لبخند های پشت خاکریز


یکبار در جبهه آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود 

برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.

وسطهای حرفاش به یکباره با صدای بلند گفت:

«آی بسیجی‌ها !» همه گوشها تیز شد که

چی می‌خواهد بگوید.ادامه داد:

«الهی دستتان بشکند!»...عصبانی شدیم.

می‌دانستیم منظور دیگری دارداما آخه چرا این حرف رو زد؟

یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو !!!»

اینجا بود که همه زدند زیر خنده



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393  ساعت 7:05 AM | نظرات (0)

آب جیره بندی شده بود

آب جیره بندی شده بود

آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ،

مگر می شد خورد ؟

به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :

من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ،

گرفتم و خوردم

فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 دی 1393  ساعت 6:48 AM | نظرات (0)

فقط عشق است که ................

پیش از والفجر 8 از صبح تا غروب در آب های سرد تمرین می کردند و با اندکی عسل و خرما ساعت ها در گل و لای و آب های سرد کارون و اروند تمرین می کردند تا آمادگی لازم را برای عبور از اروند خروشان آماده باشند....تحمل این شرایط سخت را فقط با عشق می شد تحمل کرد......
گردان های غواصی اولین کسانی بودند که در والفجر 8 به خط دشمن یورش برده و سنگرهای دشمن را نابود و سپس سایر نیروها وارد عمل شدند و بسیاری از این جوانان عاشق در درون آب های خروشان اروند مجروح و به شهادت رسیدند....



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 29 اردیبهشت 1393  ساعت 10:33 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :3   1   2   3