چون دولت تو جهان جوانست ای شاه
پس دولت تو مگر جهانست ای شاه
بزم تو به حسن بوستانست ای شاه
گویی ز شکوفه زآسمانست ای شاه
چون دولت تو جهان جوانست ای شاه
پس دولت تو مگر جهانست ای شاه
بزم تو به حسن بوستانست ای شاه
گویی ز شکوفه زآسمانست ای شاه
این خوشرویان که ایستادند همه
از مادر حسن دوش زادند همه
بزم تو شها چشم نهادند همه
در بندگی تو دست دادند همه
آمد بر من به چشمکان خواب زده
سر تا به قدم به عنبر ناب زده
همچون دل من دو زلف را تاب زده
رخ چون گل نو شکفته بر آب زده
هر چند که بر کوهم در شب ز اندوه
گریان باشم تا به گه بانگ خروه
همقامت تو چو سرو بینم بر کوه
هرگز نشوم ز دیدن کوه ستوه
چندان داری ز حسن و خوبی مایه
کز حور بهشت برتری صد پایه
پیرایه چرا بنددت ای مه دایه
نورست مه دو هفته را پیرایه
از هر جنسم چو شاه بگشادی راه
از بخت مرا فزون شدی رتبت و جاه
هر بار چو زر آمدم از دولت شاه
این بار چو گوهر آیم انشائالله
آنی که ز فالها همه فال تو به
هر سال تو در عمر ز هر سال تو به
زان مال که داشتم مرا مال تو به
از مال مرا قبول و اقبال تو به
ای ملک به دولت تو دارا گشته
وز عدل تو دهر پیر برنا گشته
شمشیر تو قهرمان اعدا گشته
در جمله تو را ملک مهیا گشته
از کوفتن پای تو و گشتن تو
لعبی است هر اندام تو را بر تن تو
ماهی تو از جیب تو تا دامن تو
چون چرخ همی گردد پیرامن تو
با من به میان رسول باید با تو
خورشید نخواهم که برآید با تو
آیی بر من سایه نیاید با تو
شاید همه خلق و من نشاید با تو