خوردم همه زهر عشق تو شکر کو
دیدم بتر هوای تو بهتر کو
گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو
در تاریکی سکندرم گوهر کو
خوردم همه زهر عشق تو شکر کو
دیدم بتر هوای تو بهتر کو
گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو
در تاریکی سکندرم گوهر کو
روی و بر من تا بشدم از بر تو
زردست و کبودست به جان و سر تو
زیرا که در آرزوی روی و بر تو
این پیرهن تو گشت و آن معجر تو
مادر که مرا بزاد زاد از پی تو
هم ایزد که جان داد داد از پی تو
گر نیستم ای نگار شاد از پی تو
خون شمع دلم تافته باد از پی تو
هرگز نرسد به لطف در مهر چو تو
بت را نبود حلاوت چهر چو تو
در حسن نزائید مه و مهر چو تو
ای مهر ندیده اند بد مهر چو تو
ای نای ندیده ام دلی شاد از تو
نایی تو ولیکن نرهد باد از تو
جز ناله مرا چو نای نگشاد از تو
ای نای مرا چو نای فریاد از تو
صالح پس ازین طرب نباید بی تو
شاید که ز دل طرب نزاید بی تو
جان در تن من بیش نپاید بی تو
خود جان پس ازین کار نیاد بی تو
ای شمع شدم به عشق پروانه تو
خوانند مرا به شهر دیوانه تو
امروز منم ز خویش و بیگانه تو
تن تافته چون رشته یکدانه تو
ای شاه بترس از آنکه پرسند از تو
جایی که تو دانی که نترسند از تو
خرسند نه ای به پادشاهی ز خدای
پس چون باشم به بند خرسند از تو
سلطان ملک اقبال عنان داد به تو
درهای نشاط شاه بگشاد به تو
گشته ست زمانه نیک دلشاد به تو
تا حشر زمانه همچنین باد به تو
ای نای تو را نقل و می روشن کو
با تو طرب طبع و نشاط تن کو
گر تو نایی لحن خوشت با من کو
چون نای تو را دریچه و روزن کو