هر جان که بود برتر از آن باشی تو
بخریده امت به جان گران باشی تو
هر جای مرا به جای جان باشی تو
ای دوست به جان نه رایگان باشی تو
هر جان که بود برتر از آن باشی تو
بخریده امت به جان گران باشی تو
هر جای مرا به جای جان باشی تو
ای دوست به جان نه رایگان باشی تو
نورست ای ماه حسن سرمایه تو
پیرایه تو پست کند پایه تو
ابرست غبار بر تو پیرایه تو
پیرایه چه بندد به تو بر دایه تو
آنی که بری دست نیازد با تو
در خوبی همعنان که بتازد با تو
خون گردد خون چو دل بسازد با تو
جز جانبازی عشق نبازد با تو
روزم تیره ست از آن رخ مهوش تو
عیشم تلخست از آن لبان خوش تو
هستم صنما تا بشدم از کش تو
دلخسته تر از گوهر گوهر کش تو
دل بست شود چو سرفرازد با تو
تن بگدازد که در گدازد با تو
بی ساز شود هر که بسازد با تو
نا باخته باید آنکه بازد با تو
زاری و دعا کن به سحرگاه ای تن
توفیق و سداد و راستی خواه ای تن
گر کژ بروی به خدمت شاه ای تن
برخورداری مبادت از چاه ای تن
دیدی که غلام داشتم چندان من
پرورده ز خون دل چو فرزندان من
در جمله از آن همه هنرمندان من
تنها ماندم چو غول در زندان من
مشک از سر زلفین تو بویم پس ازین
گرد در تو بدیده پویم پس از این
پیوسته رضای تو بجویم پس ازین
جز با تو حدیث کس نگویم پس ازین
امروز منم تفته دل و رفته روان
تلخم شده زندگانی اندر زندان
وآنچ انده کرد مر مرا بر دل و جان
بر شیران کرد ضرب سلطان جهان
بگشای چو گل به وعده راست دهن
ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن
دعوی دلست با توام بند مزن
وآنک در حکم عشق و اینک تو و من