به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمی‌زند

دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمی‌زند

زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز

چون دست یافت زخم یکی کم نمی‌زند

گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا

واکنون چو راه دل بزد آنهم نمی‌زند

کی دست دل کنون در شادی زند ز عشق

الا به دست او در یک غم نمی‌زند

یارب چه فتح باب بلایی است آن کزو

یک ابر دیده نیست کزو نم نمی‌زند

چشمش کدام زاویه غارت نمی‌کند

زلفش کدام قاعده بر هم نمی‌زند

القصه در ولایت خوبی به کام دل

زد نوبتی که خسرو عالم نمی‌زند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

آن روزگار کو که مرا یار یار بود

من بر کنار از غم و او در کنار بود

روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز

زان گونه روزگار که آن روزگار بود

امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش

بدرود دی که کار من امیدوار بود

دایم شمار وصل همی برگرفت دل

این هجر بی‌شمار کجا در شمار بود

با روی چون نگار نگارم هزار شب

کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود

واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد

گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دوش تا صبح یار در بر بود

غم هجران چو حلقه بر در بود

دست من بود و گردنش همه شب

دی همه روز اگرچه بر سر بود

با بر همچو سیم سادهٔ او

کارم از عشق چون زربر بود

گرچه شبهای وصل بود خوشم

شب دوشین ز شکل دیگر بود

یا من از عشق زارتر بودم

یا ز هر شب رخش نکوتر بود

کس نداند که آن چه طالع بود

من ندانم که آن چه اختر بود

از فلک تا که صبح روی نمود

انوری با فلک برابر بود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای دلبر عیار ترا یار توان بود

غمهای ترا با تو خریدار توان بود

با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد

با یاد تو اندر دهن مار توان بود

بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری

از دست گل وصل تو پر خار توان بود

در آرزوی شکر و بادام تو صد سال

بر بستر تیمار تو بیمار توان بود

صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس

بی‌نرگس بیمار تو بیدار توان بود

آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت

با خصم تو در کشتن خود یار توان بود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دوش آنکه همه جهان ما بود

آراسته میهمان ما بود

سوگند به جان ما همی خورد

گر چند بلای جان ما بود

بودش همه خرمی و خوبی

شکر ایزد را که آن ما بود

از طالع سعد ما براند

فالی که نه در گمان ما بود

بنشست میان ما و برخاست

آزار که در میان ما بود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

من آن نیم که مرا بی‌تو جان تواند بود

دل زمانه و برگ جهان تواند بود

نهان شد از من بیچاره راز محنت تو

قضای بد ز همه کس نهان تواند برد

خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه

در این چنین سر و توشم توان تواند بود

اگر ز حال منت نیست هیچ‌گونه خبر

که حال من ز غمت بر چه‌سان تواند بود

چرا اگر به همه عمر ناله‌ای شنوی

به طعنه گویی کار فلان تواند بود

جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن

برات عهد و وفا ناروان تواند بود

در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند

همه صدای خم آسمان تواند بود

اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان

در این جهان چو نیابی در آن تواند بود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یارم این بار، بار می‌ندهد

بخت کارم قرار می‌ندهد

خواب بختم دراز شد مگرش

چرخ جز کوکنار می‌ندهد

روزگارم ز باغ بوک و مگر

گل نگویم که خار می‌ندهد

بخت یاری نمی‌دهد نی‌نی

این بهانه است یار می‌ندهد

نیک غمناکم از زمانه ازآنک

جز غمم یادگار می‌ندهد

این همه هست خود ولیکن اینک

با غمم غمگسار می‌ندهد

زانکه تا دل به گریه خوش نکنم

اشک بی‌انتظار می‌ندهد

انوری دل ز روزگار ببر

که دمی روزگار می‌ندهد

هیچ‌کس را ز ساکنان زمین

آسمان زینهار می‌ندهد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هرکه دل بر چون تو دلداری نهد

سنگ بر دل بی‌تو بسیاری نهد

وانکه را محنت گلی خواهد شکفت

روزگارش این چنین خاری نهد

وانکه جانش همچو دل نبود به کار

خویشتن را با تو در کاری نهد

تحفه سازد گه گهم آن دل ظریف

آرد و در دست خونخواری نهد

نیک می‌کوشد خدایش یار باد

بو که روزی دست بر یاری نهد

عشق گفت این هجر باری کیست و چیست

خود کسی بر دل ازو باری نهد

بار پای اندر میان خواهد نهاد

تا به وصلت روز بازاری نهد

هجر گفت از جانب تو راست شد

اینت سودا و هوس آری نهد

یار پای اندر میان ننهد ولیک

انوری سر در میان باری نهد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

زلفش اندر جور تلقین می‌کند

رخ پیاده حسن فرزین می‌کند

در رکابش حسن خواهد رفت اگر

اسب حسن این است کو زین می‌کند

بر کمالش خط نقصان می‌کشد

هرکه اندر حسن تحسین می‌کند

با رخ و دندانش روز و شب فلک

پوستین ماه و پروین می‌کند

بر سر بازار عشقش در طواف

دل کنون دلالی دین می‌کند

با چنین تمکین نباشد کار خرد

گر فلک را هیچ تمکین می‌کند

هرچه دستش در تواند شد ز جور

بر من مهجور مسکین می‌کند

عیش تلخ من کند معلوم خلق

گرچه بازیهای شیرین می‌کند

با که خواهد کرد از گیتی وفا

کز جفا با انوری این می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عالمی در ره تو حیرانند

پیش و پس هیچ ره نمی‌دانند

عقل و فهم ارچه هر دو تیزروند

چون به کارت رسند درمانند

جان و دل گرچه عزتی دارند

بر در تو غلام و دربانند

دوستان را اگرچه درد ز تست

مرهم درد خود ترا دانند

ورچه فریادخوان شوند از تو

هم به فریاد خود ترا خوانند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602644
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث