میبیند چشم صاحب مال چیزی را که چشم غیر او نمیبیند
گوزنی را گویند، به واسطه تعاقب صیادان و سگان از جنگل فراری و به صحرا متواری، و از آنجا بر دهی افتاده، در طویله گاوان رفته، در پس تودهای کاه خود را پنهان نمود. گاوی از او سؤال نمود که به کدام جرات به محل هلاک خود آمدی؟ جواب داد که مردم در راه اضطرار، راه را از چاه نشناسند و حین اضطراب از عاقبت کار نهراسند؛ حال که از دست صیاد، خود را به خانه جلاد انداخته و از حمله تازی به طرف جانبازی تاختهام، خواهشمندم که سر مرا فاش و آشکار نفرمایید و پناهنده را شکار تصور نمایید! گفت: ما گاوان یار موافقیم نه موذی و منافق، دوست صادقیم نه دشمن سارق، خیر خواهیم نه شر طلب، و سر نگهداریم و بسته لب، از من ایمن باش و مطمئن، لیکن از آدمیان محترز باش و بر حذر، که ایشان پناهنده را شکار پندارند و شکار خانگی را هم روا دارند. پس گوزن در گوشهای خزید و جماعتی از گله بانان و گوسفند چرانان از مباشرین و معاشرین را دید که آمدند و رفتند و به چیزی ملتفت نشدند. گوزن، اظهار شادی نمود و خیال آزادی. گاو گفت: مطمئن نباش که صد نوکر، چشم یک مهتر ندارد و یک صاحب چشم هزار چاکر دارد. و آن شکار بدبخت ترسید و زیر کاه خوابید، ناگاه صاحب گاوان برسید و به اطراف نظر کرد و سر شاخ گوزن را که از زیر کاه بیرون آمده بود بدید؛ پیش دوید و آن بیچاره را گرفتار نموده، سرش راببرید.
نتیجه
در مثل آوردهاند که از سوارهای پرسیدند که چرا خود شما چنین فربهاید و اسب شما چنین لاغر؛ جواب داد: چون من خودم را غذا میدهم و اسب مرا شخص دیگر! لهذا ما باید بدانیم که اگر مال خود را به دست دیگری بسپاریم هر چند او متدین و درستکار باشد لکن توجه مالکانه ومراقبت صاحبانه که ندارد؛ پس اگر مجبور شویم که کار خود به دیگری بسپاریم نباید از مواظبت و محافظت خود دست برداریم و به کلی کار را به او واگذاریم؛ گفتهاند: مالت نگاهدار و همسایه ات را دزد مشمار.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
نظرات
، 0
روزی مسافری تنها از شدت سرما در فلاکت بود و نزدیک به هلاکت؛ غولی به او رسیده و بیچارگی او بدید و به خانهاش آورد و مهربانی کرد. آن مرد به کنجی نشست و انگشتان خود به هم میپیوست و دم به دم نزدیک دهان میآورد و به قوت نفس گرم میکرد. غول از سر این کار استفسار نمود؛ جواب شنود که پنجهام از سرما رنجه شده به گرمی نفس آن را گرم و به فشار نرم میکنم. میزبان دل آزرده برای مهمان سرما خورده غذای گرم حاضر کرده، آن گرسنه بی تحمل بلا تامل پنجه حرص در کاسه گرم فرو برده دستش بسوخت؛ چنان که چهرهاش بر افروخت. ترک قوت نموده، شروع به فوت کرد. باز پرسید: چرا چنین میکنی؟ گفت: تا غذای گرم سرد و به جهت خوردن بی سوز و درد گردد. غول معقول، فورا او را از جای خود برداشت و بیرون گذاشت که عاقل مصلحت نمیداند که شخص دو رو در خانهاش بماند، و تو دهانی داری که گاهی سردی دهد گاهی گرمی و وقتی درشتی کند هنگامی نرمی! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
ممسک مال مذموم، و حریص در طمع اموال، محروم است نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
شخصی را حکایت نمایند که در زمستان ماری عظیم الجثه را دید که در بیابان از شدت سرما افسرده و مثل مرده افتاده است، آن را برداشته به خانه آورد و نزدیک آتش گذاشت و آن را به مهربانی گرم میکرد، که ناگاه مار به حرکت آمد و به طرف اهل و عیال او حملهای سخت نمود و فریاد و غوغای سخت از ایشان بلند شد. آن مرد بر آشفت چکش بزرگی بر گرفته و بر سرش بکوفت و گفت: ای بد ذات این بود سزای من که بر تو رحم کردم، الحق که برای تو مرگ حق است و رحم کنندهات به هر نوع ملامت مستحق. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
شبی مهتاب در بیابان بی آب، گرگی گرسنه و لاغر، پر خوف و مضطرب هر سویی میگشت و به هر کویی میگذشت که قوت مقدر و رزق مقرر به دست آورد و شبی را به پایان برد؛ از دور سگی سمین با طوق زرین دید که با کمال تمکین در راه میگذرد و از وقار بر کسی نمینگرد. او با نهایت مکنت و حقارت نزدیک آمد، با کمال ادب احوال پرسید: کهای دوست قدیم من! چگونه است که شما به این خوبی زندگانی مینمایید و حال آن که هنر و شجاعت و قوه و فراست من از شما با ضعاف مضاعف است؟ سگ جواب داد: مطلب معلوم است شما هم اگر بهتر از این زندگانی خواهید، مثل من به خدمت قیام و بر بندگی اقدام نمایید. گرگ آزاد پرسید: خدمت کدام و بندگی چیست؟ سگ جواب داد: شب باید پاسبان خانه و روز سر بر آستانه باشید و بس! پس رزقت مهیا است و عیشت مهنا، جانت محفوظ است و بچگانت محفوظ، مقامت معین است و منزلت مزین، شخصت محترم است و وجودت مغتنم، گرگ گفت: چون به این خدمت اندک نعمت بسیار میگیرم، الان اقرار بندگی نمایم و دعوی چاکری کنم تا فقرم به غنا و خوفم به رجا تبدیل شود و اضطرابم به اطمینان و اضطرارم به امان تغییر یابد! و همراه سگ میآمد که به وظایف خود عمل نماید؛ چشمش بر طوق زرین افتاد و پرسید: این برای چیست و به حکم کیست؟ گفت: به جهت آن است که منع آزار و اذیت و دفع درندگی و سبعیت از ما کنند تا دامن کسی ندریم ومال دیگری نخوریم، هرزه گردی نکنیم و نامردی ننماییم، دافع فجور است و مانع شرور، فخر نجبا است و عز شفا، هر که این طوق در گردن ندارد کسان او را به کسی نشمارند و به او اطمینان ندارند و او را در خانه خود نگذراند، خونش هدر است و عرضش در خطر، بر این طوق شعری مرقوم است و مقام صاحب طوق معلوم است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
آوردهاند که گرگی گرسنه به هر طرف میدوید و روزی مقدر میطلبید؛ سگی را یافت که بر در صاحبش خوابیده و آرمیده است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند دزدی در شب تاریک به خانهای رفت. سگ پاسبان شروع به پارس کردن و حمله بردن نمود. دزد را به خاطر رسید که او را بنوازد و دوست خود نماید؛ لقمه نانی سوی او انداخت، آن نمک شناس آن را رد کرد و حمله آورد که به رشوه یک روزه تو قطع وظیفه همه ساله خود نمودن و به لقمه موقتی، رزق مقرری از دست دادن، کار عقل نبوده و نام نیک حق شناسی را به ناسپاسی تبدیل نمودن و وفاداری را به غداری. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
آوردهاند که روزی شیر خونخوار، گاوی علفخوار را دعوت نمود که گوسفندی شکار و برای صرف نهار حاضر کردهام، تشریف آورده از آن تناول فرمایید! گاو قبول نمود، به وقت معین به طرف منزل شیر حرکت کرد؛ چون نزدیک شد چشمش به دیگ بسیار بزرگی افتاده که از اندازه گوسفند زیاده بود، دم علم کرده به سرعت هر چه تمامتر بگریخت! شیر فریاد زد کهای مهمان محترم من! کجا میگریزید و از چه میپرهیزید؟ گاو جواب داد: ای میزبان مهمان نواز! این دیگ جای گاو است نه گوسفند و ماندن در اینجا کار شخص کودن است نه مرد خردمند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
مرد دشمن است آنچه را که نمیداند نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گوزنی قوی شاخ در گله آهوان بی شاخ، خود نمایی میکرد و زور آزمایی مینمود؛ آن بیچارگان را از باس و هراس او یارای دم زدن نبود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند عضوی از اعضای سگ آبی را، اطبا به قیمت گران میخرند و در ادویه جات و معالجه به کار میبرند؛ بدین سبب آن حیوان همیشه گرفتار تعرض صیادان است. گویند روزی از روزها آن بدبخت دچار حمله سخت شد و از چهار طرف خود را هدف و جان را در معرض تلف دید؛ از آن عضو منظور، چشم پوشیده به ضرب دندان برکند و دور افکند و جان را از دست صیاد آزاد نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند خارپشتی درشت، به در خانه تنگ ماران آمد، که مرا امشب در خانه خودتان راه و در سایه خود پناه دهید که یک شب هزار شب نیست. ایشان قبول نمودند و در بر رخ او گشودند. آن مهمان عزیز، داخل خانه شب بیارمید و عمدا در خواب به هر طرف میغلطید و و بدن لطیف صاحب خانه و اندام نرم اولادش را میخراشید؛ القصه تا صبح بعضی را کور و برخی را رنجور نمود، تا این که روز شد و آفتاب جهان افروز گشت. مادر اطفال با کمال وقار و ادب آمد که: ای آقای محترم! اگر وقت تشریف بردن رسیده است، قدم رنجه فرمایید و جماعتی را آسوده نمایید! خارپشت جواب داد که این منزل خاطر پسند من افتاده است، البته آن را از دست ندهم و به جای دیگر نروم، شما اگر میل دارید چند روزی توقف نمایید، مضایقه ندارم و اگر الان تشریف فرما شوید، قدم بالای چشم، مشرف فرمودید و زحمت کشیدید نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
روباهی را روایت کنند که در چاهی افتاده بود و با سر پنجه و ناخن به زجر و زحمت خود را نگاه میداشت که در آب فرو نرود و غرق نشود. گرگی که دوست او بود بالای سرش ایستاده نوحه و ناله مینمود؛ روباه از او خواهش میکرد کهای رفیق! تدبیری بکن، چارهای بساز که کار از دست رفته و نیم جانی مانده، طنابی از خانه همسایه بیار یا دمت را فروگذار که بالا آیم و از این ورطه نجات یابم و برای من که در شرف هلاکتم و نهایت فلاکت، تلهف و تاسف فایده ندهد و گریه و ندبه عایده نبخشد، دعوی دوستی به شهادت اقوال ثابت نشود که آن را مجعول توان دانست، بلکه به افعال معلوم گردد که آن را مجهول نتوان شمرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
روزی روباهی برای تحصیل روزی روبه راه نهاد و از قضا در دام افتاد. خروسی از دور او را میدید، با نهایت احتیاط به تماشای دشمن گرفتار خود آمد. روباه مکار به پاس احترام به ورود او قیامی کرد و تعظیم و تکریمی بجا آورد و با کمال احترام احوالی پرسید که خوش آمدید پسر عم مهربان عزیزتر از جان! کجا تشریف دارید که مدتی است مدید شوق دیدار سرکار داشته و حالا هم صوت فرح افزای شما بود که چنان بنده را مجذوب و از عقل مسلوب ساخت که سر را از پا نشناخت و به اینجانب چنان دو اسبه تاخت که خود را در دام بلا انداخت که البلاء للولاء: بلا برای دوستی است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند شخصی سگ درندهای داشت و به جهت رفع شرارت، کنده ثقیلی بر گردنش گذاشته که مانع حمله و دویدن و جامه دریدن مردم باشد و بواسطه طول مدت و گرفتن عادت، این علامت شرارت، یعنی طوق لعنت را فراموش نموده بود؛ روزی نزد سگان دیگر رفته به نمامی و سخن چینی، خواست القای عداوت و تلقین خصومت میان آنها نماید؛ سگی عاقل به او جواب صحیح داد که: به قول تو اعتماد و اعتقاد ننماییم که گردن بند ثقیلت شهادت به فطرت اصلیت میدهد! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 منافق دو رو ملعون است و شخص دو زبان ملعون است
شعر:
نفست، گاه گرم و گه سرد است - این چنین کار، کار نامرد است
نتیجه
هر که دو زبان و دو رو باشد، در هر جا خوار و شرمسار و بی دوست و یار خواهد بود. پس ما نباید هیچ وقت در حضور، مداح و در غیاب، قداح باشیم؛ که البته هیچ مذکور در عالم مستور نمیماند و ما خوار و خجل و خایب و خاسر خواهیم گشت.
ادامه ندارد
ممسک مال مذموم، و حریص در طمع اموال، محروم است
شنیدهام که بخیلی حریص و متمولی خسیس، آن چه ذخیره داشت طلای خالص ساخته در خاک مدفون کرده و هر روز به زیارت آن مزار محترم میرفت. رندی بر آن اطلاع یافته، مانند ملک نقاله آن را در وقت فرصت، از محل خود حمل و نقل داد. آن بیچاره از فقدان آن عزیزتر از جان به عزاداری و سوگواری پرداخت. دوست دانای او، در آن تعزیت و تسلیت، خاطرش آمد که: ای رفیق شفیق! خداوند به شما صبر کرامت فرماید و اجر عنایت نماید، بقای شما باشد؛ چهره مخراشید و محزون نباشید، اگر گرسنگی از راه بردارید و به جای آن به تصور طلای ناب بگذارید، همان عشرت موهوم و عیش غیر معلوم را خواهید داشت
برای نهادن چه سنگ و چه زر
نتیجه
فائده مال آن است که با آن رفع حاجت از خود و عیال و دوستان و خویشان و مسکینان بنماییم، نه آن که آن را جمع آورده، خود و دیگران را از فایده آن محروم سازیم و البته چنین مال، هیچ منفعتی ندارد و پایدار نماند بشر مال البخیل بحادث او وارث. یعنی مژده بده مال بخیل را به حادثی یا به وارثی.
ادامه ندارد
مرگ ستمگر بهتر از زندگانی اوست
نتیجه
فرزند ناخلف از هر بلیه صعبتر است و اولاد نجیب از هر عطیه نیکوتر، و اصلاح آنها با صلاح پدر و مادر و معلم و همنشین است که هر چه از آنان بیند یاد گیرد و طبیعت ثانوی او گردد. پس ما باید همیشه اوقات، مراقب و مواظب اطفال خود باشیم که ایشان قول سخیف و فعل شنیع از کسی مشاهده ننمایند.
ادامه ندارد
مردم بندهاند و جانوران آزاد
گرچه تو شیری، سگ من نیستی - من سگ یارم، تو سگ کیستی؟
گرگ در تحیر افتاد و با تفکر بایستاد کهای برادر من! بالطبع آزادم و به آزادی دلشاد، طبع شرورم بندگی نمیخواهد و سرشت زشتم فرمانبری نمیطلبد، به اطاعت تن در ندهم و به اتفاق پهلو ننهم، تفریق جماعت کنم و کوس شناعت زنم، وفا ندانم، صفا نشناسم، حیا نکنم و از خدا نهراسم، قبلهام شکم است و محرابم درم، مقصدم حظوظ نفسانی و مقصودم تخریب بنیان انسانی، عرض را مباح و فسق را صلاح میشمارم، ظلم را نجاح و ظلالت را فلاح میانگارم، چگونه طوق انقیاد بر گردن گذارم و همت بر ترک رذایل و درک فضایل گمارم؟ این چه خیال محال است و این چه ورز و بال؟ پس با کمال استعجال به صحرای ضلال گریخت و گرگ مجروهی یافت و خونش بریخت.
نتیجه
انسان، مدنی بالطبع است و به تنهایی زندگانی نتواند نمود و به جهت اجتماع و تمدن، اتفاق لازم است و آن حاصل نشود و به جز به دین و تدین، زیرا که عقول در جزئیات توفق ندارند بلکه در کلیات نیز گاهی مخالفت نمایند؛ پس اشخاصی که از دین مبین آزادی طلبند، ارذل مخلوقات و اخس موجوداتند. به لفظ تمدن، مردم را به توحش دلالت نمایند و به صحرای ضلالت سرگردان کنند. به اسم وطن پرستی، خود پرستی و عاجز کشی و بد مستی فرمایند و هرگز دلی را شاد و خانه خیری را آباد و کسی را از غم آزاد نخواهند. رحم را سفاهت و خیر را بلاهت، کرم را ضرر مال، و حیا را ضعف حال شمارند. عزت ناموس را مرض و حفظ نام را عرض دانند. خود را از جنس خر و از نسل میمون ابتر خواهند، ولقد کرمنا بنی آدم را توهم پندارند. پس ما باید از این جماعت پست احتراز سخت نماییم و از این جزام مسری سرسام مزمن اجتناب شدید کنیم؛ تا از حظوظ روحانی و لذایذ ایمانی که اشرف و اعز و الطف و الذ مراتب انسانی است متلذذ گردیم تا دنیا و آخرت ما هر دو سالم ماند که خداوند فرموده: ومن اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا یعنی هر که از یاد کردن من روگرداند حقیقت عیش و زندگانی او تنگ خواهد بود، چه از نعم و الا روحانی هر دو جهانی محروم است.
ادامه ندارد
مردار هنگام اضطرار روا خواهد بود
خواست که از گوشت او سد جوع کند و به منزل رجوع نماید؛ سگ به تملق و چابلوسی پیش دوید و پای گرگ را ببوسید که: ای سرور مکرم! گوشت من در طباع سباع، غیر مقبول و مخصوصا امروز به سبب لاغری غیر ماکول است، لیکن در این چند روزه بزم عروسی و جشن ضیافتی بر پا میشود؛ یعنی الاغ سواری صاحب، بیمار و به جهت قربانی در کار است و معلوم است که مرگ خر عروسی سگ است؛ شما را در آن بزم صدر نشین مقرر خواهم داشت! و از این قبیل به جهت او بهارهها کاشت، تا گرگ طماع از سر خون آن بیچاره به طمع خوان چیده در گذشت. پس از چند روز، آن گرگ مغرور، به امید آن سور و سرور از آن طرف عبوری کرد، و با کمال مناعت گلبانگی زد که: ای رفیق! وعدهای که فرمودید چه شد؟ سگ جواب داد: ای صاحب من! هر گاه بعد از این مرا بیرون در ملاحظه فرمودید، منتظر مهمانی باشید! و در پشت در بخزید و خون خود را به وعده کذب عروسی و تملق و چابلوسی بخرید.
نتیجه
فی الحقیقه سگ بواسطه خلف وعده مقصر است، لکن نظر به ستمکاری گرگ معفو است. و ما باید زیرک و هوشیار باشیم و هر گاه اتفاقا به ظالمی دچار و به بلیه گرفتار شویم، به حسن تدبیر، خود را نجات دهیم؛ لکن حتی الامکان از خلف وعده و کذب، خیلی باید احتراز کنیم، مبادا کاذب محسوب شویم و از درجه اعتبار ساقط گردیم و خلف وعده، سبب دشمنی نیز خواهد گشت.
ادامه ندارد
مرد میرسد بواسطه درستی و راستی به مقامات بزرگان
عوض کردن جز عمل جاهل نخواهد بود - من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
او را از خانه بیرون کرد
نتیجه
ما باید بدانیم هیچ تدبیری بهتر از امانت و دیانت نیست و هیچ وقت خباثت و خیانت بر کسی منفعت نداده است؛ لهذا ما باید در همه جا و همه وقت راستی و درستی را پیشه خود نموده، عاقبت را اندیشه نماییم، زیرا که گفتهاند:
آن نام که زشت شد نکو نتوان کرد
ادامه ندارد
مرد مؤمن زیرک و هوشیار است
نتیجه
اشخاصی که از قراین و علامات به عواقب امور مطلع نمیشوند از آن گاو بی وقوفتر به نظر میآیند؛ پس ما باشد همواره به ملاحظه علامتی پی به امور آتیه ببریم و فریب خائنان مکار را نخوریم.
ادامه ندارد
مرد دشمن است آنچه را که نمیداند
گویند خروسی بلند همت در تلاش معاش، مردانه میشتافت و به تحصیل رزق حلال برای خود و عیال هر گوشهای را به قوت منقار و چنگال میشکافت؛ ناگاه از میان توده خاک و خار و خاشاک، عقدی از جواهر تابناک، پنجهاش را رنجه نمود و پروین جمع به هیئت بنات النعش پراکنده رخ بگشود. خروس بی وقوف به جای آن که مشعوف شود، ملهوف گشت و حیران و آشفته و پریشان؛ کهای کاش ریزه نانی بود، نه لعل رمانی و ته مانده خوانی بود، نه در عمانی، چه که دانه جوی درسد جوع خوشتر از جواهری، و حبه ارزانی به ذائقه من از لثانی روشن، دلکشتر است.
نتیجه
لکل عمل رجال: برای هر کاری مردانی هستند.
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
پس ما نباید علوم خود را نزد نا اهل اظهار بداریم و توقع تحسین از ایشان داشته باشیم؛ بلکه باید آن را در موقع خود ظاهر سازیم.
ادامه ندارد
مدار و قرار هر چیز به طبیعت خود اوست
روزی آهو برهای جوان نزد او آمده پرسید که چگونه است که زمانی که در میان رمه شکار گردش و چرا مینمایی، بر هر یک تفاخر و تشاجر میفرمایی، اما وقتی که آواز تازی میشنوی از ترس میخواهی از پوست خود بیرون بروی؟ گفت: تصور شما را تصدیق مینمایم، این مطلب صحیح است و بر خود من هم معلوم و صریح، مادامی که در میان گله آهو میخرامم خود را شیر پلنگ افکن مینامم: هنگامی که روی سگ شکاری را دور میبینم خود را از روباه و خرگوش زهره کمتر شمارم؛ مکرر با خود شرط و معاهده نمودهام که در بین قوم فخر و تکبر و نزد حضم خوف و جبن نداشته باشم، هنوز به جهت من ممکن نشده است و البته نخواهد شد.
نتیجه
امورات طبیعیه قویتر است از امورات صناعیه، چنان که گویند، وزیری به سلطان میگفت: طبیعت تغیرپذیر نیست، سلطان گفت: گربه من تعلیم گرفته که شمع را بر دست گرفته ایستد، امشب بیا و مشاهده نما! وزیر، موشی همراه برده و در برابر گربه رها کرد؛ فی الفور گربه شمع را انداخته موش را گرفت و معلوم شد امورات طبیعیه تغیرپذیر نیست.
ادامه ندارد
محافظت کن چشم را با دوست خود
نتیجه
ما همیشه باید مال خود را در حفظ جان بخل ننماییم و بدانیم که جان از تن و تن از لباس عزیزتر است؛ در موقع لزوم اخیس را فدای اعز کنیم؛ مثلا در حفظ مال، جان را به باد ندهیم و به خرج یک قفل، خانه را به دزد نسپاریم.
ادامه ندارد
مچشان بنده را پاچه، که طمع میکند به ماهیچه
نتیجه
اشخاصی که قبل از امتحان، رفیق و شریک میگیرند، ممکن است وقتی خبردار شوند که نه رفیق دارند و نه مال و نه غیر آن. پس ما باید ناشناخته را به کار خود راه ندهیم و نیازموده را محرم اسرار خود نسازیم که خطر عظیم دارد.
بر پنبه آتش نشاید فروخت - که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت
ادامه ندارد
گواهی دادن به کردار بهتر است از گواهی به گفتار
گرگ گفت: ای عزیزتر از جان! قربانت شوم در خانه همسایه نمیروم مبادا کشته یا به خون آغشته شوم و دم فرو نمیگذارم مبادا دم کنده یا در چاه افکنده شوم. لکن گریه و زاری و فریاد و بی قراری ضرری ندارد و خسارتی نیارد. عاقبت الامر روباه بیچاره غریق شد و گرگ غمخوار با چشم خونبار به منزل مراجعت نمود.
نتیجه
اظهار دلتنگی و غمگینی به جهت آن که در مهلکه گرفتار است، تسلی کامل نیست، بلکه بر حزن و افسوس او میافزاید؛ دوست برای روز محنت و بلا لازم است، نه هنگام راحت و رخا؛ حکیمی گفته است: بلا را دوست میدارم که دوست مرا از دشمن امتیاز میدهد.
ادامه ندارد
گذاشتن نیکویی در غیر محل خود ستم است
اما چون یار اهل است، کار سهل است؛ حالا استدعا میکنم که اندکی نزد فدوی توقف فرموده، به صوت ملیح و قول فصیح، تسلیت خاطرم دهید تا این بند سست را به دندان بدرم و خدمت سر کار عالی به کام دل برسم، و در صورتی که بنده از عهده شکستن بند بر نیاید و کارش به جان رسد و کاردش به استخوان، قبول زحمت فرمایید، و کاردی از مطبخ ارباب به من برسانید که هرگاه به یاری شما از این بند جستم بندهام تا هستم.
آن مرغ زیرک مطلب را دریافته، قتل خود را در خلاص او دید، به سرعت تمام، خود را به صاحب دام رسانید و او را به سروقت آن محیل خون آشام آورد، کارش را به تمام رسانید.
نتیجه
خیر خواهی عموم بنی نوع انسان بهترین اعمال است و امداد ایشان خوشترین افعال و لکن باید بی ملاحظه عواقب امور اقدام به کاری ننماییم، مثلا بعضی اسخیای زمان به واسطه رعایت سائلان، پرورش کاهلان مینمایند و باعث تنبلی جاهلان میشوند؛ پس شخص کریم باید چنان از مستحقان دستگیری کند که طامعان را به طمع نیندازد و باب تکدی و سؤال بر جهال مفتوح نسازد.
ادامه ندارد
کسی که مشهور شود به چیزی برائت او مشکل است
نتیجه
ما باید همواره سعی کنیم که نیک نام و راستگو و خیر خواه خود را به مردم بشناسانیم؛ و در حقیقت هم چنان باشیم. پس اطفالی که از نصایح مادر و پدر و معلم خود سرکشی مینمایند، به شرارت معروف و به بدی موصوف خواهند شد و دیگر محل اعتبار و اعتنا نخواهند گشت.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))