در خواب گه از دل به شب آتش بیزم
چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
در خواب گه از دل به شب آتش بیزم
چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
دلخسته چشم ناوک انداز توام
جان بسته چنگ بلبل آواز توام
مولا و غلام کشی و ناز توام
من رنجه ز موی بند غماز توام
هرگه که به پیراهن تو درنگرم
از رشک و حسد پیرهن خود بدرم
از جامه بهرمان تو رشک برم
کو بربر تست و بر برت نیست برم
از آتش دل همیشه اندر تابم
وز اشک دو دیده غرقه اندر آبم
در آتش و آب خواب شب کی یابم
ترسم چو چراغ مرگ باشد خوابم
ای دشمن و دوست مر تو را یک عالم
خاری و گلی با من و با یک عالم
در بسته به تو مهر و وفا یک عالم
مانده ز تو در خوف و رجا یک عالم
گر حور بود بدان که نازش نکشم
کوته کنم این قصه درازش نکشم
آن کز من باز شد فرازش نکشم
وآن کو ماند فراز بازش نکشم
نه از همه خلق حق گزاری دارم
نه نیز به حبس غمگساری دارم
از آهن بر دو پای ماری دارم
ناخوش عمری و روزگاری دارم
گنجی که ز پیش آن بجستند منم
کوهی که به غم فرو شکستند منم
پیلی که به زخمیش بخستند منم
شیری که به بازیش ببستند منم
صالح دل اگر به جای جامه بدرم
شاید که همی خون شود از غم جگرم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو تا به مرگ خونها بخورم
بر روی تو مهربان و دلسوز منم
پیش تو به مهرگان و نوروز منم
بر لشگر هجران تو پیروز منم
سر دفتر عاشقان امروز منم