نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 5:34 AM | نظرات (0)
یکبار در جبهه آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود
برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.
وسطهای حرفاش به یکباره با صدای بلند گفت:
«آی بسیجیها !» همه گوشها تیز شد که
چی میخواهد بگوید.ادامه داد:
«الهی دستتان بشکند!»...عصبانی شدیم.
میدانستیم منظور دیگری دارداما آخه چرا این حرف رو زد؟
یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو !!!»
اینجا بود که همه زدند زیر خنده
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 7:05 AM | نظرات (0)
آب جیره بندی شده بود
آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ،
مگر می شد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :
من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ،
گرفتم و خوردم
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 دی 1393 ساعت 6:48 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 6:17 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 آذر 1393 ساعت 5:11 AM | نظرات (0)
پیش از والفجر 8 از صبح تا غروب در آب های سرد تمرین می کردند و با اندکی عسل و خرما ساعت ها در گل و لای و آب های سرد کارون و اروند تمرین می کردند تا آمادگی لازم را برای عبور از اروند خروشان آماده باشند....تحمل این شرایط سخت را فقط با عشق می شد تحمل کرد......
گردان های غواصی اولین کسانی بودند که در والفجر 8 به خط دشمن یورش برده و سنگرهای دشمن را نابود و سپس سایر نیروها وارد عمل شدند و بسیاری از این جوانان عاشق در درون آب های خروشان اروند مجروح و به شهادت رسیدند....
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت 10:33 PM | نظرات (0)