به عهده احمدرضايي قرار گرفت كه او نيز در بهمن 50 در درگيري با ساواك كشته شد و سازمان مجاهدين خلق، او را «اولين شهيد سازمان» خواند.
پس از آن، مركزيت سازمان دو نفره شد تا آن‌كه تقي شهرام (يكي از اعضاي دستگير شده سازمان) توانست از زندان ساري بگريزد و به سازمان وصل شده و وارد مركزيت شود. بدين ترتيب مركزيت مجدداً سه نفره شد.چندي بعد و در خرداد 52، رضا رضايي هم حين درگيري با ساواك خودكشي كرد (اساساً خودكشي براي نيفتادن به دست ساواك بين گروه‌هاي التقاطي مسلح از جمله منافقين مرسوم بود) و مركزيت شامل تقي شهرام و بهرام آرام شد كه پس از چندي، سيد مجيد شريف واقفي هم به مركزيت پيوست. از اين زمان به بعد و به دليل ويژگي‌هاي شخصيتي و مطالعاتي تقي شهرام، او عملاً رهبر سازمان شد. با توجه به آن‌كه كادرهاي اوليه سازمان هم (كه در عين داشتن تفكرات شديداً التقاطي، در هر حال قوياً به اسلام - ولو اسلام خودشان - و وعده‌هاي خداوند متعال به مؤمنين معتقد و علاقه‌مند بودند) در اين زمان عموماً‌ كشته شده بودند، از همين ايام بود كه زمينه بروز و ظهور برخي مسائل ايدئولوژيك در درون سازمان فراهم شد. لطف الله ميثمي (از اعضاي رده بالاي سازمان و دستگير شده در ضربه 50) نقل كرده است كه مسعود احمدزاده (از بنيانگذاران و رهبران سازمان ماركسيست چريك‌هاي فدايي خلق) پس از آنكه مواضع سازمان مجاهدين خلق را در زندان و از زبان خودشان شنيد، خطاب به مهدي ابريشمچي (يكي از اعضاي سازمان) گفت: «شما يك پوسته ايده آليستي [=تعبير ماركسيستها براي مذهب] داريد و مثل جوجه كه رشد مي‌كند و پوسته [تخم‌مرغ] را مي‌شكند، اين پوسته ايده آليستي در حال شكستن است وبزودي هسته ماترياليستي آن بيرون مي‌زند و نمايان مي‌شود.» (آنها كه رفتند، جلد دوم خاطرات لطف الله ميثمي، نشر صمديه، صفحه 79)شكستن آن پوسته از همين زمان بود كه آغاز شد و نهايتاً در سال 54 كاملاً بروز يافت. در سال 1354 تقي شهرام كه خود قبلاً ماركسيست شده بود، پس از مقدمه چيني‌هاي مديد و طولاني و با كمرنگ كردن نقش مذهب در انديشه اعضاي سازمان (كه بررسي دقيق آن مجالي مفصل و ديگر مي‌طلبد) نهايتاً بيانيه‌اي منتشر كرد و اعلام نمود كه سازمان مجاهدين خلق ايران مذهب را كنار گذاشته و رسماً ايدئولوژي ماركسيسم را به عنوان تنها ايدئولوژي نجات بخش پذيرفته است. در روند بحث‌هايي كه در مسير تغيير ايدئولوژي صورت مي‌گرفت، مجيد شريف واقفي به مخالفت برخاست كه در نتيجه از سوي شهرام و آرام به عنوان خائن شناخته شد و محكوم به اعدام شد و اين عمل هم از سوي سازمان صورت گرفت و مجيد شريف واقفي به طرز فجيعي كشته شد. البته اكثريت قاطع اعضاي سازمان اين تغييرايدئولوژي را پذيرفته و ماركسيست شدند.
در همين زمان در داخل زندان، ‌با توجه به آنكه مسعود رجوي تنها باقي‌مانده از مركزيت پيش از ضربه50 بود و با توجه به ويژگي‌هاي شخصي‌اش شديداً مورد توجه ديگر زندانيان (خصوصاً جوانان) قرار داشت، ‌اعلام نمود كه سازمان مجاهدين خلق واقعي همين‌هايي هستند كه در داخل زندان هستند و رهبري اين سازمان نيز با رجوي است.از اين زمان در حقيقت دوگونه سازمان مجاهدين خلق ايران وجود داشت: يكي در بيرون از زندان كه ماركسيست شده بود (كه اكثريت قاطع قريب به اتفاق اعضاي سازمان را در بر مي‌گرفت) و ديگر تعدادي زنداني تغيير ايدئولوژي نداده در زندان و اندك هواداران‌شان در خارج كه خود را مجاهدين خلق واقعي مي‌شمردند.

تحليل خواندني شهيد مطهري از التقاط و سرنوشت سازمان
------------------------------------------------------------------
شهيد مطهري در همين برهه، در نامه خصوصي‌اش به امام خميني (در سال 1356) تحليلي بسيار جالب از اين سازمان و دوگونه پيش گفته آن عرضه كرده است كه نشانگر اوج بصيرت ايشان و بسيار خواندني است: «در اينجا [ايران] جريان‌هاي پيچيده و گمراه‌كننده‌اي وجود دارد كه توجه و آگاهي حضرتعالي ضرورت دارد:... جريان دوم، جريان به اصطلاح گروه مسمّي به مجاهدين است. اينها در ابتدا يك گروه سياسي بودند ولي تدريجاً به صورت يك انشعاب مذهبي دارند در مي‌آيند، درست مانند خوارج كه در ابتدا حركت‌شان يك حركت سياسي بود، بعد به صورت يك مذهب با يك سلسله اصول و فروع درآمدند. كوچك‌ترين بدعت اينها اين است كه به قول خودشان به «خودكفايي» رسيده‌اند و هر مقام روحاني و هر مرجع ديني را نفي مي‌كنند. از همين جا مي‌توان تا آخر را خواند. ديگر اينكه در عين اظهار وفاداري به اسلام، كارل ماركس لااقل در حد امام جعفرصادق عليه السلام نزد اينها مقدس و محترم است.البته اينها آنهايي هستند كه بر مسلك سابق خود باقي هستند، آنها كه تغيير موضع [يعني اعلام تغيير ايدئولوژي] كردند تكليفشان روشن است.... و عجيب اين است كه هنوز هستند برخي دوستان ما و ارادتمندان شما كه كارهاي اينها را توجيه و تأويل مي‌كنند.» (نامه تاريخي استاد مطهري به امام خميني، انتشارات صدرا، صفحات 16 تا 18)
اين وضع دوشقگي تا زمان اوج‌گيري انقلاب اسلامي و آزادي زندانيان سياسي ادامه داشت. در اين زمان مسعود رجوي هم از زندان آزاد شد و در راستاي همان ادعاي خود، ‌به نوعي مجدداً سازمان را تشكيل داد و خود نيز به صورت طبيعي رهبري آن را بر عهده گرفت. بخش تغيير ايدئولوژي داده و رسماً ماركسيست شده سازمان هم با تغيير نام،خود را «سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر» ناميد. اين گروه كه رهبري‌اش بر عهده تقي شهرام بود، اختصاراً گروهك «پيكار» خوانده مي‌شد.

پيروزي انقلاب و موج سواري سازمان
-----------------------------------------
با آنكه سازمان مجاهدين خلق تقريباً هيچ نقشي در پيروزي انقلاب نداشت و اين سازمان بعد از سال 54 عملاً وجود محسوس خارجي هم نداشت، ‌با اين حال پس از پيروزي انقلاب و در جو شديداً سياسي ابتداي انقلاب و با توجه به امكانات به وجود آمده براي تبليغات علني، توانست مدعي «صاحب انقلاب بودن» شود و ديگران را به دزديدن رهبري انقلاب و موج سواري متهم نمايد! و ضمناً توانست طرفداراني (خصوصاً از ميان جوانان) براي خود دست و پا كند و دست به گسترش تشكيلات بزند. اين طرفداران جديد كه عموماً بسيار جوان بودند، عملاً از عمق انديشه و پيشينه واقعي اين گروه خبر نداشتند و به حقيقت، فريب ادعاها و تبليغات آن را خورده بودند.

نفاق و آماده شدن براي رودررويي با نظام
----------------------------------------------
از جمله كارهاي اين سازمان در ابتداي انقلاب آن بود كه در هنگام پيروزي انقلاب و در زمان تصرف پادگان‌ها و كلانتري‌ها و ديگر مراكز نظامي به دست مردم انقلابي (كه اسلحه بي‌شماري به دست مردم افتاد) اعضاي اين سازمان طبق دستور تشكيلاتي، به صورت منسجم و گسترده به جمع‌آوري اين سلاح‌ها و انتقال آنها به مخفيگاه‌هايي دست زدند و بعد نيز كه مسئولين نظام اعلام كردند كساني كه از اين طريق سلاح به دست آورده‌اند آنها را به مساجد تحويل دهند، سازمان مجاهدين خلق رسماً از اين امر استنكاف ورزيد. اين يكي از دلايلي است كه علاوه بر دلايل متعدد ديگر (از جمله خاطرات مبارزين و دست اندر كاران) نشان مي‌دهد كه سازمان از ابتداي انقلاب قصد داشته و مي‌دانسته است كه روزي با جمهوري اسلامي وارد جنگ مسلحانه خواهد شد و لذا خود را تجهيز مي‌نموده است. از ديگر اعمال سازمان در ابتداي انقلاب آن بود كه خط نفوذ در سازمان‌ها و نهاد‌ها و ارگان‌هاي مختلف را بشدت پي گرفت و بعدها هم توانست با استفاده از همان نفوذي‌ها ضرباتي به نظام نوپاي جمهوري اسلامي بزند. اينكه نفوذي‌هاي سازمان، وابستگي تشكيلاتي خود را به هيچ وجه نشان نمي‌دادند و حتي خود را ضد سازمان منافقين هم معرفي مي‌كردند، علاوه بر نفاق سازمان، جلوه ديگري از همان قصد و نيت سازمان براي رودررويي دير يا زود با نظام است.از ديگر رويكردهاي سازمان آن بود كه در عين آنكه هيچ روحاني‌اي را قبول نداشتند و طبق ايدئولوژي التقاطي ماركسيسم زده خود، اساساً آنها را وابسته به طبقه‌اي مي‌دانستند كه توانايي درك صحيح مسائل را ندارند، با اين حال با سوء استفاده از تفكرات و روحيات برخي روحانيون بعضاً موجه و مطرح، خود را به آنها نزديك نموده و از اين نزديكي جهت مطرح كردن خود در جامعه سوءاستفاده مي‌نمودند. از اين روحانيون مي‌توان به آيت‌الله طالقاني، شيخ حسن لاهوتي و شيخ علي تهراني اشاره نمود.البته سوءاستفاده‌ها و نسبت‌دادن مطالب خلاف واقع به آيت‌الله طالقاني از طرف سازمان پس از وفات ايشان (كه ديگر نمي‌توانست آنها را تكذيب كند) بيشتر هم شد.همين سنخ برخوردهاي سازمان با مسائل، علاوه بر تمسك‌شان به اسلام در عين داشتن تفكرات بنياناً ماركسيستي و ماترياليستي، موجب شد كه در جامعه به آنها لقب منافقين داده شود. البته اين اصطلاح ظاهراً اولين بار توسط شهيد بصير، آيت‌الله مطهري به كار برده شده بود؛ ايشان در بخشي از همان نامه خصوصي خود به امام خميني در سال 56، اين سازمان را «منافقين خلق» خوانده بود. (نامه تاريخي استاد مطهري به امام خميني، صفحه 18)به محض پيروزي انقلاب اسلامي، منافقين طبق باورهاي ايدئولوژيك خود به سمت همگرايي با ديگر گروه‌هاي چپ ميل كردند و از آنجا كه گروه‌هاي چپ در آن زمان بعضاً در لباس گروه‌هاي تجزيه‌طلب در كردستان و سيستان و تركمن صحرا خودنمايي مي‌كردند، عملكرد منافقين هم در حمايت آنها قرار گرفت ولي به گونه‌اي كه دست سازمان منافقين چندان آشكار نباشد؛ چرا كه به اصطلاح خود منافقين، آنها هنوز در فاز سياسي قرار داشتند و نبايد به رودررويي مستقيم با نظام مي پرداختند.گذشته از اينها همواره درگيري‌ها و زد و خوردهاي پراكنده‌اي بين طرفداران و اعضا و ميليشاي منافقين (اعضاي شبه‌نظامي منافقين) و نيروهاي طرفدار نظام و نهادهاي انقلابي در سراسر كشور وجود داشت ولي علي رغم اينها، هنوز سازمان خود را به صور علني و مطلق رودرروي نظام قرار نداده بود.

وزن‌ كِشي سياسي منافقين و همبستگي روزافزون با بني صدر
------------------------------------------------------------------------
اولين نمودهاي رسمي مخالفت اين گروهك با نظام، به تحريم همه پرسي تأييد قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط سازمان بر مي‌گردد. علت اصلي اين امر، مخالفت آنان با اصل ولايت فقيه بود. در انتخابات بعدي برگزار شده در جمهوري اسلامي (كه انتخابات رياست جمهوري بود) مسعود رجوي خود را نامزد كرد ولي به دليل آنكه امام اعلام نمودند كساني كه به قانون اساسي رأي نداده‌اند صلاحيت رئيس‌جمهور شدن را ندارند، رد صلاحيت شد. اولين وظيفه رئيس‌جمهور اجراي قانون اساسي و پاسداري از آن است و بديهي است كسي كه يك قانون اساسي و مهمترين محور آن را قبول ندارد نمي‌تواند مجري آن و از آن مهمتر نگهبان آن باشد.اما اتفاق جالب تر در انتخابات بعدي رخ داد. انتخابات اولين دوره مجلس شوراي اسلامي به فاصله اندكي پس از انتخابات رياست جمهوري برگزار شد. در اين انتخابات مسعود رجوي هم كانديداي نمايندگي تهران بود. او نه تنها در دور اول رأي نياورد و به دور دوم رفت، بلكه در دور دوم هم با وجود حمايت رسمي برخي شخصيت‌ها (از جمله مهندس بازرگان) باز هم موفق به راهيابي به مجلس نشد و رأي اندكي كسب نمود.از همين زمان بود كه به موازات بيشتر شدن درگيري‌هاي هواداران سازمان با مردم و نهادهاي انقلابي در سراسر كشور، تلاش سازمان جهت نزديكي به رئيس‌جمهور منتخب (ابوالحسن بني‌صدر) هم افزايش يافت. قرار گرفتن منافقين در كنار بني‌صدر موجب شد كه او (كه خود نيز چندان در مسير اصيل انقلاب نبود) روز به روز بيشتر از نظام فاصله بگيرد و با كاناليزه شدنش توسط منافقين، دچار اشتباهات متعدد محاسباتي شود و گمان كند مي‌تواند در مقابل امام قد علم نمايد.

نويسنده: وحيد خضاب

ادامه مطلب
چهارشنبه 22 دی 1389  - 12:11 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6072079
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی