به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او

لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپید است حسن، طعمهٔ او مرغ دل

شیر سیاه است عشق، با همه نخجیر او

عشق نماز دل است، مسجد او کوی دوست

ترک دو عالم شناس اول تکبیر او

هست وضوش آب چشم، روز جوانیش وقت

فوت شود وصل دوست از تو به تاخیر او

عشق چو صبح است دید روی چو خورشید دوست

بر دل هر کس که تافت نور تباشیر او

خمر الهی است عشق ساقی او دست فضل

بی خبری از دو کون مبدا تاثیر او

عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن

در تو عملها کند حزن به تقریر او

عشق جوان نورسید تا چو خرابات شد

خانقه دل که بود عقل کهن پیر او

مرغ دل عاشق است آن که چو قصدش کنی

زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او

گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع

دوست به حسن آیتی‌ست وین همه تفسیر او

ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را

خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او

زمزمهٔ شعر سیف نغمهٔ داودی است

نفخهٔ صور دل است صوت مزامیر او

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او

لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپید است حسن، طعمهٔ او مرغ دل

شیر سیاه است عشق، با همه نخجیر او

عشق نماز دل است، مسجد او کوی دوست

ترک دو عالم شناس اول تکبیر او

هست وضوش آب چشم، روز جوانیش وقت

فوت شود وصل دوست از تو به تاخیر او

عشق چو صبح است دید روی چو خورشید دوست

بر دل هر کس که تافت نور تباشیر او

خمر الهی است عشق ساقی او دست فضل

بی خبری از دو کون مبدا تاثیر او

عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن

در تو عملها کند حزن به تقریر او

عشق جوان نورسید تا چو خرابات شد

خانقه دل که بود عقل کهن پیر او

مرغ دل عاشق است آن که چو قصدش کنی

زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او

گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع

دوست به حسن آیتی‌ست وین همه تفسیر او

ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را

خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او

زمزمهٔ شعر سیف نغمهٔ داودی است

نفخهٔ صور دل است صوت مزامیر او

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

ای لب لعلت شکرستان من!

وی دهنت چشمهٔ حیوان من!

تا سر زلف تو ندیدم دگر

جمع نشد حال پریشان من

درد فراق تو هلاکم کند

گر نکند وصل تو درمان من

بی‌لب خندان تو دایم چو آب

خون چکد از دیدهٔ گریان من

هست بلای دل من حسن تو

باد فدای تن تو جان من

من تنم و مهر تو جان من است

من شبم و تو مه تابان من

جز تو در آفاق مرا هیچ نیست

ای همه آن تو و تو آن من

گر به فراقم بکشی راضیم

هم نکنی کار به فرمان من

گر چه فغان می‌نکنم آشکار

الحذر از نالهٔ پنهان من

ناله چو بلبل کنم از شوق تو

ای رخ خوب تو گلستان من

سیف همی گوید تو یوسفی

بی تو جهان کلبهٔ احزان من

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

ای شکر لب نظری سوی من مسکین کن

ترک یک بوسه بگو کام مرا شیرین کن

دهن و قند لبت پستهٔ شکر مغزست

تو از آن پسته مرا طوطی شکرچین کن

نرگس مست بگردان، دل و جان برهم زن

سنبل جعد بیفشان و جهان مشکین کن

ز آن تنی کز سمن و یاسمنش عار آید

دم به دم پیرهنی پر ز گل و نسرین کن

تو ز کار دگران هیچ نمی‌پردازی

تا بگویم که نگاهی به من غمگین کن

همه ذرات جهان از تو مدد می‌خواهند

آفتابا نظری سوی من مسکین کن

عالمی بیدق نطع هوس وصل تواند

آخر ای شاه رخ خود سوی این فرزین کن

با تو در هر ندبم دست عمل جان بازی است

ببری یا ببرم؟ عاقبتم تعیین کن

نخوهم دیدن خود آرزویم دیدن تست

روی چون آینه بنما و مرا خودبین کن

آستان در تو خواستم از دولت، گفت

تا برو سر نهم ای بخت مرا تمکین کن

گفت هیهات که آن خوابگه شیران است

آن به تو کی رسد از خاک چو سگ بالین کن

از پی فاتحهٔ وصل دعایی گفتم

تا برین ختم شود فاتحه را آمین کن

سیف فرغانی شوریده شد از دیدن تو

تو به شیرین لب خود شور ورا تسکین کن

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

ای چشم من از رخ تو روشن

چشمی به کرشمه بر من افگن

اکنون که به دیدن تو ما را

شد چشم چو آب دیده روشن،

جان و دل و عقل هر سه هستند

در عشق تو چون دو چشم یک تن

ای مردم چشم دل خیالت!

دارم ز تو من درین نشیمن،

در جامه تنی چو ریسمانی

در سینه دلی چو چشم سوزن

دل در طلب تو هست فارغ

چون مردم چشم از دویدن

روی تو به نیکویی مه و نور

چشم من و خواب آب و روغن

شد چشم بد و زبان بدگوی

اندر حق تو ز همت من،

نابینا همچو چشم نرگس

ناگویا چون زبان سوسن

ای دلبر دوست تو همی باش

ایمن پس ازین ز چشم دشمن

تا چشم بود نهاده در سر

تا جان باشد نهفته در تن

از روی تو چشم بر نداریم

کز روی تو جان ماست گلشن

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

بپوش آن رخ و دلربایی مکن

دگر با کسی آشنایی مکن

به چشم سیه خون مردم مریز

به روی چو مه دلربایی مکن

ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع

به هر مجلسی روشنایی مکن

مرو از بر ما و گر می‌روی

دگر عزم رفتن چو آیی مکن

به امثال من بعد ازین التفات

به سگ روی نان می‌نمایی، مکن

سخن آتشی می‌فروزی، مگوی

نظر فتنه‌ای می‌فزایی، مکن

مرا غمزهٔ تو به صد رمز گفت

تو نیز ای فلان، بی‌وفایی مکن

به چشمی که کردی به ما یک نظر

به دیگر کس ار آن نمایی، مکن

چو شمع فلک نور از آن روی تافت

تو روشن‌دلی تیره‌رایی مکن

گر او را خوهی ترک عالم بگوی

تو سلطان وقتی گدایی مکن

محبت وفاق است مر دوست را

خلافی به طبع مرایی مکن

چو معشوق رند است و می می‌خورد

اگر عاشقی پارسایی مکن

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

عشق را حمل بر مجاز مکن

جان ده ار عاشقی و ناز مکن

با خودی گرد کوی عشق مگرد

مؤمنی بی‌وضو نماز مکن

دست با خود به کار دوست مبر

به سوی قبله پا دراز مکن

با چنین رو به گرد کعبه مگرد

جامهٔ کعبه بی‌نماز مکن

چون دلت نیست محرم توحید

سفر کعبه و حجاز مکن

از پی تن قبای ناز مدوز

مرده را جز کفن جهاز مکن

قدمت در مقام محمودی‌ست

خویشتن بندهٔ ایاز مکن

راز در دل چو دانه در پنبه است

همچو حلاج کشف راز مکن

به نسیمی که بر دهانت وزد

لب خود همچو غنچه باز مکن

باز کن چشم تا ببینی دوست

چون بدیدی دگر فراز مکن

تا توانی چو سیف فرغانی

عشق را حمل بر مجاز مکن

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:43 PM

 

ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان

تا من دمی برآرم اندر کنار جانان

در خواب کن زمانی آسودگان شب را

کان ماه رو نترسد ز آواز صبح خوانان

ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو

گل را چه قدر باشد در دست باغبانان

کار رقیب مسکین خود بیش ازین چه باشد

کز گله گرگ راند همچو سگ شبانان

در عشق صبر باید تا وصل رو نماید

اینجا به کار ناید تدبیر کاردانان

پیران کار دیده گفتند راست ناید

پیراهن تعشق جز بر تن جوانان

لب بر لب چو شکر آن را شود میسر

کو چون مگس نترسد از آستین فشانان

رفت از جفای خصمان سرگشته گرد عالم

آن کو به گرد کویت می‌گشت شعر خوانان

ز افغان سیف ای جان شبها میان کویت

«خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

بگشای لب شیرین بازار شکر بشکن

بنمای رخ رنگین ناموس قمر بشکن

چون چشم ترم دیدی لب بر لب خشکم نه

آن شربت هجران را تلخی به شکر بشکن

دنیا ز دهان تو مهر از خمشی دارد

آن طرفه غزل برخوان و آن مهر بزر بشکن

گر کان بدخشان را سنگی است برو رنگی

تو حقهٔ در بگشا سنگش به گهر بشکن

ور نیشکر مصری از قند زند لافی

تو خشک نباتش را ز آن شکر تر بشکن

دل گنج زرست، او را در بسته همی دارم

دست آن تو زربستان، حکم آن تو، در بشکن

در کفهٔ میزانت کعبه چه بود؟ سنگی

ای قبلهٔ جان ز آن دل ناموس حجر بشکن

هان ای دل اشکسته گر دوست خوهد خود را

از بهر رضای او صدبار دگر بشکن

رو بر سر کوی او بنشین و به دست خود

پایی که همی بردت هر سو به سفر بشکن

چون سیف به کوی او باید که درست آیی

خود عشق تو را گوید کز خود چه قدر بشکن

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

 

ای کوی تو ز رویت بازار گل فروشان

ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان

بازار حسن داری دکان درو ملاحت

و آن دو عقیق شیرین دروی شکر فروشان

خون جگر نظر کن سوداپزان خود را

با گوشت پارهٔ دل در دیگ سینه‌جوشان

خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم

چون رو بمن نمودی دیگر ز من مپوشان

هر شب ز بار عشقت در گوشه‌های خلوت

گردون فغان برآرد از نالهٔ خموشان

با محنتی که دارند از آشنایی تو

بیگانگان شنودند آواز گفت و گوشان

از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را

مجلس به هم برآید ز افغان باده نوشان

چون سیف بر در تو بی‌کار مزد یابد

محروم نبود آن کو در کار بود کوشان

تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی

کوته نظر که دارد طبع درازگوشان

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289124
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث