امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

جمعه ای خونه خواهرم بودم.
سر صبحونه خواهر زادم گفت مامان من آب میخام.
منم مث این آدم بزرگا شروع کردم به نصیحت که تو دیگه مدرسه میری
( کلاس اولیه )
قدتم که به شیر آب میرسه دیگه مامانت رو سر سفره بلند نکن.
.
.

توقع داشتم که بره واسه خودش آب بریزه

.
.
.

ولی یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و روبه مامانش کرد و گفت:

اصن من چایی میخام.

.
.

خیلی دوست دارم روزی رو ببینم که این و هم سن و سالاش

دارن مملکت رو میچرخونن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

اون سگه که گفتم دیشب زد تو حالم امروز دیدم جنازه اش دم در خوابگاه افتاده بود به جان خودم فکر کنم دخترها بهش حمله کردن من دیگه اینجا احساس امنیت ندارم دخترا اینجا هم نفوذ کردندآخه مگه یه شوهر چه ارزشی داره والا بیچاره سگه خخخ فکر کنم این سری بخوام برم دانشگاه باید با خودم محافظ ببرم :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

کیا یادشونه. قبلا که تلوزیون 2 تا شبکه بیشتر نداشت و هر شبکه ای یه مجری داشت و میومد برنامه بعدی را اعلام می کرد و می رفت:
بینندگان محترم برنامه ی بعدی که مشاهده خواهید کرد برنامه کودک و نوجوانه که امیدوارم لذت ببرید.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

آقا من وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم یه دختری به اسم بوووق همیشه خوراکیای شیک وگرون میاورد منم نصف میکردم هر دومون بخوریم چشمتون روز بد نبینه یه روز دیدم با مامانش اومد گفت مامان این دختره خوراکیامو میخوره . به قول عاقای همساده له له شدماo 0
.
.
.خو چیکار کنم من پولامو پس انداز میکردم میفهمی پس انداز!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

زنـگ زدم یه جــا برای کار ..
بهــم میگه ۱۵ روز کار , ۱۵ روز استراحـت ، ماهی ٦۰۰ هزار تومن
بهـش گفتــم میشه اون ۱۵ روز هم نیام ماهی ۳۰۰ هزار تومـن !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

تو سرويس بوديم،داشتيم برميگشتيم خونه،پشت چراغ قرمز وايساده بوديم،يه پسره خيلي خوشتيپ از جلومون رد شد،منم خواستم به بچه ها پز بدم،الكي گفتم عِِ اين پسر داييه منه!حالا از شانس ما پسره نيوفته زمين دهنش كف كنه؟؟؟؟!!!!! هيچي ديگه الان ازبيمارستان دارم پست ميذارم،فقط اين عاقاهه كه ميگن باباي پسرس اصلن شبيه داييه من نيس چرررا!؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دو سه هفته پیش بود مامانم صدام کرد بیا ظرفا رو بشور.منم حواسم نبود یکی از لیوانا رو شکوندم.مامانم گفت دختره ی بی عرضه برو خودم میشورم.فرداش دوباره گفت ظرفا رو بشور منم از عمد یه کاسه شکوندم .مامانم بازم خودش ظرفا رو شست.این ماجرا چند روزی ادامه پیداکرد تا مامان جان فرمودن از این به بعد خودم میشورمشون .منم خوشحال و خندون که آخ جون راحت شدم.
امروز اومده میگه دخترم سر برجه،اگه حقوق گرفتی 200هزار تومن به من بده.
منم بهش دادم میگم حالا پول برا چی میخواستی؟؟
میگه این پول ظرفاییه که شکوندی.الانم میری ظرفا رو میشوری هرچی روهم که خواستی میتونی بشکنی...
حالا هی بیاید پشت سر فک و فامیلتون حرف بزنید.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

امروز سرکلاس داشتم به بچه ها درس میدادم یه دفعه دیدم از ردیف جلو صدای پیس پیس میاد.نگاه کردم یکی از شاگردام سرشو آورد جلو آروم گفت خانوم ریور داری؟؟؟نگاه میکنی؟ساعت 4بشین پاش خیلی خفنه.
.
.
.
اینم از بچه های مملکت ما.من ریاضی یاد میدم اون کلن فازش یه جا دیگس.
فهمیدین دیگه من معلمم یا بیشتر توضیح بدم؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

آقا ما تو سرویسمون نشسته بودین درمورد یه فیلم کرهای که دانلود کره بودیم صحبت می کردیم بعد یکی از بچه ها گفت که اگه یه رو بچه داشتید فهمیدید بچتون یواشکی همچین فیلمی دیده چیکار می کنین؟همه ساکت بودن که بنده گفتم:دوتا تو گوشش میزدم و بهش می گفتم خاک بر سرت که یک صدم زرنگی مامانت رو نداری

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ازبیرون اومدم یکی ازبچه های خابگاه تو راهرو پرسید:بیرون برف میاد?!

من:نه اما هوا سرده درحد گاگولا

اون:اون لالیگاس نه گاگولا !گاگول!


واینطوری بود که من ازخنده تصعید شدم:)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دختـر همسایمــون فاطمه رو دیدم میگــم :
- ازت خوشـم میاد ، میخوام بیام خواستگاریت
_ گفت : میخــوام درس بخونـم
- گفتــم : قبـول دارم
_ گفت : میخــوام گواهینـامه بگیــرم
- گفتـم قبول دارم
_ گفت : خونه مستقل میخــوام
- گفـتـم : دارم
_ گفت : ماشیــن چـی ؟!
- گفــتم اونــم دارم فقط تو رو کــم دارم
دیگه مونــده بود گفــت راستش قصـد ازدواج ندارم
گفتــم : شمــا بیخــود کردی با احســاسات جــوون ِ مردم بازی میکنـی..
بــرو ترشیتــو بـنداز !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

چرا کیف پول میخری 80000تومن اونوقت توش 1200 تومن بیشتر نداری؟
پرسش یک کیف قاپ از ملت
مدیونی اگه فک کنی این سوال از من پرسیده شده^-^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

آقا دیشب ما تریپ دلتنگی برداشتیم بالاخره دوری از خانواده سخته، رفتم تو محوطه خوابگاه مثل فیلما قدم بزنم و موسیقی گوش بدم همین جوری که تو حس بودم تازه داشت گریه ام می گرفت یهو صدا سگ اومد من که درجا درحال سکته کردن بودم بی خیال دلتنگی فقط دویدم اینجوری بود که گند زده شد به حس من حالا جالب اینجاست که سگها رو دم در خوابگاه پسرا گذاشتن فکر کنم می ترسن شبونه دخترا به خوابگاه پسرا شبیخون بزنند :))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دانشگاه بودم بعد امتحان همه جمع شده بوديم اتاق مديرگروه. استاد رو صندلي نشسته بودو ما اطرافش در حال پاچه خواري و مظلوم نمايي. صندلي استاد چرمي بود، يه هو استاد رو صندلي جابه جا شد و يك صدايي كه دقيقا شبيه خروج باد از دستگاه گوارش بود خودنمايي نمود، منه نادون منه لايعقل چشام گشاد شد و گفتم چي بود؟ صدم ثانيه طول نكشيد بچه ها رفته بودن بيرون تو سالن چسسبيده بودن به ديوار از خنده، خلاصه اون ترم استاد لج افتاد با منو هرچي تلاش كردم فايده نداشت كه نداشت. لعنت به صندلي چرمي......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ما یه بابا بزرگ داشتم (خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه!)
ایشون هر وقت که میومدن خونه ما با هر مسواکی که دم دستشون دندون مصنوعی هاشون رو تمیز میکردن!
خلاصه یه روز که اومد خونمون و منم 1-2روز بود که مسواک نو گرفته بودم...بعد کلی کارآگاه بازی فهمیدم که بابابزرگم چندین دفعه از مسواکم استفاده فرموندم و عصبانی شدم.
با کلی ناراحتی رفتم که بهش بگم چرا این کارو کرده...
بابابزرگمم با کلی عصبانیت گفت :
.
.
.
.
.
مگه من مسواکتو نمیشورمش؟!!!

کاملا قانع شدم و حرفمو پس گرفتم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ درس شیمی

ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻮﺩ ﺁﯾﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﻣﻨﯿﺰﯾﻢ

ﭼﯿﺴﺖ ؟؟

ﻣﻨﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ

ﮐﺼﺎﻓﻂ ﻧﻤﺮﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻬﻢ

ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ …

ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻌﺪﯼ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﻮﺏ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ؟

ﻣﻨﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻢ ﻧﻤﺮﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ

دردش چی بود؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

آقا چند وقت پیشا رفته بودیم روستا،خونه باغ مان بزرگم.همه هم جمع بودیم،ی شب ک خواستیم بخوابیم،همه سر جای خودمون بودیمو خاله ها،مانم،دختر خاله،خواهر میگفتیم میخندیدیم،دختر خالمم دو سالش ی بچه شیطونو آتیش پاره،خیلی شلوغ میکرد خالم گفت فری پاشو این چراغو خاموش کن این دختره بگیره بخوابه،منم پاشدم آف کردم،کمی بعد سگ همسایه بغلی اومد حیاط هی هاپ هاپو هاپ هاپ،پارس و ازین سروصداجات وحشیانه،انقدم پررو بودا نمیرفت،منم با عصبانیت طی یک حرکت انتهاری و انفجاری مث میگ میگ پاشدم رفتم جلو پنجره داد زدم گمشو،گمشو،عوضیه آشغال،توله سگه میموووون،بس دیگه،بی صاحاب با اون ریختش...
اومدم بخوابم دیدم خالمینا از خنده غش رفتن هیچ نمدونم چرا دختر خالم داشت میخندید؟
بنظرتون فهمیده بود من چیا گفتم یا الکی میخندیده؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

سر یه کلاسی داشتم جزوه مینوشتم …
بعد از کلاس یکی از دخترای هم کلاسیم اومده بم میگه :
جزوه مینویسی؟؟؟؟؟؟
به تو هم میگن مرد؟؟
پس من واسه عمم دارم اینقد خوش خط و مرتب مینویسم؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دبستان بودم و خیلی خجالتی، همیشه کیفم 3 برایر خودم بود. یک روز صبح برای رفتن به مدرسه سوار اتوبوس شدم، خیلی شلوغ بود به زور خودم جا کردم، راننده خیر ندیده در بست، پیس پیس! در های اتوبوسا بادی بود. در بسته شده کیف بیرون موند و دستش دستم بود. حالا تصور کن چهره اونایی که بیرونن ریسه میرفتن از خنده بی شرفا. منم خجالتی تا ایستگاه بعدی دسته تو دستم، کیف بیرون لپا قرمز.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ما یه استاد فیزیک داشتیم 2 بار سکته کرده بود بنده خدا...

خوب نمیتونست خط راست بکشه...

یه دفعه یه کشتی روی آب کشید کج بود انگار که داره غرق میشه

آقا من چون میدونستم احتمال دادم راسته استاد کج کشیده

استاد متوجه بود که کج کشیده به بچه ها گفت میدونید که این راسته من کجش کشیدم

حالا بچه ها رو میگی همه بهم نگاه میکردن و لبخند میزدن

اقا منم بیجنبه پووووف پوکیدم ازخنده

استاد اومد نگا به جزوه ها کرد دید بله همه کج کشیدن یکی از پسرامون

کلا سر وته کرده بود گفت میخواستم مثل شما بکشم خیلی کج شد...

همه باهم با استاد ترکیدیم از خنده...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

به این میگن دختر
دیروز لگو(آجر.خونه سازی ) بردم تو کلاسم تا بچه ها باهاش بازی کنن.یکی از پسرای کلاسم رفت چند تا از لگو های دخترا رو برداشت
یهو یکی از دخترا بلند شد یقه پسره رو گرفت چسبوندش به دیوار بهش گفت اگه پسشون ندی همچین میزنمت برچسب رو دیوار شی.
من0_o
پسره:(
دختره⊙~⊙
برچسب رو دیوارم خودتون تصور کنید.
من که فکر میکنم این دختره با جان سینا یه نسبتی داره.نظر شما چیه؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

15سالم بود که خانوادم برام گوشی خریدن منم از بچگی از اون دختر سرتقا بودم و هرچی پسرعموهام میگفتن شمارتو بده قبول نمیکردم تا اینکه بالاخره یکیشون شمارمو از مامانم گرفتو
بهم اس داد :
اگه میدونستی که دستای سردمن چقدر به دستای گرمت احتیاج داره انقد دستتو تو دماغت نمیکردی... :)))
من:/
منم که عمرا اگه کم بیارم زود ج دادم:شاید میخواستم تورو از تو دماغم پیداکنم:D
حالاپسرعموم :(
حالا همین پسرعموی کلنگ بنده پشت BMWمیشینه....خداااا چیمیشد اگه منو یکم بی زبون می آفریدی شاید فرجی میشد و ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

آقا...

يه بار با بچه ها دعوت شده بوديم
يه همايشى مربوط به دانش آموزان.
وقتى كه خواستيم بريم وارد سالن بشيم يكى از اينا هستن كه ميان جلوت خم و راست ميشن خوش آمد ميگن
آقا يكىشون اومد جلوى منو رفيقام خم شد خوش آمد گفت!
يعنى يه لحظه خواستيم منفجر بشيم.انقدر خنديده بوديم كه ديگه پهن زمين بوديم يارو هم خودش فهميد ما جنبه اين چيزا نداريم خودش رفت!.!

الانم دارم از افق براتون پيام ميزارم.راستى اينجا سرعت اينترنت خيلى بالاست،!.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ی شب ب مامانم گفتم:مامان میشه شام پیتزا بخوریم
-نه نه نه برو بچه پول ندارم
من:/
-باشه مامی
وقتی مامانم حواسش نبود شمامو تو گوشیش به نام پیتزا 7شب عوض کردم...خخخ...بعد بهش اس دادم
مشترک گرامی سفارش شما 3 عدد پیتزا و نوشابه و ...
وقتی مامی مسیجو دید...
لان بهترم ولی جای بخیه هام هنوز درد میکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

کشف شد
ایا شما جزو کسانی هستید که در حمام و دستشویی زیر اواز میزنید؟
پیشنهاد ما اواز خواندن در یخچال است.
نه اینکه مال ما همش خالیه صدا توش میپیچه.:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

من برا کار شوهرخواهرم رفتم یکی از بانکهای شهرمون و قرار بود یه سری از کارا رو انجام دم که وقتی شوهرخواهرم امد فقط امضا کنه و ...رفتم پیش معاون بانک و کارمو گفتم و مدارکو دادم و ... بعد چند دقیقه و کلی سوال پرسیدن از من پرسید با این فرد چه نسبتی دارید؟ که من باصدای کاملا واضحگفتم خواهر خانمشون هستم و عاقا 5دقیقه نشده بود که پرسید آقا مجرد هستن؟
قیافه من وصف شدنیo_o نبود
مونده بودم بهش چی بگم تنها کاری که تو اون شرایط کردم ب تاکید بیشتر گفتم خواهر همسرشون هستم.
بعداز چند دقیقه بربر نگاه کردن من
گفتند: آهان من فکر کردم گفتی خواهرشم؟سوتیش اونجا بود قبلش فامیلی من رو پرسیده بود ( فامیلیمون بافامیلی شوهرخواهرم فرق داره)شده بود سوتی یکی اساتید که به دو نفر با نام مشترک با نام خانوادگی متفاوت میگفت دوقلواید؟]
این با این هوش و استعدادش میخواست رئیس بانک بشه سابقه نداشت نذاشتنش تازه شاکی هم بود..*_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

اقا دیروز سر کلاس اقای سروش دبیر فیزیکمون آخرای زنگ یه دفعه گوشی یکی از بچه ها شروع کرد به اذان گفتن حالا خودتون تصور کنید قیافه ی معلمو تو اون لحظه اقا معلم رفت بالا سرشو گفت گوشیو بده اونم همین جور سرش پایین بود و مثلا داشت کتابو می خوند خلاصه بعد یکی دو دقیقه که معلم مدام می گفت گوشیو بده و اون التماس می کرد معلم گفت خوب پس می گم مدیر بیاد ازت بگیره و داشت می رفت سر میزش کل مدرسم مدیرو می شناسنو می دونن که تو این جور موارد خیلی حساسه این رفیقمونم گوشیو به امید این که رمز داره داد دست معلم بعد ما دیدیم که معلم داره درپشت گوشیو باز می کنه و باتری و در میاره غافل از این که به این روش داره رمز گوشیو باز می کنه بالاخره ساعت 2 که تعطیل شدیم این رفیقمون با التماس و ... گوشیو گرفت و وقتی روشنش کرد دید که بعله معلممون در یک حرکت سامورایی کل محتویات گوشیو اعم از مخاطبین و فیلم و عکس پاک کرده
امیدوارم خوشتون اومده باشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

رفتم بانك ملت ( عجب شير) يه نفر بيشتر تو بانك نيست
جلو باجه دوم وايميستم ميگم اقا ببينيد اين چك پول داره ؟
برگشته ميگه : اقا برو ته صف

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

چن روز پيش داشتيم تو مدرسه فوتبال بازي ميكرديم،يكي از بچه ها گل به خودي زد!!!بجز من و خودش هيچ كي نفهميد كه گل زده شده،گل به خودي بوده!برا اينكه لوش ندم الان يه هفتس برام خوراكي ميخره!زنگ تفريحا ماساژم ميده!تمرينامو حل ميكنه!تازه دستامم ماچ ميكنه دم به ديقه…
يك كيفي ميده!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

من کارنامم رو گرفتم شدم 18 و خورده ای بعد به مامانم میگم ببین من از پارسال چ پیشرفتی کردم(پارسال شدم 16)کادو می خوام.خلاصه رفتیم کلی خرید(رتبه سوم کلاس)بعد مامانم برای داییم تعریف کرد داییم گفت نازنین(دختر دایی)رتبه اول مدرسشون شد هیچی براش نخریدیم اون وقت این رتبه سوم کلاسشون شده این همه خرید کردی؟؟؟؟
بله این گونه بود که من درحد بازی ایران و آرژانتین خیط شدم بعلهههههه
البته ماشاالله به پیشرفتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

عاغا نشسته بودیم پا شبکه 4 (الکی مثلا ما طرفدار پروپا قرص صدا و سیماییم) داشت اهنگ های دهه 60 رو میزاشت چار پنجتا اهنگ از حمیرا و هایده گذاشت بابامم رفت تو حالو هوای
قدیم برگشت بم گف : ببین بچه چه موسیقی و صداهای قشنگی ازین رپرا چقد قشنگتر میخونن
عاغا مام برا اینکه نخوره تو ذوقش (و تو سرو صورتمون :) )هیچی نگفتیم و با تکون دادن سر تاید کردیم که اهنگ بعدی اومد "سندی" (لازم به ذکره ایشون نه صدا داره نه متن نه اهنگ پس زمینه اهنگشم چارتا غول بیابونی گذاشته (با سیبیلای لاتی)میرقصن)
من:بابایی نیگا کن چقد قشنگ میخونه :))))) چه موسیقیو چه هنری واقعا افرین :)))))
هیچی دیگه در همین حد بگم که بابام داره تو حال با اهنگ ساسی مانکن قر میده :)))
-عییی عه عـَـــه عو عـــِ عـــــِ عــه عـِ عه عوووییی عو عه :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

خواستم خدمت تون عارض شم که.....یادم میاد اون قدیما یه بار به طور اتفاقی با خواهرم دعوام شد... مامانم داشت جارو میکشید اون موفع هم جاروبرقی مد نبود که با این جارو زبراااا ... اقا چشم تون روز بد نبینه چنان ما را با این جارو زد که صد رحمت به نامادری سیندرالا بعد که خودش خسته شد( من و خواهرم مثل مظلوما زیر میز گیر افتاده بودیم و گریه میکردیم) داشت می رفت پاش گیر کرد به تی ( طی) زمین شو اقا دوباره تی برداشت افتاد به جون ما..... هیچی دیگه شب هم ما و هم اون از خستگی و کوفتگی بدن مثل سنگ افتادیم .... ولی به قول مامانم عوضش یاد گرفتید با هم دعوا نکنید.... میدونم بیشتر گریه دار بود تا خنده دار ولی.... بخند

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﮐﻠﯿﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ : ﺁﺭﻩ ﺧﺐ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻥ ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.

.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻬﻠﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻮﺩ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺍﯾﯿﻢ بود
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﯾے ﺑﺰﺭﮔﻢ 1 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮎ ﺑریزه ﺳﺮ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﭘﺮﭼﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺭﻭ ﺑﺒﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﮎ ﺑﮕن ﻣﺜﻠا ﻣﺎ
ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ :)))
ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﺍﯾﯿﻤﻢ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﭘﻮﻝ ﻣیریخت ﺭﻭ ﺳﺮ ﻣﺎ
ﻣﺎ ﮎ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﺗﻘﻠﺒﯿﻪ ﺍﺻﻦ عین خیالمونم ﻧﺒﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺭﻗﺼﯿﺪﯾﻢ، ﻫﻤﻪ ﮐﻔﺸﻮﻥ ﺑﺮﯾﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭﺳﻂ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮎ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﯾﻬﻮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ریختم،
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪﯾﻢ O_O
ﻋﯿﻦ ﯾﻪ ﮔﻠﻪ ﮔﺮﮒ ﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍ ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ ﺭﻭ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﭘﻮﻻﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﯾﻢ -__-
8-7 ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺘﻮ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﺎﺑﺎبﺰﺭﮔﻢ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖﻭ ﭘﺎ ﻣﻮﻧﺪ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ جان به جان آفرین تسلیم کرد،
ﺩﺍﯾﯽ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺍﺯ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﮑﺴﺖ، خالم ﺭﺑﺎﻁ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ
ﭘﺮﭼﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ حلقمون =|
ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﮐﻞ 500 ﺗﻮﻣﻦ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﯾﻢ ^___^
قیافه ما تو اون لحظه :(((
مهمونا قبل از بسته 5تومنے: O_O
بعد از فهمیدن موضوع: Looool

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

چندسال پیش دوسته آبجیم فوت کرد ایشاا.. جنت فردوس جایگاهش . خلاصه ما خیلی کنجکاو بودیم عکسشو ببینیم خواهرم عکس دونفره خودش و دوستشو واسمون فرستاد آخه خواهرم ی شهر دیگه ست عکس کاملأ حجابی بود ب داداشم که خدای سوتی ٬ گفتیم بیا عکس خدا بیامرزو ببین. داره عکسو نیگاه میکنه میگه کدومشونه ؟!!!!
من :o-O
عکس دونفره ی آبجیمو دوستش o-O
خدایا خودت داداشمو حفظ کن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دختر دایی م اسمش سحره یبار نشد وقتی دایی م تنها میومد خونه پدربزرگم . پدربزرگم برنگرده بگه ااااا چرا افطارو نیاوردی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

اقا ما یه گودزیلا داریم هفت سالشه عاشق فوتباله هر وقت گلاب بروتون میره wc با هیجان زیاد شروع میکنه به گزارش رونالدو عجب شوتی میزنه اووووه تیرک شد ،کاسیاس عجججب توپیو میگیره از اول تا اخر یه چهل و پنج دقیقه کارش طول میکشه قشنگ یه نیمه رو گزاش میکنه بعد میاد بیرون تا نیمه ی بعد !!!!!!!!
داداشم ^___^
رونالدو o_0
قیافه ما -__-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

جلسه اول کلاس زبان فارسی استاد گفت یه ورق کاغذ دربیارین میخوام سطح کلاس دستم بیاد سوال اولش این بود که راجع به زبان فارسی دری وپیشینه ان هرچه میدانید بنویسید بعدامتحان چندتااز جوابارو خوند رسید به جواب یکی از دخترا که نوشته بود زبان فارسی دری زبان کنونی کشور ایران است ومردم در یادگیری ان بایدکوشاباشند کلاس رفت هوا ومتاسفانه هنوز به سطح زمین برنگشته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

بیاین باهم صادق باشیم.مطمئنم که خیلی هامون تو بچگی یه بار حس آرایشگری بهمون دست داه و زدیم موهامونا کلی کوتاه کردیم!!!یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺮﻩ !,
ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻌﻠﻤﻤﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺚ ﺍﻻﻍ ﺯﺩ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺑﻌﺪﺵ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﻢ ﺑﺰﻧﻤﺘﻮﻥ ؟؟؟ ﺷﻤﺎ ﻣﺚ ﺑﭽﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﻤﻮﻧﯿﺪ ؛
ﺣﺎﻻ ﺑﺮﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺯﺩﻣﺶ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮ …
ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ، ﻣﻌﻠﻤﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺁﺧﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟؟؟
ﭼﺮﺍ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﻢ ﺑﺰﻧﻤﺖ ؟ ﭼﺮﺍ ﺁﺧﻪ ؟ ﻫﺎ ؟ ﭼﺮﺍ
ﺁﺧﻪ ؟؟؟
ﯾﻬﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﭘﺴﺮﻩ ﺭﻭ ﺯﺩﻥ ،
ﭘﺴﺮﻩ ﺳﺮﯼ ﺩﻭﻡ ﺍﺯ ﺳﺮﯼ ﺍﻭﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩ …
ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﭘﺨﺶ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻒ ﮐﻼﺱ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ
ﻭ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﻢ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم.......
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !
بعد شما بگین دهه هشتادیا فلان و بهمان هعععععی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

من درگیر اون دخترایی هستم که از پسرای فورجوک برای خودشون شاهزاده رویاها ساختن اما بزارید حقیقتو اشکار کنم

MoTeZaaD:اون داستانو یادتونه که یه مورچه عاشق تفاله چایی شده بود بعد فهمید شکست عشقی خورد.؟؟.تصور بیشتر دخترا از ایشون یه پسر خوشگل و خوش تیپ بود تا اینکه اعتراف کرد دختره و نصف پستاش کپی پیست بوده و دخترا رو نابود کرد.

abas_m223: یه پسر اخمو و بداخلاق توی همه عکساشم خیلی جدی هستش دریغ از یه لبخند هر وقتم بهش میگیم بخند میگه نمیشه به قول خودش انقدر مسخره بازی دراورده که وقتی جدی میشه هیچکس باور نمیکنه .

Soltan***Mm72:تو عکساش تیریپ مهندسی میزنه قدشم بلنده بهش میاد ولی در کل این گل پسر ماسته ماست اصلا انگار روح نداره  اوج ابراز علاقه اش اینه که بهت بگه هانی (تازه باید خیلی خاص باشی تا بهت بگه هانی)

ZzZ:یه پسر خوشجل اخر ادب دانشگاه فرهنگیان هم میره از الان داره تمرین استادی میکنه خیییییییلی ارومه یعنی خیییییییییلی ها

smj13سید مصطفی:من اولا تصورم از ایشون یه اقای قدکوتاه و کچل و لاغر بود ولی وقتی دیدمشون یه اقای فوق العاده خوشگل و خوش تیپ بود عکس دختر خوشگلشم گذاشته بود که مشخص بود به مامانش رفته ..اما در کل هیشکیو ادم حساب نمیکنه

عطاجوانرودی:این پسر خدای مخ زنیه با همه دخترا رابطه اش خوبه البته همش وانمود میکنه که داره مخ میزنه هیچوقت اینکارو نمیکنه فقط دل دخترا رو میبره

D$D$D: عکس ایشونو دیدم خیلی خوشگل و خوش تیپ هستن ولی به قیافشون میخوره خیلی جدی و بداخلاق باشن

علی: یه ادم داغووون اصلا این بشر اعصاب نداره ."من دختر به این گلی" میگه هر وقت با من میحرفه 3 کیلو کم میکنه :/

❤✿✘محمد موحدی✘✿❤: اصلا قیافه ایشونو میبینی فکر میکنی جزء دانشمندان انرژی هسته ای ایرانه o_O اصلا یه درصدم احتمال نمیدی که این بشر تو فاز اون چیزای بو دار باشه ))

شوخی کردمااا همشون پسرای خوبی هستن
.
.
الکی مثلا دارم ماس مالی میکنم :p

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

داداشم(دهه هشتادی) زنگ زده بود خونه ی دوستش،بعد مامان دوستش گوشی رو برداشته میگه: شما؟داداشمم گفته: به پسرتون بگید پرهامه ، خودش می فهمه
مامانش :|
من همسن این بودم وقتی دوستم خودش گوشی رو بر نمیداشت،گوشی رو از ترسم قطع میکردم:/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دیروز سر کلاس رسم فنی :
ی چن تا نقطه بودن ک باید ب صورت عمود میکشیدیمشون پایین.
دوستم هم ی لحظه هنگ کرد ازم پرسید کدوم نقطه ها رو باید بکشیم پایین؟
منم در حالی ک با دستم نقطه هارو نشون میدادم بهش میگفتم بکش پایین، بکش پایین، بکش پایین
اون لحظه تو کلاس سکوت عجیبی حکم فرما بود و بعد از اون سکوت بچها پووووووووف خندیدن ، ی نگا ب دبیر کردم دیدم داره چپ چپ نگا میکنه منم پر روووو بش گفتم ن عاقا با این نقطه بودم ن با چیز دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

یه بار با دوستام رفتیم بیرون و تادیر وقت بیرون و عشق و حال خلاصه چون دیر وقت بود رفتم خونه یکی از دوستام شب اونجا خوابیدم صبح که رفتم خونه مامانم پرسید کجا بودی یه لبخند ملیح زدم و رفتم حموم تو این مدت که من حموم بودم مامانم زنگ میزنه به هفتا از دوستام سراغمو میگیره دوتاشون گفتن خوابه چهارتاشونم گفتن دستشوییه ولی من با اونی که گفت داره نماز میخونه حال کردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

دیروز بادوستم تو دانشگاه داشته می‌رفتیم سلف بیچاره بدجور خورد زمین
سریع بلند شد ورفتیم یکوقت پسرانببیننش
حالا نیم ساعت بعد.......

مامانش اس داده:بمیری دختر!ابرومو تو همه جام کرد!چشمات دربیاد کجا رو دیدمیزدی انتر!
خواهرش:زنده ای?بد خوردی زمین!حواست باشه فیلمت تو لاینه زیاد کجایی آفتابی نشو
داداشش:خاک توسرت!تازه دوست الاغم راضی شده بود بگیرتت!!!!!!ترشیده ی دوست وپا چلفتی
بمیریییییی!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

جونم براتون بگه که یه روز سر کلاس حقوق تطبیقی(الان فهمیدید دانشجو ام)با ی پسره کل انداخته بودم .....هرکدوم در صدد ضایع کردن همدیگه بودیم تا اینکه....
استاد هم سر پا ایستاده بود داشت رو تخته مطلبی رو یادداشت میکرد ایشون هم گوشیش زنگ خورد رفت بیرون جواب بده دقیقا پشت سر من میشست تا اومد از کنار من رد شه ی نموره پامو دراز کردم پاش گیر کرد جفت پا رفت تو دل استاد....
دیگه خودتون وضع رو تصور کنید
دخترا بزنن لایکو ب افتخار هرچی ضایع شدن پسره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

عاشق اون لحظه ام که معلم درس میده بعد میگه چه قدر مونده تا زنگ ما میگیم یه ربع.
میگه خب مبحث بعدی سنگینه تو یه ربع وقت نمیشه بگم کتاباتون رو جمع کنید!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

اگه دقت کرده باشین پسرا یهو بلند میشن میرن مسافرت...ما دخترا اینجور نیستیم حالا بگذریم عموی من با دوستاش بلند شدن برن مسافرت خونه ی یکی از دوستاشون ولی به اون بیچاره خبر ندادن که مثلا سورپرایز شه!!!!رسیدن اونجا رفتن دم در خونشون هر چی زنگ زدن کسی خونه نبود تلفن زدن بهش که فلانی کجایی ما دم در خونتونیم...حدس بزنین چی شده بود؟این پسره بلند شده بود اومده بود شهر ما که مثلا عموی من و دوستاشو سورپرایز کنه!!!
بفرما...اینم از مزایای مسافرت یهویی!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

عاقا ما اولین کلاس دانشگاهمون تو ترم اول کلاس زبان خارجی بود که استاد از سمت ما شروع کرد و از همه یک سری سوال به زبان اعجنویا پرسید و ما رو رتبه بندی کرد و هرجلسه کار کلاس این بود از یک کتاب متن رو میخوندیم و ترجمه میکردم و استاد توضیحهایی گاهی اوقات میداد و قابل ذکره که استاد بشدت بداخلاق بود
حالا اینا بماند تا روز واقعه
همکلاسی محترم ما شروع بخوندن متن کرد که به "Im sorry" رسیدکه تو متن بوداین جمله رو خوند"آیم سوری"دقت کنید "سوری"
کلاس در سکوت مطلق بسر میبرد از ترس استاد هیچکی جرات نداشت حرف بزنه چه برسه بخنده که استاد گفت "چی ؟یه بار دیگه بخون ،که همکلاسی دوباره اشتباه تکرار کرد که با خشم اژدها روبروو شد و ...این چنین شد فرد تا ترم آخر ایم سوری صدا زده شد:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

امروز داشتم با خواهر جان تلفنی حرف میزدم گفتم داشتی چیکار میکردی؟گفت داشتم واسه شام لوبیا پلو درست میکردم گفتم اٍ ماهم لوبیاپلو داریم.یهو مامانم امد تو اتاق گفت چی شده؟ امدم بگم لیلا اینام لوبیا پلو دارن...گفتم لیلام لوبیا پلو اینا دارن!O_o
به نظر خودم که هیچ مشکلی ندارم نمی دونم چرا خانواده پیله کردن برم زبان و ادبیات فارسی رو از ابتدایی دوباره شروع کنم..!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

عاقو ما یک عدد معلم فیزیک داریم انقدر بامزس سر کلاس همش جوک میگه یا خاطره تعریف میکنه ما از خنده رودبر میشیم!
یکی از خاطره هاش:یه معلم ریاضی داشتیم یه روز این معلم ما با ناظم مدرسه شروع می کنه به دعوا و بحث و داد و بیداد سر یه موضوعی،
بعد این ناظمه میگه من نمی دونم چه خری گذاشته تو رو پشت وانت اورده اینجا!
بعد معلم ما دستاشو به کمرش تکیه میده یه جوری چشماشو تا نصفه میبنده به دیوار تکیه میده با کلی ناز و کلاس و ادا اطوار در کمال آرامش میگه:با ماشین خودم اومدم!
بعدشم با یه حالتی انگار میره تو افق محو میشه!
ناظم ما نمی دونست نرده ها رو بجوه یا آسفالتو!
بارو تا دوساعت بعد تعجب کرده بود که این چشه! وقتی هم بش گفتیم خودشم روده بر شد از خنده!
ناظمD:
ما:|
خودش:نمی دونم خرکیف چجوریه!
شرکت وانت سازیo-O
بچه ها اولین پستمه امیدوارم خوشتون بیاد!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

امروز رفتم بیمارستان گچ پامو باز کنم! !
من: آقا پامو با اره نبرید!!
آقاهه: مگه من داعشم خانم؟؟؟ -_-
من: تورو خدا حواستون باشه! :///
آقاهه:فوقشم ببرم!!! اینجا بیمارستانه ی پای جدید واست میزارن! !! ^_^
بابام: ^_^
من: -___- همین پای فابریک خودم خوبه! -__-
آقاهه: آستینمو ول کن خانم حواسم پرت میشه پاتو میبرما! !!!!
من: جیییییغغغ داااااااد! !!!
آقاهه : ^___^
بابام: ^___^ نترس چیزی نمیشه!
من : بابا بخدا حسش میکنم! داره میخوره به پام!! :/
بابام: زشته آبرومونو بردی! -__-
.
آخرشم آقاهه گفت من حرفه ای بودم وگرنه هر کی دیگه بود پاتو قطع میکرد !!! ههههه! !! : D
من: :|||
.
.
کلی با بابام به من خندیدن!! :///
شما بگید دست انداختن ی دختر کوچولو ی ترسو کار خوبیست؟؟؟ عایا؟؟؟ :(((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

یادش بخیر.دوران مدرسه یه روز داشتیم با دوستم میومدیم خونه ،بعد من یه لحظه وایستادم دوستم هی داشت واسه خودش میرفت بعد یه ماشین جلو دوستم وایستاد می خواست ادرس بپرسه .دوستم این این فیلم هندیا دستشو طرف من دراز کرد داد زد زهرا کمک .من با حس سلمان خان رفتم جلو گفتم بله .هیچی دیگه اون یارو بدبخت یه کم نگامون کرد بعد گاز داد رفت .هیچی دیگه منم از همون جا رفتم افق .دوستمم فرستادم هندوستان داشت اینجا حیف میشد. : -)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

جونم براتون بگه که...
اقا (اغا اصلن هرچی مهم نیته)تو فکر بودم شدید ابجیم بهم گفت برام یه لیوان اب بیار
اغا مام رفتیم اشپزخونه اب خوردیم اومدیم بعد ابجیم گفت پس کو اب گفتم مگه نگفتی برو اب بخور بیا...
بزن لایکو واسه اینکه ضایع نشیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

ماشین لباشوییمون خراب شده بود
تعمیر کار لباسشویی اومده بود برای عوض کردن پمپ تخلیه لباسشویی،یه نگاهی انداخت و بعد از کلی زیر و رو کردن گفت که باید پمپ تخلیه عوض شه،ولی الان پمپ تخلیه نو همراهم نیست که براتون درستش کنم،
پمپ ما هم که نیم سوز شده بود رو هم باز کرد و گذاشت تو ساکش و رفت.
فردا اومد و پمپ جدید و نصب کرد و رفت،
بعد رفتنش دیدیم اقا لباسشویی درست نشده که هیچ،بدتر هم شده.
لباسشویی رو باز کردم،دیدم تعمیر کاره همون پمپ قبلی رو برده تعمیر کرده و به عنوان پمپ نو برامون بسته.
خلاصه اهالی خونه کلی ایستگاهمو گرفتن و کلی بهم خندیدن
که پسر یه نعمیر کار ساده هم سرت رو کلاه گذاشت و کلی از این حرفا
(اخه من از کجا باید میفهمیدم ،این همون پمپ قبلیس)
خلاصه ما هم کلی عصبانی،رفتیم جلو مغازه طرف و بعد از یه مقدار جر وبحث،کار بالا گرفت زدم سر طرف به علاوه شیشه های مغازش رو اوردم پایین،
مـــادر نــزایــیــده کسی ســر مــن کــلــاه بزاره....
بـــــــلــــــــــه دیــــگـــه
الانم از گوشه بازداشتگاه دارم براتون این پست رو میزارم که درس عبرتی بشه برای دوستان عزیز که حق خودتون رو ناحق نکنید.
الانم اقام اینا رفتن بیمارستان برای رضایت گرفتن از اقای کلاه بردار.
من برم ادامه گل یا پوچم با این هم بندیم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

اقا امروز سوتی دادم المپیکی!!!
منو2 از دوستام تو تاکسی نشسه بودیم بعد این اقا یه مسافر کم داش تا تکمیل ظرفیت بشه بعد هی بوق میزد ینی پشت سر هم هی بوق بوق بوق!
حالا این بوق زدناش رو اعصاب ادم ویراژ میداد منم نمیدونستم ک راننده ماشین ماس هی
میبوقه منم اعصابم خورد شد ب زبول محلی گفتم:
او وه کیه انه بوق زنه(ینی این کیه این قد بوق میزنه)
بعد رفیقم چشاش 4تا شد منو هی نیگا میکنه گفتم:
خا چیه رو مخ دره دیگه من چتی ها کنم(ینی خو چیه رو مخه خو تقصیر من چیه ادم
اعصابش خورد میشه)
حالا ی لحظه دیدم راننده داره این جوری تو چشام نیگا میکنه O.O بعد در همین لحظه ی
بار دیگه بوق زد!!
حالا من این جوری شده بودمO.o
رفیقام ک:))))))))))))
راننده:{
بعدش من :))))
خوتقصیرخودش بود خو میخاس ان قد نبوقه والا با این نوناشون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

قدیما که هنوز تلفن های خونه شماره نمی انداخت،زن عموم به خونمون زنگ میزد میدید(در واقع نمیدید چون از تلفن فعلاً نمی شد دید)کسی تلفن و جواب میداد زارت تلفن میذاشت و ما هم وانگاهی میدیدیم زارت نه بهتر بگم دینگ دینگ(فکر کنم یه همچین صدایی بود)زنگ خونه به صدا در میومد و بصورت خیلی تعجب انگیز میدیدیم که زن عمویم است!(هست!)
یه همچین زن عمویی داریم ما ‎:/‎

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

خونه دانشجویی داریم با دوستامون،یه بار خوراکیامون تموم شد با دوستام رفتیم خونه پسر عموش،دوسمون گفت سره پسر عموشو گرم میکنه هرچی میخوایم برداریم،ما هم حمله کردیم گوشتو مرغ و ماهی و لوبیا و نخود برداشتیم،این وسط یکی از بچه ها جو دزد بودن گرفتش چکمه زنشم برداشت به زور جلوشو گرفتیم آخه عزیزه من مگه اومدیم دزدی واقعی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

يه معلم فارسى داشتيم يه روز سر كلا دسشويى گرفته بود اون وقت ميخواست خودش يه خورده راحت كنه يه سوال پرسيد بعد يه نفر جواب داد بعد گفت نه همه باهم بگيد بلند تر بلند بعد يهو صداى بچه ها قطع شد صدا ى. مشكوك و بلندى از ميز معلم اومد بيچاره از خجالتش ديگه مدرسه ى ما نيومد

.
.
.
.
بزن لايكو به افتخار اون معلم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

یه بار تو یکی از کلاسای معارفمون که تفکیک جنسیت هم بود استاد در مورد وظایف پدرو مادر نسبت به فرزند حرف میزد و میگف اسم خوب واسه بچه تون انتخاب کنین و جدیدا تو ثبت احوال اسمایی مثل سبد و فندق و قاشق و ...ثبت شده و از این حرفا که یکی از دخدرا گفت استاد شما دعا کنین باباهاشونو پیدا کنیم چشم اسم خوب میزاریم. یکی دیگه از ته کلاس گفت استاد به جای این حرفا چند تا دعا واسه پیدا کردن شوهر یادمون بدین دیگه هیچ روشی جواب نمیده.....
مسئولینی که دارین با تورم و گرونی الکی مثلا میجنگین واسه این بی شوهری هم فکری بکنین.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

خاطرات واقعی
اول اینو بگم کتابخونه ای که من توش عضوم تو یه محله خلوت با کوچه های
باریکه.چن روز پیش من وخواهرم وقتی میخواستیم ازاونجا رد بشیم یه مردم
توکوچه بود که شبیه...بود بیچاره اصلاجون نداشت را بره مام که جلوش رد
شدیم اون تازه چن قدم پشت سره مابرداشت منم که فیلم جنایی زیاد میبینم
به خواهرم گفتم بدو مرده داره دنبالمون میدوه خواهرمم خیلی ترسیدو( باچادرو
کفش پاشنه بلندش )همه ی اون کوچه ها رو دویید منم واسه اینه
بدتربترسونمش جلوتر از اون میدوییدم وقتی رسیدیم آخرکوچه دیگه
نمیتونستم خودمو کنترل کنم وعملیات گاز زدن کتابخونه رو شروع کردم
خداییش من همیشه ساکتم فقط گاهی اوقات کرمم میگیره بیچا ره خواهرم
بااون کفاش جوری میدویید انگار سگ دنبالشه اصلاام نفهمید بهش کلک زدم
به سیبیل کلفت دختر همسایمون قسم که راسته
فک میکرد مرده واقعا دنبالمون بوده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

بعله جونم براتون بگه که ما داداشمون یه 17 سالی از ما بزرگتره بعدشم ما تابستونا میریم پیش یکی از همکلاسیای دوران دبیرستان داداشمون کار میکنیم. خعلی هم پسر باحال هستن ایشون.
عارظ( :D ) بشم خدمون ایشون آلبوم من خود آن سیزدهم رو به من داد و این بود که مسیر زندگیمون عوض شد و ما شدیم یک چاوشیست که چش هرکی نمیخواد درآد.
البته نه که من خیلی کم گوش میکنم بقیه کلا زده شدن ماهم که سرمون به کار خودمون گرمه و فقط گوش میکنیم.
کلا دارم به خاطر این علاقم ترد میشم.
هــــــــــــــــــــعــــــــــــــــــی

جاست چاوشی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

سلام. بچه ها امسال به بهانه ی نماز از کلاس جیم شدیم رفتیم نماز خونه ...بعد بچه ها شروع کردن:عاقل ومتین بشینید باظاهری زیبا برای رضای خدا برای رسیدن به سعادت و کامرانی برای سرو سامان گرفتن خلاصه هرکی یه چیزی گفت ک به اسم دوست پسرش نزدیک باشه چشمتون روز بد نبینه ناظممونم اومده بود ومارو نگاه می کرد ما ک کلا حواسمون نبودبعد سرا چرخید سمت در منم سابقه ی بازیگری داشتم ی قیافه ی عاقل اندر دیوانه به خودم گرفتم گفتم بچه تمرین عالی بود...بعد رفت بقه رو هم صدا کرد اومدن تاتر مارو نگا میکردن...خدایا خیر بده اون معلمو که ضایعمون نکرد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون (حالا ریا نشه اسمشونمیگم)داشتن خونه درست میکردن یعنی ی جورایی تکمیل شده بود(برا زندگیه اینده و اینا) بعد میخواستم بهش پارکتومعرفی کنم کفتم کف سالنتونو چی زدین(ادبیاتم توحلقتون)
؟ باغرور گفت سرامیک چوبی
ینی همون سرامیک چوبیاشو جوییدیم . الانم تو مغازم دارم براش سرامیک چوبیه جدید میخرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 16 دی 1394 
نظرات 0

●●
یادش بخیر ..
اونوقتا که تو مدرسه چسب نواری کم می اوردیم از جلد کتابامون میکندیم...
●●

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

دیروز یه دختره تو خیابون ازم پرسید
آقا میخوام برم خیابون شریعتی
منم بهش گفتم؛ اشکال نداره برو فقط زود برگرد!
ی فوشی داد هنوز تو گوگل دنبال معنیشم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

جونم براتون بگه ک....
دیروز ی اتفاق عجیبی افتاد ب این خرطوم فیل فورجوک قسم اگه دروغ بگم...
دیروز ی خط نا اشنایی بهم اس داد ک شما برنده ی دستگاه گوشی iphone 5 s شدید مشخصات خود را ب همراه کد پستی ب این شماره ارسال کنید...ما رو میگی از خوشحالی ی جیغ بنفشی کشیدم بنده خدا مامانم زهرش اب شد...بد یکم فک کردم گفتم نکنه سرکاری باشه زنگ زدم پشتیبانی ایرانسل گفتم همچین خطی برام این متن رو فرستاده گفت خانوم شرکت ایرانسل هیچ وقت ب مشتری هاش پیام نمیفرسته یا زنگ میزنه یا تو سایت اسامی برنده شدگان رو اعلام میکنه گفت شکایتی دارید از این خط گفتم اره....خلاصه
دیدم ن الکی ذوق مرگ شدم گفتم انتقام خوشحالیمو میگیرم اس دادم ب اون شماره ک ایفون رو بذار سر قبرت ازتم شکایت کردم مرتیکه کلاهبردار شاید کر باشم لال باشم اما دو گوش نیستم خر خودتی من خودم ختم روزگارم....
بعد هعی زنگ میزدم طرف خطشو رو خط پشتیبانی ایرانسل دایورت کرده بود دیدم ن اینجوری نمیشه باز زنگ زدم پشتیبانی گفتم این طرف خطشو رو پشتیبانی دایورت کرده گفت رسیدگی میکنیم در اسرع وقت الان فک کنم طرف پشت میله های زندان باشه ...همچین موجود خبیپی هستم من...

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم بنیاد امور لایک های چشم ب راه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

آقا امروز داشتم از کوچه رد میشدم یهو دیدم دو تا از بچه ها دارن از مدرسه میرن خونه من هم موبایلم را در اُوردم و شروع کردم بلند بلند صحبت کردن
من: سلام، آقا اکه دو تا کلیه لازم دارین الان دو تا بچه جلوی من هستند فقط ماشین قصابی و قصاب را بیارید
اقا تا من اینا گفتم یکی از بچه ها با چهارتا دقت کنید با چهارتا پا فرار کرد...
اون یکی همون جا ایستاده بود تکون نمیخورد رفتم جلو تا دیدمش فهمیدم خودش را خیس کره
بعله دیگه من اینکارم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

سرگرمی های بچه های الانو که می بینید:
ایکس باکسو انواع گیم ها و شبکه های اجتماعیو ...
خدایا یادش بخیر بچه که بودم 2تا مورچه بدبختو می گرفتم و دعوا مینداختم. این دوتا اونقد همو میزدن که آخرش یکیشون در حالی که به من فحش می داد با دست و پای کج و معوج فرار می کرد.
الان که به اون مورچه فکر می کنم عذاب وجدان گلومو. فشار می ده.
خدایا عاقبت مورچه چی شد؟ چقدر بعد دعوادر قید حیات بود؟بیمه بود یا نبود؟آینده ی بچه هاش چی؟؟؟
باید هرطور شده عیالو بچه هاشو پیدا کنم.،،

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

ﺍﺯ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﻭﺍﺳﻢ ﭘﯿﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺣﺎﻻ ﻣﺎ يه ﻏﻠﻄﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻧﺎﻣﺤﺪﻭﺩ ﺩﺍﺩﯾﻢ
يه ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﻢ بخواﺏ
سرطان قیافه می گیری ﺑﺪﺑﺨﺖ





احســــــــــــــــــــــــــEHSANHDـــــــــــــــــــــــــــان

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

اعتراف میکنم الان سه روزه میام تو سایت اطلاعیه چهارشنبه سوری رو میبینم سریع سایتو میبندم








تازه الان فهمیدم اون اطلاعیه هست و سایت بروز رسانی میشده و من فکر میکردم که سه روزه سایت بروز رسانی نشده


هعی خدا نمیزارن که......
تحریمارو میگم یعنی تا این حد موثر بوداااااااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

بچه بودم عید دیدنی رفته بودم خونه داییم

رو داییم زوم کرده بود که کی دست به جیب میشه و عیدی میده

دست کرد تو جیبش یکم پول در آورد کهنه بود گذاشت تو

جیبش هی این جیب و اون جیب کرد تا بلاخره پول نو پیدا کرد دل تو دلم نبود

زودتر اون 200 تومنی رو بگیرم از دستش دیدم 200ت رو تا کرد دوباره 1

تای دیگه زد و در کمال نا باوری با گوشه ی تیزش دندوناشو خلال کرد.....

عیدی بد جور دپرس شدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

ما یک عدد بچه برادر داریم(اینهو گذزیلاست) خیلی روداره خیر سرش۶ سالشه

اغا ما تبلت برادر انیکی دستم بود تا اون میومد خامش میکردم
(همون گودزیلامون) اینتر نت ما محدوده نباید بازی انلاین کنیم اما من دزدکی بازی میکرده( کلاش اف کلانس)اغا این تبلت رو از ما برداشت رمزو باز کرد کلاش رودید گفت حسسسسسسسسین(برادرم یا باباش)گفت برادرت دسته گل اب داد
حسسسسسسسین چی بازی انلاین میکنی شترککککک زد تو گوشم
هنوزم یادش میفتم دردم میگیره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

چند وقت پیش وقتی همه نوه های مامان بزرگم جمع شده بودن
خالم بلند گفت: بچه هااااااا بشینید میخوام ی فیلم براتون پخش کنم
مام سیبیل ب روسری نشسته بودیم ک ناگهان یکی از مخوف ترین فیلم های زندگیم شروع شد
فیلم مال ۱۰ سال پیش بود ک خونه خالم مهمونی بود
واااای از قیافه ها من ک عوض پشمینه مو باید میگفتم سلطان سیبیل
جالب بود ک همه فقط قیافه خودشون ضایع تر به نظر میومد
در این گیرو دار خواهر جان من با کلی غرور گفت:اااااااا من ک تو این فیلم نیستم من تو اتاق خوابم هر چند همون موقع هاشم خوش تیپ بودم
در همین لحظه دوربین ب سمت اتاق خواب رفت و رزا در حالی ک مثل سوسک دمپایی خورده چسبیده بود ب زمین نشون داد با موهای فرررررررررر چشمای پف کرده وصورت جوش جوشی
قیافه نوه ها :o
قیافه رزا :((((((((((((((
و خالم ک انگار کاپ قهرمانی گرفته :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

اقا ما امروز رفته بودیم گاج بعد این مشاورارشد توجه کن مشاور ارشد!!
آموزشگاهمون یه اقای جوان هستند واینا خلاصه بگذریم بعد کلی حرف زدن که عید بیرون نرین وفقط درس بخونین(چون کنکور داریم) واینا گفت شما فقط مجاز هستین 13 بدر رو بیرون برین.
بعد یکی ازاین گوله نمک ها کلاسمون گفت یعنی نمیشه 1 فرودین بریم 13 رو نریم بیرون؟؟؟
بعد ایشون گفتن اگه پسر بودی این سوال رو میپرسیدی جوابم مثبت بود و می گفتم اشکالی نداره!!ولی چون دختری باید 13 بری سبزه گره بزنی!!
یعنی تبعیض تا ای حدهعییییییییییی...........!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

امسال عيد با احسان عليخانى،استاد مديرى
!!!!!!
منو اين همه خوشبختى محاله محاله!
تو رو خواستن مثه خوابو خياله!خياله!خياله!
.
.
.
.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

آقا دوست ما مغازه لباس فروشی داره دم عیدی بعضی لباساشم گذاشته دم در تا بفروشه رفتم مغازش دیدم پکره بش گفتم چه مرگته؟ گفت هیچی نفروختم گفتم بلد نیستی بابا بزار من وایستم آقا دم در یه شلوار فروختم دوستم گفت قربونت یرم تا شب وایسا آقا ما هم بادی به قپقپه دادیم که نگو یهو دیدیم مرده برگشت گفت نه آقا خوب نیست بی زحمت پولمو بده نامرد هرچی گریه و زجه و زاری زدم قبول نکرد به زور پولشو گرفت جای اردنگی که دوستمم بهم زد هنو درد میکنه تا من باشم دیگه فداکازی نکنم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

وقتی باید شب زود بخوابم. من: مامان ساعت چنده؟ مامانم:ساعت دوازدهه نمیخوای بخوابی؟(ساعت واقعی:۹:۳۰شب)
وقتی لازم نیست صب زود پاشم:مامان ساعت چنده؟ مامانم: ساعت هفت صبه لازم نکرده االان بیدار شی بگیر بخواب ببینم(ساعت واقعی:۱۰:۳۰صبح)
من در همه موارد :|
مامانم در همه موارد^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

تو پست قبلی گفتم خواستیم عید بریم شهر عمه اینا رودست خوردیم الان اونا دارن میان...
از اون روز لعنتی:
بابامو ندیدم ......... شنیدم دنبال جذب منابع مالی از داخل و خارج کشوره.
مامانم...... داره طرح حذف مغز های چرب همچون پسته، بادام(انواع بادام) و ... را بررسی می کنه، الان طرح نخودچی و تخمه کدو رو پیشنهاد داد.
من خودم...... با چند شرکت جهت آگهی روی لباس تا آخر عید صحبت کردم. الان روی پیراهنامون پشمک حاج عبدلله حک شده و روی شلوارامون مدرسان شریف، چی مدرسان شریف، کیه مدرسان شریف.

البته جا داره از مسئولین بابت وفور میوه در بازار تره بار تشکر کنیم..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

یه معلم داشتیم یه روز بهمون سفارش کرد که تو هر سایتی نباید تو هر سایتی بریم فقط تو سایتای معتبر بریم..
بعد برامون مثال زد و گفت مثلا راه تشخیص اینکه معتبر هست یا نیست اینکه سایتای معتبر باwwwشروع میشوند!!!!!فقط میتونم بگم بچه ها دیگه میز ها رو گاز میزدند..
لایک=اشکال نداره نمی دونست
لایک=خنده دار بود
پست اولمه لطفا حمایت کنید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

" خواننده زیاد داریم تو این مملکت"
من این جمله رو نمیفهمیدم تا وقتی که شبکه نسیم افتتاح شد.
لامصب هر روز50 تا خواننده میاد میخونه نکته جالبش اینجاست که من که خودم ادعا خواننده شناسی دارم.
نمیدونستم اصلا همچین خواننده هایه وجود خارجی دارند تا اون لحظه!!
دیگه ناموسا برا خوانندگی با مادرتون قهر نکنید ظرفیت تکمیل تکمیله افقم پرسیدم خواننده نمیخوان
شما میتوانید یک بازیگر خوب بشوید^-^)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

یادش بخیر میرفتم کلاس زبان 6-7 سالم بود یه شعر بود تو کتابمون معلممون گفت کی حفظه؟؟
من گفتم من ^.^
گفت آفرین از این بچه یاد بگیرین فقط قد دراز کردین همتون )-:(
بخون عزیزم ^.^



من : هاهاها هی هی هی ^.^
اون:^.^ خب بعدش
من بعد نداره تا اینجا بلتم :p
اون O.o




بچه ها :-)))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

می خوام یه چیزی بنویسم واسه اون دخترایی که فکر می کنن آخر کلاس و سوادن :

یه روز زمستونی منو دوستم که با هم مجردی رفته بودیم مشهد داشتیم با اتوبوس به شهرمون بر می گشتیم دو تا دختر صندلی جلویی مون نشسته بودن همش دم از خشگلی و کلاس می زدند از همه مهمتر هر دوشون فوق لیسانس داشتند یه چند دقیقه بعد داخل اتوبوس هوا سرد شد (حالا از اینجا به بعد رو گوش کن) یهو یکی از دخترا گفت :
آخ چرا یهویی هوای داخل سرد شد مگه بخاری اتوبوس روشن نیست؟؟؟؟!!!!
اون یکی گفت : آره سرده شاید راننده واسه اینکه "بنزین" کم داره بخاری رو روشن نکرده !!!!!!!!!
بله اون جا بود که منو دوستم مونده بودیم که گریه کنیم یا بخندیم ....

منو دوستم :))))
ارشدهای جلومون :||||
اتوبوس بدبخت @ooooo@

اگه کامل متوجه نشدی یه چند باری از اول بخون تا درک کنی عمق فاجعه رو .......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

°•••°°•••°°•••°•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°°•••°°•••°°•••°
+پـیـج مـشـکـلات عـشـقـی
بـا سـلام ؛ مـن دخـتـری 19 سـالـه هـسـتـم کـه بـه مـشـکـل خـیـلی بـدی خـوردم تـو رو بـه هـمـیـن پـایـه مـیـز عـسـلی کـمـک کـنـیـد. مـن عـاشـق هـافـبـک چـپ تیــم مـلـی عـراق شـدم کـه بـا شـمـاره 26 در دقـیـقـه 59 بـه جـای بـازیـکن شـمـاره 16 وارد زمـیـن شـد. دارم دق مـیـکـنم بـگـیـد چـجـوری بـهـش بـرسـم.مــرررررررسی
-+ و امـا پـاسـخ مـلتِ هـمـیـشه اسـتـوار
1) شـمـا احـیـانـا خـواهـر عـادل فـردوسـی پـور نـیـسـتـی ؟؟
2)عـاقـا بـه دکـمـه ایـنـتـر قـسـم ایـن از جـواد خـیـابـانـی هـم بـهـتـر گـزارش مـیـکـنـه
3)بـه نـظـر مـن بـرو دنبـال هـافـبـک راسـت عـراق کـه بـرای لـحـظـاتـی از جـنـاح راسـت چـنـدیـن مـوقـعـیـت خـطـرناک رو روی دروازه مـا ایـجـاد کـرد
4)اســتـقـلال سـرور پـرسـپـولـیـسـه
5)مـن مـیـتـونـم هـافـبـک وسـطِ آس اِس رُم رو بـرات جـور کـنـم (حـمـیـد مـعـصـومـی نـژاد - ررررررررررررررررم)
6) هـار هـور هـیـر ایـر ^_^
7) عِـه !!! مـن فِـک کـردم داری بـازیـو گـزارش مـیـکـنـی ؛ دمـت گـرم فـقـط رو تـحـریـرات کــار کـن
8)خوو کـصـافـط مـن دوس دخـتـر نـدارم :((((
9) اَه ... یـه لـحـظـه بـازیـو گـزارش نـکـن درسـت صـحـبـت کـن بـبـیـنـم چـی مـیـگی؟!
10)اَنـا عـددِ 19 فـی مـُنـتَـخَـبِ الـعـراق .. اَنـا اُحِـبُـکـُم تـَعـَل pv

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

دیشب تو خونه تنها بودم....خیلی هم گشنم بود.رفتم دمه یخچال چیزی پیدا نکردم.یهو بابام اومد با یه ساندویچ.بهم گف بوخور نوشه جونت پسرم
من: O-O
با تعجب ساندیوچو خوردم ولی خدایی خیلی چسپید....جاتون خالی
یه 10 دقیقه بعدش بابام بهم گفت بورو از تو ماشین گوشیمو بیار.منم رفتم با یه صحنه ی دلخراش مواجه شدم.
2 تا کارتون(جلد)پیتزا رو صندلی شاگرد بود.
بازش کردم دیدم خالیه.
رفتم بالا دادو بیداد کردم ولی نمیدونم چرا تو بیمارسان به هوش اومدم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

این ادمین هایه سایت هایه دانلود موزیک خیلی خسیسا
البوم اومده تو بازار همه ادمینا واستادن یه سایت موزیک بره البوم رو بخره بزاره رو سایتش بقیه از اونجا دانلود کنن بزارن رو سایتشون
خو خسیسا یه سی دی قیمتش چنده مگه؟
.
.
.
.
.
.
خو خسته شدیم از بس منتظر شدیم البوم بره رو سایت تا ما دانلود کنیم خو مارو درک کنید^-^
شما بگین 3 تومن کسی رو کشته تا حالا:D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

سلام‎:-)‎
وای وای دیروز رفتم واسه خرید عید بازارو زیرو رو کردم اخرش یه مغازه رفتم یه کاپشن چشمو گرفت
همینطور رفتم جلوO_O
من: این کاپشنا قیمتش چنده؟
: اون لباس خودمه اویزونش کردم
دیگه تصور کنید چجوری صحنه رو ترک کردم
من در حال ترک‎(~.^)‎
دوستم ‎:-)‎‎:-)‎

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

هشت خونه.یادتون میاد؟
.يادش بخير...
. ________ _______
. | | |
. | 7 | 8 |
. |_______|_______|
. | |
. | 6 |
. ____|________|___
. | | |
. | 5 | 4 |
. |_______|________|
. | |
. | 3 |
. |________|
. | |
. | 2 |
. |________|
. | |
. | 1 |
. |________|

بیا بازی کنیم :
یادش گرامی
Ooooooops
o_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

سلام من راننده سرویس مدارس هستم .چند نفری که تو ماشین من هستن پیش دبستانی هستن . حالا وقتی میخوان مدرسه نیان تو واتساپ به من پیام میدن.بعد دیروز یکیشون که در ماشین هم نمیاون باز کنه از بس ریزه میزه هست .برگشته به من میگه آقای سرویس عکس واتساپت عوض کن خیلی زشته خودم چنتا عکس جیگر برات میفرسم .یکی دیگشون برگشته میگه تب لت آقای سروس از این ارزون ها که تو تلوزیون تبلیغ مکنه هست .ما هم سن اینا بودیم اجازه نداشتیم دست گوشی تلفن هم بزنیم اینا کین دیگه ؟خدا رحم کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

*Irancell*

شعری که میخوندن:
داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب ، بی هنری
.
چیزی که من میشنوم:
داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی پدری!!!
.
.
.
مدیونی فکر کنی همین دیروز فهمیدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

آقا به مناسبت دهه فجر مدرسمون برنامه داشت یکی از دوستان که مجری بود خیلی خودشو گرفت که سخنرانی کنه حالا فرماندار و شهردار و مدیر و معلما و از همه بدتر 300 تا دانش آموز داشتن نگاش میکردن اومد بگه انقلاب نقطه عطفی در تاریخ بود گفت انقلاب نطفه عطفی در تاریخ ایران بود آقا ما رو میگی از بس سرمونو کوبوندیم به زمین زلزله اومد......
حالا هر کی میبینش بش میگه چطوری نطفه.... کلا آبروش رفت خدا نصیب شغالای بیابون هم نکنه.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

آقا زنگ زديم به عمه جان كه بگيم عيد داريم ميام شهرتون خونه باشين كه عمه زودتر گفت:
راستي خوب بود زنگ زدين، ما عيد با پسرا، دخترا، عروسا، دومادا، نوه ها و جمعي از بستگان ميايم سمت شما.
اي كاش مخابرات تلفناي كل منطقه رو قطع ميكرد، كاش زمين گير شده بودمو نمي رفتم سمت تلفن اي كاش....
در هرصورت هم اكنون نيازمند ياري سبزتان هستيم
(شماره حساب 6464 بانك همين بغل ميوه فروشي)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

تو هر جایه دنیا بری اپراتورهایه موبایل روز به روز خدمات جدیدی عرضه میکنند و کیفیت خدمات گذشته شونو ارتقا میدن اونوقت اپراتورهایه ایران
هرروز تو گول زدن مردم پیشرفت میکنن
دیدم که میگم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

من یه عادت بد دارم که تند نماز میخونم ولی این عادت واسه من امروز داستان جالبی ساخت. تو اتوبوس بودیم که راننده واسه نماز نگه داشت. رفتیم وضو گرفتم و نماز اول رو خوندم که یه مرد میانسالی اومد کنارم نشست و شروع کرد به نصیحت کردن که نماز رو باید با آرامش بخونی و . . . که البته راست میگفت. خلاصه دیدم آدم متدین و خوبیه شمارشو گرفتم که اگر مشکل دینی داشتم باهاش تماس بگیرم. بعدم نمازمو خوندم و اومدم بیرون که دیدم اتوبوس داره راه میفته. آقا کفشامو دستم گرفتم و هرجور بود با سوت و داد و بیداد نگهش داشتم و سوار شدم و فهمیدم که ساعت راننده گذشته و باید سریعأ حرکت کنه . هر چی به راننده گفتم بابا این رفیقمون داره نماز میخونه گوش نکرد و رفت. بعدشم یه پیامک واسش فرستادم که : دوست عزیز گاهی باید تند نماز خوندنم بلد باشی. ولی در کل خیلی دلم به حالش سوخت.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

چن شبه منو زن داداشم داريم مذاكره ميكنيم ك عيد مجردي بريم كيش،همه قبول كردن الا برادر عتيقه^_^حالا ديشب زن داداشم تصميم گرفت بشينه منطقي با شوهرش بحرفه(منطقي^_^)
شهرزاد:عشقم؟
نيما:جونم؟
شهرزاد:تو دنيا كيو بيشتر از همه دوس داري؟
نيما:خو معلومه گله نازمو ديگه...
شهرزادبا قيافه خطرناك:منظورت چيه؟
نيما:o_•
شهرزاد:گلت كيه؟چرا مستقيم نميگي شهرزادمو؟چرا دوپهلو حرف ميزني؟اصن تو چرا نميزاري من عيد برم كيش؟هان هان هان؟؟
نيماي بيچاره:•_•
اين چ حرفيه بانوي من(اه اه اه حالمو بهم ميزنن شفته ها)مينا جان تو يچيزي بگو خو؟؟؟
من:من چي بگم آخه؟اسيري ك نياوردي؟دختره مردم چ گناهي كرده بش دروغ بگيم؟بگو معتاد شدي^_^
نيما:چي ميگي تو رواني؟؟؟؟اصن شهرزادم اينو ولش كن،بگم چيز زيادي خوردم بيخيال ميشي؟
شهرزاد:با من حرف نزن نيما زنگ بزن بابام بيا دنبالم
نيما:بابا غلط كردم،اصن عيد برو كيش!خوبه؟
شهرزاد:ميدونم اونقدر دوسم داري ك واس آرامشم ميگي^_^باشه عزيزم قبول ميكنم،وايييييي مينا حالا لباس چي ببريم؟
من:^_^
شهرزاد:*_*
نيما:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

^_ S Mohammad H72 _^

به جان جان کری قسم دروغ نمیگم ...
ساعت شیش صبح داشتم میرفتم سر کار. هنو خواب از چشمام نپریده بود تو پیاده رو عینهو زامبی های گرسنه به این طرف و اون طرف میفتادم. همینجور داشتم را میرفتم دیدم رو در ی مغازه نوشته در صورت بسته بودن با این شماره تماس بگیرید.
عاغا منم که کرم دارم دیه. گوشی رو در آوردم زنگ زدم بش بعد ی زنگ خوردن طولانی طرف با کوله باری از خواب جواب داد.
من: بسم التعلی سلام. ببخشید دااش رو در مغازتون نوشتید در صورت بسته بودن با این شماره تماس بگیرید.
مرد نگون بخت(با لحنی کاملا عصبی): خب. حالا واس چی زنگ زدی؟؟؟
من: خب وقتی مطمئن شدم مغازه واقعا بستس با این شماره تماس گرفتم دیه. حالا اگ جایزه ای چیزی در نظر گرفتید بیام بگیرم
مرد نگون بخت: بووووووق آشغال
هیچی دیه خیلی بی ادب بود منم زود قطع کردم. دقت کردید ملت سر صبحی چقدر بی اعصابن؟؟؟ عوض صبح بخیر گفتنش. بد

