آخر سال است

آخر سال است و بی جیره مواجب مانده ایم
باز هم در کار خود از هر جوانب مانده ایم

هر چقدری که صلاح ماست آنرا لطف کن
دست خالی در پی لطفی مناسب مانده ایم

غالبا با #گریه ما احساس سیری می کنیم
چند وقتی می شود بی قوت غالب مانده ایم

پای ما امسال هم در #خیمه تو وا نشد
عذر می خواهیم اگر جزو اجانب مانده ایم

کاش این خانه تکانی ها به دل ها می رسید
نفس ها خاکی و ما در این مراتب مانده ایم

تو تماما سیزده قرن است حاضر مانده ای
ما تماما سیزده قرن است غایب مانده ایم

روز و شب بازار در بازار دنیا می خریم
جای تو درگیر #عید و این مطالب مانده ایم

لطف مستاجر شدن دیدار صاحبخانه است
آه ما محروم از دیدار صاحب مانده ایم

چه بهاری مانده وقتی مادر ما را زدند؟
پا به پای تو به سوگ این مصایب مانده ایم

تا قباله پاره شد بند دل ما پاره شد
تابه الان در غم سیلی غاصب مانده ایم



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 اسفند 1393  ساعت 5:49 AM | نظرات (0)

یادی از شاعر آقا امیر المومنین(ع) استاد شهریار

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 1 اسفند 1393  ساعت 7:15 AM | نظرات (0)

و بدانم که شبی خواهم رفت

من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتماً
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی.
فریدون مشیری



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 بهمن 1393  ساعت 1:27 PM | نظرات (0)

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ


سهراب سپهری چقدر زیبا گفته:ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ ..
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ..
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ..
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ..
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ..
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی ..
یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ..
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ..
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ..
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ..
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ..
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ..
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ..
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين ..
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ ..
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ ! ..



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 بهمن 1393  ساعت 1:26 PM | نظرات (0)

یا کهف التائبین... ای دل کسی گمراه نیست

رسیدم تا اجل اما رسیدن شد فراموشم،

دمیدم در نی دنیا دمیدم شد فراموشم .

سرم با خنده ی گل گرم شد در فصل گل چینی ،

دلم چون سیب سرخ افتاد چیدن شد فراموشم .

ندای ارجعی گل کرد برگشتم دمی تا خود،

همین که پر در آوردم پریدن شد فراموشم

چنان از آخرت گفتم که دنیا گشت عقبایم ،

چنان گرم تماشایم که دیدن شد فراموشم

شب جانکدن آمد باز دل بستم به دل دادن،

تب دل دادن آمد دل بریدن شد فراموشم

اگر گفتند نامت چیست در غوغای من ربک،

بگو من هم ملک بودم پریدن شد فراموشم



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 13 بهمن 1393  ساعت 6:01 AM | نظرات (0)

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیّک ، به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

بخدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد

که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن

< شیخ بهایی >



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 دی 1393  ساعت 5:16 AM | نظرات (0)

به کجا رفت کجا؟

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها
قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"؟
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟

شفیعی کدکنی



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 19 آذر 1393  ساعت 6:24 AM | نظرات (0)

عهد تو و توبه ی من از عشق

دیدار تــو حل مشکلات است - صبــر از تو خلاف ممکنات است
عهد تو و توبه ی من از عشق- می بینم و هردو بی‌ ثبات است
آخر نگهــی به سوی ما کن - کاین دولت حسـن را زکات است
سعدی غــم نیستی ندارد - جان دادن عاشـقان ؛ نجات است



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 3 آذر 1393  ساعت 5:53 AM | نظرات (0)