^_^ ممد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

با داداشم تو بازار بودیم توی مسافرت بهش میگم حواست باشه به رنگ کیفم قرمزه تا گمم نکنی آخه خیلی شلوغ بود
در اومده میگه نترس من تو رو گم نمیکنم مگه چند نفر مث پنگوین راه میرن تو بازار
من:0_O
پنگوین:)))))))))
داداشم:))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

اين سريال كره اي جديده هست (افسانه خورشيد وماه)منو ياد اون شعر كه ميگه
،
،
،
،
،
امشب شبه مهتابه حبيبم رو ميخوام حبيبم اگر خوابه طبيبم رو ميخوام
،
ميندازه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

اول دبستان که بودم یه مٌبسر داشتیم کلاس پنجم بود و واسه ساکت کردنمون سوت دو انگشتی میزد،خلاصه روزی از این روز ها وجدانم به وجد درآمد و سر کلاس معلم سوت دو انگشتی زدم(خودم خوف کردم ‎:D)سکوتی کلاس را فرا گفت و آنگاه معلم سر محترم را بلند کرد و فرمود کی بود؟،و من هم مظلومانه فرمودم من بودم،خلاصه من و با کیف و کتابام،روبه دیفار یه لنگ در هوا بطوریکه کیف و کتاب ها در دستانم به صورت افقی بالای سرم نگه داشته بودم ایستادم و پس از دقایقی کوتاه نشستم سر جام،ولی انصافا خیلی حال داد ‎:D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﮑﺎﺭﻩ ﺷﻮﯼ؟ﮔﻔﺖ؛
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﻮﻡ ! ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ... ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ؛ﮔﻮﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻳﺪ ...
.
.
.
.
.
.
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺯﺩﻥ،ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﻠﻄﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ
ﻧﮑﻨﻪ !!...
ﻣﺚ ﺑﭽﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﮕﻮ ﺩﮐﺘﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

ینی بگم باور نمیکنین رفتم پیش دوستم ( دوستم تو باجه ترمینال کار میکنه ) ،رفتم تو باجه کنارش نشستم دیدم یه صف طولانی
تشکیل شده که نگو و نپرس حالا تو این گیری ویری دوستم داره اسپایدر بازی می کنه...
حالا جالب اینجاس یکی اعتراض کرد که چرا کارمون رو انجام نمی دی؟ میگه : ساکت شو مرتیکه مگه تقصیر منه ، سیستم قطه ...خیلی هم حرف بزنی میدم حراست سرویست کنه
هیچی دیگه آقاهه زیپ دهنشو کشید و منتظر شد تا دوستم بازی کنه .. خخخخ
دوسته زحمتکش دارم هاااا خوشم میاد که به فکر مردمه...////

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

دوستم زنگ زده خونمون به مامانم میگم بگو من نیستم رفتم حموم. میگه نه من دروغ
نمیگم زشته میگم رفتی خونه خالت! بعد تلفنو برداشته به دوسم میگه:سارا نیس رفته
دسشویی!!!
ینی راستگوییش از پهنا توحلقم! کلن من الان تو امپاسم. من کجام?اینجا کجاس?من کیم???!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

دیروز تو دانشگاه استاده نیومد منم ذوق هنریم گل کرد گفتم بزا نقاشی بکشم
اقا شروع کردم یه چشم و ابرو یه درخت بایه موتور بماند که بچه ها چقدر حال کردن
اومدم خونه مامانم دیده نه گذاشت نه برداشت گیر داد ه اون چشمه چشم کیه ؟
من ...
اقا گیر داده بود تا نگی نمیذارم بری بیرون هی میگم مادر من چشمه دیگه چرا اون موتورو یا درختو نمیگی میگه موتور که موتوره درختم که درخته ...
دی ... من دیگه حرفی ندارم
خو اینم چشه .

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

هدایت:به چی فکر میکنی ارسلان چرا نمیخوابی؟
ارسلان:به بدبختیام
هدایت: این که فکر نداره بلاخره هرکی یه بدبختی داره یکی زن نداره،یکی زن داره طلاق داده،یکی درگیر مهریس، یکی کار نداره،یکی خونه نداره، چه میدونم یکی...
بزار ببینم ارسلان تو همشو یه جا داری تو فک کن !! o.O


دیالوگ به یاد ماندنی ویلای من


احســـــــــــــــــــــــــــــــــــEHSANHDــــــــــــــــــــــــــــــــان

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

بابام خیلی دوست داشت استخون گوشت رو تمیز کنه و بعضاً قسمت هایی از استخونا که قابل تناول بود نوش جان کنه، ما هم عادت کرده بودیم موقعی که غذا مرغ یا گوشت داشتیم استخونامون رو نمی خوردیم می دادیم پدر گرامی؛ از قضا یک روز آبجی کوچیکه که داشت استخون غذاش رو خودش می خورد و به پدر هیچ تعارفی نزد؛ بنده حقیر من باب پاچه خواری و چاپلوسی رو بهش کردم و گفتم: مگه تو سگی استخون می خوری، بده بابا بخوره.......!!
من...
بابا....
پشقاب های معلق در هوا
بیمارستان امدادی...
و نهایتاً خبر خوش بیرون آمدن از کما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

رفتم خرید میخواستم به فروشنده بگم یه کیف مخمل خردلی دارین ،گفتم:
یه کیف خرمل خمدلی دارین؟؟؟
من:-!
فروشنده@_@
مخمل:-[
خرمل囧
خردلیT_T
خمدلی:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

آقا یه بار ابتدایی بودم داشتیم میومدیم خونه یه مرد مسنو دیدم یه هندونه و چن تا پلاستیک دستشه آقا مارو میگی تریپ جونمردی برداشتیم گفتیم حاجی نوکرتم بزار یه کمکی بهت بدیم القصه اونم نامردی نکردو هندونه را داد دست ما ولی فک کنم هندونه 5 یا 6 برابر وزن خودم بود تا 20 متر دوبار انداختمش دو تا ترک خورد خداییش مرده هم هیچی نگفت و گفت اشکالی نداره تا پسرش اومد ازم گرفتش برد تازه کلی هم ازم تشکر کرد.
نتیجه اخلاقی :شما که نیکی میکنید اول عملو بسنجید بعد نیکی کنید...........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

a.m
با یکی از دوستام پزشکه قرار شد بریم فوتبال اون یه تیم از همکاراشو اورد منم یه تیم از دوستان شامل قصاب و راننده و بازاری و کفتر باز وساندوچی و ارایشگرو ...
اول بازی همینکه داشتیم سلام احوال پرسی میکردیم هم تیمیام داشتن اروم میگفتن
قاسم اون دکتره نصیری همون که 3ملیون به خاطر عمل ازم گرفت دارم براش ساطوریش میکنم
اون یکی میگف علی اون دکتر کریمی نیس 2300برا چندتا بخیه ازم گرف بالاشو قیچی میکنم
همینجوری داشتن یکی شناسای میکردن و نقشه میکشیدن براشون
بازی شروع شد به بیس دیقه نکشید همرو اش و لاش کردن
ینی بعد یه هفته هنوز نصفشون نمیان مطب
اونخ هی میگن
داعش ابرم رف

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0


فقط هنگام خوندن تصور کنید....
چند روز پیش تو کلاس زنگ پرورشی بووود....
یکی از بچه ها داشت یه مطلبیو به ماها میگفت داشت حرف میزد...
حالا منم یه دوست خیلی صمیمی دارم که از شولوغی داره میترکه.....اوه اوه شیییییلووووووووغ هااااا.....اقا نگو پس این انگل درونش فعال شده رفته گفته بند کفشت وا شده بزار ببندم....نگو پس رفته بند کفشاشو گره زده به هم اون بیچاره هم هیچی نفهمیده...این که حرفش تموم شد دید ما داریم میخندیم و خلاصه فهمید...اومد راه بره دید نمیتونه خودشم تپل..نچ نچ خلاصه یه جوری خودشو رسوند به صندلی نشست وا کرد ..مارو میگی مواد مذاب شده بودیم از خنده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394 
نظرات 0

امرو با زن داداشم پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدنش بوديم يهو ي پسره زد ب شيشه سمت اون ك ازش دستمال كاغذي بخريم
پسره :خاله ترو خدا ي دسمال بخر،ايشالا ي شوهر خوبو پولدار گيرت بياد
شهرزاد:مرسي عزيزم نميخوام
پسره:ترو خدا بخر خاله،بخدا دعا ميكنم شوهرت ببرتت خارج^_^
شهرزاد:د برو پسر جون،م الان از خريد اومدم پول ندارم
-اشاره كرد ب من
پسره:خاله تروخدا ا دوستت بگير,تازه ميتوني چشاتم ك اينجوري ترسناك شدرو باش پاك كني^_^
شهرزاد:د بابا گير داديا نيميخوام ديه
پسره:نميخري؟
شهرزاد:نه^_^
پسره:پ ايشالا بدبخت شي،ايشالا شوهرت بره سرت هوو بياره^_^ايشالا نگيرتت خريدات سرت باد كنه^_^ايشالا دماغ عمليت بهوره تو ديوار كج بشه^_^ايشالا چشات سوسك در بياره^_^
بعدشم بدو بدو رفت
هيچي ديه....
شهرزاد پياده شد كل چارراه طالقانيو دنبالش كرد تا ازش ي دسمال بخره^_^
ملت حاضر در صحنه *_*

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز